#پارت_439
فندکو پرت کردم روی میز...دیگه حوصله سیگار کشیدن رو هم نداشتم...نگاهی به فوزیه انداختم از دور داشت بهم نزدیک میشد...شیرین هم پشت سرش میومد...قبل از اونا شفیع اومد سمتم...قلاده ی سیکو رو نگه داشته بود و سعی میکرد کنترلش کنه....با تاسف گفت:
-باز شما رو دید هوایی شده!
دستامو توی جیبم فرو بردمو گفتم:
-ببرش شفیع....حتی حوصله خودمم ندارم....
شفیع چشمی گفت و سیکو رو به زور ازم دور کرد.
شروع کردم قدم زدن...
اگه حرفهاش درست باشه چی!؟؟
اگه من بیخودی بهش تجاوز کرده باشم چی!؟؟
اگه هر چی گفته درست باشه چی!؟؟
صدای فوزیه از فکر بیرونم آورد....
-شربت خاکشیر براتون آوردم آقا...نا آرومید...آرومتون میکنه....
چرخید...لیوان شربت خاکشیر رو از توی سینی ای که توی دستهای شیرین بود برداشت و به سمتم گرفت:
-بخورید آقا...آرومتون میکنه...
لیوان رو ازش گرفتم و گفتم:
-ممنون فوزیه....
لبخند زد و گفت:
-نوش جونتون...گوارای وجودتون مشکلی پیش اومده آقا...این روزا مثل همیشه نیستید...؟
سرم رو تکوم دادم:
-حل میشه همچی فوزیه ..بهتر میشم....
-امری بود درخدمتم آقا....
فوزیه رفت و اژدر اومد...ازهمون فاصله گفت:
-پروازت رو کنسل کردی!؟؟
نشستم روی صندلی و گفتم:
-آره...
اومد و کنارم نشست ودرحالی که گوشه پاچه شلوار پارچه ای مشکیش رو میتکوند گفت:
-بخاطر شانار!؟؟
لیوانو روی میز گذاشتم و گفتم:
-اگه حرفهاش درست باشن چی!؟ اگه من بقول خودش قصاص قبل محاکمه کرده باشم چی....
لبخند ی زد...چهرش مثل تمام وقتهایی بود که همچیو میدونست....پا روی پا انداخت و گفت:
-بیا قبول کنیم اگر هم میدونستی بی گناه باز همه اون کارای قبلی رو انجام میدادی....
پوزخند زدم....حرفهای اژدر همیشه منو باخودم درگیر میکرد....سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-شاید تو راست بگی ...
باخونسردی گفت:
-پس ببخشش...
تلخ خندیدم...دستامو روی دو طرف صندلی گذاشتم و گفتم:
-ببخشمش!؟؟
-بله...ببخشش ...ببخشش و ازش بخواه برگرده خونه...
بازم تلخ خندیدم و گفتم:
-بخشش من ذره ای برای اون اهمیت نداره...از نظر اون کسی که باید ببخشه خودشه....هه...میبینی اژدر...انگار ناله و نفرینهای نهال کار خودشو کرده تا باور کنیم با دعای گربه سیاه بارون هم میباره....
بهم گفت نمیبخشم....گفت بدی هایی که در حقش کردم رو فراموش نمیکنه....
تو سکوت دستی به صورتش کشید و گفت:
-عجولی ارسلان...خیلی عجولی....همین شد نقطه ضعفت....
افسوس وار نفس عمیقی کشیدم:
-اون دیگه برنمیگرده....
-کاش اگه برنگشت حداقل دردسر درست نکنه...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-چه دردسری!؟؟
-تو بهش تجاوز کردی...کافیه بحثشو پیش بکشه و به پزشک قانونی بره....البته که هیچوقت کاری از دستش برنمیاد...ولی...فکر نکنم هم قصد تلافی داشته باشه....تصور من اینکه اون فقط میخواد ثابت کنه تو بی گناه نگهش داشتی....همین....در هرصورت ارسلان....از نظر من...شانار...خوب یا بد...ناموس توئہ....
بهش خیره شدم....ناموس من..!؟؟؟ پوزخند زدم و گفتم:
-زمان صیغه ی ما تموم شد اژدر ....نه اون به زندگی یا من علاقمند شد و نه حتی بچه ای برام به دنیا آورد...
اژدر زل زد تو چشمام و گفت:
-اگه میاورد جای تعجب داشت.....اون فکر میکرد تو جهنم...کدوم زنی وقتی میبینه تو جهنم تصمیم میگیره یه بچه هم بیاره....بیا قبول کن اون یه کم با نهال و بقیه فرق داشت.....
حرفهای صحیح اژدر یکم ذهنم رو بهم ریخت....حق با اون بود...من نمیتونستم در این مورد خودمو فریب بده.
صدای ماشین که اومد شفیع رو صدام زدم تا درو باز کنه اونم بدو بدو خودشو به در رسوند...فورا از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
-پیداکردنش سخت نبود....فقط میگفتن یکم بدقلق...درستش میکنم....
اژدر درحالی که مثل من ماشین رو نگاه میکرد گفت:
-پدرشو دربیار....اینهمه مشکل رو اون درست کرد!
به دست اشاره کردم که ماشین رو بیاره جایی که ایستاده بودم...ابراهیم همینکارو کرد.ماشین رو آورد جلو و نزدیک من نگه داشت...دستامو تو جیب شلوارم فرو بردم و چند قدمی رفتم جلو....کلاه لبه دار روی سرم رو برعکس کردم و منتظر موندم تا از ماشین میادش کنن....
اول ابراهیم پیاده شد ...یوسف مردی که کنارش نشسته بود رو از ماشین کشوند پایین و گفت:
-سلام آقا....حل شد آقا...
هلش داد سمتم و گفت:
-تحویل شما....
دستها و چشما و حتی پاهاش رو بسته بودن...تعادل نداشت و افتاد...خیلی ترسیده بود...باالتماس گفت:
-شما کی هستین...مگه من چیکار کردم...!؟ ولم کنید...ولم کنید برم اشتباهی گرفتینم...بجون مادرم اشتباه گرفتین....
نگاهی به یوسف انداختمو گفتم:
-کسی متوحهتون که نشد!؟؟؟
-نه آقا خیالتون راحت....
بیارینش تو انباری!
-رو چشم اقا....
بی توجه به التماسها و خواهش ها و گاهی فحش هاش همراه اژدر راه افتادیم سمت انبار...یوسف و ابراهیم هم اونو باخودشون آوردن....نشوندنش روی صندلی وسط انباری....
ادامه👇👇👇
فندکو پرت کردم روی میز...دیگه حوصله سیگار کشیدن رو هم نداشتم...نگاهی به فوزیه انداختم از دور داشت بهم نزدیک میشد...شیرین هم پشت سرش میومد...قبل از اونا شفیع اومد سمتم...قلاده ی سیکو رو نگه داشته بود و سعی میکرد کنترلش کنه....با تاسف گفت:
-باز شما رو دید هوایی شده!
دستامو توی جیبم فرو بردمو گفتم:
-ببرش شفیع....حتی حوصله خودمم ندارم....
شفیع چشمی گفت و سیکو رو به زور ازم دور کرد.
شروع کردم قدم زدن...
اگه حرفهاش درست باشه چی!؟؟
اگه من بیخودی بهش تجاوز کرده باشم چی!؟؟
اگه هر چی گفته درست باشه چی!؟؟
صدای فوزیه از فکر بیرونم آورد....
-شربت خاکشیر براتون آوردم آقا...نا آرومید...آرومتون میکنه....
چرخید...لیوان شربت خاکشیر رو از توی سینی ای که توی دستهای شیرین بود برداشت و به سمتم گرفت:
-بخورید آقا...آرومتون میکنه...
لیوان رو ازش گرفتم و گفتم:
-ممنون فوزیه....
لبخند زد و گفت:
-نوش جونتون...گوارای وجودتون مشکلی پیش اومده آقا...این روزا مثل همیشه نیستید...؟
سرم رو تکوم دادم:
-حل میشه همچی فوزیه ..بهتر میشم....
-امری بود درخدمتم آقا....
فوزیه رفت و اژدر اومد...ازهمون فاصله گفت:
-پروازت رو کنسل کردی!؟؟
نشستم روی صندلی و گفتم:
-آره...
اومد و کنارم نشست ودرحالی که گوشه پاچه شلوار پارچه ای مشکیش رو میتکوند گفت:
-بخاطر شانار!؟؟
لیوانو روی میز گذاشتم و گفتم:
-اگه حرفهاش درست باشن چی!؟ اگه من بقول خودش قصاص قبل محاکمه کرده باشم چی....
لبخند ی زد...چهرش مثل تمام وقتهایی بود که همچیو میدونست....پا روی پا انداخت و گفت:
-بیا قبول کنیم اگر هم میدونستی بی گناه باز همه اون کارای قبلی رو انجام میدادی....
پوزخند زدم....حرفهای اژدر همیشه منو باخودم درگیر میکرد....سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-شاید تو راست بگی ...
باخونسردی گفت:
-پس ببخشش...
تلخ خندیدم...دستامو روی دو طرف صندلی گذاشتم و گفتم:
-ببخشمش!؟؟
-بله...ببخشش ...ببخشش و ازش بخواه برگرده خونه...
بازم تلخ خندیدم و گفتم:
-بخشش من ذره ای برای اون اهمیت نداره...از نظر اون کسی که باید ببخشه خودشه....هه...میبینی اژدر...انگار ناله و نفرینهای نهال کار خودشو کرده تا باور کنیم با دعای گربه سیاه بارون هم میباره....
بهم گفت نمیبخشم....گفت بدی هایی که در حقش کردم رو فراموش نمیکنه....
تو سکوت دستی به صورتش کشید و گفت:
-عجولی ارسلان...خیلی عجولی....همین شد نقطه ضعفت....
افسوس وار نفس عمیقی کشیدم:
-اون دیگه برنمیگرده....
-کاش اگه برنگشت حداقل دردسر درست نکنه...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-چه دردسری!؟؟
-تو بهش تجاوز کردی...کافیه بحثشو پیش بکشه و به پزشک قانونی بره....البته که هیچوقت کاری از دستش برنمیاد...ولی...فکر نکنم هم قصد تلافی داشته باشه....تصور من اینکه اون فقط میخواد ثابت کنه تو بی گناه نگهش داشتی....همین....در هرصورت ارسلان....از نظر من...شانار...خوب یا بد...ناموس توئہ....
بهش خیره شدم....ناموس من..!؟؟؟ پوزخند زدم و گفتم:
-زمان صیغه ی ما تموم شد اژدر ....نه اون به زندگی یا من علاقمند شد و نه حتی بچه ای برام به دنیا آورد...
اژدر زل زد تو چشمام و گفت:
-اگه میاورد جای تعجب داشت.....اون فکر میکرد تو جهنم...کدوم زنی وقتی میبینه تو جهنم تصمیم میگیره یه بچه هم بیاره....بیا قبول کن اون یه کم با نهال و بقیه فرق داشت.....
حرفهای صحیح اژدر یکم ذهنم رو بهم ریخت....حق با اون بود...من نمیتونستم در این مورد خودمو فریب بده.
صدای ماشین که اومد شفیع رو صدام زدم تا درو باز کنه اونم بدو بدو خودشو به در رسوند...فورا از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
-پیداکردنش سخت نبود....فقط میگفتن یکم بدقلق...درستش میکنم....
اژدر درحالی که مثل من ماشین رو نگاه میکرد گفت:
-پدرشو دربیار....اینهمه مشکل رو اون درست کرد!
به دست اشاره کردم که ماشین رو بیاره جایی که ایستاده بودم...ابراهیم همینکارو کرد.ماشین رو آورد جلو و نزدیک من نگه داشت...دستامو تو جیب شلوارم فرو بردم و چند قدمی رفتم جلو....کلاه لبه دار روی سرم رو برعکس کردم و منتظر موندم تا از ماشین میادش کنن....
اول ابراهیم پیاده شد ...یوسف مردی که کنارش نشسته بود رو از ماشین کشوند پایین و گفت:
-سلام آقا....حل شد آقا...
هلش داد سمتم و گفت:
-تحویل شما....
دستها و چشما و حتی پاهاش رو بسته بودن...تعادل نداشت و افتاد...خیلی ترسیده بود...باالتماس گفت:
-شما کی هستین...مگه من چیکار کردم...!؟ ولم کنید...ولم کنید برم اشتباهی گرفتینم...بجون مادرم اشتباه گرفتین....
نگاهی به یوسف انداختمو گفتم:
-کسی متوحهتون که نشد!؟؟؟
-نه آقا خیالتون راحت....
بیارینش تو انباری!
-رو چشم اقا....
بی توجه به التماسها و خواهش ها و گاهی فحش هاش همراه اژدر راه افتادیم سمت انبار...یوسف و ابراهیم هم اونو باخودشون آوردن....نشوندنش روی صندلی وسط انباری....
ادامه👇👇👇
ادامه پارت بالا 👌👌❌❌
بستنش به صندلی....چشماش هنوز بسته بود...کم مونده بود خودشو خیس کنه....گاهی التماس میکرد ولش کنن...گاهی میگفت اشتباه گرفتین...گاهی هم فحش میداد....رنگش پریده بود و اسم یه کسایی رو میاورد که فکر کنم اونایی بود که باهاشون سر لج بود و کری داشت باهاشون....
دستمو بردم بالا و یه مشت به صورتش زدم....
با اون صدای نکره اش آخ بلندی گفت و شروع کرد سرفه کردن:
-د نامسلمونا شما کی هستین...چیکاره این....جه دشمنی ای بامن دارید....
لب از لب باز کردم و گفتم:
-اینو زدم که از همین حالا بدونی حوصله ی چرت و پرت شنیدن ندارم...وقت خودت و منو تلف نکن....
با ترس گفت:
-باشه...باشه جون مادرت نزن...بگو...هرچی بپرسی جواب میدم....هررچی..
-خوب...آفرین خوشم اومد...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بستنش به صندلی....چشماش هنوز بسته بود...کم مونده بود خودشو خیس کنه....گاهی التماس میکرد ولش کنن...گاهی میگفت اشتباه گرفتین...گاهی هم فحش میداد....رنگش پریده بود و اسم یه کسایی رو میاورد که فکر کنم اونایی بود که باهاشون سر لج بود و کری داشت باهاشون....
دستمو بردم بالا و یه مشت به صورتش زدم....
با اون صدای نکره اش آخ بلندی گفت و شروع کرد سرفه کردن:
-د نامسلمونا شما کی هستین...چیکاره این....جه دشمنی ای بامن دارید....
لب از لب باز کردم و گفتم:
-اینو زدم که از همین حالا بدونی حوصله ی چرت و پرت شنیدن ندارم...وقت خودت و منو تلف نکن....
با ترس گفت:
-باشه...باشه جون مادرت نزن...بگو...هرچی بپرسی جواب میدم....هررچی..
-خوب...آفرین خوشم اومد...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ شنبه 👈30 تیر/ سرطان 1403
👈14 محرم 1446👈20 ژوئیه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅دیدار بزرگان و علماء.
✅مشارکت و امور شراکتی.
✅استقراض کردن.
✅داد و ستد و تجارت.
✅مسافرت.
✅و خرید و فروش خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است و به سلامت می روید و بر می گردید.
👶 مناسب زایمان و نوزاد دارای پشتکار و ادیب و نویسنده گردد.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه: مباشرت مکروه و ممکن است فرزند و مادرش دچار مرض جذام و دیوانه شوند.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز به درمان و معالجه.
✳️برداشت و کاشت و امور زراعی.
✳️تشکیل تعاونی ها و شرکت ها.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث شادی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامتی در پی دارد.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود . و از این قبیل امور قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈14 محرم 1446👈20 ژوئیه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅دیدار بزرگان و علماء.
✅مشارکت و امور شراکتی.
✅استقراض کردن.
✅داد و ستد و تجارت.
✅مسافرت.
✅و خرید و فروش خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است و به سلامت می روید و بر می گردید.
👶 مناسب زایمان و نوزاد دارای پشتکار و ادیب و نویسنده گردد.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه: مباشرت مکروه و ممکن است فرزند و مادرش دچار مرض جذام و دیوانه شوند.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز به درمان و معالجه.
✳️برداشت و کاشت و امور زراعی.
✳️تشکیل تعاونی ها و شرکت ها.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث شادی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامتی در پی دارد.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود . و از این قبیل امور قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
دستهایت را بگشا، دلت را به امید
خودت را به صبح پیوند بزن
امروز روز دیگریست
طلوعی که مهربانی خدا در آن نقش بسته...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خودت را به صبح پیوند بزن
امروز روز دیگریست
طلوعی که مهربانی خدا در آن نقش بسته...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
@harimezendgi👩❤️👨🦋
میرسد صبحی که من چشمان آرام تورا
به نمی باران ز لبهایم کنم بیدار دوست
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
💥 مرگ آلت تناسلی
🟣 علایم خطرناکی که توانایی آلت تناسلی شمارا از بین میبرند و باعث سکته آلت تناسلی میشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💥 مرگ آلت تناسلی
🟣 علایم خطرناکی که توانایی آلت تناسلی شمارا از بین میبرند و باعث سکته آلت تناسلی میشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
#خانوما_بخونن
به بدنتون قوس بدین،
برای تحریک همسرتون به بدنتون قوس
بدین و گودی کمرتان را به نمایش بگذارید گودی کمر یکی از محرک ها برای اقایان هست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
به بدنتون قوس بدین،
برای تحریک همسرتون به بدنتون قوس
بدین و گودی کمرتان را به نمایش بگذارید گودی کمر یکی از محرک ها برای اقایان هست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
#زناشویی
#آموزشی
کارهایی که هر زنی دوست داردشوهرش دررابطه جنسی انجام دهد
ماساژکمروباسن
لمس نوک سینه ها
لمس واژن باانگشت
نوازش گردن ولایه گوش
نوازش کردن موهای خانمها
انجام پوزیشن دهانی وخوردن واژن
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
#آموزشی
کارهایی که هر زنی دوست داردشوهرش دررابطه جنسی انجام دهد
ماساژکمروباسن
لمس نوک سینه ها
لمس واژن باانگشت
نوازش گردن ولایه گوش
نوازش کردن موهای خانمها
انجام پوزیشن دهانی وخوردن واژن
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
چرب کردن یا لیز کردن واژن و اطراف آن با کرم ها و روغن ها مورد رضایت خانم ها نبوده و باعث سردی و دلزدگی آنها در رابطه میشود.
👈 بهترین روش برای لغزندگی واژن پیش نوازی است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چرب کردن یا لیز کردن واژن و اطراف آن با کرم ها و روغن ها مورد رضایت خانم ها نبوده و باعث سردی و دلزدگی آنها در رابطه میشود.
👈 بهترین روش برای لغزندگی واژن پیش نوازی است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
مشاهده پیام مشکوک در گوشی همسر
قبل از هر اقدامی از صحت این که همسر شما مخاطب این پیامک بوده مطمئن شوید.
با فرض درست بودن ذهنیت شما درباره همسرتان، احساساتی بودن محتوای این پیامک می تواند گویای یک نکته مهم باشد:
✨به این معنی که جای خالی عواطف در رابطه شما و همسرتان احساس می شود.✨
✅ چاره این است که به دنبال بازسازی روابط عاطفی خود با همسرتان باشید.
تلاش هایی که تاکنون داشته اید، کافی نبوده و باید بیشتر به همسرتان توجه کنید
🔸از علنی شدن این رابطه با دعوا و مرافه بپرهیزید. زیرا خیلی مردها پس از پی بردن رابطه توسط همسرشان مصرتر خواهند شد
🔸ب جای قهر و دعوا و شکایت با تحمل فشار روانی به خود و زندگی تان فکر کنید و عرصه را برای میهمان ناخوانده باز نکنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مشاهده پیام مشکوک در گوشی همسر
قبل از هر اقدامی از صحت این که همسر شما مخاطب این پیامک بوده مطمئن شوید.
با فرض درست بودن ذهنیت شما درباره همسرتان، احساساتی بودن محتوای این پیامک می تواند گویای یک نکته مهم باشد:
✨به این معنی که جای خالی عواطف در رابطه شما و همسرتان احساس می شود.✨
✅ چاره این است که به دنبال بازسازی روابط عاطفی خود با همسرتان باشید.
تلاش هایی که تاکنون داشته اید، کافی نبوده و باید بیشتر به همسرتان توجه کنید
🔸از علنی شدن این رابطه با دعوا و مرافه بپرهیزید. زیرا خیلی مردها پس از پی بردن رابطه توسط همسرشان مصرتر خواهند شد
🔸ب جای قهر و دعوا و شکایت با تحمل فشار روانی به خود و زندگی تان فکر کنید و عرصه را برای میهمان ناخوانده باز نکنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Audio
#صوتی
همسرم از ابراز محبت کلامی دریغ می کند..
♻️دکتر محسن محمدی نیا معین
💠روانشناس و
💠مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
همسرم از ابراز محبت کلامی دریغ می کند..
♻️دکتر محسن محمدی نیا معین
💠روانشناس و
💠مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
یکی از ناسالمترین رفتارها در روابط، تفکر و تصمیمگیری به جای طرف مقابل است:
پیام ندادم گفتم سرت شلوغه
زنگ نزدم گفتم خستهای
نیومدم گفتم شاید دوست نداری
بهت نگفتم گفتم شاید اذیت بشی
و...
این افراد «معمولاً» دچار حس زائد بودن در رابطه را دارند و البته دلایل دیگر هم هست...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
یکی از ناسالمترین رفتارها در روابط، تفکر و تصمیمگیری به جای طرف مقابل است:
پیام ندادم گفتم سرت شلوغه
زنگ نزدم گفتم خستهای
نیومدم گفتم شاید دوست نداری
بهت نگفتم گفتم شاید اذیت بشی
و...
این افراد «معمولاً» دچار حس زائد بودن در رابطه را دارند و البته دلایل دیگر هم هست...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
خانم با سیاست
- خریدن طلا خوبه؛ اما نه وقتی که دندون خراب تو دهانت داری!!
- صمیمی شدن با مادرشوهر خوبه؛ اما نه وقتی که سالی یکبار از مادر خودت خبرنمیگیری!!
- قناعت خوبه؛ اما نه اونقدری که همسرت پولاشو جای دیگه ببره خرج کنه!
- ناز کردن خوبه ! اما نه اونقدری که اسمت رو بزارن ؛غرغرو ؛همیشه مریض؛ لوس؛ خوابالو
" خانم عزیز هر چیزی کم و زیادش دل رو میزنه "
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خانم با سیاست
- خریدن طلا خوبه؛ اما نه وقتی که دندون خراب تو دهانت داری!!
- صمیمی شدن با مادرشوهر خوبه؛ اما نه وقتی که سالی یکبار از مادر خودت خبرنمیگیری!!
- قناعت خوبه؛ اما نه اونقدری که همسرت پولاشو جای دیگه ببره خرج کنه!
- ناز کردن خوبه ! اما نه اونقدری که اسمت رو بزارن ؛غرغرو ؛همیشه مریض؛ لوس؛ خوابالو
" خانم عزیز هر چیزی کم و زیادش دل رو میزنه "
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
#زناشویی
در رابطه اورال مکیدن باعث افزایش جریان خون در ناحیه تناسلی و لیسیدن باعث تحریک حسگرهای آلت میشود، یک رابطه اورال مناسب چه برای مرد و چه برای زن باید ترکیبی از هر دوی این حرکات باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
در رابطه اورال مکیدن باعث افزایش جریان خون در ناحیه تناسلی و لیسیدن باعث تحریک حسگرهای آلت میشود، یک رابطه اورال مناسب چه برای مرد و چه برای زن باید ترکیبی از هر دوی این حرکات باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_440
پامو رو لبه ی صندلی و دقیقا وسط دو لنگش گذاشتم و گفتم:
-خب سوال اول....صاف میرم رو اصل مطلب....چکی که توی کیف شانار بود رو تو برداشتی!؟؟
از این سوال من آشکارا جاخورد...حتی دهنشم وامونده بود اما بجای اعتراف دبه کرد و گفت:
-چک!؟ شانار!؟ چک چیه...؟شانار کیه....من....
حوصله ی چرت و پرت شنیدن نداشتم...فورا به یوسف اشاره کردم اونم یه مشت به صورتش زد که خون توی دهنش جمع شد...به سرفه افتاد...سرشو خم کرد و خون توی دهنش رو تف کرد و گفت:
-شما کی هستید آخه نامسلمونا ..مگه من چیکار کردم....!؟؟؟ بابا چک چی...کشک چی!
چرخی به دورش زدم...موهاش تو چنگم گرفتم و بی توجه به داد و فریادهاش گفتم:
-از اول بهت گفتم حوصله دروغ و دونگ ندارم بچه زرنگ....و اینو بدون...که اگه تو راست سوالایی که میپرسم رو بهم نگی زنده از اینجایی که هستی نمیزنی بیرون.....
با ترس و لرز شدیدی گفت:
-به ناموس جفتمون نمیدونم از چی حرف میزنین....
نعره زدم:
-از چک....از چکی که از کوله پشتی شانار برداشتی و بعد نقدش کردی!
وحشت زده گفت:
-چک!؟؟؟ نه...من چکی برنداشتم من....
حرفش اپتموم نشده بود که اینبار خودم با مشت یه ضربه به شکمش زدم که باعث شد باهمون صندلی بیفته رو زمین....عصبی چند لگد باپا هم حواله ی شکمش کردمو گفتم :
-یا بگو یا اونقدر میزنمت که جنازتو از اینجا ببرن....
خون از دهنش راه افناده بود...برخلاف هیکل گنده اش مشخص بود طاقت درد نداره....گنده لات بود اما به وقتش موش میشد....
یکم که کتک خورد امون خواست....به یوسف اشاره کردم...رفت و دوباره نشوندش روی صندلی و من باز پرسیدم:
-خب...دوباره میپرسم! چک رو تو نقد کردی!؟
سرفه ای پرخون کردوگفت:
-به ابلفضل من از....
صدامو بردم بالا و گفتم:
-نه مثل اینکه تومنو مسخره کردی....وقتی لاشه ات شدی غذای سگایی که میدونم صداشون داره به گوشت میرسه اونوقت ملتفت میشی نباید چرند تحویل من بدی....
-آقا غلط کردم....آقا...رحم کن جون ننه ات...اصلا شما کی هستین....!؟ مامورین!؟ اطلاعاتی هستین!؟؟ برادر بسیجی هستین!؟
یقه لباسشو تو مشتم گرفتم و گفتم:
-شر و ور تحویلم نده...جواب سوالو بگو....
تند تند گفت:
-باشه باشه میگم....
-خب....بگو....
-من از چکی که میگین اصلا خبر ندارم....
نه...مثل اینکه نمیخواست حرف بزنه...خولستم دوباره برم به طرفش که اژدر حلوم رو گرفت و پرسید:
-تو شانارو دزدیدی و بردی تو بیابون که آزارش بدی...اینم میخوای انکار کنی!؟
از سوال اژدر به تته پته افتاد...انگار میدونست ما درجریان همه چیز هستیم چون بالاخره گفت:
-آا...آره...من شانارو دزدیدم....من دزدیدمش....
بازم اژدر بود که پرسید:
-بردیش کجا!؟
-توی یه بیابون...
-بعدش چه اتفاقی افتاد...؟
-کلی جنس دستش داشتیم...میدونستم پیش خودشن اما میگفت نیست....من فقط میخواستم بترسونمش تا جای موادارو بگه اما اون موقع فرار از رو پل افتاد...یکی از بچه هارفت نبضشو گرفت و بعد گفت تموم کرده....ماهم زدیم به چاک.....
-آره زدی به چاک...ولی قبلش کیفش رو بردی و بعدهم چک توی کیف رو نقد کردی....
نفس زنون گفت:
-به خاک پدرم من از چکی که میگین خبر ندارم...ما ترسیدم....نمیخواستیم کسی ببینتمون...طاقت هلفتونی نداشتیم واسه همین تا فهمیدیم نبضش نمیزنه در رفتیم....
-یعنی دست به کیفش نزدین؟
-چرا زدیم...فکر میکردیم شاید موادا توش باشن اما نبود...ماهم انداختیمش همون دورو بر....
دندونامو روهم فشردمو گفتم:
-مثل سگ دروغ میگی حرومزاده.....من تورو میکشمو لاشتو میندازم جلو سگا....
شروع کرد گریه زاری:
-بابا به پیر به پیغمبر به ابلفضل من از چک مک خبر ندارم....خدا لعنت کنه این دلبرو....هرچی میکشم از اون....
بازهم اژدر جلومو گرفت...نگه ام داشت و گفت:
-صبر کن ...عجله نکن...
و بعد خودش رفت سمت برزو و پرسید:
-ما میدونیم که قبلا کجا مینشستی و الان کجا میشینی....قبلا چی سوار میشدی و الان چی سوار میشی....پس...سعی نکن مارو دور بزنی...اگه تو چک رو تقد نکردی و پول رو بالا نکشیدی چجوری تونستی تو این مدت اینقدر اوضاعت رو تغییر بدی!؟
سکوت کرد...فکر میکرد ما اطلاعاتی هستیم و همچی رو واسه خودش تموم شده میدید....چون پرسید:
-راستشو بگم حکمم اعدام...
اژدر پوزخندی زد و گفت:
-تو راستشو بگو...من اعدامت که نمیکنم هیچ میگم ببرنت همونجایی که بودی....
-دارین دروغ میگین....من میدونم...بعدش نفله ام میکنین...
-بگو....و پشیمونمون نکن
-باشه باشه...میگم....زدم تو کار فروش کرک و شیشه....یه آشپزخونه راه انداختم....واسه همین اوضاع فرق کرده....
نگاهی به اژدر انداختم...نمیدونستم حرفهای اینو باور کنم یا شانار...!؟
اژدر اومد سمتم...نگاهی بهم انداخت و بعد آهستع کنار گوشم گفت:
-کار اون نیست....مطمئن باش...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پامو رو لبه ی صندلی و دقیقا وسط دو لنگش گذاشتم و گفتم:
-خب سوال اول....صاف میرم رو اصل مطلب....چکی که توی کیف شانار بود رو تو برداشتی!؟؟
از این سوال من آشکارا جاخورد...حتی دهنشم وامونده بود اما بجای اعتراف دبه کرد و گفت:
-چک!؟ شانار!؟ چک چیه...؟شانار کیه....من....
حوصله ی چرت و پرت شنیدن نداشتم...فورا به یوسف اشاره کردم اونم یه مشت به صورتش زد که خون توی دهنش جمع شد...به سرفه افتاد...سرشو خم کرد و خون توی دهنش رو تف کرد و گفت:
-شما کی هستید آخه نامسلمونا ..مگه من چیکار کردم....!؟؟؟ بابا چک چی...کشک چی!
چرخی به دورش زدم...موهاش تو چنگم گرفتم و بی توجه به داد و فریادهاش گفتم:
-از اول بهت گفتم حوصله دروغ و دونگ ندارم بچه زرنگ....و اینو بدون...که اگه تو راست سوالایی که میپرسم رو بهم نگی زنده از اینجایی که هستی نمیزنی بیرون.....
با ترس و لرز شدیدی گفت:
-به ناموس جفتمون نمیدونم از چی حرف میزنین....
نعره زدم:
-از چک....از چکی که از کوله پشتی شانار برداشتی و بعد نقدش کردی!
وحشت زده گفت:
-چک!؟؟؟ نه...من چکی برنداشتم من....
حرفش اپتموم نشده بود که اینبار خودم با مشت یه ضربه به شکمش زدم که باعث شد باهمون صندلی بیفته رو زمین....عصبی چند لگد باپا هم حواله ی شکمش کردمو گفتم :
-یا بگو یا اونقدر میزنمت که جنازتو از اینجا ببرن....
خون از دهنش راه افناده بود...برخلاف هیکل گنده اش مشخص بود طاقت درد نداره....گنده لات بود اما به وقتش موش میشد....
یکم که کتک خورد امون خواست....به یوسف اشاره کردم...رفت و دوباره نشوندش روی صندلی و من باز پرسیدم:
-خب...دوباره میپرسم! چک رو تو نقد کردی!؟
سرفه ای پرخون کردوگفت:
-به ابلفضل من از....
صدامو بردم بالا و گفتم:
-نه مثل اینکه تومنو مسخره کردی....وقتی لاشه ات شدی غذای سگایی که میدونم صداشون داره به گوشت میرسه اونوقت ملتفت میشی نباید چرند تحویل من بدی....
-آقا غلط کردم....آقا...رحم کن جون ننه ات...اصلا شما کی هستین....!؟ مامورین!؟ اطلاعاتی هستین!؟؟ برادر بسیجی هستین!؟
یقه لباسشو تو مشتم گرفتم و گفتم:
-شر و ور تحویلم نده...جواب سوالو بگو....
تند تند گفت:
-باشه باشه میگم....
-خب....بگو....
-من از چکی که میگین اصلا خبر ندارم....
نه...مثل اینکه نمیخواست حرف بزنه...خولستم دوباره برم به طرفش که اژدر حلوم رو گرفت و پرسید:
-تو شانارو دزدیدی و بردی تو بیابون که آزارش بدی...اینم میخوای انکار کنی!؟
از سوال اژدر به تته پته افتاد...انگار میدونست ما درجریان همه چیز هستیم چون بالاخره گفت:
-آا...آره...من شانارو دزدیدم....من دزدیدمش....
بازم اژدر بود که پرسید:
-بردیش کجا!؟
-توی یه بیابون...
-بعدش چه اتفاقی افتاد...؟
-کلی جنس دستش داشتیم...میدونستم پیش خودشن اما میگفت نیست....من فقط میخواستم بترسونمش تا جای موادارو بگه اما اون موقع فرار از رو پل افتاد...یکی از بچه هارفت نبضشو گرفت و بعد گفت تموم کرده....ماهم زدیم به چاک.....
-آره زدی به چاک...ولی قبلش کیفش رو بردی و بعدهم چک توی کیف رو نقد کردی....
نفس زنون گفت:
-به خاک پدرم من از چکی که میگین خبر ندارم...ما ترسیدم....نمیخواستیم کسی ببینتمون...طاقت هلفتونی نداشتیم واسه همین تا فهمیدیم نبضش نمیزنه در رفتیم....
-یعنی دست به کیفش نزدین؟
-چرا زدیم...فکر میکردیم شاید موادا توش باشن اما نبود...ماهم انداختیمش همون دورو بر....
دندونامو روهم فشردمو گفتم:
-مثل سگ دروغ میگی حرومزاده.....من تورو میکشمو لاشتو میندازم جلو سگا....
شروع کرد گریه زاری:
-بابا به پیر به پیغمبر به ابلفضل من از چک مک خبر ندارم....خدا لعنت کنه این دلبرو....هرچی میکشم از اون....
بازهم اژدر جلومو گرفت...نگه ام داشت و گفت:
-صبر کن ...عجله نکن...
و بعد خودش رفت سمت برزو و پرسید:
-ما میدونیم که قبلا کجا مینشستی و الان کجا میشینی....قبلا چی سوار میشدی و الان چی سوار میشی....پس...سعی نکن مارو دور بزنی...اگه تو چک رو تقد نکردی و پول رو بالا نکشیدی چجوری تونستی تو این مدت اینقدر اوضاعت رو تغییر بدی!؟
سکوت کرد...فکر میکرد ما اطلاعاتی هستیم و همچی رو واسه خودش تموم شده میدید....چون پرسید:
-راستشو بگم حکمم اعدام...
اژدر پوزخندی زد و گفت:
-تو راستشو بگو...من اعدامت که نمیکنم هیچ میگم ببرنت همونجایی که بودی....
-دارین دروغ میگین....من میدونم...بعدش نفله ام میکنین...
-بگو....و پشیمونمون نکن
-باشه باشه...میگم....زدم تو کار فروش کرک و شیشه....یه آشپزخونه راه انداختم....واسه همین اوضاع فرق کرده....
نگاهی به اژدر انداختم...نمیدونستم حرفهای اینو باور کنم یا شانار...!؟
اژدر اومد سمتم...نگاهی بهم انداخت و بعد آهستع کنار گوشم گفت:
-کار اون نیست....مطمئن باش...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
📆 تقویم نجومی
👈 یکشنبه
31 تیر / سرطان 1403
15 محرم 1446
21 ژوئیه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
😭فرستادن سرهای مطهر شهداء همراه اهل بیت علیهم السلام به سوی شام.
🐪حرکت معاویه با 83 هزار نیرو به طرف صفین برای جنگ با علی علیه السلام.
🌹ولادت سید بن طاووس (۵۸۶ ه.ق).
⚫️ وفات حضرت آدم علیه السلام.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌕امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅مقدمات ازدواج.
✅خرید و فروش.
✅شکار و دام گذاری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما و قضات و روسا.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘مسافرت :مسافرت خوب و سود و مال به دنبال دارد. ان شاءالله.
👶زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️برداشت و کاشت و امور زراعی.
✳️تشکیل تعاونی ها و شرکت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🔵برای بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند به روزی و تقدیر خویش راضی باشد و مباشرت برای سلامتی مفید است.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری سلامت آفرین است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل" است.
وعلامات و بالنجم هم یهتدون...
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و از این قبیل امور. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈 یکشنبه
31 تیر / سرطان 1403
15 محرم 1446
21 ژوئیه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
😭فرستادن سرهای مطهر شهداء همراه اهل بیت علیهم السلام به سوی شام.
🐪حرکت معاویه با 83 هزار نیرو به طرف صفین برای جنگ با علی علیه السلام.
🌹ولادت سید بن طاووس (۵۸۶ ه.ق).
⚫️ وفات حضرت آدم علیه السلام.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌕امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅مقدمات ازدواج.
✅خرید و فروش.
✅شکار و دام گذاری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما و قضات و روسا.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘مسافرت :مسافرت خوب و سود و مال به دنبال دارد. ان شاءالله.
👶زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️برداشت و کاشت و امور زراعی.
✳️تشکیل تعاونی ها و شرکت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🔵برای بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند به روزی و تقدیر خویش راضی باشد و مباشرت برای سلامتی مفید است.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری سلامت آفرین است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل" است.
وعلامات و بالنجم هم یهتدون...
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و از این قبیل امور. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#ایده_متن
• چای داغِ صبح را پُربوسه باید دَم کنی!
با لبِ تـو، تا خودِ شب روبهراهم، روبهراه
👤#محمد_بزاز❣
@harimezendgi👩❤️👨🦋
• چای داغِ صبح را پُربوسه باید دَم کنی!
با لبِ تـو، تا خودِ شب روبهراهم، روبهراه
👤#محمد_بزاز❣
@harimezendgi👩❤️👨🦋