🔹جی دی سالینجر (۱۹۱۹ - ۲۰۱۰) نویسندۀ آمریکایی و خالق رُمان معروف ناطور دشت، در اوج شهرت، ناگهان از مردم فاصله گرفت و پنجاه سال از باقی ماندۀ عمر خود را در یک شهر کوچک و در یک مزرعۀ وسیع و سرسبز بسر برد. هیچ کس دلیل این کار سالینجر را نمیداند. شاید دلیل او همان دیالوگی باشد که از زبان هولدن، شخصیت اصلی داستان ناطور دشت گفته بود: «بروم با پولی كه خودم به دست آورده بودم برای خودم جایی یك كلبۀ كوچک بسازم و باقی عمرم را آنجا بگذرانم و با هیچ كس حرفهای احمقانۀ لعنتی نزنم.»
در هر صورت، تصمیم سالینجر برای تنها زیستن، او را به خیام نزدیک میکند، زیرا خیام نیز آن گونه که بیهقی او را توصیف کرده است دارای خویی تند بوده و از تعلیم و تدریس خودداری میکرده. برخی از رباعیات منسوب به خیام، این روایت بیهقی را تأیید میکند:
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
و ز نیک و بد زمانه بگسل پیوند
خوش باش چنان که هست کاین دور فلک
هم بگذرد و نماند این روزی چند
▫️
در هر صورت، تصمیم سالینجر برای تنها زیستن، او را به خیام نزدیک میکند، زیرا خیام نیز آن گونه که بیهقی او را توصیف کرده است دارای خویی تند بوده و از تعلیم و تدریس خودداری میکرده. برخی از رباعیات منسوب به خیام، این روایت بیهقی را تأیید میکند:
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
و ز نیک و بد زمانه بگسل پیوند
خوش باش چنان که هست کاین دور فلک
هم بگذرد و نماند این روزی چند
▫️
🔹مشاهدۀ ریختن برگها در فصل پاییز، در این روزهای سیاه کرونایی، تصویر آشنایی است. این تصویر غمانگیز در عین حال به ما هشدار میدهد که باید آرزوها و نیازهای خود را کوتاه و کوچک کنیم. این کار یعنی کوتاه و کوچک کردن آرزوها و نیازها سبب میشود که از بلندپروازی دست برداشته و از آنچه در اختیار داریم لذت ببریم، فارغ از این که در گذشته چه بر سر ما آمده و یا در آینده چه پیش خواهد آمد:
از آمدهها زرد مکن چهرۀ خویش
وز نامدهها آب مکن زهرۀ خویش
برگیر ز عمر بی بدل بهرۀ خویش
ز آن پیش که دهر برکشد دهرۀ خویش
#خیام
* دهره: داس، دشنه
▫️
از آمدهها زرد مکن چهرۀ خویش
وز نامدهها آب مکن زهرۀ خویش
برگیر ز عمر بی بدل بهرۀ خویش
ز آن پیش که دهر برکشد دهرۀ خویش
#خیام
* دهره: داس، دشنه
▫️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کس مشکل اسرار فلک را نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
چون درنگری ز مبتدی تا استاد
عجزی است به دست هر که از مادر زاد
#خیام
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
چون درنگری ز مبتدی تا استاد
عجزی است به دست هر که از مادر زاد
#خیام
🔹در قدیم، زمانی که هنوز کارت بانکی وجود نداشت، مردم پول خود را که به صورت سکۀ طلا و نقره بود، در صندوقچه یا کوزه نهاده، به خاک میسپردند تا در زمان تنگدستی آنها را از زیر خاک بیرون کشیده، بار دیگر مورد استفاده قرار دهند. خیام در یکی از رباعیات خود میکوشد با توجه به شباهت این کار، یعنی پنهان کردن زر و سیم در خاک با دفن کردن انسان در گور، سخن اصلی خود را که همان برگشتناپذیر بودن انسان است با ما در میان بگذارد. خیام میگوید مبادا گمان کنی که تو نیز، مانند آن زر و سیم، بار دیگر از زیر خاک بیرون آورده میشوی. منظور خیام روشن است: ما یک بار بیشتر به دنیا نمیآییم. نتیجه هم روشن است: باید قدر این فرصت تکرارناپذیر را بدانیم و پیش از یورش ناگهانی مرگ، با شاد زیستن کام خود را از زندگی بستانیم:
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادۀ گلگون آرند
تو زر نهای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
#خیام
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادۀ گلگون آرند
تو زر نهای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از حُقۀ خاک سر برآوردم و رفت
و ز جام زمانه جرعهای خوردم و رفت
چون شعبده آمدم ز صندوق فلک
بر نطع وجود رقصکی کردم و رفت
#خیام
* حُقه: ظرف کوچک
* نطع: بساط، فرش
▫️
و ز جام زمانه جرعهای خوردم و رفت
چون شعبده آمدم ز صندوق فلک
بر نطع وجود رقصکی کردم و رفت
#خیام
* حُقه: ظرف کوچک
* نطع: بساط، فرش
▫️
هر یکچندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین درآید که منم
#خیام
* کارک: کار کوچک
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین درآید که منم
#خیام
* کارک: کار کوچک
▪️براستی در ذهن کسانی که میپندارند با کشتن انسانها به بهشت میروند چه میگذرد؟ منظورم سه مرد مسلحی است که در حادثۀ اخیر دانشگاه کابل ۲۲ جوان دانشجو را به خاک و خون کشیدند و خود نیز کشته شدند. آنان انتحاری بودند، یعنی عقیده داشتند که با کشتن و کشته شدن به بهشت میروند. مگر میشود کسی با کشتن چندین انسان بیگناه به بهشت برود؟ چطور ممکن است یک باور دینی تا این اندازه منحرف و خطرناک شود؟ شگفتا که نزد این گروه خوردن شراب جرمی نابخشودنی است. گویا در روزگار خیام هم چنین کسانی وجود داشتند. کسانی که نزد آنان جرم خوردن شراب بیش از خوردن خون مردم بوده است:
ای صاحب فتوی ز تو پرکارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم
#خیام
* رزان: درخت انگور
ای صاحب فتوی ز تو پرکارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم
#خیام
* رزان: درخت انگور
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم
با هفت هزار سالگان سربسریم
#خیام
▫️
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم
با هفت هزار سالگان سربسریم
#خیام
▫️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غلامحسین ساعدی (نویسنده، ۱۳۶۴-۱۳۱۴) و شوخی با رباعی خیام
😊
😊
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
#شیخ_روزبهان_بقلی
#منسوب_به_خیام
🎨 سهراب سپهری
▫️
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
#شیخ_روزبهان_بقلی
#منسوب_به_خیام
🎨 سهراب سپهری
▫️
🔹یکی از مشکلاتی که همواره پیش پای متفکران واقعی وجود داشته، اتهام تکفیر و تفسیق از سوی افراد نادان و متعصب بوده است. خیام در یکی از رباعیات خود با لحنی تند و گزنده، این دسته از افراد را مورد خطاب و عتاب قرار داده، ما را برای در امان ماندن از این اتهام به سکوت و تجاهل در برابر آنان دعوت کرده است. از حال و هوای این رباعی میتوان به شرایط دشوار روزگار خیام نیز پی برد. این حال و هوا برای ما که شاهد ظهور گروههایی مانند داعش و طالبان بودیم، ملموس و قابل درک است.
با این دو سه نادان که چنان میدانند
از جهل، که دانای جهان ایشانند
خر باش که از خری که این دونانند
هر کو نه خر است کافرش میخوانند
#خیام
🎨 اوتو هاسلوند (دانمارک: ۱۹۱۷-۱۸۲۴)
▫️
با این دو سه نادان که چنان میدانند
از جهل، که دانای جهان ایشانند
خر باش که از خری که این دونانند
هر کو نه خر است کافرش میخوانند
#خیام
🎨 اوتو هاسلوند (دانمارک: ۱۹۱۷-۱۸۲۴)
▫️
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
#خیام
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
#خیام
🔸در کتاب طربخانۀ رشیدی (متعلق به قرن نهم هجری) حکایتی وجود دارد که مضمون آن اعتقاد خیام به مذهب تناسخ یعنی انتقال روح از یک بدن به بدن دیگر پس از مرگ است. حکایت چنین است که در هنگام تعمیر یک مدرسه، الاغی از حملکردن خشت و بردن آن به داخل مدرسه خودداری میکرد. خیام که در آنجا حضور داشت، از جا برخاسته در گوش الاغ فیالبداهه شعری میخواند. ناگهان الاغ به راه افتاده، بار را به مقصد میرساند. چون از خیام سبب را میپرسند، میگوید: روحی که در کالبد این الاغ وارد شده، متعلق به استاد این مدرسه است، برای همین از بارکشیدن شرم داشت، ولی وقتی فهمید دوستانش او را شناختهاند، اطاعت کرد. شعر این بود:
ای رفته و باز آمده و چـُم گشته
نامت ز میان نامها گم گشته
ناخن همه جمع گشته و سُم گشته
ریش از پس پشت آمده و دُم گشته
این حکایت طنزگونه را که مضمون آن اعتقاد خیام به مذهب تناسخ است، بسیاری از رباعیات رد میکند. از جمله رباعیاتی که در آنها بر عدم بازگشت انسان به زندگی تأکید شده است. البته رباعیاتی نیز وجود دارد که از آنها بوی تناسخ به مشام برسد و شاید آن رباعیات سبب شده است که در مورد خیام چنین حکایتی شکل بگیرد. رباعیاتی که در آنها از استحاله و تبدیل انسان به سبزه (فسخ) و كوزه (رسخ) سخن گفته شده است، مانند این رباعی:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
* چـُم: جانور، حیوان بارکش
* طرح از محمد تجویدی (تهران: ۱۳۷۳-۱۳۰۳)
https://b2n.ir/333833
ای رفته و باز آمده و چـُم گشته
نامت ز میان نامها گم گشته
ناخن همه جمع گشته و سُم گشته
ریش از پس پشت آمده و دُم گشته
این حکایت طنزگونه را که مضمون آن اعتقاد خیام به مذهب تناسخ است، بسیاری از رباعیات رد میکند. از جمله رباعیاتی که در آنها بر عدم بازگشت انسان به زندگی تأکید شده است. البته رباعیاتی نیز وجود دارد که از آنها بوی تناسخ به مشام برسد و شاید آن رباعیات سبب شده است که در مورد خیام چنین حکایتی شکل بگیرد. رباعیاتی که در آنها از استحاله و تبدیل انسان به سبزه (فسخ) و كوزه (رسخ) سخن گفته شده است، مانند این رباعی:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
* چـُم: جانور، حیوان بارکش
* طرح از محمد تجویدی (تهران: ۱۳۷۳-۱۳۰۳)
https://b2n.ir/333833
چون حاصل آدمی در این دِیر دو در
جز خونِ دل و دادن جان نیست دگر
خرّم دلِ آن کسی که نامد به وجود
آسوده کسی که خود نزاد از مادر
#خیام
جز خونِ دل و دادن جان نیست دگر
خرّم دلِ آن کسی که نامد به وجود
آسوده کسی که خود نزاد از مادر
#خیام
🔹دوستی اگر از نوع تکیه و تقلید باشد، نه دوستی که دشمنی کردن با خود است، زیرا با دلخوش شدن و بسنده کردن به دیگری، فهم و شعور خود را معطل گذاشته، شخصیت و قدرت تجزیه و تحلیل خود را از دست میدهیم و پیوسته در برابر مشکلات زندگی از یافتن راه حل درمانده و ناتوان خواهیم بود. به همین جهت خیام از ما میخواهد از اختیار کردن دوستان بسیار، به ویژه دوستی که «بجملگی» تکیهگاه ما باشد خودداری کنیم تا اندیشۀ مستقلی یافته و (به قول جمالزاده) مرد شعور و فهم خودمان بشویم:
آن بِـه که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آن کس که تو را بجملگی تکیه بدوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
#خیام
https://b2n.ir/207429
آن بِـه که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آن کس که تو را بجملگی تکیه بدوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
#خیام
https://b2n.ir/207429
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 انیمیشن کوتاهِ مگس یک دقیقهای که تمثیلی از زندگی کوتاه و فرصت ناچیز و آرزوهای بیشمار است، این رباعی خیام را نیز به یاد میآورد:
یک قطرۀ آب بود و با دریا شد
یک ذرۀ خاک و با زمین یک جا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
↩️ از پُستهای قبلی
یک قطرۀ آب بود و با دریا شد
یک ذرۀ خاک و با زمین یک جا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
↩️ از پُستهای قبلی
🔹چه عیبی دارد که دربارۀ کار خودم، گفتۀ نهصد سال پیش از اینِ خیام را (یا گفتۀ منسوب به او را) هم برایتان نقل نمایم:
دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
وان نیز که در خانه خزیدی هیچ است
من سرتاسر آفاق را ندویدهام، ولی در کنج خانه بسیار خزیدهام و گویا حق داشته باشم که امروز بگویم هیچ بود و هیچ است.
✍️ محمدعلی جمالزاده
📕 قصۀ ما به سر رسید
▫️
دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
وان نیز که در خانه خزیدی هیچ است
من سرتاسر آفاق را ندویدهام، ولی در کنج خانه بسیار خزیدهام و گویا حق داشته باشم که امروز بگویم هیچ بود و هیچ است.
✍️ محمدعلی جمالزاده
📕 قصۀ ما به سر رسید
▫️