#نیایش_شبانگاهی
جان جانان من!
سلاااام!
روز و روزگارم را آنگونه رقم بزن ،
که در شأنِ توست؛
نه در حد بندگی من .
سپاسگزارم ای عشق جانم سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
جان جانان من!
سلاااام!
روز و روزگارم را آنگونه رقم بزن ،
که در شأنِ توست؛
نه در حد بندگی من .
سپاسگزارم ای عشق جانم سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
خدایا
همیشه دلتنگیام را
در دریای آغوشت ریختم
عجیب این دریا معجزه میکند
مهربانا
این معجزه را
برای عزیزانم مقرر فرما
تاغمهایشان
دردریای بیکران آغوشت
به آرامش بدل شود
شبتون پر از آرامش الهی
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
همیشه دلتنگیام را
در دریای آغوشت ریختم
عجیب این دریا معجزه میکند
مهربانا
این معجزه را
برای عزیزانم مقرر فرما
تاغمهایشان
دردریای بیکران آغوشت
به آرامش بدل شود
شبتون پر از آرامش الهی
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
🌸شب ها آرامشی دارند
✨از جنس خدا
✨پروردگارت همواره
✨با تو همراه است
✨امشب از همان شبهایی ست
✨که برایت یک
✨شب بخیر خدایی آرزو کردم
✨شبتون بخیر 🌙
🌸لحظه هاتون سرشاراز آرامش
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🌸شب ها آرامشی دارند
✨از جنس خدا
✨پروردگارت همواره
✨با تو همراه است
✨امشب از همان شبهایی ست
✨که برایت یک
✨شب بخیر خدایی آرزو کردم
✨شبتون بخیر 🌙
🌸لحظه هاتون سرشاراز آرامش
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا چیزی میداند که تو نمیدانی
(به خدا اعتماد کن )🌱❤️
#شب_بخیر🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
(به خدا اعتماد کن )🌱❤️
#شب_بخیر🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
رمان #داد_دل
قسمت 25
آخر از همه پشت سر بقیه وارد خونه شدم در رو پشت سرم بستم. مرجان مامانو همراهی میکرد:
-مامان بریم توی اتاقتون؟
امیر:
-آره مامان برو دراز بکش
صدای ناله وار مامان اومد:
-نه من توی اون اتاق نمیرم
در یخچالو بستم و از آشپزخونه بیرون اومد پارچ آب رو روی میز گذاشتم:
- توی اتاق من میخوای بری؟
-نه میرم اتاق امیر راحتم
مرجان حلقه ی دستشو دور شونه ی مامان محکمتر کرد:
-باشه چشم هر کجا که شما راحتید
مامان با تکیه به مرجان به اتاق رفت
چشمام بدجور میسوخت...روی هم فشردمشون..یاد احسان افتادم که تا لحظه ای که مامان مرخص شد بیرون منتظر بود وبا دیدن ما که خارج میشدیم،رفت..
چشمامو از هم باز کردم..امیر عصبی رژه میرفت:
-امیر بشین لطفا سرم گیچ رفت
با حرص روی مبل نشست:
-هی گفتن هی گفتن به بابات بگو شغلشو عوض کنه حداقل خودت برو خواهرت بره ور دستش،هی گفتن اون مغازه لوازم آرایشی جای بابات نیست.. همین میلاد چند بار غیرمستقیم به مرجان گفته بود که امیر چرانمیره جای باباش !حداقل عصرا بعد شرکت بره!هی گفتند وما اهمیت ندادیم..آخ اگر که میفهمیدم این دختره سروکله اش از کجا توی زندگی ما پیدا شد خوب بود اگر گیرش میوردم!
-مثلا بفهمی از کجا پیداش شده چکار میکنی؟کاری هم الان میتونیم کنیم؟وقتی دستمون به هیچ جا بند نیست وقتی معلومه بابا خام اونه که...
نتونستم ادامه..بدم..
اونم حرفی نزد نگاهشو به گل های فرش انداخت..
صدای در بستن اتاق اومد سرمو بالا گرفتم مرجان بود:
-مامان باز خوابش برد
-اثرات ارام بخشاس!
آره ای گفت و کنار امیر نشست لیوانی پر از آب کرد وبه دستش داد:
-بخور
-تشنه ام نیست
-میدونم ولی بخور تا نفست سرجاش بیاد صدات بالا نمیاد
امیر ناچار لیوانو ازش گرفت وسر کشید:
-الان به جای اینهمه حرص و جوش باید فکری کنید حداقل بفهمید طرف کی بود!
آخ که چقدر خجالت میکشیدم وقتی مرجان اینطور خالصانه وبدون بدجنسی از خیانت بابام حرف میزد..
وقتی من اینجور خجالت میکشم وای به حال امیر مغرور !!
-میگم اون دختره که پیش بابا کار میکرد که نبوده؟!؟
یکدفعه امیر مثل فنر از روی مبل پرید متعجب نگاهش کردیم:
-چرا به فکر خودم نرسید حتما خودشه!
رو به من کرد:
-تو شمارشو داری؟
ازحرکات شتاب زده اش گیچ بودم از روی اُپن کیفمو برداشتم وموبایلمو برداشتم توی مخاطبین گشتم:
-داری یا نه؟
-دارم صبر کن پیداش کنم
اوه چقدر تماس بی پاسخ از احسان داشتم امیر هم که مثل عقاب بالای سرم ایستاده بود!
-یادداشت کن
-بگو
-093.........اسمش هم رکسانا
سرشو توی گوشی فرو کرد وگفت:
-رکسانا میدونم چکارش کنم
وبه سمت در خروجی رفت
مرجان پشت سرش دوید:
-کجا میری؟
سرشو بالا گرفت:
-میرم به این دختره زنگ بزنم
منم بلند شدم کنار امیر رفتم:
-به نظرت اگر خودش باشه الان جوابتو میده اصلا روشنه؟!
نگام کرد با اخمای درهم گره خوردش:
-نه جواب نمیده شایدم جواب داد اصلا چه کاریه میرم در خونه اش خودم یبار رسوندمش!تیری در تاریکیه غزال!
دست مرجانو فشرد:
-من میرم مواظبشون باش.
-امیر بذار منم بیام
همونطور که کفشاشو میپوشید جواب داد:
-تو کجا بیای؟
ملتمس نگاهش کردم:
-الان تو بری در خونشون میخوای بگی کی هستی ! گیرم اصلا اون بدبخت کاره ای نبوده براش بد میشه.
مرجان ادامه حرفمو گرفت:
-راست میگه غزال بیاد بهتره راحتره میشه تنها باهاش حرف زد .میگه دوستشه همکلاسی چیزی تو بری بگی کی هستی؟!چکار دختر مردم داری؟
یه نگاه به چشمای منتظرم انداخت وسرشو تکون داد:
-باش...بیا بریم
لباسای بیرون هنوز تنم بود
مرجان سریع کیفمو به دستم داد وهمراه امیر از پله ها پایین رفتیم:
-شمارشو بگیر اگر حواب داد که همین جا حرف بزنیم
ادامه دارد...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قسمت 25
آخر از همه پشت سر بقیه وارد خونه شدم در رو پشت سرم بستم. مرجان مامانو همراهی میکرد:
-مامان بریم توی اتاقتون؟
امیر:
-آره مامان برو دراز بکش
صدای ناله وار مامان اومد:
-نه من توی اون اتاق نمیرم
در یخچالو بستم و از آشپزخونه بیرون اومد پارچ آب رو روی میز گذاشتم:
- توی اتاق من میخوای بری؟
-نه میرم اتاق امیر راحتم
مرجان حلقه ی دستشو دور شونه ی مامان محکمتر کرد:
-باشه چشم هر کجا که شما راحتید
مامان با تکیه به مرجان به اتاق رفت
چشمام بدجور میسوخت...روی هم فشردمشون..یاد احسان افتادم که تا لحظه ای که مامان مرخص شد بیرون منتظر بود وبا دیدن ما که خارج میشدیم،رفت..
چشمامو از هم باز کردم..امیر عصبی رژه میرفت:
-امیر بشین لطفا سرم گیچ رفت
با حرص روی مبل نشست:
-هی گفتن هی گفتن به بابات بگو شغلشو عوض کنه حداقل خودت برو خواهرت بره ور دستش،هی گفتن اون مغازه لوازم آرایشی جای بابات نیست.. همین میلاد چند بار غیرمستقیم به مرجان گفته بود که امیر چرانمیره جای باباش !حداقل عصرا بعد شرکت بره!هی گفتند وما اهمیت ندادیم..آخ اگر که میفهمیدم این دختره سروکله اش از کجا توی زندگی ما پیدا شد خوب بود اگر گیرش میوردم!
-مثلا بفهمی از کجا پیداش شده چکار میکنی؟کاری هم الان میتونیم کنیم؟وقتی دستمون به هیچ جا بند نیست وقتی معلومه بابا خام اونه که...
نتونستم ادامه..بدم..
اونم حرفی نزد نگاهشو به گل های فرش انداخت..
صدای در بستن اتاق اومد سرمو بالا گرفتم مرجان بود:
-مامان باز خوابش برد
-اثرات ارام بخشاس!
آره ای گفت و کنار امیر نشست لیوانی پر از آب کرد وبه دستش داد:
-بخور
-تشنه ام نیست
-میدونم ولی بخور تا نفست سرجاش بیاد صدات بالا نمیاد
امیر ناچار لیوانو ازش گرفت وسر کشید:
-الان به جای اینهمه حرص و جوش باید فکری کنید حداقل بفهمید طرف کی بود!
آخ که چقدر خجالت میکشیدم وقتی مرجان اینطور خالصانه وبدون بدجنسی از خیانت بابام حرف میزد..
وقتی من اینجور خجالت میکشم وای به حال امیر مغرور !!
-میگم اون دختره که پیش بابا کار میکرد که نبوده؟!؟
یکدفعه امیر مثل فنر از روی مبل پرید متعجب نگاهش کردیم:
-چرا به فکر خودم نرسید حتما خودشه!
رو به من کرد:
-تو شمارشو داری؟
ازحرکات شتاب زده اش گیچ بودم از روی اُپن کیفمو برداشتم وموبایلمو برداشتم توی مخاطبین گشتم:
-داری یا نه؟
-دارم صبر کن پیداش کنم
اوه چقدر تماس بی پاسخ از احسان داشتم امیر هم که مثل عقاب بالای سرم ایستاده بود!
-یادداشت کن
-بگو
-093.........اسمش هم رکسانا
سرشو توی گوشی فرو کرد وگفت:
-رکسانا میدونم چکارش کنم
وبه سمت در خروجی رفت
مرجان پشت سرش دوید:
-کجا میری؟
سرشو بالا گرفت:
-میرم به این دختره زنگ بزنم
منم بلند شدم کنار امیر رفتم:
-به نظرت اگر خودش باشه الان جوابتو میده اصلا روشنه؟!
نگام کرد با اخمای درهم گره خوردش:
-نه جواب نمیده شایدم جواب داد اصلا چه کاریه میرم در خونه اش خودم یبار رسوندمش!تیری در تاریکیه غزال!
دست مرجانو فشرد:
-من میرم مواظبشون باش.
-امیر بذار منم بیام
همونطور که کفشاشو میپوشید جواب داد:
-تو کجا بیای؟
ملتمس نگاهش کردم:
-الان تو بری در خونشون میخوای بگی کی هستی ! گیرم اصلا اون بدبخت کاره ای نبوده براش بد میشه.
مرجان ادامه حرفمو گرفت:
-راست میگه غزال بیاد بهتره راحتره میشه تنها باهاش حرف زد .میگه دوستشه همکلاسی چیزی تو بری بگی کی هستی؟!چکار دختر مردم داری؟
یه نگاه به چشمای منتظرم انداخت وسرشو تکون داد:
-باش...بیا بریم
لباسای بیرون هنوز تنم بود
مرجان سریع کیفمو به دستم داد وهمراه امیر از پله ها پایین رفتیم:
-شمارشو بگیر اگر حواب داد که همین جا حرف بزنیم
ادامه دارد...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
Join➣ @Musicadeh
ریمیکس عشق من _ باران
خدا از دلت خبر داره رفیق...!
غصه هات رو میدونه؛
گریه هات رو میبینه!
مرحم دل شکستهات خودشه؛
صبور باش رفیق خودش
همه چیو درست میکنه...
یاران جان،شبتون خوش❤️
تادرودی دیگر،بدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
غصه هات رو میدونه؛
گریه هات رو میبینه!
مرحم دل شکستهات خودشه؛
صبور باش رفیق خودش
همه چیو درست میکنه...
یاران جان،شبتون خوش❤️
تادرودی دیگر،بدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنام الله مهر گستر مهربان
صبح اشاره خورشید است
برای آغازی دوباره
و من آموختهام
هر آغازی با نام زیبای تو
کلید میخورد
و هر پایانی به اسم اعظم تو
ختم میگردد
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
صبح اشاره خورشید است
برای آغازی دوباره
و من آموختهام
هر آغازی با نام زیبای تو
کلید میخورد
و هر پایانی به اسم اعظم تو
ختم میگردد
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده
صبح یادآور زیبایی هاست...
سلام صبح چهارشنبه بخیر ☕️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
صبح یادآور زیبایی هاست...
سلام صبح چهارشنبه بخیر ☕️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
معلمین عزیزم، با سلامی گرم و آرزوی توفیق الهی، نمیدانم با چه زبانی از زحمات بیدریغ و تلاشهای شبانه روزی شما عزیزان تشکر و قدردانی کنم. فقط میتوانم شما را دعا کنم و از خداوند متعال طلب سلامتی و شادابی و طول عمر با عزت و عظمت برای شما و خانواده محترمتان داشته باشم و برای آنهایی که از دنیا رفتهاند طلب رحمت و مغفرت نمایم.
معلمی شغل نیست بلکه عشق است...
" روز معلم بر همه شما عزیزان مبارک باد "
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
معلمی شغل نیست بلکه عشق است...
" روز معلم بر همه شما عزیزان مبارک باد "
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🌺🌺 روز معلم رو
به معلمین، اساتید و مربیان محترم تبریک میگم🌺
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
به معلمین، اساتید و مربیان محترم تبریک میگم🌺
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
🍃🌼نفس بڪش
از طبیعت لذت ببر🌿
خودت را دوست بدار
امروز زیباتریڹ روز خداست❤️
بهانہ براے زندڪَی هست
شادباش و لبخندبزن😊
🌼🍃دنیـا ارزش
یڪ لحظہ ناراحتی تورا ندارد🌼🍃
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🍃🌼نفس بڪش
از طبیعت لذت ببر🌿
خودت را دوست بدار
امروز زیباتریڹ روز خداست❤️
بهانہ براے زندڪَی هست
شادباش و لبخندبزن😊
🌼🍃دنیـا ارزش
یڪ لحظہ ناراحتی تورا ندارد🌼🍃
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺳﺖ
ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﺮ ﻧﮑﻦ
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ
ﻗﺸﻨﮕﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ
ﻧﺎﺯﯾﺒﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺮﻧﺞ
سکوت عاشق
در جفای معشوق,
یعنی پاس حرمت عشق!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺳﺖ
ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﺮ ﻧﮑﻦ
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ
ﻗﺸﻨﮕﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ
ﻧﺎﺯﯾﺒﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺮﻧﺞ
سکوت عاشق
در جفای معشوق,
یعنی پاس حرمت عشق!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
مثبت که نگاه کنی ؛ همه چیزِ دنیا خوب پیش میرود ، آدم ها ، همه شان خوب اند و هیچ مشکلی لاینحل نیست . مثبت که نگاه کنی ؛ مهم نیست که امروز چه روزی ست ، که چندشنبه است ، تو آرام و مهربان و عاشقی ؛ عاشقِ زمین ، عاشقِ هوا ، عاشقِ تمامِ آدم ها ... و جهان ، پنجره ایست که از افکارِ تو باز میشود ، بخواه که خوب ببینی ، بخواه که خوب باشی ، بخواه که حالِ زمین و زمانت خوب باشد...مثبت باش👌
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
مثبت که نگاه کنی ؛ همه چیزِ دنیا خوب پیش میرود ، آدم ها ، همه شان خوب اند و هیچ مشکلی لاینحل نیست . مثبت که نگاه کنی ؛ مهم نیست که امروز چه روزی ست ، که چندشنبه است ، تو آرام و مهربان و عاشقی ؛ عاشقِ زمین ، عاشقِ هوا ، عاشقِ تمامِ آدم ها ... و جهان ، پنجره ایست که از افکارِ تو باز میشود ، بخواه که خوب ببینی ، بخواه که خوب باشی ، بخواه که حالِ زمین و زمانت خوب باشد...مثبت باش👌
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄