🗒 ذيلی بر نوشتار فوق
(۱) مرحوم استاد دکتر کمال موسوی (۱۳۰۵-۱۴۰۲) وقتی به من گفتند که «آشیخ جعفر نیاکی قم بود و بعد رفت و حقوق خواند و دیگر نمیدانم چه شد». در احوال او نوشتهاند در دهۀ ۱۳۳۰ به فرانسه رفته و موفق به دریافت دکتری حقوق بین الملل از دانشگاه سوربن شده است.
(۲) اَنْفَت = دماغت؟
(۳) باز شب آمد و شد اوّلِ بیداریها
من و سودای دل و فکرِ گرفتاریها
شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟
که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشیها چو سرابم سوی خود بُرد ولیک
حیف از آن کوشش و طی کردنِ دشواریها
نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کمخوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنَهآلود و حیاتی مغشوش
خاطراتی سیَه از ضبط خطاکاریها
کورسویی نَزَد آخر به حیاتِ ابدی
شمع جانم که فدا شد به وفاداریها!
محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴-۱۳۹۳)
(۴) پارهای است از مصراع: «این همه خود طیبت است باللَّـه اگر مثل تو / چرخ به سیصد قران گشت ز دوران برَد» از قصیدۀ معروف جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی با مطلع: «کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد؟ / یک سخن از من بدان مرد سخندان برد».
(۵) دو بیت را ـ که گویا از خودِ مرحوم نیاکی است ـ اکثرا این گونه نگاشتهاند:
چندان که ترا به جد بُوَد کار
گاهی به مزاح وقت بگذار
چندان محتاج هزل باشی
هرچند که اهل فضل باشی
(۱) مرحوم استاد دکتر کمال موسوی (۱۳۰۵-۱۴۰۲) وقتی به من گفتند که «آشیخ جعفر نیاکی قم بود و بعد رفت و حقوق خواند و دیگر نمیدانم چه شد». در احوال او نوشتهاند در دهۀ ۱۳۳۰ به فرانسه رفته و موفق به دریافت دکتری حقوق بین الملل از دانشگاه سوربن شده است.
(۲) اَنْفَت = دماغت؟
(۳) باز شب آمد و شد اوّلِ بیداریها
من و سودای دل و فکرِ گرفتاریها
شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟
که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشیها چو سرابم سوی خود بُرد ولیک
حیف از آن کوشش و طی کردنِ دشواریها
نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کمخوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنَهآلود و حیاتی مغشوش
خاطراتی سیَه از ضبط خطاکاریها
کورسویی نَزَد آخر به حیاتِ ابدی
شمع جانم که فدا شد به وفاداریها!
محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴-۱۳۹۳)
(۴) پارهای است از مصراع: «این همه خود طیبت است باللَّـه اگر مثل تو / چرخ به سیصد قران گشت ز دوران برَد» از قصیدۀ معروف جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی با مطلع: «کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد؟ / یک سخن از من بدان مرد سخندان برد».
(۵) دو بیت را ـ که گویا از خودِ مرحوم نیاکی است ـ اکثرا این گونه نگاشتهاند:
چندان که ترا به جد بُوَد کار
گاهی به مزاح وقت بگذار
چندان محتاج هزل باشی
هرچند که اهل فضل باشی