قضاوتت میکنن ، اونایی که قاضی نیستن!
حکم میکنن، اونایی که حاکم نیستن!
از حست میگن ،اونایی که احساسو نمیفهمن!
تحقیرت میکنن ، اونایی که خودشون حقیرن!
تو رو به بازی میگیرن، اونایی که خودشون بازیچهاند ...!
از عشق میگن ،اونایی که عاشق نیستن!
و من مینویسم در حالی که
نویسنده نیستم...!
اینجا سرزمین جابه جاییهاست
سرزمینی که نخونده معنات میکنن!
ندیده ترسیمت میکنن!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...!
@hekayate_adabii
حکم میکنن، اونایی که حاکم نیستن!
از حست میگن ،اونایی که احساسو نمیفهمن!
تحقیرت میکنن ، اونایی که خودشون حقیرن!
تو رو به بازی میگیرن، اونایی که خودشون بازیچهاند ...!
از عشق میگن ،اونایی که عاشق نیستن!
و من مینویسم در حالی که
نویسنده نیستم...!
اینجا سرزمین جابه جاییهاست
سرزمینی که نخونده معنات میکنن!
ندیده ترسیمت میکنن!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...!
@hekayate_adabii
#تلنگر
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
🕊🌺ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭقتی ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ...
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ...
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!
🕊🌺ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …
ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ …
چون اگه حواست بهش نباشه
یه روزی میاد که حسرتش رو می خوری
🕊🌺آی همه اونائی که مادر دارید
قدر این گوهر رو بدونید
و صلواتی هدیه کنید به همه مادرای پرکشیده
@hekayate_adabii
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭقتی ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ...
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ...
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!
🕊🌺ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …
ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ …
چون اگه حواست بهش نباشه
یه روزی میاد که حسرتش رو می خوری
🕊🌺آی همه اونائی که مادر دارید
قدر این گوهر رو بدونید
و صلواتی هدیه کنید به همه مادرای پرکشیده
@hekayate_adabii
💎سنش را نپرسید،
او خودش را در اوج جوانی اش جا گذاشته،
جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید...
جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود...
آنجا که هنوز هم خودش را به خاطر داشت...
شما را جانِ تمامِ پاکی ها
از یک مادر، سنش را نپرسید...
او فداکارترین موجود این جهان خاکیست...
باورکنید.... از روزی که مادر شد
دیگر خودش را زندگی نکرد...
او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته...
او را همان دخترکی بدانید
که دارد.. برای عروسکش؛
مادری می کند!
@hekayate_adabii
او خودش را در اوج جوانی اش جا گذاشته،
جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید...
جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود...
آنجا که هنوز هم خودش را به خاطر داشت...
شما را جانِ تمامِ پاکی ها
از یک مادر، سنش را نپرسید...
او فداکارترین موجود این جهان خاکیست...
باورکنید.... از روزی که مادر شد
دیگر خودش را زندگی نکرد...
او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته...
او را همان دخترکی بدانید
که دارد.. برای عروسکش؛
مادری می کند!
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری می رود،
پدر دختر مي گويد:
تو فقیری!!!دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم!
⚘پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می رود،،،
پدر دختر با ازدواج موافقت می کند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت می کند!!!
دخترگفت:
پدرجان! مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد...؟!
@hekayate_adabii
پدر دختر مي گويد:
تو فقیری!!!دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم!
⚘پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می رود،،،
پدر دختر با ازدواج موافقت می کند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت می کند!!!
دخترگفت:
پدرجان! مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد...؟!
@hekayate_adabii
هیچوقت ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ ﺁﺩمی ﻧﺸﻮیم
ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکنیم، حتی ﻋﺰﻳﺰﺗﺮینمان!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻴﻞ ﺑﺰنیم
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنیم...
پنج چیز است که
نمیتوان آنها را باز گرداند:
سنگ ...............پس از پرتاب شدن
حرف ................... پس از گفتن
موقعیت............ پس از پایان یافتن
زمان ................... پس از گذشتن
دل ......................پس از شکستن
هرگز به کسی حسادت نکنیم
بخاطر نعمتی که خدا به او داده....
زیرا ما نمیدانیم خداوند چه چیزی را از او گرفته است....
و غمگین مباشیم وقتی خداوند چیزی را از ما گرفت....
زیرا ما نمی دانیم خداوند چه چیزی را عوض آن به ما خواهد داد....
همیشه شاکرباشیم
@hekayate_adabii
ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکنیم، حتی ﻋﺰﻳﺰﺗﺮینمان!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻴﻞ ﺑﺰنیم
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنیم...
پنج چیز است که
نمیتوان آنها را باز گرداند:
سنگ ...............پس از پرتاب شدن
حرف ................... پس از گفتن
موقعیت............ پس از پایان یافتن
زمان ................... پس از گذشتن
دل ......................پس از شکستن
هرگز به کسی حسادت نکنیم
بخاطر نعمتی که خدا به او داده....
زیرا ما نمیدانیم خداوند چه چیزی را از او گرفته است....
و غمگین مباشیم وقتی خداوند چیزی را از ما گرفت....
زیرا ما نمی دانیم خداوند چه چیزی را عوض آن به ما خواهد داد....
همیشه شاکرباشیم
@hekayate_adabii
از تمام واژه هایم، واژه ی مادر سر است
شعر می گویم ولی مادر، کلامی بهتر است
ابتدای زندگی و انتهای زندگی
هر چه باشد یا نباشد او خدایی دیگر است
وزن های بیت ها را از دل و جان گفته ام
مادرم خود بیت ها را در دل و جان از بر است
بیت هایش زحمت و ایثار و بخشش بود و بعد
در کلام و شعرِ شاعر، همچنان او سرور است
نقره و مس را رها کن، سوی زرگر ها برو
تا ببینی مادرت از هر چه زر هم زر تر است
شعرِ شاعر نقره و زر هم حدیثی بوده که
جنت پر زرق و رونق، زیرِ پایِ مادر است
@hekayate_adabii
شعر می گویم ولی مادر، کلامی بهتر است
ابتدای زندگی و انتهای زندگی
هر چه باشد یا نباشد او خدایی دیگر است
وزن های بیت ها را از دل و جان گفته ام
مادرم خود بیت ها را در دل و جان از بر است
بیت هایش زحمت و ایثار و بخشش بود و بعد
در کلام و شعرِ شاعر، همچنان او سرور است
نقره و مس را رها کن، سوی زرگر ها برو
تا ببینی مادرت از هر چه زر هم زر تر است
شعرِ شاعر نقره و زر هم حدیثی بوده که
جنت پر زرق و رونق، زیرِ پایِ مادر است
@hekayate_adabii
💧 #شکایت_نکنید !
💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
@hekayate_adabii
💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
@hekayate_adabii
" وَ زَن
قطره قطره جاری شُد
بوسه هایَش را
دَر لا به لای قامَتِ مَردی که ا
و را ابلیسه می نامید !!
سارا_صحرا
@hekayate_adabii
قطره قطره جاری شُد
بوسه هایَش را
دَر لا به لای قامَتِ مَردی که ا
و را ابلیسه می نامید !!
سارا_صحرا
@hekayate_adabii
#داستان_کوتاه📚
#کشاورزان_و_میمون_ها
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.
روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع بهگرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند... .....
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید.»
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند...
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون...!!!
"دو چیز را پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم!!! آلبرت انیشتین"
@hekayate_adabii
#کشاورزان_و_میمون_ها
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.
روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع بهگرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند... .....
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید.»
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند...
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون...!!!
"دو چیز را پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم!!! آلبرت انیشتین"
@hekayate_adabii
آدمهاے زیادے هستند
ڪہ منتظر خوشبختے هستند،
اما غافل از اینڪہ قانون طبیعت بر عڪس است.
این خوشبختی است ڪہ منتظر ماست،
زیرا ما خالق آن هستیم …
❤️@hekayate_adabii
ڪہ منتظر خوشبختے هستند،
اما غافل از اینڪہ قانون طبیعت بر عڪس است.
این خوشبختی است ڪہ منتظر ماست،
زیرا ما خالق آن هستیم …
❤️@hekayate_adabii
بعضى آدمها را بايد آنقدر تكثير كرد ،
تا مبادا نسلشان منقرض شود ...!
آنها كه دليلِ حالِ خوبتان هستند !
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان ،
لبخند روى لبت مينشيند ...!
همان آدمهايى كه در بدترين شرايط ،
شما را تمام و كمال پذيرا بودند ...!
داريد اگر از اين ناياب ها ،
دو دستى بچسبيدشان ...!
@hekayate_adabii
تا مبادا نسلشان منقرض شود ...!
آنها كه دليلِ حالِ خوبتان هستند !
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان ،
لبخند روى لبت مينشيند ...!
همان آدمهايى كه در بدترين شرايط ،
شما را تمام و كمال پذيرا بودند ...!
داريد اگر از اين ناياب ها ،
دو دستى بچسبيدشان ...!
@hekayate_adabii
آه از دست ِ تو ای عشق به قلبم گلِه هاست
عشق جولانگه تنهایی ِ بی حوصله هاست
راه بستی به مَن ای عشق رَهاییت کجاست؟
همه ی زندگی اَم ، مملو ِ از این گرِه هاست
یکنفر با چمدان رفته ازین کوچه ومن....
چشم هایَم به رهَش پشت ِ هَمین پنجره هاست
گشته اَم دور ِ جهان تا به وصالش بِرسم ..
گردش ِ بی ثَمرم ، چون عَمل ِ فِرفِره هاست
باد ِ عشق بُرده مَرا ، تا به فراسوی ِ خیال....
بادبادک گِله اَش از نخُ و از قرقره هاست
خاطراتَش هَمه جا باعث ِ آتش زَدن است
جای جای بدنَم تاول این خاطره هاست
@hekayate_adabii
عشق جولانگه تنهایی ِ بی حوصله هاست
راه بستی به مَن ای عشق رَهاییت کجاست؟
همه ی زندگی اَم ، مملو ِ از این گرِه هاست
یکنفر با چمدان رفته ازین کوچه ومن....
چشم هایَم به رهَش پشت ِ هَمین پنجره هاست
گشته اَم دور ِ جهان تا به وصالش بِرسم ..
گردش ِ بی ثَمرم ، چون عَمل ِ فِرفِره هاست
باد ِ عشق بُرده مَرا ، تا به فراسوی ِ خیال....
بادبادک گِله اَش از نخُ و از قرقره هاست
خاطراتَش هَمه جا باعث ِ آتش زَدن است
جای جای بدنَم تاول این خاطره هاست
@hekayate_adabii
یه تئوری قشنگ هست که میگه :
غم و شادی تو دنیا به عدالت تقسیم شده.
یعنی اگه من حالم خوب باشه
به مساوات خوبی حالم یکی یه گوشه دنیا حالش بده.
از وقتی اینو شنیدم غم هامو دوس دارم. ناخودآگاه وسط گلِگی هام یه لبخند بزرگ میاد؛ رو لبم و میگم یعنی به عظمت این غمی که من الان دارم تحمل می کنم؛
یه نفر شاده؟
چی بهتر از این؟
@hekayate_adabii
غم و شادی تو دنیا به عدالت تقسیم شده.
یعنی اگه من حالم خوب باشه
به مساوات خوبی حالم یکی یه گوشه دنیا حالش بده.
از وقتی اینو شنیدم غم هامو دوس دارم. ناخودآگاه وسط گلِگی هام یه لبخند بزرگ میاد؛ رو لبم و میگم یعنی به عظمت این غمی که من الان دارم تحمل می کنم؛
یه نفر شاده؟
چی بهتر از این؟
@hekayate_adabii
✍روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
💭 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
💭 عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .
اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
@hekayate_adabii
💭 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
💭 عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .
اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
@hekayate_adabii
گاهی برای زندگیمان
یک رژیم بنویسیم:
رژیم که مختص
"چاقی یا لاغری" نیست،
گاهی باید یک رژیم خوب
برای "روح و افکارمان" بگیریم
مثل:
رژیم حذف "آدمهای بی لیاقت"
رژیم کمتر "حرص خوردن"
رژیم کمتر "غصه خوردن"
رژیم بی اندازه "مهربان بودن"
رژیم بی ریا "کمک کردن"
رژیم بی توقع دوست داشتن
رژیم "دوری از افکار منفی"
رژیم دوری از "رفتارهای منفی"
بیایید رژیم "آرامش" بگیریم
@hekayate_adabii
یک رژیم بنویسیم:
رژیم که مختص
"چاقی یا لاغری" نیست،
گاهی باید یک رژیم خوب
برای "روح و افکارمان" بگیریم
مثل:
رژیم حذف "آدمهای بی لیاقت"
رژیم کمتر "حرص خوردن"
رژیم کمتر "غصه خوردن"
رژیم بی اندازه "مهربان بودن"
رژیم بی ریا "کمک کردن"
رژیم بی توقع دوست داشتن
رژیم "دوری از افکار منفی"
رژیم دوری از "رفتارهای منفی"
بیایید رژیم "آرامش" بگیریم
@hekayate_adabii
💕ذهنتان را
از خاطرات و احساسات تلخ و منفی
پاک کنید...
تا راهی نورانی و زیبا
پیش رویتان گسترده گردد...
@hekayate_adabii
از خاطرات و احساسات تلخ و منفی
پاک کنید...
تا راهی نورانی و زیبا
پیش رویتان گسترده گردد...
@hekayate_adabii
پیر شدیم و نفهمیدیم ...
دوست داشتن ...
ارزشش بیشتر از نبخشیدن اشتباهاتی است ...
که مرتکب می شویم...
پیر شدیم ...
ولی هنوز راه درست زندگی کردن را ...
پیدا نکرده ایم ...
مدام از شانس و اقبالمان شاکی می شویم.
جوانی را چه مفت ...
با حرص خودن سر کردیم ...
غافل از گذر ثانیه ها ...
و دقیقه های که برنمی گردن ...
مشغول شمردن بدبیاری هایمان می شویم.
جوانی را در پیری درمی یابیم ...
که دیگر پای راه رفتن ...
طاقت دوری ...
از اتاق تاریک و دنجمان را نداریم ...
بازهم مشغول جوانی از دست رفته می شویم.
پس ما فقط حسرت خوردیم ...
هیچ وقت در لحظه زندگی نکردیم ...
قدیما می گفتن به پای هم پیر شید!
ما حتی به پای هم پیرهم نشدیم...
@hekayate_adabii
دوست داشتن ...
ارزشش بیشتر از نبخشیدن اشتباهاتی است ...
که مرتکب می شویم...
پیر شدیم ...
ولی هنوز راه درست زندگی کردن را ...
پیدا نکرده ایم ...
مدام از شانس و اقبالمان شاکی می شویم.
جوانی را چه مفت ...
با حرص خودن سر کردیم ...
غافل از گذر ثانیه ها ...
و دقیقه های که برنمی گردن ...
مشغول شمردن بدبیاری هایمان می شویم.
جوانی را در پیری درمی یابیم ...
که دیگر پای راه رفتن ...
طاقت دوری ...
از اتاق تاریک و دنجمان را نداریم ...
بازهم مشغول جوانی از دست رفته می شویم.
پس ما فقط حسرت خوردیم ...
هیچ وقت در لحظه زندگی نکردیم ...
قدیما می گفتن به پای هم پیر شید!
ما حتی به پای هم پیرهم نشدیم...
@hekayate_adabii
آه از دست ِ تو ای عشق به قلبم گلِه هاست
عشق جولانگه تنهایی ِ بی حوصله هاست
راه بستی به مَن ای عشق رَهاییت کجاست؟
همه ی زندگی اَم ، مملو ِ از این گرِه هاست
یکنفر با چمدان رفته ازین کوچه ومن....
چشم هایَم به رهَش پشت ِ هَمین پنجره هاست
گشته اَم دور ِ جهان تا به وصالش بِرسم ..
گردش ِ بی ثَمرم ، چون عَمل ِ فِرفِره هاست
باد ِ عشق بُرده مَرا ، تا به فراسوی ِ خیال....
بادبادک گِله اَش از نخُ و از قرقره هاست
خاطراتَش هَمه جا باعث ِ آتش زَدن است
جای جای بدنَم تاول این خاطره هاست
@hekayate_adabii
عشق جولانگه تنهایی ِ بی حوصله هاست
راه بستی به مَن ای عشق رَهاییت کجاست؟
همه ی زندگی اَم ، مملو ِ از این گرِه هاست
یکنفر با چمدان رفته ازین کوچه ومن....
چشم هایَم به رهَش پشت ِ هَمین پنجره هاست
گشته اَم دور ِ جهان تا به وصالش بِرسم ..
گردش ِ بی ثَمرم ، چون عَمل ِ فِرفِره هاست
باد ِ عشق بُرده مَرا ، تا به فراسوی ِ خیال....
بادبادک گِله اَش از نخُ و از قرقره هاست
خاطراتَش هَمه جا باعث ِ آتش زَدن است
جای جای بدنَم تاول این خاطره هاست
@hekayate_adabii
چه زیبا گفت نیما یوشیج:
هرگز منتظر "فرداى خيالى" نباش.
سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير.
فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در
"انتهاى مسير" نيست
"مقصد" لذت بردن از قدمهايی است که
بین مبدا تا مقصد بر میداریم
چایت را بنوش
نگران فردا مباش، از گندم زار
من و تو مشتی کاه میماند برای بادها...
@hekayate_adabii
هرگز منتظر "فرداى خيالى" نباش.
سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير.
فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در
"انتهاى مسير" نيست
"مقصد" لذت بردن از قدمهايی است که
بین مبدا تا مقصد بر میداریم
چایت را بنوش
نگران فردا مباش، از گندم زار
من و تو مشتی کاه میماند برای بادها...
@hekayate_adabii