همسرانه حریم زندگی💑
13.3K subscribers
14.8K photos
1.75K videos
38 files
296 links
👈مطالب زناشویی،همسرداری💑
ایده،گیف و کلیپ و متن های عاشقانه💏
زیر نظر اَبَر گروه حریم زندگی
کپی حرام
فوروارد آزاد
ورود آقایون آزاد

ایدی ادمین 👇🧚‍♀👇🧚‍♀👇
@Yakamuz230
Download Telegram
#همسرانه




آخرین باری که واقعا با شریک زندگیتان صحبت کردید چه زمانی بوده؟

به جز پرسیدن این که برای ناهار یا شام چه می خواهد ؟

👈🏻به گفته دکتر پل هاکمیر، "تنش ها و درگیری های روزمره وقتی برای هیچکس نمی گذارند، اکثرا زمانی که خواب هستیم در کنار همسرمان هستیم در حالی که داشتن رابطه جنسی با کیفیت نیازمند برقراری ارتباط عاطفی در زمان بیداری است." 

اما راه حل چیست:
هر شب قبل از بستن چشمانتان 30 دقیقه وقت برای صحبت کردن با شریک زندگیتان صرف کنید.
همه لامپ ها را خاموش کرده و هیچ حرف، بحث یا پیشنهادی در مورد مسائل روزمره نزنید. درسته که علاقه زیادی به فرزندانتان دارید ولی مسائل آنها  را هم از این زمان ارزشمند دور نگه دارید.
فقط حرفهای عاشقانه بزنید تا هر دویتان سرشار از عشق شوید. درست مثل روزهای قبل از ازدواج.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#زناشویی


🟢باید تلاش کنید؛ اما نباید روی ارگاسم همسرتان استرس داشته باشید.
وقتی حین سکس مدام از همسرتان بپرسید اورگاسم شده است یا نه یا اینکه چقدر مانده تا به اورگاسم برسد این استرس را به او هم منتقل خواهید کرد و کارتان سخت تر میشود.

از شما حرکت، از خدا برکت!


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن


خیلی از ماها سیاست های زنانه رو از صفر شروع کردیم

◆ خیلی از خانوما غذا را با قابلمه میاوردن سر سفره،حالا جوری شدن که  غذاهاشونو تزیین میکنه.

◆ هیچوقت از شوهرش تعریف و تشکر نمیکردن چون فکر میکردن پررو میشه،حالا جوری شدن که نیاز به اقتدار شوهرش را ارضاء میکنن.

◆ خیلی از خانوما تو س.ک.س خیلی سرد بودن حالا کلی شیطنت های س‌ک.سی تو رابطه شون دارن.

اما مواظب باشید که کارهای که انجام میدید حالت افراط پیدا نکنه.
بعضی از خانوم ها متاسفانه از این ور بوم فاصله میگیرن و از اون ور بوم میفتن!!!
اصلا بعضی ها انقدر افراط میکنن که "فرصت" را از شوهرشون میگیرن

✘ مثلا انقدر هرروز صبح پیام صبح بخیر به شوهرش میده که اصلا به شوهرش فرصت نمیده که یه بار هم اون یه پیام واسش بفرسته

✘ هر روز غذاهاش تزئین های آنچنانی دارن

✘ تندتند کادو میخره واسه شوهرش

✘ هرثانیه قربون صدقه ی شوهرش میره

مواظب باش هرچیزی باید در حد تعادل باشه کاری نکن که این اینکارا دل شوهرتو بزنن.زن باید یه مدت پایه ی زندگیش را با محبت بدون چشم داشت شروع کنه بعدش به شوهرش هم اجازه ی پارو زدن بده.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن

عاشقی را چه نیازیست به
توجیه و دلیل
که ُ ای "عشق"
همان پُرسش بی زیرایی...



@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_468


تمام راه تو فکر بودم....
یا بهتره بگم ترس....من ترسیده بودم...من بیشتر از همیشه ترسیدم‌اونقدر که دلم خواست برم و به ارسلان بگم باشه...هرچی تو بگی...من با اتابک ازدواج نمیکنم ولی توهم چیزی به عمه ام‌نگو....
اون‌دید خوبی به من داشت....و من نمیخواستم این دید عوض بشه...تغییر کنه و نابود بشه...واقعا نمیخواستم!
اما...انسان بودمو انسان هم بنده ی وسوسه اش....من هوس داشتن یه زندگی درست و حسابی کرده بودم و مطمئن بودم کنار اتابک این حس رو دارم....
به خودم که اومدم دیدم جلوی خونه ام...
 نمیخواستم عمه منو با این قیافه ببینه....
جلوی در قبل از اینکه برم داخل ، سعی کردم خودمو از اون حال تلخ و عصبی و کسل دور نگه دارم و بعد که تا حدودی در این مورد موفق شدم زنگ خونه رو فشار دادم....
چند لحظه ای منتظر موندم اما خبری از عمه نشد....
دوباره زنگ رو فشردم....اما بازم خبری نشد.....
دوباره و دوباره اینکارو کردم....
کم کم داشتم نگرانش میشدم...رو نوک پنجه هام بلند شدم تا شاید بتونم لبه های درو بگیرم و یکم بپرم بالا و نگاهی به داخل بندازم...
همینکارو کردم و بعد دوسه بار بالا و پایین پریدن بالاخره دستم به اون بالا رسید و تونستم در ورودی رو نگاه کنم ...باز بود....
این منو هم بیشتر ترسوند.
اگه باز بود چرا از عمه خبری نبود...!؟؟
چرا درو برام باز نمیکرد!؟؟؟
ترسیدم....اینبار با دست محکم به در زدم ...دستپاچه و هول شده بودم....لابد یه اتفاق بد افتاده...گوشی هم نداشتم که زنگ بزنم به اتابک.....
ناچار مودب بازی و خانم بازی رو گذاشتم کنار و پریدم روی در و از از همونجا پریدم توی حیاط.....
یکم دردسر داشت اما نهایت اینکارو کردم....و پریدم تو حیاط و شروع کردم دویدن به سمت در ورودی....از همون فاصله شروع کردم صدا زدن عمه....
-عمه!؟؟؟ عمه گلرخ....عمه کجایی....عمه....عمه منم شانار....عمه کجایی....عمه...
طول حیاط رو دویدمو رفتم داخل....
دستپاچه و با ترس همه جارو دنبالش گشتم...اتاقها ...سالن.....نفس زنون اینبار خودمو رسوندم به آشپرخونه....داشتم همینطور اطرافو نگاه میکردم که چشمم به بدن نیمه جونش افتاد....
وحشت زده نگاهش کردم...
دیدنش تو اون وضعبت شوکه ام کرده بود....
رفتم سمتش...کنارش زانو زدم و ناباورانه نگاهش کردم...
دستمو روی دستش گداشتم...یخ بود....
قلبم به تپش افتاد....حس میکردم نفسم بالا نمیومد...دوباره صداش ردم:
-عمه...عمه گلرخ.....عمه.....
چیزی نمیگفت ...چشممو از چشمای بسته اش برداشتم و دویدم سمت تلفن و شماره ی اورژانس رو گرفتم....

***

نشسته بودم رو صندلی و سرم رو به عقب تکیه داده بودم.....دکتر میگفت سکته مغزی کرده و خیلی امیدی به زنده بودنش نیست....
نمیدومستم به حال عمه گریه کنم یا به حال خودم.....
پشت دستمو روی پلکهای خیسم کشیدم....
من نحس بودم یا زمان لج کرده بود.....حالا که بعد از یه عمر حس کردم صاجب کس و کار شدم همه چیز یهویی ریخت بهم.....
چند تا دستمال از جیبم درآوردم و اشکهامو باهاش خشک کردم....
پرستار از بخش بیرون اومد...بلند شدمو رفتم سمتشو پرسیدم:
-خانم تو رو خدا ببخشید....میشه به من بگید حال عمه ام چطوره!؟؟‌
پرسشی نگام کرد و گفت:
-اسمشون!؟
-گلرخ شهابی...
-آهان همون خانم که سکته کرده بود...!؟
تند تند گفتم:
-آره آره همون...
متاسف نگام کرد و گفت:
-فکر نکنم‌ بهوش بیان....همین الان هم با دستگاه زنده هستن.....
اینو گفت و رفت....مایوس و ناامید دوباره برگشتم و روی صندلی نشستم.....
دکترش هم همینو گفته بود ولی حالا دیگه مطمئن شدم که انگار قرار نیست عمه سالم از این در بزنه بیرون...
و من مونده بودم که حاله باید این خبرو چجوری به اتابک بدم!؟؟ چجوری بهش بگم دکترا از خوب شدن حال عمه قطع امید کردن!؟
همون موقع اتابک هم آشفته و بهم ریخته از راه رسید....
از دور شدت ترس و دلواپسیش مشخص بود...رنگ به رو نداشت تا منو دید بدون اینکه حرفی بزنه بهم خیره شد.... بدون اینکه چشم ازش بردارم آهسته از روی صندلی بلند شدم.....
آب دهنشو قورت داد و به سختی گفت:
-حال مادرم چطوره!؟؟؟
نمیدونستم چی بگم.....راستشو یا...
غمگین سرمو پایین انداختم تا خودش بره و با حقیقت رو به رو بشه...

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈 یکشنبه 👈 28 مرداد / اسد 1403
👈13 صفر 1446 👈18 اوت 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛از منازعه و کشمش ها و دیدارها پرهیز گردد.
🚘مسافرت : مسافرت خوب هست و همراه صدقه باشد
.

👶مناسب زایمان نیست.

🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️ختنه نوزاد.
✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است.
📛ولی نقل و انتقال خوب نیست.
📛بستن حرز اولین بار و نماز آن خوب نیست.
👩‍❤️‍👨مباشرت امشب
: مباشرت برای بدن مفید و فرزند حافظ قرآن گردد.

⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری سلامت آفرین است.

😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14 سوره مبارکه " ابراهیم " علیه السلام است.
و لنسکننکم الارض من بعد ذالک لمن...
و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.

👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست)

✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه

✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
صبحتون بهشت🌹

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن

خداوند

صبـح را براے تمـدید

دوست‌داشتـن
#تـو آفریـد


#النازحاجیوندی

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#تلنگر


تهدید کردن هم رابطه عاشقانه را تخریب
می کند


بعضی از افراد دائما طرف مقابل را تهدید
می‌کنند و امنیت روانی او را به هم می‌ریزند.
کسی که طرف مقابلش را تهدید به جدایی
یا تهدید به آسیب رساندن می‌کند آسایش او
را می‌گیرد.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آموزشی


📛آیا فقط رابطه جنسی واژینال باعث انتقال ویروس HIV می شود?

دخترانی که برای حفظ باکرگی به #رابطه_مقعدی تن می دهند؛ بیشتر در معرض خطر ابتلا به #ایدز قرار دارند.

در #رابطه_دهانی، انتقال HIV به بدن شریک جنسی در صورتی رخ میدهد که او خونریزی لثه یا زخمی هرچند کوچک در دهان داشته باشد.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
📛#پوزیشن جنسی

نام: Apex - نوک
درجه سختی: دشوار
طرف فعال: مرد

طبق شکل زن با دستانش بر یک چهارپایه تکیه داده و دخول صورت می پذیرد.

دخول عمیق
تحریک عالی نقطه G
ایجاد تنوع


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#مجردا_بخونن

💢در ازدواج با فرد مطلقه به صحبت‌های فرد مقابل اکتفا نکنید و از خواستگارتان بخواهید که با او به مشاوره قبلاً از ازدواج بروید.

چراکه بعضی وقت‌ها رسوبات ازدواج قبلی می‌تواند باعث شود که مرد با تصور تلخی که در زندگی پیشین تجربه کرده است به رابطه فعلی‌اش نگاه کند.

مثلاً ممکن است مرد به‌صورت ناخودآگاه به مقایسهٔ همسر سابق با همسر فعلی‌اش بپردازد.

لذا در مشاوره قبل از ازدواج انتظارات و درخواست‌های افراد به‌خوبی شناخته می‌شود و طرفین با آن‌ها آشنا خواهند شد.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آقایون_بخوانند

#مردان_زورگو و #خودرای غالباً افرادی هستند که تمام تصمیم‌ها را می‌گیرند، مشکلات را حل می‌کنند و کارها را روبه‌راه می‌کنند. مردان غد و زورگو معمولاً #اعتمادبه#نفس بالایی دارند.
مشکل اینجا است که مردان زورگو و #کنترل کننده، احساسات دیگران یا حتی #احساسات خودشان را در نظر نمی‌گیرند؛ این گروه از مردان به جای آن که #رابطه برایشان مهم باشند، #هدف برایشان مهم است و می‌خواهند به هر طریقی به هدفشان برسند. ممکن است مردان زورگو بتوانند به نتیجه برسند، اما غالباً دیگران را در مسیر رسیدن به هدف آزار می‌دهند.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

زن و شوهر همیشه باید پیش هم باشند، باید همه جا با هم بروند و نباید کسی به تنهایی جایی برود یا کاری بکند.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آموزشی

تاثیر روغن زیتون بر افزایش توانایی جنسی

مصرف هفتگی میزان معینی روغن زیتون می‌تواند حتی بهتر از ویاگرا باشد که باعث افزایش عملکرد جنسی مردان در بستر میشود

تنها ۹ قاشق غذاخوری روغن زیتون کافی است تا ناتوانی جنسی حدودا ۴۰ درصد کاهش یابد

روغن زیتون دارای مزایای فراوانی برای سلامتی است که می‌توان از جمله به سلامت نگه داشتن دیواره‌ی رگ‌های خونی و حفظ گردش خون در کل بدن اشاره کرد


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
خانمها آقایون! نترسید ورشکست نمی شوید
دکتر محسن محمدی نیا
❇️آقایون ،خانم ها نترسید ورشکست نمی شید


#نقش بیان احساسات
#فواید برون ریزی در اجتماع
#احساسات خودت را بیان کن


❇️بشنوید از
دکتر محسن محمدی نیا
معین
💠روانشناس و
💠مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩‍❤️‍👨

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن


هیچ عطری نمیتونه با بوی گردنت رقابت کنه💜
@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_469



اتابک آب دهنشو قورت داد و به سختی گفت:
-حال مادرم چطوره!؟؟؟
نمیدونستم چی بگم.....راستشو یا...
غمگین سرمو پایین انداختم تا خودش بره و با حقیقت رو به رو بشه...اما اون نرفت...انگار میخواست همه چیو از زبون من بشنوه....شاید واسه همین بود که موند و 
با‌لبهای لرزون پرسید:
-با توام شانار....جواب بده!؟حال مادرم چطوره..
نمیدونستم چیبگم....بالاخره سرمو بالا گرفتم...با بغض و شرمندگی گفتم:
-خوب نیست....اصلا خوب نیست....
دیدم که باز صورتش رنگ‌به رنگ شد....عین صورت روح...عین کالبدی که جون نداشته باشه و این از شدت وابستگیش به مادرش نشات میگرفت....
ناباور و پر بغض گفت:
-چرا....چ...چرا خوب نیست....چه اتفاقی افتاده.....اون...اون خوب بود....اون حالش خیلی خوب بود.....
اشکهایی که تو چشمام حلقه زده بود دون دون از چشمام افتاد پایین....واقعا هیچ حرفی نزدم..اتابک دوباره پرسید:
-چه اتفاقی براش افتاد...!؟
اشکی که تا زیر چونه ام پایین اومده بود رو کنار زدم و بعد گفتم:
-دکترش گفت سکته کرده...سکته مغزی!
تا اینو گفتم با تاسف تمام گفت:
-واااای....ای وایییییی.....
بریده بریده نفس میکشید....چشم دوخت به در بخش آی سیو.....انگار حتی نمیتونست به اون سمت قدم برداره.....
نگاهم کرد و گفت:
-مگه تو پیشش نبودی!؟؟ هااان !؟؟؟ مگه پیشش نبودی!؟؟؟
خدای من....از همین میترسیدم....من همش فقط از همین میترسیدم.....پرسبده شد اون سوالی که ازش وحشت داشتم....
با گریه گفتم:
-اتابک...من....من رفته بودم بیرون...ولی خیلی زود اومدم وقتی اومدم.....
حرفمو برید و گفت:
-پس پیشش نبودی!؟؟؟
این سوال رو پرسید و بدون اینکه منتظر جوابش بمونه رفت سمت بخش....
با چشمایی اشکبار بهش نگاه کردم.......
چرا...چرا اصلا من قبول کردم بیام پیششون...کاش منی که هیچوقت ندیده بودمشون حالا هم باهاشون رو یه رو نمیشدم.....ای کاش.....
چند دقیقه بعد پرستار اومد بیرون.....نگاهش متاسف بود...فامیلی ل
عمه رو صدا زد و بعد که اتابک رفت سمتش و بهش گفت پسرش چیزی بهش گفت که اون زانوهاش سست شد و شونه هاش لرزید.....
**
عمه مُرد....
این نه برای من غیر قابل باور بود و نه برای اتابک....
البته بیشتر اون! حق هم داشت....یه عمر کنار مادرش بود....عین یه دوست...یه همدم....یه رفیق خوب.....
اونقدر تو خودش رفته بود که حس میکردم حتی نمیشه بهش نزدیک شد.....!
 لباس سیاه پوشیده بود و یه گوشه کز کرده بود و در جواب تک و توو آدمایی که میومدن و بهش تسلیت میگفتم فقط یه سر آروم تکون میداد.....
دست به سینه نگاه ماتم زده اش رو دوخته بود به نقطه ی نامشخصی!
به چند تا مهمون خانمی که اومده خرما تعارف کردم...تسلیت گفتن و بعد رفتن...
نه اونا منو میشناختن و نه من با اینحال به رسم احتراموچند دقیقه ای پیششون نشستم و بعد که رفتن قدم زنان به سمت اتابک رفتم....
چشمای سرخ و گونه های خیسش از همون فاصله هم مشخص بود.....
مطمئن بودم به اینوزودی ها حالش خوب نمیشه....
بدتر از همه این بود که عمهوی بیچاره آخرش عروسی پسرشو ندید و مرد....این غم انگیز بود...خیلی غم انگیز بود.....و من تو این مورد احساس گناه بهم دست بود....
اگه من مونده بودم خونه...هیچوقت این اتفاق نمیفتاد یادست کم پیشش بودم!!!
رفتم سمشت و صداش زدم...
اما حتی نگاهمم نکرد....
و من به شدت احساس کردم که اون ازم ناراحت....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM