هفتِگانه
293 subscribers
3 photos
1 video
1 file
90 links
این کانال در نظر دارد به طور معمول هفته‌ای یک بار مطالب خواندنی، شنیدنی یا دیدنی را تقدیم کند به دوستان؛ تا توفیق چه باشد!
سيد محمدرضا ابن‌الرسول
@Ebnorrasool
Download Telegram
بیانیۀ جمعی از استادان و پژوهشگرانِ دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزشی پژوهشی

به نام خداوند جان و خرد

این روزها حال هیچ‌کس خوب نیست؛ حالِ جوان‌هایمان، پاره‌های دلمان هم به هیچ وجه خوب نیست؛ آه از این روزهای سرخ و سیاه!

اگر پیش‌تر بارقه‌هایی از امید در دلشان سوسو می‌زد، اکنون آن هم رو به خاموشی است. نتوانستیم حتی امید و آرزو را در ذهن و دل نسل جوان زنده نگه داریم؛ غنچه‌هایی که قرار بود گل شوند و ثمر بدهند و مایۀ سرزندگیِ این سرزمین و این سرزمان باشند، پیش چشمانمان یکی یکی پرپر می‌شوند ...

بسی دریغ که در قرن بیست و یکم و پس از تجربۀ سنگینِ جنگ‌های خانمان‌سوزِ خرد و کَلان، استادانِ کشوری که قلب تپندۀ دانش و فرهنگ و تمدنِ خاور میانه است، باید هنوز هم از بدفرجامیِ خشونت و زشتیِ درشت‌خویی بگویند! بسی افسوس که استادانِ این مرز و بوم در طلیعۀ قرن پانزدهمِ هجرتِ پیام‌آورِ رحمت و شفقت، نگاهبانِ حرمت و کرامت، منادیِ مدارا و مروّت، و رهایی‌بخش بشر از زندان تاریک اسارت و جهالت به سوی روشنای فراخِ حرّیت و عقلانیت، هنوز هم باید ضرورتِ آزادی و آزادگی را به عنوان پیش‌شرطِ هر نوع تعالی و توسعه یادآور شوند!

کیست که نداند خشونت، خشونت می‌زاید و بی‌رحمی، تندخویی به بار می‌آرد؟! کیست که نداند باید بر زخمِ تازه با نرم‌رفتاری و نرم‌گفتاری و عذرخواهی، پرستارانه مرهم نهاد و نمکِ داغِ دروغ و ناراستی و نادرستی بر آن نیفشاند؟!

شگفتا که مردم را به فرزندآوری فرا می‌خوانند و از دیگر سو فرزندان بالیده و پروردۀ آنان را با ضرب و شتم و حبس و قتل می‌نوازند! شگفتا که از تمدن‌سازی می‌گویند و نمی‌دانند که خشت اولِ آن تکریم انسان و سازگاری و رواداری و گفت و گو با دیگراندیشان است!

و ما مدرّسان دانشگاه‌ها که خود سال‌هاست به مقتضای اخلاق حرفه‌ای، پرسشگری و نقد را به دانشجویان آموخته‌ایم، نتوانستیم بیش از این تاب بیاوریم و چشم بر نامردمی‌ها ببندیم و نظاره‌گر و توجیه‌گر رفتارهای نکوهیدۀ این روزهای تلخ باشیم. ما در کنار مردم عزیزمانیم و معتقدیم که دست خدا هم با ماست که: «یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة»! و چشم می‌داریم که اصحاب قدرت و دولت، چشمی حق‌بین بیابند و هر چه زودتر به جبرانِ ما فات و تدارکِ رفتارهای ناموجّه خود بپردازند:

۱. جوانان پرشور معترضِ این روزها همان نسلِ آینده‌ساز کشورند. اگر مسئولان، اعتراض این نسل را بر نمی‌تابند و منطقی نمی‌انگارند، بدان جهت است که از درک آنها ناتوانند و زبانِ گفت و گو با آنها را نمی‌دانند؛ باید بیاموزند که چگونه با گفتار و رفتاری بهنجار، این نسل پرسشگر را قانع سازند. آینده از آنِ اینان است، نه از آنِ کسانی که تسلیم محض و بی‌چون و چرای ارباب قدرت و اصحاب مناصب‌اند. باید به نسل جوان فرصت اعتراض و پرسش داد تا صاحبان پست و مقام را به چالش بکشند و باید در برابر حرف حق آنان تسلیم شد. «برخوردِ مناسب» با این نسل مطالبه‌گرِ حقجو به رسمیت شناختن آنها و گفت و گو با آنان و شنیدن حرف‌هایشان و کنار گذاشتنِ همۀ کارهای نابخردانه‌ و خشن است. باید بی‌درنگ از مردم عذرخواهی کرد، بازداشتیان را رها ساخت و به دلجویی از خانواده‌های قربانیان مظلوم پرداخت!

۲. منتقدانِ میان‌سال را هم که بسیاریشان در جوانی معترضانی پرشور بوده‌اند و برای برقراری و استمرار حکومتی مردمی کوشیده‌اند و اکنون با کوله‌باری از تجربه، از سرِ دلسوزی برای بقا و آبادیِ میهن لب به انتقاد گشوده‌اند و با جوانان همدلی می‌کنند، باید ارج نهاد و شِکوه‌هایشان را با گوش دل نیوشید. افترای ناجوانمردانۀ «اثرپذیری از بیگانگان» به این نسل آزمودۀ خردورز، و احضار و بازداشتِ و پیگرد آنان نشانۀ اوج بی‌تدبیری و بیچارگی است. بسیاری از اینان صاحبان اصلیِ انقلابند و برای حفظ کشور در طول انقلاب و جنگ، هزینه‌ها داده‌اند. اتفاقا گاهی کسانی که در سرکوب مردم، آمر و مسبِّب و عامل و مباشر بوده‌اند، از بدخواهان کشور و نظامند و باید دستگیر و محاکمه شوند و چه بسا خواسته یا ناخواسته در جهت تحقّق برنامه‌ها و اهداف بدخواهان بیرونی به چنین رفتارهایی نامعقول دامن می‌زنند.

۳. آزادی رسانۀ ملی و دیگر رسانه‌ها از انحصار یک گروه و یک فکر، ضامن بقای کشور است. مخالف و موافق و منتقد و مدافع همگی باید بدون تبعیض، امکان استفاده از رسانۀ ملی را داشته باشند تا بلوغ سیاسی مردم تحقّق یابد و مجال آسیب‌شناسی و اصلاح همواره فراهم باشد و افراد بی‌کفایت فرصت نیابند بر مقدّرات کشور مسلط شوند.
والسلام علی‌ من اتّبع‌ الهدی

2️⃣8️⃣
توهّم توانمندی
(یادداشتی از دکتر امیر ناظمی)

در سال ۱۹۹۵م یک مرد میان‌سال به نام «مک آرتور ویلر» (McArthur Wheeler) در روز روشن بدون ماسک یا پوشاندن صورتش، به دو شعبۀ بانک پیتسبورگ (Pittsburgh) در یکی از شهرهای امریکا دستبرد می‌زند. او حتی صورتش را رو به دوربین می‌گیرد و لبخند می‌زند.
عصرِ همان روز وقتی پلیس به خانه‌اش می‌ریزد و دستگیرش می‌کند، ناباورانه می‌گوید: «ولی من به صورتم آبلیمو زده بودم» (But I wore the juice)! او ایمان داشت با زدنِ آبلیمو به صورتش دوربین‌ها نمی‌توانند تصاویرش را ضبط کنند.
ایمانِ ویلر به معجزۀ آبلیمو و عدمِ تصویربرداری، نوعی از تعصّب است که امروز به نام «توهّم توانمندی» (illusion of competence) شناخته می‌شود؛ نوعی از توهّم که در آن فرد به توانمندی‌های خود یا دیگری (مانند آبلیمو) ایمان دارد و آن را می‌ستاید.
«توهّم توانمندی» هم ویلر را در انجام مأموریتش ناموفّق می‌کرد و هم فرصت یادگیری و آموختن را از او می‌ربود. این توهّم یکی از گسترده‌ترین و رایج‌ترین توهّم‌ها و موانع رشد، هم در سطح فردی و هم سطح جمعی است.

⭕️ نمونه‌هایی از توهّم توانمندی:

◀️ توهّم دانش؛ زمانی که مدرک دانشگاهی برابر با دانش دانسته می‌شود، این توهّم دوچندان می‌شود. در این وضعیت، فردی که دارای مدرک دانشگاهی باشد، خود را دارای تخصّص در آن زمینه و احتمالا زمینه‌های مشابه می‌داند. توهّمِ دانش آفتِ دنیای مدرن آموزش و اصلی‌ترین مانع یادگیری است.

◀️ توهّم مدیریت؛ توهّمی که در آن فرد تمامی موفقیت‌ها را به توانمندی خودش نسبت می‌دهد و شکست‌ها را حاصل شرایط و وضعیت جامعه می‌داند. استارت‌آپ‌هایی که خود را اَپِل (Apple) و مدیری که خود را استیو جابز (Steve Jobs) فرض می‌کند تا کارگردانی که خود را اسکورسیزی (Martin Charles Scorsese) می‌بیند، آیینه‌های توهّمی یکسانی دارند.

◀️ توهّم کنترل؛ توهّم فردی است که مجموعه، سازمان یا جامعه را تحت کنترل خویش می‌داند. این توهّم همان پاشنۀ آشیل دیکتاتورها در تاریخ بوده است. دیکتاتورها توهّم کنترل جامعۀ خود را پیش‌فرض اصلی داشته‌اند.

تمام این توهّم‌های توانمندی در هر شکلی که باشند، راهِ یادگیری و اصلاح را می‌بندند.

⭕️ رهایی از توهّم توانمندی:
سه روش پیشنهادی برای رهایی از توهّم‌های توانمندی عبارت است از:

۱. رقابت؛ رقابت با دیگران اصلی‌ترین ابزاری است که انسان‌های متوهّم را درمان می‌کند. انسانی که توهّم دانش دارد، در زمان شکست از دیگران در آزمون‌ها، ممکن است از توهّم دست بکشد، همان‌طور که مدیر متوهّم در رقابت در بازار آزاد است که می‌تواند خود را در محک ارزیابی قرار دهد. مدیر متوهّم هیچ تمایلی ندارد تا هیچ بازار آزادی یا اساساً هیچ رقابتی شکل بگیرد. او دوست دارد تا در دنیای مصنوعی و متوهّم خویش یگانه مدیر توانمند جهان بماند.

۲. مقایسه با دیگران؛ مقایسۀ یک سازمان با استانداردهای جهانی و یک سازمان در قیاس با سازمان‌های دیگر است که به مدیر متوهّم نشانه می‌دهد. هر چند همواره انسان متوهّم با استدلال اینکه «شرایطِ ما فرق دارد» تلاش دارد که راه مقایسه را ببند تا از توهّم توانمندی خویش محافظت کند.

۳. نقد؛ تنها نقد است که می‌تواند فرد دارای توهّم توانمندی را در مقابلِ واقعیتِ پرسش‌های سخت قرار دهد. نقد حتی اگر حاوی هیچ پیشنهادِ جایگزینی نباشد، می‌تواند توهّم توانمندی را به چالش بکشاند. نقد به یک انسان در هر جایگاهی کمک می‌کند تا از افتادن در دام توهّم توانمندی رها شود. نقد هم البته خوشایند فرد دارای توهّم توانمندی نیست. او راه نقد را به بهانه‌های مختلف می‌بندد.

هر سه ابزار فوق راه‌های نجات یک جامعه از توهّم است. جامعه‌ای که این راه‌ها را ببند، سرشار از بازندگان متوهّمی خواهد شد که در جایگاه‌های مختلف از خود تصویر قهرمانان بزرگ دارند. ارتباط جهانی اگر هیچ فایده‌ای نداشته باشد، از شکل‌گیری انسان‌های دارای توهّم توانمندی جلوگیری می‌کند. وقتی بازندگان در کنار توانمندها قرار می‌گیرند، هم فرد و هم جامعه نجات می‌یابند. شرکت نوپایی که توهّم‌های بزرگ دارد، هرچه زودتر شکست بخورد، به نفع خودش و جامعه‌اش است، همان طور که مدیر دولتی و سیاست‌گذار متوهّم هر چه سریع‌تر شکست بخورد.
وقتی توهّم تکثیر می‌شود، شکستْ یک هدیۀ الهی است. بزرگ‌ترین دشمنان نقد، رقابت و مقایسه، بدون شک دارندگان توهّم توانمندی‌اند که از کاریکاتوری شدن عکس‌هایشان می‌هراسند.

2⃣9⃣
https://t.me/sharenovate/90
ذیلی بر یادداشت فوق

١. این یادداشت که اکنون با ویرایشی اندک تقدیم شد، نخستین بار در تاریخ ١٥ بهمن ١٣٩٦ در کانال تلگرامی «آیندۀ مشترک» که در آن یادداشت‌های امیر ناظمی دربارۀ توسعه و آینده به اشتراک گذارده می‌شود:
https://t.me/sharenovate
با عنوان «وقتی توهّم تکثیر می‌شود!» ارائه شده است. زان پس در فضای مجازی انتشار یافته:
https://choqorok.com/@Atu_Sociology/7esg-
و گاه‌نامۀ مدیر هم آن را با عنوان «توهّم توانمندی» در پایگاه‌های خود بازنشر داده است:
https://t.me/gahname_modir/4269
https://chat.whatsapp.com/CGtL6a0U1D42AAQARFYYiE

٢. امیر ناظمی (زادۀ 1358 اصفهان)، دارای مدرک دکتری سیاست‌گذاری علم و فناوری، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی است و در کارنامۀ اجرایی خود، مدیریت گروه آینده‌اندیشی این مرکز، معاونت وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، و ریاست سازمان فناوری اطلاعات ایران را رقم زده است.
https://asemooni.com/amir-nazemi-37379
https://www.noormags.ir/view/fa/creator/256875/
رنسانس ایران فراتر از رنسانس اروپا
(گزیدۀ گفتاری از دکتر محسن رنانی)

🔘 رنسانس اروپا جدایی دین از سیاست بود ولی در رنسانس ایران جدایی ایمان از شریعت اتفاق افتاده که خیلی جلوتر از سکولاریسم اروپا است.

آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی هم ایجاد کرد؟
پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته و پنهان، یک راه میانبر تاریخی به سوی توسعه گشوده شده است.
نه جامعه آگاهانه این راه را خواسته بود و نه حکومت! اما تعامل بین حکومت و جامعه راه را باز کرد.
اصلی‌ترین عامل شکست توسعه، سنت‌های غیرعقلانی است. سنت‌ها حافظان بسیار قدرتمندی دارند.
جمهوری اسلامی کمک کرد تا حافظانِ تاریخی سنت در جامعۀ ما یا تضعیف شوند و یا حذف شوند و سنت بی دفاع مانده است تا لاجرم جامعۀ ما به سمت دنیای مدرن حرکت کند و با سنت‌های ضد توسعه خداحافظی کند.
این تحول در اروپا ۴۰۰ سال طول کشید ولی ما در طول ۴۰ سال گذشته زمینه‌های این تحول را در ایران ایجاد کردیم.
در دوران جمهوری اسلامی، جهشی عظیم در فراهم‌آوری زمینه‌های لازم برای مدرنیته رخ داده است که هیچ نظام دیگری جز «نظام دینی با رهبری فقها» نمی‌توانست چنین تحولی را با این سرعت ایجاد کند.
این تحول را رضاشاه آغاز کرد و محمدرضاشاه ادامه داد اما هر دو شکست خوردند، چون به گونه‌ای عمل کردند که باعث انسجام و اتحاد تمام نیرو‌های محافظ سنت شدند و یک جبهۀ مستحکم در برابر تحولات دنیای مدرن شکل گرفت. انقلاب اسلامی هم به نوعی حاصل همین اتحاد بود.
مهم‌ترین خدمت جمهوری اسلامی این بود که نیروهای حافظ سنت را نخست از هم جدا کرد و سپس آنها را یک به یک نابود کرد.
در دوران جمهوری اسلامی چهار تحول مهم رخ داده که زمینه‌های تحقق نوگرایی و مدرنیته را فراهم کرده است. تحولاتی که حتی در ترکیه، پاکستان، مصر و کشورهایی با ساختار سیاسی مدرن‌تر از ایران هم رخ نداده است:
سه مورد اولِ آن تضعیف، تخریب و حذف حافظان سنت است و تحول چهارم تحول در کیفیت دینداری ایرانیان است.
اصلی ترین حافظانِ سنت، زنان، روستاییان و روحانیان‌اند.
ـ زنان از بقیه قدرتمند‌تر عمل می‌کنند. جمهوری اسلامی زنان را به نیروهای خط‌شکنِ تحولات مدرنیته تبدیل کرد.
ـ پهلَوی اول قدرت عشایر را زیاد کرد، پهلَوی دوم زمین‌داران را رونق داد و جمهوری اسلامی عامّۀ روستاییان را شهرنشین کرد. پیش بینی من این است که با این روند تا ۲۰ سال آینده کمتر از پنج درصد جمعیت روستایی خواهند بود.
ـ سومین حافظِ سنت روحانیان بودند که در دو سطح مراجع و روحانیانِ محلی فعالیت می‌کردند. تقریبا جایگاه مراجع به عنوان سرمایه‌های نمادین که تحول‌آفرین بودند، از دست رفته است. بخشی از مراجع را که با حکومت زاویه داشتند، حکومت تخریب کرد و بخشی از مراجع را هم که مردم فکر می‌کردند حکومتی‌اند، خودِ مردم تخریب کردند. روحانیان محلی هم که محل رجوع عامّه بودند، به علت عملکرد نامناسب روحانیان حکومتی، نزد مردم بی اعتبار شده‌اند.

ـ تحول بسیار بنیادی‌تری که رخ داد و تنها و تنها در یک حاکمیت دینی و فقهی امکان‌پذیر بود و هیچ حکومت دیگری نمی‌توانست این تحول را ایجاد کند، «جدایی ایمان از شریعت» بود.
در طول تاریخ ایران، ایمان و شریعت به هم چسبیده بوده است، اما جمهوری اسلامی کمک کرد تا جدایی ایمان از شریعت رخ بدهد که تحولی بسیار عظیم است. این تحول، بسیار عمیق‌تر از تحقق سکولاریسم در اروپاست. در سکولاریسم، جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده است.
امروز با نسل روبه افزایشی از جوانانی رو به رو هستیم که ایمان دارند ولی مناسک دینی را انجام نمی‌دهند. خانواده‌های آنها نیز پذیرفته‌اند که جوانانشان تنها ایمان اخلاقی داشته باشند.
ایمان با توسعه سازگار است. شریعت ـ بسته به نوعش ـ ممکن است با توسعه سازگار باشد و ممکن است نباشد. شریعت در صورتی که زنده باشد و متناسب با نیاز جامعه تکامل یابد، با توسعه سازگار است؛ اما ایدئولوژی دینی حتما ضد توسعه است.

3⃣0⃣
https://t.me/Renani_Mohsen/326
🗒 ذیلی بر گفتار فوق

۱. این یادداشت که اکنون با اندک ویرایشی پیش روی شماست، چکیدۀ نوشتاریِ یک سخنرانی و پرسش و پاسخ مفصلی است از  دکتر رنانی در ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ در دانشگاه تربیت مدرس تهران:
https://anchor.fm/persianpodcastselection/episodes/--e12ueqv/a-a5ti3b8
این چکیده با عنوان «تحولات امیدبخش توسعه در سال‌های پس از انقلاب» نخست در تارنمای استاد و سپس با نام‌های دیگر (از جمله: «رنسانسی در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا در راه است») به طور گسترده در فضای مجازی نشر یافته است:
http://renani.net/index.php/speechs/speeches/757-2019-05-23-18-47-26
https://t.me/farhangi_e_kian/22932
https://t.me/AnsuyePardehePendar/1339
https://t.me/Haghighatznu/5808
https://t.me/MostafaTajzadeh/24610
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=229481
https://www.irna.ir/news/83215859/
https://iran-tc.com/2022/10/01/

۳. دکتر محسن وفامهر (غلامی رنانی) مشهور به دکتر رنانی (زادۀ ۱۳۴۴ ـ اصفهان)، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان است که در سال‌های اخیر به طور خاص در زمینۀ توسعه پژوهش می‌کند. وی ادیب، خطیب، و نویسندۀ ناموری است و نثری دل‌انگیز دارد.
http://www.ireconomy.ir/fa/page/4498/
http://renani.net/index.php/aboutme/biography
https://www.eghtesadonline.com/fa/author/1036

۴. بر این گفتار نقدی نیز با عنوان «توسعه، عقلانیت و توهم جدایی ایمان از شریعت» به قلم دکتر محمدعلی عبداللهی، دانش‌آموختۀ فلسفۀ غرب و عضو هیئت علمی پردیس فارابی دانشگاه تهران منتشر شده است:
http://www.ensafnews.com/260724/
خستگی دینی!
(یادداشتی از محمود مقدّسی)

اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد، درونش‌ پر بشود از خشم. این را آدم‌هایی تجربه می‌کنند که از دینداران و دین‌خویی‌شان آسیبی عینی یا عاطفی دیده‌اند. این خسته‌ها، پر از احساس و تداعیِ منفی‌اند؛ یعنی تا پای دین به میان می‌آید، زخم‌هایشان را به یاد می‌آورند و تا سخن از باید و نبایدهای دینی می‌شود، ملال و خشمی عمیق به جانشان می‌افتد.
اینکه برای این آدم‌ها استدلال بیاورید در دفاع از خدا و دین، مثل این است که به فردی زخمی و خونی، از مزایای باندپیچی و قرص بگویید اما مرهمی برایش نداشته باشید. اگر در پیِ کمک به او و نه ارضای خودشیفتگیِ خودتان هستید، با او دوستی کنید و به او عشق بورزید. اگر بنا باشد گذارش دوباره به دینداری بیفتد، جز از راه محبت و مراقبت نخواهد بود؛ از راه اینکه ببیند دین می‌تواند آدم‌های مهربان و انسان‌دوست تربیت کند و نه آدم‌هایی که همه چیز را (حتی حقوق انسانی را) مشروط می‌کنند به باور و عمل دینی.
اگر هم گذارش دوباره به نوعی دین یا دینداری نیفتاد، به قول حافظ شیرازی:
«طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟»
لابد دردش از آن جنس نیست که دین چاره‌اش باشد، یا از آن جنس نیست که دینِ شما کاری برای آن بکند. او می‌گردد و چارۀ معنویِ خودش را بالاخره در جایی پیدا می‌کند.
مختصر اینکه خستگی دینی را جدی باید گرفت. در این گوشه از دنیا که نان را به نام دین بند آورده‌اند، آدم خسته نشود، خیلی جان‌سخت است.

3⃣1⃣
https://t.me/theworldasIsee/889
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. مطلب بالا برای نخستین بار در تاریخ سوم دیماه ۱۴۰۰ در کانال تلگرامیِ نویسندۀ آن (تجربه بودن):
@TheWorldasISee
منتشر گشته:
https://t.me/theworldasIsee/890
و زان پس در فضای مجازی به کرّات بازنشر شده است:
https://t.me/sokhanranihaa/36919
https://t.me/rahi_be_rahaei/11339
https://t.me/nasiri42/5366
telemetr.io/ru/channels/1073491604-besateakhlagh/posts/1167

۲. دکتر محمود مقدّسی، پژوهشگر و مترجم متون فلسفی، دانش‌آموختۀ کارشناسی فیزیک از دانشگاه فردوسی مشهد (۱۳۸۶)، کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه شهید بهشتی تهران (۱۳۹۰)، دکتری فلسفه از همان دانشگاه (۱۳۹۷)، و کارشناسی ارشد روان‌شناسی بالینی (۱۴۰۰) است. کتابِ ترجمه‌ایِ او با نام فلسفه‌ای برای زندگی بارها تجدید چاپ شده است.
https://rumi.ir/professors/mahmud-moghadasi/
https://youngsociologists.com/user/mahmood/
نیز سخنرانی‌هایی با موضوعات بسیار جذاب دارد که معمولا در کانال تلگرامی سخنرانی‌ها عرضه می‌شود:
https://t.me/sokhanranihaa

۳. در بارۀ این موضوع، چند سال پیش‌تر علی زمانیان مقاله‌ای با عنوان «خسته از دین» منتشر ساخته که به تفصیل به بیان هفت علت خستگی از دین پرداخته و زان پس به صورت‌های گونه‌گون ارائه شده است:
https://www.zeitoons.com/26459
https://t.me/farhangi_e_kian/14581
https://t.me/kettab/10037
https://t.me/tahlyleejtemaaey/5218

۴. سیدحمید حسینی در کانال تلگرامی خود موسوم به «کلام» خلاصه‌ای از این مقاله را چنین آورده است:

💢 خستگی از دین 💢
✳️ اخیراً مقاله‌ای از جناب علی زمانیان خواندم که با نگاهی آسیب‌شناسانه،‌ پدیدهٔ رو به گسترشِ بی‌تفاوتی نسبت به مسائل مذهبی در جامعه و به‌ویژه در میان نسل جوان را تحلیل کرده بود. وی این شرایط را نه از سر نفرت و دشمنی، بلکه نوعی «خستگی و گریز از دین» دانسته و عوامل درماندگی و ناتوانی بخش‌هایی از مردم در همراهی با دین را برشمرده که خلاصهٔ آن را تقدیم می‌کنم:
۱) حضور حجیم و بسیار پررنگ تبلیغات و توصیه‌ها و نمایش دینی در همهٔ زمان‌ها و مکان‌های مرتبط و نامرتبط؛
۲) احساس ناسازگاری دین با زندگی و حضور لحظه به لحظهٔ آن در همهٔ برنامه‌ها و باقی نماندن منطقة الفراغی برای تنفس، شادی و هنر؛
۳) مواجهه با باید و نبایدهای بیش از اندازهٔ توان و حوصلهٔ افراد عادی و احساس اسارت در برابر فقه و شریعتی حداکثری که برخی احکامش را متناسب با دنیای جدید نمی‌دانند؛
۴) حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی که افراد را در انبوهی از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها فرو می‌برد و سبب گم‌گشتگی آنها در میان تفاسیر متفاوت و بعضاً متناقض می‌شود؛
۵) سنگینی کردن تاریخ سرشار از ابهام، دشمنی و جنگ بر دوش کسانی که نمی‌توانند نسبتی میان آن با اکنون خود برقرار کنند؛
۶) روبه‌رو شدن با قرائتی از دین که انسان را به‌رسمیت نمی‌شناسد و دین را برای انسان نمی‌داند، بلکه انسان را مستمراً در خدمت دین می‌خواهد؛
۷) مشاهدهٔ تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی که دنیا و قدرت‌ را کالایی زشت و نامقبول معرفی می‌کنند اما حریصانه آن را در دست خود نگه می‌دارند؛
گذشته از جزئیات و مناقشاتی که می‌توان در برخی نکات داشت، باید از این‌گونه آسیب‌شناسی‌ها استقبال کرد و در برنامه‌های دینی و تربیتی مراقب این آسیب‌ها بود.
https://t.me/hamidhossaini/726
ساحت‌های آزادی
(یادداشتی از سید محمدرضا ابن‌الرسول)

این یادداشت تفسیری است گذرا بر انواع آزادی‌خواهی و فریادهای آزادی‌طلبانۀ فردی ـ و نه لزوما گروهی و صنفی و جمعی ـ که این روزها بازارِ آن داغ است.
جملۀ «من آزادی می‌خواهم / من می‌خواهم آزاد باشم» می‌تواند به یکی از معانی زیر تأویل شود:

۱. من آزادی می‌خواهم یعنی می‌خواهم در رفتار و گفتار با دیگران ـ به تعبیر امروزی ـ راحت باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید در مواجهه با آن دیگری، تنها به علت اختلاف جنسیت و ـ به تبَعِ آن ـ تابوهای اجتماعی برخاسته از نگاه جنسیتی، بخشی از رفتارها و گفتارهای خود را کنترل کنم و به نوعی خودم تُرمزِ خودم باشم، خویشتن‌بانی کنم، و به تعبیر رایج در آموزه‌های دینی تقوا بورزم.
در این ساحت، آزادی‌خواهی امری است کنشی / واکنشی که در تعامل با دیگران تعریف می‌شود.

۲. من آزادی می‌خواهم یعنی می‌خواهم خودم باشم و به تعبیری «بود» و «نمود»م یکی باشد؛
در این ساحت، آزادی‌خواهی امری است که به سبک و منش و نمایش فرد در زندگی شخصی یا اجتماعی او ـ و نه واکنش او در تعامل با دیگران ـ مربوط می‌شود و لزوما وجود دیگران و نظر آنان برایش اهمیتی ندارد. باز در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم باید روش و منشی از خود بُروز دهم که با ملاک‌های اجتماعیِ تعریف و تراز شده، مطابق باشد. نوع و سطح پوشش و آرایش (همچون رنگ و مدلِ لباس و مُدل مو)، فراگیری برخی دانش‌ها، هنرها، مهارت‌ها، حضور یا عدم حضور در برخی محافل، به کارگیری و بهره‌مندی از برخی وسایل و امکانات (مثل رانندگیِ کامیون، وانت‌بار، موتورسیکلت و دوچرخه برای بانوان) از نمونه‌های این قید و بندهاست.
به دیگر سخن یک سلسله استانداردهای فرهنگی ـ با خاستگاه‌های گوناگونِ جغرافیایی، تاریخی، دینی، سنتی و شرقی ـ تعیین‌کنندۀ روشِ زندگی من است و سهم من در آنها نهایتا تنها در میزان و مراتب مطابقت با آنهاست، نه در اصل داشتن و نداشتنِ آنها!
برای نمونه من باید در محیط‌های آموزشی مثلا رنگی تیره برای لباس خود برگزینم و به هیچ روی نمی‌توانم از این معیار تخطّی کنم ولی این اختیار را دارم که در یک محدودۀ طیفی، نوعِ رنگ تیره (سیاه، قهوه‌ای، سُرمه‌ای و ...) و میزان تیرگی آن را خودم تعیین کنم.
در این ساحت کلیدواژه‌های «شأن»، «عُرف»، «هنجار / ناهنجار»، «باوقار / جِلف»، «مناسب / نامناسب» بسیار به کار گرفته می‌شود و اصطلاحا پربسامد است.

۳. من آزادی می‌خواهم یعنی می‌خواهم چون انسانم، از حقوق قانونیِ برابر برخوردار باشم؛
در این تفسیر، «نبودِ آزادی» به این معناست که من چون زنَم یا چون مردَم، از بخشی از حقوقِ قانونیِ پذیرفته شده برای جنس مخالف، محروم باشم. برای زنان مطالبی همچون ارث، دیه، ارزش گواهی، سفر بدون اجازۀ همسر، و حق طلاق، و برای مردان مباحثی همچون تعهد نفقه و حق حضانت فرزندِ خردسال از مصادیق این نابرابری‌هاست.
در این ساحت، زن و مرد خواهان آنند که جنسیتشان لحاظ نشود و از حقوق انسانیِ برابر بهره‌مند باشند. بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد که زنان در این ساحت بسی بیشتر از مردان محروم بوده‌اند.

۴. من آزادی می‌خواهم یعنی می‌خواهم آزادانه بیندیشم و بتوانم نتایج تأملات و اندیشه‌ورزی‌های خود را بیان کنم؛
مانع اصلیِ آزادی در این ساحت، نخست ذهن ایدئولوژیکِ فرد آزادی‌خواه و باورهای دلبستۀ او و سپس ایدئولوژی‌های حاکم بر جامعه‌ای است که این فرد در آن زندگی می‌کند. معمولا آزادی‌خواهانِ این ساحت با محدودیت‌ها و مجازات‌هایی مواجهند که سوگمندانه هیچ کدام از جنس نقد و اندیشه نیست؛ از اتهام شبهه‌افکنی گرفته تا تکفیر و ارتداد و تبعات آن.

۵. من آزادی می‌خواهم یعنی می‌خواهم به تمام معنا انسان باشم و انسان دیده شوم؛
بی‌گمان متعالی‌ترین مطالبۀ آزادی و نیز ارجمندترین نوعِ آزادی همین است که من خود را «انسان» بدانم و بخواهم که دیگران (اعم از جنس مخالف یا انسان‌های دیگر) هم مرا انسان بدانند، بی آنکه جنسیت، زبان، نژاد، دین و آیین، ملیت، اندیشه، سبک زندگی، موقعیت اجتماعی و حتی گرایش سیاسی مرا در نظر گیرند. این یعنی من به درجه‌ای از کمال و بلوغ فکری و احساسی رسیده‌ام که اولا وقتی خود را در نظر می‌گیرم، پیش از آن که مرد یا زن بودنم برایم جلوه کند، انسان بودنم نمودار می‌شود و ثانیا در مواجهه با دیگری نیز پیش از هر چیز، این در ذهن و دل من پدیدار می‌شود که او یک انسان است!
آدمی در این ساحت انسان‌وار می‌اندیشد، انسان‌وار نتایج اندیشه‌های خود را بیان می‌کند، انسان‌وار رفتار می‌کند، انسان‌وار احساسات خود را ابراز می‌کند و با فکر و احساس و رفتار و گفتار دیگران هم انسان‌وار مواجه می‌شود.

3⃣2⃣
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. پیام یکی از دانشجویانِ اندیشه‌ورم مبنی بر این که "پیام آزادی‌خواهیِ مرا نمی‌فهمند"، انگیزه‌ای شد برای نوشتن این یادداشت و البته مثل همۀ یادداشت‌هایم نه حرف اول است و نه حرف آخر، و بی‌گمان نیازمندِ نقد و مناقشه است.

۲. ساحت‌هایی که برای آزادی بر شمرده‌ام لزوما قسیم یک دیگر (در یک تقسیم ثُناییِ منطقی) نیستند و می‌توانند در بخش‌هایی هم‌دیگر را پوشش دهند.

۳. فروکاستِ ساحت‌های پنجگانۀ آزادی به «بی بند و باریِ جنسی»، بی‌رحمانه‌ترین و شرم‌آورترین مواجهه‌ای است که با این والاترین خواست انسان صورت می‌گیرد و غالبا در نظام‌های خودکامۀ ایدئولوژیک، مبانیِ نظریِ آن پردازش و القاء و اجراء می‌شود. ریشه‌های این تحریف و تلقّیِ ناراست و نادرست را باید در عقده‌های سرکوب شدۀ زندگی‌های فردی، بی‌فرهنگی، کم‌دانشی، و عدم شناخت درست انسان و جامعه جست و جو کرد.

۴. آنچه برای برخی نگرانی ایجاد می‌کند، تزاحم این آزادی‌هاست. چه دست کم در ساحت‌های اول تا سوم، آزادیِ یک فرد یا یک گروه می‌تواند آزادیِ فرد یا گروه دیگر را تحت الشعاع خود قرار دهد و آن را به نوعی محدود کند که طبعا نقض غرض است. به همین روی نظام‌هایی که برای شهروندان خود حق آزادی قائلند، مجبور می‌شوند برای آنکه همه از یک میزان آزادی برخوردار باشند، با وضع قوانینی کارشناسی شده و البته تجربه‌پذیر، اصلاح‌پذیر و تغییرپذیر، محدویت‌هایی را اعمال کنند؛ هرچند در بسیاری از سطوح و مراتبِ آزادی می‌توان بدون وضع قانون هم اجازه داد که آزادی‌ها خود، خود را تعدیل کنند و همسنگ سازند و به اصطلاح هنجار (normalize) نمایند؛ نوعی خودسامانی و خودکنترلی.
اما در ساحت پنجم گویا پیش‌شرطِ آزادی تنها تربیت‌یافتگی و فرهیختگیِ آحاد جامعه است و نیازی به نظارت و نگاهبانی و مهار دولت‌ها و حکومت‌ها نیست. سازمان‌های مردم‌نهاد یا سازمان عمومی غیردولتی (NGO)، مؤسسات آموزشی، کتاب و مجله، رسانه، سینما و تئاتر متکفلِ پیدایی و شتاب‌دهندگی به این بلوغ فکری و احساسیِ جامعه‌اند.
واکنش علی بن ابی طالب در برابر سبّ و تکفیر و تهدید به قتل خویش: گزارش قاضی شیبانی (۱۸۹ﻫ)
(یادداشتی از عدنان فلّاحی)

ما پیش‌تر در مطلبی با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی»، گزارش فقیه و محدّث بزرگ قرن دوم و سوم هجری محمد بن ادریس شافعی (۲۰۴ﻫ) از شیوۀ تعامل خلیفۀ راشد علی بن ابی طالب، و نیز عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ عادل اموی با مخالفان عقیدتی را به تفصیل آوردیم و گفتیم که شافعی در میان تمامی حاکمان و خلفای اموی و عباسی تا زمان خودش، فقط و فقط سیرۀ عمر بن عبدالعزیز را شایستۀ ارجاع و استناد دانسته و او خود نیز پذیرای سیرۀ این دو خلیفه در مبحث چگونگی تعامل با مخالفان عقیدتی است.
اما پیش‌تر از شافعی، یکی از استادان برجستۀ او یعنی قاضی محمد بن حسن شیبانی (۱۸۹ﻫ) ـ از بنیانگذاران اولیۀ فقه حنفی و از راویان اصلی موطّأ مالک ـ مدارای علی بن ابی طالب با مخالفان عقیدتی‌اش را قابل ارجاع و استناد دانسته، گزارشی مشابه با گزارش شافعی ارائه می‌دهد.
شیبانی در کتاب مشهورش السیر الصغیر، فصلی را به شرح ضوابط برخورد حاکمان با فرقۀ کلامی خوارج و سایر شورشیان اختصاص داده و نقل کرده است که چندین نفر در مسجد کوفه مشغول سبّ (دشنام) علی بودند و یکی از آنها سوگند می‌خورد که علی را به قتل خواهد رساند. وقتی کثیر حَضرَمی این شخص را نزد علی بن ابی طالب آورد، علی پس از پرسیدن اسم و رسم متهم، او را آزاد کرد. کثیر می‌گوید من به علی اعتراض کردم که چگونه کسی را آزاد می‌کند که سوگند خورده وی را به قتل خواهد رساند؟ علی پاسخ می‌دهد:
«آیا او را به قتل برسانم در حالی‌که او مرا به قتل نرسانده است؟»[۱]
کثیر مجدداً اعتراض می‌کند که این شخص تو را دشنام داده است و علی پاسخ می‌دهد:
«تو هم او را دشنام بده! و اگر خواستی از او بگذر [و دشنامش مده]» [۲].
شیبانی در ادامه، همان گزارش شاگردش شافعی را نقل می‌کند که علی خطاب به خوارجی که او را تکفیر می‌کردند، گفت:
«ما شما را از حضور در مساجد خداوند که می‌خواهید در آنجا ذکر خدا بگویید، منع نمی‌کنیم؛ هم‌چنین تا وقتی دست شما در دست ماست [= علیه ما شمشیر نکشیده‌اید] شما را از فیء [بیت المال] محروم نمی‌کنیم و تا وقتی شما جنگ آغاز نکرده‌اید با شما وارد جنگ نمی‌شویم»[۳].
شیبانی تمام این موارد را نقل کرده و امضا و تأیید می‌کند.
چنان‌که می‌بینیم علی بن ابی طالب در برخورد با کسانی که به تکفیر و سبّ صحابه مشغول بودند، شیوۀ مدارا را در پیش می‌گیرد و احدی از مخالفانش را تا زمانی که آغازگر قتل و قتال نشده‌اند، تحت تعقیب قضایی قرار نداده، حتی محدودیت‌های اجتماعی و اقتصادی را بر آنها تحمیل نمی‌کند. صدالبته این رویه دوام چندانی نیافت و بعداً با به قدرت رسیدن امویان و عباسیان ـ به جز استثنائات و نوادری چون معاویۀ دوم یا عمر بن عبدالعزیز ـ سرکوب و اضطهاد مخالفان عقیدتی و سیاسی غیرمسلّح، توجیه شرعی یافت؛ رویه‌ای که تا همین امروز هم دلالت‌ها و پیامدهای قدرتمند خود را در حیات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی قاطبۀ مسلمین حفظ کرده است.
ـــــــــــــــــ
ارجاعات:
[۱]. الشیبانی، السير، المحقق: مجيد خدوري، الدار المتحدة للنشر، بيروت، ط۱، ص۲۲۸.
[۲]. همان‌جا
[۳]. همان‌جا

3⃣3⃣
https://t.me/AdnanFallahi/333
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. یادداشت فوق ـ که اکنون با اندک کاهش و ویرایشی پیش روی شماست ـ در تاریخ ۲۵ مهر ۱۳۹۹ در کانال تلگرامی عدنان فلّاحی به نام «تُراث» که در بارۀ اسلام‌شناسی، تاریخ، و اندیشۀ سیاسی مطالبی مستند و خواندنی ارائه می‌دهد، منتشر شده است.
https://t.me/AdnanFallahi

۲. سید عدنان فلّاحی (زادۀ ۱۳۶۴)، دانش‌آموختۀ دکتری فقه و مبانی حقوق اسلامی از دانشگاه سمنان، پژوهشگر و نویسندۀ فعالی است که در حوزۀ منابع فقه و حقوق اسلام تحقیق می‌کند و اخیرا یادداشت‌های مستند و مقالات و کتاب‌هایی به ویژه در موضوع «خشونت» نگاشته است.
https://independent.academia.edu/AdnanFallahi
https://www.gisoom.com/search/book/author-522592/

۳. دکتر فلّاحی پیش‌تر هم مطلبی در همین باره با عنوان «برخورد سلف با مخالفین عقیدتی: گزارش شافعی» نوشته و در کانالِ خود نشر داده که آن هم خواندنی است:
https://t.me/AdnanFallahi/169

۴. گزارش دیگری هم از مواجهۀ امام علی (ع) با کسی که به ایشان دشنام داده و ایشان را تهدید به قتل کرده، در کانال بازنگری به قلم امیر ترکاشوند (پژوهشگر نامور در حوزۀ حجاب) روز گذشته منتشر شده است:
https://t.me/baznegari/922

۵. متن عربی گفت و گوی امام با آن معترضِ دشنام‌گوی و فرد دستگیرکننده‌اش و نیز با خوارج چنین است:
«أخْبَرَنا مُحَمَّدُ بْنُ الحَسَنِ عَنِ الأجْلَحِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ كثيرِ بْنِ نَمِرٍ الحَضْرَميِّ، قالَ: دَخَلْتُ مَسْجِدَ الكوفَةِ مِنْ قِبَلِ أبْوابِ كنْدَةَ، وَإذا نَفَرٌ خَمْسَةٌ يَشْتُمونَ عَليّاً، وَفيهِمْ رَجُلٌ عَلَيْهِ بُرْنُسٌ يَقولُ: أعاهِدُ اللهَ لَأقْتُلَـنَّهُ. قالَ: فَتَعَلَّقْتُ بِهِ وَتَفَرَّقَ أصْحابُهُ. قالَ: فَأتَيْتُ بِهِ عَليّاً، فَقُلْتُ: إنّي سَمِعْتُ هٰذا يُعاهِدُ اللهَ لَيَقْتُلَنَّكَ. قالَ: فَقالَ: اُدْنُ وَيْحَكَ وقُلْ مَنْ أنْتَ؟ قالَ: أنَا سَوّارٌ المِنْقَريُّ. قالَ: فَقالَ عَليٌّ: خَلِّ عَنِ الرَّجُلِ. قالَ: فَقُلْتُ: أُخَلّي عَنْهُ وَقَدْ عاهَدَ اللهَ لَيَقْتُلَنَّكَ؟ قالَ: أفَأقْتُلُهُ وَلَمْ يَقْتُلْني؟ قالَ: فَإنَّهُ قَدْ شَتَمَكَ. قالَ: فَاشْتُمْهُ إنْ شِئْتَ أو دَعْ».
«وَبَلَغَنا عَنْ عَليّ بْنِ أبي طالِبٍ ـ رَضيَ اللهُ عَنْهُ ـ أنَّهُ بَينا هُوَ يَخْطُبُ يَوْمَ الجُمُعَةِ إذْ حَكَمَتِ الخَوارِجُ مِنْ ناحيَةِ المَسْجِدِ، فَقالَ عَليٌّ: كَلِمَةُ عَدْلٍ أُريدَ بِها باطِلٌ. لَنْ نَمْنَعَكُمْ مَساجِدَ اللهِ أنْ تَذْكُروا فيهَا اسْمَهُ، وَلَنْ نَمْنَعَكُمُ الفَيْءَ ما دامَتْ أيْديكُمْ مَعَ أيْدينا، وَلَنْ نُقاتِلَكُمْ حَتّىٰ تُقاتِلونا ثُمَّ أخَذَ في خُطْبَتِهِ».
(نگر: الشيباني، أبو عبدالله محمد بن الحسن. الأصل. تحقيق ودراسة: محمد بوينوكالن. ۱۲ ج. بيروت: دار ابن حزم ،۲۰۱۲م، ج ۷: ص ۵۱۲؛ و نیز نگر: السرخسي، محمد بن أحمد. المبسوط. ۳۰ ج. بيروت: دار المعرفة، ۱۹۸۹م، ج ۱۰: ص ۱۲۵)
آهنگِ مشهور «أنا بتنفّس حرية»
به خوانندگیِ «جوليا بطرس»

أنَ بِتْـنَفَّسْ حُرّيّ (أنَا أتَنَفَّسُ حُرّيَّةً)
من آزادی را نفَس می‌کشم
ما تُقْطَعْ عَنِّ لْهَوا (لا تَقْطَعْ عَنِّي الهَواءَ)
این هوا را از من نگیر!
لَتْزیدَ کْتیرَ عَلَيّْ (لا تَزيدَنْ كَثيراً عَلَيَّ)
این قدر زیاد بر من فشار نیاور
أَحْسَنْ مَ نوقَعْ سَوا (أحْسَنُ ما نوقَعُ سَواءً)
(وگرنه ـ نه تنها من که ـ هر دو با هم سقوط می‌کنیم؛ پس) بهتر است با هم سقوط نکنیم
مَ بْتِقْدِرْ أبَداً تِلْغيني (ما تَقْدِرُ أبَداً تُلْغيني)
هرگز نمی‌توانی مرا نادیده بگیری
بَدَّكْ تِسْمَعَني ـُ تَحْكيني (سَوْفَ تَسْمَعُني وَتَحْكي لي)
(ناگزیر سخنِ) مرا خواهی شنید و با من (سخن) خواهی گفت
وِذَ فِكْرَكْ عَمْ بِدَّويني (وَإذا فِكْرُكَ عَلیٰ ما تُداويني)
و اگر گمان می‌کنی که (با این رفتارت) داری مرا درمان می‌کنی
مِشْ هَيدا هُوِ دَّوا (فَلَیْسَ هٰذا هُوَ الدَّواءَ)
(باید بدانی که) این روش، درمانگرِ من نیست!
يا رَيْتَكْ مِنِّ بْتِسْمَعْ (يا لَيْتَكَ مِنّي تَسْمَعُ)
ای کاش صدای مرا بشنوی!
بِكَفّي كِلِّ لّي صارْ (يکْفي کُلُّ الّذي صارَ)
دیگر بس است هر چه تا کنون رخ داده
اِلْـقُو هِلِّ بْتوقَعْ (القُوَّةُ هيَ الَّتي توقَعُ)
این زور و قدرت است که سقوط می‌کند
وَقْفِتْ بِوَجْهِ لْأفْكارْ (إنْ وَقَفَتْ بِوَجْهِ الأفْكارِ)
اگر در برابر اندیشه‌ها بایستد
هَدِّني بِتْساعِ لْكِلْ (هٰذِهِ الدُّنْيا تَسَعُ الكُلَّ)
(من جای تو را تنگ نکرده‌ام؛) این دنیا به اندازۀ همه گنجایش دارد
وَحْدَ لْحَقيقَ بِتْظَلْ (وَحْدَ الحَقيقَةِ تَظَلُّ)
(من و تو خواهیم رفت و این) تنها حقیقت است که می‌مانَد
وِذَ بَدَّكْ بِنْلاقِ لْحَل (وَإذا تُريدُ نُلاقي الحَلَّ)
(هنوز هم) اگر بخواهی راه حلی می‌یابیم
لَوْلا بِنْفَكِّرْ سَوا (فَلَوْلا نُفَكِّرُ سَواءً)
چرا با هم (در بارۀ راه حل) فکر نکنیم
صَوتِ لْحُرّيِّ بْيِبْقيٰ (صَوْتُ الحُرّيَّةِ يَبْقیٰ)
صدای آزادی باقی خواهد ماند
أعْلیٰ مِنْ كِلِّ لْأصْواتْ (أعْلیٰ مِنْ كُلِّ الأصْواتِ)
رساتر از هر صدای دیگری
مَهْمَ تَعْصُفْ ريحِ ظُّلْمْ (مَهْما تَعْصِفْ ريحُ الظُّلْمِ)
هر قدر که طوفان ظلم و ستم بوزد
بيغَطِّ لِّيْلِ لْمَسافاتْ (يُغَطِّ‌اللَّيْلُ المَسافاتِ)
(و) تاریکیِ شب تا دوردست‌ها را فرا بگیرد
مَ فيكِ تْلَوِّنْ هَلْكَوْنْ (ما فيكَ أنْ تُلَوِّنَ هٰذَا الكَوْنِ)
عَبْعَضُ بِذاتِ لَّوْنْ (عَلیٰ بَعْضِهِ بِذاتِ اللَّوْنِ)
نمی‌توانی (همۀ) این جهان را فقط به یک رنگ در آوری
وَتْبَدِّلْ نِظامِ لْأرْضْ (وَتُبَدِّلَ نِظامَ الأرْضِ)
و نظم و قانون این زمین را عوض کنی
وَتْغَيِّرْ مَجْرَ لْهَوا (وَتُغَیِّرَ مَجْرَی الهَواءِ)
و جریان هوا را تغییر دهی!

3⃣4⃣
https://t.me/ghomeishi3/1541
🗒 ذیلی بر فرستۀ فوق

۱. آهنگ «أنا بتنفّس حرية» یکی از مشهورترین آهنگ‌های حماسیِ جولیا بطرس در جهان عرب است. سرایندۀ ترانه «نبیل أبو عبدو»، و آهنگ‌ساز آن زیاد بطرس، برادرِ خواننده است. این آهنگ نخست در سال ۲۰۰۴م در آلبوم «لا بِأحلامك» منتشر شد. زان پس جولیا در اغلب کنسرت‌ها آن را اجرا کرده است. کلیپ ارائه شدۀ فوق مربوط به اجرای کم‌نظیر کنسرت دریاکنارِ «ضبية» در سال ۲۰۱۶م است. متن کامل ترانه و برخی از اجراهای آن را با ترجمه‌های گوناگون در نشانی‌های زیر بیابید:
https://t.me/juliaboutros_persian/39
https://youtu.be/jMhHM70Vlng
https://lyricstranslate.com/ar/ana-betnafas-horia-i-breath-freedom-i-breathe-freedom.html
https://www.kalimataghani.com/?page=print&id_article=344
https://t.me/juliaboutros_persian/34
https://t.me/juliaboutros_persian/35
https://t.me/juliaboutros_persian/40
https://t.me/juliaboutros_persian/266
https://t.me/Ahlaebarat/6419
https://t.me/Ahlaebarat/12464
https://t.me/Ahlaebarat/12465
https://t.me/emadbaghi/1589
https://lyricstranslate.com/ar/julia-boutros-lyrics.html

۲. پیش‌تر در فرستۀ شمارۀ ۱۸ به مناسبت بازنشر آهنگ «وین الملایین» از خوانندۀ پرآوازۀ آن ژوليا پطرس / جولیا بُطرس / Julia Boutros  (زادهٔ ۱۹۶۸م، بیروت)، یاد کردیم:
https://t.me/hafteganeha/56

۳. در گزارش متن آهنگ، نخست صورتِ عبارات خوانده شده را به همان شکل لهجه‌گون نگاشته‌ام و سپس صورت فصیحِ نزدیک به آن را در میان دو کمان آورده‌ام. البته باید توجه داشت که در لهجۀ لبنانی ـ همچون لهجۀ مصری ـ حرف قاف به صورت همزه تلفّظ می‌شود. واکۀ فتحه هم معمولا به صورتی نزدیک به کسره ادا می‌شود. مصوّت بلند الف نیز به ضرورت موسیقایی گاه کوتاه شده است.
شش ویژگیِ نسلی که ما را شگفت‌زده کرد!
(یادداشتی از مجتبی لشکربُلوکی)

باید اعتراف کرد که دهه‌هشتادی‌ها و بخشی از دهه‌هفتادی‌ها همۀ ما را غافل‌گیر کردند. پیشاپیش بابت جمله‌ای که در ادامۀ بحث می‌خواهم بگویم، از نسل جدید معذرت‌خواهی می‌کنم؛ همیشه در مورد شما این ذهنیت را داشتم که نسلی بی‌خبر، ساده، عشرت‌طلب و غیرجنگجو هستید؛ اما این روزها به همۀ ما ثابت شد که نسلی آگاه، پیچیده، جنگنده و فعّالید. احتمالا مسئولان هم غافل‌گیر شده‌اند. طبیعی است؛ چون تا کنون تصوّری که از جامعه داشته‌اند، بر می‌گشت به نسل ما. این اولین مواجهۀ جدّیِ مسئولان ما با نسلی جدید است. همۀ ما شگفت‌زده شدیم.
به عنوان نمونه دو سال پیش، تحقیقی انجام شد که در آن نسل‌های دهۀ ۶۰ و ما قبل، نسل‌های بعدتر از خود را این گونه توصیف می‌کردند: فردگرا، لذّت‌طلب، مصرف‌گرا و بی‌آرمان و غیرسیاسی! بنا بر این مسئولان هم به عنوان بخشی از جامعه، این گونه فکر می‌کردند.
بدترین کار ممکن این است که تحلیل‌های ساده و سطحی ارائه کنیم که این‌ها نسل گِیمِرهایی [Gamer] هستند که از پای بازی بلند شده‌اند و دچار هیجان شده و به خاطر غریزۀ جنسی به خیابان‌ها آمده و فریب رسانه‌های اجتماعی را خورده‌اند (این‌ها را من نمی‌گویم؛ متأسفانه عده‌ای کارشناس گفته‌اند)! «فریب‌خورده»، «گیمرِ هیجان‌زده» و «گرفتارِ غریزۀ جنسی» شایستۀ میلیون‌ها فرزند این سرزمین نیست.

⭕️ تحلیل و تجویز راهبردی:
من اگر جای مسئولان بودم، حتما دو کار می‌کردم:
▪️حتما برای شناخت عمیق این نسل و خاستگاه‌ها، خواسته‌ها و آرمان‌هایش وقت می‌گذاشتم.
▪️حتما به خاطر چنین نسلی سجدۀ شکر می‌کردم. می‌پرسید: «چرا؟»؛ توضیح می‌دهم.

مشخصات این نسل تا آنجا که تعامل، تأمّل و تحقیق کرده‌ام (برخی منابع به عنوان نمونه:
https://www.asriran.com/fa/news/859734/
https://t.me/ghomeishi3/1303
کاظمی، عباس؛ «جنبش اجتماعی نسل گیمرها»؛ به گزارش بهناز جلالی‌پور؛ روزنامۀ دنیای اقتصاد (https://donya-e-eqtesad.com)، شمارۀ روزنامه: ۵۵۶۴، تاریخ چاپ: ۱۴۰۱/۰۷/۱۷، شمارۀ خبر: ۳۹۰۵۹۹۱):

۱) این نسل بر خلاف ما نسل اطاعت نیست. ما یاد گرفته بودیم که باید در برابر بزرگ‌ترها هر چه شنیدیم، بگوییم: «چشم!». اصلاً، ملاک اصلی بچۀ خوب همین حرف‌شنوی از بزرگ‌ترها بود. این بزرگ‌ترها هم دایرۀ وسیعی داشت: از پدر، مادر، خاله و عمو گرفته تا معلّم و مدیر مدرسه و مقامات. این نسل، یاغی نیست ولی اهل اطاعت هم نیست. حرف آنها این است: به جای دستور دادن، ما را قانع کنید. دستور نه! اطاعت هرگز! گفت و گو کنیم!

۲) این نسل جسورتر از نسل ماست. ما ارزش‌ها، سنّت‌ها و عادت‌ها را می‌پذیرفتیم؛ این نسل اما سؤال می‌کند، رد می‌کند، نقد می‌کند، نمی‌پذیرد. این نسل به خاطر جسارتش سبْک زندگی اجباری را نمی‌پذیرد. نمی‌پذیرد کس دیگری برایش تعیینِ تکلیف کند. نمی‌پذیرد حتی معلّمش خارج از برنامۀ درسی چیزی از او بخواهد.

۳) این نسل بر خلاف ما با نظام رسانه‌ایِ حکومت کمترین ارتباط را داشته؛‌ این نسل، نسلِ «نو تی‌وی» (No TV) است. نسلی که با برنامۀ کودکِ تلویزیون ایران بزرگ نشده، به احتمال زیاد اخبارِ تلویزیون را ندیده ولی در عوض، درون شبکه‌های اجتماعی متولد شده؛ مصرف‌کنندۀ ساده‌باور نیست، جستجوگرِ تیزبین است.

۴) این نسل بر خلاف ما «شهروندِ جهان» است. ما تا سال‌های سال، کلّ ارتباطمان با جهان هستی، برنامۀ «دیدنی‌ها» بود. یادتان هست؟ این نسل بر خلاف ما که عمدتا دنیا را در محدودۀ روستا و شهر و کشور خودمان می‌دیدیم، جهان‌آگاه‌تر از همۀ اجدادمان در تمام طول تاریخ شده‌اند و دارای سطح بالاتری از انتظار از زندگی و حکمرانی‌اند.

۵) این نسل، سیاسی است ولی مرجعِ سیاسی ندارد. این نسل، جناح‌های سیاسی را نمی‌شناسد و اگر هم بشناسد، قبول ندارد! این نسل خودش مرجع است نه مقلّد!

۶) این نسل بر خلاف نسل ما، خود را بالاتر از حکومت می‌داند. این نسل، قدرت دولت را مفروض و مطلق نمی‌گیرد. قدرت باید کارکرد داشته باشد و سطح استانداردی از معیشت را تأمین کند وگرنه مشروعیّت ندارد. این نسل، ورود دولت به همۀ حوزه‌ها را مجاز نمی‌داند، به ویژه حوزۀ زندگی شخصی. آنها می‌گویند که قدرت در خدمت ماست و نه بر عکس.

بنا بر این ما با یک نسلِ هوشیارِ اطاعت‌گریزِ جهان‌آگاهِ غیرمقلّدِ جسور رو به رو هستیم و چه ظرفیتی بالاتر از این نسل برای ساختن ایران آینده! به شرط آنکه تواناییِ به کارگیری این ظرفیت را داشته باشیم. حکمرانی جدید نیز باید متفاوت باشد؛ مثلا حکمرانیِ مبتنی بر اجبار ـ اطاعت دیگر برای این نسل کار نمی‌کند و باید تغییر کند به حکمرانیِ مبتنی بر اجماع ـ اقناع. نسل جدیدِ جمعیتی یعنی نیاز به نسل جدیدِ حکمرانی.
دهه‌هشتادی‌های عزیز! ممکن است نتوانم فضای ذهنیتان را درک کنم، شاید خواسته‌های شما با خواسته‌های من تفاوت داشته باشد، اما از اینکه نسبت به کشور، دیگران و آینده‌تان بی‌اعتنا نیستید، کیف می‌کنم. برخی کارها و روش‌های شما را نمی‌پسندم ولی به خاطر شما از گذشته، به آیندۀ ایران امیدوارترم. سخت امیدوارم که کنشگری مدنی، گفت و گوی مسالمت‌آمیز و کار تشکیلاتی را یاد بگیرید و آیندۀ بهتری برای همۀ ما رقم بزنید.

3⃣5⃣
https://t.me/Dr_Lashkarbolouki/251
🗒 ذيلی بر نوشتار فوق

۱. اين يادداشت ـ که با ویرایشی اندک ارائه شد ـ نخست در تاریخ ۶ آبان ۱۴۰۱ در کانال تلگرامیِ نویسنده:
@Dr_Lashkarbolouki
و زان پس در فضای مجازی منتشر شده است؛ برای نمونه:
https://chat.whatsapp.com/IywbjedYvw0D793bMYrKcD

۲. دکتر مجتبی لشکربُلوکی دانش‌آموختۀ دکتری مديريت استراتژيک از دانشگاه شهيد بهشتی و مدرّسِ مدعو دانشگاه صنعتی شریف است. برای آگاهی بیشتر از سوابق کاری و تحصیلی ایشان نگر:
http://lashkarbolouki.com/records/
اینترنت با ما چه می‌کند؟
(یادداشتی برگرفته از کتاب: The Internet of Us)

به طور کلی، دانش و آگاهی را می‌توان در سه سطح در نظر گرفت:

۱. سطح داده‌ها (Data):
در این سطح من می‌دانم که: «چه؟» ولی نمی‌دانم «چرا؟»؛ مثلا من می‌دانم که «فردا باران می‌آید» (این را از اخبار شنیده‌ام).

۲. سطح دانایی (Knowledge):
در این سطح من نه تنها می‌دانم «چه؟»، بلکه می‌دانم «چرا؟»؛ مثلا من نه تنها می‌دانم که «فردا باران می‌آید»، بلکه می‌دانم که علتِ این امر آن است که فلان جبهۀ کم‌فشار و مرطوب، عامل این باران خواهد بود.

۳. سطح فهم (Understanding):
در این سطح من نه تنها می‌دانم که «چه؟»، و نه تنها می‌دانم «چرا؟»، بلکه پاسخ پرسش‌هایی نظیر «چگونه؟»، «به چه ترتیب؟»، «عوامل دخیلِ دیگر؟» و غیره را هم می‌دانم؛ مثلا من نه تنها می‌دانم که فردا باران می‌آید، و نه تنها می‌دانم که علت این امر آن است که فلان جبهۀ کم‌فشار و مرطوب، عامل این باران خواهد بود، بلکه می‌دانم که عواملی نظیر فشار، رطوبت، دما، ارتفاع و غیره چگونه باعث به وجود آمدنِ شرایط آب و هوایی خاصی در این منطقه می‌شوند یا مثلا می‌دانم چگونه انواع جبهه‌های هوایی باعث شرایط آب و هوایی متفاوت می‌شود و غیره.

▪️حال پرسش اینجاست که: اینترنت با این سه سطح از آگاهی چه می‌کند؟ در جواب می‌توان گفت اینترنت معمولاً ما را تنها به سطح یکم، یعنی جمع آوری داده می‌برد، و به ندرت به ما اجازه می‌دهد به سطح دوم نیز برسیم ولی سطح سوم از دانش (یعنی فهم) را کاملا از بین می‌برد. سطحی که تنها با کتاب خواندن قابل حصول بوده است. در نتیجه انسان‌های عصرِ اینترنت، سطحی و غیرعمیق بار می‌آیند. طبیعتا این انسان‌ها به راحتی اسیر و دنباله‌روی جریانات اجتماعی سیاسی شده و به سادگی عقایدشان بر اثرِ تبلیغات، دچار تحوّل می‌شود.

3⃣6⃣
https://chat.whatsapp.com/JjEgUpIV0xcKkS0OY4mUSy
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق

۱. این یادداشت را ـ که اکنون با ویرایشی اندک ارائه می‌شود ـ نخستین بار گروه آکادمی شهر راز (با نام سابق: آکادمی اینجو) در واتس‌اپ در اوایل فروردین 1400 منتشر ساخت.
https://chat.whatsapp.com/JjEgUpIV0xcKkS0OY4mUSy

۲. کتابِ:
«The Internet of Us: Knowing More and Understanding Less in the Age of Big Data»
(اینترنتِ ما: دانش بسیار و فهم اندک در عصرِ داده‌های کلان)، نوشتۀ مایکل پاتریک لینچ (Michael Patrick Lynch)، استاد فلسفۀ دانشگاه کِنه‌تیکت آمریکا (Connecticut)، در آغاز بهار سال ۲۰۱۶ میلادی انتشار یافته است. این کتاب را حامد قدیری در سال ۱۳۹۸ با نام «اینترنت ما: اطلاعات زیاد و فهم کم در عصر کلان‌داده» به فارسی ترجمه کرده و انتشارات اسم هم آن را به چاپ رسانده است.
https://www.amazon.com/Internet-Us-Knowing-More-Understanding/dp/1631492772
https://www.iranketab.ir/book/15080-the-internet-of-us

۳. پیام اصلی این کتاب آن است که ما امروز با یک ناسازواری / تناقض / پارادُکس رو به رو هستیم و آن، این است که از یک سو شتابزده اطلاعات بسیاری دریافت می‌کنیم، و از دیگرسو کمتر می‌فهمیم، کمتر فکر می‌کنیم و کمتر به استدلال روی می‌آوریم.
https://michael-lynch.philosophy.uconn.edu/2015/07/
✍️ چه باید کرد؟ عاشقی، دانش‌جویی، نیکوکاری
(یادداشتی از مصطفی مهرآیین)

۱. یکی از مهم‌ترین پرسش‌هایی که در این شرایط جامعه به طور دائم از من پرسیده می‌شود، این است که «چه باید کرد؟».
پیام این دوستان به من این است که: بله شما خیلی خوب شرایط جامعه را وصف می‌کنید ولی نمی گویید چه باید کرد!

۲. پاسخ اولِ من به این دوستان آن است که داشتنِ یک توصیف دقیق از شرایط موجود، مهم‌ترین گام در فراتر رفتن از این شرایط است. همۀ جامعه‌شناسان و متفکران بزرگِ عالَم، توصیفگرانِ بزرگِ زندگی انسان در ابعاد متفاوت آن بوده‌اند؛ حتی مارکس که ایدۀ تغییر را دنبال می‌کرد، بزرگ‌ترین شارحِ نظمِ نظامِ سرمایه‌داری بود. او با توصیفِ دقیق نظم جامعۀ سرمایه‌داری نشان داد که این نظم، نیازمندِ چه تغییری است.

۳. پاسخ دوم و اصلیِ من اما از جنس دیگری است. دوست دارم در مقام کسی که اندکی از پدیدارشناسی می‌داند و از جامعه‌شناسیِ کلاسیک فاصله گرفته است، بگویم پاسخ من به پرسشِ «چه باید کرد؟» سه چیز است: عاشقی، دانش‌جویی و دلسوزی برای رنج انسان‌ها. این پاسخ را من از راسل، فیلسوف برجسته، وام گرفته‌ام. او می‌گفت وجودِ من با سه احساسِ ساده ولی قدرتمند هدایت می‌شود: عشق‌طلبی، دانش‌جویی و دلسوزی برای رنج انسان‌ها. این سه کُنش البته از نگاه من کنش‌هایی کاملا سیاسی نیز هستند.

۴. از نگاه من بزرگ‌ترین پدیده‌ای که هر گونه استبداد را ممکن می‌کند، جدایی ما انسان‌ها از یکدیگر است. انسان‌ها وقتی در پیوند با یکدیگرند، کاملا اخلاقی زندگی می‌کنند؛ چون می‌دانند که چه هستند و چه مسئولیتی در قبال یک‌دیگر دارند. آنچه ما را وحشی و قاتل می‌سازد، ناتوانی در فهم انسان‌بودگیِ خود و دیگران است. انسانِ وحشی و قاتل، انسانی است که پیشاپیش از انسان‌های دیگر بریده است و آنها را دشمن خود می‌داند.

۵. چرا می‌گویم عاشقی و دانش‌جویی و دلسوزی ما را نجات خواهد داد؟ استدلال من آن است که این سه کُنش انسانی بیش از هر چیز ما را در پیوند با هم‌دیگر قرار می‌دهد. عاشقی کردن و دانش‌جو بودن باعث می‌شوند شما دیگران را وارد زندگی خود کنید. وقتی عاشق می‌شوید و کتاب می‌خوانید، عملا دیگری را مهم‌تر از خود می‌دانید و او را دوست دارید. عاشقی کردن و کتاب خواندن، به ویژه ادبیات و فلسفه، آغازِ فرایندِ گذشت از خود و وارد کردن دیگران در زندگی خود است. اگر با عاشقی و کتاب خواندن، دیگران را وارد زندگی خود می‌کنید، با نیکوکاری و دلسوزی برای رنج انسان‌ها خود را وارد زندگی دیگران می‌کنید؛ نیکوکاری و کمک کردن به دیگران یعنی رفتن به خانۀ دیگران و سلام کردن با آنها. نیکوکاری آغاز ورود تو به ساحت وجود دیگران است.

۶. در جامعه‌ای که انسان‌ها در پیوند با هم باشند و زندگی خود را زندگی دیگران ببینند، امکان نابودگری و وحشیگری و جرایم اجتماعی بسیار اندک می‌شود. اگر دیگران را دوست بدارید، هرگز نمی‌کوشید زندگی آنها را نابود کنید، چه آنها را خودِ خود می‌دانید. عشق، راهِ نجات ماست.

۷. باید به جای واکنشی رفتار کردن در مقابل نظم غیر انسانیِ موجود، جهانی دیگر ساخت. باید در بارۀ راه‌های عشق‌ورزی و دانش‌جویی و نیکوکاری، خیال‌ورزی کرد و آیندۀ دیگری را تصوّر نمود. وجودِ نوینِ یک جامعه، در تصوّرِ آن جامعه از آینده ریشه دارد. مادران همیشه با خیالِ آمدنِ فرزندان، زندگی بهتری را در خیال خود تصوّر می‌کنند. باید مادر بود. باید اندیشه و آیندۀ تازه زایید و برای جان بخشیدن به آن تلاش کرد. مادر بودن در آفرینش، و مادر بودن در تربیت و مراقبت از کودک، راهِ نجات ماست. به جای افسرده شدن به هنگامِ دیدنِ خیال زشتِ مستبد، باید عاشق بود و خیالِ تازه آفرید و البته برای تحقّق این خیال، عمل کرد.

3⃣7⃣
https://t.me/mostafamehraeen/839
🗒 ذیلی بر یادداشتِ فوق

۱. این یادداشت که با اندک ویرایشی تقدیم شد، نخستین بار در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۹۸ در کانال تلگرامیِ نویسنده (رخداد تازه) ارائه شده است:
https://t.me/mostafamehraeen
زان پس در فضای مجازی، از جمله کانال‌های تلگرامی «سخنرانی‌ها» و «دیده‌بان ایران» بازنشر یافته است:
https://t.me/sokhanranihaa/24877
https://t.me/didehban_iran/9998
https://t.me/translatedbyniloofarebrahimi/1747
https://t.me/royayemelli/156
https://telebrush.com/channel/OmidehZendegi?page=4

۲. مصطفی مهرآیین متولد سال ۱۳۶۳، دانش‌آموختۀ دکتری جامعه‌شناسی از دانشگاه تربیت مدرس، و استادیار پژوهشکدۀ دانشنامه‌نگاری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، جامعه‌شناس و نویسندۀ پرکار معاصر است. کتاب‌های «مهارت عاشقی» و «فن بیان شهروندی» و ترجمۀ کتاب «جامعه‌شناسی فرهنگ» اثر روبرت ونسو از جمله آثار اوست.
https://youngsociologists.com/user/mehraeen/
http://ensani.ir/fa/article/author/56752

۳. گزارش دیگری از آنچه نویسنده از برتراند راسل نقل کرده، چنین است:
سه شورانگیزی ساده، اما به غایت نیرومند بر زند‌گانی من فرمان رانده‌اند. آرزوی عشق، پی‌جوییِ دانش، و دلسوزی توان‌فرسا برای درد و رنج انسانیت. این شورانگیزی‌ها، چونان بادهای سهمگین، مرا در جریانِ سرکش خود، بر اقیانوس ژرف افسرده‌دلی سرگردان ساخته، تا آستانۀ ناامیدی برده‌اند:
در پی عشق بوده‌ام، نخست بدان رو که عشق نشئه می‌آورد. نشئه‌ای چنان شگرف که چه بسا خواسته‌ام برای چند ساعت از این شادی، از باقی‌ماندۀ عمرم بگذرم. باز در پی عشق بوده‌ام، از آن رو که عشق، تسکین‌دهندۀ تنهایی‌ست. تنهاییِ هراس‌انگیزی که چون انسان بدان آگاهی یابد، چنان می‌نماید که از فراز لبۀ دنیا، به تیرۀ مغاکی سرد و بی‌جان و بی‌انتها می‌نگرد. سرانجام، باز هم در پی عشق بوده‌ام، زیرا که در پیوند عشق ـ در یک مینیاتور عرفانی ـ چشم‌انداز بهشتی را که قدّیسان و شاعران به تصویر درآورده‌اند، دیده‌ام. این است آنچه من در جست‌وجویش بوده‌ام، هر چند ممکن است برای زند‌گی انسانی، قابل حصول ننماید.
و دیگرچیزی که باز یافته‌ام آن است که با همان شورانگیزی در پی دانش بوده‌ام. آرزو داشته‌ام که قلب انسان‌ها را ادراک کنم. آرزومند بوده‌ام بدانم که چرا ستارگان می‌درخشند، و کوشیده‌ام که به چگونگیِ توان‌های فیثاغورثی پی ببرم؛ و توانسته‌ام اندکی ـ و نه بیش ـ از آن را دریابم.
عشق و دانش، تا بدان‌جا که امکان‌پذیر بوده، مرا به سوی آسمان‌ها بالا برده‌اند ولی همیشه شفقت و دلسوزی مرا به زمین باز گردانده است. پژواکِ فریادهای درد و رنج در قلبم طنین‌انداز می‌شود: کودکان گرسنۀ قحطی‌زده، قربانیان شکنجه‌دیدۀ ستمگران، پیرانِ فرتوت که باری سنگین بر دوش فرزندان خود هستند ... در سراسرِ دنیای تنهایی، فقر و درد، زند‌گانی آرمانیِ انسان را مسخره جلوه‌گر می‌سازد. آرزو می‌کنم که از این بدی‌ها بکاهم، اما نمی‌توانم. از این رو، من هم رنج می‌برم. این، زند‌گی من بوده است و من اینها را شایستۀ زیستن یافته‌ام، و چنان‌چه فرصتی دیگر دست دهد، باز هم چنان خواهم زیست.
https://www.balatarin.com/permlink/2012/7/24/3097027