#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام منم میخوام یه خاطره از سالگرد عقدمون بگم
شوهرم یه شب از سرکار اومد خونه با یه جعبه شیرینی خامه ای😋😋😋بزرگ. که فرداش هشتمین سالگرد عقدمون بود ومن چقدر خوشحال شدم ولی تعجبم کرده بودم تند تند بهش میگفتم دستت درد نکنه عجب یادت بود واونم هیچی نمیگفت ومیخندید تا اینکه موقع خواب خودشو لو داد گفت دوستش تازه مغازه گرفته وهمه برا مغازش شیرنی آوردن وزیاد بوده اینم یه جعبش برداشته آورده خونه که مصادف با روز عقدمون بوده .بدجور ضایع شدم پشتمو کردم بهش خوابیدم 😒😒😒
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام منم میخوام یه خاطره از سالگرد عقدمون بگم
شوهرم یه شب از سرکار اومد خونه با یه جعبه شیرینی خامه ای😋😋😋بزرگ. که فرداش هشتمین سالگرد عقدمون بود ومن چقدر خوشحال شدم ولی تعجبم کرده بودم تند تند بهش میگفتم دستت درد نکنه عجب یادت بود واونم هیچی نمیگفت ومیخندید تا اینکه موقع خواب خودشو لو داد گفت دوستش تازه مغازه گرفته وهمه برا مغازش شیرنی آوردن وزیاد بوده اینم یه جعبش برداشته آورده خونه که مصادف با روز عقدمون بوده .بدجور ضایع شدم پشتمو کردم بهش خوابیدم 😒😒😒
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام شاپرک خانم ممنونم از گروهتون و یه خسته نباشید جانانه میگم به ادمینای گروهتون ❤️
می خواستم خاطره سالگرد ازدواجمان رو تعریف کنم شوهرم خیلی اهل کادو این چیزا براش نیست همیشه میگه قلبم برای تو همیش می تپه 😍ظاهرکردنش لازم نیست چون دلم برای تو همیشه یک کادو هست چون ما خیلی هم دیگر رو دوست داریم ۱۷ سال زندگی زناشوی شروع کردیم خیییییلی هم دیگه را دوست داریم ☺️☺️خلاصه یک روز سالگرد ازدواج مان بود من هم گفتم پارسال خیلی ناراحت بود که من واسش کادو خریدم امسال حتما یادش هست وقتی که به خون امد من به استقبالش رفتم کُتش ازش گرفتم یک چیزی تو جیبش بود خیلی خوشحال شدم گفتم بمان برای شب نگاه نکردم ..گفتم سوپرایز باشه که خیلی هیجان زده باشم خلاصه رفتم یک لباس خواب قشنگ تنم کردم خودم امد کردم انتظار که شوهرم بیاد اتاق خواب اومد خیلی زوق زده شد گفت این چیست گفتم نمی دونی چه روزی هست گفت نه من گفتم نه می خواهد سر به سرم بزار تا سوپرایس بشه برام خوب بغلم کرد بوس کردن حال کردن 😱 رفت طرف کت ش دیگه خیلی زوق زده شدم وقتی درش آورد 😢😢😢😢😢 یک بسته کاندم بود منم 😳😳😳😳😳گفت چرا اینجوری شدی عزیزم گفتم عزیزم به خورد تو سرت روز ازدواج یاد نبو امسال هم گفت وای چرا یادم نمی آوردی من اصلن یادم نبو هر چند پول در آورد گفت فردا هر چی دوست داشتی بخر ولی پول که کادو نمی شه خیلی حالم بد شد قهر کردم ... ولی الان هر سال سالگرد ازدواج مون منو دعوت می کند بیرون غذا می خوریم ولی از کادو خبری نیست 😁😁😁قربون اون دل مهربونش برم ..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام شاپرک خانم ممنونم از گروهتون و یه خسته نباشید جانانه میگم به ادمینای گروهتون ❤️
می خواستم خاطره سالگرد ازدواجمان رو تعریف کنم شوهرم خیلی اهل کادو این چیزا براش نیست همیشه میگه قلبم برای تو همیش می تپه 😍ظاهرکردنش لازم نیست چون دلم برای تو همیشه یک کادو هست چون ما خیلی هم دیگر رو دوست داریم ۱۷ سال زندگی زناشوی شروع کردیم خیییییلی هم دیگه را دوست داریم ☺️☺️خلاصه یک روز سالگرد ازدواج مان بود من هم گفتم پارسال خیلی ناراحت بود که من واسش کادو خریدم امسال حتما یادش هست وقتی که به خون امد من به استقبالش رفتم کُتش ازش گرفتم یک چیزی تو جیبش بود خیلی خوشحال شدم گفتم بمان برای شب نگاه نکردم ..گفتم سوپرایز باشه که خیلی هیجان زده باشم خلاصه رفتم یک لباس خواب قشنگ تنم کردم خودم امد کردم انتظار که شوهرم بیاد اتاق خواب اومد خیلی زوق زده شد گفت این چیست گفتم نمی دونی چه روزی هست گفت نه من گفتم نه می خواهد سر به سرم بزار تا سوپرایس بشه برام خوب بغلم کرد بوس کردن حال کردن 😱 رفت طرف کت ش دیگه خیلی زوق زده شدم وقتی درش آورد 😢😢😢😢😢 یک بسته کاندم بود منم 😳😳😳😳😳گفت چرا اینجوری شدی عزیزم گفتم عزیزم به خورد تو سرت روز ازدواج یاد نبو امسال هم گفت وای چرا یادم نمی آوردی من اصلن یادم نبو هر چند پول در آورد گفت فردا هر چی دوست داشتی بخر ولی پول که کادو نمی شه خیلی حالم بد شد قهر کردم ... ولی الان هر سال سالگرد ازدواج مون منو دعوت می کند بیرون غذا می خوریم ولی از کادو خبری نیست 😁😁😁قربون اون دل مهربونش برم ..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام به همه دلتون شاد😄
منم خاطرمو بگم
سالگرد ازدواجمون بود
بهش گفتم بیا با هم بریم بازار...گفت نه...خودم تنها میخام برم
خلاصه از ما اصرار و از اقا انکار که چی؟؟؟؟؟خودم تنها میخام برم
منم ذوووووووق مرررررررگ
که میخاد برام کادو بگیره
تو بازار بودم بهم زنگ زد گفت خودت شیرینی بگیر ببر خونه بابات منم میام
پیش خودم گفتم آخ جون.....میخاد سورپرایزم کنه
منم شیرینی گرفتم و بردم
وقتی رسیدم نه خبری از لامپ خاموش بود و نه فشفشه و نه کیک و نه هییییییچی
همه عادی بودن
پیش خودم گفتم لابد روش نمیشده
وقتی اقا اومد دیدم ی نایلون کوچولو خوشگل دستشه
اروم گذاشتش گوشه اپن خونه بابام
گفتم واااااااااای کادو خریده برام.....ولی صبببببر میکنم خودش بهم بده....حااا که اینقد زحمت کشیده منم الکی سورپرایز بشم
هیچی دیگه....شام خوردیم و هیچ اتفاقی نیافتاد
بعد شامم هیچی
دیگه خاستیم پاشیم بیایم که دیدم نایلونه رو داد دستم گفت اینو بیزحمت خودت بیار
منم گفتم وااااااا.....یعنی روش نمیشه پیش مامان و بابام؟؟؟؟ولی خب اشکال نداره و من همچنان تو اسمونااااا که برام کادو گرفته
داداشم ما رو رسوند خونه
تو راه برگشت یواشکی از در نایلون نگاش کردم...چ رنگی...چ جنسی.....کف کردم
وقتی رسیدم خونه پیش خودم گفتم بهش فرصت میدم ک خودش بهم بده و یکم فضامون عشقولانه بشه مثلا
گذاشتمش رو اپن
هیچی دیگه....با ی حالت ذوق مرگ رفتم داخل اتاق و شروع کردم ب لباس عوض کردن
گوشامم تیز بودن
صدای نایلونه اومد و ی چند ثانیه بعدش اومد تو اتاق
منم مثلا پشتم بهش بود که صدام کنه و برگردم واون کادو رو بهم تقدیم کنه.....
بهم گفت : خانوم قشنگه؟؟؟
منم برگشتم.....دیدم ی تیشرت برا خودش خریده و پوشیده....داره نظر منو میپرسه😂😂😂😂😂
آخه ادم برا سالگرد ازدواج برا خودش کادو میخره؟؟؟؟؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام به همه دلتون شاد😄
منم خاطرمو بگم
سالگرد ازدواجمون بود
بهش گفتم بیا با هم بریم بازار...گفت نه...خودم تنها میخام برم
خلاصه از ما اصرار و از اقا انکار که چی؟؟؟؟؟خودم تنها میخام برم
منم ذوووووووق مرررررررگ
که میخاد برام کادو بگیره
تو بازار بودم بهم زنگ زد گفت خودت شیرینی بگیر ببر خونه بابات منم میام
پیش خودم گفتم آخ جون.....میخاد سورپرایزم کنه
منم شیرینی گرفتم و بردم
وقتی رسیدم نه خبری از لامپ خاموش بود و نه فشفشه و نه کیک و نه هییییییچی
همه عادی بودن
پیش خودم گفتم لابد روش نمیشده
وقتی اقا اومد دیدم ی نایلون کوچولو خوشگل دستشه
اروم گذاشتش گوشه اپن خونه بابام
گفتم واااااااااای کادو خریده برام.....ولی صبببببر میکنم خودش بهم بده....حااا که اینقد زحمت کشیده منم الکی سورپرایز بشم
هیچی دیگه....شام خوردیم و هیچ اتفاقی نیافتاد
بعد شامم هیچی
دیگه خاستیم پاشیم بیایم که دیدم نایلونه رو داد دستم گفت اینو بیزحمت خودت بیار
منم گفتم وااااااا.....یعنی روش نمیشه پیش مامان و بابام؟؟؟؟ولی خب اشکال نداره و من همچنان تو اسمونااااا که برام کادو گرفته
داداشم ما رو رسوند خونه
تو راه برگشت یواشکی از در نایلون نگاش کردم...چ رنگی...چ جنسی.....کف کردم
وقتی رسیدم خونه پیش خودم گفتم بهش فرصت میدم ک خودش بهم بده و یکم فضامون عشقولانه بشه مثلا
گذاشتمش رو اپن
هیچی دیگه....با ی حالت ذوق مرگ رفتم داخل اتاق و شروع کردم ب لباس عوض کردن
گوشامم تیز بودن
صدای نایلونه اومد و ی چند ثانیه بعدش اومد تو اتاق
منم مثلا پشتم بهش بود که صدام کنه و برگردم واون کادو رو بهم تقدیم کنه.....
بهم گفت : خانوم قشنگه؟؟؟
منم برگشتم.....دیدم ی تیشرت برا خودش خریده و پوشیده....داره نظر منو میپرسه😂😂😂😂😂
آخه ادم برا سالگرد ازدواج برا خودش کادو میخره؟؟؟؟؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام این خاطره برای سالگرد ازدواج خواهرم هست
سالگرد ازدواجشان بوده شوهرش میره یه ادکلن شیک و خوشبو ی مردونه و گرون واسه خودش میخره
ابجیم میگه کو پس برامن؟من چی؟
میگه در اصل برا تویه عزیزم من میزنم ب خودم و تو بو میکشی😂پس تو استفاده میکنی🙈😬😂
بقیه خانوما ناراحت نباشن از کادو ندادن آقایون😂
بعضی مردا با این مغز متفکرشون موندم چرا دانشمند نشدن😬😂
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام این خاطره برای سالگرد ازدواج خواهرم هست
سالگرد ازدواجشان بوده شوهرش میره یه ادکلن شیک و خوشبو ی مردونه و گرون واسه خودش میخره
ابجیم میگه کو پس برامن؟من چی؟
میگه در اصل برا تویه عزیزم من میزنم ب خودم و تو بو میکشی😂پس تو استفاده میکنی🙈😬😂
بقیه خانوما ناراحت نباشن از کادو ندادن آقایون😂
بعضی مردا با این مغز متفکرشون موندم چرا دانشمند نشدن😬😂
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام شاپرک خانوم و ادمینای باحال گروه.اول از همه اینو بگم ک شوشوی من خیلی مرد خوبیه و همیشه حواسش به مناسبتها هس خیلیم برام گل میخره🌹.پارسال سالگرد ازدواجمون شهرستان بودم شوهرم تا روز سالگرد ازدواجمون خودشو رسوند پیشم و باهم رفتیم کافه (قبلش دیدم همش از خواهرم می پرسید کجا کاغذ کادوهای خوشگل داره منم تو دلم همش ذوق میکردم ک حتما یه چیز خوشگل خریده) تا اینکه رسیدیم کافه و کلی بگو و بخند و خاطره بازی تا کادوشو داد اول کاغذ کادوشو بگم ک السا و آنا بود😁😁 وای منم از کادوش چون من اونموقع ها کم خونی داشتم برام شربت آهن گرفته بود 😡😡 دیگ خودتون تصور کنین چه حالی شدم البته یه چندتا تراولم گذاشته بود توش ولی واقعا حقم نبود با این همه ذوق شربت آهن کادو بگیرم😂😂بعدش برام تعریف کرد ک با خواهر شوهرم مشورت کرده اون این پیشنهادو داده 😡😡
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام شاپرک خانوم و ادمینای باحال گروه.اول از همه اینو بگم ک شوشوی من خیلی مرد خوبیه و همیشه حواسش به مناسبتها هس خیلیم برام گل میخره🌹.پارسال سالگرد ازدواجمون شهرستان بودم شوهرم تا روز سالگرد ازدواجمون خودشو رسوند پیشم و باهم رفتیم کافه (قبلش دیدم همش از خواهرم می پرسید کجا کاغذ کادوهای خوشگل داره منم تو دلم همش ذوق میکردم ک حتما یه چیز خوشگل خریده) تا اینکه رسیدیم کافه و کلی بگو و بخند و خاطره بازی تا کادوشو داد اول کاغذ کادوشو بگم ک السا و آنا بود😁😁 وای منم از کادوش چون من اونموقع ها کم خونی داشتم برام شربت آهن گرفته بود 😡😡 دیگ خودتون تصور کنین چه حالی شدم البته یه چندتا تراولم گذاشته بود توش ولی واقعا حقم نبود با این همه ذوق شربت آهن کادو بگیرم😂😂بعدش برام تعریف کرد ک با خواهر شوهرم مشورت کرده اون این پیشنهادو داده 😡😡
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خاطره
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام خانمای تو خونه❤ دوستتون دارم یه دونه .اولین سالگرد ازدواجمون بود منم گفتم بزار شو شو جانو سوپرایز کنم پس دست به کار شدم و یه شام خوشمزه و یه کیک ودیگه از کادو نگم براتون که خواستم خودمو خیر سرم به آقا پیشکش کنم آخه بیچاره خیلی دوست داشت 😂منم به خودم رسیدمو یه تاپ ودامن کوتاه .البته از اون کوتاهاها پوشیدمو وبهش زنگ زدم که کی میای وخودمو مثلا بی تفاوت نشون دادم که نفهمه ذوق مرگ شه . که گفت جلوی درمو الان میام بالا .منم خوشحال تازه یاد گرفته بودم مثلا عربی برقصم اهنگ واماده کردم تا زنگ در وبزنه پلی کنمو براش برقصم زنگ در به صدا دراومد و منم طبق برنامه ریزیهام در و باز کردم وتندی اهنگ وپلی کردم و جلوی تلویزیون وپشت به آقا شروع کردم رقصیدن حالا نرقص کی برقص ای قری میدام بیا وببین یهو نمیدونم چی به عقل ناقصم رسید که همونجور پشت به آقا دامنو زدم بالا و بله یه نما نشون دادم وبرگشتم .وای خدا برای دوست ودشمن نیاره تا برگشتم چشمام اینجوریشد😳بعدم اینجوری😩😥 بله مادرشوهر وپدرشوهرجان بودن که داشتن به عروس ناقص العقلشون با چشمای ورقلمبیده نگاه میکردن نگم براتون که چه حالی شدم بدو رفتم تو اتاق ودرو بستم وشروع کردم گریه .حالا مگه میتونم بیام بیرون .از اون ورم شوهر خیر ندیده جلوی در یادش میافته که امشب سالگرد ازدواجمونو ومیره مثلا خبرم برام گل بخره .پدرشوهر بیچاره که فرارو بر قرار ترجیح داد ولی مادر شوهرم موند و دلداریم داد که بابا اصلا حاجی ندیدو زودی رفتو 🤪 آخر سرم شوهرم اومد که بابا دیگه کاریه که شده وبیا یه فیضی هم ماببریم .تا چند وقت بهش گیر داده بودم که باید از اونجا بریم ولی خوب شوهرم زیاد به حرفام گوش نمیده 😚
اون شب قیافه پدرشوهرم😜😋😋😋
قیافه مادرشوهرم😁😁😒😕🧐
قیافه شوشو جان 😝😝😍😋🤩
قیافه منه بخت برگشته 🙃😩😥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ارسالی اعضای حریم زندگی ✅✅✅
سلام خانمای تو خونه❤ دوستتون دارم یه دونه .اولین سالگرد ازدواجمون بود منم گفتم بزار شو شو جانو سوپرایز کنم پس دست به کار شدم و یه شام خوشمزه و یه کیک ودیگه از کادو نگم براتون که خواستم خودمو خیر سرم به آقا پیشکش کنم آخه بیچاره خیلی دوست داشت 😂منم به خودم رسیدمو یه تاپ ودامن کوتاه .البته از اون کوتاهاها پوشیدمو وبهش زنگ زدم که کی میای وخودمو مثلا بی تفاوت نشون دادم که نفهمه ذوق مرگ شه . که گفت جلوی درمو الان میام بالا .منم خوشحال تازه یاد گرفته بودم مثلا عربی برقصم اهنگ واماده کردم تا زنگ در وبزنه پلی کنمو براش برقصم زنگ در به صدا دراومد و منم طبق برنامه ریزیهام در و باز کردم وتندی اهنگ وپلی کردم و جلوی تلویزیون وپشت به آقا شروع کردم رقصیدن حالا نرقص کی برقص ای قری میدام بیا وببین یهو نمیدونم چی به عقل ناقصم رسید که همونجور پشت به آقا دامنو زدم بالا و بله یه نما نشون دادم وبرگشتم .وای خدا برای دوست ودشمن نیاره تا برگشتم چشمام اینجوریشد😳بعدم اینجوری😩😥 بله مادرشوهر وپدرشوهرجان بودن که داشتن به عروس ناقص العقلشون با چشمای ورقلمبیده نگاه میکردن نگم براتون که چه حالی شدم بدو رفتم تو اتاق ودرو بستم وشروع کردم گریه .حالا مگه میتونم بیام بیرون .از اون ورم شوهر خیر ندیده جلوی در یادش میافته که امشب سالگرد ازدواجمونو ومیره مثلا خبرم برام گل بخره .پدرشوهر بیچاره که فرارو بر قرار ترجیح داد ولی مادر شوهرم موند و دلداریم داد که بابا اصلا حاجی ندیدو زودی رفتو 🤪 آخر سرم شوهرم اومد که بابا دیگه کاریه که شده وبیا یه فیضی هم ماببریم .تا چند وقت بهش گیر داده بودم که باید از اونجا بریم ولی خوب شوهرم زیاد به حرفام گوش نمیده 😚
اون شب قیافه پدرشوهرم😜😋😋😋
قیافه مادرشوهرم😁😁😒😕🧐
قیافه شوشو جان 😝😝😍😋🤩
قیافه منه بخت برگشته 🙃😩😥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بهترین خاطرات این هفته گروه حریم زندگی😄😅😂👆👆👆👆
♨️♨️موضوع خاطره: خاطره ای از سالگرد ازدواج👩❤️👨💃🥳🤩🤣
@harimezendgi👩❤️👨🦋
♨️♨️موضوع خاطره: خاطره ای از سالگرد ازدواج👩❤️👨💃🥳🤩🤣
@harimezendgi👩❤️👨🦋
افراط در محبت#دکتر مصطفی تبریزی.mp4
5.9 MB
#کلیپ
محبت افراطی افراد در دوران نامزدی یا اوایل ازدواج نشانه چیست؟
پاسخ این سوال به روایت دکتر مصطفی تبریزی در کلیپ بالا👆
@harimezendgi👩❤️👨🦋
محبت افراطی افراد در دوران نامزدی یا اوایل ازدواج نشانه چیست؟
پاسخ این سوال به روایت دکتر مصطفی تبریزی در کلیپ بالا👆
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#نامزدی
چرا دعوا می کنید؟
بسیاری سوال دارند که چرا در دوران عقد دعوا و مشاجره بین همسران زیاد است. در پاسخ این سوال باید گفت اگر دختر و پسری می دانند به درد هم می خورند و مشکل ساختاری در رابطه آنها وجود ندارد باز هم ممکن است دچار مشکل شوند؛ اصطکاک های درون رابطه بیشتر به دلیل عدم آشنایی با مهارت های زندگی است.
بنابراین روان شناسان دوران عقد را بهترین دوران برای مهارت آموزی می دانند زیرا فرد قبل از ازدواج تنها بوده اما در حال حاضر ارتباط جدیدی با همسر و البته با خانواده و فامیل او، پیدا کرده است و همچنین باید بداند نیازهای همسرش را چگونه می تواند بشناسد و برطرف کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چرا دعوا می کنید؟
بسیاری سوال دارند که چرا در دوران عقد دعوا و مشاجره بین همسران زیاد است. در پاسخ این سوال باید گفت اگر دختر و پسری می دانند به درد هم می خورند و مشکل ساختاری در رابطه آنها وجود ندارد باز هم ممکن است دچار مشکل شوند؛ اصطکاک های درون رابطه بیشتر به دلیل عدم آشنایی با مهارت های زندگی است.
بنابراین روان شناسان دوران عقد را بهترین دوران برای مهارت آموزی می دانند زیرا فرد قبل از ازدواج تنها بوده اما در حال حاضر ارتباط جدیدی با همسر و البته با خانواده و فامیل او، پیدا کرده است و همچنین باید بداند نیازهای همسرش را چگونه می تواند بشناسد و برطرف کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.#پارت_۱۱
بدون اهمیت دادن به حرفم ،پاورچین پاورچین به سمت در رفت و خیلی آروم اون رو باز کرد....
گرچه خیلی بد باهام صحبت کرده بود اما کشش عجیبی بهش داشتم....یجورایی احساس میکردم میتونم به وسیله ی اون لااقل از این آشغال دونی خلاصی پیدا کنم!
و خلاصی به منظور رفتن از اینجا نبود....
من باید تظاهر میکردم یه نفر سرهنگ رو زده و منو به عنوان گروگان دزدیده...اینجوری بعدا دردسر کمتری واسم درست میشد هم از طرف خدیجه هم سرهنگ!
به سرعت لباسهام رو تنم کردم و همونطور که از گوشه چشم می پاییدمش گفتم:
-من یه راه مخفی بلدم
کمرش رو راست کرد و چرخید سمتم و با لبخنده پر از تحقیری گفت:
-پس تو بجز عرضه کردن تنت کارهای دیگه ای هم بلدی؟
لگدی به پهلوی سرهنگ زدم و همونطور که از روش رد میشدم به سمت مردغریبه رفتم و یقه اش رو کشیدم و گفتم:
-از عوضی ها خوشم نمیاد و تو هم به طرز اسفناکی شبیه عوضی ها هستی! میتونم خیلی راحت داد و فریاد راه بندازم و به سرباز ها بگم که اینجایی!!! من نمیدونم جرمت چیه و برای چی دنبالتن اما میدونم که از پا انداختن یه سرهنگ فقط با زندان رفتن حل و رفع میشه!
دست به کمر خندید و گفت:
-میتونم با یه مشت خلاصت کنم و به همه ی قصه هایی که تعریف کردی پایان بدم!
آب دهنم رو قورت دادم و ازش فاصله گرفتم....میدونستم ممکن یه همچین کاری کنه چون یه نمونه اش رو ازش دیدم!
قبل اینکه بره بازوش رو گرفتم و گفتم:
-کمکت میکنم بدون اینکه کسی ببینتت از اینجا بیرون بری!
ایستاد و گفت:
-و در عوض چی میخوای؟؟؟
-میتونم بعدا راجبش حرف بزنم!
صدای سربازها دوباره بلند شد....انگار مهمونسرای خدیجه رو حسابی بهم ریخته بودن چون صدای التماسها و گریه هاش بدجوری تو مهمونسراها پیچیده بود....شایدم فهمیده بودن اینجا صرفا یه مهمونخونه نیست...که اگه بفهمن اون اینجارو تبدیل به یه محل برای تن فروشی مردا کرده هزارو یه داستان واسش به وجود میاد...
منتظر به مرد نگاه کردم که بالاخره گفت:
-قبول!
لبخند پیروزمندانه ای زدم و سمت لباسهای سرهنگ رفتم...تمام پولای توی لباسش رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و گفتم:
-بی سرو صدا دنبالم بیا!
من دو سالی میشد که تو این روسپی خونه بودم و مثل یه موش چموش همه جاشو سرک کشیده بودم.تمام سوراخ سمبه هاشو میشناختم و حتی راه های مخفی رو....
بعد از اینکه مطمئن شدم کسی تو راه رو نیست با اشاره دست از مرد
خواستم که دنبالم راه بیاد.
با اینکه آهسته و پاورچین قدم برمیداشت اما بازهم از پاشنه ی کفشهای آهنیش صدا بلند میشدبرای همین برگشتم سمتش و گفتم:
-بهتره یفکری به حال کفشهات بکنی قبل اینکه هردو نفرمون رو به خطر بندازی!
دستهاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و لبخندزنان گفت:
-اوه!متاسفم بانو!
از وقتی زندگی کنار پدرمو کل کرده بودم و قاطی این آدما شده بودم،کسی منو "بانو" صدا نزده بود برای همین ناخواسته چند ثانیه ای با تعجب و یا شایدهم لذت و رضایتمندی نگاهش کردم....اما بعد با شنیدن صدای قدمها و فریادهای سرباز ها به سرعت سمت آخرین اتاق انتهای راه رو رفتم ...
درش رو باز کردم و کنار رفتم تا مرد داخل بشه و بعد از بستنش همونطور که به سمت کنج اتاقک میرفتم گفتم:
-اینجا اتاق مخصوص...اونایی که نمیخوان هویتشون مشخص بشه و پول درشت میدن میان اینجا
پرسشی نگاهم کرد که خم شدم و دریچه ای که درست در کنج اتاق بود رو باز کردم گفتم:
-گاهی وقتها آدمهای مهم و شناخته شده ای هستن که دلشون میخواد شب رو با یه دختر زرق و برق دار سحر کنن برای همین بخاطر مخفی موندن هویتشون از اینجا میان....
اومد سمت دریچه وگفت:
-یه راه مخفی!
-اهوم! یه راه مخفی!خب حالا بهتره راه بیفتی چون هر لحظه امکان داره سرو کله ی سربازا یا خدیجه پیدا بشه!
وبعد وارد دریچه شدم و گفتم :
-دنبالم بیا و در رو هم پشت سرت ببند!
دریچه تاریک نبود چون این خواسته ی خود خدیجع بود.اون بخاطر پول دست به هرکاری میزد و این از زرنگیش بود که یه راه مخفی طراحی کنه تا حتی به آدمهای شناخته شده هم بفهمونه میتونن از بودن با دخترها لذت ببرن بدون اینکه کسی از هویت و یا حتی حضور اونها آگاه بشه ..مثل دکتر باقری که هیچکس متوجه نشد کی و چه موقع به اینجا اومده بود!
با صدای مرد نگاهم رو از مسیر برداشتم.
-اینجا به کجا راه پیده میکنه؟!
بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم:
-به بیرون! یا بهتره بگم به خرابه ی پشت مهمونخونه ...یه جای کم تردد....
"اوهووم" بلندی گفت و خودش رو بهم رسوند.چون قدش بلند بود تمام مدت خمیده راه میومد....در موردش کنجکاو بودم برای همین پرسیدم:
-چرا سربازا دنبالتن؟؟!
-نمیدونم!
-نمیدونی یا نمیخوای به من بگی؟
-دومی درست تر !
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
-تو یه عوضی به تمام معنایی!
خندید وگفت:
-چرا؟؟؟ چون نخواستم تب فضولیتو رفع کنم!
بدون اهمیت دادن به حرفم ،پاورچین پاورچین به سمت در رفت و خیلی آروم اون رو باز کرد....
گرچه خیلی بد باهام صحبت کرده بود اما کشش عجیبی بهش داشتم....یجورایی احساس میکردم میتونم به وسیله ی اون لااقل از این آشغال دونی خلاصی پیدا کنم!
و خلاصی به منظور رفتن از اینجا نبود....
من باید تظاهر میکردم یه نفر سرهنگ رو زده و منو به عنوان گروگان دزدیده...اینجوری بعدا دردسر کمتری واسم درست میشد هم از طرف خدیجه هم سرهنگ!
به سرعت لباسهام رو تنم کردم و همونطور که از گوشه چشم می پاییدمش گفتم:
-من یه راه مخفی بلدم
کمرش رو راست کرد و چرخید سمتم و با لبخنده پر از تحقیری گفت:
-پس تو بجز عرضه کردن تنت کارهای دیگه ای هم بلدی؟
لگدی به پهلوی سرهنگ زدم و همونطور که از روش رد میشدم به سمت مردغریبه رفتم و یقه اش رو کشیدم و گفتم:
-از عوضی ها خوشم نمیاد و تو هم به طرز اسفناکی شبیه عوضی ها هستی! میتونم خیلی راحت داد و فریاد راه بندازم و به سرباز ها بگم که اینجایی!!! من نمیدونم جرمت چیه و برای چی دنبالتن اما میدونم که از پا انداختن یه سرهنگ فقط با زندان رفتن حل و رفع میشه!
دست به کمر خندید و گفت:
-میتونم با یه مشت خلاصت کنم و به همه ی قصه هایی که تعریف کردی پایان بدم!
آب دهنم رو قورت دادم و ازش فاصله گرفتم....میدونستم ممکن یه همچین کاری کنه چون یه نمونه اش رو ازش دیدم!
قبل اینکه بره بازوش رو گرفتم و گفتم:
-کمکت میکنم بدون اینکه کسی ببینتت از اینجا بیرون بری!
ایستاد و گفت:
-و در عوض چی میخوای؟؟؟
-میتونم بعدا راجبش حرف بزنم!
صدای سربازها دوباره بلند شد....انگار مهمونسرای خدیجه رو حسابی بهم ریخته بودن چون صدای التماسها و گریه هاش بدجوری تو مهمونسراها پیچیده بود....شایدم فهمیده بودن اینجا صرفا یه مهمونخونه نیست...که اگه بفهمن اون اینجارو تبدیل به یه محل برای تن فروشی مردا کرده هزارو یه داستان واسش به وجود میاد...
منتظر به مرد نگاه کردم که بالاخره گفت:
-قبول!
لبخند پیروزمندانه ای زدم و سمت لباسهای سرهنگ رفتم...تمام پولای توی لباسش رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و گفتم:
-بی سرو صدا دنبالم بیا!
من دو سالی میشد که تو این روسپی خونه بودم و مثل یه موش چموش همه جاشو سرک کشیده بودم.تمام سوراخ سمبه هاشو میشناختم و حتی راه های مخفی رو....
بعد از اینکه مطمئن شدم کسی تو راه رو نیست با اشاره دست از مرد
خواستم که دنبالم راه بیاد.
با اینکه آهسته و پاورچین قدم برمیداشت اما بازهم از پاشنه ی کفشهای آهنیش صدا بلند میشدبرای همین برگشتم سمتش و گفتم:
-بهتره یفکری به حال کفشهات بکنی قبل اینکه هردو نفرمون رو به خطر بندازی!
دستهاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و لبخندزنان گفت:
-اوه!متاسفم بانو!
از وقتی زندگی کنار پدرمو کل کرده بودم و قاطی این آدما شده بودم،کسی منو "بانو" صدا نزده بود برای همین ناخواسته چند ثانیه ای با تعجب و یا شایدهم لذت و رضایتمندی نگاهش کردم....اما بعد با شنیدن صدای قدمها و فریادهای سرباز ها به سرعت سمت آخرین اتاق انتهای راه رو رفتم ...
درش رو باز کردم و کنار رفتم تا مرد داخل بشه و بعد از بستنش همونطور که به سمت کنج اتاقک میرفتم گفتم:
-اینجا اتاق مخصوص...اونایی که نمیخوان هویتشون مشخص بشه و پول درشت میدن میان اینجا
پرسشی نگاهم کرد که خم شدم و دریچه ای که درست در کنج اتاق بود رو باز کردم گفتم:
-گاهی وقتها آدمهای مهم و شناخته شده ای هستن که دلشون میخواد شب رو با یه دختر زرق و برق دار سحر کنن برای همین بخاطر مخفی موندن هویتشون از اینجا میان....
اومد سمت دریچه وگفت:
-یه راه مخفی!
-اهوم! یه راه مخفی!خب حالا بهتره راه بیفتی چون هر لحظه امکان داره سرو کله ی سربازا یا خدیجه پیدا بشه!
وبعد وارد دریچه شدم و گفتم :
-دنبالم بیا و در رو هم پشت سرت ببند!
دریچه تاریک نبود چون این خواسته ی خود خدیجع بود.اون بخاطر پول دست به هرکاری میزد و این از زرنگیش بود که یه راه مخفی طراحی کنه تا حتی به آدمهای شناخته شده هم بفهمونه میتونن از بودن با دخترها لذت ببرن بدون اینکه کسی از هویت و یا حتی حضور اونها آگاه بشه ..مثل دکتر باقری که هیچکس متوجه نشد کی و چه موقع به اینجا اومده بود!
با صدای مرد نگاهم رو از مسیر برداشتم.
-اینجا به کجا راه پیده میکنه؟!
بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم:
-به بیرون! یا بهتره بگم به خرابه ی پشت مهمونخونه ...یه جای کم تردد....
"اوهووم" بلندی گفت و خودش رو بهم رسوند.چون قدش بلند بود تمام مدت خمیده راه میومد....در موردش کنجکاو بودم برای همین پرسیدم:
-چرا سربازا دنبالتن؟؟!
-نمیدونم!
-نمیدونی یا نمیخوای به من بگی؟
-دومی درست تر !
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
-تو یه عوضی به تمام معنایی!
خندید وگفت:
-چرا؟؟؟ چون نخواستم تب فضولیتو رفع کنم!
-کم کم داری منو از کاری که کردم پشیمون میکنی!
دستشو پشت
کمرم گذاشت و هلم داد سمت در و گفت:
-رسیدیم.به جای این چرندیات درو باز کن!
دریچه رو باز کردم و اول اون و بعد خودم ازش بیرون رفتیم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دستشو پشت
کمرم گذاشت و هلم داد سمت در و گفت:
-رسیدیم.به جای این چرندیات درو باز کن!
دریچه رو باز کردم و اول اون و بعد خودم ازش بیرون رفتیم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ جمعه 👈 19 آذر/قوس 1400
👈5 جمادی الاولی 1443👈 10 دسامبر2021
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ولادت با سعادت پیامبر کربلا عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری علیها السلام " 5 ه.ق "
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛 روز آخر هفته، با صدقه آغاز شود تا نحوست برطرف گردد.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 دیدار با روسا.
📛 طلب حوائج.
📛 و قسم دروغ زود جزا داده می شود.
🚖مسافرت: در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقا باشد.
👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
👩❤️👨 مباشرت امروز:
👩❤️👩مباشرت امروز: مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصرمستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی مشهور گردد.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه.
امشب (شب شنبه) ، حکمی وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج حوت است و برای امور زیر نیک است:
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ آغاز درمان و معالجه.
✳️ افتتاح شغل و کار.
✳️ داد و ستد و تجارت.
✳️ بذر افشانی.
✳️ و دعوت گرفتن از افراد نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ،باعث سرور و شادی می شود.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن باعث زردی رنگ می شود.()
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم .....
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع گردد.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈5 جمادی الاولی 1443👈 10 دسامبر2021
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ولادت با سعادت پیامبر کربلا عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری علیها السلام " 5 ه.ق "
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛 روز آخر هفته، با صدقه آغاز شود تا نحوست برطرف گردد.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 دیدار با روسا.
📛 طلب حوائج.
📛 و قسم دروغ زود جزا داده می شود.
🚖مسافرت: در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقا باشد.
👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
👩❤️👨 مباشرت امروز:
👩❤️👩مباشرت امروز: مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصرمستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی مشهور گردد.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه.
امشب (شب شنبه) ، حکمی وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج حوت است و برای امور زیر نیک است:
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ آغاز درمان و معالجه.
✳️ افتتاح شغل و کار.
✳️ داد و ستد و تجارت.
✳️ بذر افشانی.
✳️ و دعوت گرفتن از افراد نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ،باعث سرور و شادی می شود.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن باعث زردی رنگ می شود.()
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم .....
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع گردد.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
.
"صُبح🌤 "
شروعِعاشِقیستْ
پَس؏ـآشقانهشُروعمیکُنَم
صُبحْ "دوستداشتَنَت"را
کِه"وجودَت"
شَبُوروزَمْرابِخِیرمیکُند💝✨🌥°
.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
"صُبح🌤 "
شروعِعاشِقیستْ
پَس؏ـآشقانهشُروعمیکُنَم
صُبحْ "دوستداشتَنَت"را
کِه"وجودَت"
شَبُوروزَمْرابِخِیرمیکُند💝✨🌥°
.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
🔹برخي از سردردهاي بعد از نزديكي طبيعي مي باشد كه ناشي از ضعف قواي جنسي و كاهش قند بدن مي باشد كه با خوردن عسل بهمراه آب بر طرف ميشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔹برخي از سردردهاي بعد از نزديكي طبيعي مي باشد كه ناشي از ضعف قواي جنسي و كاهش قند بدن مي باشد كه با خوردن عسل بهمراه آب بر طرف ميشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
ریزش مو یکی از عوامل #خودارضایی بیش ازحد است !
مایع ترشح شده در هنگام ارضا شدن از 10% پروتئین و 90% آب تشکیل شده
هنگام خودارضایی مقدار زیادی پروتئین تخلیه میشود که منجر به ریزش مو می شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ریزش مو یکی از عوامل #خودارضایی بیش ازحد است !
مایع ترشح شده در هنگام ارضا شدن از 10% پروتئین و 90% آب تشکیل شده
هنگام خودارضایی مقدار زیادی پروتئین تخلیه میشود که منجر به ریزش مو می شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزیشن جنسی
در این نوع پوزیشن زن به پهلو می خوابد و یک دست خود را زیر سر خود قرار می دهد سپس مرد به روی زانو پشت سر زن قرار میگیرد و عمل دخول را انجام می دهد
در این نوع پوزیشن تحریک بیشتر نقطه جی و لمس و نوازش بیشتر شریک جنسی صورت می گیرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در این نوع پوزیشن زن به پهلو می خوابد و یک دست خود را زیر سر خود قرار می دهد سپس مرد به روی زانو پشت سر زن قرار میگیرد و عمل دخول را انجام می دهد
در این نوع پوزیشن تحریک بیشتر نقطه جی و لمس و نوازش بیشتر شریک جنسی صورت می گیرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
پرده بکارت حلقوی حتی اگر سالم باشد ممکن است در شب زفاف خون ریزی نداشته باشد این از خاصیت های این نوع پرده است ، به همسرتان انگ بی عفتی نزنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پرده بکارت حلقوی حتی اگر سالم باشد ممکن است در شب زفاف خون ریزی نداشته باشد این از خاصیت های این نوع پرده است ، به همسرتان انگ بی عفتی نزنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزبشن
🎀 یکی از راحت ترین پوزیشن ها برای دخول عمیق، به انگلیسی میگویند
jockey
و معادل فارسی سوار کار است
زن به شکم دراز میکشد و بهتر است که بالشی زیر لگنش بگذارد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🎀 یکی از راحت ترین پوزیشن ها برای دخول عمیق، به انگلیسی میگویند
jockey
و معادل فارسی سوار کار است
زن به شکم دراز میکشد و بهتر است که بالشی زیر لگنش بگذارد
@harimezendgi👩❤️👨🦋