همسرانه حریم زندگی💑

#کلیپ

بیشتر از همه دوست دارم 😍😍

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋

5.1K viewsedited 14:01

#پارت_387

درازم کرد رو تخت و خیمه زد رو تنم.....پاهامو ازهم باز کردم....بوسم کرد...نه یک بار بلکه صدبار گلوم رو بوسید....نه از روی هوس...از روی عشق...‌من اینو حس میکردم....عشق رو تو بوسه هاش حس‌میکردم.....ولی....این حس....یه حس یه طرفه بود....یه حس کاملا یه طرفه!
چشمامو بستم.....
اینبار چونه ام رو بوسید....و بعد لبها...دو طرف صورتم....بینیم....مکث کرد‌‌‌.....
دستشو رو پیشونیم گذاشت و موهامو داد بالا.....و بعد اینبار پیشونیم رو بوسید...عمیق و طولانی....
شاید بیشتر از سه دقیقه لبهاشو همونجا رو پیشونیم‌ثابت نگه داشته بود....
یه نفس عمیق کشید...نفسی که گرمیشو رو پوستم حس کردم....
دستاشو قاب صورتم کرد...سرشو کج کرد و بعد اشکامو که از گوشه چشمام سرازیر شده بود لیس زد!
چقدر عجیب شده بود این مرد امشب اما...مگه میشد آدم یه شبه عوض بشه...؟؟نه قطعا که عوض نمیشد....!
این عادت ارسلان بود....یه روز خوب باشه و صد روز بد....اونقدر بد که نشه حتی نزدیکش شد و باهاش گپ زد!

پاهامو وا کردم تا اگه میخواد شلوارمو از پا دراره....تا لذتی که میخواد ببره و راحتم بزاره....اما اون....اینکارو نکرد...از روی تنم کنار رفت..بلند شد و نشست رو تخت....دقیقا بالای سرم.....
آهسته گفت:

-نمیخوای چشماتو باز کنی !؟؟

با همون چشمای بسته سوالشو با سوال جواب دادم:

-نمیخوای لباسامو از تنم دربیاری و کاری که میخوای رو بکنی!؟

-نه....

"نه" محکمش وادارم کرد چشمامو وا کنم...دستامو روی شکم گذاشتم و نگاهش کردمو خیلی مختصر پرسیدم:

-نه !؟؟

-آره....نه

-چرا !؟

موهامو نوازش کرد و گفت:

-مگه نگفتی اذیت میشی !؟خب...من اذیتت نمیکنم....دیگه اذیتت نمیکنم.....تو بشو همونی که من میخوام‌منم میشم همونی که تو میخوای.....

واقعا عجیب شده بود این مرد...اونقدر عجیب که حس کردم نکنه یکی دو ساعته جادو شده باشه....نکنه مخش خورده باشه به جایی!؟
نکنه دیوونه شده باشه!؟؟
اونقدر به حالتش شک کردم که نتونستم طاقت بیارمو پرسیدم و گفتم:

-تو حالت خوب!؟

تو گلو خندید و گفت:

-آره....خوبم....

و بعد انگشتشو رو کبودی های صورتم سُر داد و گفت:

-درد میکنن؟؟؟

ماتم برد...هاج و واج نگاش کردمو باز پرسیدم:

-تو حالت خوبه!؟؟

برخلاف همیشه که تا یه سوال رو چندبار ازش میپرسیدم کلافه میشد و آب روغن قاطی میکرد اینبار خونسرد و ریلکس جواب داد:

-آره خوبم....تو چی...خوبی!؟ دیگه کجات کبود شده...!؟ پیرهنتو بده بالا نگاه بندازم.....

منو که مات برده بود و حتی پلک هم نمیتونستم بزنم....اما اون خودش پیرهنمو داد بالا و شکم و کمرم رو نگاه کرد و بعد با تاسف گفت:

-آره...کبود شده.‌..خیلی درد داری !؟

درحالی که مات و هاج واج نگاش میکردم گفتم:

-وقتی دست میزنی درد میگیره....‌

خم شد.شکمم رو بوسید و بعد سرشو بلند کرد و گفت:

-دیگه نمیزنمت عزیزم.....

و بعد بلند شدو چراغ رو خاموش کرد...خودش با ملایمت کشیدم بالا...کنارم دراز کشید...دستشو دورن حلقه کرد و پتو رو آورد بالا...‌‌

این ارسلان بود!؟؟؟ مرتیکه ی روانی شده بود عین اسمیگل....یه روز مثل سگ کتکم میزد و یه روز عین ننه ام ترو خشکم میکرد...

ازش فاصله گرفتمو گفتم:

-دوستی تو دوستی خاله خرسه است ارسلان.....بهم نزدیک نشو.....حوصله ی کتک خوردن ندارم...
نه حوصله....نه جون...نه توان...‌پس بهم نزدیک نشو.....

اینو گفتمو خودمو کشیدم کنار....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋

3.4K views15:23