#خانوما_بخونن
این داستاااان 😄👇👇
احترام به غرور شوهر 😊👌
خانما اگر شوهرتون میگه: "فلان چیز رو بخریم" باهاش مخالفت نکنید. 😡
حالا درسته شما قصدتون دلسوزیه و دوست ندارید شوهرتون توی زحمت بیفته
👈 اما این باعث میشه حس تأمین مرد که یکی از مهمترین حسهای یک آقاست از بین بره. 😉
خانما زیاد نگران شوهرتون نباشید.
👈او از اینکه واستون خرج کنه خوشحال میشه.
پس هی نگید نه و نمیخوام و پول نداریم و .......⛔️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
این داستاااان 😄👇👇
احترام به غرور شوهر 😊👌
خانما اگر شوهرتون میگه: "فلان چیز رو بخریم" باهاش مخالفت نکنید. 😡
حالا درسته شما قصدتون دلسوزیه و دوست ندارید شوهرتون توی زحمت بیفته
👈 اما این باعث میشه حس تأمین مرد که یکی از مهمترین حسهای یک آقاست از بین بره. 😉
خانما زیاد نگران شوهرتون نباشید.
👈او از اینکه واستون خرج کنه خوشحال میشه.
پس هی نگید نه و نمیخوام و پول نداریم و .......⛔️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
مَن دلَم میخٰاد زیر گَردنت
بُوســــــههٰاموُ جٰابذارَم❤️
✦⃟░⃟✦⃟░⃟❤️✦⃟░⃟✦⃟░⃟✦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مَن دلَم میخٰاد زیر گَردنت
بُوســــــههٰاموُ جٰابذارَم❤️
✦⃟░⃟✦⃟░⃟❤️✦⃟░⃟✦⃟░⃟✦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_372
وقتی وارد سالن شدم ، نگاه اژدر به سمتم کشیده شد....چند مدتی بود اصلا ندیدمش...هیچ تغییری درش دیده نمیشد جز تغییر رنگ جلیقه اش از خاکستری به سیاه راه راه....!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-خوش اومدی شانار....بیا جلوتر....
نگاهی به ارسلان انداختم و رفتم سمتمیز...صندلی رو عقب کشیدم و آهسته سلام کردم...اژدر جواب سلاممو داد اما ارسلان چیز دیگه ای گفت:
-اونی که قرص خواب آور میخوره هم قَدِ تو نمیخوابه.....از این به بعد صبح زود بیدارشو...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-مگه پادگان!؟
نگاه طمانینه ای بهم انداخت و بعد گفت:
-زبونت تلاش زیادی برای تقسیم شدن به دو نیمه داره!
نگاهمو ازش گرفتم و سعی کردم بجای کَلکَل کردن با این مرد همیشه ی خدا خشن از غذاهای خوش رنگ و لعاب و خوش بوی روی میز یکی رو برای خوردن انتخاب کنم....یکم برنج و چند تیکه ماهی توی بشقاب گذاشتم و آهسته مشغول خوردن شدم که اژدر با حالتی پچ پچ مانند برای ارسلان شروع به توضیح حرفهایی داد:
-اینکه بری یا نری تصمیم باخودت اما من میگم برو....به هر حال اون خیلی جاها بدردمون خورده....بد نیشت این روابط پررنگتر بشه....
ارسلان مردد گفت:
-اصرارهای زیادش حالمو بهممیزنه....ولی نرفتن رو به رفتن ترجیح میدم
-اما من برعکس فکر میکنم...رفتن بهتره....
صورت ارسلان اونو برای پذیرش چیزی که اژدر درموردش حرف میزد،کمی مردد نشون میداد.با این حال من همش فکر میکردم کجا رفته اون دختری که ارسلان بخاطرش منو فرستاده بود اینجا حالا خبری ازش نیست...!؟ نکنه قایمش کرده!؟ نه نه....اگه قراره کسی قایم بشه مثل دفعه قبلی این من بودم...ظاهرا اون هرکی بود میشد بهش گفت سوگلی ارسلان...یه سوگلی مهم که نمیخواستن خاطرش مشوش بشه از حضور من.....بی هوا پرسیدم:
-نمیاد با ما غذا بخوره !؟؟؟
تا اینو گفتم اژدر و ارسلان هردو باهم بهمخیره شدن....نگاهاشون پرسشی بود....چنگال رو پاین آوردم و گفتم:
-منظورم همون خانم....
و چشم دوختم به ارسلان:
-همونی که توی اتاقت بود!
اژدر یه نگاه به ارسلان انداخت و بعد مشغول خوردن غذاش شد...اینکارش یه جورایی از زیر جواب در رفتن بود عوضش ارسلان اخم کرد و گفت:
-تو بهتره غذایی که گذاشتن جلوت رو کوفت کنی و سوال اضافه نپرسی!
دُز تلخی لحنش به حدی زیاد بود که دیگه کنجکاویمو ادامه ندادم....ولی حس میکردم اون هنوز هست...هست که من باید همچنان تو اتاق جداگونه سر میکردم و چه بهتر که باید توی یه اتاق جدا سر میکردم!
غذامو که خوردم دستمال سفیدو روی لبهای چربم کشیدم و بعد رو به اژدر گفتم:
-میتونم برم بیرون !؟؟ تو حیاط....!؟
اژدر نگاهی به ارسلان انداخت و بعد چون دید اون چیزی نمیگه و سرگرم خوردن ناهارش هست گفت:
-آره....میتونی بری!
-ممنون.....
از خونه زدمبیرون..... بعد اونهمه بارون حالا گرمای افتاده حیاط خیلی دلچسب بود. یه جورایی آدم دلش میخواست همه جوره اینگرمی رو جذب کنه....
ابراهیمجلوی در ایستاده بود و با شفیع شطرنج بازی میکرد....
و سگهای ارسلان یه گوشه غذا میخوردن...فکر کنم ارجب و قرب اونسگها از تمام اهالی این خونه واسه ارسلان بیشتر بود آخه اونقدری که به اون سه تا سگ می رسید به بقیه نمی رسید!
نگاهمو از شفیع و ابراهیمگرفتم و سمت باغچه ی گلها رفتم.... یه باغچه ی مستطیل شکل و طولانی که به شدت زیبا و خوش بو بود.نیم ساعتی از بودنم کنار اون باغچه میگذشت که شیرین و سمیرا از دور به سمتم اومدن....فکر کردم اومدن که بهمبگن باید برم داخل اما اینطوری نبود...چون مقصدشون همون ردیف باغچه های پر گل بود....
وقتی از کنارم میگذشتن شیرین با خنده و سمیرا با غرور نگام کرد.....
-سلام خانمجان!
جواب سلامشیرین رو دادم و بهشون خیره شدم...کنجاکاو بودم بدونم میخوان چیکار کنن....سمیرا کنار باغچه ایستاد و بعد گوشیشو سمت شیرین گرفت و گفت:
-بزنی رو اونقرمزه عکس میگیره.....
شیرین نگران و پر تشویش گفت:
-اژدر خان عکس گرقتن و ممنوع کرده...اگه بفهمه پدرمونو درمیاره!
سمیرا یه ژست سکسی گرفت و بعد گفت:
-عهههه....کارتو بکن دختر....ترسو.....
شیرین چند تا عکس از زوایای مختلف از سمیرا گرفت و بعد گوشیشو داد دستش و اومد سمت من و با نیش باز بهم خیره شد و پرسید
-اَفتو چقذه خوبه خانمجان....نِه !؟؟
لبخند زدمو گفتم :
-آره خیلی خوبه...
سمیرا هفت هشت تا سلفی از روایای مختلفت از خودش گرفت و بعد اومد سمتمو کاملا بی مقدمه پرسید:
-تو دقیقا نسبتت با آقا چیه!؟؟ دوست دخترشی !؟ اینجا خیلی چیزا راجبت میگنولی من کنجکاو بودم از زبون خودت بشنوم.....
هاج واج به این دختر پر رو نگاه کردم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی وارد سالن شدم ، نگاه اژدر به سمتم کشیده شد....چند مدتی بود اصلا ندیدمش...هیچ تغییری درش دیده نمیشد جز تغییر رنگ جلیقه اش از خاکستری به سیاه راه راه....!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-خوش اومدی شانار....بیا جلوتر....
نگاهی به ارسلان انداختم و رفتم سمتمیز...صندلی رو عقب کشیدم و آهسته سلام کردم...اژدر جواب سلاممو داد اما ارسلان چیز دیگه ای گفت:
-اونی که قرص خواب آور میخوره هم قَدِ تو نمیخوابه.....از این به بعد صبح زود بیدارشو...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-مگه پادگان!؟
نگاه طمانینه ای بهم انداخت و بعد گفت:
-زبونت تلاش زیادی برای تقسیم شدن به دو نیمه داره!
نگاهمو ازش گرفتم و سعی کردم بجای کَلکَل کردن با این مرد همیشه ی خدا خشن از غذاهای خوش رنگ و لعاب و خوش بوی روی میز یکی رو برای خوردن انتخاب کنم....یکم برنج و چند تیکه ماهی توی بشقاب گذاشتم و آهسته مشغول خوردن شدم که اژدر با حالتی پچ پچ مانند برای ارسلان شروع به توضیح حرفهایی داد:
-اینکه بری یا نری تصمیم باخودت اما من میگم برو....به هر حال اون خیلی جاها بدردمون خورده....بد نیشت این روابط پررنگتر بشه....
ارسلان مردد گفت:
-اصرارهای زیادش حالمو بهممیزنه....ولی نرفتن رو به رفتن ترجیح میدم
-اما من برعکس فکر میکنم...رفتن بهتره....
صورت ارسلان اونو برای پذیرش چیزی که اژدر درموردش حرف میزد،کمی مردد نشون میداد.با این حال من همش فکر میکردم کجا رفته اون دختری که ارسلان بخاطرش منو فرستاده بود اینجا حالا خبری ازش نیست...!؟ نکنه قایمش کرده!؟ نه نه....اگه قراره کسی قایم بشه مثل دفعه قبلی این من بودم...ظاهرا اون هرکی بود میشد بهش گفت سوگلی ارسلان...یه سوگلی مهم که نمیخواستن خاطرش مشوش بشه از حضور من.....بی هوا پرسیدم:
-نمیاد با ما غذا بخوره !؟؟؟
تا اینو گفتم اژدر و ارسلان هردو باهم بهمخیره شدن....نگاهاشون پرسشی بود....چنگال رو پاین آوردم و گفتم:
-منظورم همون خانم....
و چشم دوختم به ارسلان:
-همونی که توی اتاقت بود!
اژدر یه نگاه به ارسلان انداخت و بعد مشغول خوردن غذاش شد...اینکارش یه جورایی از زیر جواب در رفتن بود عوضش ارسلان اخم کرد و گفت:
-تو بهتره غذایی که گذاشتن جلوت رو کوفت کنی و سوال اضافه نپرسی!
دُز تلخی لحنش به حدی زیاد بود که دیگه کنجکاویمو ادامه ندادم....ولی حس میکردم اون هنوز هست...هست که من باید همچنان تو اتاق جداگونه سر میکردم و چه بهتر که باید توی یه اتاق جدا سر میکردم!
غذامو که خوردم دستمال سفیدو روی لبهای چربم کشیدم و بعد رو به اژدر گفتم:
-میتونم برم بیرون !؟؟ تو حیاط....!؟
اژدر نگاهی به ارسلان انداخت و بعد چون دید اون چیزی نمیگه و سرگرم خوردن ناهارش هست گفت:
-آره....میتونی بری!
-ممنون.....
از خونه زدمبیرون..... بعد اونهمه بارون حالا گرمای افتاده حیاط خیلی دلچسب بود. یه جورایی آدم دلش میخواست همه جوره اینگرمی رو جذب کنه....
ابراهیمجلوی در ایستاده بود و با شفیع شطرنج بازی میکرد....
و سگهای ارسلان یه گوشه غذا میخوردن...فکر کنم ارجب و قرب اونسگها از تمام اهالی این خونه واسه ارسلان بیشتر بود آخه اونقدری که به اون سه تا سگ می رسید به بقیه نمی رسید!
نگاهمو از شفیع و ابراهیمگرفتم و سمت باغچه ی گلها رفتم.... یه باغچه ی مستطیل شکل و طولانی که به شدت زیبا و خوش بو بود.نیم ساعتی از بودنم کنار اون باغچه میگذشت که شیرین و سمیرا از دور به سمتم اومدن....فکر کردم اومدن که بهمبگن باید برم داخل اما اینطوری نبود...چون مقصدشون همون ردیف باغچه های پر گل بود....
وقتی از کنارم میگذشتن شیرین با خنده و سمیرا با غرور نگام کرد.....
-سلام خانمجان!
جواب سلامشیرین رو دادم و بهشون خیره شدم...کنجاکاو بودم بدونم میخوان چیکار کنن....سمیرا کنار باغچه ایستاد و بعد گوشیشو سمت شیرین گرفت و گفت:
-بزنی رو اونقرمزه عکس میگیره.....
شیرین نگران و پر تشویش گفت:
-اژدر خان عکس گرقتن و ممنوع کرده...اگه بفهمه پدرمونو درمیاره!
سمیرا یه ژست سکسی گرفت و بعد گفت:
-عهههه....کارتو بکن دختر....ترسو.....
شیرین چند تا عکس از زوایای مختلف از سمیرا گرفت و بعد گوشیشو داد دستش و اومد سمت من و با نیش باز بهم خیره شد و پرسید
-اَفتو چقذه خوبه خانمجان....نِه !؟؟
لبخند زدمو گفتم :
-آره خیلی خوبه...
سمیرا هفت هشت تا سلفی از روایای مختلفت از خودش گرفت و بعد اومد سمتمو کاملا بی مقدمه پرسید:
-تو دقیقا نسبتت با آقا چیه!؟؟ دوست دخترشی !؟ اینجا خیلی چیزا راجبت میگنولی من کنجکاو بودم از زبون خودت بشنوم.....
هاج واج به این دختر پر رو نگاه کردم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈 یکشنبه 👈23 اردیبهشت /ثور 1403
👈3 ذی القعده 1445 👈12 می 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘روز هبوط و بیرون رانده شدن آدم و حوا از بهشت.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👼 مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد. ان شاءالله.
🚘مسافرت : سفر همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید و فروش اجناس و املاک نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند به قسمت و روزی خود قانع باشد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث ضعف مغز می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد. ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
👈3 ذی القعده 1445 👈12 می 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘روز هبوط و بیرون رانده شدن آدم و حوا از بهشت.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👼 مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد. ان شاءالله.
🚘مسافرت : سفر همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید و فروش اجناس و املاک نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند به قسمت و روزی خود قانع باشد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث ضعف مغز می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد. ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
کاش از امروز
در شهر خیرات کنند
حال خوش را، دلخوشی را
کاش از امروز در شهر
نفس عمیق که میکشیم،
ریه هایمان پر شود از دوست داشتن...
کاش لبخند
جا خوش کند روی صورتمان...
کاش از امروز در شهر
تیتر اخبار پر باشد از
امید
امید
امید...
#علی_قاضی_نظام
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در شهر خیرات کنند
حال خوش را، دلخوشی را
کاش از امروز در شهر
نفس عمیق که میکشیم،
ریه هایمان پر شود از دوست داشتن...
کاش لبخند
جا خوش کند روی صورتمان...
کاش از امروز در شهر
تیتر اخبار پر باشد از
امید
امید
امید...
#علی_قاضی_نظام
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
عطر نَفَسَت سوره ی صُبح است
تا پیله شُدم بَر نَفَسَت جاان گرفتَم !
#سارا_صحرا
@harimezendgi👩❤️👨🦋
عطر نَفَسَت سوره ی صُبح است
تا پیله شُدم بَر نَفَسَت جاان گرفتَم !
#سارا_صحرا
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#آقایون_بخوانند
زنی که دوستت داره ....
را تنها نگذار به این بهانه که
چون دوستم دارد همیشه هست.
زیادی که تنهاش،بزاری به تنهایی
عادت میکنه آن وقت حتی اگرم
دوستت داشته باشه دیگه بود و نبودت
براش فرقی نمیکنه چون دوست داشتن
در تنهایی را یاد گرفته
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
زنی که دوستت داره ....
را تنها نگذار به این بهانه که
چون دوستم دارد همیشه هست.
زیادی که تنهاش،بزاری به تنهایی
عادت میکنه آن وقت حتی اگرم
دوستت داشته باشه دیگه بود و نبودت
براش فرقی نمیکنه چون دوست داشتن
در تنهایی را یاد گرفته
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دنبال راه حل باش
دکتر محسن محمدی نیا
موقع خشم و عصبانیت
دیوانه بازی در می آوری
یا......
توصیه می کنم دنبال راه حل باش❗️❗️❗️
#صوتی
بشنوید از
محسن محمدی نیا ♻️
✴️روانشناس و
✴️مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دیوانه بازی در می آوری
یا......
توصیه می کنم دنبال راه حل باش❗️❗️❗️
#صوتی
بشنوید از
محسن محمدی نیا ♻️
✴️روانشناس و
✴️مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
راحت و آسوده با همسرتان صحبت کنید. تمام و کمال حقیقت را به او بگویید هرچند باعث دردسر شود.
دروغ مصلحت آمیز و تقیه و... مشکلات را بیشتر میکند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
راحت و آسوده با همسرتان صحبت کنید. تمام و کمال حقیقت را به او بگویید هرچند باعث دردسر شود.
دروغ مصلحت آمیز و تقیه و... مشکلات را بیشتر میکند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
زنان بالغ سعی میکنند به بهترین رفتارها و خصوصیات اخلاقی همسرشان توجه کنند به جای اینکه روی رفتارهای منفی آنها متمرکز شوند. حواسشان به کارهای خوبی است که طرفشان میکند و حرفهای خوبی که میزند و سعی نمیکنند طرفشان را با اشتباهات و نواقصشان قضاوت کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زنان بالغ سعی میکنند به بهترین رفتارها و خصوصیات اخلاقی همسرشان توجه کنند به جای اینکه روی رفتارهای منفی آنها متمرکز شوند. حواسشان به کارهای خوبی است که طرفشان میکند و حرفهای خوبی که میزند و سعی نمیکنند طرفشان را با اشتباهات و نواقصشان قضاوت کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
سعی کنید به راه های مختلف علاقه خود را به همسرتان نشان دهید و البته مراقب باشید این ابراز علاقه شکل تکراری به خود نگیرد. برای این کار دو راه پیش رو دارید؛ ابراز علاقه کلامی و عملی. با گفتن کلمات محبت آمیز، تحسین او در جمع و در خلوت، تشویق و اعتماد به نفس دادن به او و… علاوه بر این می توانید با محبت فیزیکی، خرید هدیه، وقت گذاشتن برای او، تفریح های دو نفره و … به شیوه عملی محبتتان را نشان دهید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سعی کنید به راه های مختلف علاقه خود را به همسرتان نشان دهید و البته مراقب باشید این ابراز علاقه شکل تکراری به خود نگیرد. برای این کار دو راه پیش رو دارید؛ ابراز علاقه کلامی و عملی. با گفتن کلمات محبت آمیز، تحسین او در جمع و در خلوت، تشویق و اعتماد به نفس دادن به او و… علاوه بر این می توانید با محبت فیزیکی، خرید هدیه، وقت گذاشتن برای او، تفریح های دو نفره و … به شیوه عملی محبتتان را نشان دهید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
👈 نكات مثبت را همیشه در یادتان نگه دارید، این باعث میشود كه عصبانیت شما قابل كنترل شود.
👈 اگر گاهی خلق و خوی همسرتان با توجه به شرایطی كه خارج از فضای خانه دارد تغییر میكند، شما هم راه بیایید.
👈 از او تعریف كنید. به او بگویید كه چقدر از با او بودن لذت می برید و خوشحال هستید.
✅ گاهی لازم است كه حتی كوچکترین مهارتش را بزرگ كنید و بگویید كه عزیزم تو در این كار بهترین هستی. به جزئیات رابطهتان دقت كنید و همه چیز را یك وظیفه ندانید. این مسائل صمیمیت رابطه را بیشتر و تنشها را كمتر میكند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈 نكات مثبت را همیشه در یادتان نگه دارید، این باعث میشود كه عصبانیت شما قابل كنترل شود.
👈 اگر گاهی خلق و خوی همسرتان با توجه به شرایطی كه خارج از فضای خانه دارد تغییر میكند، شما هم راه بیایید.
👈 از او تعریف كنید. به او بگویید كه چقدر از با او بودن لذت می برید و خوشحال هستید.
✅ گاهی لازم است كه حتی كوچکترین مهارتش را بزرگ كنید و بگویید كه عزیزم تو در این كار بهترین هستی. به جزئیات رابطهتان دقت كنید و همه چیز را یك وظیفه ندانید. این مسائل صمیمیت رابطه را بیشتر و تنشها را كمتر میكند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
از نظر روانی احساس محدود درد حین سکس چه برای زن و چه برای مرد لذت بخش است.
زن حین دخول به طور طبیعی تا حدودی درد را احساس می کند و می تواند گاهی با گاز گرفتن یا فشردن اندام همسرش این احساس را به او منتقل کند و به او بفهماند از خود بی خود شده است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از نظر روانی احساس محدود درد حین سکس چه برای زن و چه برای مرد لذت بخش است.
زن حین دخول به طور طبیعی تا حدودی درد را احساس می کند و می تواند گاهی با گاز گرفتن یا فشردن اندام همسرش این احساس را به او منتقل کند و به او بفهماند از خود بی خود شده است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
از قدیم الایام خیلی از مردها نشان اصلی مردانگی خود را اندام تناسلی خود میدانستند اگر به صورت آشکارا به اندام جنسیش ابراز علاقه و احترام کنی در به وجد آوردن او گویی قله اورست را فتح کردی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از قدیم الایام خیلی از مردها نشان اصلی مردانگی خود را اندام تناسلی خود میدانستند اگر به صورت آشکارا به اندام جنسیش ابراز علاقه و احترام کنی در به وجد آوردن او گویی قله اورست را فتح کردی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#همسرانه
♥️🍁🍂🍁🌿
🌿
🍁
🍂
♥️
⛔️به همسرتان برچسب نزنید!
برچسب زدن در واقع زیر سوال بردن هویت کلی همسرتان است. او را کودن، دیوانه، تنبل، بی خاصیت و خنگ خطاب نکنید. نتیجه این برچسب زدن ها از بین رفتن اعتماد، صمیمیت و نزدیکی بین تان می شود.
#خوشبختی برای یک زن, بدست آوردن قلب یک مرد و نگهداری آن برای همیشه و خوشبختی برای یک مرد آن است که همسرش به او اعتماد داشته باشد نه اینکه از او مراقبت نماید.
هیچ وقت یکی از اعضای خانواده همسرت را با الفاظ بد یا تمسخر کنار همسرت خطاب نکن ... این رفتار بد بسیاری از اختلاف هاوتنش های زندگی زناشویی را رقم خواهد زد.
🍁
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
♥️🍁🍂🍁🌿
🌿
🍁
🍂
♥️
⛔️به همسرتان برچسب نزنید!
برچسب زدن در واقع زیر سوال بردن هویت کلی همسرتان است. او را کودن، دیوانه، تنبل، بی خاصیت و خنگ خطاب نکنید. نتیجه این برچسب زدن ها از بین رفتن اعتماد، صمیمیت و نزدیکی بین تان می شود.
#خوشبختی برای یک زن, بدست آوردن قلب یک مرد و نگهداری آن برای همیشه و خوشبختی برای یک مرد آن است که همسرش به او اعتماد داشته باشد نه اینکه از او مراقبت نماید.
هیچ وقت یکی از اعضای خانواده همسرت را با الفاظ بد یا تمسخر کنار همسرت خطاب نکن ... این رفتار بد بسیاری از اختلاف هاوتنش های زندگی زناشویی را رقم خواهد زد.
🍁
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_373
شیرین تنه ای به شونه ی سمیرا زد و گفت:
-عه! این چه سوالیه!؟
فضول بودن و بدجنس بودن از وجناتش میبارید.از اون مدل دخترای سِرتق آب زیرکا و مارمولک....وقتی دید هیچی نمیگم خودش گزینه ها و حدسیاتشو به زبون آورد.
-دوست دختر آقا ارسلانی!؟صیغه اشی!؟ زنش که نیستی مطمئنن.....آقا اگه اهل ازدواج و این حرفها بود که تاحالا نه یکی و ده تاشو داشت.....فکر کنم صیغه اش باشی آره!؟
لبخند زدم و گفتم:
-تو چی!؟ تو نسبتت با یوسف چیه؟ دوست دخترشی!؟ یا زنشی!؟ یاصیغهاشی!؟؟؟
از حرفمجاخورد.چشماش گشاد شد و دهنش نیمه باز موند اما باز کم نیاورد و گفت:
-یعنی چی!؟؟ منظورت چیه!؟ ما فقط اینجا کار میکنیم.....
نیشخندی زدم تا حساب کار دستش بیاد.اخمکرد.سرشو به سمت شیرینی که از قیافه اش مشخص بود نگرفته چی به چیه انداخت و گفت:
-دِ چرا واستادی....بیا بریمدیگه الان صدای کبری خانم درمیاد....اه.....
و بعد با عجله از کنارم گذشتن و رد شدن...من اصلا نمیخواستم اولین مکالممون به این صورت کینه توزانه رقم بخوره اما اون از اول با اونطعنه و تیکه ی توی کلامش نشون داد که شمشیر رو از رو بسته....!
خب تقصیر خودش بود!من اصلا نمیخواستمبه روی خودمبیارم که چندینبار صدای آه کشیدنهاشو زیر این پسره شنیدم اما وقتی بلبل زبونی کرد و سعی کرد تحقیرم کنه سکوت رو جایز ندونستم....
چرخی توی حیاط زدم...خیلی دلممیخواست برمپشت حیاط....اونجایی که با بوراک هم خاطره ی تلخ و همشیرین داشتم اما سگای ارسلان دقیقا سر راه بودن و من هم که حسابی ازشون میترسیدم....واسه همین بعد یکمگشت زدن تو محوطه ای که با سگها فاصله ی قابل قبولی داشت دوباره برگشتم توی خونه....وقتی من تازه داخل شدم ارسلان روی آخرین پله بود....پشت سرش راه افتادم.....متوجه من نمیشد چون فاصله امون یکمزیاد بود اما صداشو مبشنیدم که درحال صحبت بود...عصبانی بنطر نمی رسید اما با اینحال با لحن بدون نرمشش میگفت:
-خب پسبوراک اونجا چه غلطی میکنه!؟ میخواد بیاد ایران که چی!؟؟
گوشامو تیز کردم وقتی حرف از بوراک وسط اومد.میخواست بیاد ایران !؟؟؟ واقعا میخواست بیاد !؟؟؟بدون اینکه با پاهامسرو صدایی ایجاد کنم چند قدمی دویدم تا بیشتر بهش نزدیک بشم.....
دستشو گذاشته بود پشت گردنش و همونطور که سمت اتاقش میرفت گفت:
-جدیدا زیاد از زیر کارا در میاره....آره به خودش مربوط....نه ولی بس....نیاز نیست بیاد......اه.....نه همچیخوب....خب پس میخواستی کجا باشم.....باخودش حرف میزنم.......نه گفتمکه.....نه.....
بیشتر حرفهاش برامنامفهومبود.حتی نمیدونستم داره راجب به چی حرف میزنه...درو باز کرد و رفت داخل....از سکوت راهرو و خلوتی خونه همین قسمتش که میشد راحت استراق السمع کرد کافی بود.
گوشمو چسبوندم به در اما صدایی نمیشنیدم...پوووفیکردم.....از در فاصله گرفتمو رفتمسمت اتاقی که جدیدا توش سر میکردم.....
همه چیز خیلی کسل و خسته کننده بود.از طرفی ذهنممدام پی بوراک بودم.دلممیخواست یه جورایی بفهممداره میاد یا نه....نتونستم خودمو کنترل کنم و بیخیال این کنجکاوی بشم واسه همین از اونجا زدمبیرون و رفتم سمت اتاق ارسلان....
با پشت دست چند ضربه به در زدم که صداش از داخل اتاق نه خیلی واضح به گوش رسید:
-کیه!؟
-منم.....
-بیاتو....
دستگیره رو که چرخوندم در باز شد....رفتم داخل....نشسته بود روی تخت و سرش تو گوشیش بود...رفتم سمتش و مقابلش ایستادم....چند لحظه بعد بدون اینکه نگاهشو از صفحه ی تلفن همراهش برداره پرسید:
-خب !؟
گیج گفتم:
-هان !؟
سرشو بلند کرد و گفت:
-خب چیه!؟ چیکار داری !؟
-آهان...خب....میخواستم.....
من اومده بودم که بفهمم بوراکقراره بیاد یا نه اما یادم رفته بود چه بهونه ای واسه سرک کشیدن پیدا کنمتا اینکه خیلی یهوویی گفتم:
-میخواستم....بگم که.....حال علی و زهرا چطوره !؟ ازشون خبر داری!؟
دوباره نگاهشو انداخت به صفحه گوشی و بعد گفت:
-آره خوبن....
همینقدر مختصر جواب داد.جرات به خرج دادم و رفتم جلو....کنارش نشستم....حس کردم اصلا متوجه نشده آخه بدجوری غرق گوشیش بود و ظاهرا داشت به یه نفر پیام میداد....
از گوشه چشم به صفحه گوشیش نگاه کردم.
.قلبم از دیدن اسمبوراک رو صفحه چت و ایز تایپینگ شدنش به لرزه در اومد...آخ! کاش لااقل میتونستم شمارشو داشته باشم!
دستمو رو قلبم گذاشتمو نامحسوس نفسمو بیرون فرستادم که همون موقع ارسلان پرسید:
-جات راحت !؟
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-هااان!؟؟ آره آره....
با انزجار گفت:
-چته تو...؟ چرا یه نموره گیج میزنی !؟؟؟
ظاهرا باز تابلو بازی در آورده بودم....واسه اینکه شکنکنه دستمو دور گردنش انداحتمو سرمو رو شونه اش گذاشتم و گفتم:
-نه اتفاقا خوبم.....
از اینکه سرمو گذاشنه بودم رو شونه اش چندان استقبال نکرد.خودشو تکونی داد و گفت:
-اه...چرا
@harimezendgi👩❤️👨🦋
شیرین تنه ای به شونه ی سمیرا زد و گفت:
-عه! این چه سوالیه!؟
فضول بودن و بدجنس بودن از وجناتش میبارید.از اون مدل دخترای سِرتق آب زیرکا و مارمولک....وقتی دید هیچی نمیگم خودش گزینه ها و حدسیاتشو به زبون آورد.
-دوست دختر آقا ارسلانی!؟صیغه اشی!؟ زنش که نیستی مطمئنن.....آقا اگه اهل ازدواج و این حرفها بود که تاحالا نه یکی و ده تاشو داشت.....فکر کنم صیغه اش باشی آره!؟
لبخند زدم و گفتم:
-تو چی!؟ تو نسبتت با یوسف چیه؟ دوست دخترشی!؟ یا زنشی!؟ یاصیغهاشی!؟؟؟
از حرفمجاخورد.چشماش گشاد شد و دهنش نیمه باز موند اما باز کم نیاورد و گفت:
-یعنی چی!؟؟ منظورت چیه!؟ ما فقط اینجا کار میکنیم.....
نیشخندی زدم تا حساب کار دستش بیاد.اخمکرد.سرشو به سمت شیرینی که از قیافه اش مشخص بود نگرفته چی به چیه انداخت و گفت:
-دِ چرا واستادی....بیا بریمدیگه الان صدای کبری خانم درمیاد....اه.....
و بعد با عجله از کنارم گذشتن و رد شدن...من اصلا نمیخواستم اولین مکالممون به این صورت کینه توزانه رقم بخوره اما اون از اول با اونطعنه و تیکه ی توی کلامش نشون داد که شمشیر رو از رو بسته....!
خب تقصیر خودش بود!من اصلا نمیخواستمبه روی خودمبیارم که چندینبار صدای آه کشیدنهاشو زیر این پسره شنیدم اما وقتی بلبل زبونی کرد و سعی کرد تحقیرم کنه سکوت رو جایز ندونستم....
چرخی توی حیاط زدم...خیلی دلممیخواست برمپشت حیاط....اونجایی که با بوراک هم خاطره ی تلخ و همشیرین داشتم اما سگای ارسلان دقیقا سر راه بودن و من هم که حسابی ازشون میترسیدم....واسه همین بعد یکمگشت زدن تو محوطه ای که با سگها فاصله ی قابل قبولی داشت دوباره برگشتم توی خونه....وقتی من تازه داخل شدم ارسلان روی آخرین پله بود....پشت سرش راه افتادم.....متوجه من نمیشد چون فاصله امون یکمزیاد بود اما صداشو مبشنیدم که درحال صحبت بود...عصبانی بنطر نمی رسید اما با اینحال با لحن بدون نرمشش میگفت:
-خب پسبوراک اونجا چه غلطی میکنه!؟ میخواد بیاد ایران که چی!؟؟
گوشامو تیز کردم وقتی حرف از بوراک وسط اومد.میخواست بیاد ایران !؟؟؟ واقعا میخواست بیاد !؟؟؟بدون اینکه با پاهامسرو صدایی ایجاد کنم چند قدمی دویدم تا بیشتر بهش نزدیک بشم.....
دستشو گذاشته بود پشت گردنش و همونطور که سمت اتاقش میرفت گفت:
-جدیدا زیاد از زیر کارا در میاره....آره به خودش مربوط....نه ولی بس....نیاز نیست بیاد......اه.....نه همچیخوب....خب پس میخواستی کجا باشم.....باخودش حرف میزنم.......نه گفتمکه.....نه.....
بیشتر حرفهاش برامنامفهومبود.حتی نمیدونستم داره راجب به چی حرف میزنه...درو باز کرد و رفت داخل....از سکوت راهرو و خلوتی خونه همین قسمتش که میشد راحت استراق السمع کرد کافی بود.
گوشمو چسبوندم به در اما صدایی نمیشنیدم...پوووفیکردم.....از در فاصله گرفتمو رفتمسمت اتاقی که جدیدا توش سر میکردم.....
همه چیز خیلی کسل و خسته کننده بود.از طرفی ذهنممدام پی بوراک بودم.دلممیخواست یه جورایی بفهممداره میاد یا نه....نتونستم خودمو کنترل کنم و بیخیال این کنجکاوی بشم واسه همین از اونجا زدمبیرون و رفتم سمت اتاق ارسلان....
با پشت دست چند ضربه به در زدم که صداش از داخل اتاق نه خیلی واضح به گوش رسید:
-کیه!؟
-منم.....
-بیاتو....
دستگیره رو که چرخوندم در باز شد....رفتم داخل....نشسته بود روی تخت و سرش تو گوشیش بود...رفتم سمتش و مقابلش ایستادم....چند لحظه بعد بدون اینکه نگاهشو از صفحه ی تلفن همراهش برداره پرسید:
-خب !؟
گیج گفتم:
-هان !؟
سرشو بلند کرد و گفت:
-خب چیه!؟ چیکار داری !؟
-آهان...خب....میخواستم.....
من اومده بودم که بفهمم بوراکقراره بیاد یا نه اما یادم رفته بود چه بهونه ای واسه سرک کشیدن پیدا کنمتا اینکه خیلی یهوویی گفتم:
-میخواستم....بگم که.....حال علی و زهرا چطوره !؟ ازشون خبر داری!؟
دوباره نگاهشو انداخت به صفحه گوشی و بعد گفت:
-آره خوبن....
همینقدر مختصر جواب داد.جرات به خرج دادم و رفتم جلو....کنارش نشستم....حس کردم اصلا متوجه نشده آخه بدجوری غرق گوشیش بود و ظاهرا داشت به یه نفر پیام میداد....
از گوشه چشم به صفحه گوشیش نگاه کردم.
.قلبم از دیدن اسمبوراک رو صفحه چت و ایز تایپینگ شدنش به لرزه در اومد...آخ! کاش لااقل میتونستم شمارشو داشته باشم!
دستمو رو قلبم گذاشتمو نامحسوس نفسمو بیرون فرستادم که همون موقع ارسلان پرسید:
-جات راحت !؟
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-هااان!؟؟ آره آره....
با انزجار گفت:
-چته تو...؟ چرا یه نموره گیج میزنی !؟؟؟
ظاهرا باز تابلو بازی در آورده بودم....واسه اینکه شکنکنه دستمو دور گردنش انداحتمو سرمو رو شونه اش گذاشتم و گفتم:
-نه اتفاقا خوبم.....
از اینکه سرمو گذاشنه بودم رو شونه اش چندان استقبال نکرد.خودشو تکونی داد و گفت:
-اه...چرا
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ دوشنبه 👈24 اردیبهشت / ثور 1403
👈4 ذی القعده 1445👈13 می 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅امور مقدماتی ازدواج.
✅صلح دادن افراد.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد محبوب مردم باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️بذرافشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️ خرید و فروش جنس.
✳️ و خرید و فروش املاک نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: فرزند چنین شبی شهادت در راه خدا نصیبش گردد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه باعث غم و اندوه می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث درد در سر می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
👈4 ذی القعده 1445👈13 می 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅امور مقدماتی ازدواج.
✅صلح دادن افراد.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد محبوب مردم باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️بذرافشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️ خرید و فروش جنس.
✳️ و خرید و فروش املاک نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: فرزند چنین شبی شهادت در راه خدا نصیبش گردد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه باعث غم و اندوه می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث درد در سر می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
امروز دوشنبه بیست و
چهارم اردیبهشت ماه
برایتان تنها چیزی که
می خواهم امید به
پروردگار متعال است؛
زیرا تنها با امید به اوست
که می توان از پس فراز و
نشیب های زندگی بر آمد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
چهارم اردیبهشت ماه
برایتان تنها چیزی که
می خواهم امید به
پروردگار متعال است؛
زیرا تنها با امید به اوست
که می توان از پس فراز و
نشیب های زندگی بر آمد
@harimezendgi👩❤️👨🦋