همین امروز همین لحظه درست وقتش رسیده که پاشی اتاقت رو تمیز کنی، فیلمهای تو لیستت رو ببینی، کتابهای نخوندهات که تو طبقه منتظر خونده شدنن رو بخونی، حیوون خونگیت رو بغل کنی، کیک محبوبت رو درست کنی، یه لیوان قهوه بخوری. از آفتاب لذت ببری یا شنیدن صدای بارون روحت رو جلا بده. به انسان موردعلاقهت زنگ بزنی و هر چقدر خواستی باهاش حرف بزنی...
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
💥دلی را نشکن
شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر مکن
شاید محبوب خدا باشد
هيچ گناهی را كوچك ندان
شايد دوری ازخدا در آن باشد
ازهیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد💥
💥وقتی خدا قراره یه
کار فوق العاده برات انجام بده،
اول با یه سختی شروع می کنه…
با یه نا ممکن!
شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر مکن
شاید محبوب خدا باشد
هيچ گناهی را كوچك ندان
شايد دوری ازخدا در آن باشد
ازهیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد💥
💥وقتی خدا قراره یه
کار فوق العاده برات انجام بده،
اول با یه سختی شروع می کنه…
با یه نا ممکن!
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1167 چشامو با درد فشردم روهم و دستی به پیشونیم کشیدم. با بغض دستمو زیر چشمم گذاشتم و چشمهام لبالب پر اشک شده بود. دماغم رو بالا کشیدم. عجیب بود که برخلاف حرفای ماهان یه احساس غریبی عجیبی باهاش داشتم. حتی وقتی لمسم می کرد انگار چندشم می شد…
#وارثدل_پارت1168
سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم.
لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم:
- چندوقته عروسی کردیم؟
حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد
دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- تقریبا سه... سه سال!
ابرویی بالا انداختم چندبار پیش خودم "سه سال"رو زمزمه کردم. موهامو چنگ زدم و باز به عکس خیره شدم و لبخند کذایی توی عکس انگار تبدیل به نیشخند شده بود.
علاوه بر سرگیجهم حالا دیدمم تار میشد حالا. دستم رو بند کاناپه کردم و ماهان نزدیکم شد.
- خوب من چندسالمه اونوقت؟
نفسشو با کلافگی فرستاد بیرون و دستی از بالا تا پایین صورتش کشید. پوفی کشید و نرم بازوم رو گرفت.
- بیا بریم داری ازحال میری سن و اسمتو میپرسی ازم! بابا بیست و یک سالته بیست و یک!
کشیدم سمت در و باهم از خونه خارج شدیم. به ساختمون و جاده و ماشین خیره شدم. هیچ جا رو نمی شناختم و حتی نمی دونستم کجام. با خستگی خمیازهای کشیدم و ماهان آروم باهام قدم می زد.
سرمو بلند کردم و نگاهی به هوای ابری که میل به بارون داشت انداختم و لبخند عمیق و از ته دلی زدم.
پس احتمالا الان تو فصل بهار بودیم.
نشستم توی ماشین و همونطور که سرمو به پشتی ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
به رهگذرایی که بخاطر سرعت بالای ماشین خیلی سریع میگذشتیم از کنارشون. مردمی که شاید منو بشناسن...
به بارونی که حالا شدید شده بود و کل شیشهرو در بر گرفته بود قطرات ریزش.
صورت ماهان رو از نظر گذروندم و توی دلم بلوایی به پا بود.
سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم.
لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم:
- چندوقته عروسی کردیم؟
حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد
دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- تقریبا سه... سه سال!
ابرویی بالا انداختم چندبار پیش خودم "سه سال"رو زمزمه کردم. موهامو چنگ زدم و باز به عکس خیره شدم و لبخند کذایی توی عکس انگار تبدیل به نیشخند شده بود.
علاوه بر سرگیجهم حالا دیدمم تار میشد حالا. دستم رو بند کاناپه کردم و ماهان نزدیکم شد.
- خوب من چندسالمه اونوقت؟
نفسشو با کلافگی فرستاد بیرون و دستی از بالا تا پایین صورتش کشید. پوفی کشید و نرم بازوم رو گرفت.
- بیا بریم داری ازحال میری سن و اسمتو میپرسی ازم! بابا بیست و یک سالته بیست و یک!
کشیدم سمت در و باهم از خونه خارج شدیم. به ساختمون و جاده و ماشین خیره شدم. هیچ جا رو نمی شناختم و حتی نمی دونستم کجام. با خستگی خمیازهای کشیدم و ماهان آروم باهام قدم می زد.
سرمو بلند کردم و نگاهی به هوای ابری که میل به بارون داشت انداختم و لبخند عمیق و از ته دلی زدم.
پس احتمالا الان تو فصل بهار بودیم.
نشستم توی ماشین و همونطور که سرمو به پشتی ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
به رهگذرایی که بخاطر سرعت بالای ماشین خیلی سریع میگذشتیم از کنارشون. مردمی که شاید منو بشناسن...
به بارونی که حالا شدید شده بود و کل شیشهرو در بر گرفته بود قطرات ریزش.
صورت ماهان رو از نظر گذروندم و توی دلم بلوایی به پا بود.
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
شش توصیه برای دستیابی به حال خوب؛🌿
1. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
2. قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
3. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
4. هرچیزی در زمان خودش رخ میدهدباغبان حتی باغش را هم غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند
5. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشدوگرنه خوابمان مي برد!دست اندازها نعمت بزرگي هستند..
و توصیهی آخر :
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!پس مراقب گفتارتان باشيد.
1. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
2. قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
3. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
4. هرچیزی در زمان خودش رخ میدهدباغبان حتی باغش را هم غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند
5. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشدوگرنه خوابمان مي برد!دست اندازها نعمت بزرگي هستند..
و توصیهی آخر :
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!پس مراقب گفتارتان باشيد.
8 نکته از روانشناس دیل کارنگی❤️
1. هر فردی حداقل پنج دقیقه در روز احمق است.
2. خرد واقعی این است که از این محدودیت زمانی تجاوز نکنید.
3. اگر سرنوشت به شما لیمو داد، از آن لیموناد درست کنید.
4. در کار و روابط بفهمید که او به چه چیزی نیاز دارد، نه شما. تمام دنیا با کسی خواهد بود که بتواند این کار را انجام دهد.
5. مشغول و پرکار بمانید. این ارزان ترین دارو روی زمین است - و یکی از موثرترین آنها.
6. اگر می خواهید افراد را تغییر دهید، از خودتان شروع کنید. این هم سالم تر و هم ایمن تر است.
7. بدترین عواقبی که ممکن است کار شما به دنبال داشته باشد را از قبل تصور کنید بعد آن را بپذیرید و بعد اقدام کنید!
8. لبخند هیچ هزینه ای ندارد، اما بسیار باعث شادی قلبها می شود
1. هر فردی حداقل پنج دقیقه در روز احمق است.
2. خرد واقعی این است که از این محدودیت زمانی تجاوز نکنید.
3. اگر سرنوشت به شما لیمو داد، از آن لیموناد درست کنید.
4. در کار و روابط بفهمید که او به چه چیزی نیاز دارد، نه شما. تمام دنیا با کسی خواهد بود که بتواند این کار را انجام دهد.
5. مشغول و پرکار بمانید. این ارزان ترین دارو روی زمین است - و یکی از موثرترین آنها.
6. اگر می خواهید افراد را تغییر دهید، از خودتان شروع کنید. این هم سالم تر و هم ایمن تر است.
7. بدترین عواقبی که ممکن است کار شما به دنبال داشته باشد را از قبل تصور کنید بعد آن را بپذیرید و بعد اقدام کنید!
8. لبخند هیچ هزینه ای ندارد، اما بسیار باعث شادی قلبها می شود
•
واقعا دنیا خیلی کوچیکه از هر دستی بدی از همون دست میگیری و جالب تر اینه که زمین گرده و مواظب باش اون سنگی که زدی به شیشه دنیای کسی تو دور بعدی برنگرده سمت خودت و سورپرایزت کنه...
•
عاشق خوشی های ساده که باشی
زندگی بهت لبخند میزنه
خیلی ساده...🌱
اگر این قدرت رو داری که
تنهایی رستوران بری، تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری،تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی،
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..!🌿🌸✨
واقعا دنیا خیلی کوچیکه از هر دستی بدی از همون دست میگیری و جالب تر اینه که زمین گرده و مواظب باش اون سنگی که زدی به شیشه دنیای کسی تو دور بعدی برنگرده سمت خودت و سورپرایزت کنه...
•
عاشق خوشی های ساده که باشی
زندگی بهت لبخند میزنه
خیلی ساده...🌱
اگر این قدرت رو داری که
تنهایی رستوران بری، تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری،تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی،
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..!🌿🌸✨
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1168 سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم. لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم: - چندوقته عروسی کردیم؟ حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد دستی به پشت گردنش کشید و گفت: - تقریبا…
#وارثدل_پارت1169
نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و
خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم...
ولی کجا؟ حتی انگار از اونجا مهاجرت کردم و موهامو نمی پوشیدم...
با رسیدن به بیمارستان نگاه گیج و ناآشنامرو دورو اطراف چرخوندم و بعد خانمایی که شال و روسری سرشون بود.
- ماهان ولی... من که... من که آمریکا بودم اینجا یه کشور مسلمانه!
ماهان نگاهشو از بیمارستان گرفت و دوخت بهم. نفسی کشید و بوی عطر تلخش باعث شد عطسه ریزی کنم.
- عزیزکم من ایرانیم واسه یه پروژه اومدم آمریکا بعد عاشق هم شدیم توام قبول کردی بیای ایران باهام زندگی کنی.
با ابنکه قانع نشده بودم "آهان"ی زمزمه کردم و راه افتادیم سمت بیمارستان.
خیلی مشکوک می زد هر و سر سوالی می پرسیدم مکث می کرد و بعد جوابم رو می داد.
دکتر بعد معاینه سرم، یه سرم و یه کیسه پر از دارو داد بهم و منم دراز کشیدم رو تخت تا سرمم تموم بشه. گفته بود ممکنه تا ابد حافظم رو از دست بدم یا هم فقط تا چند ماه...
تو اون حوالی که نزدیک بود خوابم ببره یه زمزمههایی تو گوشم پبچید اعم از "لیندا" گفتن شخصی گریههای نوزادی و چهره نصفه و تار زنی مهربون..
با هینی از خواب پریدم که درد بدی پیچید تو دستم و ناله بلندی کردم. به نیدل در اومده و خون روی زمین و تخت و ملافه نگاه کردم و از درد لب گزیدم.
پرستار بدو بدو وارد اتاق شد و با دیدن دست خونیم کوبید به صورتش.
- ای وای! چیکار کردین؟
سرمرو از دستم درآورد و هدایتم کرد سمت شیرآب تا دستمرو بشورم.
نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و
خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم...
ولی کجا؟ حتی انگار از اونجا مهاجرت کردم و موهامو نمی پوشیدم...
با رسیدن به بیمارستان نگاه گیج و ناآشنامرو دورو اطراف چرخوندم و بعد خانمایی که شال و روسری سرشون بود.
- ماهان ولی... من که... من که آمریکا بودم اینجا یه کشور مسلمانه!
ماهان نگاهشو از بیمارستان گرفت و دوخت بهم. نفسی کشید و بوی عطر تلخش باعث شد عطسه ریزی کنم.
- عزیزکم من ایرانیم واسه یه پروژه اومدم آمریکا بعد عاشق هم شدیم توام قبول کردی بیای ایران باهام زندگی کنی.
با ابنکه قانع نشده بودم "آهان"ی زمزمه کردم و راه افتادیم سمت بیمارستان.
خیلی مشکوک می زد هر و سر سوالی می پرسیدم مکث می کرد و بعد جوابم رو می داد.
دکتر بعد معاینه سرم، یه سرم و یه کیسه پر از دارو داد بهم و منم دراز کشیدم رو تخت تا سرمم تموم بشه. گفته بود ممکنه تا ابد حافظم رو از دست بدم یا هم فقط تا چند ماه...
تو اون حوالی که نزدیک بود خوابم ببره یه زمزمههایی تو گوشم پبچید اعم از "لیندا" گفتن شخصی گریههای نوزادی و چهره نصفه و تار زنی مهربون..
با هینی از خواب پریدم که درد بدی پیچید تو دستم و ناله بلندی کردم. به نیدل در اومده و خون روی زمین و تخت و ملافه نگاه کردم و از درد لب گزیدم.
پرستار بدو بدو وارد اتاق شد و با دیدن دست خونیم کوبید به صورتش.
- ای وای! چیکار کردین؟
سرمرو از دستم درآورد و هدایتم کرد سمت شیرآب تا دستمرو بشورم.
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
بـگـذار
سرنوشت هر راهے
را ڪه میخواهد برود
مـا راهمان جداست
بگــذار
ابــرها هـر چه🌨
میخــــواهنــد ببــارنـد
"ما چـــتــ☂ــــرمان خــداست"
••❤️✨••
خدا جونم
درهای رحمتترابهرویتکتکما بگشای.🤲🏻🌸
بهتریناحوالوروحیهو
بهترینموفقیتهاوبهترینلبخندها
وبهتریننعمتهاوبهترینفرصتهاو بهترینعاقبترانصیبمانبگردان.🙂✨
خيروبركاتخودترادرزندگیمنو
مردمسرزمینمجاریبفرما🤍
وآرامشرادرذكرخودتبرماارزانیبدار
ودلمارابهنورخودتروشنوگرمكن.🥰 آمین...
سرنوشت هر راهے
را ڪه میخواهد برود
مـا راهمان جداست
بگــذار
ابــرها هـر چه🌨
میخــــواهنــد ببــارنـد
"ما چـــتــ☂ــــرمان خــداست"
••❤️✨••
خدا جونم
درهای رحمتترابهرویتکتکما بگشای.🤲🏻🌸
بهتریناحوالوروحیهو
بهترینموفقیتهاوبهترینلبخندها
وبهتریننعمتهاوبهترینفرصتهاو بهترینعاقبترانصیبمانبگردان.🙂✨
خيروبركاتخودترادرزندگیمنو
مردمسرزمینمجاریبفرما🤍
وآرامشرادرذكرخودتبرماارزانیبدار
ودلمارابهنورخودتروشنوگرمكن.🥰 آمین...
•
وقتی دائم بگويى گرفتارم؛
هیچ وقت آزاد نمیشوى،
وقتی دائم بگويى وقت ندارم،
هیچوقت زمان پیدا
نمی كنی،
وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد!
وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم.
انتخاب با شماست!
وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند!
وقتی ناراحتی جواب نده!
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر!
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست...
وقتی دائم بگويى گرفتارم؛
هیچ وقت آزاد نمیشوى،
وقتی دائم بگويى وقت ندارم،
هیچوقت زمان پیدا
نمی كنی،
وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد!
وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم.
انتخاب با شماست!
وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند!
وقتی ناراحتی جواب نده!
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر!
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست...
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1169 نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم... ولی…
#وارثدل_پارت1170
بعد شستن دستم مه تنها سرگیجم خوب نشد بلکه حالت تهوعهم بهش اضافه شد و من با کلی حال بد برگشتم خونه. حتی نمی تونستم راه برم و ماهان با کلی
اصرار بغلم کرده بود. سرم به شدت درد می کرد و بدنم حسابی کرخت شده بود.
ماهان خوابوندم روتخت و پتورو کشید روم.
- عزیزم تو بخواب من میرم آشپزخونه و برمیگردم.
سری به نشونه مثبت تکون دادم که از اتاق خارج شد.
درست چنددقیقه بعدش درد عجیبی پیچید تو معدم و حس کردم ماده داغی از معدم بالا اومد و سریعا از جام بلند شدم و به سمت بیرون رفتم.
حتی نمیدونستم دستشویی کجاست و شانسی در یه اتاقو باز کردم و با دیدن عکسام چشام گرد شد.
یهو همونجا بالا آوردم و با زانو افتادم زمین.
شوک زده نگاهمرو رو تکتک قاب عکسایی که بزرگ چاپ شده بود چرخوندم که رسیدم به خودم لا لباس عروسی کنار یه مرد بور که احتمالا خارجی بود. به صورت خندون جفتمون زل زدم و اون عکس با عکسی که روی شومینه بود فرق داشت...
قلبم به تپش افتاد و کل تنم گر گرفت.
- لیندا؟ اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب چرخیدم سمتش و دستمرو گرفتم سمت عکسم کنار اون مرد. دست روی گونهاش کشیدم و یاد توهماتی افتادم که توی خواب تو بیمارستان بهم دست داده بود. با جیغ بلندی گفتم
- اون.. اون چیه؟
اخماشو درهم کشید و نگاهی به زیرپام انداخت. پوفی کشید و با کلافگی گفت
- دستشویی ته راهروئه. بیا بریم.
بازومو گرفت که با جیغ خودمو ازش جدا کردم. قاب عکسو سمتش بردم و گفتم
- گفتم اون چیه؟
بعد شستن دستم مه تنها سرگیجم خوب نشد بلکه حالت تهوعهم بهش اضافه شد و من با کلی حال بد برگشتم خونه. حتی نمی تونستم راه برم و ماهان با کلی
اصرار بغلم کرده بود. سرم به شدت درد می کرد و بدنم حسابی کرخت شده بود.
ماهان خوابوندم روتخت و پتورو کشید روم.
- عزیزم تو بخواب من میرم آشپزخونه و برمیگردم.
سری به نشونه مثبت تکون دادم که از اتاق خارج شد.
درست چنددقیقه بعدش درد عجیبی پیچید تو معدم و حس کردم ماده داغی از معدم بالا اومد و سریعا از جام بلند شدم و به سمت بیرون رفتم.
حتی نمیدونستم دستشویی کجاست و شانسی در یه اتاقو باز کردم و با دیدن عکسام چشام گرد شد.
یهو همونجا بالا آوردم و با زانو افتادم زمین.
شوک زده نگاهمرو رو تکتک قاب عکسایی که بزرگ چاپ شده بود چرخوندم که رسیدم به خودم لا لباس عروسی کنار یه مرد بور که احتمالا خارجی بود. به صورت خندون جفتمون زل زدم و اون عکس با عکسی که روی شومینه بود فرق داشت...
قلبم به تپش افتاد و کل تنم گر گرفت.
- لیندا؟ اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب چرخیدم سمتش و دستمرو گرفتم سمت عکسم کنار اون مرد. دست روی گونهاش کشیدم و یاد توهماتی افتادم که توی خواب تو بیمارستان بهم دست داده بود. با جیغ بلندی گفتم
- اون.. اون چیه؟
اخماشو درهم کشید و نگاهی به زیرپام انداخت. پوفی کشید و با کلافگی گفت
- دستشویی ته راهروئه. بیا بریم.
بازومو گرفت که با جیغ خودمو ازش جدا کردم. قاب عکسو سمتش بردم و گفتم
- گفتم اون چیه؟
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
خوشحالم و قدردان،
برای تمام اتفاقات و آدم های خوبِ زندگی ام،
برای همین نفسِ آرامی که می کشم، برای نور، برای برگ، برای آفتاب، برای باران .
خوشحالم که فرصت زیستن، تکاپو و آموختن دارم؛
زیستن برای آرامش، تکاپو برای بهتر شدن و آموختنِ مسیرها و چیزهای تازه.
برای تمام اتفاقات و آدم های خوبِ زندگی ام،
برای همین نفسِ آرامی که می کشم، برای نور، برای برگ، برای آفتاب، برای باران .
خوشحالم که فرصت زیستن، تکاپو و آموختن دارم؛
زیستن برای آرامش، تکاپو برای بهتر شدن و آموختنِ مسیرها و چیزهای تازه.
#آهای_خانم_آهای_آقا
زوج موفق، زوجيست كه:
هر روز حداقل ۱۰ دقیقه در مورد مسایلی غیر از کار، خانواده، وظایف و رابطه تان صحبت کنند. برخی افراد فکر می کنند همیشه در حال برقراری ارتباط با همسرشان هستند در حالی که در واقع در حال انجام کارهای روزمره اند. ارتباط برقرار کردن واقعی یعنی اینکه شما در رابطه با موضوعات خصوصی، اهداف و رویاهایتان با همسرتان صحبت کنید. به عنوان نمونه موضوعاتی مانند اینکه آیا شده برای چیزی حسرت بخوری؟ وقتی بچه بودی مامان را بیشتر دوست داشتی یا بابا را؟ سال گذشته بهترین کاری که انجام دادی و به آن افتخار می کنی چه بوده است؟ هرچه سوالات شما خصوصی تر باشد درجه صمیمیت شما بالاتر می رود.
زوج موفق، زوجيست كه:
هر روز حداقل ۱۰ دقیقه در مورد مسایلی غیر از کار، خانواده، وظایف و رابطه تان صحبت کنند. برخی افراد فکر می کنند همیشه در حال برقراری ارتباط با همسرشان هستند در حالی که در واقع در حال انجام کارهای روزمره اند. ارتباط برقرار کردن واقعی یعنی اینکه شما در رابطه با موضوعات خصوصی، اهداف و رویاهایتان با همسرتان صحبت کنید. به عنوان نمونه موضوعاتی مانند اینکه آیا شده برای چیزی حسرت بخوری؟ وقتی بچه بودی مامان را بیشتر دوست داشتی یا بابا را؟ سال گذشته بهترین کاری که انجام دادی و به آن افتخار می کنی چه بوده است؟ هرچه سوالات شما خصوصی تر باشد درجه صمیمیت شما بالاتر می رود.
منت همسرت را بکش
از دلش در بیاور
حتی اگر تو مقصر نیستی
حال هر دوی شما بهتر خواهد شد
تو و همسرت به هم نیازمندید پس نیازتان را له نکنید.
از دلش در بیاور
حتی اگر تو مقصر نیستی
حال هر دوی شما بهتر خواهد شد
تو و همسرت به هم نیازمندید پس نیازتان را له نکنید.
اون چیزی که خدا برات کنار گذاشته
سهم هیچکسی نمیشه
عجله نکن پس...
•
براتون عشق آرزو میکنم،
از اوناش که
تو دلت لبخند بزنی و بگی چه خوشبختم❤️
🌸
سهم هیچکسی نمیشه
عجله نکن پس...
•
براتون عشق آرزو میکنم،
از اوناش که
تو دلت لبخند بزنی و بگی چه خوشبختم❤️
🌸
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1170 بعد شستن دستم مه تنها سرگیجم خوب نشد بلکه حالت تهوعهم بهش اضافه شد و من با کلی حال بد برگشتم خونه. حتی نمی تونستم راه برم و ماهان با کلی اصرار بغلم کرده بود. سرم به شدت درد می کرد و بدنم حسابی کرخت شده بود. ماهان خوابوندم روتخت و پتورو…
#وارثدل_پارت1171
با اخم لیوان شیشهای رو پرت کرد رو زمین که دستامو رو گوشام فشردم. پر اخم قاب عکس رو ازم گرفت و عصبی گفت
- شوهر سابقت! شوهر سابقت که مرده.
چشمهاام از این حرفش گرد شد و قلبم به تپش افتاد.
- درواقع... برادر من، شاهان.
زانو زد جلو پام و دستشو دراز کرد سمتم. کنارم نشست و نیشخندی زد.
- بیا بریم. توضیح میدم بهت همهچیو.
با گیجی سری تکون دادم و باهم از اتاق خارج شدیم.
بعد شستن دهنم و صورتم تو اتاق منتظرش موندم که بعد چنددقیقه اومد و نشست کنارم. پوفی کشیدم و نگاهش رو از زمین گرفت به صورتم دوخت.
- منتظر توضیحم.
بعد مکث کوتاهی سر بلند کرد و خیره شد تو چشمام.
- تو وقتی میرفتی کالج ما باهم آشنا شدیم. تصادف کردیم و تو مچ پات شکست.
بماند که اولش چقدر بهم فحش میدادی اما من همون اول مسخ چشمات شدم و حرفی نزدم.
گذشت تا اینکه هردو بهم علاقه مند شدیم... برادرم شاهان استادت بوده و اونم به دل نه صددل عاشقت شده و شوخی خندههای تورو با عشق اشتباه گرفته.
وقتی بهش گفتم عاشق توام دیوونه شد و رد ددد همهچیو شکوند.
جنون داشت و از بچگی هرچیزی مال من بودو مال خودش مبکرد... چه
اسباببازیام، چه دوستام!
منم بخاطر بیماریش مخالفت نمیکردم تا وقتی دست گذاشت رو تو.
منم دیوونه شدم مادرم مراعات اونو کرد و گفت بهتره تو از خیر لیندا بگذری.
حتی تورم دزدید و... بهت وحشیانه تجاوز کرد!
گفت تجاوز و سرم به طرز عجیبی درد گرفت و صدای جیغای خودم و یهسری صحنه کذایی از جلو چشمم گذشت و بعد حرفای مردی که میگفت "واژن و مقعدش پاره شده و این یعنی تجاوز بهم شده بود!
با اخم لیوان شیشهای رو پرت کرد رو زمین که دستامو رو گوشام فشردم. پر اخم قاب عکس رو ازم گرفت و عصبی گفت
- شوهر سابقت! شوهر سابقت که مرده.
چشمهاام از این حرفش گرد شد و قلبم به تپش افتاد.
- درواقع... برادر من، شاهان.
زانو زد جلو پام و دستشو دراز کرد سمتم. کنارم نشست و نیشخندی زد.
- بیا بریم. توضیح میدم بهت همهچیو.
با گیجی سری تکون دادم و باهم از اتاق خارج شدیم.
بعد شستن دهنم و صورتم تو اتاق منتظرش موندم که بعد چنددقیقه اومد و نشست کنارم. پوفی کشیدم و نگاهش رو از زمین گرفت به صورتم دوخت.
- منتظر توضیحم.
بعد مکث کوتاهی سر بلند کرد و خیره شد تو چشمام.
- تو وقتی میرفتی کالج ما باهم آشنا شدیم. تصادف کردیم و تو مچ پات شکست.
بماند که اولش چقدر بهم فحش میدادی اما من همون اول مسخ چشمات شدم و حرفی نزدم.
گذشت تا اینکه هردو بهم علاقه مند شدیم... برادرم شاهان استادت بوده و اونم به دل نه صددل عاشقت شده و شوخی خندههای تورو با عشق اشتباه گرفته.
وقتی بهش گفتم عاشق توام دیوونه شد و رد ددد همهچیو شکوند.
جنون داشت و از بچگی هرچیزی مال من بودو مال خودش مبکرد... چه
اسباببازیام، چه دوستام!
منم بخاطر بیماریش مخالفت نمیکردم تا وقتی دست گذاشت رو تو.
منم دیوونه شدم مادرم مراعات اونو کرد و گفت بهتره تو از خیر لیندا بگذری.
حتی تورم دزدید و... بهت وحشیانه تجاوز کرد!
گفت تجاوز و سرم به طرز عجیبی درد گرفت و صدای جیغای خودم و یهسری صحنه کذایی از جلو چشمم گذشت و بعد حرفای مردی که میگفت "واژن و مقعدش پاره شده و این یعنی تجاوز بهم شده بود!