هرزنده بیــر باخیــش(هرزندجدید)
2.68K subscribers
28.5K photos
4.99K videos
264 files
3.68K links
ازروستاهای شهرستان مرند
که دربیست کیلومتری جاده مرند_جلفا ؛
بافاصله هفت کیلومتری ازجاده بین الملی ارس واقع شده است (آلاکی ؛سمت شرق پمپ بنزین )
ادمین ها


@A_Aghbali
@a_dalili
@ebrahim20


لینک کانال:

🌿 @harzandejadid 🌾
Download Telegram
#ارسالی

امروز سالگرد شادروان حسین راحمی فرزند محمد راحمی نوه مرحومین حاج حسین سیری و جواهر عمرانی  و تبرک قراری می باشد

یادوخاطرش رابانثارصلوات وقرائت فاتحه گرامی می داریم

روحش شاد راهش پررهرو
#ارسالی مخاطب محترم
گاهی وقت ها معجزه
همان آدمهای خوش قلبی هستند که سر راهمان قرار می گیرند

سلام صبح تان بخیر
پنجشنبه تون عالی و پر از شادی
روح آسمانی ها مملو از رحمت الهی
#ارسالی مخاطب محترم
این عکس سال۱۳۴۴ ممقان نفردوم صمدبهرنگی و نفرآخر کاظم سعادتی اهل چای هرزند

به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار می‌گذارند،
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد و گرنه همه آمده‌اند که یک روز بروند...
«صمد بهرنگی»

دیروز نهم شهریور سالگرد درگذشت صمد بهرنگی فرزند شریف تبریز و آذربایجان، معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستان‌نویس و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی و خالق کتاب‌های ماندگار از جمله «ماهی سیاه کوچولو»  بود.
#ارسالی مخاطب محترم

مبلغ یک میلیون تومان آقای آقابالازده و یک میلیون تومان برادر گرامی اش برای آبادی غسالخانه توسط علی ذاکری پرداخت کردند
خدا نذرشان را قبول کند
و به اموات خانواده محترم اقابالازاده و مادر تازه در گذشته شان رحمت بیکران عطا فرماید
#ارسالی

🔴 تخصیص سهام عدالت فوت شدگان به حساب وراث 🔴

              
همشهریانی که سهام عدالت متوفیان خود را دریافت نکرده اند ، می توانند با مراجعه به کارگزاری آینده نگر خوارزمی شعبه مرند نسبت به تخصیص سهام عدالت بحساب خود اقدام نمایند.

متوفیان قبل از تاریخ 99/01/05


📌آدرس:مرند،خیابان هفت تیر شرقی ، ابتدای کوچه صمصامی،کارگزاری آینده نگر خوارزمی شعبه مرند

📞 امور پشتیبانی مشترکین :

۴۲۲۵۹۹۳۶ - ۴۲۲۷۵۴۴۸ - ۴۲۲۵۷۲۳۳ - ۴۲۲۷۷۰۱۱

🟡@Kharazmi_online🟡
#ارسالی
تشکر ویژه داریم از خیر همیشه پشتیبانمان که صندلی های که در زینبیه باب الحوائج هستند احسان سال های پیش  برادر بزرگوارمان آقای بهروز رهنورد میباشد که امشب هم در شب شهادت امام رعوف و مهربانی ها حضرت امام رضا (ع) مبلغی جهت سلامتی پدر و مادر بزرگوارشان و شادی روح  شادروان آقامیربابا بابارسولی و عمه عزیزشان که اخیراً به رحمت خدا رفتند به حسینیه باب الحوائج نذر و احسان فرمودند خداوند به کسب و کار ایشان برکت روز افزون عنایت فرماید .
{هیئت امنا حسینیه باب الحوائج }
#ارسالی مخاطب محترم
چه زیبا گفته مولانا :
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جائیکه برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
#ارسالی مخاطب محترم آقای جعفرسلمانی
دلم میخواست های من زیادند !
  بلندند ... طولانیند ؛
  اما مهم ترین دلم میخواست ها اینست
  که انسان باشم ...
  انسان بمانم !
  انسان محشور شوم چقدر وقت کم است ،
  تا وقت دارم باید مهرورزی کنم ...
  به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با
  من نفس میکشند !
  باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که
  سهم من است از جهان ...
  وقت کم است باید خوب باشم
  مهربان باشم ؛
  و دوست بدارم همه زیبایی ها را ...
  میگویند انسان های خوب به بهشت
  میروند ،
  اما من میگویم انسان های خوب هر کجا
  باشند آنجا بهشت است ...!
    _حسین پناهی
#ارسالی
دیگران کاشتند و ما خوردیم
دیگران ساختند و ما آمدیم و رفتیم
ما بکاریم تا دیگران بخورند
ما بسازیم تا دیگران بیایند و بروند

راه بورجا نیاز به بازسازی داره توسط عزیزانی که از اینجا تردد می کنند
#ارسالی
از ما توقع هست اگر آباد نمی کنیم لااقل خراب نکنیم
این تابلوی مسیر قلعه و پیرحسن است که مخدوش شده
#ارسالی مخاطب محترم
باسلام خسته نباشید
یک عروس هلندی در اطراف قلعه
باغات گمشده
لطفا هرکس پیداش کرد
با این شماره تماس بگیره۰۹۹۴۰۷۲۱۷۱۱
مژدگانی ویژه به یابنده تعلق میگیرد
#ارسالی مخاطب محترم آقای سلمانی
💥
🌈 نوشته‌ای زیبا از دکتر سعید مهرپور به همسر مرحومش که در سانحه هوائی هواپیمای تهران یاسوج در بهمن ۹۶ درگذشت:

این استاد که یکی از بهترین جراح های ارتوپد و فلوشیپ جراحی ستون فقرات و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران می‌باشد، در اینستاگرام شخصی اش با انتشار عکس قبر همسرش نوشته است:

مریم عزیزم سلام.
من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است رسیده ام:
پزشک ،
جراح ،
فوق تخصص ،
استاد
و حتی رئیس !

اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت یک آرزو بیشتر ندارم. همه این ها را که برشمردم را پس بدهم . در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول میدهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم.

مریم عزیزم ؛ این روزها جوانترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر ؛ نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی‌بینند و برای رسیدنِ هر چه سریعتر به قله، بسیاری را در دامنه جای می‌گذارند.

مریم عزیزم ، من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی‌شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم. من پشیمانم.

مریم جان بگذار جوانترها را نصیحتی کنم،

در بالای قلّه ها و آن سوی ابرها خبری نیست
هر چه هست در دامنه زندگی شماست.
#ارسالی مخاطب محترم آقای محمدرضا جعفری نژاد

امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت: بابا من کار دارم من و میرسونی؟
گفتم: اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»

چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه..
#ارسالی آقای اسماعیل غیوری

یک دشت گل محمدی
در میلاد حضرت محمد(ص) و امام صادق(ع) تقدیم شما همراهان چون گل

آرزوی خوشبختی دارند برای تازه عروس ها و تازه دامادها

الهی از هر خانه و کوچه و آشیانه این کاشانه صدای جشن و سرور و شادی گوش بدخواهان و تنگ نظران و متحجران را کر کند
#ارسالی آقای سقایی
سیل امروز ۳۰ شهریور ۱۴۰۳

یادش بخیر وقتی سیل می اومد همینجا دختران و پسران سیل را تماشا می کردند
#ارسالی آقای سقایی
و ان یکاد
آقای بامدادی در ثبت احوال، آقای محرم رضایی در بانک ملی و آقا و خانم متعصب و مؤدب در فلان اداره جایگزین ندارند
قدردان چنین هرزندی ها هستیم
نماهای چهار فصل قلعه سن سارود

#ارسالی
عذر بدتر از گناه یعنی چه؟
فرض کنید یک لکه کوچک روی آیینه را با دستمال کثیف پاک کنیم نتیجه اش میشه جمله بالا

یکبار تو گزارش تلویزیونی استانداری را نشان داد که الکی سر سرنگ را چسبانده بود دستش تا بگه من هم خون اهدا می کنم !
قطعا کارش بسیار ضداخلاقی بود اما بردن آبرویش گناه بزرگی بود

برحذر باش
برای رسیدن به اهدافی آبروی دیگری را نبریم و برای تخریب دیگری دست به هرکاری نزنیم
#ارسالی آقای غیوری
⚡️گاهی از اینکه به شکل انسان آفریده شده‌ام؛ از خودم خجالت می‌کشم. در جهانی که بسیاری از آفریده‌های خداوند با صلح و آرامش زندگی می‌کنند ؛ ما آدمیان هستیم که خون یکدیگر را می‌ریزیم؛ به زیردستان ظلم و زندگی را تبدیل به دره‌ای پر از اشک و زاری می‌کنیم.

⚡️ما آدمیان پرمدعایی که به‌دلیل آفت زیانبار تکبر و خودپرستی؛ آسایش و امنیت را از میلیاردها انسان سلب کرده‌ایم و روز و شب مردم را با نگرانی و اضطراب؛ غم‌آلود می‌کنیم

⚡️کاش از موجوداتی که خود را اشرف مخلوقات نمی‌دانند بیاموزیم که روح زندگی در محبت و دوستی بی‌توقع پنهان شده‌است ۰ کاش آنقدر رشد کنیم و بفهیم که وقتی با عظمت می‌شویم که دردی از دردمندی درمان کنیم و به چهره غم زده‌ای؛ نقش تبسمی بنشانیم۰

⚡️کاش بکوشیم در مسیر زندگی پُل باشیم؛ دل ربایی کنیم بجای آنکه دیوار باشیم و دل بسوزانیم.
کاش به تاریکی‌ها نور ببریم و به قلب‌های زخمی التیام ببخشیم.

⚡️کاش بجای تاختن و دریدن  دیگران؛ بسازیم و آباد کنیم و کمی هم آرام و متعادل باشیم ۰
بس است دیگر این همه ظلم و ناامنی و بی‌عدالتی ۰
#ارسالی مخاطب محترم
🍁

چه متن قشنگیه :

قوی کسی است که,
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
یکی رفت و،
   یکی موند و،
       یکی از غصه هاش خوندو
          یکی برد و،
             یکی باخت و،
                یکی با قسمتش ساختو
                                          یکی رنجید،
                         ""یکی بخشید""


            یکی از آبروش ترسید
        یکی بد شد،
     یکی رد شد،
  یکی پابند مقصد شد
تو اما باش،
          """خدا اینجاست..."""
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد،
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
خوشحالم که هستید و هستم ....
#ارسالی مخاطب محترم
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم
مسيرِ زندگيمان طورِ ديگرى رقم ميخورد
دوست داشتن هايمان را راحت تر جار ميزديم
لباسى را بر تن ميكرديم كه سليقه ى واقعيمان بود
آرايشى ميكرديم كه دوست داشتيم
دلمان كه ميگرفت،مهم نبود كجا بوديم،
بى دغدغه اشك ميريختيم
صداى خنده هايمان تا آسمانِ هفتم ميرفت
با پدر و
مادرمان دوست بوديم
حرفِ يكديگر را ميخوانديم
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم،
خودمان براى خودمان چهارچوب تعريف ميكرديم
روابطمان را نظم ميداديم
دخترها و پسرهايمان،
حد و مرزِ خودشان را ميشناختند
نيمى از دوست داشتن هايمان،
به ازدواج منجر ميشد
نگران حرف مردميم اما
كه چگونه رفتار كنيم كه مبادا پشتِ سرمان حرف بزنند
كه مبادا از چشمشان بيفتيم
كه مبادا قطع شود روابط خانوادگيمان
ما در دورانى هستيم
كه نه براى خودمان
براى مردم زندگى ميكنيم!