تصور کن! اینکه دست هات از جنسِ قیچی باشه خیلی سخته. نه میتونی کسی رو بغل کنی و نه دست هاش رو بگیری. ممکنه به خودت یا بقیه آسیب بزنی بدون اینکه حتی قصدش رو داشته باشی و حتی برای بلند کردن یه لیوان چای، کلی دردسر بکشی. ولی با اینکه دست های ما مثل ادوارد از قیچی نیست، گاهی خیلی تنها و پر از دردن و برای بغل گرفتنِ کسی که میخوای، خیلی دورن.
اگه غول چراغ جادو جلوم ظاهر شه هر سه تا آرزویی که ازش دارم اینه که منو از اینجا دورِ دور کنه.
پزشکی یعنی خداحافظ تابستون، خداحافظ زندگی. درسته درس خوندن سخته ولی درس خوندن توی گرما عذابه.
راستش خرداد ماه راحتی نبود برام. ولی یه سری لحظاتم داشت که انگار نفس کشیدن رو راحت تر میکرد.
واقعا هم ماهِ امشب خیلی زیبا شده اما منم ته دلم به ستاره احتیاج دارم و امید، که دورن و خاموش. امروز اولین سفالِ زندگیم رو ساختم، یه ماگ که قراره بره توی کوره. باید توی ذهنم یه سناریوی جدید هم بسازم که وقتی چشم هام رو میبندم بهش فکر کنم. ولی همیشه به همون قبلیه برمیگردم، همونی که بالاخره تو اینجا کنارمی ولی در واقعیت، هیچ جا نیستی. انگار یه تکه از ماه ام که افتاده توی خاک. بعد تبدیل میشم به یه ماگ و میرم توی کوره. توی تنهایی می سوزم و لعاب میخورم و میشم همون ماگی که هرگز به دست هات نرسید.