هفتِگانه
278 subscribers
3 photos
1 video
1 file
90 links
این کانال در نظر دارد به طور معمول هفته‌ای یک بار مطالب خواندنی، شنیدنی یا دیدنی را تقدیم کند به دوستان؛ تا توفیق چه باشد!
سيد محمدرضا ابن‌الرسول
@Ebnorrasool
Download Telegram
🗒 ذیلی بر سرودۀ فوق

١. سروده‌ای که با حرکت‌گذاریِ کامل و ترجمۀ فارسی پیش روی شماست، یکی از پرآوازه‌ترین سرودهای انقلابی عربی دهۀ اخیر است که بارها بازخوانی شده و در فضای مجازی بازنشر یافته است.
https://youtu.be/hLmjDM-y0-8
https://youtu.be/VrmG7aHx6sY
https://youtu.be/rSZX91t7Rf0
https://www.instagram.com/reel/ClwhqVigu_m/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
https://youtu.be/iXeIrHi71oU
https://youtu.be/oDqWhbVR74M
https://youtu.be/HNEZ7rU8UlI
https://youtu.be/eEfwaejJUMA
https://poetsgate.com/poem.php?pm=225984
https://lyricstranslate.com/ar/tzn-nk-ndm-hrqtny-do-you-think-when-you-burnt-me.html
https://lyricstranslate.com

٢. سراینده با نام کامل مهذل بن مهدي بن ظافر آل محمد بن مهذل الصقور اليامي (زادۀ اخدود)، اديب و شاعر میان‌سالِ سعودی، از قبيلۀ يام در منطقۀ نجران (جنوب عربستان) است که به زبان نبطی و عربی فصيح شعر می‌گوید و پدر او هم از شاعران آن دیار است.
https://poetsgate.com/poet.php?pt=5973

٣. سرودۀ فوق هرچند سرودۀ درجۀ یکی نیست و حتی عیب دستوری دارد («خالٍ» در آغاز مصراع دومِ بیت هشتم باید «خالياً» باشد)، ولی مضمون حماسیِ جوان‌پسندی دارد که باعث شهرۀ آن شده است. جوانِ شورشی اگر هم در راه مبارزه کشته شود و دشمن برای کشتن او جشن بگیرد ولی آرمانش تا ابد زنده است. ققنوس‌وار زنده خواهد شد و با ارمغانی به گنجایشِ همۀ آرزوهای سرکوب شدۀ بشر باز خواهد گشت؛ بازگشتی رؤیایی و پر از نوید! او نمایندۀ آیندۀ موعود بشر است.
[چشم‌انداز جهان در ۲۰۳۰ میلادی]
(یادداشتی از مهدی اسفندیار)

... بعد از یک سال ... شاهدیم که بر خلاف بسیاری از تحلیل‌های نازل، متحد اولِ اقتصادی ایران ـ یعنی چین ـ در روز روشن به عربستان می‌رود و قرارداد بزرگ نفتی و اقتصادی با بندهای مهمی که جنبه‌های سیاسی و اقتصادی دارد، امضا می‌کند، در حالی که چین به قطع با هدفِ خیانت به ایران وارد این معامله نشده است؛ ایران حیات خلوت خودروهای چینی است، بهشتِ کالاهای دستِ چندم چینی است. در این شرایط چرا باید نفتِ ارزان‌تر و نحوۀ بازپرداختِ مناسب را رها کند و دست به سینه و اصطلاحا تا کمر خم، برود طرفِ رقبای بین المللی ایران و این چنین حاضر شود بیانیه‌ای را امضا کند که نه فقط اقتصاد که برای امنیت ما هم مخاطره‌آمیز باشد و در نهایت برای دلجویی از ایران (بخوانید برای افکارِ عمومی ما و نه واقعیت) فردی را بفرستد که به تازگی از جمعِ مقامات ارشد چین حذف و بر کنار شده و چنان دست ما خالی باشد که خودمان ناچار شویم وی را معاونِ نخست وزیر خطاب کنیم؟!

ببینید واقعیت مشخص است؛ همکاریِ چین، روسیه، عراق ... و هر کشوری که نام ببرید، عضویتِ ایران را در «اِی‌اِف‌تی‌اِف» (AFTF) می‌طلبد و اصلا کاری به این ندارد که در مورد این مهم، در مملکت ما رنانی و راغفر تصمیم می‌گیرند یا مصباحی‌مقدم و رائفی‌پور.

الان دقیقا دو سال از درخواست چین برای جدی گرفتن این موضوع گذشت و واقعا خودمان این کشور را ناچار کردیم که از قید ما بگذرد. چین نمی‌تواند بالای ۲٠ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی خود را قربانیِ فقط بیست میلیارد دلار تجارت خارجی با ما کند. اینجاست که می‌گویم دیر یا زود جبر، و دستِ نیاز و اجبار به ما خواهد فهماند که باید بپذیریم.

این موضوع حتی آن نفعِ حداقلی اقتصادی را هم در موضوع پیوستن به معاهدۀ شانگهای از ما خواهد گرفت؛ درست مثل اینکه شما وارد یک پاساژِ فروش خودرو شوی و یک باب مغازۀ بزرگ به شما بدهند و آن وقت بر درِ مغازه بنویسی: «فقط پول نقد بیاورید»؟! ومشتری‌ها بدانند که اگر هم پول نقد بیاورند، ممکن است پلیس پول آنها را ضبط و یا مشمول جریمه‌های سنگین کند.

واقعیتِ اقتصاد و زندگی همین است که دنیا در سال ۲۰۲۴م همۀ گوشی‌های اندروید را به استارلینگ متصل می‌کند؛ در سال ۲٠۳٠م اقتصاد چنان جهانی شود که همه باید آیدی کارتِ (ID CARD) بین المللی داشته باشند؛ شرکت‌ها در کشورهای مختلف چنان در هم ادغام و همکار می‌شوند که جاماندگان ببشتر شبیه کارگاه‌های خانگی خواهند شد که شاید بتوانند نهایتا نیازهای شب جمعۀ قبرستان‌های محلی را پوشش بدهند؛ آن هم واقعا با تردید عرض می‌کنم.

هوش مصنوعی چنان پیش رفت می‌کند که تبعات سخنان و آرای سیاست‌مَداران و اقتصاددانانِ هر کشوری بلافاصله در ابرکامیپوترها و نرم‌افزارهای مالی و اقتصادی و سیاسیِ بسیار پیشرفته محاسبه، و چشم‌انداز اجرای سیاست‌ها و رفتارها به گونه‌ای کاملا مشخص به مردم کشورها اعلام خواهد شد؛ یعنی مثلا اگر وزیر اقتصاد ایران اعلام کند فلان سیاست مالی را خواهیم داشت، یک بچۀ سیزده ساله با لحاظ کردن این جمله در یک نرم‌افزار با دقتی بسیار بالاتر از تصور خواهد فهمید که این سیاست چه بر سر اقتصاد کشور خواهد آورد.

بی‌سوادها بی‌آبرو خواهند شد و اگر خدای ناکرده بخواهیم تلاش کنیم این اشتباهات را به نام دین و مکتب تمام کنیم، همه چیز را قربانی خواهیم کرد. فقط و فقط هفت سال تا این روزها فاصله داریم.

فلسفه و علوم انسانی هم دچار تغییر خواهند شد و بزرگ‌ترین تهدید بشر و حتی دشواری تأمین امنیت کشورها "هوش مصنوعی" و نامرئی‌ها خواهند بود تا مرئی‌ها!

دیگر نیازی به خطر کردن برای هشدار نیست و کار کارشناسی و سخن از سر دلسوزی، درد سر و تبعات حذف نخواهد داشت؛ تا کمتر از ده سالِ دیگر تکنولوژی‌ها تکلیف بسیاری از ایدئولوژی‌ها را یک‌سره خواهند کرد و درستی یا عدم درستیِ آنها را با مهرِ باطل یا تأیید مشخص خواهند کرد. زبانِ غالب الگوریتم و ریاضی است و نه زبانِ رمل و اسطرلاب؛ روان‌شناسی در هوش مصنوعی تعبیه خواهد شد و سلامت یا بیماری شخصیتیِ بسیاری از رؤسای عرفان‌های نوظهور و حتی سیاسیون و حتی خودِ روان‌شناسان با تحلیلِ محتوای یک ساعت سخنِ افراد به وسیلۀ نرم‌افزارها مشخص خواهد شد. پزشکی به شدت به تکنولوژی وابسته خواهد شد و ... .

دنیا هیچ کاری به این نخواهد داشت که دانشگاه‌ها را چگونه اداره خواهیم کرد؛ عصر پایانِ مقاله‌نویسی برای ارتقای علمی فرا رسیده است. علم باید لمس شود و مشکلی را حل کند.
از ۲۰۳۰م به بعد تحولاتِ یک قرن فقط در ده سال رخ می‌دهد و حتی کمتر!

3⃣9⃣
https://t.me/drugmed/5084
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. نگاشتۀ بالا ـ که با اندکی حذف و ویرایش تقدیم شد ـ همین دیروز (اول زمستان ۱۴۰۱) با عنوان «آغاز قرن نامرئی‌های واقعی» در کانال تلگرامی «تجویز منطقی دارو»! منتشر شده است. جملۀ آغازینِ یادداشت هم که نمایندۀ نگرش سیاسیِ نویسنده بود، حذف شد تا توجه خوانندگان گرامی به اصل موضوع و نه حواشیِ آن جلب شود.

۲. نویسندۀ متن مهدی اسفندیار، پژوهشگر حوزۀ سلامت، کارشناس مجری سابق شبکه رادیویی سلامت، روزنامه‌نگار جوان و دبیر سرویس سلامت و رفاه اجتماعی روزنامۀ صدای ملت است. یادداشت‌های پیشین وی در همین باره هم خواندنی است که در کانال تلگرامیِ «تحلیل زمانه» و نیز پایگاه خبری تحلیلی انصاف (بخش بایگانی‌ها ـ مهدی اسفندیار) قابل دسترسی است؛ برای نمونه:
«تکنولوژی‌ها تعیین کنندۀ حکومت‌ها نه ایدئولوژی‌ها؟!»:
https://t.me/TahlilZamane/3010
و:
https://t.me/TahlilZamane/5992
http://www.ensafnews.com/tag/
سخت‌گیری و تعصّب خامی است
(پیامی از امام صادق علیه السلام)

... فَلا تَخْرَقوا بِهِمْ! أما عَلِمْتَ أنَّ إمارَةَ بَني أُمَيَّةَ كانَتْ بِالسَّيْفِ وَالعَسْفِ وَالجَوْرِ، وَأنَّ إمارَتَنا بِالرِّفْقِ وَالتَّألُّفِ وَالوَقارِ وَالتَّقيَّةِ وَحُسْنِ الخِلْطَةِ وَالوَرَعِ وَالاِجْتِهادِ؛ فَرَغِّبوا النّاسَ في دينِكُمْ وَفيما أنْتُمْ فيهِ!

بر مردم سخت مگیرید! مگر نمی‌دانید که حکمرانیِ بنی امیّه به زور شمشیر و ظلم و بیداد بود و حکومت‌داریِ ما (اهل بیت) با نرم‌رفتاری و دل‌جویی و متانت و خویشتن‌داری و خوش‌صحبتی و پارسایی و کوشایی همراه؛ پس کاری کنید که مردم به دین و آیینتان رغبت پیدا کنند!


4⃣0⃣
https://t.me/rahmatollahbigdeli/3224
🗒 ذیلی بر روایت فوق

۱. جمله‌های یادشده ـ که با حرکت‌گذاری و ترجمه ارائه شد ـ بخش پایانیِ روایت بلندی است که در کتب روایی کهن نقل شده است:
حَدَّثَنا أبي ـ رَضيَ اللهُ عَنْهُ ـ قالَ حَدَّثَنا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عيسىٰ عَنِ الحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ عَمّارِ بْنِ أبي الأحْوَصِ قالَ:
قُلْتُ لِأبي عَبْدِ اللهِ (ع): إنَّ عِنْدَنا أقواماً يَقولونَ بِأميرِ المُؤْمِنينَ (ع) وَيُفَضِّلونَهُ عَلَی النّاسِ كُلِّهِم، ولَيْسَ يَصِفونَ ما نَصِفُ مِنْ فَضْلِكُمْ، أنَتَوَلّاهُمْ؟ فَقالَ لي: نَعَمْ فِي الجُمْلَةِ، ألَيْسَ عِنْدَ اللهِ ما لَمْ يَكُنْ عِنْدَ رَسولِ اللهِ، وَلِرَسولِ اللهِ عِنْدَ اللهِ‌ ما لَيْسَ لَنا، وَعِنْدَنا ما لَيْسَ عِنْدَكُمْ، وَعِنْدَكُمْ ما لَيْسَ عِنْدَ غَيْرِكُمْ؟ إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالیٰ وَضَعَ الإسْلامَ عَلیٰ سَبْعَةِ أسْهُمٍ: عَلَی الصَّبْرِ وَالصِّدْقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلْمِ وَالحِلْمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النّاسِ، فَمَنْ جَعَلَ فيهِ هٰذِهِ السَّبعَةَ الأسْهُمِ فَهُوَ كامِلُ الإِيمانِ مُحْتَمِلٌ، ثُمَّ قَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَلِبَعْضٍ الثَّلاثَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الأرْبَعَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الخَمْسَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السِّتَّةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الأسْهُمِ، فَلا تَحْمِلوا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَينِ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمَينِ ثَلاثَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الثَّلاثَةِ أرْبَعَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الأرْبَعَةِ خَمْسَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الخَمْسَةِ سِتَّةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أسْهُمٍ، فَتُثْقِلوهُم وتُنَفِّروهُم، ولٰكِنْ تَرَفَّقوا بِهِمْ وسَهِّلوا لَهُمُ المَدْخَلَ، وسَأضْرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعْتَبِرُ بِهِ:
إنَّهُ كانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَكانَ لَهُ جارٌ كافِرٌ، وَكانَ الكافِرُ يُرافِقُ المُؤْمِنَ، فَأحَبَّ المُؤْمِنُ لِلْكافِرِ الإسْلامَ وَلَمْ يَزَلْ يَزَينُ الإسْلامَ وَيُحَبِّبُهُ إلَی الكافِرِ حَتّیٰ أسْلَمَ، فَغَدا عَلَيْهِ المُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إلَی المَسْجِدِ لِيُصَلِّي مَعَهُ الفَجْرَ في جَماعَةٍ، فَلَمّا صَلّیٰ قالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنا نَذْكُرُ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ حَتّیٰ تَطْلُعَ الشَّمْسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ فَقالَ لَهُ: لَو تَعَلَّمتَ القُرْآنَ إلیٰ أنْ تَزولَ الشَّمْسُ وَصُمْتَ اليَوْمَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وَصامَ حَتّیٰ صَلَّی الظُّهْرَ وَالعَصْرَ، فَقالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتّیٰ تُصَلِّيَ المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتّیٰ صَلَّی المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضا وقَد بَلَغَ مَجْهودَهُ وحُمِلَ عَلَيهِ ما لا يُطيقُ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدا عَلَيْهِ وهُوَ يُريدُ بِهِ مِثْلَ ما صَنَعَ بِالأمْسِ فَدَقَّ عَلَيْهِ بابَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: اُخْرُجْ حَتّیٰ نَذْهَبَ إلَی المَسْجِدِ، فَأجابَهُ أنِ انْصَرِفْ عَنّي فَإنَّ هذا دينٌ شَديدٌ لا أُطيقُهُ.
فَلا تَخْرَقوا بِهِمْ ...

۲. خلاصۀ سخنان امام علیه السلام در روایت مفصّل فوق این است که دین درجات و مراتبی دارد و این طور نیست که همۀ مردم به همۀ مراتب آن دست یابند. باید با مردم مدارا کرد و نباید بار گران بر دوش آنان نهاد! آنگاه امام (ع) داستانِ آن مسلمانِ بی‌خرَد را مثال می‌زند که همسایه‌اش را به اسلام دعوت کرد و سحرگاهِ همان روزِ اولِ مسلمان شدنش، او را با خود به مسجد بُرد و تا پس از نماز عشاء، به نماز و تعقیبات و فراگیری قرآن و روزه‌داری واداشت و کاری کرد که آن تازه‌مسلمان در روز دوم بدو گفت: مرا به حال خود وا نِهْ! این دین، دینِ سختی است که من (مناسکِ) آن را تاب نمی‌آورم. آنگاه امام (ع) به بیان تفاوت ماهوی حکومت‌های مبتنی بر استبداد دینی با حکومت‌های مبتنی بر تسامح و تساهل ـ که شیوۀ اهل بیت است ـ می‌پردازد.

۳. این روایت در اصل در کتاب خصال شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسين بن بابویه قمی، درگذشتۀ ۳۸۱ قمری، در باب السبعة، ذیل «وضع الله تعالىٰ الإسلامَ علىٰ سبعةِ أسهُمٍ» نقل شده (نگر: تصحیح علی‌اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، ۱۳۸۲، ج ۲، ص ۳۵۴، ح ۳۵)، و زان پس در کتاب‌های مشکاة الأنوار طبرسی، وسائل الشیعة حرّ عاملی، بحار الأنوار مجلسی و عوالم العلوم بحرانی بازتاب یافته است.
متن کامل، ترجمه و منابع و مآخذِ روایت را در نشانی‌های زیر بیابید:
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/316180/translate
http://hadith.net/post/70395/
نیز بخشِ پایانیِ سخن امام (ع)، اخیرا در فضای مجازی هم منتشر شده است:
https://t.me/NaserNaghavian/4585
۴. پیش‌تر در همین کانال مبحثی را با عنوان «مدارا و خشونت (گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)» آوردیم و در ذیل آن اشاره کردیم که: ترغیب اسلام‌شناسانِ اصیل به مدارا و پرهیز از خشونت، با گفتارها و رفتارهایی که امروز در جامعۀ خود می‌بینم، تفاوت آشکاری دارد و نشان می‌دهد که پدیدۀ متعالی و خجستۀ تساهل و تسامح در اثر نگاه متحجّرانه، متعصّبانه و جاهلانه به آموزه‌های دینی، سوگمندانه سیری نزولی بلکه قهقرایی داشته است!
https://t.me/hafteganeha/79
https://t.me/hafteganeha/80
من خطا کردم، معذرت می‌خواهم
(یادداشتی از دکتر محمدرضا سرگلزایی)

چند وقت پیش سهیل (فرزندم) از من پرسید: «شما واقعا اون زمان نمی‌دونستین این اتفاق‌ها داره می‌افته؟!»
ما واقعا نمی‌دانستیم!
ما دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموس‌ترین تجلّیِ تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت؛ یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان می‌داد و بقیه‌اش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامۀ کودک. شاید از معدود استثنا‌های تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند، برنامۀ «راز بقا» بود!
ما به قصدِ بی‌خبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامۀ خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت ـ به روایت مقامات رسمی ـ و صفحۀ حوادث و صفحۀ ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردنِ آن سرگرمیِ مشترک من و پدرم بود!
ما ساعت‌ها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهۀ فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سرِ کلاس‌های دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم! از معلمانمان همان حرف‌های صدا و سیمای حکومت را می‌شنیدیم!
به عنوان جایزۀ شاگرد اول شدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده می‌شدیم که یک هفته شبانه‌روز راجع به اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت می‌کردند!
کتابخانۀ مدرسۀ ما پر از کتاب‌های مذهبی بود، و نیز قفسۀ کتاب در خانۀ ما!
در خانۀ ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دورۀ قرآن و روضۀ امام حسین (ع) و مراسم افطاری برگزار می‌شد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجلۀ مکتب اسلامِ ناصر مکارم شیرازی بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محقّقانه اسلام و تشیع را انتخاب کرده‌ام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بی‌خبر از این که تمام کتاب‌های راجع به ادیان که در دسترس من بود، به قلم مسلمانان متعصب نوشته شده بود. به همین رو این روزها وقتی می‌شنوم که برخی دختران متدین می‌گویند من خودم حجاب را «انتخاب» کرده‌ام، به آنچه آنان «انتخاب» می‌دانند، پوزخند می‌زنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰م اینترنت را نمی‌شناختم و تا سال ۲۰۰۲م (دو سال بعد از گرفتنِ بورد تخصصی روانپزشکی!) عملا با اینترنت کار نکرده بودم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!
تا زمان اصلاحات که روزنامه‌های جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط «یک روایت» از جامعه‌ام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعاتِ دولت خاتمی بیانیه داد و قتل‌های زنجیره‌ای را به گردن گرفت، من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتی‌ها به شکل سیستماتیزه، نویسنده‌ها و دگراندیشان را به قتل رسانده‌اند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره‌ شدیم و تازه آن موقع، از فاجعۀ اعدام‌های دهۀ شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر می‌کردیم باید شبانه‌روز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرۀ انضباط بیست بیاوریم تا پدر و مادرمان به ما افتخار کنند؛ بعد هم به عنوان یک پزشک باسوادِ ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همۀ دنیای من بود.
تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر می‌کردم اینها کافی نیست، من باید مثل یاران امام حسین (ع) شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمی‌دانستم و ثانیا گمان می‌کردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنۀ کربلاست و اکنون یوم عاشوراست! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا می‌کردم که «توفیق شهادت» نصیبم شود.
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم برای بچه‌های من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقیِ سنتی هم احساس گناه می‌کردم و فقط قرآن و نوحه گوش می‌کردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقل‌هایی از زندگی؛ و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادت‌های نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقّاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان می‌دادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد می‌گرفتیم همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدۀ پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رؤیای جنسی در خواب، احساسِ گناه و شرم می‌کردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! حتی وقتی هم که من عضو هیئت علمی گروه روان‌پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم، اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمی‌شد!
اما همۀ اینها دلیل نمی‌شود که نگویم «من در چند دهه از زندگی‌ام غلط کردم». من از هر کس که در آن دوره از زندگی‌ام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشته‌ام، معذرت‌ می‌خواهم و بسیار متأسفم از این که آن نظام فکریِ بسته را به کسانی انتقال داده‌ام.

4⃣1⃣
https://t.me/drsargolzaei/6667
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
جانا سخن از زبان ما می‌گویی!

۱. نوشتار بالا ـ که با اندک ویرایشی پیشِ روی خوانندگان گرامی است ـ  با تفاوت‌هایی کم و بیش، اعتراف‌نامۀ بسیاری از متولدان دهۀ چهل است که ایشان فروتنانه پیش‌قدم شده و آن را نگاشته و دو روز پیش در تاریخ ۱۴ دیماه ۱۴۰۱ در کانال تلگرامی خود (موسوم به «دکتر سرگلزایی») منتشر کرده است:
https://t.me/drsargolzaei/

۲. نویسندۀ متن دکتر محمدرضا سرگلزایی (زادۀ ۱۳۴۹، زابل)، روان‌پزشک و پژوهشگرِ حوزۀ فلسفه و اسطوره، شاعر و نویسنده، و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. کتاب‌های بسیاری در حوزۀ روان‌شناسی، روان‌پزشکی، فلسفه و علوم اجتماعی منتشر کرده است. مهارت‌های زندگی، فلسفۀ زندگی، سبک زندگی، عرفان، اعتیاد و شعر، از موضوعات کتاب‌های اوست.
https://drsargolzaei.com/biography/

۳. این روزها متولدان دهۀ سی و چهل آماج انتقاد جوانان منتقد و معترضند و با یک چالش بزرگ مواجهند که چرا در نوجوانی و جوانی چنان سبک زندگی را را برگزیده و برای آن هزینه‌های کلان پرداخت کرده‌اند. یادداشت فوق می‌تواند پاسخگوی بخشی از این پرسش‌های نقادانه باشد.
زنان فرهیخته، مردان آویخته!
(یادداشتی از دکتر فردین علیخواه)

در بانک نشسته‌ام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت، شماره‌ام را اعلام کند. در مقابلِ باجۀ شمارۀ ۳، زن و مردی تقریباً سی‌ساله نشسته‌اند. هر بار که کارمندِ بانک چیزی می‌گوید، چشم‌های مرد گِرد می‌شود، به صورت زن نگاه می‌کند و به آرامی می‌پرسد: «چی میگه؟». گوش‌های او سنگین نیست. او اعتماد به نفس ندارد و از زن می‌خواهد که صحبت‌های کارمندِ بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد به نفس دارد و خوب حرف می‌زند و نقش دیلماجِ شوهرش را ایفا می‌کند.
این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاه‌های مختلف شهر می‌بینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگان‌اند و شوهرانشان در حالی که حدود نیم متر عقب‌تر از آنها ایستاده‌اند، فقط سرشان را تکان می‌دهند. زنان از فروشگاه‌ها کاتالوگ می‌گیرند و با دقت آنها را می‌خوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که می‌دانند کابینتِ آشپزخانه چگونه باشد، بهتر است؛ خرید کدام خودرو باصرفه‌تر است؛ آدابِ رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد؛ با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفه‌تر است و منظور کارمندان آژانس‌های مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست؛ برای بیماری‌های مختلف، مصرفِ کدام داروها بهتر است؛ هم‌اکنون فیلم‌های خوب سینماها کدام‌اند و بچه‌ها برای رشد بهتر به چه کلاس‌های آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعۀ جدید را یاد گرفته‌اند و تلاش می‌کنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روز به روز اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند و به حاشیه می‌روند.
چند روز قبل گزارشی ملی می‌خواندم که نشان می‌داد مطالعۀ کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب می‌خرند. این روزها بیشترِ دانشجویانم در کلاس‌ها دخترند. خیلی از رشته‌های علوم انسانی این طور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دخترانِ دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دخترانِ دانشجو بهتر صحبت می‌کنند. با زمانه، خوب پیش می‌روند. روابط عمومیِ خوبی دارند. به اندازۀ خودشان مطالعه می‌کنند و بر خلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بی‌انگیزه به دانشگاه می‌آیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هر روز صبح با اشتیاق به دانشگاه می‌آیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر می‌کنم و می‌بینم که تعداد زنان در بین این فعالان روز به روز بیشتر می‌شود. به انجمن‌های خیریه فکر می‌کنم و می‌بینم که زنان نقش پررنگی در آنها دارند. به اعتراضات مدنیِ سال‌های اخیر فکر می‌کنم؛ برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل می‌دهند. شاید آرایشگاه‌ها مملو از زنان باشد ولی هم‌زمان کلاس‌های آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامه‌نویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملوّ از زنانی است که انگیزۀ فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعۀ اخیرِ ما نشان می‌دهد که بیشتر زنان عضو کانال‌های تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش می‌دهند.
زمانی زنان در مهمانی‌ها فقط از مانیکورِ ناخن و مِشِ کِرِم کاراملی حرف می‌زدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگیِ روزمره. به تدریج شاهد هستیم که در مهمانی‌ها، زنان علاوه بر حرف زدن دربارۀ هایلاتِ شکلاتیِ مو و ماسک‌های میوه‌ای صورت، دربارۀ آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌اند، محیط‌زیست، حقوقِ شهروندی و جریان پست‌مدرن فرانسوی صحبت می‌کنند ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازه‌های فروش لاستیک‌های دور سفید ماشین که ماشین را خیلی قشنگ می‌کند و در نهایت نشان دادن کلیپ‌ها و گیف‌های سکسی به هم‌دیگر.
شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصه‌های گوناگونِ اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروه‌های اجتماعی که تجربۀ به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن را دارند، با گشایشِ فرصت‌های هرچند کوچک، تلاش می‌کنند تا به نحو احسن از آن فرصت‌ها استفاده کنند و خود را اثبات کنند ولی به عنوان یک جامعه‌شناس، از آیندۀ چنین تغییری در جامعۀ ایرانی نگرانم. قطعاً درک می‌کنید که نگرانی‌ام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت زنان را امری نُرمال و در راستای تحولات اجتماعی می‌دانم. نگرانی‌ام از عقب ماندنِ مردان است. پیش‌بینی‌ام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهۀ آینده شاهد مردانی آویخته در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هر لحظه امکان افتادنِ آنها وجود دارد. این وضعیت پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساسِ سرخوردگی و پنهان شدن در پشت‌ تعصبات به قصد اذیت و آزارِ زنان، و در کُلْ عمیق‌تر شدنِ تفاوتِ نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جملۀ آنهاست.


4⃣2⃣
https://t.me/Fardinalikhah/412
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. این نوشتۀ کوتاه که اینک با اندک ویرایشی در اختیار شماست، برای نخستین بار با عنوان «مردان جهان؛ دارید از دست می‌روید» در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۹۶ در کانال تلگرامی نویسنده (@alikhahfardin) که به تعبیر خودش «نوشته‌هایی به دور از قلمبه سلمبه‌گویی در بارۀ زندگی روزمرۀ ایرانی» است، منتشر شده و زان پس چند بار در همان کانال و با عناوین گوناگون دیگر در فضای مجازی به طور گسترده‌ای باز نشر یافته است؛ برای نمونه نگر:
https://t.me/kettab/9119
https://t.me/gahname_modir/3204
http://moshaverehkaraj.blogfa.com/1397/05
https://tabnakbato.ir/fa/news/81801
https://t.me/v_social_problems_of_iran/496
https://www.hottg.com/successfulwomen1/b3669.html
https://tgstat.com/ru/channel/@FemaleDorehami

۲. نویسندۀ متن دکتر ️فردین علیخواه، (زادۀ ۱۳۵۰ اصفهان) اصالتا اهل رشت، دانش‌آموختۀ دکتری رشتۀ جامعه‌شناسی (سیاسی) از دانشگاه علامۀ طباطبایی، و استادیار گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان است. از جمله مقالات اوست: «زن به مثابۀ سوژۀ شناسا (تحلیلی از سینمای اصغر فرهادی)» و «در بارۀ دختران چادری مدرن: ظهور نسل "تری این وان" در ایران».
https://fardinalikhah.blog.ir/page/about-me
https://civilica.com/p/181501/
http://ensani.ir/fa/article/author/2175
پارساییِ سیاسی را از این زن بیاموزیم!
(یادداشتی از دکتر علی میرموسوی)

طبق اخبار، خانم «جاسیندا آردرن» نخست‌وزیرِ ۴۲ سالۀ نیوزیلند پس از ۵ سال و نیم خدمت، با تشکّر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره‌گیری می‌کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصبِ عالی، مسئولیت‌هایی نیز متوجه آدم می‌شود؛ از جمله این مسئولیت که: مطمئن باشی شخص مناسبی برای رهبری هستی و همچنین متوجه باشی که چه زمانی دیگر شخص مناسبی نیستی».
او در ادامه گفت: «شما نمی‌توانید و نباید این مسئولیت را بر عهده بگیرید، مگر اینکه از ظرفیت کاملی برخوردار باشید و کمی هم توانِ ذخیره برای چالش‌های برنامه‌ریزی نشده و غیرمنتظره که به ناچار پیش می‌آیند، کنار گذاشته باشید». در نهایت با فروتنیِ تمام اظهار داشت: «می‌دانم که این منصب چه چیزهایی می‌طلبد و می‌دانم که دیگر آن قدر توان ندارم که بتوانم عدالت را برقرار کنم. مسئله به همین سادگی است».
این سخن، سطحی والا از پارسایی و تعهّد سیاسی و باور به شایسته‌سالاری را نشان می‌دهد که با وجودِ اهمیت آن، در کمتر سیاستمداری می‌توان یافت. شنیده‌ایم که پیامبر (ص) می‌فرمود: «اگر کسی عهده‌دار رهبریِ جماعتی شود در حالی که در بین مردم، فردی داناتر از وی باشد، وضع و حال آن جامعه مُدام رو به پس‌رفت می‌گذارد تا از این کار باز گردند»؛ اما در عمل تا کنون از مدّعیان پیروی از او پایبندی به این سخن را ندیده‌ایم؛ بر عکس فردی را دیده‌ایم که در پیری و فرتوتی با بیش از ۹۵ سال سن، همچنان خود را شایستۀ تصدّیِ منصبی با انبوهی از مسئولیت می‌داند و بر این منصب گمارده می‌شود!
ویتوریو هوسله در کتاب «اخلاق و سیاست» در بیان شرایط اخلاقیِ کسب قدرت، موضوعیت نداشتن و هدف نبودن قدرت را یکی از آنها می‌داند و استدلال می‌کند که کسی می‌تواند قدرت را به دست گیرد که شیفتۀ خدمت باشد و به مصالح عمومی بیندیشد. بنا بر این افرادی که جنونِ قدرت دارند و نمی‌توانند از وسوسۀ قدرت رهایی یابند، شایستگیِ کسب قدرت ندارند.
اما شیفتگانِ خدمت را از کجا می‌توان شناخت؟
هوسله در پاسخ این پرسش، هفت نشانه بر می‌شمارد:

نخست؛ کَفّ نفس و خویشتن‌داری؛ یعنی هر کاری از دست او بر می‌آید و توانایی انجام آن را دارد، دوست نداشته باشد انجام دهد.
دوم؛ تنها در پی فرمان دادن به دیگران نباشد، بلکه اطاعت کردن از دیگران را هم آموخته باشد.
سوم؛ اطاعتی که از دیگران می‌خواهد، به لحاظ اخلاقی و عقلانی به سود آنها باشد.
چهارم؛ در صورت تحقّق اهداف و یا ناکامی از دست‌یابی به آنها، قدرت را واگذار کند یا استعفا دهد، نه این که مجبور به استعفا شود.
پنجم؛ حقیقت را پاس بدارد.
ششم؛ وجدان اخلاقی خود را پایمال نکند.
هفتم؛ و در نهایت مصالح کل کشور را در نظر بگیرد، نه مصالحِ باند و جناح خود را!

خانم آردرن با این اقدام خود به خوبی پایبندی به شرایط اخلاقیِ کسب قدرت را نشان داد. کاش آنان که ادعا دارند شیفتۀ خدمت‌اند نه تشنۀ قدرت نیز پارسایی سیاسی را از این زنِ سیاستمدارِ باشرافت می‌آموختند و صداقت خود را در عمل نشان می‌دادند!

4⃣3⃣
https://t.me/alimirmoosavi/340
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. این یادداشت که با ویرایشی مختصر پیشِ روی شماست، همین امروز (۳۰ دی ۱۴۰۱) در کانال تلگرامی نویسنده (@alimirmoosavi) انتشار یافته و زان پس در گاه‌نامۀ مدیر، و نیز با حذف یک بند در سایت تحلیلی خبری عصر ایران و دیگر شبکه‌ها و کانال‌ها بازنشر شده است.
https://t.me/gahname_modir/4622
https://www.asriran.com/fa/news/875023/
https://36889857.khabarban.com/
https://www.barkhat.news/political/167421625183/let-s-learn-political-piety-from-this-woman
https://t.me/IRANINtellectuals/30449
https://t.me/nasiri1342238/848

۲. نویسندۀ متن دکتر سید علی میرموسوی (زادۀ 1346، اصفهان)، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید است که مطالعات و پژوهش‌هایی در حوزۀ تخصصیِ اندیشه و فلسفۀ سیاسی و حقوق بشر داشته است. دانش‌آموختۀ كارشناسیِ علوم سیاسی (۱۳۷۲)، کارشناسی ارشدِ روابط بین‌الملل (۱۳۷۴)، و دكتریِ علوم‌ سياسی از دانشگاه‌ تهران (۱۳۸۱) است. نیز از سال ۱۳۶۲ دروس حوزوی را آغاز کرده و به مدت هشت سال در دورۀ اجتهادی حوزه (خارج فقه و اصول) حضور داشته است. در سال ۱۳۸۱ برای پژوهش «مبانی نظری حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب»، و در سال ۱۳۸۲ برای پژوهش «اسلام، سنت و دولت مدرن» پژوهشگر برگزیدۀ کنگرۀ دین‌پژوهان شناخته شده است.
https://www.mofidu.ac.ir/departments/political/pol-faculty/seyed-ali-mirmousavi/
http://ensani.ir/fa/article/author/2819

۳. جاسیندا آردِرن (Jacinda Ardern)، نخست وزیر نیوزیلند، دیروز (پنج‌شنبه) اعلام کرد که او از این منصب در روز ۷ فوریه (۱۸ بهمن) کناره‌گیری می‌کند. خانم آردرن این تصمیم غیرمنتظره را در نخستین نشست خبری خود در سال ۲۰۲۳م اعلام کرد و گفت: «منصب نخست وزیری بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌ام بوده و از مردم نیوزیلند به خاطر امتیاز بزرگی که برایم قائل شدند تا هدایت کشور را در این پنج سال و نیم اخیر بر عهده بگیرم، تشکر می‌کنم». وی تاکید کرد که دیگر در انتخابات عمومی که چهاردهم اکتبر در نیوزلند برگزار خواهد شد، نامزد نخواهد شد و از رهبری حزب کارگر نیز کناره‌گیری خواهد کرد. آردرن که در سال ۲۰۱۷م با ۳۷ سال سن به نخست وزیری نیوزیلند انتخاب شد، یکی از جوان‌ترین رؤسای دولت زن جهان بوده است. او به عنوان رهبر حزب کارگر نیوزیلند، رهبری نیوزیلند را بر عهده گرفت. آردرن نخست‌وزیری بود که در دورۀ پاندمی کرونا نیوزیلند را سربلندتر از هر کشور دیگری از بحران خارج کرد.
https://www.radiofarda.com/a/new-zealand-prime-minister-jacinda-ardern-resigns/32229928.html
https://www.trt.net.tr/persian/jhn/2023/01/19/jsynd-ardrn-nkhst-wzyr-nywzlnd-st-f-mykhnd-1934871

۴. متن عربیِ حدیثی که در متن بدان استناد شده چنین است:
«ما وَلَّتْ أُمَّةٌ أمْرَها رَجُلاً قَطُّ وَفيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ إلاّ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفالاً حَتّی يَرْجِعُوا إلی ما تَرَكوا»:
https://www.smhi.ir/index.php/library/book/item/2116-2013-12-08-15-23-49
و نیز این حدیث مشهور: «مَنْ أمَّ قَوْماً وَفِيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ وَأفْقَهُ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ إلى سَفالٍ إلى يَوْمِ الْقيامَةِ»:
http://noo.rs/3jXT9

۵. ویتوریو هوسله (Vittorio Hösle) فیلسوف آلمانی معاصر (زادۀ ۱۹۶۰م، میلان) در سن ۲۱ سالگی موفّق به اخذ مدرک دکتری شده و هم اکنون استاد فلسفۀ دانشگاه راسن آلمان است. آثار بسیاری دارد. یکی از معروف‌ترین کتاب‌های او «محفل فیلسوفان خاموش» است. از دیگر کتاب‌های هوسله می‌توان به بحران عصر حاضر و مسئولیت فلسفه (۱۹۹۷م)، فلسفه عملی در جهان نو (۱۹۹۵م)، اخلاق و سیاست، مبانی اخلاق سیاسی در قرن بیست و یکم (۱۹۹۷م) اشاره کرد. استاد مصطفی ملکیان مقالات و سخنرانی‌هایی در تبیین نظرات هوسله در بارۀ اخلاق و سیاست دارد که خواندنی و شنیدنی است.
https://ndias.nd.edu/fellows/hosle-vittorio/
https://germanandrussian.nd.edu/people/vittorio-hosle/
https://www.iranketab.ir/profile/25325-vittorio-holes
https://www.30book.com/book/33296/
https://t.me/mostafamalekian/6876
https://t.me/mostafamalekian/6877
https://www.magiran.com/paper/2325500
آن سفرکرده که صد قافله دل همرهِ اوست ...

خبر برای من و لابد برای بسیاری از دوستانش تلخ بود و ناگوار!
همکار و هم‌اتاقیِ او که خود را به تازگی بازنشست کرده، با چهره‌ای آمیخته از غم و شادی خبر داد:
ـ دکتر سلیمی هم رفت ...
ـ چی؟!
ـ با خانم و بچه‌هایش ... رها کرد و رفت ...
ـ کجا؟ چرا؟!
ـ به مدیر گروه گفته است: ... برای ترم بعد هم منتظر من نمانید ...
دلم هُرّی ریخت ... ناباوری همۀ وجودم را فراگرفت!
گاهی وقت‌ها قدر نعمت‌هایت را نمی‌دانی و شُکر داشته‌هایت را نمی‌گزاری؛ چشمی که می‌بیند، گوشی که می‌شنود، دستی که تکان می‌خورد، پایی که می‌رود؛ قدرشان را نمی‌دانی تا آنکه از دستشان بدهی ولو برای مدتی کوتاه!
«سلیم» بود حتی اگر چند روزی نبود، داشتیمش؛ از حرف‌های سادۀ برخاسته از دل بزرگ روستایی‌اش کیف می‌کردیم، سر به سرش می‌گذاشتیم، از نکته‌های نغزش به اعجاب می‌آمدیم ... ولی حالا دیگر در وطن نیست، لا اقل تا مدتی نامعلوم نداریمش، به همین سادگی ...
تا چند روز مات و مبهوت بودم، پیچیده در اندوهی سنگین مثل سقفی که روی آدم فرو می‌ریزد و به این راحتی نمی‌شود آن را کنار زد.
ولی این روزها که فکرش را می‌کنم و با برخی دوستان هم گفته‌ام، سلیم از سرِ دانشگاه اصفهان زیاد است؛ جوانی متولد شصت که کلاس‌هایش هیچ وقت خسته کننده نیست؛ برای یکایک دانشجوهایش حرف‌های دلنشین دارد، حرف‌هایی از جنس امید، شکوفایی، بهار، خوش‌باشی؛ در پژوهش همواره به آفاقی نو چشم می‌دارد؛ در مدیریت سهل‌گیر است و کارگشا؛ سخنرانی است گرم‌زبان و دل‌انگیز؛ نویسنده‌ای است که خوب می‌بیند، خوب می‌اندیشد و خوب می‌نویسد، دلکش و دلنشین (چنان که داستان‌هایش خیلی زود در محافل ادبی کشور و فراسوی مرزهای کشور جای خود را باز کرد و بارها ستوده شد)؛ عکاسی است ماهر که حاصل شکارهایش در نمایشگاه‌های خارجی با اقبال بسیار مواجه شده است.
سلیم افزون بر اینها پویاست؛ هنوز بی‌قراری‌ها و خطر کردن‌های جوانی را با خود دارد؛ دو روز که فرصت بیابد، به کوه و کمر می‌زند و روح تشنه‌اش را با سیر آفاق و انفس سیراب می‌کند. دانشگاه او را از گشت و گذار در کوچه و بازار و همدمی با مردم شهر و روستا باز نکرد. بهمن‌بیگی‌وار می‌گشت و می‌دید و می‌شنید و از هر گلی شهدی بر می‌گرفت و چند صباحی بعد، دوستان را با عسلی ناب در قالب داستانی کوتاه و بلند نیک می‌نواخت.
سلیم در محیط کار هم اهل گفت و گو بود و کناره نمی‌گرفت. نمی‌خواست یا نمی‌توانست کینه‌ای به دل گیرد. بارها کوشید با آنان که از نظر ما هیچ منطقی ندارند و در کین‌توزی و بدخواهی غوطه می‌خورند و رونقِ نانشان در آجر کردنِ نانِ دیگران است، حرف بزند و بدبینی‌هایشان را بر گردانَد. هرچند ناکام ماند و از همان نامردمانِ بی‌منطق زخم خورد ولی حجّت را بر خود و آنان تمام کرد!
برای من اما سلیم یک پدیدۀ متفاوت است؛ چیزی مثل گل همیشه بهار، مثل نوشیدنیِ سُکرآور، مثل رباعیات خیام، مثل یک دوست که انگار از کودکی با هم بزرگ شده‌ایم! هر چند دنیاهامان متفاوت است و گسسته ولی دلهامان یکی است و پیوسته.
در این پانزده سالی که در یک دانشکده بودیم، دست کم دوازده سالش یکی از پایه‌های چارگانۀ جلسۀ مثنوی خانگی ما بود. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم کسی نیست که جای خالی او را در این محفل انس پر کند؛ از گوشه و کنار ادبیات جهان نکته‌های ناب را فراچنگ آورَد و مضامین بلند مثنوی را بِروز نماید و نشانمان دهد که مولانا هنوز زنده است و برای جهان حرف‌های ناگفتۀ بسیار دارد.
دوستان دیگر البته در عین ناراحتی از هجرت او خوشحال‌اند که: ابراهیم باید می‌رفت به جایی که قدرَش را بدانند! کسی که عکس‌ها و داستان‌هایش جایزۀ بین المللی گرفته، مقالاتش در پیوند ادبیات و محیط زیست، او را برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی کرده و در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م جای داده ولی با این وصف هیچ مسئولیتی در راستای تخصص‌ها و مهارت‌هایش بدو سپرده نمی‌شود، حتی یک بار هم در امور فرهنگی وزارت علوم و دانشگاه اصفهان با او مشورت نمی‌شود، سهل است که حتی با سخنرانیِ او در دانشکده مخالفت می‌شود، باید هم برود! اصلا برای چه بمانَد؟
ولی من نمی‌دانم چرا با همۀ این اوصاف دلم آرام نمی‌گیرد، تهِ دلم می‌گوید سلیم بر خلاف پسوند نام خانوادگی‌اش (کوچی) برای همیشه کوچ نکرده است، بر می‌گردد ... باید بر گردد ... هرچند وقتی بر گردد، دیگر بسیاری از دوستان قدیمش رفته‌اند!
...
باری من اکنون نمی‌دانم دقیقا کجاست ولی
... هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!

4⃣4⃣
https://36841182.khabarban.com/
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

دکتر ابراهیم سلیمی کوچی را ـ که دوستانش ابراهیم یا سلیم صدایش می‌زنند ـ پیش‌تر شناسانده‌ام و یک پیام بلند صوتی از ایشان در همین کانال در باب این که چرا و چگونه باید داستان بخوانیم، عرضه کرده‌ام:
https://t.me/hafteganeha/13
https://t.me/hafteganeha/12
وی به تازگی از سوی مؤسسۀ IKSAD ترکیه، برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی شد و نامش در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م قرار گرفت.
https://www.isna.ir/news/1401102415938/
https://khabarfarsi.com/u/138733620
https://www.ghatreh.com/news/nn66401162/
دو نشانۀ متعصّبان
(یادداشتی از استاد زنده‌یاد رضا بابایی)

«تعصّب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم می‌گویند، شایع‌ترین بیماریِ فکری در جوامع عقب‌افتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصّب نمی‌داند. «تعصّب» چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم به او ثابت کنیم که متعصّب است و او نیز نمی‌تواند تعصّبِ ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسان‌های متعصّب وجود دارد که خوش‌بختانه تا حدّی قابل اندازه‌گیری است و از این راه می‌توان میزان و مقدار تعصّب را در انسان‌ها حدس زد:

یک. غلبۀ کمّی و کیفیِ باورهای متافیزیکی بر دانش‌های زمینی؛
باورهای متافیزیکی انسانِ متعصّب، بسیار بیش از دانش‌های دنیویِ او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پُر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبتِ دانش‌های زمینی، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدّسات. اگر نیوتن یا زکریّای رازی متعصّب نبودند، از آن رو است که دانسته‌های علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیوِ تعصّب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کم‌سواد می‌گیرد.

دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
«متعصّب» معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد، دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگیِ کمتری به روستای خود دارند.

بنا بر این انسان متعصب بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد ولی حاضر نیست در بارۀ عقیده‌اش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصّبان را به‌راحتی می‌توان سازمان‌دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان کنش‌گر و سراپا غیرت و اراده‌اند و هیچ نیرویی در برابرشان تابِ مقاومت ندارد، مگر حکومتِ قانون. برای مهارِ خشونت و زیاده‌خواهیِ متعصّبان، در کوتاه‌مدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه‌های آن. تعصّب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز می‌شود که قانون در برابر متعصّبان و خشونت‌طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه‌‌باز بگذارد. از همین روست که زنان و مردان تعصّب‌مَدار، قانون‌گریزترین مردمِ روزگارند. آنان خود را تافته‌های جدابافته می‌دانند و عقیدۀ خود را مقدّس‌تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می‌گذارند که پشتیبانشان باشد، نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصّبان است.

4⃣5⃣
https://t.me/rezababaei43/357
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. این یادداشت ارزشمند که با مختصر ویرایشی تقدیم شد، از استاد فقید رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشت‌ها) که خوشبختانه به همّت خانواده‌اش هنوز فعّالیت دارد، منتشر شده:
https://t.me/rezababaei43
و زان پس در فضای مجازی باز نشر یافته است:
http://www.ensafnews.com/28012/
https://www.balatarin.com/permlink/2016/5/29/4197543
https://farhangesadid.com/fa/news/2794/

۲. پیش‌تر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشت‌ها و مؤسّس فقید آن مطالبی آورده‌ام:
https://t.me/hafteganeha/17

۳. باری «تعصّب» سوگمندانه از بیماری‌های مزمن جامعۀ ایران است و چنان که استاد روان‌شاد بابایی اشاره کرده، همه خود را از آن مبرّا می‌دانند و دیگران را بدان مبتلا! ولی باید اذعان کرد که یکایک ما بدان آلوده‌ایم، و تنها تفاوت در اندازۀ آن است که در یکی افزون‌تر از دیگری است. اگر بیاموزیم و خود را عادت دهیم که هر از چندگاه باورهایمان را بپالاییم و در بدیهی‌انگاشته‌هایمان تردید کنیم، دست کم برای دیگران، احکام ایدئولوژیک صادر نمی‌کنیم و زندگی را بر دیگران تلخ نمی‌سازیم.
متن کامل سوگ‌نوشتۀ این شاگرد ناچیز برای استاد روان‌شاد جمشید مظاهری

4️⃣6️⃣
در سوک جمشيد
(بازنشر سوگ‌نوشته‌ای از سید محمدرضا ابن‌الرسول)

جامی بُود از جم که به ناگاه شکست
جانی بُود شهريار کز بند بجَست
بندِ دل همرهان و ياران بگسست
جمشيد سروشيار تا از تَن رَست

بهمن آن سال ناباورانه و ناجوانمردانه يکی از بهاری‌ترين اميدهای دانش و ادب را از ما گرفت. اين داغ، آن قدر سنگين و سوزان بود که هنوز آثار بهت و شگفتی بر رخسارۀ دوستان و ارادتمندان استاد جمشيد مظاهری (سروشيار) نمودار است. 
باری يادکرد بزرگان ـ آن هم پس از فقدان آنان ـ گاه آسيب‌هايی گزيرناپذير هم در پی دارد. يکی آنکه هرچند به قصد تجليل از مقام علم و ادب، و بزرگی و ناموَری صورت بگيرد، ناگزير و به دلالت التزام، به خودستايیِ يادکننده (اعم از نويسنده و گوينده و ...) می‌انجامد و گاه اين حاشيه (و به قول اهل فن: اين خارجِ لازم) از متن هم پر رنگ‌تر می‌نمايد. ديگر آنکه شايد حاوی گزاره‌هايی باشد که نه قابل نفی است و نه قابل اثبات؛ چه، با رحلت فقيدی که رکن رکينِ آن گزاره‌هاست ـ به ويژه اگر گزاره‌هايی بينِ اثنينی باشد ـ صدق و کذبش هيچگاه معلوم نخواهد شد و بدين روست که پژوهشگران محتاط، همه اين گزارش‌ها را باز می‌خوانند ولی به قدر مشترک و متيقّنِ آنها بسنده می‌کنند.
به همين روی از ارسال اين يادداشت منصرف بودم که سردبير محترم مجلۀ خواندنیِ دريچه، جناب مستطاب مجيد زهتاب ـ که سايه‌اش بر سر فرهنگ و ادب اصفهان مستدام باد! ـ اصرار کردند که با همين مقدمه، مطلبتان را بفرستيد و اطمينان دادند که اگر رايحۀ اظهار فضلی نامتعارَف از آن استشمام کردند، منتشرش نکنند.
با اين مقدمه و با اذعان به آسيب‌مند بودنِ نوشتار حاضر، تنها در چند بند کوتاه يادی از آن والای بی‌همتا می‌کنم و درس‌هايی را که از محضرش فرا گرفتم، فهرست‌وار می‌آورم.
پيشينۀ آشنايی اين کمترين شاگرد با آن بزرگوار استاد به بیش از سی سال پيش بر می‌گردد. دانشجوی بيست سالۀ يک لا قبا که خوابگاهش حجرۀ ۴۷ مدرسۀ صدر بازار بود و درسِ طلبگی می‌خواند. ديپلم رياضی گرفته بود که فلسفه بخوانَد ولی تقدير او را به رشتۀ زبان و ادب عربی دانشگاه کشانده بود؛ با کمتر از سرِ سوزن ذوقی که در شعر داشت، در کلاس‌های استاد زنده‌یاد دکتر غلام‌علی کريمی بسيار به وجد می‌آمد و آن گران‌مايه استاد هم که اين شوق را نيک دريافته بود، سفارش مؤکّد کرد که از کلاس دو استاد مسلّم زبان و ادب فارسیِ دانشگاه اصفهان ـ مظاهری و نوريان ـ بهره برَد و اين گونه بود که پايه تتلمذی ديرپا بنا نهاده شد.
نخست پس از استيذان، به کلاس خاقانی ايشان در دورۀ کارشناسی راه يافتم. همه حرکات و سکناتش برايم بديع بود. استادی که مطلقا نمی‌نشست. می‌ايستاد و گاه با گام‌هايی کوتاه جا به جا می‌شد. کتاب را گشوده، عطف آن در دست چپش بود و طرف پايين صفحات را به سينه تکيه می‌داد. دست راست را به پشتِ پهلوی همان سمت نهاده، گويا بدان تکيه داده است. و با همين دست هم گاه کتاب را تورّق می‌کرد. يک نگاه به کتاب و نه لزوما جای خاصی از صفحه و متن و يک نگاه به کلاس ... و گل‌واژه‌ها بود که پياپی بر ذهن و دلت می‌باريد و طراوتت می‌بخشيد. آنگاه که گمان می‌کردی همه مطالبِ بيت، بيان شده و چشم به راه بيت بعد بودی، باز پس از مکثی، نکته‌ای و نکته‌ای و نکته‌ای ... . من نيز بسان بسياری از شاگردانش خوب به ياد دارم که وقتی به ابياتی از سوگ‌سرودۀ خاقانی برای فرزندش رسيد، به ناگاه پشت به کلاس کرد و ... در گوشه‌ای لحظاتی درنگ ... و آنگاه اشک از ديده بزدود و باز رو به کلاس، خواندنِ متن را پی گرفت.
شرکت در کلاس استاد همان و شيفتگی دانشجو همان؛ با يکی دو جلسه دل را با خود برده بود. زان پس کلاس دستور بود و گلستان و حافظ و کليله و شاه‌نامه که توفيق استفاضه حاصل شد و خدای را بر اين نعمتِ بزرگ بسی شاکرم.
در همان جلسات نخست، و پس از پرس و جويی از احوال و آثار، توفيق يافتم که در سلک خوش‌اقبالانی در آيم که استاد گهگاه از ايشان يادی می‌کند و جويندگانی را به ايشان احاله و ارجاع می‌دهد. حضرتش چنان می‌بود که اگر در می‌يافت در باره‌ای مطالعاتی داری، به هيچ روی فراموش نمی‌کرد و به مقتضای بحث، با تو هم‌سخن می‌شد؛ گاه نکاتی می‌پرسيد و تو بودی که بسی شرمسارِ اين همه فروتنی و شاگردپروری و بزرگواری می‌شدی!
يادم نمی‌رود که در کلاس دستور ايشان به طور مستمع آزاد شرکت می‌کردم و يک بار از ايشان خواستم در بحثی دستوری، وقتی به من دهند تا موضوعی را به صورت تطبيقی بين دستور زبان فارسی و عربی ارائه دهم و چقدر استقبال کردند. نشستند و همۀ مطالب را شنيدند و تشويق کردند. باری اگر توفيق يار شد، آن بحث را منقّح در يادنامه‌ای ديگر خواهم آورد. هميشه برای زحمت‌هايی که به ايشان داده‌ام که نوشته‌هايم را باز خوانند، شرمنده‌ام. می‌خواندند و هامش‌ها بود که می‌نگاشتند و ارج‌ها بود که می‌نهادند. هنوز هم وقتی می‌نويسم، گمان می‌کنم که استاد دارند آن را می‌خوانند و خرده می‌گيرند و مطايبه می‌کنند. بارها به خود ‌باليده‌ام که اگر من هم تلفن نکنم، استاد خود تماس می‌گيرند و احوال می‌پرسند و در پی آن نکته‌ای نويافته را به بحث می‌گذارند.
سه بار به تفاريق از من خواستند که برايشان کتاب کامل مبرّد را بگويم. بار اول من آن قدر خجِل شدم که نتوانستم سر بلند کنم و به چهرۀ نازنينشان بنگرم. اما هر بار بهانه‌ای می‌آوردم و مسير سخن را می‌گردانيدم. اين کتاب (الکامل في اللغة والأدب)، نوشته ابوالعباس محمد بن يزيد ملقب به «المبرِّد» اديب و زبان‌شناس مشهور عرب در قرن سوم هجری (۲۱۰-۲۸۵ﻫ)، و يکی از ارکان چهارگانۀ ادب عربی است. در مقدمۀ ابن خلدون (فصل ۴۶) آمده است: «وسَمِعْنا مِنْ شُيوخِنا في مَجالِسِ التَّعْليمِ أنَّ أُصولَ هٰذَا الفَنِّ وأركانَهُ أرْبَعَةُ دَواوينَ، وهي: أدَبُ الكَاتِبِ لِابْنِ قُتَيْبَةَ، وكِتَابُ الكَامِلِ لِلْمُبَرِّدِ، وكِتَابُ البَيَانِ والتَّبْيينِ لِلجَاحِظِ، وكِتَابُ النَّوادِرِ لِأبي عَليٍّ القالي، وَما سِوىٰ هٰذِهِ الأرْبَعَةِ فَتَبَعٌ لَها وَفُرُوعٌ عَنْها» (ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ مقدمة ابن خلدون؛ تحقيق: عبدالله محمد الدرويش؛ ۲ ج؛ دمشق: دار يعرب؛ ۲۰۰۴م؛ ج ۲، ص ۳۷۶).
باز يادم نمی‌رود اوايل سال جاری در دار السرورِ جناب زهتاب، وقتی با ايشان از بی‌مهریِ برخی از همکاران و مسئولان دانشگاه بثّ الشکوايی داشتم، مرا به کناری کشيدند و درد دل‌ها گفتند و آرامم کردند. من واقعا هنوز نمی‌دانم چرا ايشان و امثال ايشان از جمله استاد روان‌شاد دکتر کريمی ـ که پيش‌تر يادشان کردم ـ با اين مايه فضل و دانشوری و اين همه ويژگی‌های اخلاقیِ ستودنی بايد از دست و زبان برخی متظاهران به دين و دانش آزار ديده باشند؟!
اين چند سال اخير هر وقت مرا می‌ديدند، به عادتِ مألوف، نيک می‌نواختند و با اين جمله که: «اتفاقا می‌خواستم ببينمتان و سؤالی داشتم»، سرِ بحث را باز می‌کردند و در نهايت در می‌يافتم که گويا خواب‌نما شده بودند که پرسش‌های مرا پاسخ گويند.
آخرين ديدارمان ۱۴ آبان ۱۳۹۶ بود؛ در مراسمی در تالار صائب دانشکدۀ ادبيات که جناب آقای دکتر رواقی هم حضور داشتند و سپس در رستوران سنتیِ هتل کوثر به ميزبانی اديب‌نواز هنرور، جناب آقای ابراهيم احمدی هم‌سفره شديم و در همين ديدار هم بار ديگر فرمودند: «چند سؤال داشتم که می‌خواستم ببينمتان و بپرسم ولی الان يادم نيست»؛ با اين وصف، باز بحثی را پيش کشيدند و من سراپا شرمسار از اين بزرگواری، با لکنت زبان پاسخ گفتم، هر چند در دل به خود می‌باليدم و سر از پا نمی‌شناختم. اکنون که می‌نگرم، می‌بينم همه اينها درس‌هايی بوده است که در چنين قالب‌هايی عرضه کرده‌اند!