نصيحت بیستم) لزوما دانشجویانِ سال بالایی یا هر کسی که سن بیشتری دارد، درست نمیگوید. بیشتر دانشجویان هنگام اخذ درسها مورد مشاورهٔ دوستانِ سال بالاییشان قرار میگیرند و عموما فشار دوستیهای گروهی به آنها اجازه مستقل عمل کردن نمیدهد. متأسفانه خیلی از این اوقات این نصیحتها درست نیست. گاهی کسی که از شما سابقۀ بیشتری دارد، دانشجوی درسخوانی نیست و دغدغههای مشترک با شما را ندارد.
از آن بدتر این که استادان خیلی خوبی داریم که بیجهت و به جرم وظیفهشناسی و باسوادی مورد غضب عمومی دانشجویان قرار میگیرند و همه به تشویق دانشجویان سالهای بالاتر از درس گرفتن با آنها میترسند. اگر از استادی میترسید، با او به طور مستقیم مواجه شوید. شاید اتفاقا آن استاد تبدیل به مؤثرین افراد زندگی شما شود. به طور کلی همیشه سعی کنید با ترسهایتان به طور مستقیم مواجه شوید. اگر از بیکاری میترسید، دنبال کار بگردید و اگر از استادی میترسید، با او کلاس بگیرید!
نصیحت بیست و یکم) این نصیحت را فقط برای آقایان دانشجو مینویسم. نه این که خانمها برایم مهم نیستند بلکه چون خودم مرد هستم، مردها را میشناسم و دربارۀ خانمها آن قدر تخصص ندارم که نظر بدهم. بهتر است آنها نصیحتهای مشابه را از استادان خانم دریافت کنند.
سن و سال دورهٔ کارشناسی، سن و سال هر روز عاشق شدن و هر روز دل بستن است؛ خصوصا در جامعۀ ما که اولین فرصت برای مواجه شدن با جنس مخالف در دانشگاه رخ میدهد. آنچه میخواهم بگویم این است که درست است که عشق چیز مقدسی است ولی همهٔ عشقها و فراقهای این سن و سال را جدی نگیرید. منظورم این نیست که نباید به فکر ازدواج باشید بلکه منظورم این است که صرف این که یک نفر به ما یک جزوه داده، برای پر کردن فکر و ذکر ما در تمام بیست و چهار ساعت شبانه روز کافی نیست و صِرف این امر، او را شریک مناسبی برای زندگی ما نمیکند. ما در این سن انتخابهای اشتباهِ زیادی میکنیم و وقتی رد میشویم، دچار شکستهای عمیق میشویم. در حالی که گاهی رد شدن و شکست خوردن به صلاح ماست! از آنجا که جرئت ندارم در این باره زیادتر بنویسم، خاطرهای از یکی از دوستانم نقل میکنم.
دوستم تعریف میکرد که در دورهٔ کارشناسی با همهٔ وجودش دلبستهٔ یکی از همکلاسیهایش میشود. کار به جایی میرسد که نه میتواند کار کند، نه میتواند غذا بخورد و هیچ لحظهای از فکر او به در نمیآید. برنامهٔ رفت و آمدش به دانشگاه را با برنامهٔ او تنظیم میکند و شب و روز خواب ندارد. سالها در این حال است تا این که به توصیهٔ مادرش تصمیم میگیرد که باید فکری جدی کند. مادرش به او میگوید تو فقط یک بار با ایشان صحبت کن و یک زمان برای خواستگاری بگیر و بقیهاش را به خانواده بسپار. دوستم تعریف میکرد که مدتها گذشت که جرئت این کار را به خودم بدهم تا این که بالاخره یک روز او را در محوطهٔ دانشگاه یافتم. نزدیکش شدم تا مسئله را با او مطرح کنم. همین که برگشت و به من نگاه کرد، احساس کردم که هیچ علاقهای به او ندارم! پرسید که چه میخواهی. گفتم آیا میشود یک روز به اتفاق خانواده خدمت برسیم؛ گفت نه! و من به شدت خوشحال شدم! گویی همه چیز در آن لحظه تمام شد. حتی با اشتیاق به دوستانم زنگ میزدم و خبر می دادم که به او گفتم و گفت نه!
سعدی یک بیت خیلی زیبا دارد که دوست دارم آویزهٔ گوش خود قرار دهید:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
⬇️
از آن بدتر این که استادان خیلی خوبی داریم که بیجهت و به جرم وظیفهشناسی و باسوادی مورد غضب عمومی دانشجویان قرار میگیرند و همه به تشویق دانشجویان سالهای بالاتر از درس گرفتن با آنها میترسند. اگر از استادی میترسید، با او به طور مستقیم مواجه شوید. شاید اتفاقا آن استاد تبدیل به مؤثرین افراد زندگی شما شود. به طور کلی همیشه سعی کنید با ترسهایتان به طور مستقیم مواجه شوید. اگر از بیکاری میترسید، دنبال کار بگردید و اگر از استادی میترسید، با او کلاس بگیرید!
نصیحت بیست و یکم) این نصیحت را فقط برای آقایان دانشجو مینویسم. نه این که خانمها برایم مهم نیستند بلکه چون خودم مرد هستم، مردها را میشناسم و دربارۀ خانمها آن قدر تخصص ندارم که نظر بدهم. بهتر است آنها نصیحتهای مشابه را از استادان خانم دریافت کنند.
سن و سال دورهٔ کارشناسی، سن و سال هر روز عاشق شدن و هر روز دل بستن است؛ خصوصا در جامعۀ ما که اولین فرصت برای مواجه شدن با جنس مخالف در دانشگاه رخ میدهد. آنچه میخواهم بگویم این است که درست است که عشق چیز مقدسی است ولی همهٔ عشقها و فراقهای این سن و سال را جدی نگیرید. منظورم این نیست که نباید به فکر ازدواج باشید بلکه منظورم این است که صرف این که یک نفر به ما یک جزوه داده، برای پر کردن فکر و ذکر ما در تمام بیست و چهار ساعت شبانه روز کافی نیست و صِرف این امر، او را شریک مناسبی برای زندگی ما نمیکند. ما در این سن انتخابهای اشتباهِ زیادی میکنیم و وقتی رد میشویم، دچار شکستهای عمیق میشویم. در حالی که گاهی رد شدن و شکست خوردن به صلاح ماست! از آنجا که جرئت ندارم در این باره زیادتر بنویسم، خاطرهای از یکی از دوستانم نقل میکنم.
دوستم تعریف میکرد که در دورهٔ کارشناسی با همهٔ وجودش دلبستهٔ یکی از همکلاسیهایش میشود. کار به جایی میرسد که نه میتواند کار کند، نه میتواند غذا بخورد و هیچ لحظهای از فکر او به در نمیآید. برنامهٔ رفت و آمدش به دانشگاه را با برنامهٔ او تنظیم میکند و شب و روز خواب ندارد. سالها در این حال است تا این که به توصیهٔ مادرش تصمیم میگیرد که باید فکری جدی کند. مادرش به او میگوید تو فقط یک بار با ایشان صحبت کن و یک زمان برای خواستگاری بگیر و بقیهاش را به خانواده بسپار. دوستم تعریف میکرد که مدتها گذشت که جرئت این کار را به خودم بدهم تا این که بالاخره یک روز او را در محوطهٔ دانشگاه یافتم. نزدیکش شدم تا مسئله را با او مطرح کنم. همین که برگشت و به من نگاه کرد، احساس کردم که هیچ علاقهای به او ندارم! پرسید که چه میخواهی. گفتم آیا میشود یک روز به اتفاق خانواده خدمت برسیم؛ گفت نه! و من به شدت خوشحال شدم! گویی همه چیز در آن لحظه تمام شد. حتی با اشتیاق به دوستانم زنگ میزدم و خبر می دادم که به او گفتم و گفت نه!
سعدی یک بیت خیلی زیبا دارد که دوست دارم آویزهٔ گوش خود قرار دهید:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
⬇️
نصیحت بیست و دوم) احترام گذاشتن واقعی به افراد را یاد بگیریم. در کشور ما دکتر و مهندس خواندنِ افراد بخش مهمی از احترام گذاشتن به آنها محسوب میشود. بارها دیدهام که وقتی افراد متوجه مدرک من، محل اخذ آن و چیزهای مشابه میشوند، نحوهٔ صحبت کردنشان با من عوض میشود. حتی کارمندان دانشگاه تا زمانی که فکر میکنند من دانشجویم یک طور با من برخورد میکنند ولی وقتی متوجه میشوند که مدرّس دانشگاه هستم، نوع برخوردشان عوض میشود.
با این مسئله خیلی مشکلی ندارم ولی مشکلم این است که همین افرادی که ما را دکتر و مهندس میخوانند، برای حرفهای ما که از همان دکتر و مهندس بودنمان میآید، اعتبار و احترام خاصی قائل نیستند. عموما حرفهایمان را با دقت گوش نمیدهند، وسط آن میپرند و هنگام اظهار نظر، خودشان را خبرهتر میدانند. بر عکس این را در جاهای دیگر دیدهام. افراد مرا با اسم کوچکم، محسن صدا میکنند. ولی وقتی چیزی از من میپرسند، با دقت و احترام سخنم را گوش میکنند و اگر آنها را نصیحتی میکنم، سالها بعد میبینم که عیناً به آن عمل کردهاند؛ احترام واقعی این است.
نصیحت بیست و سوم، آخرین نصیحت) بسیاری از افرادی که در جامعه زندگی میکنند و بسیاری از افرادی که به دانشگاه میآیند، دچار مشکلات روانی هستند؛ وسواس، استرس، اضطراب گریبانگیر افراد زیادی است. اگر شما دچار چنین مشکلاتی هستید، بدانید که بخشی از آنها با خودشناسی و خردورزی و پیدا کردن شیوههای درست زندگی حل میشود ولی برخی از آن نیاز به درمان و تجویز دارو دارد. این مشکلات را جدی بگیرید و از مرکز درمان دانشگاه که قیمت خدمات آن بسیار کمتر از بیرون دانشگاه است، برای حل آنها کمک بگیرید. یادتان باشد که همین که برای حل مشکلمان قدم برمیداریم، بخشی از مشکل حل میشود.
یکی از مشکلات من این است که وقتی شروع به نوشتن میکنم، تراوش ذهنیم آن قدر فعال میشود که راهی برای پایان دادن پیدا نمیکنم. آخرش باید یک جای متن را انتخاب کنم و بگویم بس است، و بگذارید اینجا، همانجا باشد. در پایان دوباره تأکید میکنم که سطور بالا توسط یک دانشجوی متوسطِ سراپا اشتباه و تقصیر نوشته شده و حاصل تجربههای شخصی است. نیازی نیست همهٔ آنها را به کار ببندید ولی شاید ارزش نگاه کردن داشته باشند. من عاشق نسلهای جدید و تفاوتشان با نسل خودم هستم. عشق به کشور و دغدغههای متعالی را در بسیاری از دانشجویانم مشاهده میکنم و به آینده بسیار خوشبینم.
محسن خانی
دانشکدهٔ ریاضی
دانشگاه صنعتی اصفهان
.
با این مسئله خیلی مشکلی ندارم ولی مشکلم این است که همین افرادی که ما را دکتر و مهندس میخوانند، برای حرفهای ما که از همان دکتر و مهندس بودنمان میآید، اعتبار و احترام خاصی قائل نیستند. عموما حرفهایمان را با دقت گوش نمیدهند، وسط آن میپرند و هنگام اظهار نظر، خودشان را خبرهتر میدانند. بر عکس این را در جاهای دیگر دیدهام. افراد مرا با اسم کوچکم، محسن صدا میکنند. ولی وقتی چیزی از من میپرسند، با دقت و احترام سخنم را گوش میکنند و اگر آنها را نصیحتی میکنم، سالها بعد میبینم که عیناً به آن عمل کردهاند؛ احترام واقعی این است.
نصیحت بیست و سوم، آخرین نصیحت) بسیاری از افرادی که در جامعه زندگی میکنند و بسیاری از افرادی که به دانشگاه میآیند، دچار مشکلات روانی هستند؛ وسواس، استرس، اضطراب گریبانگیر افراد زیادی است. اگر شما دچار چنین مشکلاتی هستید، بدانید که بخشی از آنها با خودشناسی و خردورزی و پیدا کردن شیوههای درست زندگی حل میشود ولی برخی از آن نیاز به درمان و تجویز دارو دارد. این مشکلات را جدی بگیرید و از مرکز درمان دانشگاه که قیمت خدمات آن بسیار کمتر از بیرون دانشگاه است، برای حل آنها کمک بگیرید. یادتان باشد که همین که برای حل مشکلمان قدم برمیداریم، بخشی از مشکل حل میشود.
یکی از مشکلات من این است که وقتی شروع به نوشتن میکنم، تراوش ذهنیم آن قدر فعال میشود که راهی برای پایان دادن پیدا نمیکنم. آخرش باید یک جای متن را انتخاب کنم و بگویم بس است، و بگذارید اینجا، همانجا باشد. در پایان دوباره تأکید میکنم که سطور بالا توسط یک دانشجوی متوسطِ سراپا اشتباه و تقصیر نوشته شده و حاصل تجربههای شخصی است. نیازی نیست همهٔ آنها را به کار ببندید ولی شاید ارزش نگاه کردن داشته باشند. من عاشق نسلهای جدید و تفاوتشان با نسل خودم هستم. عشق به کشور و دغدغههای متعالی را در بسیاری از دانشجویانم مشاهده میکنم و به آینده بسیار خوشبینم.
محسن خانی
دانشکدهٔ ریاضی
دانشگاه صنعتی اصفهان
.
🗒 ذیلی بر نوشتار فوق
۱. دکتر محسن خانی دانشآموختۀ حوزۀ منطق ریاضی از انگلستان (و دو دوره پسادکتری در آلمان) استادیار جوانِ دانشکدۀ علوم ریاضی دانشگاه صنعتی اصفهان است.
https://khani.iut.ac.ir/fa
۲. این نوشته چند روز پیش، و پس از معرفیِ دکتر خانی به عنوان استاد راهنمای نمونه، در سایت دانشکده علوم ریاضی عرضه شده است. خواندن این نوشتۀ سودمند ـ هر چند طولانی است ـ برای همۀ دانشگاهیان قابل استفاده و آموزنده است. در اینجا صورت ویراستۀ آن با حذف بخشهای بسیار کوتاهی که ویژۀ رشتۀ ریاضی بود، تقدیم شده ولی اصل متن در نشانیِ ارائه شده در صفحۀ نخست در دسترس است.
https://mathdept.iut.ac.ir/fa/node/2446
۱. دکتر محسن خانی دانشآموختۀ حوزۀ منطق ریاضی از انگلستان (و دو دوره پسادکتری در آلمان) استادیار جوانِ دانشکدۀ علوم ریاضی دانشگاه صنعتی اصفهان است.
https://khani.iut.ac.ir/fa
۲. این نوشته چند روز پیش، و پس از معرفیِ دکتر خانی به عنوان استاد راهنمای نمونه، در سایت دانشکده علوم ریاضی عرضه شده است. خواندن این نوشتۀ سودمند ـ هر چند طولانی است ـ برای همۀ دانشگاهیان قابل استفاده و آموزنده است. در اینجا صورت ویراستۀ آن با حذف بخشهای بسیار کوتاهی که ویژۀ رشتۀ ریاضی بود، تقدیم شده ولی اصل متن در نشانیِ ارائه شده در صفحۀ نخست در دسترس است.
https://mathdept.iut.ac.ir/fa/node/2446
ترانۀ «زيديني عِشْقاً / عاشقم عاشقترم کن»
سرودۀ نزار قبانی
با صدای سلطان آواز عرب کاظم الساهر
زيديني عِشْقاً زيديني؛
عشقِ مرا بيشتر و بيشتر کن؛
يا أحْلیٰ نَوْباتِ جُنوني!
ای که نوشینترین تبِ عاشقیهای منی!
زيديني غَرَقاً ـ يا سَيِّدَتي! ـ إنَّ البَحْرَ يُناديني
بيشتر غرقم کن ـ خاتونِ من! ـ که دريا صدايم میزند
زيديني مَوْتاً؛ عَلَّ المَوْتَ إذا يَقْتُلُني يُحْييني
مرا بيشتر بميران؛ شايد اين مرگ (ـِ عاشقانه) وقتی مرا بکُشد، زندهام کند
یا أحْلَی امْرأةٍ بَـیْنَ نِساءِ الکَوْن! أحِبّیني
ای زیباترین بانو! دوستم داشته باش
یا مَنْ أحْبَبتُكِ حَتَّی احْتَـرَقَ الحُبّ؛ أحِبّیني
ای که آن قدر دوستت داشتم که (نه تنها خودم که) عشقم هم (از اين شيفتگی گُر گرفت و) سوخت؛ (تو هم) دوستم بدار
إنْ کُنْتِ تُریدینَ السُّكْنیٰ أسْكَنْـتُكِ في ضَوْءِ عُیوني
هر گاه آشیانهای خواسته باشی، تو را در روشنای چشمانم جای خواهم داد
ـ رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرَم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست ـ
حُبُّكِ خارِطَتي؛ ما عادَتْ خارِطَةُ العالَمِ تَعْنيني
عشق تو (خود) نقشۀ من است؛ دیگر نقشۀ جهان به کارِ من نمیآيد
أنا أقْدَمُ عاصِمَةٍ لِلْحُزْن، وجُرْحي نَـقْشٌ فِرعَوني
من قديمترين پایتختِ غمم، و زخمم نگارهای است از دورۀ فرعونیان
وَجَعي يَمْتَدُّ كَسِرْبِ حَمام، مِنْ بَغْدادَ إلَى الصّينِ
دردِ من همچون دستهای کبوترِ مهاجر از بغداد تا چین امتداد یافته است
عُصْفورَةَ قَلْبي، نَـيْساني! يا رَمْلَ البَحْرِ، وروحَ الرّوح، ويا غاباتِ الزَّيْتونِ!
گنجشککِ دل من، اردیبهشتِ من! ای ماسۀ (ساحلِ) دریا، ای جانِ جان، ای جنگلهای زیتون!
يا طَعْمَ الثَّلْج وطَعْمَ النّار، ونَـكْهَةَ شَكّي ويَقيني
ای طعم برف و آتش، و ای عطر شک و یقینِ من
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ المَجْهولِ فَـآويني
از ناشناختهها احساسِ ترس دارم؛ پناهم بده
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ الظَّلْماءِ فَضُمّيني
از تاریکی میترسم؛ در آغوشم بگیر
أشْعُرُ بِالْبَـرْدِ فَغَطّيني
احساس سرما میکنم؛ بپوشانم
وظَلّي قُرْبي غَنّيني
پیشم بمان و برایم ترانه بخوان
فأنا مِنْ بَدْءِ التَّـكْوينِ أبْحَثُ عَنْ وَطَنٍ لِجَبيني
که من از آغاز خلقت، در جست و جوی وطنی بودم برای سرنهادنم.
عَنْ حُبِّ امْرَأةٍ يَأخُذُني لِحُدودِ الشَّمْس ويَرْميني
و در جست و جوی عشقِ بانویی که مرا تا نزدیکیهای خورشید بالا ببرد و رهایم کند
نُوّارَةَ عُمْري، مِرْوَحَتي، قِنْديلي، بَوْحَ بَساتيني!
شکوفۀ عمرِ من، خنکای (دلِ) من، چلچراغِ (خانۀ) من، باغ دلگشای من!
مُدّي لي جِسْراً مِنْ رائِحَةِ اللَّيْمونِ
پلی از عطر لیمو برایم بگستران
وضَعيني مُشْطاً عاجيّاً في عُتْمَةِ شَعْرِكِ، وانْسيني
و بگذار من در لا به لای گیسوان سیاهت چون شانهای از جنس عاج بمانم، و فراموشم کن
مِنْ أجْلِكِ أعْتَقْتُ نِسائي، وتَـرَكْتُ التّاریخَ وَرائي، وشَطَبْتُ شَهادَةَ ميلادي، وقَطَعْتُ جَمیعَ شَراييني
به خاطر تو همۀ بانوانم را (که ذهن و دلم را به خود مشغول کرده بود) رها ساختم، و تاریخ (خاطراتم) را فرو گذاشتم، و گواهی ولادتم را محو، و همۀ رگهایم را قطع کردم ...
1⃣5⃣
https://t.me/phafteganeha/6
https://youtu.be/vRPrHBB-oLQ
https://youtu.be/6StGFf3ek-0
https://youtu.be/LSbjakBDCMU
https://sm3ha.ws/download/6StGFf3ek-0.html
سرودۀ نزار قبانی
با صدای سلطان آواز عرب کاظم الساهر
زيديني عِشْقاً زيديني؛
عشقِ مرا بيشتر و بيشتر کن؛
يا أحْلیٰ نَوْباتِ جُنوني!
ای که نوشینترین تبِ عاشقیهای منی!
زيديني غَرَقاً ـ يا سَيِّدَتي! ـ إنَّ البَحْرَ يُناديني
بيشتر غرقم کن ـ خاتونِ من! ـ که دريا صدايم میزند
زيديني مَوْتاً؛ عَلَّ المَوْتَ إذا يَقْتُلُني يُحْييني
مرا بيشتر بميران؛ شايد اين مرگ (ـِ عاشقانه) وقتی مرا بکُشد، زندهام کند
یا أحْلَی امْرأةٍ بَـیْنَ نِساءِ الکَوْن! أحِبّیني
ای زیباترین بانو! دوستم داشته باش
یا مَنْ أحْبَبتُكِ حَتَّی احْتَـرَقَ الحُبّ؛ أحِبّیني
ای که آن قدر دوستت داشتم که (نه تنها خودم که) عشقم هم (از اين شيفتگی گُر گرفت و) سوخت؛ (تو هم) دوستم بدار
إنْ کُنْتِ تُریدینَ السُّكْنیٰ أسْكَنْـتُكِ في ضَوْءِ عُیوني
هر گاه آشیانهای خواسته باشی، تو را در روشنای چشمانم جای خواهم داد
ـ رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرَم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست ـ
حُبُّكِ خارِطَتي؛ ما عادَتْ خارِطَةُ العالَمِ تَعْنيني
عشق تو (خود) نقشۀ من است؛ دیگر نقشۀ جهان به کارِ من نمیآيد
أنا أقْدَمُ عاصِمَةٍ لِلْحُزْن، وجُرْحي نَـقْشٌ فِرعَوني
من قديمترين پایتختِ غمم، و زخمم نگارهای است از دورۀ فرعونیان
وَجَعي يَمْتَدُّ كَسِرْبِ حَمام، مِنْ بَغْدادَ إلَى الصّينِ
دردِ من همچون دستهای کبوترِ مهاجر از بغداد تا چین امتداد یافته است
عُصْفورَةَ قَلْبي، نَـيْساني! يا رَمْلَ البَحْرِ، وروحَ الرّوح، ويا غاباتِ الزَّيْتونِ!
گنجشککِ دل من، اردیبهشتِ من! ای ماسۀ (ساحلِ) دریا، ای جانِ جان، ای جنگلهای زیتون!
يا طَعْمَ الثَّلْج وطَعْمَ النّار، ونَـكْهَةَ شَكّي ويَقيني
ای طعم برف و آتش، و ای عطر شک و یقینِ من
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ المَجْهولِ فَـآويني
از ناشناختهها احساسِ ترس دارم؛ پناهم بده
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ الظَّلْماءِ فَضُمّيني
از تاریکی میترسم؛ در آغوشم بگیر
أشْعُرُ بِالْبَـرْدِ فَغَطّيني
احساس سرما میکنم؛ بپوشانم
وظَلّي قُرْبي غَنّيني
پیشم بمان و برایم ترانه بخوان
فأنا مِنْ بَدْءِ التَّـكْوينِ أبْحَثُ عَنْ وَطَنٍ لِجَبيني
که من از آغاز خلقت، در جست و جوی وطنی بودم برای سرنهادنم.
عَنْ حُبِّ امْرَأةٍ يَأخُذُني لِحُدودِ الشَّمْس ويَرْميني
و در جست و جوی عشقِ بانویی که مرا تا نزدیکیهای خورشید بالا ببرد و رهایم کند
نُوّارَةَ عُمْري، مِرْوَحَتي، قِنْديلي، بَوْحَ بَساتيني!
شکوفۀ عمرِ من، خنکای (دلِ) من، چلچراغِ (خانۀ) من، باغ دلگشای من!
مُدّي لي جِسْراً مِنْ رائِحَةِ اللَّيْمونِ
پلی از عطر لیمو برایم بگستران
وضَعيني مُشْطاً عاجيّاً في عُتْمَةِ شَعْرِكِ، وانْسيني
و بگذار من در لا به لای گیسوان سیاهت چون شانهای از جنس عاج بمانم، و فراموشم کن
مِنْ أجْلِكِ أعْتَقْتُ نِسائي، وتَـرَكْتُ التّاریخَ وَرائي، وشَطَبْتُ شَهادَةَ ميلادي، وقَطَعْتُ جَمیعَ شَراييني
به خاطر تو همۀ بانوانم را (که ذهن و دلم را به خود مشغول کرده بود) رها ساختم، و تاریخ (خاطراتم) را فرو گذاشتم، و گواهی ولادتم را محو، و همۀ رگهایم را قطع کردم ...
1⃣5⃣
https://t.me/phafteganeha/6
https://youtu.be/vRPrHBB-oLQ
https://youtu.be/6StGFf3ek-0
https://youtu.be/LSbjakBDCMU
https://sm3ha.ws/download/6StGFf3ek-0.html
YouTube
زيديني عشقا زيديني كاظم الساهر حفلة لبنان
🗒 ذیلی بر فرستۀ فوق
۱. سرودۀ «زيديني عِشْقاً» از سرودههای خوشاقبالِ نزار قبانی است که هم بارها خود، آن را در محافل خصوصی و عمومی باز خوانده و هم بسیاری از خوانندگان آن را به صورت دکلمه یا در دستگاههای موسیقی اجرا کردهاند. چندین ترجمۀ فارسی هم از آن در فضای مجازی منتشر شده که نوعا کاستیها و نادرستیهایی دارد.
https://t.me/sherarabimoaser/1394
https://youtu.be/Bj2rjfP1ZtI
https://youtu.be/sYeULbvaYuo
https://youtu.be/zNt7dDphKEk?t=35
https://sm3ha.ws/download/9qqhicZCbH0.html
https://youtu.be/2QfNOkCbnoc
https://youtu.be/uMCVxCES0EU
https://youtu.be/qiX7bKawsdc
https://t.me/sherarabimoaser/1395
https://sm3ha.ws/download/ACXtwSqQOxw.html
۲. سرایندۀ شعر «نِزار قَبّانی» شاعر بزرگ سوری معاصر (۱۹۲۳- ۱۹۹۸م) است. نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۹۴۴م منتشر ساخت و پس از آن به مدت نیمقرن بیش از ۳۵ دفتر شعر از او به چاپ رسید. او را «شاعرُ الحُبّ والمَرأة / شاعر عشق و زن» لقب دادهاند، هر چند پس از دانشآموختگی در رشتۀ حقوق، سالها به عنوان دیپلمات در کشورهای گوناگون خدمت کرده و شعر سیاسی بسیاری هم سروده است. در زندگی ناکامیهای بسیاری چشید؛ از جمله کشته شدن همسرش «بلقیس» در طی یک عملیات انتحاری در بیروت، و از دست دادن فرزندش «توفیق» که همنام پدرش بود و برایشان مرثیه سرود.
https://www.aldiwan.net/cat-poet-nizar-qabbani
۳. کاظم الساهر (كاظم جبار إبراهيم السامرائي) (زادۀ ۱۹۵٧م) خواننده و آهنگساز عراقی است که مهارت بالایی در تبدیل سرودههای دشوار عربی به ترانههایی گوشنواز و دلنشین دارد. ویژگی دیگر او آن است که آهنگ اغلب ترانههایش را خودش میسازد. نزار قبانی او را «قيصر الأغنية العربية / سلطان آواز عرب» لقب داده است. از او به عنوان پرآوازهترین خوانندۀ جهان عرب هم یاد شده است.
https://www.arageek.com/bio/kathem-al-saher
۴. متن شعر را بر اساس خوانش کاظم الساهر نوشتم و ترجمه کردم و گهگاه در درس متون ادب عربی برای دانشجویان کارشناسی زبان و ادبیات فارسی تدریس کردهام. این متن با ضبطهای موجود از سروده و نیز خوانشهای شاعر تفاوتهایی دارد که لابد یا برای همخوانسازی با آهنگ تغییر یافته و یا شاعر خود آن را بازنگری و بازنگاری کرده است. متن کامل سروده با ضبطهای گوناگون آن چنین است:
زيديني عِشْقاً زيديني؛
يا أحْلیٰ نَوْباتِ جُنوني!
يا سَفَرَ الخَنْجَرِ في خاصِرَتي (/ أنْسِجَتي)، يا غَلْغَلَةَ السِّكِّينِ
زيديني غَرَقاً ـ يا سَيِّدَتي! ـ إنَّ البَحْرَ يُناديني
زيديني مَوْتاً؛ عَلَّ المَوْتَ إذا يَقْتُلُني يُحْييني
یا أحْلَی امْرأةٍ بَـیْنَ نِساءِ الکَوْنِ! أحِبّیني
یا مَنْ أحْبَبتُكِ حَتَّی احْتَـرَقَ الحُبُّ؛ أحِبّیني
إنْ کُنْتِ تُریدینَ السُّكْنیٰ أسْكَنْـتُكِ في ضَوْءِ عُیوني
حُبُّكِ (/ جِسْمُكِ) خارِطَتي؛ ما عادَتْ خارِطَةُ العالَمِ تَعْنيني
أنا أقْدَمُ عاصِمَةٍ لِلْحُزْن، وجُرْحي نَـقْشٌ فِرعَوني
وَجَعي يَمْتَدُّ كَسِرْبِ حَمام (/ كَبُقْعَةِ زَيْتٍ)، مِنْ بَغْدادَ (/ بَيْروتَ) إلَى الصّينِ
وَجَعي قافِلَةٌ أرْسَلَها خُلَفاءُ الشّامِ إلَى الصّينِ
في القَرْنِ السَّابِعِ لِلْميلادِ وضاعَتْ في فَمِ تِنّينِ
عُصْفورَةَ قَلْبي، نَـيْساني! يا رَمْلَ البَحْرِ، (وروحَ الرّوح)، ويا غاباتِ الزَّيْتونِ!
يا طَعْمَ الثَّلْج وطَعْمَ النّار، ونَـكْهَةَ شَكّي (/ كُفْري) ويَقيني
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ المَجْهولِ فَـآويني
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ الظَّلْماءِ فَضُمّيني
أشْعُرُ بِالْبَـرْدِ فَغَطّيني
اِحْكي لي قِصَصاً لِلأطْفالِ، اِضْطَجِعي (/ وظَلّي) قُرْبي، غَنّيني
فأنا مِنْ بَدْءِ التَّـكْوينِ أبْحَثُ عَنْ وَطَنٍ لِجَبيني
عَنْ شَعْرِ امْرَأةٍ يَكْـتُـبُني فَوْقَ الجُدْرانِ ويَمْحوني
عَنْ حُبِّ امْرَأةٍ يَأخُذُني لِحُدودِ الشَّمْس ويَرْميني
عَنْ شَفَةِ امْرَأةٍ تَجْعَلُني كَغُبارِ الذَّهَبِ المَطْحونِ
نُوّارَةَ عُمْري، مِرْوَحَتي، قِنْديلي، بَوْحَ بَساتيني!
مُـدّي لي جِسْراً مِنْ رائِحَةِ اللَّيْمونِ
وضَعيني مُشْطاً عاجيّاً في عُتْمَةِ شَعْرِكِ، وانْسيني
أنا نُقْطَةُ ماءٍ حائِرَةٌ بَقيَتْ في دَفْتَرِ تِشْرينِ
يَدْهَسُني حُبُّكِ مثلَ حِصانٍ قَوْقازيٍ مَجْنونِ
يَرْميني تَحْتَ حَوافِرِهِ يَـتَغَرْغَرُ في ماءِ عُيوني
زيديني عُنْفاً زيديني
يا أحْلىٰ نَوْباتِ جُنوني
مِنْ أجْلِكِ أعْتَقْتُ نِسائي، (وتَـرَكْتُ التّاریخَ وَرائي،) وشَطَبْتُ شَهادَةَ ميلادي، وقَطَعْتُ جَمیعَ شَراييني
https://www.aldiwan.net/poem6364.html
https://poetsgate.com/poem.php?pm=34142
https://www.nizariat.com/poetry.php?id=62
https://nizarq.com/ar/poem34.html
۱. سرودۀ «زيديني عِشْقاً» از سرودههای خوشاقبالِ نزار قبانی است که هم بارها خود، آن را در محافل خصوصی و عمومی باز خوانده و هم بسیاری از خوانندگان آن را به صورت دکلمه یا در دستگاههای موسیقی اجرا کردهاند. چندین ترجمۀ فارسی هم از آن در فضای مجازی منتشر شده که نوعا کاستیها و نادرستیهایی دارد.
https://t.me/sherarabimoaser/1394
https://youtu.be/Bj2rjfP1ZtI
https://youtu.be/sYeULbvaYuo
https://youtu.be/zNt7dDphKEk?t=35
https://sm3ha.ws/download/9qqhicZCbH0.html
https://youtu.be/2QfNOkCbnoc
https://youtu.be/uMCVxCES0EU
https://youtu.be/qiX7bKawsdc
https://t.me/sherarabimoaser/1395
https://sm3ha.ws/download/ACXtwSqQOxw.html
۲. سرایندۀ شعر «نِزار قَبّانی» شاعر بزرگ سوری معاصر (۱۹۲۳- ۱۹۹۸م) است. نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۹۴۴م منتشر ساخت و پس از آن به مدت نیمقرن بیش از ۳۵ دفتر شعر از او به چاپ رسید. او را «شاعرُ الحُبّ والمَرأة / شاعر عشق و زن» لقب دادهاند، هر چند پس از دانشآموختگی در رشتۀ حقوق، سالها به عنوان دیپلمات در کشورهای گوناگون خدمت کرده و شعر سیاسی بسیاری هم سروده است. در زندگی ناکامیهای بسیاری چشید؛ از جمله کشته شدن همسرش «بلقیس» در طی یک عملیات انتحاری در بیروت، و از دست دادن فرزندش «توفیق» که همنام پدرش بود و برایشان مرثیه سرود.
https://www.aldiwan.net/cat-poet-nizar-qabbani
۳. کاظم الساهر (كاظم جبار إبراهيم السامرائي) (زادۀ ۱۹۵٧م) خواننده و آهنگساز عراقی است که مهارت بالایی در تبدیل سرودههای دشوار عربی به ترانههایی گوشنواز و دلنشین دارد. ویژگی دیگر او آن است که آهنگ اغلب ترانههایش را خودش میسازد. نزار قبانی او را «قيصر الأغنية العربية / سلطان آواز عرب» لقب داده است. از او به عنوان پرآوازهترین خوانندۀ جهان عرب هم یاد شده است.
https://www.arageek.com/bio/kathem-al-saher
۴. متن شعر را بر اساس خوانش کاظم الساهر نوشتم و ترجمه کردم و گهگاه در درس متون ادب عربی برای دانشجویان کارشناسی زبان و ادبیات فارسی تدریس کردهام. این متن با ضبطهای موجود از سروده و نیز خوانشهای شاعر تفاوتهایی دارد که لابد یا برای همخوانسازی با آهنگ تغییر یافته و یا شاعر خود آن را بازنگری و بازنگاری کرده است. متن کامل سروده با ضبطهای گوناگون آن چنین است:
زيديني عِشْقاً زيديني؛
يا أحْلیٰ نَوْباتِ جُنوني!
يا سَفَرَ الخَنْجَرِ في خاصِرَتي (/ أنْسِجَتي)، يا غَلْغَلَةَ السِّكِّينِ
زيديني غَرَقاً ـ يا سَيِّدَتي! ـ إنَّ البَحْرَ يُناديني
زيديني مَوْتاً؛ عَلَّ المَوْتَ إذا يَقْتُلُني يُحْييني
یا أحْلَی امْرأةٍ بَـیْنَ نِساءِ الکَوْنِ! أحِبّیني
یا مَنْ أحْبَبتُكِ حَتَّی احْتَـرَقَ الحُبُّ؛ أحِبّیني
إنْ کُنْتِ تُریدینَ السُّكْنیٰ أسْكَنْـتُكِ في ضَوْءِ عُیوني
حُبُّكِ (/ جِسْمُكِ) خارِطَتي؛ ما عادَتْ خارِطَةُ العالَمِ تَعْنيني
أنا أقْدَمُ عاصِمَةٍ لِلْحُزْن، وجُرْحي نَـقْشٌ فِرعَوني
وَجَعي يَمْتَدُّ كَسِرْبِ حَمام (/ كَبُقْعَةِ زَيْتٍ)، مِنْ بَغْدادَ (/ بَيْروتَ) إلَى الصّينِ
وَجَعي قافِلَةٌ أرْسَلَها خُلَفاءُ الشّامِ إلَى الصّينِ
في القَرْنِ السَّابِعِ لِلْميلادِ وضاعَتْ في فَمِ تِنّينِ
عُصْفورَةَ قَلْبي، نَـيْساني! يا رَمْلَ البَحْرِ، (وروحَ الرّوح)، ويا غاباتِ الزَّيْتونِ!
يا طَعْمَ الثَّلْج وطَعْمَ النّار، ونَـكْهَةَ شَكّي (/ كُفْري) ويَقيني
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ المَجْهولِ فَـآويني
أشْعُرُ بِالْخَوْفِ مِنَ الظَّلْماءِ فَضُمّيني
أشْعُرُ بِالْبَـرْدِ فَغَطّيني
اِحْكي لي قِصَصاً لِلأطْفالِ، اِضْطَجِعي (/ وظَلّي) قُرْبي، غَنّيني
فأنا مِنْ بَدْءِ التَّـكْوينِ أبْحَثُ عَنْ وَطَنٍ لِجَبيني
عَنْ شَعْرِ امْرَأةٍ يَكْـتُـبُني فَوْقَ الجُدْرانِ ويَمْحوني
عَنْ حُبِّ امْرَأةٍ يَأخُذُني لِحُدودِ الشَّمْس ويَرْميني
عَنْ شَفَةِ امْرَأةٍ تَجْعَلُني كَغُبارِ الذَّهَبِ المَطْحونِ
نُوّارَةَ عُمْري، مِرْوَحَتي، قِنْديلي، بَوْحَ بَساتيني!
مُـدّي لي جِسْراً مِنْ رائِحَةِ اللَّيْمونِ
وضَعيني مُشْطاً عاجيّاً في عُتْمَةِ شَعْرِكِ، وانْسيني
أنا نُقْطَةُ ماءٍ حائِرَةٌ بَقيَتْ في دَفْتَرِ تِشْرينِ
يَدْهَسُني حُبُّكِ مثلَ حِصانٍ قَوْقازيٍ مَجْنونِ
يَرْميني تَحْتَ حَوافِرِهِ يَـتَغَرْغَرُ في ماءِ عُيوني
زيديني عُنْفاً زيديني
يا أحْلىٰ نَوْباتِ جُنوني
مِنْ أجْلِكِ أعْتَقْتُ نِسائي، (وتَـرَكْتُ التّاریخَ وَرائي،) وشَطَبْتُ شَهادَةَ ميلادي، وقَطَعْتُ جَمیعَ شَراييني
https://www.aldiwan.net/poem6364.html
https://poetsgate.com/poem.php?pm=34142
https://www.nizariat.com/poetry.php?id=62
https://nizarq.com/ar/poem34.html
Telegram
شعر و متون عربی معاصر
❤زيديني عشقاً❤
❤عشق مرا افزون كن❤
شعرخوانی: #نزار_قباني
ترجمه: #موسی_اسوار
@sherarabimoaser
❤عشق مرا افزون كن❤
شعرخوانی: #نزار_قباني
ترجمه: #موسی_اسوار
@sherarabimoaser
تجربههای نگارشی
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابايی)
۱. نویسنده نباید گارد نویسندگی بگیرد؛ یعنی نباید گمان کند که در هنگام نوشتن، مشغول کاری شاق و متفاوت از کارهای روزانه است. هنر نویسندگی در کاستن از فاصلۀ میان قلم نوشتاری و زبان روزمرۀ مردم است؛ بدون آنکه دچار شلختگی و عیبهای زبان گفتاری شود. بهترین زبان نوشتاری، همان زبان گفتاری است منهای عیبهای آن. زبان گفتاری چند عیب یا ویژگی دارد:
یک. در گفتار، کلمات معمولا به ترتیب انسی که ما با آنها داریم به ذهنمان میآیند، نه به اقتضای اسلوب جملهسازی؛ مثلا در گفتار میگوییم: «رفتم امروز بازار، کمی خرید کردم». طبق اسلوبِ زبان، قید «امروز» باید اول جمله بیاید: امروز رفتم بازار ... .
دو. حذف حروف اضافه و حتی گاه کلمات کلیدی، در زبان گفتاری معمول است؛ مثلا جملۀ «رفتم بازار، کمی خرید کردم» در واقع ناقص است؛ اگرچه شنونده میداند که مراد گوینده این است که «رفتم "به" بازار "و" کمی خرید کردم». گوینده اجازه دارد که بگوید: «او سال ۱۳۳۰ دنیا آمده»، اما نویسنده باید بنویسد: «او "در" سال ۱۳۳۰ "به" دنیا آمده است».
سه. عیب زبان گفتاری، کمواژگانی است؛ چون گوینده فرصت نویسنده را برای جستوجو و انتخاب مناسبترین کلمات ندارد و ناگزیر معمولترین و دستمالیشدهترین کلمات بر زبان او جاری میشود. اما نویسنده ـ مثلا ـ راضی نمیشود در مثال پیشگفته، از کلمۀ «کمی» استفاده کند؛ بلکه به جای آن، «مقداری» یا مانند آن میگذارد.
۲. پس از آنکه راحت و بدون هیچ دغدغهای نوشتید و نقطۀ آخر را گذاشتید، نوبت به وسواس و سختگیری میرسد. در این مرحله، هر قدر میتوانید بر نوشتۀ خود سخت بگیرید و حتی از یک کلمۀ آن آسان نگذرید. به قول هِمینگْوِی، مست بنویس و هشیار ویرایش کن. این هشیاری و سختگیری یا باید جملهبهجمله باشد، یا بندبهبند یا پس از آنکه نوشتار به پایان رسید.
۳. از بختْیاریِ نویسنده است که نوشتۀ او را پیش از انتشار، کسانی ببینند و بر آن خرده بگیرند. اگر نویسندهای چنین دوستان و همراهانی ندارد، بر او است که در انتشار نوشتهاش شتاب نکند؛ بلکه پبش از انتشار، آن را بارها بخواند. در بازخوانیها هم اصلاحات محتوایی کند و هم اصلاحات لفظی. یکیدو بار هم با چشم مخالف فرضی بخواند.
۴. هر نوشتهای از ما که به رؤیت کسی میرسد، بخشی از جورچینِ شخصیت ما را در ذهن او کامل میکند. هیچ نوشتهای را تا به سطحی از مقبولیت (از محتوا تا تایپ) نرساندهاید، منتشر نکنید، حتی اگر میدانید که خوانندگان آن به شمار انگشتان یک دست نخواهند بود.
۵. خواندنیترین نوشتهها آن است که محتوایی بکر و بِروز و پیشبرنده داشته باشند، و ملالآورترین نوشته، آن است که تکرار شنیدهها و گفتههای دیگران باشد. بنابراین کسانی که میخواهند سخنی بگویند که مردم آن را روزانه چندین بار از رسانههای رسمی و تبلیغی و سخنرانیهای معمول میشنوند، نباید توقع استقبال داشته باشند. آری؛ هر سخن نو و بیسابقهای، درست و راست نیست؛ اما سخن تکراری همیشه ملالآور است، مگر برای مخاطبان معتاد به آن سخنان.
۶. غرور نویسنده، دشمنِ قلم او است؛ زیرا گوهر صمیمیت و دلاویزی را از او میرباید. نویسندۀ مغرور، بیش از آنکه در اندیشۀ مفاهمه و تفهیم باشد، در فکر حراست از شخصیت علمی یا اجتماعی خویش است و هیچگاه از ردای هیبت و وقار بیرون نمیآید. بنابراین در انتخاب کلمات و لحن نوشتار، بیشتر به جایگاه اجتماعی و مرتبۀ علمی خود میاندیشد تا حقّ مطلب. او به جای آنکه دست در گردن خواننده بیاویزد و با او گشتوگذار کند، ترجیح میدهد که مخاطبش دورترَک بنشیند و به سخنرانی رسمی و غرّای او گوش دهد.
۷. هر نوشتهای، سفرهای است که نویسنده برای خواننده پهن کرده است. سفره، هم جای غذای اصلی است و هم جای مخلّفات (سالاد و ترشی و ...)؛ اما سفرهای که جز مخلّفات بر آن نیست، به درد شکمهای گرسنه نمیخورد. برخی نوشتهها را میخوانی و به آخر میرسانی، اما بیش از یکی دو سطر آن، دندانگیر نیست. نویسنده، مقدمه را از جایی دور شروع کرده یا گریزهای بیهوده در میان افکنده، اما آنجا که باید کرّوفرّ کند، فرود آمده است! درختی تناور برکشیده است، اما همچون درخت کاج، نه میوه بر شاخ دارد و نه سایه بر زمین.
۸. حذفِ حتی یک کلمۀ زائد، برداشتن باری از دوش جمله و فهم مخاطب است. جمله هر چه پیراستهتر باشد، چابکتر است و به فهم خواننده نزدیکتر.
۹. هر نوشتهای، سیرتی دارد و صورتی. اهتمام به صورت و ظاهر نوشتار (از جملهسازی و پاراگرافبندی تا تایپ فنی و بدون غلط) به اندازۀ محتواگرایی اهمیت دارد.
۱۰. هنر ننوشتن، گاهی کمتر از هنر نوشتن نیست. اگر این را نیاموختهایم، آن را بیاموزیم. پس ننویسیم مگر آنگاه كه دربارۀ موضوع نوشتارمان، بیش از خوانندگان احتمالی، خواندهایم یا اندیشیدهایم؛ وگرنه عِرض خود میبریم و ... .
1⃣6⃣
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابايی)
۱. نویسنده نباید گارد نویسندگی بگیرد؛ یعنی نباید گمان کند که در هنگام نوشتن، مشغول کاری شاق و متفاوت از کارهای روزانه است. هنر نویسندگی در کاستن از فاصلۀ میان قلم نوشتاری و زبان روزمرۀ مردم است؛ بدون آنکه دچار شلختگی و عیبهای زبان گفتاری شود. بهترین زبان نوشتاری، همان زبان گفتاری است منهای عیبهای آن. زبان گفتاری چند عیب یا ویژگی دارد:
یک. در گفتار، کلمات معمولا به ترتیب انسی که ما با آنها داریم به ذهنمان میآیند، نه به اقتضای اسلوب جملهسازی؛ مثلا در گفتار میگوییم: «رفتم امروز بازار، کمی خرید کردم». طبق اسلوبِ زبان، قید «امروز» باید اول جمله بیاید: امروز رفتم بازار ... .
دو. حذف حروف اضافه و حتی گاه کلمات کلیدی، در زبان گفتاری معمول است؛ مثلا جملۀ «رفتم بازار، کمی خرید کردم» در واقع ناقص است؛ اگرچه شنونده میداند که مراد گوینده این است که «رفتم "به" بازار "و" کمی خرید کردم». گوینده اجازه دارد که بگوید: «او سال ۱۳۳۰ دنیا آمده»، اما نویسنده باید بنویسد: «او "در" سال ۱۳۳۰ "به" دنیا آمده است».
سه. عیب زبان گفتاری، کمواژگانی است؛ چون گوینده فرصت نویسنده را برای جستوجو و انتخاب مناسبترین کلمات ندارد و ناگزیر معمولترین و دستمالیشدهترین کلمات بر زبان او جاری میشود. اما نویسنده ـ مثلا ـ راضی نمیشود در مثال پیشگفته، از کلمۀ «کمی» استفاده کند؛ بلکه به جای آن، «مقداری» یا مانند آن میگذارد.
۲. پس از آنکه راحت و بدون هیچ دغدغهای نوشتید و نقطۀ آخر را گذاشتید، نوبت به وسواس و سختگیری میرسد. در این مرحله، هر قدر میتوانید بر نوشتۀ خود سخت بگیرید و حتی از یک کلمۀ آن آسان نگذرید. به قول هِمینگْوِی، مست بنویس و هشیار ویرایش کن. این هشیاری و سختگیری یا باید جملهبهجمله باشد، یا بندبهبند یا پس از آنکه نوشتار به پایان رسید.
۳. از بختْیاریِ نویسنده است که نوشتۀ او را پیش از انتشار، کسانی ببینند و بر آن خرده بگیرند. اگر نویسندهای چنین دوستان و همراهانی ندارد، بر او است که در انتشار نوشتهاش شتاب نکند؛ بلکه پبش از انتشار، آن را بارها بخواند. در بازخوانیها هم اصلاحات محتوایی کند و هم اصلاحات لفظی. یکیدو بار هم با چشم مخالف فرضی بخواند.
۴. هر نوشتهای از ما که به رؤیت کسی میرسد، بخشی از جورچینِ شخصیت ما را در ذهن او کامل میکند. هیچ نوشتهای را تا به سطحی از مقبولیت (از محتوا تا تایپ) نرساندهاید، منتشر نکنید، حتی اگر میدانید که خوانندگان آن به شمار انگشتان یک دست نخواهند بود.
۵. خواندنیترین نوشتهها آن است که محتوایی بکر و بِروز و پیشبرنده داشته باشند، و ملالآورترین نوشته، آن است که تکرار شنیدهها و گفتههای دیگران باشد. بنابراین کسانی که میخواهند سخنی بگویند که مردم آن را روزانه چندین بار از رسانههای رسمی و تبلیغی و سخنرانیهای معمول میشنوند، نباید توقع استقبال داشته باشند. آری؛ هر سخن نو و بیسابقهای، درست و راست نیست؛ اما سخن تکراری همیشه ملالآور است، مگر برای مخاطبان معتاد به آن سخنان.
۶. غرور نویسنده، دشمنِ قلم او است؛ زیرا گوهر صمیمیت و دلاویزی را از او میرباید. نویسندۀ مغرور، بیش از آنکه در اندیشۀ مفاهمه و تفهیم باشد، در فکر حراست از شخصیت علمی یا اجتماعی خویش است و هیچگاه از ردای هیبت و وقار بیرون نمیآید. بنابراین در انتخاب کلمات و لحن نوشتار، بیشتر به جایگاه اجتماعی و مرتبۀ علمی خود میاندیشد تا حقّ مطلب. او به جای آنکه دست در گردن خواننده بیاویزد و با او گشتوگذار کند، ترجیح میدهد که مخاطبش دورترَک بنشیند و به سخنرانی رسمی و غرّای او گوش دهد.
۷. هر نوشتهای، سفرهای است که نویسنده برای خواننده پهن کرده است. سفره، هم جای غذای اصلی است و هم جای مخلّفات (سالاد و ترشی و ...)؛ اما سفرهای که جز مخلّفات بر آن نیست، به درد شکمهای گرسنه نمیخورد. برخی نوشتهها را میخوانی و به آخر میرسانی، اما بیش از یکی دو سطر آن، دندانگیر نیست. نویسنده، مقدمه را از جایی دور شروع کرده یا گریزهای بیهوده در میان افکنده، اما آنجا که باید کرّوفرّ کند، فرود آمده است! درختی تناور برکشیده است، اما همچون درخت کاج، نه میوه بر شاخ دارد و نه سایه بر زمین.
۸. حذفِ حتی یک کلمۀ زائد، برداشتن باری از دوش جمله و فهم مخاطب است. جمله هر چه پیراستهتر باشد، چابکتر است و به فهم خواننده نزدیکتر.
۹. هر نوشتهای، سیرتی دارد و صورتی. اهتمام به صورت و ظاهر نوشتار (از جملهسازی و پاراگرافبندی تا تایپ فنی و بدون غلط) به اندازۀ محتواگرایی اهمیت دارد.
۱۰. هنر ننوشتن، گاهی کمتر از هنر نوشتن نیست. اگر این را نیاموختهایم، آن را بیاموزیم. پس ننویسیم مگر آنگاه كه دربارۀ موضوع نوشتارمان، بیش از خوانندگان احتمالی، خواندهایم یا اندیشیدهایم؛ وگرنه عِرض خود میبریم و ... .
1⃣6⃣
🗒 ذيلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب روز قلم با مختصر ويرایشی ارائه شد ـ در تاریخ ۹۶/۱۱/۲۰ نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است:
https://t.me/rezababaei43/994
۲. کانال یادداشتها، پس از درگذشت اسفانگیز استاد رضا بابايی برای آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود:
https://t.me/rezababaei43
۳. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «5»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردم که دیگر نیازی به تکرار آنها نیست:
https://t.me/hafteganeha/17
۴. یادداشت سودمند «تجربههای نگارشی» پیشتر در کانال «اندیشه دینی معاصر» هم به مناسبت روز قلم بازنشر یافته است:
https://t.me/andishedinimoaser/1333
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب روز قلم با مختصر ويرایشی ارائه شد ـ در تاریخ ۹۶/۱۱/۲۰ نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است:
https://t.me/rezababaei43/994
۲. کانال یادداشتها، پس از درگذشت اسفانگیز استاد رضا بابايی برای آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود:
https://t.me/rezababaei43
۳. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «5»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردم که دیگر نیازی به تکرار آنها نیست:
https://t.me/hafteganeha/17
۴. یادداشت سودمند «تجربههای نگارشی» پیشتر در کانال «اندیشه دینی معاصر» هم به مناسبت روز قلم بازنشر یافته است:
https://t.me/andishedinimoaser/1333
Telegram
یادداشتها
تجربههای نگارشی
۱. نویسنده نباید گارد نویسندگی بگیرد؛ یعنی نباید گمان کند که در هنگام نوشتن، مشغول کاری شاق و متفاوت از کارهای روزانه است. هنر نویسندگی در کاستن از فاصلۀ میان قلم نوشتاری و زبان روزمرۀ مردم است؛ بدون آنکه دچار شلختگی و عیبهای زبان گفتاری…
۱. نویسنده نباید گارد نویسندگی بگیرد؛ یعنی نباید گمان کند که در هنگام نوشتن، مشغول کاری شاق و متفاوت از کارهای روزانه است. هنر نویسندگی در کاستن از فاصلۀ میان قلم نوشتاری و زبان روزمرۀ مردم است؛ بدون آنکه دچار شلختگی و عیبهای زبان گفتاری…
بیسوادی فضیلت نیست!
یادداشتی از دکتر
محمدرضا سرگلزايی
در راهروی هواپیما پیش میروم تا به صندلیام برسم. جلوی من یک خانم عرب دنبال صندلیاش میگردد. مهماندار صندلیاش را به او نشان میدهد و میگوید: «اجلس!». به مهماندارِ هواپیما میگویم که ایشان «خانم»اند و به جای «اجلس» باید بگویید: «اِجْلِسي»، و البته مؤدّبانهاش این است که گفته شود: «تَفَضَّلي» (بفرمایید). مهماندار با بیاعتنایی میگوید: «خوب! اجلسی» که یعنی: «چه فرقی میکند حالا؟!».
من با خودم فکر میکنم وقتی بیشترین مسافرانِ خارجیِ پروازهای مشهد «عرب»اند، نباید این شرکتهای هواپیمایی حداقل سی کلمۀ اولیه و ضروری را به مهماندارانشان بیاموزند؟!
روی صندلیام که مینشینم، مسافرِ بغلیام از مهماندارِ دیگری میپرسد: «چرا این قدر تأخیر داشت این پرواز؟»؛ مهماندار جواب میدهد: «از مقصد تأخیر داشت»، منظورش از «مقصد» همان «مبدأ» است! میفهمم که مشکل بلد نبودنِ زبانِ خارجیها نیست، زبان رایجِ خودمان هم مهجور است!
از یک آژانس هواپیمایی بلیط میخرم. بلیط را برایم ایمیل میکنند. عنوان فارسیِ ایمیل غلطِ املایی دارد. از دو کلمۀ عنوان یکیش غلط است! متن بلیط به زبان انگلیسی است و در اولین نگاهِ من سه غلط املایی دارد! به صادرکنندۀ بلیط تلفن میکنم و میگویم متن بلیط غلط دارد. میگوید: ما این متن را از روی متنِ فلان شرکتِ هواپیمایی ترکیهای برداشتهایم. میگویم: سرکار خانم! مرجعِ درستیِ واژههای انگلیسی که شرکتهای تُرک نیست؛ شما متن را در نرمافزارِ «word» هم که بزنید، غلطها را به شما نشان میدهد! با عصبانیت پاسخ میدهد: شما چه کار به غلطهای متنِ بلیط دارید، اسم شما و تاریخ و ساعت پروازتان که درست است؟!
دوستی دارم که مهندس مکانیک است و بسیار باهوش و دقیق؛ اما هر وقت برایم پیامک میفرستاد (با حروف فارسی)، در هر پیامکش حداقل یک غلط املایی داشت! بررسی کردم دیدم دچار «خوانشپریشی» (dyslexia) است و خودش خبر ندارد! چطور میشود یک نفر تا مدرک کارشناسی پیش برود و خوانشپریشیاش کشف نشده باشد؟!
وقتی غلطگویی و غلطنویسی برایمان عادی شود، طبیعی است که درجات خفیف و حتی متوسطِ خوانشپریشی را تشخیص ندهیم! من هم ممکن است کلمات زیادی را غلط بنویسم ولی به غلطنویسی افتخار نمیکنم و وقتی کسی غلطهایم را تذکر دهد، خوشحال میشوم که سوادم بیشتر شده است. همین امروز از صفحۀ آخر روزنامه همشهری یاد گرفتم که «خوار و بار» ترکیب غلطی است و «خواربار» درست است.
این که بیسوادی را عیب ندانیم و با لجاجت بر بیسوادیِ خود اصرار کنیم، یک بیماریِ فرهنگی است. شاید ذهن من زیادی سیاستزده شده است ولی من فکر میکنم وقتی یک مقام اجراییِ یک کشور به مدرک دانشگاهی بگوید «کاغذپاره»، بیسوادی را تبدیل به یک فضیلت کرده است! بیایید علیه «فضیلت بیسوادی» ایستادگی کنیم؛ از گویندگان و نویسندگان، «منبع» طلب کنیم و غلطهای گفتاری و نوشتاریشان را تصحیح کنیم. بیایید تن ندهیم به هر چه عادی میشود.
هفتهتان پر از ایستادگیِ کارشناسانه!
1⃣7⃣
یادداشتی از دکتر
محمدرضا سرگلزايی
در راهروی هواپیما پیش میروم تا به صندلیام برسم. جلوی من یک خانم عرب دنبال صندلیاش میگردد. مهماندار صندلیاش را به او نشان میدهد و میگوید: «اجلس!». به مهماندارِ هواپیما میگویم که ایشان «خانم»اند و به جای «اجلس» باید بگویید: «اِجْلِسي»، و البته مؤدّبانهاش این است که گفته شود: «تَفَضَّلي» (بفرمایید). مهماندار با بیاعتنایی میگوید: «خوب! اجلسی» که یعنی: «چه فرقی میکند حالا؟!».
من با خودم فکر میکنم وقتی بیشترین مسافرانِ خارجیِ پروازهای مشهد «عرب»اند، نباید این شرکتهای هواپیمایی حداقل سی کلمۀ اولیه و ضروری را به مهماندارانشان بیاموزند؟!
روی صندلیام که مینشینم، مسافرِ بغلیام از مهماندارِ دیگری میپرسد: «چرا این قدر تأخیر داشت این پرواز؟»؛ مهماندار جواب میدهد: «از مقصد تأخیر داشت»، منظورش از «مقصد» همان «مبدأ» است! میفهمم که مشکل بلد نبودنِ زبانِ خارجیها نیست، زبان رایجِ خودمان هم مهجور است!
از یک آژانس هواپیمایی بلیط میخرم. بلیط را برایم ایمیل میکنند. عنوان فارسیِ ایمیل غلطِ املایی دارد. از دو کلمۀ عنوان یکیش غلط است! متن بلیط به زبان انگلیسی است و در اولین نگاهِ من سه غلط املایی دارد! به صادرکنندۀ بلیط تلفن میکنم و میگویم متن بلیط غلط دارد. میگوید: ما این متن را از روی متنِ فلان شرکتِ هواپیمایی ترکیهای برداشتهایم. میگویم: سرکار خانم! مرجعِ درستیِ واژههای انگلیسی که شرکتهای تُرک نیست؛ شما متن را در نرمافزارِ «word» هم که بزنید، غلطها را به شما نشان میدهد! با عصبانیت پاسخ میدهد: شما چه کار به غلطهای متنِ بلیط دارید، اسم شما و تاریخ و ساعت پروازتان که درست است؟!
دوستی دارم که مهندس مکانیک است و بسیار باهوش و دقیق؛ اما هر وقت برایم پیامک میفرستاد (با حروف فارسی)، در هر پیامکش حداقل یک غلط املایی داشت! بررسی کردم دیدم دچار «خوانشپریشی» (dyslexia) است و خودش خبر ندارد! چطور میشود یک نفر تا مدرک کارشناسی پیش برود و خوانشپریشیاش کشف نشده باشد؟!
وقتی غلطگویی و غلطنویسی برایمان عادی شود، طبیعی است که درجات خفیف و حتی متوسطِ خوانشپریشی را تشخیص ندهیم! من هم ممکن است کلمات زیادی را غلط بنویسم ولی به غلطنویسی افتخار نمیکنم و وقتی کسی غلطهایم را تذکر دهد، خوشحال میشوم که سوادم بیشتر شده است. همین امروز از صفحۀ آخر روزنامه همشهری یاد گرفتم که «خوار و بار» ترکیب غلطی است و «خواربار» درست است.
این که بیسوادی را عیب ندانیم و با لجاجت بر بیسوادیِ خود اصرار کنیم، یک بیماریِ فرهنگی است. شاید ذهن من زیادی سیاستزده شده است ولی من فکر میکنم وقتی یک مقام اجراییِ یک کشور به مدرک دانشگاهی بگوید «کاغذپاره»، بیسوادی را تبدیل به یک فضیلت کرده است! بیایید علیه «فضیلت بیسوادی» ایستادگی کنیم؛ از گویندگان و نویسندگان، «منبع» طلب کنیم و غلطهای گفتاری و نوشتاریشان را تصحیح کنیم. بیایید تن ندهیم به هر چه عادی میشود.
هفتهتان پر از ایستادگیِ کارشناسانه!
1⃣7⃣
🗒 ذيلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت گویا نخستین بار در تاریخ ۷ آذر ۱۳۹۴ در کانال تلگرامیِ نویسنده، و بار دیگر (۹ خرداد ۱۳۹۶) با اندکی تغییر در همان کانال، و سپس در پایگاه اینترنتیِ ایشان (در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۹۶) منتشر شده است.
https://t.me/drsargolzaei/38
https://t.me/drsargolzaei/1523
https://drsargolzaei.com/?p=220
پس از انتشار تاکنون ـ با آن که امکان بازفرست یا حتی روگرفت از آن فراهم نبوده ـ بارها در فضای مجازی بازنویسی و بازنشر شده است.
۲. دکتر محمدرضا گلزایی (زادۀ ۱۳۴۹، زابل) روانپزشک، نویسنده و پژوهشگر، در سال ۱۳۷۹ بورد تخصصی روانپزشکی را گذراند و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شد ولی از سال ۱۳۸۳ تدریس در دانشگاه را با هدف آموزش عمومی و فعالیت فرهنگی گستردهتر رها کرد. نخستین کتابش را در 19 سالگی نوشته و زان پس کتابها و مقالات بسیاری منتشر کرده است. وی خود در این باره مینویسد: "در نسل قبلی آثارم به دنبال تعریفی فردی از سلامت روان بودم که ثقل آن بر دوش «معنویت» بود در حالی که در نسل جدید آثارم به دنبال تعریفی اجتماعی از سلامت روان هستم که ثقل آن بر دوش «عقلانیت» است".
https://drsargolzaei.com/biography/
۳. «خوانشپریشی» یا نارساخوانی یا دُشخوانی یا دیسلِکسیا (dyslexia) عنوان نوعی معلولیت آموزشی است که نشانۀ آن اختلال در روانخوانی یا درک مطلب است. مشهور است که آلبرت انیشتین نیز بدان مبتلا بوده است.
https://forum.romanbook.ir/threads/25233/
https://www.medicalnewstoday.com/articles/186787
۴. منظور نویسنده از «بیسوادی» همان کمسوادی است و بدین روی یادداشت فوق با فرستۀ شمارۀ ۹ و ذیل آن در همین کانال در تعارض نیست.
https://t.me/hafteganeha/26
https://t.me/hafteganeha/27
۵. ولنگاریِ نگارشی و شلختهنویسی بلايی است که اخیرا به جان جوانان و نوجوانان ما افتاده و اهل ادب و پاسبانان زبان پارسی را سخت آزرده است؛ از نمونههای حذفِ حرف و کوتاهنویسیهای افراطی و گفتارنگاری (مثل «راجب / راجع به»، «ینی / یعنی»، «صب / صبح»، «فک / فکر»، «دوس / دوست»، «دیگ / دیگه + دیگر»، «نیسم / نیستم»، «انقد / آن قدر»، «چنبار / چندبار»، «اصن یه وضی / اصلا یه وضعی»، «پ / پس»، «ب / به»، «ک / که»، «چ / چه»، «ی / یه = یک») گرفته تا نوشتن های غیر ملفوظ به جای کسره (در عبارتهایی مثل کتابه من به جای کتابِ من)، و از همه ناصوابتر تبدیل همزه و های غیر ملفوظ به حرف عین که صورتهای مهمل و ناهنجاری از کلمات پدید میآورد: «مطمعن / مطمئن»، «نع / نه»، «قشنگع / قشنگه»، «برادرمع / برادرمه»، «چنسالع / چند ساله»، «نمیدع / نمیده» و ... .
حساس باشیم و نادرستیها را بر نتابیم!
۱. این یادداشت گویا نخستین بار در تاریخ ۷ آذر ۱۳۹۴ در کانال تلگرامیِ نویسنده، و بار دیگر (۹ خرداد ۱۳۹۶) با اندکی تغییر در همان کانال، و سپس در پایگاه اینترنتیِ ایشان (در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۹۶) منتشر شده است.
https://t.me/drsargolzaei/38
https://t.me/drsargolzaei/1523
https://drsargolzaei.com/?p=220
پس از انتشار تاکنون ـ با آن که امکان بازفرست یا حتی روگرفت از آن فراهم نبوده ـ بارها در فضای مجازی بازنویسی و بازنشر شده است.
۲. دکتر محمدرضا گلزایی (زادۀ ۱۳۴۹، زابل) روانپزشک، نویسنده و پژوهشگر، در سال ۱۳۷۹ بورد تخصصی روانپزشکی را گذراند و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شد ولی از سال ۱۳۸۳ تدریس در دانشگاه را با هدف آموزش عمومی و فعالیت فرهنگی گستردهتر رها کرد. نخستین کتابش را در 19 سالگی نوشته و زان پس کتابها و مقالات بسیاری منتشر کرده است. وی خود در این باره مینویسد: "در نسل قبلی آثارم به دنبال تعریفی فردی از سلامت روان بودم که ثقل آن بر دوش «معنویت» بود در حالی که در نسل جدید آثارم به دنبال تعریفی اجتماعی از سلامت روان هستم که ثقل آن بر دوش «عقلانیت» است".
https://drsargolzaei.com/biography/
۳. «خوانشپریشی» یا نارساخوانی یا دُشخوانی یا دیسلِکسیا (dyslexia) عنوان نوعی معلولیت آموزشی است که نشانۀ آن اختلال در روانخوانی یا درک مطلب است. مشهور است که آلبرت انیشتین نیز بدان مبتلا بوده است.
https://forum.romanbook.ir/threads/25233/
https://www.medicalnewstoday.com/articles/186787
۴. منظور نویسنده از «بیسوادی» همان کمسوادی است و بدین روی یادداشت فوق با فرستۀ شمارۀ ۹ و ذیل آن در همین کانال در تعارض نیست.
https://t.me/hafteganeha/26
https://t.me/hafteganeha/27
۵. ولنگاریِ نگارشی و شلختهنویسی بلايی است که اخیرا به جان جوانان و نوجوانان ما افتاده و اهل ادب و پاسبانان زبان پارسی را سخت آزرده است؛ از نمونههای حذفِ حرف و کوتاهنویسیهای افراطی و گفتارنگاری (مثل «راجب / راجع به»، «ینی / یعنی»، «صب / صبح»، «فک / فکر»، «دوس / دوست»، «دیگ / دیگه + دیگر»، «نیسم / نیستم»، «انقد / آن قدر»، «چنبار / چندبار»، «اصن یه وضی / اصلا یه وضعی»، «پ / پس»، «ب / به»، «ک / که»، «چ / چه»، «ی / یه = یک») گرفته تا نوشتن های غیر ملفوظ به جای کسره (در عبارتهایی مثل کتابه من به جای کتابِ من)، و از همه ناصوابتر تبدیل همزه و های غیر ملفوظ به حرف عین که صورتهای مهمل و ناهنجاری از کلمات پدید میآورد: «مطمعن / مطمئن»، «نع / نه»، «قشنگع / قشنگه»، «برادرمع / برادرمه»، «چنسالع / چند ساله»، «نمیدع / نمیده» و ... .
حساس باشیم و نادرستیها را بر نتابیم!
آهنگِ مشهور «وين الملايين؟»
به خوانندگیِ «جوليا بطرس»
وينْ؟ وينْ؟ وينْ؟ ... (أیـْنَ؟ أیـْنَ؟ أیـْنَ؟ ...)
کجایند؟ کجایند؟ کجا؟
وينِ لْمَلايينْ؟ (أیـْنَ المَلايينُ؟)
کجایند آن میلیونها (عرب که پُزشان را میدادید)؟
اِشَّعْبِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الشَّعْبُ العَرَبیُّ؟)
کجاست امّت عرب؟
اِلْغَضَبِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الغَضَبُ العَرَبیُّ؟)
کجا رفت خشم عرب؟
اِدَّمِّ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الدَّمُ العَرَبیُّ؟)
کجاست خون (و خونخواهیِ) عرب؟
اِشَّرَفِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الشَّرَفُ العَرَبیُّ؟)
کجا رفت شرافت عرب؟
وينِ لْمَلايينْ؟ وينْ؟ وينْ؟ (أیـْنَ المَلايينُ؟ أیـْنَ؟ أیـْنَ؟)
کجایند آن بیشماران کجایند؟ کجا؟
اَلاّ مَعَنا أقْوَ ـُ أكْبَرْ مِنْ بَني صُهْيونْ (اللّٰهُ مَعَنا أقْویٰ وَأكْبَرُ مِنْ بَني صِهْيَوْنَ)
خدا با ماست؛ قویتر و بزرگتر از صهیونیستها
يِشْنِقْ يِقْتِلْ يِدْفِنْ يُقْبُرْ؛ أرْضي ما بِتْهونْ (يَشْنُقُ يَقْتُلُ يَدْفِنُ يَقْبُرُ؛ أرْضي ما تَهونُ)
(دشمن) به دار میکشد، میکُشد، (یا) چال میکُند، (و یا رسما) در گور میکُند (ولی) سرزمینِ من خواری نمیپذیرد
دَمِّ لْأحْمَرْ راوِ لْأخْضَرْ في طَعْمِ لَّيْمونْ (دَمِي الأحْمَرُ راوِي الأخْضَرِ في طَعْمِ اللَّيْمونِ)
خونِ سُرخِ من درختِ سبزِ لیمو را آبیاری خواهد کرد
نارِ ثَّوْرَ تِقْوَ ـُ تِسْعَرْ نِحْنَ لْمُنْتَصْرينْ! (نارُ الثَّوْرَةِ تَقْوىٰ وَتَسْعَرُ؛ نَحْنُ المُنْتَصِرينَ!)
آتش انقلاب (سرانجام) جان میگیرد و شعلهور میکند؛ (و) ما پیروزیم!
وينْ؟ وينْ؟ (أیـْنَ؟ أیـْنَ؟)
کجایید؟ کجا؟
اِلِّفْ وُسْطِ ضُّلوعْ، أقْوَمْنِ دُّروعْ (الَّذي في وَسَطِ الضُّلوعِ أقْوىٰ مِنَ الدُّروعِ)
قلبی که در سینه دارم، از همۀ زرهها قویتر است!
في صَدَري مَخْزَنْ رَشّاشَ وِنْقُلْ خوتي وينْ؟ وينْ؟ (في صَدْري مَخْزَنُ رَشّاشَةٍ، وَنَقولُ: أیـْنَ إخْوَتي؟ أیـْنَ؟)
در سینهام انبار مسلسل است و میگوییم: برادرانمان کجایند؟ کجا؟
اِلِّفْ وُسْطِ ضُّلوعْ، أقْوَمْنِ دُّروعْ (الَّذي في وَسَطِ الضُّلوعِ أقْوىٰ مِنَ الدُّروعِ)
آنچه در میان سینه دارم، از همۀ جوشنها محکمتر است!
في صَدَري مَخْزَنْ رَشّاشَ وِنْقُلْ خوتي وينْ؟ وينْ؟ (في صَدْري مَخْزَنُ رَشّاشَةٍ، وَنَقولُ: أیـْنَ إخْوَتي؟ أیـْنَ؟)
در سینهام انبار مسلسل است و میگوییم: برادرانمان کجایند؟ کجا؟
اُكْتُبْ يا زَمانْ! اِثَّوْرَ إيمانْ، اِثَّوْرَ عُنْوانْ! (اُكْتُبْ يا زَمانُ! الثَّوْرَةُ إيمانٌ، الثَّوْرَةُ عُنْوانٌ!)
ای زمانه ثبت کُن: انقلاب آیینِ ماست، انقلاب شناسۀ ماست!
اُكْتُبْ يا زَمانْ! اِثَّوْرَ إيمانْ، اِثَّوْرَ عُنْوانْ! (اُكْتُبْ يا زَمانُ! الثَّوْرَةُ إيمانٌ، الثَّوْرَةُ عُنْوانٌ!)
بنویس ای تاریخ! انقلاب دین و ایمانِ ماست، انقلاب اسم و رسم ماست!
1⃣8⃣
https://t.me/juliaboutros_iran/226
به خوانندگیِ «جوليا بطرس»
وينْ؟ وينْ؟ وينْ؟ ... (أیـْنَ؟ أیـْنَ؟ أیـْنَ؟ ...)
کجایند؟ کجایند؟ کجا؟
وينِ لْمَلايينْ؟ (أیـْنَ المَلايينُ؟)
کجایند آن میلیونها (عرب که پُزشان را میدادید)؟
اِشَّعْبِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الشَّعْبُ العَرَبیُّ؟)
کجاست امّت عرب؟
اِلْغَضَبِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الغَضَبُ العَرَبیُّ؟)
کجا رفت خشم عرب؟
اِدَّمِّ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الدَّمُ العَرَبیُّ؟)
کجاست خون (و خونخواهیِ) عرب؟
اِشَّرَفِ لْعَرَبي وينْ؟ (أیـْنَ الشَّرَفُ العَرَبیُّ؟)
کجا رفت شرافت عرب؟
وينِ لْمَلايينْ؟ وينْ؟ وينْ؟ (أیـْنَ المَلايينُ؟ أیـْنَ؟ أیـْنَ؟)
کجایند آن بیشماران کجایند؟ کجا؟
اَلاّ مَعَنا أقْوَ ـُ أكْبَرْ مِنْ بَني صُهْيونْ (اللّٰهُ مَعَنا أقْویٰ وَأكْبَرُ مِنْ بَني صِهْيَوْنَ)
خدا با ماست؛ قویتر و بزرگتر از صهیونیستها
يِشْنِقْ يِقْتِلْ يِدْفِنْ يُقْبُرْ؛ أرْضي ما بِتْهونْ (يَشْنُقُ يَقْتُلُ يَدْفِنُ يَقْبُرُ؛ أرْضي ما تَهونُ)
(دشمن) به دار میکشد، میکُشد، (یا) چال میکُند، (و یا رسما) در گور میکُند (ولی) سرزمینِ من خواری نمیپذیرد
دَمِّ لْأحْمَرْ راوِ لْأخْضَرْ في طَعْمِ لَّيْمونْ (دَمِي الأحْمَرُ راوِي الأخْضَرِ في طَعْمِ اللَّيْمونِ)
خونِ سُرخِ من درختِ سبزِ لیمو را آبیاری خواهد کرد
نارِ ثَّوْرَ تِقْوَ ـُ تِسْعَرْ نِحْنَ لْمُنْتَصْرينْ! (نارُ الثَّوْرَةِ تَقْوىٰ وَتَسْعَرُ؛ نَحْنُ المُنْتَصِرينَ!)
آتش انقلاب (سرانجام) جان میگیرد و شعلهور میکند؛ (و) ما پیروزیم!
وينْ؟ وينْ؟ (أیـْنَ؟ أیـْنَ؟)
کجایید؟ کجا؟
اِلِّفْ وُسْطِ ضُّلوعْ، أقْوَمْنِ دُّروعْ (الَّذي في وَسَطِ الضُّلوعِ أقْوىٰ مِنَ الدُّروعِ)
قلبی که در سینه دارم، از همۀ زرهها قویتر است!
في صَدَري مَخْزَنْ رَشّاشَ وِنْقُلْ خوتي وينْ؟ وينْ؟ (في صَدْري مَخْزَنُ رَشّاشَةٍ، وَنَقولُ: أیـْنَ إخْوَتي؟ أیـْنَ؟)
در سینهام انبار مسلسل است و میگوییم: برادرانمان کجایند؟ کجا؟
اِلِّفْ وُسْطِ ضُّلوعْ، أقْوَمْنِ دُّروعْ (الَّذي في وَسَطِ الضُّلوعِ أقْوىٰ مِنَ الدُّروعِ)
آنچه در میان سینه دارم، از همۀ جوشنها محکمتر است!
في صَدَري مَخْزَنْ رَشّاشَ وِنْقُلْ خوتي وينْ؟ وينْ؟ (في صَدْري مَخْزَنُ رَشّاشَةٍ، وَنَقولُ: أیـْنَ إخْوَتي؟ أیـْنَ؟)
در سینهام انبار مسلسل است و میگوییم: برادرانمان کجایند؟ کجا؟
اُكْتُبْ يا زَمانْ! اِثَّوْرَ إيمانْ، اِثَّوْرَ عُنْوانْ! (اُكْتُبْ يا زَمانُ! الثَّوْرَةُ إيمانٌ، الثَّوْرَةُ عُنْوانٌ!)
ای زمانه ثبت کُن: انقلاب آیینِ ماست، انقلاب شناسۀ ماست!
اُكْتُبْ يا زَمانْ! اِثَّوْرَ إيمانْ، اِثَّوْرَ عُنْوانْ! (اُكْتُبْ يا زَمانُ! الثَّوْرَةُ إيمانٌ، الثَّوْرَةُ عُنْوانٌ!)
بنویس ای تاریخ! انقلاب دین و ایمانِ ماست، انقلاب اسم و رسم ماست!
1⃣8⃣
https://t.me/juliaboutros_iran/226
Telegram
دوستداران فرهیخته جولیا بطرس 🎼
آهنگ #وین_الملایین آهنگی با مضمون #حماسی و #مقاومت است که صریحاً به مقاومت #فلسطین علیه نیروهای صهیونیستی اشاره میکند. این آهنگ ابتدا توسط سه #خواننده_زن_عرب #جوليا_بطرس لبنانی #سوسن_الحمامی تونسی و #أمل_عرفة سوری در حدود سالهای هزار و نهصد و نود و شش اجرا…
🗒 ذیلی بر فرستۀ فوق
۱. آهنگ «وين الملايين» از مشهورترین آهنگهای حماسیِ جولیا بطرس در جهان عرب است. سرایندۀ ترانه «علي الكیلاني»، و آهنگساز آن عبداللّٰه منصور هر دو از اهالی لیبیاند. این آهنگ را نخست جولیا به همراه دو خوانندۀ زن دیگر به نامهای سوسن الحمامی تونسی و أمل عرفة سوری به شکل مشترک، در سال ۱۹۸۹م در ليبی اجرا کرد. زان پس جولیا در اغلب کنسرتها این آهنگ را به تنهایی اجرا کرده است.
https://t.me/juliaboutros_persian/130
https://t.me/juliaboutros_iran/226
https://s.shabakngy.com/re/re.php?q=https://s.shabakngy.com/mp/@api/button/videos/sext2cjOKhE
https://youtu.be/ztj4lyimfeE
متن کامل ترانه و اولین اجرای آن را با ترجمهای نسبتا پذیرفتنی در نشانیهای زیر بیابید:
https://lyricstranslate.com/fa/wein-el-malayeen-weyn-el-malayeen.html
https://aghanizaman.blogspot.com/2017/11/blog-post_8.html
https://t.me/juliaboutros_iran/306
https://t.me/To_ABsh/1209
https://youtu.be/r67-pwudKPE
۲. ژوليا پطرس / جولیا بُطرس / Julia Boutros (زادهٔ ۱۹۶۸م، بیروت)، خوانندهٔ پرآوازۀ مسیحی است. پدر وی لبنانی و مادرش از ارامنۀ فلسطین است. برادر و خواهر وی هم در کارِ هنرند. خوانندگی را از نوجوانی آغاز کرده و تاکنون آلبومهای بسیاری را منتشر ساخته است. جوایز رسمی بسیاری، از جمله بالاترین نشان لبنان (وسام الأرز) را هم دریافت کرده است. شهرت وی بیشتر برای خوانندگی سرودهای میهنی و انقلابی است. از مشهورترین ترانههای شورانگیز او «غابَتْ شَمْسُ الحَق»، «أنا بِتْـنَـفَّسْ حُرّيَّه»، «أحِبّائي»، «يا ثُوّارَ الأرض» و «وين الملايين» است.
https://www.arageek.com/bio/julia-boutros
https://stringfixer.com/ar/Julia_Boutros
https://blogs.transparent.com/arabic/meet-julia-boutros/
https://mawdoo3.com
۳. شوری که این سرود در ذهن و دل عرب میانگیزد، گزاردنی نیست. افزون بر تودههای عرب، بیگمان سرانشان هم که مخاطَبِ اصلیِ این ترانهاند، در خلوت خود بارها چنین سرودهايی را نیوشیده و با آن گریستهاند. هیچ غیر عربی نمیتواند احساسی را که جملههای «الشعب العربي وين»، «الغضب العربي وین»، «الدم العربي وين» و «الشرف العربي وین» پدید میآورد، نیک دریابد. شاید نمونۀ رقیق شدۀ آن را بتوان در جوانان پرشور بختیاری سراغ کرد که وقتی سُرنای رقصِ چوب نواخته میشود، چگونه از خود بی خود میشوند و دست به چوب میبَرند و وارد معرکۀ چوببازی میشوند، بی آنکه لحظهای به عواقب وخیم آن اندیشیده باشند.
۴. با آنکه به باورِ من سپردن اختیار فرد و جامعه به دست عواطف و احساسات کارِ درستی نیست و هیچگاه نباید عقلانیت و منطق در محاق قرار گیرد ولی بیگمان در جاهایی شور و حماسه، و جوششِ احساسات و عواطف بایسته مینماید: در حفظ تمامیّت ارضیِ کشور در برابر وسوسههای تجزیهطلبانه، در دفاع از میهن در برابر تجاوزگران، در حقگویی و ایستادگی در برابر ظلم حاکمان، در مطالبۀ حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی از خودکامگان، در حفظ بنیان خانواده و روانیدنِ عشق و مهربانی در رگهای جامعه و ... .
بدین روی چنین سرودهای شورآفرین و وحدتبخش در هر جامعهای ضرورت دارد و در ایران هم جای آن بسیار خالی است. در روزگار معاصر ـ با صرف نظر از چند سرود معدود ـ مربوط به مبارزان پیش از انقلاب و نیز دلاوریهای دوران جنگ و نوحههای مشهور یزدیها ـ که بسیاری از آنها هم به قدر کافی حشمت و حماسگی نداشتند، تقریبا هیچ سرودِ آتشین و مهيّجی قابل قیاس با ترانههای انقلابیِ امثال ژولیا پطرس لبنانی سراغ نداریم.
آری خود را فریب ندهیم؛ ما چنین اجراهايی فاخر با آرایش شکوهمندِ نوازندگان، شورانگیزیِ متن و آهنگ، وقار و متانتِ خواننده، نظم همنوایان، فرّهی و شوکت صحنه، و انگیختگی و هیجان و همنواییِ باشندگان سراغ نداریم!
۱. آهنگ «وين الملايين» از مشهورترین آهنگهای حماسیِ جولیا بطرس در جهان عرب است. سرایندۀ ترانه «علي الكیلاني»، و آهنگساز آن عبداللّٰه منصور هر دو از اهالی لیبیاند. این آهنگ را نخست جولیا به همراه دو خوانندۀ زن دیگر به نامهای سوسن الحمامی تونسی و أمل عرفة سوری به شکل مشترک، در سال ۱۹۸۹م در ليبی اجرا کرد. زان پس جولیا در اغلب کنسرتها این آهنگ را به تنهایی اجرا کرده است.
https://t.me/juliaboutros_persian/130
https://t.me/juliaboutros_iran/226
https://s.shabakngy.com/re/re.php?q=https://s.shabakngy.com/mp/@api/button/videos/sext2cjOKhE
https://youtu.be/ztj4lyimfeE
متن کامل ترانه و اولین اجرای آن را با ترجمهای نسبتا پذیرفتنی در نشانیهای زیر بیابید:
https://lyricstranslate.com/fa/wein-el-malayeen-weyn-el-malayeen.html
https://aghanizaman.blogspot.com/2017/11/blog-post_8.html
https://t.me/juliaboutros_iran/306
https://t.me/To_ABsh/1209
https://youtu.be/r67-pwudKPE
۲. ژوليا پطرس / جولیا بُطرس / Julia Boutros (زادهٔ ۱۹۶۸م، بیروت)، خوانندهٔ پرآوازۀ مسیحی است. پدر وی لبنانی و مادرش از ارامنۀ فلسطین است. برادر و خواهر وی هم در کارِ هنرند. خوانندگی را از نوجوانی آغاز کرده و تاکنون آلبومهای بسیاری را منتشر ساخته است. جوایز رسمی بسیاری، از جمله بالاترین نشان لبنان (وسام الأرز) را هم دریافت کرده است. شهرت وی بیشتر برای خوانندگی سرودهای میهنی و انقلابی است. از مشهورترین ترانههای شورانگیز او «غابَتْ شَمْسُ الحَق»، «أنا بِتْـنَـفَّسْ حُرّيَّه»، «أحِبّائي»، «يا ثُوّارَ الأرض» و «وين الملايين» است.
https://www.arageek.com/bio/julia-boutros
https://stringfixer.com/ar/Julia_Boutros
https://blogs.transparent.com/arabic/meet-julia-boutros/
https://mawdoo3.com
۳. شوری که این سرود در ذهن و دل عرب میانگیزد، گزاردنی نیست. افزون بر تودههای عرب، بیگمان سرانشان هم که مخاطَبِ اصلیِ این ترانهاند، در خلوت خود بارها چنین سرودهايی را نیوشیده و با آن گریستهاند. هیچ غیر عربی نمیتواند احساسی را که جملههای «الشعب العربي وين»، «الغضب العربي وین»، «الدم العربي وين» و «الشرف العربي وین» پدید میآورد، نیک دریابد. شاید نمونۀ رقیق شدۀ آن را بتوان در جوانان پرشور بختیاری سراغ کرد که وقتی سُرنای رقصِ چوب نواخته میشود، چگونه از خود بی خود میشوند و دست به چوب میبَرند و وارد معرکۀ چوببازی میشوند، بی آنکه لحظهای به عواقب وخیم آن اندیشیده باشند.
۴. با آنکه به باورِ من سپردن اختیار فرد و جامعه به دست عواطف و احساسات کارِ درستی نیست و هیچگاه نباید عقلانیت و منطق در محاق قرار گیرد ولی بیگمان در جاهایی شور و حماسه، و جوششِ احساسات و عواطف بایسته مینماید: در حفظ تمامیّت ارضیِ کشور در برابر وسوسههای تجزیهطلبانه، در دفاع از میهن در برابر تجاوزگران، در حقگویی و ایستادگی در برابر ظلم حاکمان، در مطالبۀ حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی از خودکامگان، در حفظ بنیان خانواده و روانیدنِ عشق و مهربانی در رگهای جامعه و ... .
بدین روی چنین سرودهای شورآفرین و وحدتبخش در هر جامعهای ضرورت دارد و در ایران هم جای آن بسیار خالی است. در روزگار معاصر ـ با صرف نظر از چند سرود معدود ـ مربوط به مبارزان پیش از انقلاب و نیز دلاوریهای دوران جنگ و نوحههای مشهور یزدیها ـ که بسیاری از آنها هم به قدر کافی حشمت و حماسگی نداشتند، تقریبا هیچ سرودِ آتشین و مهيّجی قابل قیاس با ترانههای انقلابیِ امثال ژولیا پطرس لبنانی سراغ نداریم.
آری خود را فریب ندهیم؛ ما چنین اجراهايی فاخر با آرایش شکوهمندِ نوازندگان، شورانگیزیِ متن و آهنگ، وقار و متانتِ خواننده، نظم همنوایان، فرّهی و شوکت صحنه، و انگیختگی و هیجان و همنواییِ باشندگان سراغ نداریم!
Telegram
جولیا بطرس به فارسی
آهنگ #وین_الملایین یکی از مشهورترین آهنگهای جولیا بطرس در جهان عرب است با سبک حماسی که با صراحت به مقاومت فلسطین در برابر رژیم صهیونیستی اشاره میکند.
@juliaboutros_persian
این آهنگ ابتدا توسط سه خوانده زن به نامهای جولیا بطرس لبنانی، سوسن الحمامی تونسی…
@juliaboutros_persian
این آهنگ ابتدا توسط سه خوانده زن به نامهای جولیا بطرس لبنانی، سوسن الحمامی تونسی…
چه داستانهايی بخوانيم
(فهرستی پیشنهادی از کتابهای داستان برای نونهالان، نوجوانان و جوانان)
بارها وقتی عزیزان جوان و نوجوان را به خواندن داستان ترغیب کردهام، میپرسند: چه بخوانيم؟
من خود فهرستی از بهترین و تأثیرگذارترین داستانهايی را که خواندهام، فراهم آوردم. اکنون این فهرست با نظر دوستان و آشنایان کتابشناس و کتابخوان و ادیب و نویسنده: سنا انصاری، زهرا جاننثاری، محمد حکیمآذر، نجمه درّی، مرتضی رشیدی، ابراهیم سلیمی، محسن محمدی فشارکی، و مینا هادیزاده تکمیل شده، در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد:
🔸 برای نونهالان (دبستانیها):
۱. «قصههای خوب برای بچههای خوب» (مهدی آذر یزدی)؛
۲. «قصههای مجید» (هوشنگ مرادی کرمانی)؛
۳. «پولک نقرهای» (مصطفی رحماندوست)؛
۴. «خانۀ بابا علی» (عباس یمینی شریف)؛
۵. «هایدی» (یوهانا اشپیری).
🔸 برای نوجوانان (دورۀ متوسطۀ اول و دوم):
۱. «شازده کوچولو» (نوشتۀ آنتوان دو سنت اگزوپری / ترجمۀ محمد قاضی یا احمد شاملو یا معصومه صفايیراد)؛
۲. «شما که غریبه نیستید» (هوشنگ مرادی کرمانی)؛
۳. «ارمیا» (رضا امیرخانی)؛
۴. «و باز هم سفر» (ناصر یوسفی)؛
۵. «لالایی برای دختر مرده» (حمیدرضا شاهآبادی)؛
۶. «کیمیاگر» (نوشتهٔ پائولو کوئیلیو / ترجمۀ آرش حجازی یا ...)؛
۷. «آدمها» (احمد غلامی)؛
۸. «جاناتان مرغ دریایی» (نوشتۀ ریچارد دیوید باخ / ترجمۀ فرشته مولوی و هرمز ریاحی یا ...)؛
۹. «داستان دو شهر» (نوشتۀ چارلز دیکنز/ ترجمۀ ابراهیم یونسی)
۱۰. «بخارای من، ایل من» (محمد بهمنبیگی).
🔸 برای جوانان (دانشجویان و ...):
۱. «قلعۀ حیوانات» (نوشتهٔ جرج اورول / ترجمۀ امیر امیرشاهی، حمیدرضا بلوچ یا ...)؛
۲. «دنیای سوفی» (نوشتۀ یوستین گردر / ترجمۀ حسن کامشاد یا ...)؛
۳. «چراغها را من خاموش میکنم» (زویا پیرزاد)؛
۴. «شازده احتجاب» (هوشنگ گلشیری)؛
۵. «سمفونی مردگان» (عباس معروفی)؛
۶. «به کی سلام کنم؟» (سیمین دانشور)؛
۷. «من او» (رضا امیرخانی)؛
۸. «زیر نور کم» (مصطفی مستور)؛
۹. «سهشنبهها با موری» (نوشتۀ میچ آلبوم / ترجمۀ مهدی قراچهداغی یا ...)؛
۱۰. «پرندۀ من» (فریبا وفی)؛
۱۱. «بازی عروس و داماد» (بلقیس سلیمانی)؛
۱۲. «جای خالی سلوچ» (محمود دولتآبادی)؛
۱۳. «ملت عشق» (نوشتۀ الیف شافاک / ترجمۀ ارسلان فصیحی یا ...)؛
۱۴. «خانوادۀ تیبو» (نوشتۀ روژه مارتن دوگار / ترجمۀ ابوالحسن نجفی)؛
۱۵. «سر و ته یه کرباس» (سید محمدعلی جمالزاده)؛
۱۶. «بینوایان» (نوشتۀ ویکتور هوگو / ترجمۀ حسینقلی مستعان یا ...)؛
۱۷. «بادبادکباز» (نوشتۀ خالد حسینی / ترجمۀ رضا اسکندری یا ...)؛
۱۸. «کوری» (نوشتۀ ژوزه دی سوزا ساراماگو / ترجمۀ اسداللّٰه امرایی یا مهدی غبرايی یا ...)؛
۱۹. «ناطورِ دشت» (نوشتۀ جروم دیوید سالینجر/ ترجمۀ احمد کریمی یا ...)؛
۲۰. «دن کیشوت» (نوشتۀ میگل سروانتس / ترجمهٔ محمّد قاضی یا ذبیح الله منصوری یا ...).
1⃣9⃣
(فهرستی پیشنهادی از کتابهای داستان برای نونهالان، نوجوانان و جوانان)
بارها وقتی عزیزان جوان و نوجوان را به خواندن داستان ترغیب کردهام، میپرسند: چه بخوانيم؟
من خود فهرستی از بهترین و تأثیرگذارترین داستانهايی را که خواندهام، فراهم آوردم. اکنون این فهرست با نظر دوستان و آشنایان کتابشناس و کتابخوان و ادیب و نویسنده: سنا انصاری، زهرا جاننثاری، محمد حکیمآذر، نجمه درّی، مرتضی رشیدی، ابراهیم سلیمی، محسن محمدی فشارکی، و مینا هادیزاده تکمیل شده، در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد:
🔸 برای نونهالان (دبستانیها):
۱. «قصههای خوب برای بچههای خوب» (مهدی آذر یزدی)؛
۲. «قصههای مجید» (هوشنگ مرادی کرمانی)؛
۳. «پولک نقرهای» (مصطفی رحماندوست)؛
۴. «خانۀ بابا علی» (عباس یمینی شریف)؛
۵. «هایدی» (یوهانا اشپیری).
🔸 برای نوجوانان (دورۀ متوسطۀ اول و دوم):
۱. «شازده کوچولو» (نوشتۀ آنتوان دو سنت اگزوپری / ترجمۀ محمد قاضی یا احمد شاملو یا معصومه صفايیراد)؛
۲. «شما که غریبه نیستید» (هوشنگ مرادی کرمانی)؛
۳. «ارمیا» (رضا امیرخانی)؛
۴. «و باز هم سفر» (ناصر یوسفی)؛
۵. «لالایی برای دختر مرده» (حمیدرضا شاهآبادی)؛
۶. «کیمیاگر» (نوشتهٔ پائولو کوئیلیو / ترجمۀ آرش حجازی یا ...)؛
۷. «آدمها» (احمد غلامی)؛
۸. «جاناتان مرغ دریایی» (نوشتۀ ریچارد دیوید باخ / ترجمۀ فرشته مولوی و هرمز ریاحی یا ...)؛
۹. «داستان دو شهر» (نوشتۀ چارلز دیکنز/ ترجمۀ ابراهیم یونسی)
۱۰. «بخارای من، ایل من» (محمد بهمنبیگی).
🔸 برای جوانان (دانشجویان و ...):
۱. «قلعۀ حیوانات» (نوشتهٔ جرج اورول / ترجمۀ امیر امیرشاهی، حمیدرضا بلوچ یا ...)؛
۲. «دنیای سوفی» (نوشتۀ یوستین گردر / ترجمۀ حسن کامشاد یا ...)؛
۳. «چراغها را من خاموش میکنم» (زویا پیرزاد)؛
۴. «شازده احتجاب» (هوشنگ گلشیری)؛
۵. «سمفونی مردگان» (عباس معروفی)؛
۶. «به کی سلام کنم؟» (سیمین دانشور)؛
۷. «من او» (رضا امیرخانی)؛
۸. «زیر نور کم» (مصطفی مستور)؛
۹. «سهشنبهها با موری» (نوشتۀ میچ آلبوم / ترجمۀ مهدی قراچهداغی یا ...)؛
۱۰. «پرندۀ من» (فریبا وفی)؛
۱۱. «بازی عروس و داماد» (بلقیس سلیمانی)؛
۱۲. «جای خالی سلوچ» (محمود دولتآبادی)؛
۱۳. «ملت عشق» (نوشتۀ الیف شافاک / ترجمۀ ارسلان فصیحی یا ...)؛
۱۴. «خانوادۀ تیبو» (نوشتۀ روژه مارتن دوگار / ترجمۀ ابوالحسن نجفی)؛
۱۵. «سر و ته یه کرباس» (سید محمدعلی جمالزاده)؛
۱۶. «بینوایان» (نوشتۀ ویکتور هوگو / ترجمۀ حسینقلی مستعان یا ...)؛
۱۷. «بادبادکباز» (نوشتۀ خالد حسینی / ترجمۀ رضا اسکندری یا ...)؛
۱۸. «کوری» (نوشتۀ ژوزه دی سوزا ساراماگو / ترجمۀ اسداللّٰه امرایی یا مهدی غبرايی یا ...)؛
۱۹. «ناطورِ دشت» (نوشتۀ جروم دیوید سالینجر/ ترجمۀ احمد کریمی یا ...)؛
۲۰. «دن کیشوت» (نوشتۀ میگل سروانتس / ترجمهٔ محمّد قاضی یا ذبیح الله منصوری یا ...).
1⃣9⃣
🟠 به فهرست داستانهای فوق، نام کتابهای بسیاری را میتوان افزود:
الف) برای دبستانیها:
«شرورترین دختر مدرسه» (نوشتهٔ انید بلایتون / ترجمۀ آبتین گلکار)، «تیستوی سبز انگشتی» (نوشتهٔ موریس دروئون / ترجمۀ لیلی گلستان)، «قصههای یک جورکی» (نوشتهٔ تئودور زئوس گایزل / ترجمۀ رضی هیرمندی)، «مهمان مامان» (هوشنگ مرادی کرمانی)، «داستانهایی برای فکر کردن» (نوشتۀ رابرت فیشر / ترجمۀ سید جلیل شاهرودی)، «ماهی سیاه کوچولو» (صمد بهرنگی)، «زیبای سیاه» (آنا سیول)، «کارتنک شارلوت» (ای بی وایت)، «آنی شرلی» (مونتگومری)، و قصههای هانس کریستین آندرسن هم مناسب است.
ب) برای نوجوانان:
«ته خیار» (هوشنگ مرادی کرمانی)، «شلوارهای وصلهدار» (رسول پرویزی)، «کودک سرباز و دریا» (نوشتۀ ژرژ فون ویلیه / ترجمۀ دلآرا قهرمان)، «از به» و «ناصر ارمنی» (رضا امیرخانی)، «اسب رقصان» (نوشتۀ جوجو مویز / ترجمۀ مریم مفتاحی)، «بازی دروغ» (نوشتۀ روث ور / ترجمۀ سمیه یوسفی یا ...)، «داییجان ناپلئون» (ایرج پزشکزاد)، «مجموعۀ آبنبات هلدار» (مهرداد صدقی)، «پاییز پرستوی سفید» (ابراهیم سلیمی)، «مدیر مدرسه» (جلال آل احمد)، «کافه پیانو» (فرهاد جعفری)، «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» (بیژن نجدی)، «پیرمرد و دریا» (نوشتۀ ارنست همینگوی / ترجمۀ نجف دریابندری)؛ «فرهنگ افسانههای مردم ایران» (علیاشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی)، «بلندیهای بادگیر» (امیلی برونته)، «سفرنامه گالیور» (جوناتان سویفت)، «افسانههای مردم دنیا» (نوشتۀ کتلین آرنوت / ترجمۀ گروهی از مترجمان)، «افسانههای شیرین دنیا» (نوشتۀ اندرو لنگ / ترجمۀ گروهی از مترجمان)، و «داستان زندگی من» (نوشتۀ چارلی چاپلین / ترجمۀ غلامحسین صالحیار) هم مناسب است.
ج) برای جوانان:
«فارسی شکر است» (سید محمدعلی جمالزاده)، «سووشون» (سیمین دانشور) «عشق و چیزهای دیگر» و «روی ماه خداوند را ببوس» و دیگر آثارِ مصطفی مستور، «سه کتاب» و «عادت میکنیم» (زویا پیرزاد)، «بیوتن» (رضا امیرخانی)، «عزاداران بَیَل» (غلامحسین ساعدی)، «طوبا و معنای شب» (شهرنوش پارسیپور)، «ثریا در اغما» و دیگر آثارِ اسماعیل فصیح، «سپیدهدم ایرانی» و دیگر آثار امیرحسن چهلتن، «ترلان» (فریبا وفی)، «فرشتۀ نگهبان» (ایرج فاضل بخششی)، «چرند و پرند» (دهخدا)، «ویکنت دو نیم شده» (نوشتۀ ایتالو کالوینو / ترجمۀ پرویز شهدی)، «مُرشد و مارگاریتا» (نوشتهٔ میخائیل بولگاکف / ترجمۀ عباس میلانی یا حمیدرضا آتش بر آب)؛ «آداب بیقراری» و «آداب دنیا» (یعقوب یادعلی)، «کلیدر» و «طریق بسمل شدن» (محمود دولتآبادی)؛ «بازی آخر بانو» و «من از گورانیها میترسم» (بلقیس سلیمانی)، «چشمهایش» (بزرگ علوی)، «عطر سنبل، عطر کاج» (نوشتهٔ فیروزه جزایری دوما / ترجمۀ محمد سلیمانینیا)، «سهم من» و «پدر آن دیگری» (پرینوش صنیعی)، «دختر کشیش» (نوشتۀ جرج اورول / ترجمۀ بهناز پیاده)، «تصویر دوریان گری» (نوشتۀ اسکار وایلد / ترجمۀ محسن سلیمانی)، «سفر به انتهای شب» (نوشتۀ فرديناند سلين)، «مادر» (نوشتۀ ماکسیم گورکی/ ترجمۀ محمد قاضی)، «زوربای یونانی» (نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس / ترجمۀ محمد قاضی یا علی مالکی)، «همسایهها» و «داستان یک شهر» (احمد محمود)، «آتش بدون دود» (نادر ابراهیمی)، «بامداد خمار» (فتانه حاجسیدجوادی)، «شوهر آهوخانم» (علیمحمد افغانی)، «اسرار گنج دره جنی» (ابراهیم گلستان)، «سگ ولگرد» و «بوف کور» (صادق هدایت)، «تنگسیر» و «انتری که لوطیاش مرده بود» (صادق چوبک)، «درازنای شب» (جمال میرصادقی)، «ملکوت» (بهرام صادقی)، «آنا کارِنینا» و «جنگ و صلح» (تولستوی)، «باباگوریو» (بالزاک)، «دیوید کاپرفیلد» و «آرزوهای بزرگ» (چارلز دیکنز)، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» (داستایوفسکی)، «مَسخ» (فرانتس کافکا)، «بیگانه» (نوشتۀ آلبر کامو)، «مادام بواری» (گوستاو فلوبر)، «سرخ و سیاه» (استاندال)، «تام جونز» (هنری فیلدینگ)، «موبی دیک یا وال سفید» (هرمان مولویل)، «غرور و تعصب» (جین آستین)، «گتسبی بزرگ» (نوشتۀ فرانسیس اسکات کی فیتزجرالد / ترجمۀ کریم امامی یا رضا رضايی)، «ارباب مگسها» (ویلیام گلدینگ)، «پلهای مدیسون کانتی» (رابرت جیمز والر)، «در جستجوی زمان از دسترفته» (مارسل پروست)، «زندگی و زمانه مایکل ک» (جان مکسول کوتسی)، «نام گل سرخ یا آنک نام گل» (اومبرتو اکو)، «بن هور: قصهای از مسیح» (لو والاس)، «صد سال تنهایی» (گابریل گارسیا مارکز)، «داستانها و قصهها» (ترجمۀ مجتبی مینوی)، «بچههای محله ما» و «کوچۀ مدق» (نجیب محفوظ)، «وقتی که نیچه گریست» (اروین دی یالوم)، و «بر باد رفته» (مارگرت میشل) هم مناسب است.
.
الف) برای دبستانیها:
«شرورترین دختر مدرسه» (نوشتهٔ انید بلایتون / ترجمۀ آبتین گلکار)، «تیستوی سبز انگشتی» (نوشتهٔ موریس دروئون / ترجمۀ لیلی گلستان)، «قصههای یک جورکی» (نوشتهٔ تئودور زئوس گایزل / ترجمۀ رضی هیرمندی)، «مهمان مامان» (هوشنگ مرادی کرمانی)، «داستانهایی برای فکر کردن» (نوشتۀ رابرت فیشر / ترجمۀ سید جلیل شاهرودی)، «ماهی سیاه کوچولو» (صمد بهرنگی)، «زیبای سیاه» (آنا سیول)، «کارتنک شارلوت» (ای بی وایت)، «آنی شرلی» (مونتگومری)، و قصههای هانس کریستین آندرسن هم مناسب است.
ب) برای نوجوانان:
«ته خیار» (هوشنگ مرادی کرمانی)، «شلوارهای وصلهدار» (رسول پرویزی)، «کودک سرباز و دریا» (نوشتۀ ژرژ فون ویلیه / ترجمۀ دلآرا قهرمان)، «از به» و «ناصر ارمنی» (رضا امیرخانی)، «اسب رقصان» (نوشتۀ جوجو مویز / ترجمۀ مریم مفتاحی)، «بازی دروغ» (نوشتۀ روث ور / ترجمۀ سمیه یوسفی یا ...)، «داییجان ناپلئون» (ایرج پزشکزاد)، «مجموعۀ آبنبات هلدار» (مهرداد صدقی)، «پاییز پرستوی سفید» (ابراهیم سلیمی)، «مدیر مدرسه» (جلال آل احمد)، «کافه پیانو» (فرهاد جعفری)، «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» (بیژن نجدی)، «پیرمرد و دریا» (نوشتۀ ارنست همینگوی / ترجمۀ نجف دریابندری)؛ «فرهنگ افسانههای مردم ایران» (علیاشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی)، «بلندیهای بادگیر» (امیلی برونته)، «سفرنامه گالیور» (جوناتان سویفت)، «افسانههای مردم دنیا» (نوشتۀ کتلین آرنوت / ترجمۀ گروهی از مترجمان)، «افسانههای شیرین دنیا» (نوشتۀ اندرو لنگ / ترجمۀ گروهی از مترجمان)، و «داستان زندگی من» (نوشتۀ چارلی چاپلین / ترجمۀ غلامحسین صالحیار) هم مناسب است.
ج) برای جوانان:
«فارسی شکر است» (سید محمدعلی جمالزاده)، «سووشون» (سیمین دانشور) «عشق و چیزهای دیگر» و «روی ماه خداوند را ببوس» و دیگر آثارِ مصطفی مستور، «سه کتاب» و «عادت میکنیم» (زویا پیرزاد)، «بیوتن» (رضا امیرخانی)، «عزاداران بَیَل» (غلامحسین ساعدی)، «طوبا و معنای شب» (شهرنوش پارسیپور)، «ثریا در اغما» و دیگر آثارِ اسماعیل فصیح، «سپیدهدم ایرانی» و دیگر آثار امیرحسن چهلتن، «ترلان» (فریبا وفی)، «فرشتۀ نگهبان» (ایرج فاضل بخششی)، «چرند و پرند» (دهخدا)، «ویکنت دو نیم شده» (نوشتۀ ایتالو کالوینو / ترجمۀ پرویز شهدی)، «مُرشد و مارگاریتا» (نوشتهٔ میخائیل بولگاکف / ترجمۀ عباس میلانی یا حمیدرضا آتش بر آب)؛ «آداب بیقراری» و «آداب دنیا» (یعقوب یادعلی)، «کلیدر» و «طریق بسمل شدن» (محمود دولتآبادی)؛ «بازی آخر بانو» و «من از گورانیها میترسم» (بلقیس سلیمانی)، «چشمهایش» (بزرگ علوی)، «عطر سنبل، عطر کاج» (نوشتهٔ فیروزه جزایری دوما / ترجمۀ محمد سلیمانینیا)، «سهم من» و «پدر آن دیگری» (پرینوش صنیعی)، «دختر کشیش» (نوشتۀ جرج اورول / ترجمۀ بهناز پیاده)، «تصویر دوریان گری» (نوشتۀ اسکار وایلد / ترجمۀ محسن سلیمانی)، «سفر به انتهای شب» (نوشتۀ فرديناند سلين)، «مادر» (نوشتۀ ماکسیم گورکی/ ترجمۀ محمد قاضی)، «زوربای یونانی» (نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس / ترجمۀ محمد قاضی یا علی مالکی)، «همسایهها» و «داستان یک شهر» (احمد محمود)، «آتش بدون دود» (نادر ابراهیمی)، «بامداد خمار» (فتانه حاجسیدجوادی)، «شوهر آهوخانم» (علیمحمد افغانی)، «اسرار گنج دره جنی» (ابراهیم گلستان)، «سگ ولگرد» و «بوف کور» (صادق هدایت)، «تنگسیر» و «انتری که لوطیاش مرده بود» (صادق چوبک)، «درازنای شب» (جمال میرصادقی)، «ملکوت» (بهرام صادقی)، «آنا کارِنینا» و «جنگ و صلح» (تولستوی)، «باباگوریو» (بالزاک)، «دیوید کاپرفیلد» و «آرزوهای بزرگ» (چارلز دیکنز)، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» (داستایوفسکی)، «مَسخ» (فرانتس کافکا)، «بیگانه» (نوشتۀ آلبر کامو)، «مادام بواری» (گوستاو فلوبر)، «سرخ و سیاه» (استاندال)، «تام جونز» (هنری فیلدینگ)، «موبی دیک یا وال سفید» (هرمان مولویل)، «غرور و تعصب» (جین آستین)، «گتسبی بزرگ» (نوشتۀ فرانسیس اسکات کی فیتزجرالد / ترجمۀ کریم امامی یا رضا رضايی)، «ارباب مگسها» (ویلیام گلدینگ)، «پلهای مدیسون کانتی» (رابرت جیمز والر)، «در جستجوی زمان از دسترفته» (مارسل پروست)، «زندگی و زمانه مایکل ک» (جان مکسول کوتسی)، «نام گل سرخ یا آنک نام گل» (اومبرتو اکو)، «بن هور: قصهای از مسیح» (لو والاس)، «صد سال تنهایی» (گابریل گارسیا مارکز)، «داستانها و قصهها» (ترجمۀ مجتبی مینوی)، «بچههای محله ما» و «کوچۀ مدق» (نجیب محفوظ)، «وقتی که نیچه گریست» (اروین دی یالوم)، و «بر باد رفته» (مارگرت میشل) هم مناسب است.
.
🗒 ذيلی بر یادداشت فوق
۱. پیشتر به تفصیل در بارۀ بایستگیِ خواندنِ داستان سخن به میان آمد و پروندۀ صوتیِ گفتارِ دوست ادیب ارجمند، دکتر ابراهیم سلیمی با عنوان «چرا و چگونه داستان بخوانیم؟» عینا بارگذاری شد:
https://t.me/hafteganeha/12
اکنون برای پاسخ به پرسش مهم «چه داستانی بخوانیم؟» این فهرست فراهم آمده و فرا روی دوستان قرار گرفته است.
۲. بخش اول فهرست فوق، بیشتر برای کسانی پیشنهاد میشود که در آغاز راهِ داستانخوانی قرار دارند. حرفهایها به آن چندان نیازی نخواهند داشت.
۳. متون ادبی داستانی فارسی اعم از منظوم و منثور و بازنویسی شده (از شاهنامه گرفته تا ویس و رامین و منطق الطیر و مثنوی و بوستان، و از کلیله و دمنه گرفته تا تاریخ بیهقی و هزار و یک شب و مقامات حمیدی و گلستان و بهارستان و سمک عیار و جامع الحکایات و جامع التمثیل و ...) خود داستانی جدا دارد و امیدوارم با مساعدت صاحبنظران بتوانم فهرستی از آنها نیز تهیه کنم.
۴. در گسترۀ داستان، گونههای ادبیِ خاطرات، زندگینامهها و نیز نمایشنامهها هم جای میگیرد که شایسته است در مجالی دیگر به طور جداگانه بدان هم بپردازیم؛ البته این نیز با کمک فکری دوستان ادیب و دانشور میسّر خواهد شد.
۵. نیز در خصوص کتابهای خواندنیِ غیر داستانی اعم از متون ادبی و موضوعات دیگر هم باید همت کرد و هرچند دشوار است ـ با دریافت نظرات بزرگان علم و ادب ـ به فهرستی چنین دست یافت؛ امیدوارم توفیق یار شود!
۶. برخی از کتابهای خارجی چندین ترجمه دارد؛ برای نمونه برای کتاب «کوری»، من خود بیش از شانزده (16) ترجمه شناسایی کردهام! ارزیابی ترجمهها هم کار آسانی نیست. بدین روی در فهرست فوق یا نام مترجم را نیاورده و یا تنها به یکی یا دو ترجمه و ترجیحا مشهورترین آنها اشاره کردهام.
۷. داستان را باید جمله به جمله خواند، با آن خندید، گریست، به هیجان آمد، و در یک کلام با آن زندگی کرد. خواندنِ خلاصهها و گزارشها و نقدها جای خواندنِ درست و با حوصلۀ داستان را نمیگیرد. به دیگر سخن خواندنِ داستان بسان دیدنِ فیلم است؛ تا خود را در صحنههای آن تصور نکنی و پا به پای آن پیش نروی، پیامش را دریافت نخواهی کرد!
.
۱. پیشتر به تفصیل در بارۀ بایستگیِ خواندنِ داستان سخن به میان آمد و پروندۀ صوتیِ گفتارِ دوست ادیب ارجمند، دکتر ابراهیم سلیمی با عنوان «چرا و چگونه داستان بخوانیم؟» عینا بارگذاری شد:
https://t.me/hafteganeha/12
اکنون برای پاسخ به پرسش مهم «چه داستانی بخوانیم؟» این فهرست فراهم آمده و فرا روی دوستان قرار گرفته است.
۲. بخش اول فهرست فوق، بیشتر برای کسانی پیشنهاد میشود که در آغاز راهِ داستانخوانی قرار دارند. حرفهایها به آن چندان نیازی نخواهند داشت.
۳. متون ادبی داستانی فارسی اعم از منظوم و منثور و بازنویسی شده (از شاهنامه گرفته تا ویس و رامین و منطق الطیر و مثنوی و بوستان، و از کلیله و دمنه گرفته تا تاریخ بیهقی و هزار و یک شب و مقامات حمیدی و گلستان و بهارستان و سمک عیار و جامع الحکایات و جامع التمثیل و ...) خود داستانی جدا دارد و امیدوارم با مساعدت صاحبنظران بتوانم فهرستی از آنها نیز تهیه کنم.
۴. در گسترۀ داستان، گونههای ادبیِ خاطرات، زندگینامهها و نیز نمایشنامهها هم جای میگیرد که شایسته است در مجالی دیگر به طور جداگانه بدان هم بپردازیم؛ البته این نیز با کمک فکری دوستان ادیب و دانشور میسّر خواهد شد.
۵. نیز در خصوص کتابهای خواندنیِ غیر داستانی اعم از متون ادبی و موضوعات دیگر هم باید همت کرد و هرچند دشوار است ـ با دریافت نظرات بزرگان علم و ادب ـ به فهرستی چنین دست یافت؛ امیدوارم توفیق یار شود!
۶. برخی از کتابهای خارجی چندین ترجمه دارد؛ برای نمونه برای کتاب «کوری»، من خود بیش از شانزده (16) ترجمه شناسایی کردهام! ارزیابی ترجمهها هم کار آسانی نیست. بدین روی در فهرست فوق یا نام مترجم را نیاورده و یا تنها به یکی یا دو ترجمه و ترجیحا مشهورترین آنها اشاره کردهام.
۷. داستان را باید جمله به جمله خواند، با آن خندید، گریست، به هیجان آمد، و در یک کلام با آن زندگی کرد. خواندنِ خلاصهها و گزارشها و نقدها جای خواندنِ درست و با حوصلۀ داستان را نمیگیرد. به دیگر سخن خواندنِ داستان بسان دیدنِ فیلم است؛ تا خود را در صحنههای آن تصور نکنی و پا به پای آن پیش نروی، پیامش را دریافت نخواهی کرد!
.
Telegram
هفتِگانه
«چرا و چگونه داستان بخوانیم؟»
گفتاری از ابراهیم سلیمی
4⃣
گفتاری از ابراهیم سلیمی
4⃣
خرافات دیروز، آفات امروز
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
اینکه عاشورا در واقع چه بوده است و تحقیقات تاریخی در بارۀ آن چه میگوید، در جای خود مهم است؛ اما تقریبا مسلّم است که پژوهشهای علمی و تاریخی نمیتواند در قالب و محتوای عاشورای شیعه تأثیری بگذارد و آن را به واقعیتهای تاریخی نزدیک کند. آنچه اکنون از دست و زبان عالمان دین بر میآید، جدا کردن عاشورا از مرامهای سیاسی روز است. این مهمترین و مفیدترین کاری است که میتوان کرد؛ زیرا کشندهترین آفت نیز همین است که عاشورا را با سیاستهای روز گره بزنیم و از آن برای این هزینه کنیم.
وقتی از تحریفات عاشورا و آسیبهای مجالس عزاداری سخن میگوییم، نباید به چند دروغ تاریخی و سادهلوحانه بیندیشیم. خرافات و تحریفات عاشورا تنها این نیست که مثلا فاضل دربندی در «اسرار الشهادة» گفته است: خدا روز عاشورا را به ۷۲ ساعت رساند تا امام حسین فرصت داشته باشد که شمار بیشتری از اشقیا را بکشد و سپس شهید شود! یا در مناقب ابن شهرآشوب آمده است که اسب امام حسین، پس از شهادت سیدالشهداء، چهارصد نفر از سپاهیان کوفه را کشت! اکنون از اینگونه سخنان، کمتر میگویند و مینویسند. در روزگار ما تحریفات، بسیار پیچیدهتر و ظریفتر شده است؛ آن قدر که بسیاری از تحریفستیزان را هم در کام خود فرو برده است. امروز نمیگویند امام حسین در روز عاشورا آن قدر کشت که جوی خون به رکاب اسب ایشان رسید؛ روضۀ عروسی قاسم را هم نمیخوانند؛ دربارۀ شعور عارفانه و احساسات انسانی ذوالجناح هم سخنرانی نمیکنند؛ اما گاهی سخنانی میگویند که آدم دلش برای همان خرافات دیروز تنگ میشود. کاش خرافات و آفات در همان حد میمانْد. اگر دیروزیان، عاشورا را با دروغ و خرافه میآمیختند تا از مردم اشک و نالۀ بیشتر بگیرند، ما امروز عاشورا را استثمار میکنیم تا به اهداف سیاسیِ امروزمان برسیم.
در ماجرای برجام، طرفداران مذاکره با قدرتهای جهانی، به گفتوگوهای امام حسین با ابن سعد در کربلا اشاره و استناد میکردند، و مخالفانِ برجام هر گونه مذاکرهای را میان امام و سپاه کوفه انکار میکردند. این روش برای توجیه رفتارهای سیاسیِ روز، بسیار خطرناک است.
ما میتوانیم از عاشورا الهام بگیریم و بهطور کلی این درس را بیاموزیم که خون بر شمشیر پیروز است؛ اما اجازه نداریم در هر مقطعی از زمان، برای هر رفتاری که میپسندیم، دلیلی از تاریخ اسلام بیاوریم؛ زیرا شکلگیری هر واقعهای در هر گوشهای از تاریخ، بر دهها زمینۀ اجتماعی و فرهنگی و عوامل پیدا و پنهان استوار است که تکرار بیکموکاست آنها در مقاطع دیگر، تقریبا جزء محالات است.
از سوی دیگر، فقط تو نیستی که میتوانی دشمنت را تکرار ابن زیاد و سنان بن انس بدانی و جنگ با او را ادامۀ عاشورا بخوانی؛ دشمن تو نیز میتواند با همین حربه، به میدان جنگ بیاید و تو را شمر زمان بخواند. گذشته از همۀ اینها وقتی شما روش عاشورایی را در حل یک مسئلۀ قرن بیستویکمی پیشنهاد میکنید، ممکن است از شما بپرسند بر پایۀ کدام دلیل دینی و برهان عقلی، این روش در حل این مسئلۀ خاص، بهتر از روش امام سوم و چهارم و پنجم و ششم و هزاران پیامبر خدا است؟ آیا مطمئنید که در اینجا باید به روزهای پایانی عمر مبارک امام حسین(ع) اقتدا کنید، نه به سالهای قبل از آن و نه به امام مجتبی یا امام صادق یا به صدوبیستوچهار هزار پیامبر؟
باری؛ هزینه کردن از عاشورا برای توجیه سیاستهای روز، بزرگترین آفتی است که به جان این واقعۀ مهم تاریخی و دینی افتاده و فقط خدا میداند که تا امروز چه زیانهایی به بار آورده است.
2⃣0⃣
https://t.me/rezababaei43/518
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
اینکه عاشورا در واقع چه بوده است و تحقیقات تاریخی در بارۀ آن چه میگوید، در جای خود مهم است؛ اما تقریبا مسلّم است که پژوهشهای علمی و تاریخی نمیتواند در قالب و محتوای عاشورای شیعه تأثیری بگذارد و آن را به واقعیتهای تاریخی نزدیک کند. آنچه اکنون از دست و زبان عالمان دین بر میآید، جدا کردن عاشورا از مرامهای سیاسی روز است. این مهمترین و مفیدترین کاری است که میتوان کرد؛ زیرا کشندهترین آفت نیز همین است که عاشورا را با سیاستهای روز گره بزنیم و از آن برای این هزینه کنیم.
وقتی از تحریفات عاشورا و آسیبهای مجالس عزاداری سخن میگوییم، نباید به چند دروغ تاریخی و سادهلوحانه بیندیشیم. خرافات و تحریفات عاشورا تنها این نیست که مثلا فاضل دربندی در «اسرار الشهادة» گفته است: خدا روز عاشورا را به ۷۲ ساعت رساند تا امام حسین فرصت داشته باشد که شمار بیشتری از اشقیا را بکشد و سپس شهید شود! یا در مناقب ابن شهرآشوب آمده است که اسب امام حسین، پس از شهادت سیدالشهداء، چهارصد نفر از سپاهیان کوفه را کشت! اکنون از اینگونه سخنان، کمتر میگویند و مینویسند. در روزگار ما تحریفات، بسیار پیچیدهتر و ظریفتر شده است؛ آن قدر که بسیاری از تحریفستیزان را هم در کام خود فرو برده است. امروز نمیگویند امام حسین در روز عاشورا آن قدر کشت که جوی خون به رکاب اسب ایشان رسید؛ روضۀ عروسی قاسم را هم نمیخوانند؛ دربارۀ شعور عارفانه و احساسات انسانی ذوالجناح هم سخنرانی نمیکنند؛ اما گاهی سخنانی میگویند که آدم دلش برای همان خرافات دیروز تنگ میشود. کاش خرافات و آفات در همان حد میمانْد. اگر دیروزیان، عاشورا را با دروغ و خرافه میآمیختند تا از مردم اشک و نالۀ بیشتر بگیرند، ما امروز عاشورا را استثمار میکنیم تا به اهداف سیاسیِ امروزمان برسیم.
در ماجرای برجام، طرفداران مذاکره با قدرتهای جهانی، به گفتوگوهای امام حسین با ابن سعد در کربلا اشاره و استناد میکردند، و مخالفانِ برجام هر گونه مذاکرهای را میان امام و سپاه کوفه انکار میکردند. این روش برای توجیه رفتارهای سیاسیِ روز، بسیار خطرناک است.
ما میتوانیم از عاشورا الهام بگیریم و بهطور کلی این درس را بیاموزیم که خون بر شمشیر پیروز است؛ اما اجازه نداریم در هر مقطعی از زمان، برای هر رفتاری که میپسندیم، دلیلی از تاریخ اسلام بیاوریم؛ زیرا شکلگیری هر واقعهای در هر گوشهای از تاریخ، بر دهها زمینۀ اجتماعی و فرهنگی و عوامل پیدا و پنهان استوار است که تکرار بیکموکاست آنها در مقاطع دیگر، تقریبا جزء محالات است.
از سوی دیگر، فقط تو نیستی که میتوانی دشمنت را تکرار ابن زیاد و سنان بن انس بدانی و جنگ با او را ادامۀ عاشورا بخوانی؛ دشمن تو نیز میتواند با همین حربه، به میدان جنگ بیاید و تو را شمر زمان بخواند. گذشته از همۀ اینها وقتی شما روش عاشورایی را در حل یک مسئلۀ قرن بیستویکمی پیشنهاد میکنید، ممکن است از شما بپرسند بر پایۀ کدام دلیل دینی و برهان عقلی، این روش در حل این مسئلۀ خاص، بهتر از روش امام سوم و چهارم و پنجم و ششم و هزاران پیامبر خدا است؟ آیا مطمئنید که در اینجا باید به روزهای پایانی عمر مبارک امام حسین(ع) اقتدا کنید، نه به سالهای قبل از آن و نه به امام مجتبی یا امام صادق یا به صدوبیستوچهار هزار پیامبر؟
باری؛ هزینه کردن از عاشورا برای توجیه سیاستهای روز، بزرگترین آفتی است که به جان این واقعۀ مهم تاریخی و دینی افتاده و فقط خدا میداند که تا امروز چه زیانهایی به بار آورده است.
2⃣0⃣
https://t.me/rezababaei43/518
Telegram
یادداشتها
خرافات دیروز؛ آفات امروز
اینکه عاشورا در واقع چه بوده است و تحقیقات تاریخی دربارۀ آن چه میگویند، در جای خود، مهم است؛ اما تقریبا مسلم است که پژوهشهای علمی و تاریخی، نمیتوانند تأثیری در قالب و محتوای عاشورای شیعه بگذارند و آن را به واقعیتهای تاریخی نزدیک…
اینکه عاشورا در واقع چه بوده است و تحقیقات تاریخی دربارۀ آن چه میگویند، در جای خود، مهم است؛ اما تقریبا مسلم است که پژوهشهای علمی و تاریخی، نمیتوانند تأثیری در قالب و محتوای عاشورای شیعه بگذارند و آن را به واقعیتهای تاریخی نزدیک…
🗒 ذيلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب ایام محرم با اندکی ويرایش ارائه شد ـ در تاریخ 95/7/18 نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است. کانال یادداشتها، پس از درگذشتِ اسفانگیز استاد رضا بابايی برای آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردم که دیگر نیازی به تکرار آنها نیست:
https://t.me/hafteganeha/17
۲. الگوپذیری از حرکت امام حسین (ع) گزارهای است بدیهیانگاشته که نویسنده در این یادداشت، آن را به اشاره به چالش میکشد. وی سپس در یادداشتی دیگر با عنوان «در سرزمینِ زمان» این پرسش اساسی را طرح میکند که: «آیا باید به امام حسین(ع) اقتدا و تأسّی کرد؟»:
https://t.me/rezababaei43/839
مهدی خلجی نیز در کانال تلگرامی خود یادداشتی در همین باره دارد و بر آن است که: «هر شرایط تاریخی یکه و یگانه، و قیاسناپذیر با دورههای تاریخی پیش از خود است. مقایسهی تاریخی، بدین معنا، مطلقاً به بیراهه میرود، و جز مغالطهای فریبنده بیش نیست. تاریخ آینهی عبرت نیست. تاریخ هرگز تکرار نمیشود»:
https://t.me/khalajich/722
۳. استاد روانشاد رضا بابایی یادداشتهای گوناگونِ کوتاه و بلند و البته بسیار مفید دیگری هم در بارۀ عاشورا و نهضت حسینی دارند که به برخی اشاره، و بازخوانیِ آنها را در این ایام پیشنهاد میکنم:
ـ آسیبپذیری عاشورا؛
"توصیۀ من به دوستان عاشوراپژوه این است که مدتی پروژۀ آسیبشناسی را رها کنند و به مسئلۀ مهمتری بیندیشند. آن مسئلۀ مهم «علل آسیبپذیری عاشورا» است":
https://t.me/rezababaei43/514
ـ شمر چگونه شمر شد؟
"عاشوراشناسی بدون شناخت جبهۀ مقابل امام حسین(ع) راه به جایی نمیبرد":
https://t.me/rezababaei43/54
https://t.me/rezababaei43/55
https://t.me/rezababaei43/521
https://t.me/rezababaei43/522
ـ دین و غلوهای شاعرانه؛
"بسا باورهایی که نخست یک بیت شعر یا شعاری در میدان جنگ یا مضمونی شاعرانه بوده و اندکاندک تبدیل به قاعده یا عقیدهای استوار شدهاند":
https://t.me/rezababaei43/333
ـ معنای عبرتگیری از عاشورا:
https://t.me/rezababaei43/519
ـ انحراف در تحریفستیزی؛
"عاشورای برساختۀ ما گفتمانی جدا از مجموعۀ دین شده است و در فضای «عاشورا برای عاشورا» سیر میکند":
https://t.me/rezababaei43/892
ـ عاشورا و واقعیتهای ثانوی؛
"عاشورا واقعیتی دارد که تحقیقات و تأملات ما ممکن است به آن نزدیک شود یا دور؛ اما واقعیت ثانوی بر تحقیقات علمی استوار نیست":
https://t.me/rezababaei43/902
ـ عاشورا و چگونگی ما؛
"چرا عاشوراییان نتوانستند جامعۀ شیعی را رشک جهانیان کنند؟":
https://t.me/rezababaei43/1124
۱. این یادداشت ـ که در اینجا به مناسب ایام محرم با اندکی ويرایش ارائه شد ـ در تاریخ 95/7/18 نوشته شده و در کانال تلگرامی «یادداشتها» همچنان در دسترس است. کانال یادداشتها، پس از درگذشتِ اسفانگیز استاد رضا بابايی برای آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار وی، به همت خانوادۀ ایشان اداره میشود. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسس فقید آن مطالبی آوردم که دیگر نیازی به تکرار آنها نیست:
https://t.me/hafteganeha/17
۲. الگوپذیری از حرکت امام حسین (ع) گزارهای است بدیهیانگاشته که نویسنده در این یادداشت، آن را به اشاره به چالش میکشد. وی سپس در یادداشتی دیگر با عنوان «در سرزمینِ زمان» این پرسش اساسی را طرح میکند که: «آیا باید به امام حسین(ع) اقتدا و تأسّی کرد؟»:
https://t.me/rezababaei43/839
مهدی خلجی نیز در کانال تلگرامی خود یادداشتی در همین باره دارد و بر آن است که: «هر شرایط تاریخی یکه و یگانه، و قیاسناپذیر با دورههای تاریخی پیش از خود است. مقایسهی تاریخی، بدین معنا، مطلقاً به بیراهه میرود، و جز مغالطهای فریبنده بیش نیست. تاریخ آینهی عبرت نیست. تاریخ هرگز تکرار نمیشود»:
https://t.me/khalajich/722
۳. استاد روانشاد رضا بابایی یادداشتهای گوناگونِ کوتاه و بلند و البته بسیار مفید دیگری هم در بارۀ عاشورا و نهضت حسینی دارند که به برخی اشاره، و بازخوانیِ آنها را در این ایام پیشنهاد میکنم:
ـ آسیبپذیری عاشورا؛
"توصیۀ من به دوستان عاشوراپژوه این است که مدتی پروژۀ آسیبشناسی را رها کنند و به مسئلۀ مهمتری بیندیشند. آن مسئلۀ مهم «علل آسیبپذیری عاشورا» است":
https://t.me/rezababaei43/514
ـ شمر چگونه شمر شد؟
"عاشوراشناسی بدون شناخت جبهۀ مقابل امام حسین(ع) راه به جایی نمیبرد":
https://t.me/rezababaei43/54
https://t.me/rezababaei43/55
https://t.me/rezababaei43/521
https://t.me/rezababaei43/522
ـ دین و غلوهای شاعرانه؛
"بسا باورهایی که نخست یک بیت شعر یا شعاری در میدان جنگ یا مضمونی شاعرانه بوده و اندکاندک تبدیل به قاعده یا عقیدهای استوار شدهاند":
https://t.me/rezababaei43/333
ـ معنای عبرتگیری از عاشورا:
https://t.me/rezababaei43/519
ـ انحراف در تحریفستیزی؛
"عاشورای برساختۀ ما گفتمانی جدا از مجموعۀ دین شده است و در فضای «عاشورا برای عاشورا» سیر میکند":
https://t.me/rezababaei43/892
ـ عاشورا و واقعیتهای ثانوی؛
"عاشورا واقعیتی دارد که تحقیقات و تأملات ما ممکن است به آن نزدیک شود یا دور؛ اما واقعیت ثانوی بر تحقیقات علمی استوار نیست":
https://t.me/rezababaei43/902
ـ عاشورا و چگونگی ما؛
"چرا عاشوراییان نتوانستند جامعۀ شیعی را رشک جهانیان کنند؟":
https://t.me/rezababaei43/1124
Telegram
هفتِگانه
🗒 ذيلی بر يادداشت فوق
۱. نوشتار بالا از استاد فقید رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که در تاریخ ۲۱ رمضان ۱۴۳۹ قمری (۱۶ خرداد ۱۳۹۷) در کانال تلگرامی ایشان که ـ خوشبختانه به همت خانوادهاش ـ هنوز فعال است، منتشر…
۱. نوشتار بالا از استاد فقید رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که در تاریخ ۲۱ رمضان ۱۴۳۹ قمری (۱۶ خرداد ۱۳۹۷) در کانال تلگرامی ایشان که ـ خوشبختانه به همت خانوادهاش ـ هنوز فعال است، منتشر…
داری اشتباه میکنی کاپیتان!
(گفتاری از دکتر امیر ناظمی اشنی)
◾️در دهۀ ۱۹۹۰م حوادث هوایی و سقوط هواپیما در خطوط هوایی کرهجنوبی ۱۷ برابرِ متوسط جهانی شده بود؛ به نحوی که در سال ۱۹۹۹م آمریکا پرواز کارکنان خود را با این خطوط هوایی ممنوع کرد، کانادا اخطار داد که اجازۀ فرود هواپیماهای این خط را معلّق خواهد کرد و خطوط هوایی دلتا و ایرفرانس در عمل، همکاری خود را به تعلیق درآوردند!
□ در دنیای امروز استفاده از هواپیما به اندازۀ یک دستگاهِ قهوهساز قابل اعتماد است و تنها مجموعهای از اشتباهات انسانی (در حدود ۷ اشتباهِ پیدرپی) میتواند یک پرواز را به سقوط بکشاند!
● گزارشهای ارزیابی نشان میداد ایراد فنی، سهم کمی داشت و عوامل انسانی نیز متفاوت از سایر خطوط هوایی نبود. مطالعات متعددی، مانند مطالعات شرکت بوئینگ و پژوهشِ دو زبانشناس (فیشِر و اورسانو) پرده از راز بزرگی برداشت. آنها متوجه شدند هواپیماهای سقوط کرده به دلیل سادهای دچار مشکل میشدند: هیچ کس به صراحت به کاپیتان نمیگفت: «داری اشتباه میکنی کاپیتان!»
○ ساختار زبانی در برخی از فرهنگها به دلیل شرم، احترام، ترس، ارشدیت یا آنچه ادب دانسته میشود، به گونهای است که ردۀ پایینتر به صراحت نمیتواند اشتباهات ردۀ بالاتر را بیان کند.
■ پژوهش نشان میداد بیان اشتباه یک نفر، از صراحت کامل تا تلطیف، قابل رتبهبندی است:
۱. جملات امری و صریح: کاپیتان ۳۰ درجه به راست بپیچید!
۲. جملۀ الزامی: به نظر میرسد ما باید به سمت راست تغییر مسیر بدهیم.
۳. جملۀ پیشنهادی: پیشنهاد میدهم تغییر مسیر دهیم.
۴. پرسش: بهتر نیست تغییر مسیر دهیم؟
۵. ترجیح: به نظرِ این شاگرد بهتر است تغییر مسیر دهیم.
۶. اشاره: اگر تغییر مسیر ندهیم با طوفان روبهرو میشویم.
□ بررسیِ جعبههای سیاهِ پیدا شده در سقوطها نشان میداد که در برخی از فرهنگها (مثل کُره) کمکخلبان یا مهندسِ پرواز از جملات اشارهای یا ترجیحی (که تلطیف واقعیت هستند) استفاده میکردهاند، اما در فرهنگهایی که صراحت وجود داشته و جملات امری یا الزامی بوده است، کمتر شاهد سقوط بودهایم!
⚫️ به همین دلیل زمانی که خلبانانِ کمتجربهتر مسئول هدایت پرواز بودهاند، کمتر سوانح روی داده بود، چون سایرین با آنها صراحت داشتند؛ اما این خلبانان کارآزمودهتر و ارشدتر بودند که سقوط مردم را رقم میزدند!
⚪️ مطالعات هلمریش (روانشناس) نشان داد در یک مورد، حتی وقتی کمکخلبانها میدانستند که خلبان دارد اشتباه میکند، آمادگی لازم برای در دست گرفتن پرواز را نداشتند و همگی به همین دلیل جان خود را در سقوط از دست دادند.
◾️ ۴ درس بزرگ از سقوطها:
۱) این فرهنگ است که موفقیت یا شکست را تعیین میکند، نه فناوری و نه هواپیماهای مطمئنتر.
۲) ردۀ پایینتر برای جلوگیری از سقوط و شکستِ بزرگِ جمعی، هیچ چارهای جز آن ندارد که به صراحت خطاب به ردۀ بالا فریاد بزند: رفیق داری اشتباه میکنی!
۳) ردۀ بالاتر باید بفهمد که تنها راهِ نجاتِ دستهجمعی، دادنِ این آزادی به زیردست است که اشتباه او را به صراحت بگوید. در یکی از پروازها کاپیتان در مقابل کمکخلبانی که به او تذکر داده بود که اشتباه کرده است، با پشتِ دست به دهانش زده بود. آن پرواز سقوط کرد و این آموختۀ ما از جعبه سیاه است!
۴) خط هواییِ کُره نشان داد گذار از این وضعیت تنها در صورت پذیرشِ واقعیتهای فرهنگی و خودآگاهیِ جمعی امکانپذیر است. با انکار یک آسیب فرهنگی تنها امکان سقوط، افزایش مییابد.
2⃣1⃣
https://t.me/gahname_modir/2954
(گفتاری از دکتر امیر ناظمی اشنی)
◾️در دهۀ ۱۹۹۰م حوادث هوایی و سقوط هواپیما در خطوط هوایی کرهجنوبی ۱۷ برابرِ متوسط جهانی شده بود؛ به نحوی که در سال ۱۹۹۹م آمریکا پرواز کارکنان خود را با این خطوط هوایی ممنوع کرد، کانادا اخطار داد که اجازۀ فرود هواپیماهای این خط را معلّق خواهد کرد و خطوط هوایی دلتا و ایرفرانس در عمل، همکاری خود را به تعلیق درآوردند!
□ در دنیای امروز استفاده از هواپیما به اندازۀ یک دستگاهِ قهوهساز قابل اعتماد است و تنها مجموعهای از اشتباهات انسانی (در حدود ۷ اشتباهِ پیدرپی) میتواند یک پرواز را به سقوط بکشاند!
● گزارشهای ارزیابی نشان میداد ایراد فنی، سهم کمی داشت و عوامل انسانی نیز متفاوت از سایر خطوط هوایی نبود. مطالعات متعددی، مانند مطالعات شرکت بوئینگ و پژوهشِ دو زبانشناس (فیشِر و اورسانو) پرده از راز بزرگی برداشت. آنها متوجه شدند هواپیماهای سقوط کرده به دلیل سادهای دچار مشکل میشدند: هیچ کس به صراحت به کاپیتان نمیگفت: «داری اشتباه میکنی کاپیتان!»
○ ساختار زبانی در برخی از فرهنگها به دلیل شرم، احترام، ترس، ارشدیت یا آنچه ادب دانسته میشود، به گونهای است که ردۀ پایینتر به صراحت نمیتواند اشتباهات ردۀ بالاتر را بیان کند.
■ پژوهش نشان میداد بیان اشتباه یک نفر، از صراحت کامل تا تلطیف، قابل رتبهبندی است:
۱. جملات امری و صریح: کاپیتان ۳۰ درجه به راست بپیچید!
۲. جملۀ الزامی: به نظر میرسد ما باید به سمت راست تغییر مسیر بدهیم.
۳. جملۀ پیشنهادی: پیشنهاد میدهم تغییر مسیر دهیم.
۴. پرسش: بهتر نیست تغییر مسیر دهیم؟
۵. ترجیح: به نظرِ این شاگرد بهتر است تغییر مسیر دهیم.
۶. اشاره: اگر تغییر مسیر ندهیم با طوفان روبهرو میشویم.
□ بررسیِ جعبههای سیاهِ پیدا شده در سقوطها نشان میداد که در برخی از فرهنگها (مثل کُره) کمکخلبان یا مهندسِ پرواز از جملات اشارهای یا ترجیحی (که تلطیف واقعیت هستند) استفاده میکردهاند، اما در فرهنگهایی که صراحت وجود داشته و جملات امری یا الزامی بوده است، کمتر شاهد سقوط بودهایم!
⚫️ به همین دلیل زمانی که خلبانانِ کمتجربهتر مسئول هدایت پرواز بودهاند، کمتر سوانح روی داده بود، چون سایرین با آنها صراحت داشتند؛ اما این خلبانان کارآزمودهتر و ارشدتر بودند که سقوط مردم را رقم میزدند!
⚪️ مطالعات هلمریش (روانشناس) نشان داد در یک مورد، حتی وقتی کمکخلبانها میدانستند که خلبان دارد اشتباه میکند، آمادگی لازم برای در دست گرفتن پرواز را نداشتند و همگی به همین دلیل جان خود را در سقوط از دست دادند.
◾️ ۴ درس بزرگ از سقوطها:
۱) این فرهنگ است که موفقیت یا شکست را تعیین میکند، نه فناوری و نه هواپیماهای مطمئنتر.
۲) ردۀ پایینتر برای جلوگیری از سقوط و شکستِ بزرگِ جمعی، هیچ چارهای جز آن ندارد که به صراحت خطاب به ردۀ بالا فریاد بزند: رفیق داری اشتباه میکنی!
۳) ردۀ بالاتر باید بفهمد که تنها راهِ نجاتِ دستهجمعی، دادنِ این آزادی به زیردست است که اشتباه او را به صراحت بگوید. در یکی از پروازها کاپیتان در مقابل کمکخلبانی که به او تذکر داده بود که اشتباه کرده است، با پشتِ دست به دهانش زده بود. آن پرواز سقوط کرد و این آموختۀ ما از جعبه سیاه است!
۴) خط هواییِ کُره نشان داد گذار از این وضعیت تنها در صورت پذیرشِ واقعیتهای فرهنگی و خودآگاهیِ جمعی امکانپذیر است. با انکار یک آسیب فرهنگی تنها امکان سقوط، افزایش مییابد.
2⃣1⃣
https://t.me/gahname_modir/2954
Telegram
گاهنامه مدیر
Telegram: @gahname_modir
🗒 ذیلی بر گفتار فوق
۱. این گفتار نخستین بار در ششم فروردين ۱۳۹۷ برابر با بيست و ششم مارس ۲۰۱۸م، در قالب یک مستند کوتاه از سوی مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری، و سپس به صورت نوشتار در رسانهها منتشر شد. در این خطابۀ تصویری که به عنوان اولین قسمت از برنامۀ جعبۀ سیاه با هدف طرح مسائل سیاستی به زبان تصویر و بیانی ملموس منتشر شده، دکتر امیر ناظمی به موضوع نقش فرهنگ در حرکت جوامع به سوی موفقیت یا شکست پرداخته است.
https://sajadsoleimani.com/youre-wrong/
https://www.aparat.com/v/2q7Rz
https://www.mehrnews.com/news/4428851/
کانال تلگرامیِ «گاهنامۀ مدیر» که به همین نام در اینترنت، واتساپ و اینستاگرام هم فعّال است، و پیام های اجتماعی، فرهنگی، مدیریتی را با هدف ارتقای دانش، بینش، انگیزش و نگرش مخاطبان، از کتابها و مقالات و رسانهها بهْگزین کرده و فراروی کاربران مشتاق قرار میدهد، تاکنون سه بار این متن را منتشر ساخته است:
https://t.me/gahname_modir/2953
https://t.me/gahname_modir/4041
https://t.me/gahname_modir/4051
http://gahnamemodir.ir/60-2/
https://chat.whatsapp.com/LpkEW4tu8eR76TEuyIH1wE
www.instagram.com/gahname_modir
۲. نویسنده و گویندۀ متن، امير ناظمی اشنی (زادۀ ۱۳۵۸ اصفهان)، دانشآموختۀ رشتۀ سیاستگذاری فناوری در مقطع دکتری از دانشگاه علامۀ طباطبايی، و مدیریت فناوری در کارشناسی ارشد و مهندسی مکانیک در کارشناسی است. وی عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، عضو گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان فارسی، و عضو وابستۀ فرهنگستان علوم ایران بوده و مدتی مديريت گروه آيندهانديشیِ مركز تحقيقات سياست علمی كشور، و ریاست سازمان فناوریِ اطلاعات ايران را بر عهده داشته است. بیش از پانزده کتاب در موضوعات آیندهپژوهی و نخبهگرایی نیز تألیف کرده است.
https://www.css.ir/fa/expert/9514
https://fa.wikipedia.org/wiki/
۳. سوگمندانه مطلب علمیِ فوق ـ که قابل تعمیم در همۀ سطوح مدیریتی از ادارۀ یک خانه و خانواده گرفته تا یک کشور و ملت بود ـ پس از انتشار با سوگیریهای سیاسی و جناحی مواجه شد و آن گونه که باید و شاید، مورد توجه و اهتمام همگان قرار نگرفت؛ به طوری که ناشر نخستینِ آن (مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری) هم آن را از پایگاه اینترنتیِ خود حذف کرده است.
https://btid.org/fa/news/135750
https://www.mashreghnews.ir/news/845022/
https://snn.ir/fa/news/930670/
۴. ظاهرا منبع ناگفتۀ این متن، کتاب خارقالعادهها (Outliers: the story of success) نوشتۀ مَلکُم گِلَدْوِل (Malcolm Gladwell) است که از جمله کتابهای عمومیِ روانشناسی به شمار میرود و در سال ۲۰۰۸م منتشر شده و فصل هفتمِ آن (نظریه قومی سقوط هواپیما) به موضوعِ بحث ما پرداخته است. این کتاب با نامها و مترجمان گوناگون (از ما بهتران: داستان موفقیت ترجمۀ حامد رحمانیان، غیرمعمولیها: داستان موفقیت محمدرضا فرهادیپور، تافتههای جدابافته میترا معتضد، تافتههای جدابافته: داستان موفقیت پریسا رجوند، تافتههای جدابافته: داستان موفقیت انسانهای بزرگ و راز استعدادهای درخشان مرجان فرجی، استثناییها: داستان موفقیت زهرا آلوشی، نخبگان: داستان موفقیت بابک یاپیر رشتی و حمیدرضا مفتخرینائینینژاد، داستان موفقیت نخبگان نوشین طیبی، نخبگان چگونه نخبه میشوند فائزه عسکری و فرناز عسکری، استثناییها: داستان موفقیت م.ع. سروری، داستان موفقیت سپیده علی کاشانی و محمد ناصح) به همت ناشران مختلف از سال ۱۳۹۵ تاکنون به چاپ رسیده است. نویسندۀ مشهورِ کتاب (گلدول) یک فیلمنامهنویس، جامعهشناس و روزنامهنگار بریتانیایی (زادۀ ۱۹۶۳م) است. وی به رغم خلاقیت، در تألیف این کتاب به سطحینگاری و ژورنالیستی بودن متهم شده است.
http://processsafety.ir/wp-content/uploads/2018/04/Shargh-Captain.pdf
https://www.rajanews.com/news/286138/
https://elmema.com/introduction-and-summary-of-the-book-outliers-from-malcolm-gladwell/13968
https://motamem.org/
۵. لُبّ مطلبِ گلدول و به تبع آن دکتر ناظمی این است که در شرایط بحرانی و وقتی پایههای یک نهاد لرزان میشود، باید عادتِ مبتنی بر فرهنگ شرقیِ «تعارف» و «ملاحظه» را کنار گذاشت و به مسئول اصلیِ آن نهاد به صراحت گفت که نهاد تحت مدیریتِ تو در حال فروپاشی است!
۱. این گفتار نخستین بار در ششم فروردين ۱۳۹۷ برابر با بيست و ششم مارس ۲۰۱۸م، در قالب یک مستند کوتاه از سوی مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری، و سپس به صورت نوشتار در رسانهها منتشر شد. در این خطابۀ تصویری که به عنوان اولین قسمت از برنامۀ جعبۀ سیاه با هدف طرح مسائل سیاستی به زبان تصویر و بیانی ملموس منتشر شده، دکتر امیر ناظمی به موضوع نقش فرهنگ در حرکت جوامع به سوی موفقیت یا شکست پرداخته است.
https://sajadsoleimani.com/youre-wrong/
https://www.aparat.com/v/2q7Rz
https://www.mehrnews.com/news/4428851/
کانال تلگرامیِ «گاهنامۀ مدیر» که به همین نام در اینترنت، واتساپ و اینستاگرام هم فعّال است، و پیام های اجتماعی، فرهنگی، مدیریتی را با هدف ارتقای دانش، بینش، انگیزش و نگرش مخاطبان، از کتابها و مقالات و رسانهها بهْگزین کرده و فراروی کاربران مشتاق قرار میدهد، تاکنون سه بار این متن را منتشر ساخته است:
https://t.me/gahname_modir/2953
https://t.me/gahname_modir/4041
https://t.me/gahname_modir/4051
http://gahnamemodir.ir/60-2/
https://chat.whatsapp.com/LpkEW4tu8eR76TEuyIH1wE
www.instagram.com/gahname_modir
۲. نویسنده و گویندۀ متن، امير ناظمی اشنی (زادۀ ۱۳۵۸ اصفهان)، دانشآموختۀ رشتۀ سیاستگذاری فناوری در مقطع دکتری از دانشگاه علامۀ طباطبايی، و مدیریت فناوری در کارشناسی ارشد و مهندسی مکانیک در کارشناسی است. وی عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، عضو گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان فارسی، و عضو وابستۀ فرهنگستان علوم ایران بوده و مدتی مديريت گروه آيندهانديشیِ مركز تحقيقات سياست علمی كشور، و ریاست سازمان فناوریِ اطلاعات ايران را بر عهده داشته است. بیش از پانزده کتاب در موضوعات آیندهپژوهی و نخبهگرایی نیز تألیف کرده است.
https://www.css.ir/fa/expert/9514
https://fa.wikipedia.org/wiki/
۳. سوگمندانه مطلب علمیِ فوق ـ که قابل تعمیم در همۀ سطوح مدیریتی از ادارۀ یک خانه و خانواده گرفته تا یک کشور و ملت بود ـ پس از انتشار با سوگیریهای سیاسی و جناحی مواجه شد و آن گونه که باید و شاید، مورد توجه و اهتمام همگان قرار نگرفت؛ به طوری که ناشر نخستینِ آن (مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری) هم آن را از پایگاه اینترنتیِ خود حذف کرده است.
https://btid.org/fa/news/135750
https://www.mashreghnews.ir/news/845022/
https://snn.ir/fa/news/930670/
۴. ظاهرا منبع ناگفتۀ این متن، کتاب خارقالعادهها (Outliers: the story of success) نوشتۀ مَلکُم گِلَدْوِل (Malcolm Gladwell) است که از جمله کتابهای عمومیِ روانشناسی به شمار میرود و در سال ۲۰۰۸م منتشر شده و فصل هفتمِ آن (نظریه قومی سقوط هواپیما) به موضوعِ بحث ما پرداخته است. این کتاب با نامها و مترجمان گوناگون (از ما بهتران: داستان موفقیت ترجمۀ حامد رحمانیان، غیرمعمولیها: داستان موفقیت محمدرضا فرهادیپور، تافتههای جدابافته میترا معتضد، تافتههای جدابافته: داستان موفقیت پریسا رجوند، تافتههای جدابافته: داستان موفقیت انسانهای بزرگ و راز استعدادهای درخشان مرجان فرجی، استثناییها: داستان موفقیت زهرا آلوشی، نخبگان: داستان موفقیت بابک یاپیر رشتی و حمیدرضا مفتخرینائینینژاد، داستان موفقیت نخبگان نوشین طیبی، نخبگان چگونه نخبه میشوند فائزه عسکری و فرناز عسکری، استثناییها: داستان موفقیت م.ع. سروری، داستان موفقیت سپیده علی کاشانی و محمد ناصح) به همت ناشران مختلف از سال ۱۳۹۵ تاکنون به چاپ رسیده است. نویسندۀ مشهورِ کتاب (گلدول) یک فیلمنامهنویس، جامعهشناس و روزنامهنگار بریتانیایی (زادۀ ۱۹۶۳م) است. وی به رغم خلاقیت، در تألیف این کتاب به سطحینگاری و ژورنالیستی بودن متهم شده است.
http://processsafety.ir/wp-content/uploads/2018/04/Shargh-Captain.pdf
https://www.rajanews.com/news/286138/
https://elmema.com/introduction-and-summary-of-the-book-outliers-from-malcolm-gladwell/13968
https://motamem.org/
۵. لُبّ مطلبِ گلدول و به تبع آن دکتر ناظمی این است که در شرایط بحرانی و وقتی پایههای یک نهاد لرزان میشود، باید عادتِ مبتنی بر فرهنگ شرقیِ «تعارف» و «ملاحظه» را کنار گذاشت و به مسئول اصلیِ آن نهاد به صراحت گفت که نهاد تحت مدیریتِ تو در حال فروپاشی است!
Sajadsoleimani
⌛کاپیتان تو داری اشتباه میکنی - بهش بگو و آماده شنیدنش باش! | سجاد سلیمانی
چرا باید در صحبت کردن و گفتگو رک باشیم و شفاف صحبت کنیم؟ عواقب ابهامگویی و در لفافه صحبت کردن چیست؟
خستگیِ تصمیم چیست و چگونه از آن در امان باشیم؟
(یادداشتی از جعفر محمدی)
همان گونه که عضلات ما بعد از کار کردنِ زیاد خسته می شوند، مغز نیز بعد از تصمیمگیریهای متعدد در طول روز، دچار خستگی می شود که به آن، «خستگی تصمیم» (Decision fatigue) میگویند.
ما مدام در حالِ تصمیمگیری هستیم و با هر تصمیمی، یک قدم به «خستگیِ تصمیم» نزدیک میشویم. هرچند همۀ تصمیمها بزرگ و حیاتی نیستند ولی هر کدامشان، به سهم خود بخشی از انرژی مغزمان را می گیرند. از انتخاب بین دو نوع خمیردندان برای مسواک صبحگاهی، و تصمیمگیری دربارۀ این که امروز چه بپوشم، و انتخاب درجۀ حرارت بخاری یا کولر ماشین، و انتخابِ موسیقی برای شنیدن، و برداشتنِ یک نوع پنیر از قفسۀ پنیرهای سوپرمارکت تا تصمیمگیری در بارۀ نحوۀ برخورد با خطای فرزند، و انتخاب بین چند گزینه برای سرمایهگذاری و مهاجرت و ... همه و همه تصمیمگیری است.
نکته جالب توجه اینکه ما بعضی تصمیمگیریها را عرفاً تصمیمگیری نمیدانیم؛ مثلاً برای بالا رفتن از یک برج که دارای ۳ آسانسور است، وقتی دکمۀ یکی از آنها را میفشاریم، در واقع تصمیم گرفتهایم، هر چند که آن را در زمرۀ تصمیمات روزانه نیاوریم.
افرادی که کار و زندگیشان به گونهای است که باید مدام تصمیم بگیرند، بیش از بقیه در معرض «خستگیِ تصمیم» قرار دارند. در یک تحقیق در آمریکا، تعدادی قاضی که باید در بارۀ عفوِ زندانیان تصمیمگیری میکردند، مورد بررسی قرار گرفتند. مشخص شد که آنها در ابتدای روز پروندهها را بهتر بررسی میکنند و افراد بیشتری را مشمول عفو میدانند ولی هر چه به پایانِ روز نزدیک میشوند، افراد کمتری را عفو میکنند. پروندهها کما بیش یکسان بودند و قضات نیز ثابت. آنچه در ساعات پایانی روز تغییر کرده بود، پدیدار شدن حالتِ «خستگیِ تصمیم» بود که هنگام صبح وجود نداشت.
رولف دوبلی در کتابِ «هنر خوب زندگی کردن» می گوید: وقتی مغز به خاطر تصمیمگیریهای متعدد خسته میشود، معمولاً سرراستترین تصمیمات را میگیرد که عمدتاً هم بدترین است.
● چه کنیم؟
۱. وقتی از «مارک زاکربرگ» بنیانگذار و مدیر «فیس بوک» پرسیدند چرا همیشه یک نوع تیشرت میپوشی، پاسخ داد: نمیخواهم هر روز صبح درگیر تصمیمگیری در بارۀ این که کدام لباس را بپوشم، باشم. او با این کار، در واقع یکی از تصمیمات صبحگاهیاش را حذف، و انرژی آن را برای تصمیمگیریهای مهمترِ کاری ذخیره میکند. خانم «آنگلا مرکل» صدر اعظم آلمان هم از این روش استفاده میکند و اکثراً یک نوع لباس میپوشد. استیو جابز نیز همین گونه بود.
برای این که «خستگیِ تصمیم» دیرتر رخ بدهد، تا حد امکان خود را در معرض تصمیمگیریهای کماهمیت قرار ندهیم. راهش این است که در بارۀ برخی چیزها یک تصمیم ثابت بگیریم؛ به عنوان مثال، به جای این که هر روز تصمیم بگیریم امروز چه غذایی درست کنیم، یک برنامۀ هفتگی یا ماهانه تدوین کنیم و از قید تصمیمات روزمره خلاص شویم و انرژی مغزمان را ذخیره کنیم، یا یک مدیر میتواند جلسات خود را فقط در روزهای چهارشنبه برگزار کند و هر که از او وقت بخواهد، به جای این که فکر کند و در بارۀ زمان جلسه با او تصمیم بگیرد، روز چهارشنبه را با او وعده کند، یا یک پدر روز خاصی را در هفته، برای بیرون بردن بچه ها در نظر بگیرد و ... . هر کسی میتواند به فراخور زندگیاش، چند مورد را مشمول یک تصمیم واحد کند و از تصمیمگیریهای متعدد راحت شود.
۲. تصمیماتِ مهم را صبح بگیریم. یادمان باشد که هر چه از روز میگذرد، به «خستگیِ تصمیم» بیشتر نزدیک میشویم.
۳. وقتی گزینههای قابل انتخاب برای تصمیمگیری زیادتر باشد، «خستگیِ تصمیم» نیز بیشتر میشود.؛ اگر برای خرید کاغذ دیواری به خیابانی که بورس کاغذ دیواری است، برویم، در دهها فروشگاه صدها طرح میبینیم و تعدد گزینهها ما را سردرگم میکند. در واقع ما بعد از دیدن دهها طرح اولیه، دچارِ «خستگیِ تصمیم» میشویم و بعد از مدتی یکی از طرحها را نه از سرِ شوق و علاقه که به خاطر خستگی تصمیم و گریز از ادامۀ این روند انتخاب میکنیم.
یکی از راههای مواجهۀ منطقی با تعدّد گزینهها، این است که به جای آن که مثلاً ۱۲ گزینه را یکجا بررسی کنیم و به یکی برسیم، آنها را به چند گروه کوچکتر تقسیم کنیم و سه تا سه تا بررسی کنیم تا به انتخاب نهایی برسیم.
۴. وقتی دچارِ «خستگیِ تصمیم» هستیم، تصمیم نگیریم؛ فرصتی به مغز دهیم تا خود را بازسازی کند. کمی استراحت و خوردنِ اندکی غذا که گلوکز مغز را تأمین کند، میتواند خستگی تصمیم را کاهش دهد. نیم ساعت خواب در وسط روز میتواند در جلوگیری از «خستگیِ تصمیم» مؤثر باشد.
(یادداشتی از جعفر محمدی)
همان گونه که عضلات ما بعد از کار کردنِ زیاد خسته می شوند، مغز نیز بعد از تصمیمگیریهای متعدد در طول روز، دچار خستگی می شود که به آن، «خستگی تصمیم» (Decision fatigue) میگویند.
ما مدام در حالِ تصمیمگیری هستیم و با هر تصمیمی، یک قدم به «خستگیِ تصمیم» نزدیک میشویم. هرچند همۀ تصمیمها بزرگ و حیاتی نیستند ولی هر کدامشان، به سهم خود بخشی از انرژی مغزمان را می گیرند. از انتخاب بین دو نوع خمیردندان برای مسواک صبحگاهی، و تصمیمگیری دربارۀ این که امروز چه بپوشم، و انتخاب درجۀ حرارت بخاری یا کولر ماشین، و انتخابِ موسیقی برای شنیدن، و برداشتنِ یک نوع پنیر از قفسۀ پنیرهای سوپرمارکت تا تصمیمگیری در بارۀ نحوۀ برخورد با خطای فرزند، و انتخاب بین چند گزینه برای سرمایهگذاری و مهاجرت و ... همه و همه تصمیمگیری است.
نکته جالب توجه اینکه ما بعضی تصمیمگیریها را عرفاً تصمیمگیری نمیدانیم؛ مثلاً برای بالا رفتن از یک برج که دارای ۳ آسانسور است، وقتی دکمۀ یکی از آنها را میفشاریم، در واقع تصمیم گرفتهایم، هر چند که آن را در زمرۀ تصمیمات روزانه نیاوریم.
افرادی که کار و زندگیشان به گونهای است که باید مدام تصمیم بگیرند، بیش از بقیه در معرض «خستگیِ تصمیم» قرار دارند. در یک تحقیق در آمریکا، تعدادی قاضی که باید در بارۀ عفوِ زندانیان تصمیمگیری میکردند، مورد بررسی قرار گرفتند. مشخص شد که آنها در ابتدای روز پروندهها را بهتر بررسی میکنند و افراد بیشتری را مشمول عفو میدانند ولی هر چه به پایانِ روز نزدیک میشوند، افراد کمتری را عفو میکنند. پروندهها کما بیش یکسان بودند و قضات نیز ثابت. آنچه در ساعات پایانی روز تغییر کرده بود، پدیدار شدن حالتِ «خستگیِ تصمیم» بود که هنگام صبح وجود نداشت.
رولف دوبلی در کتابِ «هنر خوب زندگی کردن» می گوید: وقتی مغز به خاطر تصمیمگیریهای متعدد خسته میشود، معمولاً سرراستترین تصمیمات را میگیرد که عمدتاً هم بدترین است.
● چه کنیم؟
۱. وقتی از «مارک زاکربرگ» بنیانگذار و مدیر «فیس بوک» پرسیدند چرا همیشه یک نوع تیشرت میپوشی، پاسخ داد: نمیخواهم هر روز صبح درگیر تصمیمگیری در بارۀ این که کدام لباس را بپوشم، باشم. او با این کار، در واقع یکی از تصمیمات صبحگاهیاش را حذف، و انرژی آن را برای تصمیمگیریهای مهمترِ کاری ذخیره میکند. خانم «آنگلا مرکل» صدر اعظم آلمان هم از این روش استفاده میکند و اکثراً یک نوع لباس میپوشد. استیو جابز نیز همین گونه بود.
برای این که «خستگیِ تصمیم» دیرتر رخ بدهد، تا حد امکان خود را در معرض تصمیمگیریهای کماهمیت قرار ندهیم. راهش این است که در بارۀ برخی چیزها یک تصمیم ثابت بگیریم؛ به عنوان مثال، به جای این که هر روز تصمیم بگیریم امروز چه غذایی درست کنیم، یک برنامۀ هفتگی یا ماهانه تدوین کنیم و از قید تصمیمات روزمره خلاص شویم و انرژی مغزمان را ذخیره کنیم، یا یک مدیر میتواند جلسات خود را فقط در روزهای چهارشنبه برگزار کند و هر که از او وقت بخواهد، به جای این که فکر کند و در بارۀ زمان جلسه با او تصمیم بگیرد، روز چهارشنبه را با او وعده کند، یا یک پدر روز خاصی را در هفته، برای بیرون بردن بچه ها در نظر بگیرد و ... . هر کسی میتواند به فراخور زندگیاش، چند مورد را مشمول یک تصمیم واحد کند و از تصمیمگیریهای متعدد راحت شود.
۲. تصمیماتِ مهم را صبح بگیریم. یادمان باشد که هر چه از روز میگذرد، به «خستگیِ تصمیم» بیشتر نزدیک میشویم.
۳. وقتی گزینههای قابل انتخاب برای تصمیمگیری زیادتر باشد، «خستگیِ تصمیم» نیز بیشتر میشود.؛ اگر برای خرید کاغذ دیواری به خیابانی که بورس کاغذ دیواری است، برویم، در دهها فروشگاه صدها طرح میبینیم و تعدد گزینهها ما را سردرگم میکند. در واقع ما بعد از دیدن دهها طرح اولیه، دچارِ «خستگیِ تصمیم» میشویم و بعد از مدتی یکی از طرحها را نه از سرِ شوق و علاقه که به خاطر خستگی تصمیم و گریز از ادامۀ این روند انتخاب میکنیم.
یکی از راههای مواجهۀ منطقی با تعدّد گزینهها، این است که به جای آن که مثلاً ۱۲ گزینه را یکجا بررسی کنیم و به یکی برسیم، آنها را به چند گروه کوچکتر تقسیم کنیم و سه تا سه تا بررسی کنیم تا به انتخاب نهایی برسیم.
۴. وقتی دچارِ «خستگیِ تصمیم» هستیم، تصمیم نگیریم؛ فرصتی به مغز دهیم تا خود را بازسازی کند. کمی استراحت و خوردنِ اندکی غذا که گلوکز مغز را تأمین کند، میتواند خستگی تصمیم را کاهش دهد. نیم ساعت خواب در وسط روز میتواند در جلوگیری از «خستگیِ تصمیم» مؤثر باشد.
۵. انسانهای کمالگرا که میخواهند بهترین خروجی را داشته باشند، بیش از بقیه دچارِ «خستگیِ تصمیم» میشوند. بهتر است به یک گام جلوتر بسنده کنیم و راحتتر و سریعتر تصمیم بگیریم. کش دادنِ تصمیمگیری، انرژی زیادی از مغز میگیرد.
2⃣2⃣
http://savadezendegi.com/fa/news/273
2⃣2⃣
http://savadezendegi.com/fa/news/273
سواد زندگی
"خستگی تصمیم" چیست؟ و چگونه از آن در امان باشیم؟
ما بعضی تصمیم گیری ها را عرفاً تصمیم گیری نمی دانیم. مثلاً برای بالا رفتن از یک برج که دارای 3 آسانسور است، وقتی دکمه یکی از آنها را می فشاریم، در واقع، تصمیم گرفته ایم، هر چند که آن را در زمره تصمیمات روزانه نیاوریم.