زندگی
مملو از بالا و پایین هاست...
رمزش آن است که...
در بالاها
لذت ببریم و در
پایـینها،شجاع باشیم و استوار
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند،قعر دریا گوهر است
@hekayate_adabii
مملو از بالا و پایین هاست...
رمزش آن است که...
در بالاها
لذت ببریم و در
پایـینها،شجاع باشیم و استوار
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند،قعر دریا گوهر است
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد.
کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!...
ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید!
آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم...
شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد...
تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟!
آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست!
ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟
آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود!
ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت:
خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم!...
@hekayate_adabii
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد.
کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!...
ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید!
آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم...
شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد...
تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟!
آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست!
ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟
آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود!
ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت:
خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم!...
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر خوبه
بعضی از آدما بدونن
اگه چیزی به روشون نمیاری
از سادگی نیست
شاید داری جون میکنی
حرمت یه روزایی رو نگه داری
که اونا از یادشون رفته
@hekayate_adabii
بعضی از آدما بدونن
اگه چیزی به روشون نمیاری
از سادگی نیست
شاید داری جون میکنی
حرمت یه روزایی رو نگه داری
که اونا از یادشون رفته
@hekayate_adabii
🔴 حکایت کوتاه
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر قطره ای آب
درون دریاچه ای بیفتد
هیچ اثری از آن نمی ماند...
اما اگر همین قطره بر
روی برگی افتد
بر روی آن خواهد درخشید….
پس، بهترین مکان را
انتخاب کنید
تا بدرخشید......
@hekayate_adabii
درون دریاچه ای بیفتد
هیچ اثری از آن نمی ماند...
اما اگر همین قطره بر
روی برگی افتد
بر روی آن خواهد درخشید….
پس، بهترین مکان را
انتخاب کنید
تا بدرخشید......
@hekayate_adabii
ادب مدرک نیست
ادب لباس گران پوشیدن نیست
ادب بالای شهر زندگی کردن نیست
ادب ماشین خوب داشتن نیست
ثروت و مدرک ادب نمی آورد
ادب در ذات آدمهاست که با تربیت
و آموزش صحیح به بار مینشیند
ادب یعنی به همسرت امنیت
به فرزندت محبت
به پدر و مادرت خدمت
و به دوستانت شادی را هدیه کنی
ادب یعنی با هر مدرک و مقامی
که باشی معنای آدمیت را درک کرده
و نام نیک ازخود به جا گذاشتن است
ادب لباس گران پوشیدن نیست
ادب بالای شهر زندگی کردن نیست
ادب ماشین خوب داشتن نیست
ثروت و مدرک ادب نمی آورد
ادب در ذات آدمهاست که با تربیت
و آموزش صحیح به بار مینشیند
ادب یعنی به همسرت امنیت
به فرزندت محبت
به پدر و مادرت خدمت
و به دوستانت شادی را هدیه کنی
ادب یعنی با هر مدرک و مقامی
که باشی معنای آدمیت را درک کرده
و نام نیک ازخود به جا گذاشتن است
رفیق سختی باشید
رفیق وقت خوشی زیاده
درد آدمی آن زمان اغاز میشود که
محبت کردن را میگذارند
پای احتیاج
صداقت داشتن را میگذارند
پای سادگی
سکوت کردن رو میگذارند
پای نفهمی
نگرانی را میگذارند پای تنهایی
و وفاداری را پای بی کسی
همه میدانند
که حقیقت این نیست اما انقدر
تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود..
@hekayate_adabii
رفیق وقت خوشی زیاده
درد آدمی آن زمان اغاز میشود که
محبت کردن را میگذارند
پای احتیاج
صداقت داشتن را میگذارند
پای سادگی
سکوت کردن رو میگذارند
پای نفهمی
نگرانی را میگذارند پای تنهایی
و وفاداری را پای بی کسی
همه میدانند
که حقیقت این نیست اما انقدر
تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود..
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!
@hekayate_adabii
دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!
@hekayate_adabii
Forwarded from غرغریات
ویس های لو رفته از مردی که خیلی ها رو پولدار کردهرو💵😍
🤑 به سختی پیداش کردم و همشم رایگانه
لینکشو میزارم سریع جوین شو چون سریع پاک میشه
پول پول پول
🤑 به سختی پیداش کردم و همشم رایگانه
لینکشو میزارم سریع جوین شو چون سریع پاک میشه
پول پول پول
Telegram
💚پولسازی محمد بصیری گروه۴۳💚
پولسازی متافیزیکی و رازهای ثروت رو بهت یاد میدم
و کمکت میکنم با افزایش شگفت انگیز درآمدت
به همه ی رویاهات برسی💚
پیج رسمی من در اینستا 👈mohammadbasiri1
ارسال تمرینات👈 @basiri2020
و کمکت میکنم با افزایش شگفت انگیز درآمدت
به همه ی رویاهات برسی💚
پیج رسمی من در اینستا 👈mohammadbasiri1
ارسال تمرینات👈 @basiri2020
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه آرامشت را ،
به چشمى وابسته کن ...
نه دستت را به دستى دلخوش !
چشم ها بسته مى شوند ،
و دست ها مُشت مى شوند ...!
و تو میمانى و یک دنیا تنهایى ...!
"فروغ فرخزاد"
@hekayate_adabii
به چشمى وابسته کن ...
نه دستت را به دستى دلخوش !
چشم ها بسته مى شوند ،
و دست ها مُشت مى شوند ...!
و تو میمانى و یک دنیا تنهایى ...!
"فروغ فرخزاد"
@hekayate_adabii
💞📘#حکایت_بهلول
بوی غذا، صدای پول!
یک روز مردی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد...
تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت؟
ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»
در محضر وجدان منصف باشیم...
@hekayate_adabii
بوی غذا، صدای پول!
یک روز مردی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد...
تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت؟
ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»
در محضر وجدان منصف باشیم...
@hekayate_adabii
Forwarded from غرغریات
🪞آینه بینی دیدن کل آینده شما
💰جادو ثروت
💍انگشترهای موکل دار تضمینی
☘بخت گشایی تضمینی
👩❤️💋👨بازگشت معشوق یا همسرم
✂️حذف نفر سوم رابطه
🤐🫀زبان بند و تسخیر
🧝♀جادو صببی فوق العاده قوی
⚖نتیجه کارهای دادگاه به نفع شما
🎓قبولی در کنکور و آزمون های استخدامی
📿🕯پیدا کردن شغل و کار
🏘فروش ملک و زمین و مغازه و آپارتمان
https://t.me/+uQbrBigsG3djNTY5
https://t.me/+uQbrBigsG3djNTY5
ظرفیت محدوده 🧨
💰جادو ثروت
💍انگشترهای موکل دار تضمینی
☘بخت گشایی تضمینی
👩❤️💋👨بازگشت معشوق یا همسرم
✂️حذف نفر سوم رابطه
🤐🫀زبان بند و تسخیر
🧝♀جادو صببی فوق العاده قوی
⚖نتیجه کارهای دادگاه به نفع شما
🎓قبولی در کنکور و آزمون های استخدامی
📿🕯پیدا کردن شغل و کار
🏘فروش ملک و زمین و مغازه و آپارتمان
https://t.me/+uQbrBigsG3djNTY5
https://t.me/+uQbrBigsG3djNTY5
ظرفیت محدوده 🧨
سه چیز، زن را قلبا شاد می کند
۱- وقتی مورد احترام همه باشد ۲- وقتی اولین بار مادر شود. ۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. 🌸🍃
سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند. ۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد. ۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.
سه چیز که زن به آنها نیاز دارد
۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش. 🌸🍃
سه چیز که زن را نابود میکند
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش...
سه چیز که زن به آنها افتخار می کند
۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش🌸🍃
سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود
۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت
و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند
نگاهش🌸🍃
@hekayate_adabii
۱- وقتی مورد احترام همه باشد ۲- وقتی اولین بار مادر شود. ۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. 🌸🍃
سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند. ۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد. ۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.
سه چیز که زن به آنها نیاز دارد
۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش. 🌸🍃
سه چیز که زن را نابود میکند
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش...
سه چیز که زن به آنها افتخار می کند
۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش🌸🍃
سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود
۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت
و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند
نگاهش🌸🍃
@hekayate_adabii
همیشه باید فاصلهات را
با بعضی آدم ها حفظ کنی
آن ها وقتی توی ویتریناند جذابترند
تو وقتی پشت شیشه باشی در امان تری...
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی
خیلی چیزها میفهمی...
در مورد جنسشان
قد و اندازهشان، هویتشان و...
آنوقت ضربه میخوری، دلخور میشوی،
نا امید میشوی...
یادت باشد بعضی آدم ها فقط به دردِ
از دور تماشـا شدن میخورند...!
@hekayate_adabii
با بعضی آدم ها حفظ کنی
آن ها وقتی توی ویتریناند جذابترند
تو وقتی پشت شیشه باشی در امان تری...
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی
خیلی چیزها میفهمی...
در مورد جنسشان
قد و اندازهشان، هویتشان و...
آنوقت ضربه میخوری، دلخور میشوی،
نا امید میشوی...
یادت باشد بعضی آدم ها فقط به دردِ
از دور تماشـا شدن میخورند...!
@hekayate_adabii
کسی که بهت تلخی واقعیتو میگه از کسی که
بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره
کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره
از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره
کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال
نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره
میبینی؟
خیلی جاه ها تو زندگی
تیر خلاص خوردن از سر بریدن با پنبه بهتره!
@hekayate_adabii
بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره
کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره
از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره
کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال
نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره
میبینی؟
خیلی جاه ها تو زندگی
تیر خلاص خوردن از سر بریدن با پنبه بهتره!
@hekayate_adabii
مهم نیست که چقدر در
"جاده""🍃🌸
اشتباه پیش رفتی !!!
مهم اینکه
همین الان میتونی دوربزنی...🍃🍃
@hekayate_adabii
"جاده""🍃🌸
اشتباه پیش رفتی !!!
مهم اینکه
همین الان میتونی دوربزنی...🍃🍃
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادي هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :
این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .
@hekayate_adabii
آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادي هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :
این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .
@hekayate_adabii
#تلنگر❤️🍃
از زخمهایی که زندگی
بر تنت خراش میاندازد شکایت نکن
بعضی زخمها را
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادمه بدی!
ولی ....
بعضی زخمها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت راهت روگم نکنی
@hekayate_adabii
از زخمهایی که زندگی
بر تنت خراش میاندازد شکایت نکن
بعضی زخمها را
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادمه بدی!
ولی ....
بعضی زخمها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت راهت روگم نکنی
@hekayate_adabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وَ تَوَکــَّلْ عَلَی اللّٰهِ وَ کـَفٰی بِاللّٰهِ وَکـیٖلاً
و به خدا توکل کن
که حمایت و سرپرستی خداوند
بندگان را کفایت می فرماید
#قمشه_ای
@hekayate_adabii
و به خدا توکل کن
که حمایت و سرپرستی خداوند
بندگان را کفایت می فرماید
#قمشه_ای
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
#هدف
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
مي گويد: آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.
جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: آنچه را مي بيني شرح بده.
جنگجو مي گويد: فقط هدف را مي بينم.
پيرمرد فرمان مي دهد: پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.
پيرمرد مي گويد: عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شويد.
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.
@hekayate_adabii
#هدف
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
مي گويد: آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.
جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: آنچه را مي بيني شرح بده.
جنگجو مي گويد: فقط هدف را مي بينم.
پيرمرد فرمان مي دهد: پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.
پيرمرد مي گويد: عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شويد.
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.
@hekayate_adabii