دو در یک
از اخرین باری که میو کردی، چقدر میگذره؟! حواست هست زندگیتو داری بدون میو کردن میگذرونی؟! : parsa
من میگم میو، تو بگو جانِ میو.
: شاهماران
: شاهماران
عجیبترین خواب زندگیم رو دیدم.
خواب دیدم دارم رانندگی میکنم و میرم پیش دوستانم که تصادف کردم و مُردم. مستقیم رفتم در بهشت. یکسری دکمه روی آسمون بود که مشخص میکردی دوست داری بقیه زندگیت رو در کجا باشی. یک خونه در برج های نیویورک، در باغ، در جنگل یا کویر، در دریا یا زمین کشاورزی. من خونه در نیویورک رو انتخاب کردم. با باشگاهی بزرگ. باشگاهی که سر داشت و تَه نه. نورپردازی فوقالعادهای داشت. تمام لامپ ها زرد بودن. چندین تلفن در باشگاه قرار داشت با دفتری که در آن پر از کُد بود. کُد برای دریافت حوری، مربی باشگاهی و سفارش غذا. در باشگاه که بودم پنج حوری سفارش دادم. حوریها پنج ثانیه بعد از گذاشتن تلفن زنگ در خانه رو زدن. وقتی در رو باز کردم هر پنجتا لُخت وارد خانه شدن. زشتترین موجودی که میشد در زندگی دید همانها بودن. همگی شبیه به کاردیبی. چرب، با باسنی بسیار بزرگ و رنگِ پوستی که برای من دوست نداشتنی بود. از خواب پریدم. گوشی رو چک کردم؛ سه دقیقه بود خوابیده بودم. در این سه دقیقه برای چند ساعت در بهترین باشگاهی که دیدم تمرین کردم. مرگ بر آن حوریهای ترسناک که باعث شدن از خواب بپرم. در آن باشگاه میتوانستم مسترالمپیا بشم.
خواب دیدم دارم رانندگی میکنم و میرم پیش دوستانم که تصادف کردم و مُردم. مستقیم رفتم در بهشت. یکسری دکمه روی آسمون بود که مشخص میکردی دوست داری بقیه زندگیت رو در کجا باشی. یک خونه در برج های نیویورک، در باغ، در جنگل یا کویر، در دریا یا زمین کشاورزی. من خونه در نیویورک رو انتخاب کردم. با باشگاهی بزرگ. باشگاهی که سر داشت و تَه نه. نورپردازی فوقالعادهای داشت. تمام لامپ ها زرد بودن. چندین تلفن در باشگاه قرار داشت با دفتری که در آن پر از کُد بود. کُد برای دریافت حوری، مربی باشگاهی و سفارش غذا. در باشگاه که بودم پنج حوری سفارش دادم. حوریها پنج ثانیه بعد از گذاشتن تلفن زنگ در خانه رو زدن. وقتی در رو باز کردم هر پنجتا لُخت وارد خانه شدن. زشتترین موجودی که میشد در زندگی دید همانها بودن. همگی شبیه به کاردیبی. چرب، با باسنی بسیار بزرگ و رنگِ پوستی که برای من دوست نداشتنی بود. از خواب پریدم. گوشی رو چک کردم؛ سه دقیقه بود خوابیده بودم. در این سه دقیقه برای چند ساعت در بهترین باشگاهی که دیدم تمرین کردم. مرگ بر آن حوریهای ترسناک که باعث شدن از خواب بپرم. در آن باشگاه میتوانستم مسترالمپیا بشم.
Forwarded from مستاجر پلاک ١٢ (hamed)
میدونم بهم گفته بودی زندگی رو انقدر جدی نگیر، هیچی انقدر جدی نیست، ولی مغز من نمیتونه مسائل کوچک و بیاهمیت رو جدی نگیره.
کاش یک فُرمی، آزمایشی چیزی وجود داشت که قبل از دوستی و آشنایی با هر شخص، دو تراپیست اون رو پُر میکردند و تایید میکردند اون شخص رو. اینطوری کلاً با دو سه نفر در زندگی ارتباط داشتم.
گفتم عمو رمز؟! گفت هشتصد. گفتم بله؟! گفت گفتم هشتصد. گفتم وا، باید چهار رقم باشه؛ این سه رقمه. هشت هزار منظورته؟! شروع کرد به قهقه زدن. به قد و بالای یک و نیم متریش خیره شده بودم که گفت بابا هشت، صد. قهقهقهقهقه.
تو دلم گفتم پدرسگ. پدرسگ بزرگ و با تأکید.
تو دلم گفتم پدرسگ. پدرسگ بزرگ و با تأکید.