🗒 ذیلی بر فرستۀ فوق
١. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸) ادیب، نویسنده، پژوهشگر، و شاعر معاصر (با تخلص م. سرشک)، بینیاز از معرفی و ستایش امثال من بیبضاعت است. کارنامۀ آثار تصنیفی و تألیفی و تصحیحیِ ایشان بهترین گواه دانشوری و هنروری ایشان است. سخنان قابل تأملِ فرستۀ فوق را در پایان یکی از کلاسهای معروفِ سهشنبههای خود در دانشگاه تهران (٢٩ بهمن ١٣٩٨، آخرین جلسۀ سال) ـ و ظاهرا در پاسخ پرسش یکی از دانشجویان ـ ایراد کردهاند. فیلم این سخنان برای نخستین بار در تاریخ ٣١ تیرماه ۱۳۹۹ (۲۰۲۰/٧/٢١م) در صفحۀ اینستاگرام «شفیعی کدکنی | shafiei_kadkani » و کانال تلگرامیِ «شفیعی کدکنی» (https://t.me/shafiei_kadkani) منتشر شد:
https://www.instagram.com/tv/CC6bSF6jLkF/?igshid=MDJmNzVkMjY=
https://www.instagram.com/tv/CC6bSF6jLkF/?utm_source=ig_web_copy_link
https://t.me/shafiei_kadkani/1784
زان پس در فضای مجازی بازنشر شده است؛ برای نمونه:
http://www.ensafnews.com/246250
https://akharinkhabar.ir/book/6580726
https://www.aparat.com/v/6nGr2
https://www.aparat.com/v/Ybe9B
استاد در همین جلسه و پیش از این بحث، به مطلب بسیار مهم دیگری اشاره میکنند در خصوص آنکه باید برای دیگران این آزادی و این حق را قائل باشیم که گرایش سیاسی متفاوت با گرایش ما داشته باشند:
https://www.instagram.com/tv/CFKC6EnDqhd/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
https://www.instagram.com/tv/CFKC6EnDqhd/?utm_source=ig_web_copy_link
۲. لُبّ گفتار استاد این است که ارزیابیِ سیاستمداران در روزگارِ خود، غالبا یک ارزیابیِ واقعبینانه، بیغرضانه، بیطرفانه و عینی نخواهد بود. آثار تصمیمات و اقدامات سیاستمداران گاهی تا نیمقرن بعد آشکار میشود و آن گاه است که باید مجموعۀ فعالیتهای آنان را در بوتۀ نقد و ارزیابی قرار داد. نیز ممکن است کارهای یک سیاستمدار برای یک گروه، یک ملت و یک کشور مفید، و برای گروه و ملت و کشور دیگری ناسودمند بوده باشد. این نظر استاد بازخوردهای موافق و مخالف بسیاری را به همراه داشت؛ از جملۀ آنها نقدی است به قلم دکتر فریدون شایسته با عنوان «نقدی بر دیدگاه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دربارۀ دو برادر سیاستمدار عصر پهلوی (حسن وثوق الدوله و احمد قوام السلطنه)» که البته در این مقالۀ کوتاه، نه اصلِ نظرِ استاد که تنها نظر ایشان در بارۀ مصداقها ـ به ویژه وثوق الدوله ـ مورد نقد قرار گرفته است:
https://psri.ir/?id=23tlvvb1
١. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸) ادیب، نویسنده، پژوهشگر، و شاعر معاصر (با تخلص م. سرشک)، بینیاز از معرفی و ستایش امثال من بیبضاعت است. کارنامۀ آثار تصنیفی و تألیفی و تصحیحیِ ایشان بهترین گواه دانشوری و هنروری ایشان است. سخنان قابل تأملِ فرستۀ فوق را در پایان یکی از کلاسهای معروفِ سهشنبههای خود در دانشگاه تهران (٢٩ بهمن ١٣٩٨، آخرین جلسۀ سال) ـ و ظاهرا در پاسخ پرسش یکی از دانشجویان ـ ایراد کردهاند. فیلم این سخنان برای نخستین بار در تاریخ ٣١ تیرماه ۱۳۹۹ (۲۰۲۰/٧/٢١م) در صفحۀ اینستاگرام «شفیعی کدکنی | shafiei_kadkani » و کانال تلگرامیِ «شفیعی کدکنی» (https://t.me/shafiei_kadkani) منتشر شد:
https://www.instagram.com/tv/CC6bSF6jLkF/?igshid=MDJmNzVkMjY=
https://www.instagram.com/tv/CC6bSF6jLkF/?utm_source=ig_web_copy_link
https://t.me/shafiei_kadkani/1784
زان پس در فضای مجازی بازنشر شده است؛ برای نمونه:
http://www.ensafnews.com/246250
https://akharinkhabar.ir/book/6580726
https://www.aparat.com/v/6nGr2
https://www.aparat.com/v/Ybe9B
استاد در همین جلسه و پیش از این بحث، به مطلب بسیار مهم دیگری اشاره میکنند در خصوص آنکه باید برای دیگران این آزادی و این حق را قائل باشیم که گرایش سیاسی متفاوت با گرایش ما داشته باشند:
https://www.instagram.com/tv/CFKC6EnDqhd/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
https://www.instagram.com/tv/CFKC6EnDqhd/?utm_source=ig_web_copy_link
۲. لُبّ گفتار استاد این است که ارزیابیِ سیاستمداران در روزگارِ خود، غالبا یک ارزیابیِ واقعبینانه، بیغرضانه، بیطرفانه و عینی نخواهد بود. آثار تصمیمات و اقدامات سیاستمداران گاهی تا نیمقرن بعد آشکار میشود و آن گاه است که باید مجموعۀ فعالیتهای آنان را در بوتۀ نقد و ارزیابی قرار داد. نیز ممکن است کارهای یک سیاستمدار برای یک گروه، یک ملت و یک کشور مفید، و برای گروه و ملت و کشور دیگری ناسودمند بوده باشد. این نظر استاد بازخوردهای موافق و مخالف بسیاری را به همراه داشت؛ از جملۀ آنها نقدی است به قلم دکتر فریدون شایسته با عنوان «نقدی بر دیدگاه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دربارۀ دو برادر سیاستمدار عصر پهلوی (حسن وثوق الدوله و احمد قوام السلطنه)» که البته در این مقالۀ کوتاه، نه اصلِ نظرِ استاد که تنها نظر ایشان در بارۀ مصداقها ـ به ویژه وثوق الدوله ـ مورد نقد قرار گرفته است:
https://psri.ir/?id=23tlvvb1
Telegram
شفیعی کدکنی
معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران
◾ادمین اداره میکند.
◾اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com
◾ادمین اداره میکند.
◾اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com
٣. در این باره بازگفتِ سه یادداشت (به معنی یادسپرده) یا خاطرۀ شخصی خالی از لطف نیست:
٣-١. خاطرم هست که در سال ١٣٦٨ دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی خود به مناسبت درگذشت رهبر انقلاب تصریح کرد که در بارۀ امثال ایشان نمیشد در زمان حیات تحلیلی شایسته ارائه کرد و تنها پس از مرگ آنهاست که میتوان ارزیابی درستی داشت. اکنون و برای تکمیل این ذیل، وقتی جست و جو کردم، متن سخنان ایشان را به شرح زیر یافتم و البته به درستی و اطمینان نمیدانم آیا این متن، عین همان است که من خود آن زمان شنیده بودم و یا در فرایند تبدیلِ گفتار به نوشتار در آن تصرفاتی شده است:
"اذعان میکنیم که شخصیتهای تاریخی معمولا در زمان حیات خودشان، کمتر شناخته میشوند؛ چون تا زمان طولانی نگذرد و حادثهای فرصتِ بسط پیدا نکند و مثل غنچهای باز نشود و به گل ننشیند و از اجمال به تفصیل در نیاید و راز دل خود را آشکار نکند، کما هو حقُّه شناخته نخواهد شد. یکی از مورّخین معاصر (مرحوم عباس اقبال آشتیانی) میگفت که هیچ حادثهای را تا صد سال از او نگذرد، نمیتوان در تاریخ آورد و دربارۀ آن بحث تاریخی کرد. منظور این نیست که گاهی در زمان وقوع حادثه، پارهای از حاکمانِ جبّارِ وقت اجازۀ گفتن حقایق را نمیدهند؛ این هست اما این امری عرَضی است، مضمون دقیق آن گفتار این است که امور تاریخی (که هر چه عظیمتر باشند، این حکم در مورد آنان صادقتر است،) چنانند که یکجا تمام ماهیت و مفاد خود را آشکار نمیکنند و باید فرصت بیابند تا مثل طوماری باز شوند و آیندگان این طومار را از ابتدا تا انتها بخوانند و به مضمون دقیق آن آگاهی یابند. از این لحاظ آنچه که ما امروز از نهضت بزرگی که در کشورمان رخ داده است و از شخصیت بزرگی که پشتوانۀ این نهضت بوده است، استنباط میکنیم، استنباطِ کسی است که از فاصلۀ بسیار نزدیک چیزی را میبیند و از یک جانب بیشتر نمیتواند در او بنگرد و هنوز رخصت و فرصت تاریخی نیافته است تا فاصلههای دیگر را هم آزمون کند و از جوانب دیگر در آن امر بنگرد و انبان اندوختههای خود را غنیتر سازد. همۀ قضاوتهای کنونی، قضاوتهایی مستعجل است و زمانی دراز باید بگذرد تا پختهتر و غنیتر شود و ما به استعجالی بودنِ این داوریها آگاهی و اذعان داریم" (سروش، عبدالکریم. «آفتاب دیروز و کیمیای امروز»، مجله کیهان فرهنگی، خرداد ۱۳۶۸، شمارۀ ۶۳، ص ۴-۷، ص ٤).
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-77467.html
٣-٢. گویا در بارۀ شاعران هم ـ بسان سیاستمداران ـ نباید تحت تأثیر اقبالها و ادبارهای عاطفی و احساسی قرار گرفت. به یاد میآورم در سال ١٣٨٣ در دفتر گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه فردوسی مشهد در محضر استاد دکتر محمد فاضلی که عمرش دراز باد! و استادان زندهیاد دکتر محمد علویمقدم و دکتر رضا انزابینژاد بودم. به مناسبتی بحث را به شاملو و شعر شاملو کشاندم. مرحوم انزابینژاد که میدانستم شاملو را میستاید، نظر دکتر فاضلی را در بارۀ شعر او جویا شد. ایشان مطالبی قریب به این مضامین گفتند که: در بارۀ شعر شاملو الان نمیشود نظر داد. دست کم پنجاه سال دیگر باید بگذرد و بعد ببینند چقدر از شعر او در خاطرها میماند و نَقل محافل و نُقل مجالس میشود و مورد اقبال مردم خواهد بود تا گفته شود شعر شاملو در بوتۀ نقد و ارزیابی چه نمرهای میگیرد.
٣-٣. وقتی منزل روانشاد دکتر خلیل رفاهی از نخستین استادان گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه اصفهان بودم و ایشان به رسم همیشگی مشغول نقل خاطراتشان بودند. میگفتند انگلستان که بودم، روزانه برای پیادهروی به پارکی میرفتم و خانم سالخوردهای را هم میدیدم و با هم گفت و گو میکردیم. از رفتاری که در دولت مارگارت تاچر با او شده بود، شِکوه داشت و معتقد بود که در حقّ او جفا شده است. پس از چندی انتخابات برگزار شد و از او پرسیدم به که رأی دادید؟ پاسخ داد به تاچر! گفتم شما که از تاچر شاکی بودید؟! گفت: «اگر چه تاچر برای من بد بود ولی برای انگلستان خوب بود». این خاطره را در تأیید مطلب استاد شفیعی نقل کردم که در ارزیابی یک سیاستمدار، زاویۀ نگاه هم اهمیت دارد.
٣-١. خاطرم هست که در سال ١٣٦٨ دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی خود به مناسبت درگذشت رهبر انقلاب تصریح کرد که در بارۀ امثال ایشان نمیشد در زمان حیات تحلیلی شایسته ارائه کرد و تنها پس از مرگ آنهاست که میتوان ارزیابی درستی داشت. اکنون و برای تکمیل این ذیل، وقتی جست و جو کردم، متن سخنان ایشان را به شرح زیر یافتم و البته به درستی و اطمینان نمیدانم آیا این متن، عین همان است که من خود آن زمان شنیده بودم و یا در فرایند تبدیلِ گفتار به نوشتار در آن تصرفاتی شده است:
"اذعان میکنیم که شخصیتهای تاریخی معمولا در زمان حیات خودشان، کمتر شناخته میشوند؛ چون تا زمان طولانی نگذرد و حادثهای فرصتِ بسط پیدا نکند و مثل غنچهای باز نشود و به گل ننشیند و از اجمال به تفصیل در نیاید و راز دل خود را آشکار نکند، کما هو حقُّه شناخته نخواهد شد. یکی از مورّخین معاصر (مرحوم عباس اقبال آشتیانی) میگفت که هیچ حادثهای را تا صد سال از او نگذرد، نمیتوان در تاریخ آورد و دربارۀ آن بحث تاریخی کرد. منظور این نیست که گاهی در زمان وقوع حادثه، پارهای از حاکمانِ جبّارِ وقت اجازۀ گفتن حقایق را نمیدهند؛ این هست اما این امری عرَضی است، مضمون دقیق آن گفتار این است که امور تاریخی (که هر چه عظیمتر باشند، این حکم در مورد آنان صادقتر است،) چنانند که یکجا تمام ماهیت و مفاد خود را آشکار نمیکنند و باید فرصت بیابند تا مثل طوماری باز شوند و آیندگان این طومار را از ابتدا تا انتها بخوانند و به مضمون دقیق آن آگاهی یابند. از این لحاظ آنچه که ما امروز از نهضت بزرگی که در کشورمان رخ داده است و از شخصیت بزرگی که پشتوانۀ این نهضت بوده است، استنباط میکنیم، استنباطِ کسی است که از فاصلۀ بسیار نزدیک چیزی را میبیند و از یک جانب بیشتر نمیتواند در او بنگرد و هنوز رخصت و فرصت تاریخی نیافته است تا فاصلههای دیگر را هم آزمون کند و از جوانب دیگر در آن امر بنگرد و انبان اندوختههای خود را غنیتر سازد. همۀ قضاوتهای کنونی، قضاوتهایی مستعجل است و زمانی دراز باید بگذرد تا پختهتر و غنیتر شود و ما به استعجالی بودنِ این داوریها آگاهی و اذعان داریم" (سروش، عبدالکریم. «آفتاب دیروز و کیمیای امروز»، مجله کیهان فرهنگی، خرداد ۱۳۶۸، شمارۀ ۶۳، ص ۴-۷، ص ٤).
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-77467.html
٣-٢. گویا در بارۀ شاعران هم ـ بسان سیاستمداران ـ نباید تحت تأثیر اقبالها و ادبارهای عاطفی و احساسی قرار گرفت. به یاد میآورم در سال ١٣٨٣ در دفتر گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه فردوسی مشهد در محضر استاد دکتر محمد فاضلی که عمرش دراز باد! و استادان زندهیاد دکتر محمد علویمقدم و دکتر رضا انزابینژاد بودم. به مناسبتی بحث را به شاملو و شعر شاملو کشاندم. مرحوم انزابینژاد که میدانستم شاملو را میستاید، نظر دکتر فاضلی را در بارۀ شعر او جویا شد. ایشان مطالبی قریب به این مضامین گفتند که: در بارۀ شعر شاملو الان نمیشود نظر داد. دست کم پنجاه سال دیگر باید بگذرد و بعد ببینند چقدر از شعر او در خاطرها میماند و نَقل محافل و نُقل مجالس میشود و مورد اقبال مردم خواهد بود تا گفته شود شعر شاملو در بوتۀ نقد و ارزیابی چه نمرهای میگیرد.
٣-٣. وقتی منزل روانشاد دکتر خلیل رفاهی از نخستین استادان گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه اصفهان بودم و ایشان به رسم همیشگی مشغول نقل خاطراتشان بودند. میگفتند انگلستان که بودم، روزانه برای پیادهروی به پارکی میرفتم و خانم سالخوردهای را هم میدیدم و با هم گفت و گو میکردیم. از رفتاری که در دولت مارگارت تاچر با او شده بود، شِکوه داشت و معتقد بود که در حقّ او جفا شده است. پس از چندی انتخابات برگزار شد و از او پرسیدم به که رأی دادید؟ پاسخ داد به تاچر! گفتم شما که از تاچر شاکی بودید؟! گفت: «اگر چه تاچر برای من بد بود ولی برای انگلستان خوب بود». این خاطره را در تأیید مطلب استاد شفیعی نقل کردم که در ارزیابی یک سیاستمدار، زاویۀ نگاه هم اهمیت دارد.
Pezhvakeiran
بازخوانی مقاله ی دکتر عبدالکریم سروش پیرامون «امام خمینی» آفتاب دیروز و کیمیای امروز
هفتهء پیشین،هفتهء تلخ و شکوهمندی بود.تلخ بود از این جهت کـه مردم ما انسانی بزرگ و روحی عارف و مجاهد را از دست دادند و در سوگ او نشستند و شکوهمند بـود به خاطر تودیع پرشـکوهی کـه مردم با آن بزرگوار کردند و حماسهء شگرف مردمی که در این حادثه آفریدند.برای…
در بارۀ خالقِ سمفونی مردگان
(یادداشتی از سید مهدی زرقانی)
من رمانخوانِ حرفهای نیستم اما دخترم هست. عباس را شاید به خاطر این که در برابر سؤالاتِ دخترم خیلی بی جواب نباشم، خواندم. غالبا شبها میخواندم. یک چیزی در نوشتههای این مرد بود که نمیدانم چیست؛ مثل آب که مُشت میکنی و از لای انگشتانت میریزد، آن چیزِ مبهم از کشف شدن فرار میکرد. آب استعارۀ خوبی است که الآن به ذهنم رسید؛ آن چیز، آن چیزِ فرّارِ کرّارِ دستنایافتنی همان قدر بی رنگ و بو و در عین حال زلال است که آب! تن به کشف و زبان نمیدهد. یاد بیتی از حافظ افتادم:
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماهِ نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رخ ببست
اصلا گویا رمز و راز ماندگاریِ آثار هنری در همان چیزی است که به قول عرفا «یُدْرَکُ و لا یوصَف» [دریافتنی و نه گفتنی] است. یادم آمد که حافظ هم آن گاه که در برابر شُکوه زیبایی قرار گرفته است و میخواهد آن را به وصف در آورد، عاجز از بیان، دست به دامانِ ضمیر اشارۀ مبهمِ «آن» میشود:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندۀ طلعتِ آن باش که «آنی» دارد
این «آن» همان عنصری است که تن به بیان نمیدهد و در نوشتههای عباس همین را میبینم که هم همه چیز است و هم هیچ نیست؛ آدم را به دنبال خودش میکشاند، یک دفعه در کش و قوسِ صفحاتِ رمان، به خودت نگاه میکنی و میبینی بغضت گرفته یا ضمنِ خواندن، خنده بر لبانت مینشیند؛ آن طور که اگر کسی از دور نگاهت کند، خیال میکند دیوانه شدهای. بعد خودت به خودت نگاه میکنی و میگویی قصه است عزیز! چرا گریه میکنی؟ و متحیّر میمانی از جهان هنر و رمز و رازهایش. من رُمانخوانِ حرفهای نیستم؛ فقط حسّی را با شما در میان گذاشتم که از خواندنِ رمانهای عباس به من دست میداد، اما در این مورد مطمئنم که هر وقت هنرمندی میمیرد، هستی غمگین میشود. گویا باید با الهامگیری از کلام بزرگانمان بگوییم هر گاه هنرمندی میمیرد، «ثلم فی العالم ثلمه لایسدّها شیء الی یوم القیامه». به تعبیر سنایی جانمان:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدَخْشان یا عقیق اندر یمن
رمان ژانرِ عظیمی است. رماننویس در «جهان اثرش» دست به آفرینش میزند، زمینی و آسمانی و کوه و در و دشتی و شهری و انسانی میآفریند خاص خودش. گویا او هم میخواهد مثل خالق متعال که «کُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ» [سورۀ الرحمٰن، آیۀ 29: هر روزى او اندر كارى] است، دست به آفرینشِ جهانهای متعددِ ممکن بزند، یا خالق تصمیم گرفته جهانهای موازیِ جهان بیرونی بیافریند، منتها با واسطۀ اشرف مخلوقاتش. لحظۀ خلق رمان ـ مثل دیگر آثار هنری ـ لحظۀ محو شدن مرزهای قراردادی و ذهنی میان ماده و معنا، غیب و شهود و لحظۀ به وحدت رسیدن انسان و خداست. [...] میخواستم در بارۀ عباس بنویسم که از اینجاها سر در آوردم.
2⃣4⃣
https://t.me/smzarghani
(یادداشتی از سید مهدی زرقانی)
من رمانخوانِ حرفهای نیستم اما دخترم هست. عباس را شاید به خاطر این که در برابر سؤالاتِ دخترم خیلی بی جواب نباشم، خواندم. غالبا شبها میخواندم. یک چیزی در نوشتههای این مرد بود که نمیدانم چیست؛ مثل آب که مُشت میکنی و از لای انگشتانت میریزد، آن چیزِ مبهم از کشف شدن فرار میکرد. آب استعارۀ خوبی است که الآن به ذهنم رسید؛ آن چیز، آن چیزِ فرّارِ کرّارِ دستنایافتنی همان قدر بی رنگ و بو و در عین حال زلال است که آب! تن به کشف و زبان نمیدهد. یاد بیتی از حافظ افتادم:
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماهِ نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رخ ببست
اصلا گویا رمز و راز ماندگاریِ آثار هنری در همان چیزی است که به قول عرفا «یُدْرَکُ و لا یوصَف» [دریافتنی و نه گفتنی] است. یادم آمد که حافظ هم آن گاه که در برابر شُکوه زیبایی قرار گرفته است و میخواهد آن را به وصف در آورد، عاجز از بیان، دست به دامانِ ضمیر اشارۀ مبهمِ «آن» میشود:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندۀ طلعتِ آن باش که «آنی» دارد
این «آن» همان عنصری است که تن به بیان نمیدهد و در نوشتههای عباس همین را میبینم که هم همه چیز است و هم هیچ نیست؛ آدم را به دنبال خودش میکشاند، یک دفعه در کش و قوسِ صفحاتِ رمان، به خودت نگاه میکنی و میبینی بغضت گرفته یا ضمنِ خواندن، خنده بر لبانت مینشیند؛ آن طور که اگر کسی از دور نگاهت کند، خیال میکند دیوانه شدهای. بعد خودت به خودت نگاه میکنی و میگویی قصه است عزیز! چرا گریه میکنی؟ و متحیّر میمانی از جهان هنر و رمز و رازهایش. من رُمانخوانِ حرفهای نیستم؛ فقط حسّی را با شما در میان گذاشتم که از خواندنِ رمانهای عباس به من دست میداد، اما در این مورد مطمئنم که هر وقت هنرمندی میمیرد، هستی غمگین میشود. گویا باید با الهامگیری از کلام بزرگانمان بگوییم هر گاه هنرمندی میمیرد، «ثلم فی العالم ثلمه لایسدّها شیء الی یوم القیامه». به تعبیر سنایی جانمان:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدَخْشان یا عقیق اندر یمن
رمان ژانرِ عظیمی است. رماننویس در «جهان اثرش» دست به آفرینش میزند، زمینی و آسمانی و کوه و در و دشتی و شهری و انسانی میآفریند خاص خودش. گویا او هم میخواهد مثل خالق متعال که «کُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ» [سورۀ الرحمٰن، آیۀ 29: هر روزى او اندر كارى] است، دست به آفرینشِ جهانهای متعددِ ممکن بزند، یا خالق تصمیم گرفته جهانهای موازیِ جهان بیرونی بیافریند، منتها با واسطۀ اشرف مخلوقاتش. لحظۀ خلق رمان ـ مثل دیگر آثار هنری ـ لحظۀ محو شدن مرزهای قراردادی و ذهنی میان ماده و معنا، غیب و شهود و لحظۀ به وحدت رسیدن انسان و خداست. [...] میخواستم در بارۀ عباس بنویسم که از اینجاها سر در آوردم.
2⃣4⃣
https://t.me/smzarghani
Telegram
سیدمهدی زرقانی
نوشتارهای سیدمهدی زرقانی
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. نوشتار فوق را که بدون عنوان بود، از کانال تلگرامیِ نویسندۀ آن «سیدمهدی زرقانی» بر گرفتم و به عادتِ مألوف با اندک ویرایشی، در دسترسِ خوانندگان گرامی قرار دادم.
https://t.me/smzarghani/740
۲. سید مهدی زرقانی (زادۀ ۱۳۴۹) استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است و بیشتر به متنپژوهی ـ و به طور خاص گونهشناسی ـ روی آورده است.
http://zarghani.profcms.um.ac.ir/index.php/component/profactivity/?task=personalData
http://ensani.ir/fa/article/author/77853
http://www.shmoton.ir/my_doc/ihcs/article/cv/adabeyat/zarghani.cv.PDF
۳. از رمان «سمفونیِ مردگان» نوشتۀ زندهیاد عباس معروفی پیشتر در فرستۀ شمارۀ ۱۹: «چه داستانهايی بخوانيم (فهرستی پیشنهادی از کتابهای داستان برای نونهالان، نوجوانان و جوانان)» یاد کردهام:
https://t.me/hafteganeha/57
اینک و به مناسبت درگذشت اسفبارِ معروفی، یادداشتِ دکتر زرقانی را نقل کردم که بار دیگر بر اهمیت رُمان تأکید شده باشد. نکتۀ قابل تأملِ این یادداشت، بحث آفرینشِ رمان است. به نظر میرسد اگر بپذیریم که آدمی مظهر اسمای حضرت حق است، آن گاه نویسندۀ رمان نمودار آفرینندگیِ خدا خواهد بود و نام «خالق» در او جلوهگر است! این البته کم و بیش در شعر و دیگر گونههای هنر هم آشکار است.
۴. صورتِ درستِ عبارت «ثلم ...» بر اساس منابع حدیث (اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب فقد العلماء) چنین است: «إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ ثُلِمَ في الْإسْلامِ ثُلْمَةٌ لا يَسُدُّها شَيْءٌ» (چون مؤمن عالِمى بميرد، رخنهای ترمیمناپذیر در اسلام پدید میآید).
۵. این تجربۀ دکتر زرقانی که رمان: «آدم را به دنبال خودش میکشاند، یک دفعه در کش و قوسِ صفحات رمان، به خودت نگاه میکنی و میبینی بغضت گرفته یا ضمنِ خواندن، خنده بر لبانت مینشیند؛ آن طور که اگر کسی از دور نگاهت کند، خیال میکند دیوانه شدهای»، تجربۀ بسیاری از ما در وقت خواندن یا شنیدنِ داستان یا دیدنِ فیلم است. فراموش نمیکنم که وقتی کتاب پاییز پرستوی سفید دوست عزیزم دکتر ابراهیم سلیمی را میخواندم، برای مرگ «جیران» چقدر گریستم. پیشتر نوشتم که: «داستان را باید جمله به جمله خواند، با آن خندید، گریست، به هیجان آمد، و در یک کلام با آن زندگی کرد. ... به دیگر سخن خواندنِ داستان بسان دیدنِ فیلم است؛ تا خود را در صحنههای آن تصور نکنی و پا به پای آن پیش نروی، پیامش را دریافت نخواهی کرد»:
https://t.me/hafteganeha/59
۱. نوشتار فوق را که بدون عنوان بود، از کانال تلگرامیِ نویسندۀ آن «سیدمهدی زرقانی» بر گرفتم و به عادتِ مألوف با اندک ویرایشی، در دسترسِ خوانندگان گرامی قرار دادم.
https://t.me/smzarghani/740
۲. سید مهدی زرقانی (زادۀ ۱۳۴۹) استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است و بیشتر به متنپژوهی ـ و به طور خاص گونهشناسی ـ روی آورده است.
http://zarghani.profcms.um.ac.ir/index.php/component/profactivity/?task=personalData
http://ensani.ir/fa/article/author/77853
http://www.shmoton.ir/my_doc/ihcs/article/cv/adabeyat/zarghani.cv.PDF
۳. از رمان «سمفونیِ مردگان» نوشتۀ زندهیاد عباس معروفی پیشتر در فرستۀ شمارۀ ۱۹: «چه داستانهايی بخوانيم (فهرستی پیشنهادی از کتابهای داستان برای نونهالان، نوجوانان و جوانان)» یاد کردهام:
https://t.me/hafteganeha/57
اینک و به مناسبت درگذشت اسفبارِ معروفی، یادداشتِ دکتر زرقانی را نقل کردم که بار دیگر بر اهمیت رُمان تأکید شده باشد. نکتۀ قابل تأملِ این یادداشت، بحث آفرینشِ رمان است. به نظر میرسد اگر بپذیریم که آدمی مظهر اسمای حضرت حق است، آن گاه نویسندۀ رمان نمودار آفرینندگیِ خدا خواهد بود و نام «خالق» در او جلوهگر است! این البته کم و بیش در شعر و دیگر گونههای هنر هم آشکار است.
۴. صورتِ درستِ عبارت «ثلم ...» بر اساس منابع حدیث (اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب فقد العلماء) چنین است: «إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ ثُلِمَ في الْإسْلامِ ثُلْمَةٌ لا يَسُدُّها شَيْءٌ» (چون مؤمن عالِمى بميرد، رخنهای ترمیمناپذیر در اسلام پدید میآید).
۵. این تجربۀ دکتر زرقانی که رمان: «آدم را به دنبال خودش میکشاند، یک دفعه در کش و قوسِ صفحات رمان، به خودت نگاه میکنی و میبینی بغضت گرفته یا ضمنِ خواندن، خنده بر لبانت مینشیند؛ آن طور که اگر کسی از دور نگاهت کند، خیال میکند دیوانه شدهای»، تجربۀ بسیاری از ما در وقت خواندن یا شنیدنِ داستان یا دیدنِ فیلم است. فراموش نمیکنم که وقتی کتاب پاییز پرستوی سفید دوست عزیزم دکتر ابراهیم سلیمی را میخواندم، برای مرگ «جیران» چقدر گریستم. پیشتر نوشتم که: «داستان را باید جمله به جمله خواند، با آن خندید، گریست، به هیجان آمد، و در یک کلام با آن زندگی کرد. ... به دیگر سخن خواندنِ داستان بسان دیدنِ فیلم است؛ تا خود را در صحنههای آن تصور نکنی و پا به پای آن پیش نروی، پیامش را دریافت نخواهی کرد»:
https://t.me/hafteganeha/59
Telegram
سیدمهدی زرقانی
من رمان خوان حرفه ای نیستم اما دخترم هست. عباس را شاید به خاطر اینکه در برابر سوالات دخترم خیلی بی جواب نباشم، خواندم. غالبا شبها می خواندم. یک چیزی در نوشته های این مرد بود که نمی دانم چیست. مثل اب که مشت می کنی و از لای انگشتانت می ریزد، ان چیز مبهم از…
عاشقانهای از نزار قبانی
لَقَدْ حَجَزْتُ غُرْفَةً لِاثْنَيْنِ في بَيْتِ القَمَر
نَقْضي بِها نِهايَةَ الأُسْبوعِ يا حَبيبتي
فَنادِقُ العالَمِ لا تُعْجِبُني
الفُنْدُقُ الَّذي أُحِبُّ أنْ أسْكُنَهُ هُوَ القَمَر
لٰكِنَّهُمْ هُناك يا حَبيبتي
لا يَقْبَلونَ زائِراً يَأْتي بِغَيْرِ امْرَأةٍ
فَهَلْ تَجيئينَ مَعي
يا قَمَري ... إلَى القَمَر
https://t.me/nizar_qabbani2/680
اتاقی دونفره در سرای "ماه" رِزرو کردهام
تا پایان هفته را در آن بگذرانیم، عشق من!
هتلهای زمین باب طبعم نیست
هتلی که دوست دارم در آن اقامت کنم، "ماه" است
ولی آنجا عزیزم
مسافری که بانویی همراهش نباشد، نمیپذیرند
با من میآیی
ماه من! ... تا "ماه"؟
2⃣5⃣
لَقَدْ حَجَزْتُ غُرْفَةً لِاثْنَيْنِ في بَيْتِ القَمَر
نَقْضي بِها نِهايَةَ الأُسْبوعِ يا حَبيبتي
فَنادِقُ العالَمِ لا تُعْجِبُني
الفُنْدُقُ الَّذي أُحِبُّ أنْ أسْكُنَهُ هُوَ القَمَر
لٰكِنَّهُمْ هُناك يا حَبيبتي
لا يَقْبَلونَ زائِراً يَأْتي بِغَيْرِ امْرَأةٍ
فَهَلْ تَجيئينَ مَعي
يا قَمَري ... إلَى القَمَر
https://t.me/nizar_qabbani2/680
اتاقی دونفره در سرای "ماه" رِزرو کردهام
تا پایان هفته را در آن بگذرانیم، عشق من!
هتلهای زمین باب طبعم نیست
هتلی که دوست دارم در آن اقامت کنم، "ماه" است
ولی آنجا عزیزم
مسافری که بانویی همراهش نباشد، نمیپذیرند
با من میآیی
ماه من! ... تا "ماه"؟
2⃣5⃣
🗒 ذیلی بر فرستۀ فوق
۱. این قطعۀ شعری ـ که برخی آن را «إلی القمر» نامیدهاند ـ قطعۀ هجدهم از کتاب الحُبّ نزار قبانی است که شامل ۵۲ قطعۀ شعر نو و سپید است. به رغم جست و جوی بسیار به فایل صوتی یا تصویری از این بخشِ سروده با صدای شاعر دست نیافتم ولی خوانندهای پُرکار به نام حمزة الاغا همۀ این قطعات را در فایل زیر بازخوانده است و البته در قرائت خود اغلاطی هم دارد. قطعۀ مورد نظر در دقایق ۹:۳۰ تا ۱۰:۱۰ قرار گرفته است:
https://youtu.be/KdFri0LqN0M
۲. صورت نخستینِ این قطعه به موزونیِ صورت فعلی نیست:
لقد حجزت غرفة في بيت القمر
نقضي فيه نهاية الأسبوع يا حبيبتي ...
https://nizarq.com/ar/poem680.html
https://xn--igbhe1a7h.com/wiki/
گویا شاعر خود، آن را برای هماهنگی با دستگاههای موسیقی اندکی دستکاری کرده و به شعرِ به تعبیرِ ما نیمایی نزدیکش ساخته است:
https://pulpit.alwatanvoice.com/content/print/117430.html
https://www.sandid.info/2022/08/832.html
۳. متنِ نخستینِ این قطعه و ترجمۀ دیگری از آن در چند کانال تلگرامی قابل دسترسی است:
https://t.me/sherarabimoaser/2178
https://t.me/ghalbesoratim/142233
۴. این قطعه را به زبان انگلیسی هم برگرداندهاند، هرچند دقیق نیست:
I booked a room for two in the house of the moon.
let's make an end The week, my love!
I don't like hotels of the world.
The hotel I love to make him dwell is the moon.
But they are there, my love!
They do not accept a visitor who comes without a woman.
Will you come with me?
My moon ... to the moon.
https://www.sandid.info/2022/08/832.html
۵. در بارۀ نزار قبّانی پیشتر نوشتهام و نیازی به بازآوری نیست:
https://t.me/hafteganeha/50
۱. این قطعۀ شعری ـ که برخی آن را «إلی القمر» نامیدهاند ـ قطعۀ هجدهم از کتاب الحُبّ نزار قبانی است که شامل ۵۲ قطعۀ شعر نو و سپید است. به رغم جست و جوی بسیار به فایل صوتی یا تصویری از این بخشِ سروده با صدای شاعر دست نیافتم ولی خوانندهای پُرکار به نام حمزة الاغا همۀ این قطعات را در فایل زیر بازخوانده است و البته در قرائت خود اغلاطی هم دارد. قطعۀ مورد نظر در دقایق ۹:۳۰ تا ۱۰:۱۰ قرار گرفته است:
https://youtu.be/KdFri0LqN0M
۲. صورت نخستینِ این قطعه به موزونیِ صورت فعلی نیست:
لقد حجزت غرفة في بيت القمر
نقضي فيه نهاية الأسبوع يا حبيبتي ...
https://nizarq.com/ar/poem680.html
https://xn--igbhe1a7h.com/wiki/
گویا شاعر خود، آن را برای هماهنگی با دستگاههای موسیقی اندکی دستکاری کرده و به شعرِ به تعبیرِ ما نیمایی نزدیکش ساخته است:
https://pulpit.alwatanvoice.com/content/print/117430.html
https://www.sandid.info/2022/08/832.html
۳. متنِ نخستینِ این قطعه و ترجمۀ دیگری از آن در چند کانال تلگرامی قابل دسترسی است:
https://t.me/sherarabimoaser/2178
https://t.me/ghalbesoratim/142233
۴. این قطعه را به زبان انگلیسی هم برگرداندهاند، هرچند دقیق نیست:
I booked a room for two in the house of the moon.
let's make an end The week, my love!
I don't like hotels of the world.
The hotel I love to make him dwell is the moon.
But they are there, my love!
They do not accept a visitor who comes without a woman.
Will you come with me?
My moon ... to the moon.
https://www.sandid.info/2022/08/832.html
۵. در بارۀ نزار قبّانی پیشتر نوشتهام و نیازی به بازآوری نیست:
https://t.me/hafteganeha/50
YouTube
كتاب الحب - نزار قباني - إلقاء حمزة الاغا #شعر #قصيدة #أدب
1
ما دمت يا عصفورتي الخضراء
حبيبتي
إذن .. فإن الله في السماء
2
: تسألني حبيبتي
ما الفرق ما بيني وما بين السما ؟
الفرق ما بينكما
أنك إن ضحكت يا حبيبتي
أنسى السما
3
الحب يا حبيبتي
قصيدة جميلة مكتوبة على القمر
الحب مرسوم على جميع أوراق الشجر
. . الحب منقوش على…
ما دمت يا عصفورتي الخضراء
حبيبتي
إذن .. فإن الله في السماء
2
: تسألني حبيبتي
ما الفرق ما بيني وما بين السما ؟
الفرق ما بينكما
أنك إن ضحكت يا حبيبتي
أنسى السما
3
الحب يا حبيبتي
قصيدة جميلة مكتوبة على القمر
الحب مرسوم على جميع أوراق الشجر
. . الحب منقوش على…
سادگی فقیهانه
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابايی)
استقبال مردمی از راهپیمایی اربعین، بسیاری از بزرگان حوزههای علمیه را خرسند و راضی کرده است؛ زیرا به درستی آن را نشانۀ دینداری مردم میبینند. اما در این گونه استقبالها حقیقتی دیگر نیز نهفته است که علیالقاعده باید فقیهان و اهل حوزه را نگران کند. به گمان من، یکی از دلایل استقبال گسترده و ناگهانی مردم ایران از این گونه آیینها رویگردانی نرم و اِعراض خاموش از اسلامِ فقیهانه و پناه بردن به انواعی دیگر از دینداری است. بسیاری از مردم ایران ـ درست یا غلط ـ به این نتیجه رسیدهاند که دینداری فقهی برای آنان ممکن یا آسان یا گرهگشا نیست. از سوی دیگر چون نمیتوانند خلأ دین و شریعت را در زندگی خود تاب بیاورند، به شکلها یا بخشهای دیگری از دینداری روی میآورند تا آن خلأ نامأنوس و وحشتآور را در وجودشان پر کند؛ بهویژه آنکه عزاداری سالانه توأم با رنگ و بانگ و غذا و همنشینی با دوستان و آشنایان و تسخیر کوچهها و خیابانها است، و بسی آسانتر از عمل به احکامِ ریز و درشت و گاه عجیب و غریبِ رسالههای عملیه و اصول اخلاق دینی و انسانی. گرایش شتابنده و گسترده به حلقههای عرفانی در ایران از همینجا آب میخورد. آن نیز کوشش بخشی از دینداران و خداباوران برای حفظ اعتقادات دینیِ خویش در قالبی دیگر است. من حتی پدیده نوکیشی را که بسیار گسترده و متنوع شده است، بیشتر از همین باب (واکنش به فقه به ویژه فقه سیاسی) میدانم.
بله، راهپیمایان اربعین، به صورت خودآگاه چنین انگیزه و نقشهای ندارند و حتی بسیاری از آنان اسلام فقهی را میپسندند و کم و بیش به آن عمل میکنند؛ اما واقعیت آن است که بخش مهمی از مردم ایران دینورزی فقهی را رها کردهاند و روی به جایگزینهای دیگر آوردهاند؛ جایگزینهایی که عطش آنان را به امر قدسی و دینی فرو نشاند و همزمان با روزگارانِ جدید سرِ سازگاری داشته باشد.
حمایت طرفداران اسلام سیاسی از گسترش راهپیمایی اربعین، البته دلیلی دیگر دارد و آن مانور قدرت در برابر چشم جهانیان است، حتی اگر اینگونه مراسم و مناسک جایگزین دینورزی فقهی شود؛ زیرا آنان نیز چندان پروای فقه و قانون ندارند، مگر آن مقدار که در قانون سیاسی و اساسی کشور آمده است و یکی دو قانون اجتماعی فقهی، مانند حجاب و ازدواج زودهنگام دختران.
سکوت فقهای سنتی نجف، مانند آیت الله سیستانی در برابر مناسکی مانند راهپیمایی اربعین، از فراست و آیندهنگری آنان خبر میدهد. آنان از اکنون میبینند که این راه به کجا میانجامد و چه باقی خواهد گذاشت و چه گنج رایگانی برای مداحان (رقبای خاموش فقیهان) از زیر خاکِ قرون بیرون میکشد. دلیل دیگر سکوت ایشان، آگاهی از بلایی است که دو ماه تعطیلیِ نانوشته بر سر اقتصادِ متزلزل و ناتوان عراق میآورد.
2⃣6⃣
https://t.me/rezababaei43/1262
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابايی)
استقبال مردمی از راهپیمایی اربعین، بسیاری از بزرگان حوزههای علمیه را خرسند و راضی کرده است؛ زیرا به درستی آن را نشانۀ دینداری مردم میبینند. اما در این گونه استقبالها حقیقتی دیگر نیز نهفته است که علیالقاعده باید فقیهان و اهل حوزه را نگران کند. به گمان من، یکی از دلایل استقبال گسترده و ناگهانی مردم ایران از این گونه آیینها رویگردانی نرم و اِعراض خاموش از اسلامِ فقیهانه و پناه بردن به انواعی دیگر از دینداری است. بسیاری از مردم ایران ـ درست یا غلط ـ به این نتیجه رسیدهاند که دینداری فقهی برای آنان ممکن یا آسان یا گرهگشا نیست. از سوی دیگر چون نمیتوانند خلأ دین و شریعت را در زندگی خود تاب بیاورند، به شکلها یا بخشهای دیگری از دینداری روی میآورند تا آن خلأ نامأنوس و وحشتآور را در وجودشان پر کند؛ بهویژه آنکه عزاداری سالانه توأم با رنگ و بانگ و غذا و همنشینی با دوستان و آشنایان و تسخیر کوچهها و خیابانها است، و بسی آسانتر از عمل به احکامِ ریز و درشت و گاه عجیب و غریبِ رسالههای عملیه و اصول اخلاق دینی و انسانی. گرایش شتابنده و گسترده به حلقههای عرفانی در ایران از همینجا آب میخورد. آن نیز کوشش بخشی از دینداران و خداباوران برای حفظ اعتقادات دینیِ خویش در قالبی دیگر است. من حتی پدیده نوکیشی را که بسیار گسترده و متنوع شده است، بیشتر از همین باب (واکنش به فقه به ویژه فقه سیاسی) میدانم.
بله، راهپیمایان اربعین، به صورت خودآگاه چنین انگیزه و نقشهای ندارند و حتی بسیاری از آنان اسلام فقهی را میپسندند و کم و بیش به آن عمل میکنند؛ اما واقعیت آن است که بخش مهمی از مردم ایران دینورزی فقهی را رها کردهاند و روی به جایگزینهای دیگر آوردهاند؛ جایگزینهایی که عطش آنان را به امر قدسی و دینی فرو نشاند و همزمان با روزگارانِ جدید سرِ سازگاری داشته باشد.
حمایت طرفداران اسلام سیاسی از گسترش راهپیمایی اربعین، البته دلیلی دیگر دارد و آن مانور قدرت در برابر چشم جهانیان است، حتی اگر اینگونه مراسم و مناسک جایگزین دینورزی فقهی شود؛ زیرا آنان نیز چندان پروای فقه و قانون ندارند، مگر آن مقدار که در قانون سیاسی و اساسی کشور آمده است و یکی دو قانون اجتماعی فقهی، مانند حجاب و ازدواج زودهنگام دختران.
سکوت فقهای سنتی نجف، مانند آیت الله سیستانی در برابر مناسکی مانند راهپیمایی اربعین، از فراست و آیندهنگری آنان خبر میدهد. آنان از اکنون میبینند که این راه به کجا میانجامد و چه باقی خواهد گذاشت و چه گنج رایگانی برای مداحان (رقبای خاموش فقیهان) از زیر خاکِ قرون بیرون میکشد. دلیل دیگر سکوت ایشان، آگاهی از بلایی است که دو ماه تعطیلیِ نانوشته بر سر اقتصادِ متزلزل و ناتوان عراق میآورد.
2⃣6⃣
https://t.me/rezababaei43/1262
Telegram
یادداشتها
سادگی فقیهانه
استقبال مردمی از راهپیمایی اربعین، بسیاری از بزرگان حوزههای علمیه را خرسند و راضی کرده است؛ زیرا بهدرستی آن را نشانۀ دینداری مردم میبینند. اما در این گونه استقبالها حقیقتی دیگر نیز نهفته است که علیالقاعده باید فقیهان و اهل حوزه را نگران…
استقبال مردمی از راهپیمایی اربعین، بسیاری از بزرگان حوزههای علمیه را خرسند و راضی کرده است؛ زیرا بهدرستی آن را نشانۀ دینداری مردم میبینند. اما در این گونه استقبالها حقیقتی دیگر نیز نهفته است که علیالقاعده باید فقیهان و اهل حوزه را نگران…
🗒 ذيلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب اربعین حسینی با مختصر ويرایشی ارائه شد ـ در تاریخ ۹۸/۸/۳ نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است. کانال یادداشتها، پس از درگذشت اسفانگیزِ استاد رضا بابايی برای ذخیرۀ نوشتهها و نیز اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود:
https://t.me/rezababaei43
پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۲. این چند روزه ذهن و دلم سخت مشغول است به این که مگر ما محرّم و عاشورا و اربعین را زنده نگه نمیداریم تا همچون حسین (ع) آزاده باشیم و زیر بارِ ظلم نرویم و مظلوم را تنها نگذاریم؟ مگر علی (ع) نفرمود که «كونا للظالم خَصْما وللمظلوم عَونا» (گریبان ظالم را بگیر و به کمک مظلوم بشتاب)؟! چه شده است که مدام در کارِ بازنشر و بازفرستِ پیامهایی پر شور و حماسی و سرشار از عواطف و احساسات در بارۀ سالار شهیدان و پیشوای آزادگانیم ولی به راحتی از کنار ستمی که بر جوانانمان میرود، میگذریم؛ گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است؟! نکند داستان خلخال از پای آن بانوی شهروند نامسلمان در آوردن افسانه است؟! مسخره نیست که از حسین بگوییم و از زینب و ... ولی در برابرِ شکنجه و مرگ دختران هممیهنِ خود سکوت کنیم؟!
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب اربعین حسینی با مختصر ويرایشی ارائه شد ـ در تاریخ ۹۸/۸/۳ نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است. کانال یادداشتها، پس از درگذشت اسفانگیزِ استاد رضا بابايی برای ذخیرۀ نوشتهها و نیز اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود:
https://t.me/rezababaei43
پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۲. این چند روزه ذهن و دلم سخت مشغول است به این که مگر ما محرّم و عاشورا و اربعین را زنده نگه نمیداریم تا همچون حسین (ع) آزاده باشیم و زیر بارِ ظلم نرویم و مظلوم را تنها نگذاریم؟ مگر علی (ع) نفرمود که «كونا للظالم خَصْما وللمظلوم عَونا» (گریبان ظالم را بگیر و به کمک مظلوم بشتاب)؟! چه شده است که مدام در کارِ بازنشر و بازفرستِ پیامهایی پر شور و حماسی و سرشار از عواطف و احساسات در بارۀ سالار شهیدان و پیشوای آزادگانیم ولی به راحتی از کنار ستمی که بر جوانانمان میرود، میگذریم؛ گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است؟! نکند داستان خلخال از پای آن بانوی شهروند نامسلمان در آوردن افسانه است؟! مسخره نیست که از حسین بگوییم و از زینب و ... ولی در برابرِ شکنجه و مرگ دختران هممیهنِ خود سکوت کنیم؟!
Telegram
یادداشتها
کانال یادداشتها، جهت آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره میشود.
@reza_babaei
@reza_babaei
مدارا و خشونت
(گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)
الرِّفْقُ یُمْنٌ، والخُرْقُ شُؤْمٌ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۴؛ و در متون اهل سنت: الجامع الصغیر سیوطی، ج ۲، ص ۲۵، ح ۴۵۳۲).
نرمرفتاری مایۀ شگون است و سختگیریِ بیخردانه بدشگون است.
إنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلیٰ شَيْءٍ إلاّ زانَهُ، وَلا نُزِعَ مِنْ شَيْءٍ إلاّ شانَهُ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۶).
نرمخویی را بر هر چه نهند، آن را میآراید؛ و از هرچه برگيرند، آن را زشت و نامقبول مینُماید.
«رِفق» به معنی سازگاری، نرمرفتاری و نرمخویی، و «خُرْق» به معنی ناسازگاری، بیخردی و گرانجانی است.
شرط نخستِ یک مُبلّغ و هدایتگر، نرمرفتاری و افتادگی است. خداوند متعال به رسول گرامی خود فرمود: «فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلیظاً لاَنْـفَضّوا مِنْ حَوْلِكَ (آل عمران ۳: ۱۵۹) / این که با آنان به نرمی رفتار میکنی، عنایتی الهی است؛ چه، اگر سختدل و درشتخوی بودی، به یقین از گرداگردت پراکنده میشدند»!
خداوند، اسلام را به شخصیت جذّاب و گیرای پیامبر پیوند داده است. شخصیتی که قدر و بهای خود را با تکبّر و عُجب نزدوده و خواستههای نفسانی بر آن چیرگی نیافته است؛ چرا که پروردگارش او را با آیات بسیاری به شایستگی آموزش داده و فرهیخته است. برای نمونه به این دو آیه بنگرید: «اِدْفَعْ بِالَّتي هِيَ أحْسَنُ فَإذَا الَّذي بَـیْنَكَ وَبَـیْنَهُ عَداوَةٌ كَأنَّهُ وَلِيٌّ حَمیمٌ (فصّلت ۴۱: ۳۴) / با نیکوترین روش و منش به پاسخگویی آنان بپرداز، گویی که دشمنت، دوستی صمیمی است»؛ «فَإنْ كَذَّبوكَ فَـقُلْ رَبُّكُمْ ذو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ (انعام ۶: ۴۷) / پس چنانچه تو را به دروغگویی متّهم کردند، بگو: پروردگارتان رحمتی بیکران دارد».
وقتی حضرتش را دروغگو دانستند و آزردند، فرمود: «اللهُمَّ اهْدِ قَوْمي؛ فَإنَّـهُمْ لا یَعْلَمونَ (الخرائج والجرائح، ج ۱، ص ۱۶۴، ح ۲۵۲) / بارالها! قوم مرا هدایت فرما که ناآگاهند». و در نقلی دیگر است که: «رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمي؛ فَإنَّـهُمْ لا یَعْلَمونَ (صحیح بخاری، ج ۴، باب حدیث الغار، ص ۱۵۱) / قوم مرا بیامرز ...»؛ یعنی بدرفتاریِ آنان وی را از خیرخواهی باز نداشت.
آری پیروزی پیامبر در تبلیغ رسالتش از همین جا نشأت میگیرد که انسانها در برابر او نه از روی اجبار که از روی اختیار گردن نهادند.
باری، بر هر که دیگران را به راستی و درستی فرا میخواند، فرض است که این فراخوان را از خویش آغاز کند و پیش از آنکه به دیگران بیاموزد، خود در عمل بدان پیشی گیرد. یکی از یهودیان به نزد پیامبر آمد و به آن حضرت گفت: «وام خود را باز پرداز، محمد!»؛ و ردای حضرت را به گونهای کشید که از روی دوش او افتاد. عمر خشمگین شد و برخاست که آن مرد را کیفر دهد. پیامبر به عمر فرمود: «به جای این کار، شايسته آن است که به من بگویی: آن وام را باز پرداز، و او را هم به خوشخویی در بازخواستِ طلب خود سفارش کنی و در گرفتنِ حقش یاری دهی».
حال آیا میتوان گفت کسانی که مردم را با تندی و زشتگویی موعظه میکنند، از سیرۀ پیامبرشان درس گرفتهاند؟! يا بر عکس چنانند که اگر به آنان بگویند آرام باشید و سخت نگیرید، غروری گناهآلود آنها را فرا میگیرد؟!
خداوند متعال فرمود: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یرْجو اللهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ (احزاب ۳۳: ۲۱) / برای شما، یعنی: برای هر که به خدا و روز قیامت امید دارد، روش و منش پیامبر بیگمان سرمشقی شایسته است».
در سفینة البحار نیز از پیامبر روایت شده است که «إنَّ رَجُلاً قالَ یَوْماً: وَاللهِ لا یَغْفِرُ اللهُ لِفُلانٍ! قالَ اللهُ: مَنْ ذَا الّذي تَألّىٰ عَلىٰ أنْ لا أغْفِرَ لِفُلانٍ؟! فَإنّي غَفَرْتُ لِفُلانٍ وَأحْبَطْتُ عَمَلَ المُتَألّي بِقَوْلِهِ: لا یَغْفِرُ اللهُ لِفُلانٍ (امالی شیخ طوسی، ص ۵۸، ح ۸۴؛ و صحیح مسلم، ج ۸، باب الوصیة بالجار والإحسان إلیه، ص ۳۶) / روزی مردی گفت: به خدا قسم که خدا فلانی را نخواهد آمرزید! خداوند فرمود: کیست آن که جرئت کرده قسم یاد کند که من فلانکس را نمیبخشم؟! من همان فلانی را آمرزیدم و در عوض، عبادتهای این سوگند خورندۀ گستاخ را بیاجر و بها ساختم که گفته است خدا فلانی را نمیبخشد»!
باری، کسی بیش از همه به جهل مرکب گرفتار است که گمان کند چون خودش کسی را گناهکار میشمرد، خداوند هم آن کس را گناهکار به شمار میآورد! امام صادق (ع) فرمود: «ما أکْثَرَ مَنْ یَشْهَدُ لَهُ المُؤْمِنونَ بِالإیمانِ ... وَهُوَ عِنْدَ اللهِ کافِرٌ (اصول کافی، ج ۲، باب في أنّ الإیمان مبثوثٌ ...، ص ۴۰، ح ۸) / چه بسیارند کسانی که مؤمنان به ایمان آنان گواهی میدهند ... ولی آنان در نزد حضرت حق کافرند»!
2⃣7⃣
(گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)
الرِّفْقُ یُمْنٌ، والخُرْقُ شُؤْمٌ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۴؛ و در متون اهل سنت: الجامع الصغیر سیوطی، ج ۲، ص ۲۵، ح ۴۵۳۲).
نرمرفتاری مایۀ شگون است و سختگیریِ بیخردانه بدشگون است.
إنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلیٰ شَيْءٍ إلاّ زانَهُ، وَلا نُزِعَ مِنْ شَيْءٍ إلاّ شانَهُ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۶).
نرمخویی را بر هر چه نهند، آن را میآراید؛ و از هرچه برگيرند، آن را زشت و نامقبول مینُماید.
«رِفق» به معنی سازگاری، نرمرفتاری و نرمخویی، و «خُرْق» به معنی ناسازگاری، بیخردی و گرانجانی است.
شرط نخستِ یک مُبلّغ و هدایتگر، نرمرفتاری و افتادگی است. خداوند متعال به رسول گرامی خود فرمود: «فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلیظاً لاَنْـفَضّوا مِنْ حَوْلِكَ (آل عمران ۳: ۱۵۹) / این که با آنان به نرمی رفتار میکنی، عنایتی الهی است؛ چه، اگر سختدل و درشتخوی بودی، به یقین از گرداگردت پراکنده میشدند»!
خداوند، اسلام را به شخصیت جذّاب و گیرای پیامبر پیوند داده است. شخصیتی که قدر و بهای خود را با تکبّر و عُجب نزدوده و خواستههای نفسانی بر آن چیرگی نیافته است؛ چرا که پروردگارش او را با آیات بسیاری به شایستگی آموزش داده و فرهیخته است. برای نمونه به این دو آیه بنگرید: «اِدْفَعْ بِالَّتي هِيَ أحْسَنُ فَإذَا الَّذي بَـیْنَكَ وَبَـیْنَهُ عَداوَةٌ كَأنَّهُ وَلِيٌّ حَمیمٌ (فصّلت ۴۱: ۳۴) / با نیکوترین روش و منش به پاسخگویی آنان بپرداز، گویی که دشمنت، دوستی صمیمی است»؛ «فَإنْ كَذَّبوكَ فَـقُلْ رَبُّكُمْ ذو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ (انعام ۶: ۴۷) / پس چنانچه تو را به دروغگویی متّهم کردند، بگو: پروردگارتان رحمتی بیکران دارد».
وقتی حضرتش را دروغگو دانستند و آزردند، فرمود: «اللهُمَّ اهْدِ قَوْمي؛ فَإنَّـهُمْ لا یَعْلَمونَ (الخرائج والجرائح، ج ۱، ص ۱۶۴، ح ۲۵۲) / بارالها! قوم مرا هدایت فرما که ناآگاهند». و در نقلی دیگر است که: «رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمي؛ فَإنَّـهُمْ لا یَعْلَمونَ (صحیح بخاری، ج ۴، باب حدیث الغار، ص ۱۵۱) / قوم مرا بیامرز ...»؛ یعنی بدرفتاریِ آنان وی را از خیرخواهی باز نداشت.
آری پیروزی پیامبر در تبلیغ رسالتش از همین جا نشأت میگیرد که انسانها در برابر او نه از روی اجبار که از روی اختیار گردن نهادند.
باری، بر هر که دیگران را به راستی و درستی فرا میخواند، فرض است که این فراخوان را از خویش آغاز کند و پیش از آنکه به دیگران بیاموزد، خود در عمل بدان پیشی گیرد. یکی از یهودیان به نزد پیامبر آمد و به آن حضرت گفت: «وام خود را باز پرداز، محمد!»؛ و ردای حضرت را به گونهای کشید که از روی دوش او افتاد. عمر خشمگین شد و برخاست که آن مرد را کیفر دهد. پیامبر به عمر فرمود: «به جای این کار، شايسته آن است که به من بگویی: آن وام را باز پرداز، و او را هم به خوشخویی در بازخواستِ طلب خود سفارش کنی و در گرفتنِ حقش یاری دهی».
حال آیا میتوان گفت کسانی که مردم را با تندی و زشتگویی موعظه میکنند، از سیرۀ پیامبرشان درس گرفتهاند؟! يا بر عکس چنانند که اگر به آنان بگویند آرام باشید و سخت نگیرید، غروری گناهآلود آنها را فرا میگیرد؟!
خداوند متعال فرمود: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یرْجو اللهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ (احزاب ۳۳: ۲۱) / برای شما، یعنی: برای هر که به خدا و روز قیامت امید دارد، روش و منش پیامبر بیگمان سرمشقی شایسته است».
در سفینة البحار نیز از پیامبر روایت شده است که «إنَّ رَجُلاً قالَ یَوْماً: وَاللهِ لا یَغْفِرُ اللهُ لِفُلانٍ! قالَ اللهُ: مَنْ ذَا الّذي تَألّىٰ عَلىٰ أنْ لا أغْفِرَ لِفُلانٍ؟! فَإنّي غَفَرْتُ لِفُلانٍ وَأحْبَطْتُ عَمَلَ المُتَألّي بِقَوْلِهِ: لا یَغْفِرُ اللهُ لِفُلانٍ (امالی شیخ طوسی، ص ۵۸، ح ۸۴؛ و صحیح مسلم، ج ۸، باب الوصیة بالجار والإحسان إلیه، ص ۳۶) / روزی مردی گفت: به خدا قسم که خدا فلانی را نخواهد آمرزید! خداوند فرمود: کیست آن که جرئت کرده قسم یاد کند که من فلانکس را نمیبخشم؟! من همان فلانی را آمرزیدم و در عوض، عبادتهای این سوگند خورندۀ گستاخ را بیاجر و بها ساختم که گفته است خدا فلانی را نمیبخشد»!
باری، کسی بیش از همه به جهل مرکب گرفتار است که گمان کند چون خودش کسی را گناهکار میشمرد، خداوند هم آن کس را گناهکار به شمار میآورد! امام صادق (ع) فرمود: «ما أکْثَرَ مَنْ یَشْهَدُ لَهُ المُؤْمِنونَ بِالإیمانِ ... وَهُوَ عِنْدَ اللهِ کافِرٌ (اصول کافی، ج ۲، باب في أنّ الإیمان مبثوثٌ ...، ص ۴۰، ح ۸) / چه بسیارند کسانی که مؤمنان به ایمان آنان گواهی میدهند ... ولی آنان در نزد حضرت حق کافرند»!
2⃣7⃣
🗒 ذیلی بر گفتار فوق
۱. اصل عربیِ این گفتار با عنوان «الرفق والخُرق» فصلی از کتاب «نفحات محمدية؛ تفسير أحاديث للرسول الأعظم» (ص ۴۹-۵۱) تألیف محمدجواد مغنیه است و ترجمه و مأخذیابیِ نقل قولهای آن به قلم نگارندۀ این سطور با عنوان «مدارا و خشونت» در «بوی خوش محمدی؛ شرح احادیثی از پیامبر گرامی اسلام» (ص ۸۵-۸۹) آمده و اکنون به مناسبت رحلت پیامبر اکرم (ص) با تلخیص و تنقیحی دوباره، پیشِ روی خوانندگان گرامی است.
۲. شیخ محمدجواد مغنیه (۱۳۲۲-۱۴۰۰ق / ۱۹۰۴-۱۹۷۹م) از مشهورترین علمای معاصر لبنان به شمار میرود. نواندیشیهای او در زمینۀ فقه و اجتهاد، تقریب مذاهب و وحدت اسلامی او را از دیگر اقرانش متمایز ساخته بود. مغنیه دارای تألیفات بسیاری است که دورههای تفسیر قرآن، شرح نهج البلاغه و الفقه علی المذاهب الخمسة از جملۀ مهمترین آثار اوست. بسیاری از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است.
https://hawzah.net/fa/Mostabser/View/63925/
۳. این موضوع که یکی از فقهای نامور شیعه در نزدیک به نیمقرن پیش، دینمَداران را به مدارا و پرهیز از خشونت ترغیب میکند و آنها را به رفتار مهربانانۀ پیامبر با حتی ناهمکیشان خود توجه میدهد، با گفتارها و رفتارهایی که امروز در جامعۀ خود میبینم، تفاوت آشکاری دارد و نشان میدهد که پدیدۀ متعالی و خجستۀ تساهل و تسامح در اثر نگاه متحجّرانه، متعصّبانه و جاهلانه به آموزههای دینی، سوگمندانه سیری نزولی بلکه قهقرایی داشته است!
۱. اصل عربیِ این گفتار با عنوان «الرفق والخُرق» فصلی از کتاب «نفحات محمدية؛ تفسير أحاديث للرسول الأعظم» (ص ۴۹-۵۱) تألیف محمدجواد مغنیه است و ترجمه و مأخذیابیِ نقل قولهای آن به قلم نگارندۀ این سطور با عنوان «مدارا و خشونت» در «بوی خوش محمدی؛ شرح احادیثی از پیامبر گرامی اسلام» (ص ۸۵-۸۹) آمده و اکنون به مناسبت رحلت پیامبر اکرم (ص) با تلخیص و تنقیحی دوباره، پیشِ روی خوانندگان گرامی است.
۲. شیخ محمدجواد مغنیه (۱۳۲۲-۱۴۰۰ق / ۱۹۰۴-۱۹۷۹م) از مشهورترین علمای معاصر لبنان به شمار میرود. نواندیشیهای او در زمینۀ فقه و اجتهاد، تقریب مذاهب و وحدت اسلامی او را از دیگر اقرانش متمایز ساخته بود. مغنیه دارای تألیفات بسیاری است که دورههای تفسیر قرآن، شرح نهج البلاغه و الفقه علی المذاهب الخمسة از جملۀ مهمترین آثار اوست. بسیاری از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است.
https://hawzah.net/fa/Mostabser/View/63925/
۳. این موضوع که یکی از فقهای نامور شیعه در نزدیک به نیمقرن پیش، دینمَداران را به مدارا و پرهیز از خشونت ترغیب میکند و آنها را به رفتار مهربانانۀ پیامبر با حتی ناهمکیشان خود توجه میدهد، با گفتارها و رفتارهایی که امروز در جامعۀ خود میبینم، تفاوت آشکاری دارد و نشان میدهد که پدیدۀ متعالی و خجستۀ تساهل و تسامح در اثر نگاه متحجّرانه، متعصّبانه و جاهلانه به آموزههای دینی، سوگمندانه سیری نزولی بلکه قهقرایی داشته است!
hawzah.net
مغنیه، محمدجواد
محمدجواد مَغنیّه (۱۳۲۲-۱۴۰۰ق) مفسر و روحانی شیعه اهل لبنان در قرن چهاردهم هجری قمری بود. او تحصیلاتش را در موطن خویش آغاز کرد و سپس به نجف رفت و از استادانی چون سید ابوالقاسم خویی درس آموخت. او پس از بازگشت به لبنان، منصب قضاوت و ریاست دادگستری را عهده دار…
بیانیۀ جمعی از استادان و پژوهشگرانِ دانشگاهها و مؤسسات آموزشی پژوهشی
به نام خداوند جان و خرد
این روزها حال هیچکس خوب نیست؛ حالِ جوانهایمان، پارههای دلمان هم به هیچ وجه خوب نیست؛ آه از این روزهای سرخ و سیاه!
اگر پیشتر بارقههایی از امید در دلشان سوسو میزد، اکنون آن هم رو به خاموشی است. نتوانستیم حتی امید و آرزو را در ذهن و دل نسل جوان زنده نگه داریم؛ غنچههایی که قرار بود گل شوند و ثمر بدهند و مایۀ سرزندگیِ این سرزمین و این سرزمان باشند، پیش چشمانمان یکی یکی پرپر میشوند ...
بسی دریغ که در قرن بیست و یکم و پس از تجربۀ سنگینِ جنگهای خانمانسوزِ خرد و کَلان، استادانِ کشوری که قلب تپندۀ دانش و فرهنگ و تمدنِ خاور میانه است، باید هنوز هم از بدفرجامیِ خشونت و زشتیِ درشتخویی بگویند! بسی افسوس که استادانِ این مرز و بوم در طلیعۀ قرن پانزدهمِ هجرتِ پیامآورِ رحمت و شفقت، نگاهبانِ حرمت و کرامت، منادیِ مدارا و مروّت، و رهاییبخش بشر از زندان تاریک اسارت و جهالت به سوی روشنای فراخِ حرّیت و عقلانیت، هنوز هم باید ضرورتِ آزادی و آزادگی را به عنوان پیششرطِ هر نوع تعالی و توسعه یادآور شوند!
کیست که نداند خشونت، خشونت میزاید و بیرحمی، تندخویی به بار میآرد؟! کیست که نداند باید بر زخمِ تازه با نرمرفتاری و نرمگفتاری و عذرخواهی، پرستارانه مرهم نهاد و نمکِ داغِ دروغ و ناراستی و نادرستی بر آن نیفشاند؟!
شگفتا که مردم را به فرزندآوری فرا میخوانند و از دیگر سو فرزندان بالیده و پروردۀ آنان را با ضرب و شتم و حبس و قتل مینوازند! شگفتا که از تمدنسازی میگویند و نمیدانند که خشت اولِ آن تکریم انسان و سازگاری و رواداری و گفت و گو با دیگراندیشان است!
و ما مدرّسان دانشگاهها که خود سالهاست به مقتضای اخلاق حرفهای، پرسشگری و نقد را به دانشجویان آموختهایم، نتوانستیم بیش از این تاب بیاوریم و چشم بر نامردمیها ببندیم و نظارهگر و توجیهگر رفتارهای نکوهیدۀ این روزهای تلخ باشیم. ما در کنار مردم عزیزمانیم و معتقدیم که دست خدا هم با ماست که: «یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة»! و چشم میداریم که اصحاب قدرت و دولت، چشمی حقبین بیابند و هر چه زودتر به جبرانِ ما فات و تدارکِ رفتارهای ناموجّه خود بپردازند:
۱. جوانان پرشور معترضِ این روزها همان نسلِ آیندهساز کشورند. اگر مسئولان، اعتراض این نسل را بر نمیتابند و منطقی نمیانگارند، بدان جهت است که از درک آنها ناتوانند و زبانِ گفت و گو با آنها را نمیدانند؛ باید بیاموزند که چگونه با گفتار و رفتاری بهنجار، این نسل پرسشگر را قانع سازند. آینده از آنِ اینان است، نه از آنِ کسانی که تسلیم محض و بیچون و چرای ارباب قدرت و اصحاب مناصباند. باید به نسل جوان فرصت اعتراض و پرسش داد تا صاحبان پست و مقام را به چالش بکشند و باید در برابر حرف حق آنان تسلیم شد. «برخوردِ مناسب» با این نسل مطالبهگرِ حقجو به رسمیت شناختن آنها و گفت و گو با آنان و شنیدن حرفهایشان و کنار گذاشتنِ همۀ کارهای نابخردانه و خشن است. باید بیدرنگ از مردم عذرخواهی کرد، بازداشتیان را رها ساخت و به دلجویی از خانوادههای قربانیان مظلوم پرداخت!
۲. منتقدانِ میانسال را هم که بسیاریشان در جوانی معترضانی پرشور بودهاند و برای برقراری و استمرار حکومتی مردمی کوشیدهاند و اکنون با کولهباری از تجربه، از سرِ دلسوزی برای بقا و آبادیِ میهن لب به انتقاد گشودهاند و با جوانان همدلی میکنند، باید ارج نهاد و شِکوههایشان را با گوش دل نیوشید. افترای ناجوانمردانۀ «اثرپذیری از بیگانگان» به این نسل آزمودۀ خردورز، و احضار و بازداشتِ و پیگرد آنان نشانۀ اوج بیتدبیری و بیچارگی است. بسیاری از اینان صاحبان اصلیِ انقلابند و برای حفظ کشور در طول انقلاب و جنگ، هزینهها دادهاند. اتفاقا گاهی کسانی که در سرکوب مردم، آمر و مسبِّب و عامل و مباشر بودهاند، از بدخواهان کشور و نظامند و باید دستگیر و محاکمه شوند و چه بسا خواسته یا ناخواسته در جهت تحقّق برنامهها و اهداف بدخواهان بیرونی به چنین رفتارهایی نامعقول دامن میزنند.
۳. آزادی رسانۀ ملی و دیگر رسانهها از انحصار یک گروه و یک فکر، ضامن بقای کشور است. مخالف و موافق و منتقد و مدافع همگی باید بدون تبعیض، امکان استفاده از رسانۀ ملی را داشته باشند تا بلوغ سیاسی مردم تحقّق یابد و مجال آسیبشناسی و اصلاح همواره فراهم باشد و افراد بیکفایت فرصت نیابند بر مقدّرات کشور مسلط شوند.
والسلام علی من اتّبع الهدی
2️⃣8️⃣
به نام خداوند جان و خرد
این روزها حال هیچکس خوب نیست؛ حالِ جوانهایمان، پارههای دلمان هم به هیچ وجه خوب نیست؛ آه از این روزهای سرخ و سیاه!
اگر پیشتر بارقههایی از امید در دلشان سوسو میزد، اکنون آن هم رو به خاموشی است. نتوانستیم حتی امید و آرزو را در ذهن و دل نسل جوان زنده نگه داریم؛ غنچههایی که قرار بود گل شوند و ثمر بدهند و مایۀ سرزندگیِ این سرزمین و این سرزمان باشند، پیش چشمانمان یکی یکی پرپر میشوند ...
بسی دریغ که در قرن بیست و یکم و پس از تجربۀ سنگینِ جنگهای خانمانسوزِ خرد و کَلان، استادانِ کشوری که قلب تپندۀ دانش و فرهنگ و تمدنِ خاور میانه است، باید هنوز هم از بدفرجامیِ خشونت و زشتیِ درشتخویی بگویند! بسی افسوس که استادانِ این مرز و بوم در طلیعۀ قرن پانزدهمِ هجرتِ پیامآورِ رحمت و شفقت، نگاهبانِ حرمت و کرامت، منادیِ مدارا و مروّت، و رهاییبخش بشر از زندان تاریک اسارت و جهالت به سوی روشنای فراخِ حرّیت و عقلانیت، هنوز هم باید ضرورتِ آزادی و آزادگی را به عنوان پیششرطِ هر نوع تعالی و توسعه یادآور شوند!
کیست که نداند خشونت، خشونت میزاید و بیرحمی، تندخویی به بار میآرد؟! کیست که نداند باید بر زخمِ تازه با نرمرفتاری و نرمگفتاری و عذرخواهی، پرستارانه مرهم نهاد و نمکِ داغِ دروغ و ناراستی و نادرستی بر آن نیفشاند؟!
شگفتا که مردم را به فرزندآوری فرا میخوانند و از دیگر سو فرزندان بالیده و پروردۀ آنان را با ضرب و شتم و حبس و قتل مینوازند! شگفتا که از تمدنسازی میگویند و نمیدانند که خشت اولِ آن تکریم انسان و سازگاری و رواداری و گفت و گو با دیگراندیشان است!
و ما مدرّسان دانشگاهها که خود سالهاست به مقتضای اخلاق حرفهای، پرسشگری و نقد را به دانشجویان آموختهایم، نتوانستیم بیش از این تاب بیاوریم و چشم بر نامردمیها ببندیم و نظارهگر و توجیهگر رفتارهای نکوهیدۀ این روزهای تلخ باشیم. ما در کنار مردم عزیزمانیم و معتقدیم که دست خدا هم با ماست که: «یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة»! و چشم میداریم که اصحاب قدرت و دولت، چشمی حقبین بیابند و هر چه زودتر به جبرانِ ما فات و تدارکِ رفتارهای ناموجّه خود بپردازند:
۱. جوانان پرشور معترضِ این روزها همان نسلِ آیندهساز کشورند. اگر مسئولان، اعتراض این نسل را بر نمیتابند و منطقی نمیانگارند، بدان جهت است که از درک آنها ناتوانند و زبانِ گفت و گو با آنها را نمیدانند؛ باید بیاموزند که چگونه با گفتار و رفتاری بهنجار، این نسل پرسشگر را قانع سازند. آینده از آنِ اینان است، نه از آنِ کسانی که تسلیم محض و بیچون و چرای ارباب قدرت و اصحاب مناصباند. باید به نسل جوان فرصت اعتراض و پرسش داد تا صاحبان پست و مقام را به چالش بکشند و باید در برابر حرف حق آنان تسلیم شد. «برخوردِ مناسب» با این نسل مطالبهگرِ حقجو به رسمیت شناختن آنها و گفت و گو با آنان و شنیدن حرفهایشان و کنار گذاشتنِ همۀ کارهای نابخردانه و خشن است. باید بیدرنگ از مردم عذرخواهی کرد، بازداشتیان را رها ساخت و به دلجویی از خانوادههای قربانیان مظلوم پرداخت!
۲. منتقدانِ میانسال را هم که بسیاریشان در جوانی معترضانی پرشور بودهاند و برای برقراری و استمرار حکومتی مردمی کوشیدهاند و اکنون با کولهباری از تجربه، از سرِ دلسوزی برای بقا و آبادیِ میهن لب به انتقاد گشودهاند و با جوانان همدلی میکنند، باید ارج نهاد و شِکوههایشان را با گوش دل نیوشید. افترای ناجوانمردانۀ «اثرپذیری از بیگانگان» به این نسل آزمودۀ خردورز، و احضار و بازداشتِ و پیگرد آنان نشانۀ اوج بیتدبیری و بیچارگی است. بسیاری از اینان صاحبان اصلیِ انقلابند و برای حفظ کشور در طول انقلاب و جنگ، هزینهها دادهاند. اتفاقا گاهی کسانی که در سرکوب مردم، آمر و مسبِّب و عامل و مباشر بودهاند، از بدخواهان کشور و نظامند و باید دستگیر و محاکمه شوند و چه بسا خواسته یا ناخواسته در جهت تحقّق برنامهها و اهداف بدخواهان بیرونی به چنین رفتارهایی نامعقول دامن میزنند.
۳. آزادی رسانۀ ملی و دیگر رسانهها از انحصار یک گروه و یک فکر، ضامن بقای کشور است. مخالف و موافق و منتقد و مدافع همگی باید بدون تبعیض، امکان استفاده از رسانۀ ملی را داشته باشند تا بلوغ سیاسی مردم تحقّق یابد و مجال آسیبشناسی و اصلاح همواره فراهم باشد و افراد بیکفایت فرصت نیابند بر مقدّرات کشور مسلط شوند.
والسلام علی من اتّبع الهدی
2️⃣8️⃣
توهّم توانمندی
(یادداشتی از دکتر امیر ناظمی)
در سال ۱۹۹۵م یک مرد میانسال به نام «مک آرتور ویلر» (McArthur Wheeler) در روز روشن بدون ماسک یا پوشاندن صورتش، به دو شعبۀ بانک پیتسبورگ (Pittsburgh) در یکی از شهرهای امریکا دستبرد میزند. او حتی صورتش را رو به دوربین میگیرد و لبخند میزند.
عصرِ همان روز وقتی پلیس به خانهاش میریزد و دستگیرش میکند، ناباورانه میگوید: «ولی من به صورتم آبلیمو زده بودم» (But I wore the juice)! او ایمان داشت با زدنِ آبلیمو به صورتش دوربینها نمیتوانند تصاویرش را ضبط کنند.
ایمانِ ویلر به معجزۀ آبلیمو و عدمِ تصویربرداری، نوعی از تعصّب است که امروز به نام «توهّم توانمندی» (illusion of competence) شناخته میشود؛ نوعی از توهّم که در آن فرد به توانمندیهای خود یا دیگری (مانند آبلیمو) ایمان دارد و آن را میستاید.
«توهّم توانمندی» هم ویلر را در انجام مأموریتش ناموفّق میکرد و هم فرصت یادگیری و آموختن را از او میربود. این توهّم یکی از گستردهترین و رایجترین توهّمها و موانع رشد، هم در سطح فردی و هم سطح جمعی است.
⭕️ نمونههایی از توهّم توانمندی:
◀️ توهّم دانش؛ زمانی که مدرک دانشگاهی برابر با دانش دانسته میشود، این توهّم دوچندان میشود. در این وضعیت، فردی که دارای مدرک دانشگاهی باشد، خود را دارای تخصّص در آن زمینه و احتمالا زمینههای مشابه میداند. توهّمِ دانش آفتِ دنیای مدرن آموزش و اصلیترین مانع یادگیری است.
◀️ توهّم مدیریت؛ توهّمی که در آن فرد تمامی موفقیتها را به توانمندی خودش نسبت میدهد و شکستها را حاصل شرایط و وضعیت جامعه میداند. استارتآپهایی که خود را اَپِل (Apple) و مدیری که خود را استیو جابز (Steve Jobs) فرض میکند تا کارگردانی که خود را اسکورسیزی (Martin Charles Scorsese) میبیند، آیینههای توهّمی یکسانی دارند.
◀️ توهّم کنترل؛ توهّم فردی است که مجموعه، سازمان یا جامعه را تحت کنترل خویش میداند. این توهّم همان پاشنۀ آشیل دیکتاتورها در تاریخ بوده است. دیکتاتورها توهّم کنترل جامعۀ خود را پیشفرض اصلی داشتهاند.
تمام این توهّمهای توانمندی در هر شکلی که باشند، راهِ یادگیری و اصلاح را میبندند.
⭕️ رهایی از توهّم توانمندی:
سه روش پیشنهادی برای رهایی از توهّمهای توانمندی عبارت است از:
۱. رقابت؛ رقابت با دیگران اصلیترین ابزاری است که انسانهای متوهّم را درمان میکند. انسانی که توهّم دانش دارد، در زمان شکست از دیگران در آزمونها، ممکن است از توهّم دست بکشد، همانطور که مدیر متوهّم در رقابت در بازار آزاد است که میتواند خود را در محک ارزیابی قرار دهد. مدیر متوهّم هیچ تمایلی ندارد تا هیچ بازار آزادی یا اساساً هیچ رقابتی شکل بگیرد. او دوست دارد تا در دنیای مصنوعی و متوهّم خویش یگانه مدیر توانمند جهان بماند.
۲. مقایسه با دیگران؛ مقایسۀ یک سازمان با استانداردهای جهانی و یک سازمان در قیاس با سازمانهای دیگر است که به مدیر متوهّم نشانه میدهد. هر چند همواره انسان متوهّم با استدلال اینکه «شرایطِ ما فرق دارد» تلاش دارد که راه مقایسه را ببند تا از توهّم توانمندی خویش محافظت کند.
۳. نقد؛ تنها نقد است که میتواند فرد دارای توهّم توانمندی را در مقابلِ واقعیتِ پرسشهای سخت قرار دهد. نقد حتی اگر حاوی هیچ پیشنهادِ جایگزینی نباشد، میتواند توهّم توانمندی را به چالش بکشاند. نقد به یک انسان در هر جایگاهی کمک میکند تا از افتادن در دام توهّم توانمندی رها شود. نقد هم البته خوشایند فرد دارای توهّم توانمندی نیست. او راه نقد را به بهانههای مختلف میبندد.
هر سه ابزار فوق راههای نجات یک جامعه از توهّم است. جامعهای که این راهها را ببند، سرشار از بازندگان متوهّمی خواهد شد که در جایگاههای مختلف از خود تصویر قهرمانان بزرگ دارند. ارتباط جهانی اگر هیچ فایدهای نداشته باشد، از شکلگیری انسانهای دارای توهّم توانمندی جلوگیری میکند. وقتی بازندگان در کنار توانمندها قرار میگیرند، هم فرد و هم جامعه نجات مییابند. شرکت نوپایی که توهّمهای بزرگ دارد، هرچه زودتر شکست بخورد، به نفع خودش و جامعهاش است، همان طور که مدیر دولتی و سیاستگذار متوهّم هر چه سریعتر شکست بخورد.
وقتی توهّم تکثیر میشود، شکستْ یک هدیۀ الهی است. بزرگترین دشمنان نقد، رقابت و مقایسه، بدون شک دارندگان توهّم توانمندیاند که از کاریکاتوری شدن عکسهایشان میهراسند.
2⃣9⃣
https://t.me/sharenovate/90
(یادداشتی از دکتر امیر ناظمی)
در سال ۱۹۹۵م یک مرد میانسال به نام «مک آرتور ویلر» (McArthur Wheeler) در روز روشن بدون ماسک یا پوشاندن صورتش، به دو شعبۀ بانک پیتسبورگ (Pittsburgh) در یکی از شهرهای امریکا دستبرد میزند. او حتی صورتش را رو به دوربین میگیرد و لبخند میزند.
عصرِ همان روز وقتی پلیس به خانهاش میریزد و دستگیرش میکند، ناباورانه میگوید: «ولی من به صورتم آبلیمو زده بودم» (But I wore the juice)! او ایمان داشت با زدنِ آبلیمو به صورتش دوربینها نمیتوانند تصاویرش را ضبط کنند.
ایمانِ ویلر به معجزۀ آبلیمو و عدمِ تصویربرداری، نوعی از تعصّب است که امروز به نام «توهّم توانمندی» (illusion of competence) شناخته میشود؛ نوعی از توهّم که در آن فرد به توانمندیهای خود یا دیگری (مانند آبلیمو) ایمان دارد و آن را میستاید.
«توهّم توانمندی» هم ویلر را در انجام مأموریتش ناموفّق میکرد و هم فرصت یادگیری و آموختن را از او میربود. این توهّم یکی از گستردهترین و رایجترین توهّمها و موانع رشد، هم در سطح فردی و هم سطح جمعی است.
⭕️ نمونههایی از توهّم توانمندی:
◀️ توهّم دانش؛ زمانی که مدرک دانشگاهی برابر با دانش دانسته میشود، این توهّم دوچندان میشود. در این وضعیت، فردی که دارای مدرک دانشگاهی باشد، خود را دارای تخصّص در آن زمینه و احتمالا زمینههای مشابه میداند. توهّمِ دانش آفتِ دنیای مدرن آموزش و اصلیترین مانع یادگیری است.
◀️ توهّم مدیریت؛ توهّمی که در آن فرد تمامی موفقیتها را به توانمندی خودش نسبت میدهد و شکستها را حاصل شرایط و وضعیت جامعه میداند. استارتآپهایی که خود را اَپِل (Apple) و مدیری که خود را استیو جابز (Steve Jobs) فرض میکند تا کارگردانی که خود را اسکورسیزی (Martin Charles Scorsese) میبیند، آیینههای توهّمی یکسانی دارند.
◀️ توهّم کنترل؛ توهّم فردی است که مجموعه، سازمان یا جامعه را تحت کنترل خویش میداند. این توهّم همان پاشنۀ آشیل دیکتاتورها در تاریخ بوده است. دیکتاتورها توهّم کنترل جامعۀ خود را پیشفرض اصلی داشتهاند.
تمام این توهّمهای توانمندی در هر شکلی که باشند، راهِ یادگیری و اصلاح را میبندند.
⭕️ رهایی از توهّم توانمندی:
سه روش پیشنهادی برای رهایی از توهّمهای توانمندی عبارت است از:
۱. رقابت؛ رقابت با دیگران اصلیترین ابزاری است که انسانهای متوهّم را درمان میکند. انسانی که توهّم دانش دارد، در زمان شکست از دیگران در آزمونها، ممکن است از توهّم دست بکشد، همانطور که مدیر متوهّم در رقابت در بازار آزاد است که میتواند خود را در محک ارزیابی قرار دهد. مدیر متوهّم هیچ تمایلی ندارد تا هیچ بازار آزادی یا اساساً هیچ رقابتی شکل بگیرد. او دوست دارد تا در دنیای مصنوعی و متوهّم خویش یگانه مدیر توانمند جهان بماند.
۲. مقایسه با دیگران؛ مقایسۀ یک سازمان با استانداردهای جهانی و یک سازمان در قیاس با سازمانهای دیگر است که به مدیر متوهّم نشانه میدهد. هر چند همواره انسان متوهّم با استدلال اینکه «شرایطِ ما فرق دارد» تلاش دارد که راه مقایسه را ببند تا از توهّم توانمندی خویش محافظت کند.
۳. نقد؛ تنها نقد است که میتواند فرد دارای توهّم توانمندی را در مقابلِ واقعیتِ پرسشهای سخت قرار دهد. نقد حتی اگر حاوی هیچ پیشنهادِ جایگزینی نباشد، میتواند توهّم توانمندی را به چالش بکشاند. نقد به یک انسان در هر جایگاهی کمک میکند تا از افتادن در دام توهّم توانمندی رها شود. نقد هم البته خوشایند فرد دارای توهّم توانمندی نیست. او راه نقد را به بهانههای مختلف میبندد.
هر سه ابزار فوق راههای نجات یک جامعه از توهّم است. جامعهای که این راهها را ببند، سرشار از بازندگان متوهّمی خواهد شد که در جایگاههای مختلف از خود تصویر قهرمانان بزرگ دارند. ارتباط جهانی اگر هیچ فایدهای نداشته باشد، از شکلگیری انسانهای دارای توهّم توانمندی جلوگیری میکند. وقتی بازندگان در کنار توانمندها قرار میگیرند، هم فرد و هم جامعه نجات مییابند. شرکت نوپایی که توهّمهای بزرگ دارد، هرچه زودتر شکست بخورد، به نفع خودش و جامعهاش است، همان طور که مدیر دولتی و سیاستگذار متوهّم هر چه سریعتر شکست بخورد.
وقتی توهّم تکثیر میشود، شکستْ یک هدیۀ الهی است. بزرگترین دشمنان نقد، رقابت و مقایسه، بدون شک دارندگان توهّم توانمندیاند که از کاریکاتوری شدن عکسهایشان میهراسند.
2⃣9⃣
https://t.me/sharenovate/90
Telegram
آینده مشترک
⚛️وقتی توهم تکثیر میشود!
امیر ناظمی (هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور)
در سال ۱۹۹۵، یک مرد میانسال به نام «مک ارتور ویلر» (McArthur Wheeler) در روز روشن بدون ماسک یا پوشاندن صورتش، به دو بانک Pittsburgh در یکی از شهرهای امریکا دستبرد میزند. او حتی…
امیر ناظمی (هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور)
در سال ۱۹۹۵، یک مرد میانسال به نام «مک ارتور ویلر» (McArthur Wheeler) در روز روشن بدون ماسک یا پوشاندن صورتش، به دو بانک Pittsburgh در یکی از شهرهای امریکا دستبرد میزند. او حتی…
ذیلی بر یادداشت فوق
١. این یادداشت که اکنون با ویرایشی اندک تقدیم شد، نخستین بار در تاریخ ١٥ بهمن ١٣٩٦ در کانال تلگرامی «آیندۀ مشترک» که در آن یادداشتهای امیر ناظمی دربارۀ توسعه و آینده به اشتراک گذارده میشود:
https://t.me/sharenovate
با عنوان «وقتی توهّم تکثیر میشود!» ارائه شده است. زان پس در فضای مجازی انتشار یافته:
https://choqorok.com/@Atu_Sociology/7esg-
و گاهنامۀ مدیر هم آن را با عنوان «توهّم توانمندی» در پایگاههای خود بازنشر داده است:
https://t.me/gahname_modir/4269
https://chat.whatsapp.com/CGtL6a0U1D42AAQARFYYiE
٢. امیر ناظمی (زادۀ 1358 اصفهان)، دارای مدرک دکتری سیاستگذاری علم و فناوری، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی است و در کارنامۀ اجرایی خود، مدیریت گروه آیندهاندیشی این مرکز، معاونت وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، و ریاست سازمان فناوری اطلاعات ایران را رقم زده است.
https://asemooni.com/amir-nazemi-37379
https://www.noormags.ir/view/fa/creator/256875/
١. این یادداشت که اکنون با ویرایشی اندک تقدیم شد، نخستین بار در تاریخ ١٥ بهمن ١٣٩٦ در کانال تلگرامی «آیندۀ مشترک» که در آن یادداشتهای امیر ناظمی دربارۀ توسعه و آینده به اشتراک گذارده میشود:
https://t.me/sharenovate
با عنوان «وقتی توهّم تکثیر میشود!» ارائه شده است. زان پس در فضای مجازی انتشار یافته:
https://choqorok.com/@Atu_Sociology/7esg-
و گاهنامۀ مدیر هم آن را با عنوان «توهّم توانمندی» در پایگاههای خود بازنشر داده است:
https://t.me/gahname_modir/4269
https://chat.whatsapp.com/CGtL6a0U1D42AAQARFYYiE
٢. امیر ناظمی (زادۀ 1358 اصفهان)، دارای مدرک دکتری سیاستگذاری علم و فناوری، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی است و در کارنامۀ اجرایی خود، مدیریت گروه آیندهاندیشی این مرکز، معاونت وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، و ریاست سازمان فناوری اطلاعات ایران را رقم زده است.
https://asemooni.com/amir-nazemi-37379
https://www.noormags.ir/view/fa/creator/256875/
Telegram
آینده مشترک
بهاشتراک بگذار تا آفریده شود! در این کانال یادداشتهای من، امیر ناظمی، درباره توسعه و آینده به اشتراک گذارده میشود.
رنسانس ایران فراتر از رنسانس اروپا
(گزیدۀ گفتاری از دکتر محسن رنانی)
🔘 رنسانس اروپا جدایی دین از سیاست بود ولی در رنسانس ایران جدایی ایمان از شریعت اتفاق افتاده که خیلی جلوتر از سکولاریسم اروپا است.
آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی هم ایجاد کرد؟
پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته و پنهان، یک راه میانبر تاریخی به سوی توسعه گشوده شده است.
نه جامعه آگاهانه این راه را خواسته بود و نه حکومت! اما تعامل بین حکومت و جامعه راه را باز کرد.
اصلیترین عامل شکست توسعه، سنتهای غیرعقلانی است. سنتها حافظان بسیار قدرتمندی دارند.
جمهوری اسلامی کمک کرد تا حافظانِ تاریخی سنت در جامعۀ ما یا تضعیف شوند و یا حذف شوند و سنت بی دفاع مانده است تا لاجرم جامعۀ ما به سمت دنیای مدرن حرکت کند و با سنتهای ضد توسعه خداحافظی کند.
این تحول در اروپا ۴۰۰ سال طول کشید ولی ما در طول ۴۰ سال گذشته زمینههای این تحول را در ایران ایجاد کردیم.
در دوران جمهوری اسلامی، جهشی عظیم در فراهمآوری زمینههای لازم برای مدرنیته رخ داده است که هیچ نظام دیگری جز «نظام دینی با رهبری فقها» نمیتوانست چنین تحولی را با این سرعت ایجاد کند.
این تحول را رضاشاه آغاز کرد و محمدرضاشاه ادامه داد اما هر دو شکست خوردند، چون به گونهای عمل کردند که باعث انسجام و اتحاد تمام نیروهای محافظ سنت شدند و یک جبهۀ مستحکم در برابر تحولات دنیای مدرن شکل گرفت. انقلاب اسلامی هم به نوعی حاصل همین اتحاد بود.
مهمترین خدمت جمهوری اسلامی این بود که نیروهای حافظ سنت را نخست از هم جدا کرد و سپس آنها را یک به یک نابود کرد.
در دوران جمهوری اسلامی چهار تحول مهم رخ داده که زمینههای تحقق نوگرایی و مدرنیته را فراهم کرده است. تحولاتی که حتی در ترکیه، پاکستان، مصر و کشورهایی با ساختار سیاسی مدرنتر از ایران هم رخ نداده است:
سه مورد اولِ آن تضعیف، تخریب و حذف حافظان سنت است و تحول چهارم تحول در کیفیت دینداری ایرانیان است.
اصلی ترین حافظانِ سنت، زنان، روستاییان و روحانیاناند.
ـ زنان از بقیه قدرتمندتر عمل میکنند. جمهوری اسلامی زنان را به نیروهای خطشکنِ تحولات مدرنیته تبدیل کرد.
ـ پهلَوی اول قدرت عشایر را زیاد کرد، پهلَوی دوم زمینداران را رونق داد و جمهوری اسلامی عامّۀ روستاییان را شهرنشین کرد. پیش بینی من این است که با این روند تا ۲۰ سال آینده کمتر از پنج درصد جمعیت روستایی خواهند بود.
ـ سومین حافظِ سنت روحانیان بودند که در دو سطح مراجع و روحانیانِ محلی فعالیت میکردند. تقریبا جایگاه مراجع به عنوان سرمایههای نمادین که تحولآفرین بودند، از دست رفته است. بخشی از مراجع را که با حکومت زاویه داشتند، حکومت تخریب کرد و بخشی از مراجع را هم که مردم فکر میکردند حکومتیاند، خودِ مردم تخریب کردند. روحانیان محلی هم که محل رجوع عامّه بودند، به علت عملکرد نامناسب روحانیان حکومتی، نزد مردم بی اعتبار شدهاند.
ـ تحول بسیار بنیادیتری که رخ داد و تنها و تنها در یک حاکمیت دینی و فقهی امکانپذیر بود و هیچ حکومت دیگری نمیتوانست این تحول را ایجاد کند، «جدایی ایمان از شریعت» بود.
در طول تاریخ ایران، ایمان و شریعت به هم چسبیده بوده است، اما جمهوری اسلامی کمک کرد تا جدایی ایمان از شریعت رخ بدهد که تحولی بسیار عظیم است. این تحول، بسیار عمیقتر از تحقق سکولاریسم در اروپاست. در سکولاریسم، جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده است.
امروز با نسل روبه افزایشی از جوانانی رو به رو هستیم که ایمان دارند ولی مناسک دینی را انجام نمیدهند. خانوادههای آنها نیز پذیرفتهاند که جوانانشان تنها ایمان اخلاقی داشته باشند.
ایمان با توسعه سازگار است. شریعت ـ بسته به نوعش ـ ممکن است با توسعه سازگار باشد و ممکن است نباشد. شریعت در صورتی که زنده باشد و متناسب با نیاز جامعه تکامل یابد، با توسعه سازگار است؛ اما ایدئولوژی دینی حتما ضد توسعه است.
3⃣0⃣
https://t.me/Renani_Mohsen/326
(گزیدۀ گفتاری از دکتر محسن رنانی)
🔘 رنسانس اروپا جدایی دین از سیاست بود ولی در رنسانس ایران جدایی ایمان از شریعت اتفاق افتاده که خیلی جلوتر از سکولاریسم اروپا است.
آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی هم ایجاد کرد؟
پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته و پنهان، یک راه میانبر تاریخی به سوی توسعه گشوده شده است.
نه جامعه آگاهانه این راه را خواسته بود و نه حکومت! اما تعامل بین حکومت و جامعه راه را باز کرد.
اصلیترین عامل شکست توسعه، سنتهای غیرعقلانی است. سنتها حافظان بسیار قدرتمندی دارند.
جمهوری اسلامی کمک کرد تا حافظانِ تاریخی سنت در جامعۀ ما یا تضعیف شوند و یا حذف شوند و سنت بی دفاع مانده است تا لاجرم جامعۀ ما به سمت دنیای مدرن حرکت کند و با سنتهای ضد توسعه خداحافظی کند.
این تحول در اروپا ۴۰۰ سال طول کشید ولی ما در طول ۴۰ سال گذشته زمینههای این تحول را در ایران ایجاد کردیم.
در دوران جمهوری اسلامی، جهشی عظیم در فراهمآوری زمینههای لازم برای مدرنیته رخ داده است که هیچ نظام دیگری جز «نظام دینی با رهبری فقها» نمیتوانست چنین تحولی را با این سرعت ایجاد کند.
این تحول را رضاشاه آغاز کرد و محمدرضاشاه ادامه داد اما هر دو شکست خوردند، چون به گونهای عمل کردند که باعث انسجام و اتحاد تمام نیروهای محافظ سنت شدند و یک جبهۀ مستحکم در برابر تحولات دنیای مدرن شکل گرفت. انقلاب اسلامی هم به نوعی حاصل همین اتحاد بود.
مهمترین خدمت جمهوری اسلامی این بود که نیروهای حافظ سنت را نخست از هم جدا کرد و سپس آنها را یک به یک نابود کرد.
در دوران جمهوری اسلامی چهار تحول مهم رخ داده که زمینههای تحقق نوگرایی و مدرنیته را فراهم کرده است. تحولاتی که حتی در ترکیه، پاکستان، مصر و کشورهایی با ساختار سیاسی مدرنتر از ایران هم رخ نداده است:
سه مورد اولِ آن تضعیف، تخریب و حذف حافظان سنت است و تحول چهارم تحول در کیفیت دینداری ایرانیان است.
اصلی ترین حافظانِ سنت، زنان، روستاییان و روحانیاناند.
ـ زنان از بقیه قدرتمندتر عمل میکنند. جمهوری اسلامی زنان را به نیروهای خطشکنِ تحولات مدرنیته تبدیل کرد.
ـ پهلَوی اول قدرت عشایر را زیاد کرد، پهلَوی دوم زمینداران را رونق داد و جمهوری اسلامی عامّۀ روستاییان را شهرنشین کرد. پیش بینی من این است که با این روند تا ۲۰ سال آینده کمتر از پنج درصد جمعیت روستایی خواهند بود.
ـ سومین حافظِ سنت روحانیان بودند که در دو سطح مراجع و روحانیانِ محلی فعالیت میکردند. تقریبا جایگاه مراجع به عنوان سرمایههای نمادین که تحولآفرین بودند، از دست رفته است. بخشی از مراجع را که با حکومت زاویه داشتند، حکومت تخریب کرد و بخشی از مراجع را هم که مردم فکر میکردند حکومتیاند، خودِ مردم تخریب کردند. روحانیان محلی هم که محل رجوع عامّه بودند، به علت عملکرد نامناسب روحانیان حکومتی، نزد مردم بی اعتبار شدهاند.
ـ تحول بسیار بنیادیتری که رخ داد و تنها و تنها در یک حاکمیت دینی و فقهی امکانپذیر بود و هیچ حکومت دیگری نمیتوانست این تحول را ایجاد کند، «جدایی ایمان از شریعت» بود.
در طول تاریخ ایران، ایمان و شریعت به هم چسبیده بوده است، اما جمهوری اسلامی کمک کرد تا جدایی ایمان از شریعت رخ بدهد که تحولی بسیار عظیم است. این تحول، بسیار عمیقتر از تحقق سکولاریسم در اروپاست. در سکولاریسم، جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده است.
امروز با نسل روبه افزایشی از جوانانی رو به رو هستیم که ایمان دارند ولی مناسک دینی را انجام نمیدهند. خانوادههای آنها نیز پذیرفتهاند که جوانانشان تنها ایمان اخلاقی داشته باشند.
ایمان با توسعه سازگار است. شریعت ـ بسته به نوعش ـ ممکن است با توسعه سازگار باشد و ممکن است نباشد. شریعت در صورتی که زنده باشد و متناسب با نیاز جامعه تکامل یابد، با توسعه سازگار است؛ اما ایدئولوژی دینی حتما ضد توسعه است.
3⃣0⃣
https://t.me/Renani_Mohsen/326
Telegram
Renani Mohsen / محسن رنانی
👈 فایل صوتی
🇮🇷 تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب
👈 سخنرانی محسن رنانی
در دانشگاه تربیت مدرس
اسفند ۱۳۹۷
نکتههای گزیده:
▪آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی را برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی را هم ایجاد کرد؟ پاسخ من این است که بعد از انقلاب…
👈 فایل صوتی
🇮🇷 تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب
👈 سخنرانی محسن رنانی
در دانشگاه تربیت مدرس
اسفند ۱۳۹۷
نکتههای گزیده:
▪آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی را برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی را هم ایجاد کرد؟ پاسخ من این است که بعد از انقلاب…
🗒 ذیلی بر گفتار فوق
۱. این یادداشت که اکنون با اندک ویرایشی پیش روی شماست، چکیدۀ نوشتاریِ یک سخنرانی و پرسش و پاسخ مفصلی است از دکتر رنانی در ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ در دانشگاه تربیت مدرس تهران:
https://anchor.fm/persianpodcastselection/episodes/--e12ueqv/a-a5ti3b8
این چکیده با عنوان «تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب» نخست در تارنمای استاد و سپس با نامهای دیگر (از جمله: «رنسانسی در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا در راه است») به طور گسترده در فضای مجازی نشر یافته است:
http://renani.net/index.php/speechs/speeches/757-2019-05-23-18-47-26
https://t.me/farhangi_e_kian/22932
https://t.me/AnsuyePardehePendar/1339
https://t.me/Haghighatznu/5808
https://t.me/MostafaTajzadeh/24610
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=229481
https://www.irna.ir/news/83215859/
https://iran-tc.com/2022/10/01/
۳. دکتر محسن وفامهر (غلامی رنانی) مشهور به دکتر رنانی (زادۀ ۱۳۴۴ ـ اصفهان)، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان است که در سالهای اخیر به طور خاص در زمینۀ توسعه پژوهش میکند. وی ادیب، خطیب، و نویسندۀ ناموری است و نثری دلانگیز دارد.
http://www.ireconomy.ir/fa/page/4498/
http://renani.net/index.php/aboutme/biography
https://www.eghtesadonline.com/fa/author/1036
۴. بر این گفتار نقدی نیز با عنوان «توسعه، عقلانیت و توهم جدایی ایمان از شریعت» به قلم دکتر محمدعلی عبداللهی، دانشآموختۀ فلسفۀ غرب و عضو هیئت علمی پردیس فارابی دانشگاه تهران منتشر شده است:
http://www.ensafnews.com/260724/
۱. این یادداشت که اکنون با اندک ویرایشی پیش روی شماست، چکیدۀ نوشتاریِ یک سخنرانی و پرسش و پاسخ مفصلی است از دکتر رنانی در ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ در دانشگاه تربیت مدرس تهران:
https://anchor.fm/persianpodcastselection/episodes/--e12ueqv/a-a5ti3b8
این چکیده با عنوان «تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب» نخست در تارنمای استاد و سپس با نامهای دیگر (از جمله: «رنسانسی در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا در راه است») به طور گسترده در فضای مجازی نشر یافته است:
http://renani.net/index.php/speechs/speeches/757-2019-05-23-18-47-26
https://t.me/farhangi_e_kian/22932
https://t.me/AnsuyePardehePendar/1339
https://t.me/Haghighatznu/5808
https://t.me/MostafaTajzadeh/24610
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=229481
https://www.irna.ir/news/83215859/
https://iran-tc.com/2022/10/01/
۳. دکتر محسن وفامهر (غلامی رنانی) مشهور به دکتر رنانی (زادۀ ۱۳۴۴ ـ اصفهان)، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان است که در سالهای اخیر به طور خاص در زمینۀ توسعه پژوهش میکند. وی ادیب، خطیب، و نویسندۀ ناموری است و نثری دلانگیز دارد.
http://www.ireconomy.ir/fa/page/4498/
http://renani.net/index.php/aboutme/biography
https://www.eghtesadonline.com/fa/author/1036
۴. بر این گفتار نقدی نیز با عنوان «توسعه، عقلانیت و توهم جدایی ایمان از شریعت» به قلم دکتر محمدعلی عبداللهی، دانشآموختۀ فلسفۀ غرب و عضو هیئت علمی پردیس فارابی دانشگاه تهران منتشر شده است:
http://www.ensafnews.com/260724/
Anchor
۱۸- محسن رنانی: رنسانس در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا by گزیده پادکست فارسی | Persian Podcast Selection
سخنرانی دکتر محسن رنانی (عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان) در دانشگاه تربیت مدرس:
تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب
آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی را برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی را هم ایجاد کرد؟ پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته…
تحولات امیدبخش توسعه در سالهای پس از انقلاب
آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی را برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی را هم ایجاد کرد؟ پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته…
خستگی دینی!
(یادداشتی از محمود مقدّسی)
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد، درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی دیدهاند. این خستهها، پر از احساس و تداعیِ منفیاند؛ یعنی تا پای دین به میان میآید، زخمهایشان را به یاد میآورند و تا سخن از باید و نبایدهای دینی میشود، ملال و خشمی عمیق به جانشان میافتد.
اینکه برای این آدمها استدلال بیاورید در دفاع از خدا و دین، مثل این است که به فردی زخمی و خونی، از مزایای باندپیچی و قرص بگویید اما مرهمی برایش نداشته باشید. اگر در پیِ کمک به او و نه ارضای خودشیفتگیِ خودتان هستید، با او دوستی کنید و به او عشق بورزید. اگر بنا باشد گذارش دوباره به دینداری بیفتد، جز از راه محبت و مراقبت نخواهد بود؛ از راه اینکه ببیند دین میتواند آدمهای مهربان و انساندوست تربیت کند و نه آدمهایی که همه چیز را (حتی حقوق انسانی را) مشروط میکنند به باور و عمل دینی.
اگر هم گذارش دوباره به نوعی دین یا دینداری نیفتاد، به قول حافظ شیرازی:
«طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟»
لابد دردش از آن جنس نیست که دین چارهاش باشد، یا از آن جنس نیست که دینِ شما کاری برای آن بکند. او میگردد و چارۀ معنویِ خودش را بالاخره در جایی پیدا میکند.
مختصر اینکه خستگی دینی را جدی باید گرفت. در این گوشه از دنیا که نان را به نام دین بند آوردهاند، آدم خسته نشود، خیلی جانسخت است.
3⃣1⃣
https://t.me/theworldasIsee/889
(یادداشتی از محمود مقدّسی)
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد، درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی دیدهاند. این خستهها، پر از احساس و تداعیِ منفیاند؛ یعنی تا پای دین به میان میآید، زخمهایشان را به یاد میآورند و تا سخن از باید و نبایدهای دینی میشود، ملال و خشمی عمیق به جانشان میافتد.
اینکه برای این آدمها استدلال بیاورید در دفاع از خدا و دین، مثل این است که به فردی زخمی و خونی، از مزایای باندپیچی و قرص بگویید اما مرهمی برایش نداشته باشید. اگر در پیِ کمک به او و نه ارضای خودشیفتگیِ خودتان هستید، با او دوستی کنید و به او عشق بورزید. اگر بنا باشد گذارش دوباره به دینداری بیفتد، جز از راه محبت و مراقبت نخواهد بود؛ از راه اینکه ببیند دین میتواند آدمهای مهربان و انساندوست تربیت کند و نه آدمهایی که همه چیز را (حتی حقوق انسانی را) مشروط میکنند به باور و عمل دینی.
اگر هم گذارش دوباره به نوعی دین یا دینداری نیفتاد، به قول حافظ شیرازی:
«طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟»
لابد دردش از آن جنس نیست که دین چارهاش باشد، یا از آن جنس نیست که دینِ شما کاری برای آن بکند. او میگردد و چارۀ معنویِ خودش را بالاخره در جایی پیدا میکند.
مختصر اینکه خستگی دینی را جدی باید گرفت. در این گوشه از دنیا که نان را به نام دین بند آوردهاند، آدم خسته نشود، خیلی جانسخت است.
3⃣1⃣
https://t.me/theworldasIsee/889
Telegram
تجربه بودن
خستگیِ دینی
@TheWorldasISee
@TheWorldasISee
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. مطلب بالا برای نخستین بار در تاریخ سوم دیماه ۱۴۰۰ در کانال تلگرامیِ نویسندۀ آن (تجربه بودن):
@TheWorldasISee
منتشر گشته:
https://t.me/theworldasIsee/890
و زان پس در فضای مجازی به کرّات بازنشر شده است:
https://t.me/sokhanranihaa/36919
https://t.me/rahi_be_rahaei/11339
https://t.me/nasiri42/5366
telemetr.io/ru/channels/1073491604-besateakhlagh/posts/1167
۲. دکتر محمود مقدّسی، پژوهشگر و مترجم متون فلسفی، دانشآموختۀ کارشناسی فیزیک از دانشگاه فردوسی مشهد (۱۳۸۶)، کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه شهید بهشتی تهران (۱۳۹۰)، دکتری فلسفه از همان دانشگاه (۱۳۹۷)، و کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی (۱۴۰۰) است. کتابِ ترجمهایِ او با نام فلسفهای برای زندگی بارها تجدید چاپ شده است.
https://rumi.ir/professors/mahmud-moghadasi/
https://youngsociologists.com/user/mahmood/
نیز سخنرانیهایی با موضوعات بسیار جذاب دارد که معمولا در کانال تلگرامی سخنرانیها عرضه میشود:
https://t.me/sokhanranihaa
۳. در بارۀ این موضوع، چند سال پیشتر علی زمانیان مقالهای با عنوان «خسته از دین» منتشر ساخته که به تفصیل به بیان هفت علت خستگی از دین پرداخته و زان پس به صورتهای گونهگون ارائه شده است:
https://www.zeitoons.com/26459
https://t.me/farhangi_e_kian/14581
https://t.me/kettab/10037
https://t.me/tahlyleejtemaaey/5218
۴. سیدحمید حسینی در کانال تلگرامی خود موسوم به «کلام» خلاصهای از این مقاله را چنین آورده است:
💢 خستگی از دین 💢
✳️ اخیراً مقالهای از جناب علی زمانیان خواندم که با نگاهی آسیبشناسانه، پدیدهٔ رو به گسترشِ بیتفاوتی نسبت به مسائل مذهبی در جامعه و بهویژه در میان نسل جوان را تحلیل کرده بود. وی این شرایط را نه از سر نفرت و دشمنی، بلکه نوعی «خستگی و گریز از دین» دانسته و عوامل درماندگی و ناتوانی بخشهایی از مردم در همراهی با دین را برشمرده که خلاصهٔ آن را تقدیم میکنم:
۱) حضور حجیم و بسیار پررنگ تبلیغات و توصیهها و نمایش دینی در همهٔ زمانها و مکانهای مرتبط و نامرتبط؛
۲) احساس ناسازگاری دین با زندگی و حضور لحظه به لحظهٔ آن در همهٔ برنامهها و باقی نماندن منطقة الفراغی برای تنفس، شادی و هنر؛
۳) مواجهه با باید و نبایدهای بیش از اندازهٔ توان و حوصلهٔ افراد عادی و احساس اسارت در برابر فقه و شریعتی حداکثری که برخی احکامش را متناسب با دنیای جدید نمیدانند؛
۴) حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی که افراد را در انبوهی از دغدغهها و نگرانیها فرو میبرد و سبب گمگشتگی آنها در میان تفاسیر متفاوت و بعضاً متناقض میشود؛
۵) سنگینی کردن تاریخ سرشار از ابهام، دشمنی و جنگ بر دوش کسانی که نمیتوانند نسبتی میان آن با اکنون خود برقرار کنند؛
۶) روبهرو شدن با قرائتی از دین که انسان را بهرسمیت نمیشناسد و دین را برای انسان نمیداند، بلکه انسان را مستمراً در خدمت دین میخواهد؛
۷) مشاهدهٔ تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی که دنیا و قدرت را کالایی زشت و نامقبول معرفی میکنند اما حریصانه آن را در دست خود نگه میدارند؛
✅ گذشته از جزئیات و مناقشاتی که میتوان در برخی نکات داشت، باید از اینگونه آسیبشناسیها استقبال کرد و در برنامههای دینی و تربیتی مراقب این آسیبها بود.
https://t.me/hamidhossaini/726
۱. مطلب بالا برای نخستین بار در تاریخ سوم دیماه ۱۴۰۰ در کانال تلگرامیِ نویسندۀ آن (تجربه بودن):
@TheWorldasISee
منتشر گشته:
https://t.me/theworldasIsee/890
و زان پس در فضای مجازی به کرّات بازنشر شده است:
https://t.me/sokhanranihaa/36919
https://t.me/rahi_be_rahaei/11339
https://t.me/nasiri42/5366
telemetr.io/ru/channels/1073491604-besateakhlagh/posts/1167
۲. دکتر محمود مقدّسی، پژوهشگر و مترجم متون فلسفی، دانشآموختۀ کارشناسی فیزیک از دانشگاه فردوسی مشهد (۱۳۸۶)، کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه شهید بهشتی تهران (۱۳۹۰)، دکتری فلسفه از همان دانشگاه (۱۳۹۷)، و کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی (۱۴۰۰) است. کتابِ ترجمهایِ او با نام فلسفهای برای زندگی بارها تجدید چاپ شده است.
https://rumi.ir/professors/mahmud-moghadasi/
https://youngsociologists.com/user/mahmood/
نیز سخنرانیهایی با موضوعات بسیار جذاب دارد که معمولا در کانال تلگرامی سخنرانیها عرضه میشود:
https://t.me/sokhanranihaa
۳. در بارۀ این موضوع، چند سال پیشتر علی زمانیان مقالهای با عنوان «خسته از دین» منتشر ساخته که به تفصیل به بیان هفت علت خستگی از دین پرداخته و زان پس به صورتهای گونهگون ارائه شده است:
https://www.zeitoons.com/26459
https://t.me/farhangi_e_kian/14581
https://t.me/kettab/10037
https://t.me/tahlyleejtemaaey/5218
۴. سیدحمید حسینی در کانال تلگرامی خود موسوم به «کلام» خلاصهای از این مقاله را چنین آورده است:
💢 خستگی از دین 💢
✳️ اخیراً مقالهای از جناب علی زمانیان خواندم که با نگاهی آسیبشناسانه، پدیدهٔ رو به گسترشِ بیتفاوتی نسبت به مسائل مذهبی در جامعه و بهویژه در میان نسل جوان را تحلیل کرده بود. وی این شرایط را نه از سر نفرت و دشمنی، بلکه نوعی «خستگی و گریز از دین» دانسته و عوامل درماندگی و ناتوانی بخشهایی از مردم در همراهی با دین را برشمرده که خلاصهٔ آن را تقدیم میکنم:
۱) حضور حجیم و بسیار پررنگ تبلیغات و توصیهها و نمایش دینی در همهٔ زمانها و مکانهای مرتبط و نامرتبط؛
۲) احساس ناسازگاری دین با زندگی و حضور لحظه به لحظهٔ آن در همهٔ برنامهها و باقی نماندن منطقة الفراغی برای تنفس، شادی و هنر؛
۳) مواجهه با باید و نبایدهای بیش از اندازهٔ توان و حوصلهٔ افراد عادی و احساس اسارت در برابر فقه و شریعتی حداکثری که برخی احکامش را متناسب با دنیای جدید نمیدانند؛
۴) حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی که افراد را در انبوهی از دغدغهها و نگرانیها فرو میبرد و سبب گمگشتگی آنها در میان تفاسیر متفاوت و بعضاً متناقض میشود؛
۵) سنگینی کردن تاریخ سرشار از ابهام، دشمنی و جنگ بر دوش کسانی که نمیتوانند نسبتی میان آن با اکنون خود برقرار کنند؛
۶) روبهرو شدن با قرائتی از دین که انسان را بهرسمیت نمیشناسد و دین را برای انسان نمیداند، بلکه انسان را مستمراً در خدمت دین میخواهد؛
۷) مشاهدهٔ تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی که دنیا و قدرت را کالایی زشت و نامقبول معرفی میکنند اما حریصانه آن را در دست خود نگه میدارند؛
✅ گذشته از جزئیات و مناقشاتی که میتوان در برخی نکات داشت، باید از اینگونه آسیبشناسیها استقبال کرد و در برنامههای دینی و تربیتی مراقب این آسیبها بود.
https://t.me/hamidhossaini/726
Telegram
تجربه بودن
🔹️🔹️خستگی دینی
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی…
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی…
ساحتهای آزادی
(یادداشتی از سید محمدرضا ابنالرسول)
این یادداشت تفسیری است گذرا بر انواع آزادیخواهی و فریادهای آزادیطلبانۀ فردی ـ و نه لزوما گروهی و صنفی و جمعی ـ که این روزها بازارِ آن داغ است.
جملۀ «من آزادی میخواهم / من میخواهم آزاد باشم» میتواند به یکی از معانی زیر تأویل شود:
۱. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم در رفتار و گفتار با دیگران ـ به تعبیر امروزی ـ راحت باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید در مواجهه با آن دیگری، تنها به علت اختلاف جنسیت و ـ به تبَعِ آن ـ تابوهای اجتماعی برخاسته از نگاه جنسیتی، بخشی از رفتارها و گفتارهای خود را کنترل کنم و به نوعی خودم تُرمزِ خودم باشم، خویشتنبانی کنم، و به تعبیر رایج در آموزههای دینی تقوا بورزم.
در این ساحت، آزادیخواهی امری است کنشی / واکنشی که در تعامل با دیگران تعریف میشود.
۲. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم خودم باشم و به تعبیری «بود» و «نمود»م یکی باشد؛
در این ساحت، آزادیخواهی امری است که به سبک و منش و نمایش فرد در زندگی شخصی یا اجتماعی او ـ و نه واکنش او در تعامل با دیگران ـ مربوط میشود و لزوما وجود دیگران و نظر آنان برایش اهمیتی ندارد. باز در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید روش و منشی از خود بُروز دهم که با ملاکهای اجتماعیِ تعریف و تراز شده، مطابق باشد. نوع و سطح پوشش و آرایش (همچون رنگ و مدلِ لباس و مُدل مو)، فراگیری برخی دانشها، هنرها، مهارتها، حضور یا عدم حضور در برخی محافل، به کارگیری و بهرهمندی از برخی وسایل و امکانات (مثل رانندگیِ کامیون، وانتبار، موتورسیکلت و دوچرخه برای بانوان) از نمونههای این قید و بندهاست.
به دیگر سخن یک سلسله استانداردهای فرهنگی ـ با خاستگاههای گوناگونِ جغرافیایی، تاریخی، دینی، سنتی و شرقی ـ تعیینکنندۀ روشِ زندگی من است و سهم من در آنها نهایتا تنها در میزان و مراتب مطابقت با آنهاست، نه در اصل داشتن و نداشتنِ آنها!
برای نمونه من باید در محیطهای آموزشی مثلا رنگی تیره برای لباس خود برگزینم و به هیچ روی نمیتوانم از این معیار تخطّی کنم ولی این اختیار را دارم که در یک محدودۀ طیفی، نوعِ رنگ تیره (سیاه، قهوهای، سُرمهای و ...) و میزان تیرگی آن را خودم تعیین کنم.
در این ساحت کلیدواژههای «شأن»، «عُرف»، «هنجار / ناهنجار»، «باوقار / جِلف»، «مناسب / نامناسب» بسیار به کار گرفته میشود و اصطلاحا پربسامد است.
۳. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم چون انسانم، از حقوق قانونیِ برابر برخوردار باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم، از بخشی از حقوقِ قانونیِ پذیرفته شده برای جنس مخالف، محروم باشم. برای زنان مطالبی همچون ارث، دیه، ارزش گواهی، سفر بدون اجازۀ همسر، و حق طلاق، و برای مردان مباحثی همچون تعهد نفقه و حق حضانت فرزندِ خردسال از مصادیق این نابرابریهاست.
در این ساحت، زن و مرد خواهان آنند که جنسیتشان لحاظ نشود و از حقوق انسانیِ برابر بهرهمند باشند. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که زنان در این ساحت بسی بیشتر از مردان محروم بودهاند.
۴. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم آزادانه بیندیشم و بتوانم نتایج تأملات و اندیشهورزیهای خود را بیان کنم؛
مانع اصلیِ آزادی در این ساحت، نخست ذهن ایدئولوژیکِ فرد آزادیخواه و باورهای دلبستۀ او و سپس ایدئولوژیهای حاکم بر جامعهای است که این فرد در آن زندگی میکند. معمولا آزادیخواهانِ این ساحت با محدودیتها و مجازاتهایی مواجهند که سوگمندانه هیچ کدام از جنس نقد و اندیشه نیست؛ از اتهام شبههافکنی گرفته تا تکفیر و ارتداد و تبعات آن.
۵. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم به تمام معنا انسان باشم و انسان دیده شوم؛
بیگمان متعالیترین مطالبۀ آزادی و نیز ارجمندترین نوعِ آزادی همین است که من خود را «انسان» بدانم و بخواهم که دیگران (اعم از جنس مخالف یا انسانهای دیگر) هم مرا انسان بدانند، بی آنکه جنسیت، زبان، نژاد، دین و آیین، ملیت، اندیشه، سبک زندگی، موقعیت اجتماعی و حتی گرایش سیاسی مرا در نظر گیرند. این یعنی من به درجهای از کمال و بلوغ فکری و احساسی رسیدهام که اولا وقتی خود را در نظر میگیرم، پیش از آن که مرد یا زن بودنم برایم جلوه کند، انسان بودنم نمودار میشود و ثانیا در مواجهه با دیگری نیز پیش از هر چیز، این در ذهن و دل من پدیدار میشود که او یک انسان است!
آدمی در این ساحت انسانوار میاندیشد، انسانوار نتایج اندیشههای خود را بیان میکند، انسانوار رفتار میکند، انسانوار احساسات خود را ابراز میکند و با فکر و احساس و رفتار و گفتار دیگران هم انسانوار مواجه میشود.
3⃣2⃣
(یادداشتی از سید محمدرضا ابنالرسول)
این یادداشت تفسیری است گذرا بر انواع آزادیخواهی و فریادهای آزادیطلبانۀ فردی ـ و نه لزوما گروهی و صنفی و جمعی ـ که این روزها بازارِ آن داغ است.
جملۀ «من آزادی میخواهم / من میخواهم آزاد باشم» میتواند به یکی از معانی زیر تأویل شود:
۱. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم در رفتار و گفتار با دیگران ـ به تعبیر امروزی ـ راحت باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید در مواجهه با آن دیگری، تنها به علت اختلاف جنسیت و ـ به تبَعِ آن ـ تابوهای اجتماعی برخاسته از نگاه جنسیتی، بخشی از رفتارها و گفتارهای خود را کنترل کنم و به نوعی خودم تُرمزِ خودم باشم، خویشتنبانی کنم، و به تعبیر رایج در آموزههای دینی تقوا بورزم.
در این ساحت، آزادیخواهی امری است کنشی / واکنشی که در تعامل با دیگران تعریف میشود.
۲. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم خودم باشم و به تعبیری «بود» و «نمود»م یکی باشد؛
در این ساحت، آزادیخواهی امری است که به سبک و منش و نمایش فرد در زندگی شخصی یا اجتماعی او ـ و نه واکنش او در تعامل با دیگران ـ مربوط میشود و لزوما وجود دیگران و نظر آنان برایش اهمیتی ندارد. باز در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید روش و منشی از خود بُروز دهم که با ملاکهای اجتماعیِ تعریف و تراز شده، مطابق باشد. نوع و سطح پوشش و آرایش (همچون رنگ و مدلِ لباس و مُدل مو)، فراگیری برخی دانشها، هنرها، مهارتها، حضور یا عدم حضور در برخی محافل، به کارگیری و بهرهمندی از برخی وسایل و امکانات (مثل رانندگیِ کامیون، وانتبار، موتورسیکلت و دوچرخه برای بانوان) از نمونههای این قید و بندهاست.
به دیگر سخن یک سلسله استانداردهای فرهنگی ـ با خاستگاههای گوناگونِ جغرافیایی، تاریخی، دینی، سنتی و شرقی ـ تعیینکنندۀ روشِ زندگی من است و سهم من در آنها نهایتا تنها در میزان و مراتب مطابقت با آنهاست، نه در اصل داشتن و نداشتنِ آنها!
برای نمونه من باید در محیطهای آموزشی مثلا رنگی تیره برای لباس خود برگزینم و به هیچ روی نمیتوانم از این معیار تخطّی کنم ولی این اختیار را دارم که در یک محدودۀ طیفی، نوعِ رنگ تیره (سیاه، قهوهای، سُرمهای و ...) و میزان تیرگی آن را خودم تعیین کنم.
در این ساحت کلیدواژههای «شأن»، «عُرف»، «هنجار / ناهنجار»، «باوقار / جِلف»، «مناسب / نامناسب» بسیار به کار گرفته میشود و اصطلاحا پربسامد است.
۳. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم چون انسانم، از حقوق قانونیِ برابر برخوردار باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم، از بخشی از حقوقِ قانونیِ پذیرفته شده برای جنس مخالف، محروم باشم. برای زنان مطالبی همچون ارث، دیه، ارزش گواهی، سفر بدون اجازۀ همسر، و حق طلاق، و برای مردان مباحثی همچون تعهد نفقه و حق حضانت فرزندِ خردسال از مصادیق این نابرابریهاست.
در این ساحت، زن و مرد خواهان آنند که جنسیتشان لحاظ نشود و از حقوق انسانیِ برابر بهرهمند باشند. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که زنان در این ساحت بسی بیشتر از مردان محروم بودهاند.
۴. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم آزادانه بیندیشم و بتوانم نتایج تأملات و اندیشهورزیهای خود را بیان کنم؛
مانع اصلیِ آزادی در این ساحت، نخست ذهن ایدئولوژیکِ فرد آزادیخواه و باورهای دلبستۀ او و سپس ایدئولوژیهای حاکم بر جامعهای است که این فرد در آن زندگی میکند. معمولا آزادیخواهانِ این ساحت با محدودیتها و مجازاتهایی مواجهند که سوگمندانه هیچ کدام از جنس نقد و اندیشه نیست؛ از اتهام شبههافکنی گرفته تا تکفیر و ارتداد و تبعات آن.
۵. من آزادی میخواهم یعنی میخواهم به تمام معنا انسان باشم و انسان دیده شوم؛
بیگمان متعالیترین مطالبۀ آزادی و نیز ارجمندترین نوعِ آزادی همین است که من خود را «انسان» بدانم و بخواهم که دیگران (اعم از جنس مخالف یا انسانهای دیگر) هم مرا انسان بدانند، بی آنکه جنسیت، زبان، نژاد، دین و آیین، ملیت، اندیشه، سبک زندگی، موقعیت اجتماعی و حتی گرایش سیاسی مرا در نظر گیرند. این یعنی من به درجهای از کمال و بلوغ فکری و احساسی رسیدهام که اولا وقتی خود را در نظر میگیرم، پیش از آن که مرد یا زن بودنم برایم جلوه کند، انسان بودنم نمودار میشود و ثانیا در مواجهه با دیگری نیز پیش از هر چیز، این در ذهن و دل من پدیدار میشود که او یک انسان است!
آدمی در این ساحت انسانوار میاندیشد، انسانوار نتایج اندیشههای خود را بیان میکند، انسانوار رفتار میکند، انسانوار احساسات خود را ابراز میکند و با فکر و احساس و رفتار و گفتار دیگران هم انسانوار مواجه میشود.
3⃣2⃣
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. پیام یکی از دانشجویانِ اندیشهورم مبنی بر این که "پیام آزادیخواهیِ مرا نمیفهمند"، انگیزهای شد برای نوشتن این یادداشت و البته مثل همۀ یادداشتهایم نه حرف اول است و نه حرف آخر، و بیگمان نیازمندِ نقد و مناقشه است.
۲. ساحتهایی که برای آزادی بر شمردهام لزوما قسیم یک دیگر (در یک تقسیم ثُناییِ منطقی) نیستند و میتوانند در بخشهایی همدیگر را پوشش دهند.
۳. فروکاستِ ساحتهای پنجگانۀ آزادی به «بی بند و باریِ جنسی»، بیرحمانهترین و شرمآورترین مواجههای است که با این والاترین خواست انسان صورت میگیرد و غالبا در نظامهای خودکامۀ ایدئولوژیک، مبانیِ نظریِ آن پردازش و القاء و اجراء میشود. ریشههای این تحریف و تلقّیِ ناراست و نادرست را باید در عقدههای سرکوب شدۀ زندگیهای فردی، بیفرهنگی، کمدانشی، و عدم شناخت درست انسان و جامعه جست و جو کرد.
۴. آنچه برای برخی نگرانی ایجاد میکند، تزاحم این آزادیهاست. چه دست کم در ساحتهای اول تا سوم، آزادیِ یک فرد یا یک گروه میتواند آزادیِ فرد یا گروه دیگر را تحت الشعاع خود قرار دهد و آن را به نوعی محدود کند که طبعا نقض غرض است. به همین روی نظامهایی که برای شهروندان خود حق آزادی قائلند، مجبور میشوند برای آنکه همه از یک میزان آزادی برخوردار باشند، با وضع قوانینی کارشناسی شده و البته تجربهپذیر، اصلاحپذیر و تغییرپذیر، محدویتهایی را اعمال کنند؛ هرچند در بسیاری از سطوح و مراتبِ آزادی میتوان بدون وضع قانون هم اجازه داد که آزادیها خود، خود را تعدیل کنند و همسنگ سازند و به اصطلاح هنجار (normalize) نمایند؛ نوعی خودسامانی و خودکنترلی.
اما در ساحت پنجم گویا پیششرطِ آزادی تنها تربیتیافتگی و فرهیختگیِ آحاد جامعه است و نیازی به نظارت و نگاهبانی و مهار دولتها و حکومتها نیست. سازمانهای مردمنهاد یا سازمان عمومی غیردولتی (NGO)، مؤسسات آموزشی، کتاب و مجله، رسانه، سینما و تئاتر متکفلِ پیدایی و شتابدهندگی به این بلوغ فکری و احساسیِ جامعهاند.
۱. پیام یکی از دانشجویانِ اندیشهورم مبنی بر این که "پیام آزادیخواهیِ مرا نمیفهمند"، انگیزهای شد برای نوشتن این یادداشت و البته مثل همۀ یادداشتهایم نه حرف اول است و نه حرف آخر، و بیگمان نیازمندِ نقد و مناقشه است.
۲. ساحتهایی که برای آزادی بر شمردهام لزوما قسیم یک دیگر (در یک تقسیم ثُناییِ منطقی) نیستند و میتوانند در بخشهایی همدیگر را پوشش دهند.
۳. فروکاستِ ساحتهای پنجگانۀ آزادی به «بی بند و باریِ جنسی»، بیرحمانهترین و شرمآورترین مواجههای است که با این والاترین خواست انسان صورت میگیرد و غالبا در نظامهای خودکامۀ ایدئولوژیک، مبانیِ نظریِ آن پردازش و القاء و اجراء میشود. ریشههای این تحریف و تلقّیِ ناراست و نادرست را باید در عقدههای سرکوب شدۀ زندگیهای فردی، بیفرهنگی، کمدانشی، و عدم شناخت درست انسان و جامعه جست و جو کرد.
۴. آنچه برای برخی نگرانی ایجاد میکند، تزاحم این آزادیهاست. چه دست کم در ساحتهای اول تا سوم، آزادیِ یک فرد یا یک گروه میتواند آزادیِ فرد یا گروه دیگر را تحت الشعاع خود قرار دهد و آن را به نوعی محدود کند که طبعا نقض غرض است. به همین روی نظامهایی که برای شهروندان خود حق آزادی قائلند، مجبور میشوند برای آنکه همه از یک میزان آزادی برخوردار باشند، با وضع قوانینی کارشناسی شده و البته تجربهپذیر، اصلاحپذیر و تغییرپذیر، محدویتهایی را اعمال کنند؛ هرچند در بسیاری از سطوح و مراتبِ آزادی میتوان بدون وضع قانون هم اجازه داد که آزادیها خود، خود را تعدیل کنند و همسنگ سازند و به اصطلاح هنجار (normalize) نمایند؛ نوعی خودسامانی و خودکنترلی.
اما در ساحت پنجم گویا پیششرطِ آزادی تنها تربیتیافتگی و فرهیختگیِ آحاد جامعه است و نیازی به نظارت و نگاهبانی و مهار دولتها و حکومتها نیست. سازمانهای مردمنهاد یا سازمان عمومی غیردولتی (NGO)، مؤسسات آموزشی، کتاب و مجله، رسانه، سینما و تئاتر متکفلِ پیدایی و شتابدهندگی به این بلوغ فکری و احساسیِ جامعهاند.
واکنش علی بن ابی طالب در برابر سبّ و تکفیر و تهدید به قتل خویش: گزارش قاضی شیبانی (۱۸۹ﻫ)
(یادداشتی از عدنان فلّاحی)
ما پیشتر در مطلبی با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی»، گزارش فقیه و محدّث بزرگ قرن دوم و سوم هجری محمد بن ادریس شافعی (۲۰۴ﻫ) از شیوۀ تعامل خلیفۀ راشد علی بن ابی طالب، و نیز عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ عادل اموی با مخالفان عقیدتی را به تفصیل آوردیم و گفتیم که شافعی در میان تمامی حاکمان و خلفای اموی و عباسی تا زمان خودش، فقط و فقط سیرۀ عمر بن عبدالعزیز را شایستۀ ارجاع و استناد دانسته و او خود نیز پذیرای سیرۀ این دو خلیفه در مبحث چگونگی تعامل با مخالفان عقیدتی است.
اما پیشتر از شافعی، یکی از استادان برجستۀ او یعنی قاضی محمد بن حسن شیبانی (۱۸۹ﻫ) ـ از بنیانگذاران اولیۀ فقه حنفی و از راویان اصلی موطّأ مالک ـ مدارای علی بن ابی طالب با مخالفان عقیدتیاش را قابل ارجاع و استناد دانسته، گزارشی مشابه با گزارش شافعی ارائه میدهد.
شیبانی در کتاب مشهورش السیر الصغیر، فصلی را به شرح ضوابط برخورد حاکمان با فرقۀ کلامی خوارج و سایر شورشیان اختصاص داده و نقل کرده است که چندین نفر در مسجد کوفه مشغول سبّ (دشنام) علی بودند و یکی از آنها سوگند میخورد که علی را به قتل خواهد رساند. وقتی کثیر حَضرَمی این شخص را نزد علی بن ابی طالب آورد، علی پس از پرسیدن اسم و رسم متهم، او را آزاد کرد. کثیر میگوید من به علی اعتراض کردم که چگونه کسی را آزاد میکند که سوگند خورده وی را به قتل خواهد رساند؟ علی پاسخ میدهد:
«آیا او را به قتل برسانم در حالیکه او مرا به قتل نرسانده است؟»[۱]
کثیر مجدداً اعتراض میکند که این شخص تو را دشنام داده است و علی پاسخ میدهد:
«تو هم او را دشنام بده! و اگر خواستی از او بگذر [و دشنامش مده]» [۲].
شیبانی در ادامه، همان گزارش شاگردش شافعی را نقل میکند که علی خطاب به خوارجی که او را تکفیر میکردند، گفت:
«ما شما را از حضور در مساجد خداوند که میخواهید در آنجا ذکر خدا بگویید، منع نمیکنیم؛ همچنین تا وقتی دست شما در دست ماست [= علیه ما شمشیر نکشیدهاید] شما را از فیء [بیت المال] محروم نمیکنیم و تا وقتی شما جنگ آغاز نکردهاید با شما وارد جنگ نمیشویم»[۳].
شیبانی تمام این موارد را نقل کرده و امضا و تأیید میکند.
چنانکه میبینیم علی بن ابی طالب در برخورد با کسانی که به تکفیر و سبّ صحابه مشغول بودند، شیوۀ مدارا را در پیش میگیرد و احدی از مخالفانش را تا زمانی که آغازگر قتل و قتال نشدهاند، تحت تعقیب قضایی قرار نداده، حتی محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی را بر آنها تحمیل نمیکند. صدالبته این رویه دوام چندانی نیافت و بعداً با به قدرت رسیدن امویان و عباسیان ـ به جز استثنائات و نوادری چون معاویۀ دوم یا عمر بن عبدالعزیز ـ سرکوب و اضطهاد مخالفان عقیدتی و سیاسی غیرمسلّح، توجیه شرعی یافت؛ رویهای که تا همین امروز هم دلالتها و پیامدهای قدرتمند خود را در حیات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی قاطبۀ مسلمین حفظ کرده است.
ـــــــــــــــــ
ارجاعات:
[۱]. الشیبانی، السير، المحقق: مجيد خدوري، الدار المتحدة للنشر، بيروت، ط۱، ص۲۲۸.
[۲]. همانجا
[۳]. همانجا
3⃣3⃣
https://t.me/AdnanFallahi/333
(یادداشتی از عدنان فلّاحی)
ما پیشتر در مطلبی با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی»، گزارش فقیه و محدّث بزرگ قرن دوم و سوم هجری محمد بن ادریس شافعی (۲۰۴ﻫ) از شیوۀ تعامل خلیفۀ راشد علی بن ابی طالب، و نیز عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ عادل اموی با مخالفان عقیدتی را به تفصیل آوردیم و گفتیم که شافعی در میان تمامی حاکمان و خلفای اموی و عباسی تا زمان خودش، فقط و فقط سیرۀ عمر بن عبدالعزیز را شایستۀ ارجاع و استناد دانسته و او خود نیز پذیرای سیرۀ این دو خلیفه در مبحث چگونگی تعامل با مخالفان عقیدتی است.
اما پیشتر از شافعی، یکی از استادان برجستۀ او یعنی قاضی محمد بن حسن شیبانی (۱۸۹ﻫ) ـ از بنیانگذاران اولیۀ فقه حنفی و از راویان اصلی موطّأ مالک ـ مدارای علی بن ابی طالب با مخالفان عقیدتیاش را قابل ارجاع و استناد دانسته، گزارشی مشابه با گزارش شافعی ارائه میدهد.
شیبانی در کتاب مشهورش السیر الصغیر، فصلی را به شرح ضوابط برخورد حاکمان با فرقۀ کلامی خوارج و سایر شورشیان اختصاص داده و نقل کرده است که چندین نفر در مسجد کوفه مشغول سبّ (دشنام) علی بودند و یکی از آنها سوگند میخورد که علی را به قتل خواهد رساند. وقتی کثیر حَضرَمی این شخص را نزد علی بن ابی طالب آورد، علی پس از پرسیدن اسم و رسم متهم، او را آزاد کرد. کثیر میگوید من به علی اعتراض کردم که چگونه کسی را آزاد میکند که سوگند خورده وی را به قتل خواهد رساند؟ علی پاسخ میدهد:
«آیا او را به قتل برسانم در حالیکه او مرا به قتل نرسانده است؟»[۱]
کثیر مجدداً اعتراض میکند که این شخص تو را دشنام داده است و علی پاسخ میدهد:
«تو هم او را دشنام بده! و اگر خواستی از او بگذر [و دشنامش مده]» [۲].
شیبانی در ادامه، همان گزارش شاگردش شافعی را نقل میکند که علی خطاب به خوارجی که او را تکفیر میکردند، گفت:
«ما شما را از حضور در مساجد خداوند که میخواهید در آنجا ذکر خدا بگویید، منع نمیکنیم؛ همچنین تا وقتی دست شما در دست ماست [= علیه ما شمشیر نکشیدهاید] شما را از فیء [بیت المال] محروم نمیکنیم و تا وقتی شما جنگ آغاز نکردهاید با شما وارد جنگ نمیشویم»[۳].
شیبانی تمام این موارد را نقل کرده و امضا و تأیید میکند.
چنانکه میبینیم علی بن ابی طالب در برخورد با کسانی که به تکفیر و سبّ صحابه مشغول بودند، شیوۀ مدارا را در پیش میگیرد و احدی از مخالفانش را تا زمانی که آغازگر قتل و قتال نشدهاند، تحت تعقیب قضایی قرار نداده، حتی محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی را بر آنها تحمیل نمیکند. صدالبته این رویه دوام چندانی نیافت و بعداً با به قدرت رسیدن امویان و عباسیان ـ به جز استثنائات و نوادری چون معاویۀ دوم یا عمر بن عبدالعزیز ـ سرکوب و اضطهاد مخالفان عقیدتی و سیاسی غیرمسلّح، توجیه شرعی یافت؛ رویهای که تا همین امروز هم دلالتها و پیامدهای قدرتمند خود را در حیات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی قاطبۀ مسلمین حفظ کرده است.
ـــــــــــــــــ
ارجاعات:
[۱]. الشیبانی، السير، المحقق: مجيد خدوري، الدار المتحدة للنشر، بيروت، ط۱، ص۲۲۸.
[۲]. همانجا
[۳]. همانجا
3⃣3⃣
https://t.me/AdnanFallahi/333
Telegram
تـُراث📚کانال عدنان فلّاحی
📜واکنش علی بن ابی طالب در برابر سب و تکفیر و تهدید به قتل خویش: گزارش قاضی شیبانی (189هـ)
ما پیشتر در مطلبی با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی»، گزارش فقیه و محدث بزرگ قرن دوم و سوم هجری محمد بن ادریس شافعی (204هـ) از شیوهی تعامل خلیفهی…
ما پیشتر در مطلبی با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی»، گزارش فقیه و محدث بزرگ قرن دوم و سوم هجری محمد بن ادریس شافعی (204هـ) از شیوهی تعامل خلیفهی…