حکایت ادبی
9.56K subscribers
7.18K photos
4.62K videos
1 file
478 links
Download Telegram
کسی که بهت تلخی واقعیتو میگه از کسی که
بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره

کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره
از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره

کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال
نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره

میبینی؟
خیلی جاه ها تو زندگی
تیر خلاص خوردن از سر بریدن با پنبه بهتره!


@hekayate_adabii
مهم نیست که چقدر در

"جاده""🍃🌸

اشتباه پیش رفتی !!!

مهم اینکه

همین الان میتونی دوربزنی...🍃🍃


@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادي هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :
این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .


@hekayate_adabii
‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎#تلنگر❤️🍃

از زخم‌هایی که زندگی
بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن

بعضی زخم‌ها را
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادمه بدی!
ولی ....
بعضی زخم‌ها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت راهت روگم نکنی


@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وَ تَوَکــَّلْ عَلَی اللّٰهِ وَ کـَفٰی بِاللّٰهِ وَکـیٖلاً

و به خدا توکل کن
که حمایت و سرپرستی خداوند
بندگان را کفایت می فرماید

#قمشه_ای


@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃

#هدف

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
مي گويد: آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.
جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: آنچه را مي بيني شرح بده.
جنگجو مي گويد: فقط هدف را مي بينم.
پيرمرد فرمان مي دهد: پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.
پيرمرد مي گويد: عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شويد.
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.


@hekayate_adabii
عجب پایی گریزان دارد این عمر
تو گو باران ریزان دارد این عمر

مگر از دنگ ساعت های خود کوک
که دم هایی گریزان دارد این عمر

به اسکی بازها ماند که پایی
همه لغزان و لیزان دارد این عمر

دواند لنگ لنگانم ز دنبال
سر افتان و خیزان دارد این عمر

چرا پیوسته با ما می ستیزد
چه اخلاقی ستیزان دارد این عمر

به دنبال بهار و گل فشانی
خزان و برگ ریزان دارد این عمر

به سر شور و نشاط نوجوانان
به دل داغ عزیزان دارد این عمر

جهانی چون من و تو خواه و ناخواه
غلامان و کنیزان دارد این عمر

مسیر کاروان چون رود کارون
به سوی رستخیزان دارد این عمر

تو با یک کفه می سنجی چه دانی
که هر چیزی به میزان دارد این عمر

همه باد و هوا شد شهریارا
که نقش بادبیزان دارد ای عمر
.
#استادشهریار



@hekayate_adabii
من یک زنم
همانی که اگر دلش بشکند
فریاد نمیزند
مشت به دیوار نمیکوبد
پشت سر هم سیگار دود نمیکند
فقط گاهی
ممکن است از سرناسازگاری
شبی تا صبح اشک بریزد بی صدا
تا گل لبخندش برای فردا صبح
شکفته شود...


@hekayate_adabii
کسی که بهت تلخی واقعیتو میگه از کسی که
بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره

کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره
از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره

کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال
نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره

میبینی؟
خیلی جاه ها تو زندگی
تیر خلاص خوردن از سر بریدن با پنبه بهتره!


@hekayate_adabii
حکیمی را پرسیدند که سخاوت پسندیده تر است یا شجاعت؟
گفت: آن را که سخاوتست به شجاعت چه حاجت.

نوشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور

گلستان سعدی

@hekayate_adabii
🌼یارب تو چنان کن که پریشان نشوم
🤍محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

🌼بی منت خلق خود مرا روزی ده
🤍تا از در تو بر در ایشان نشوم

🌼غمناکم و از کوی تو با غم نروم
🤍جز شاد و امیدوار و خرم نروم

🌼از درگه همچون تو کریمی هرگز
🤍نومید کسی نرفت و منهم نروم

🌼هیچوقت از خدا نا امید نباش
🤍یه روزی وسط غم هات یه گل میکاره...
🌼مـــطــمــئــن بـــــاش

🤍ابوسعید ابوالخیر


@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احمد شاملو
همیشه تکیه کلامش بود

فرقی نمی‌کرد موقع سلام
یا وقت خداحافظی
میگفت تنور دلـت گـرم…

معنی این جمله را بعدها فهمیدم…
هر جا که از دلم مایه گذاشتم
و اتفاق خوبی افتاد
یاد حرفش افتادم

انگار تنور دلت که گرم باشد
نان مهربانی‌اش را می‌خوری

هر چه دلـت گـرم‌تر
مهربانی‌ات بیشتر و روزگارت آبادتر

@hekayate_adabii
#داستانک

🔗زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.🌸🍃
سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم,🌸🍃
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟
مشاور جواب داد:🌸

🖇شنا یاد بگیرید! همیشه در زندگی روی پای خود بایستید حتی با داشتن همسر خوب......
به جای بالا بردن انتظار خود از دیگران ،توانایی خود را افزایش دهید...🌸🍃
.


@hekayate_adabii
#انگیزشی


در حیرتم از خلقت آب،
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند ...
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند ...
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند ...
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند...
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد ...

دل ما نیز بسان آب است.
وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده و گرفته است ...

@hekayate_adabii
ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥ ﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ
ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﻚ ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ
ﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩ
ﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﯾﺖ ﭘﯿﺸﺎ ﭘﯿﺶ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ
ﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ
ﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

" ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ


@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ
ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ
ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ
نموند و ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ
ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ
زیر راﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :
ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ
ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ...


@hekayate_adabii
شازده کوچولو: کِی اوضاع بهتر میشه؟

روباه: از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره ...

📕 #شازده_کوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری


@hekayate_adabii
آدم ها، همیشه...

کاسه صبرشان

از کسانی پر می شود...

که با وجود بد بودن
ادعای خوبی می کنند.


@hekayate_adabii
هر وقت خواستی یک تغییر ماندگار
توی زندگیت ایجاد کنی؛
به جای تمرکز کردن روی اندازه ی مشکلت، روی بزرگی خدا و بعدخودت تمرکز کن


آرامشت،
را به اقیانوس الهی
گره بزن تا در طوفانی ترین
ایام روزگار،
سوار امواج باشی،
نه در مقابل آن.
@hekayate_adabii
به کوه گفتند:
سنگت می کنیم
که پیکری از تو برای خداوند بسازیم
گفت: نه...نه...
مردم را فریب دادن بس است

پلکانم کنید
که کودکان از من بالا روند
برای مدرسه


#شیر_کو_بیکس


@hekayate_adabii