پیامبر
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد (ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورْد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آنسوتر را نبینید.
قرآن، بارها پیامبر را یادآورنده (مذکِر) خوانده است؛ یعنی کسی که گرد فراموشی را از حقیقتی میروبد. پیام او همان یادآوری است؛ یادآوریِ این حقیقت که: ای انسان! سزاوار تو نیست پرستیدن خاک و سنگ و چوب و شغل و سرمایه.
پیام او بیش از این نبوده است، و چه بیشتر از این؟ چه دستی مبارکتر از آن دست که بشر را از خوابِ روزمرگی بیدار کند یا از چاه غفلت بیرون آورد؟ دریغا که مدّعیان پیروی از او دوباره چشمها را به سوی روزمرگیها برگرداندند و گفتند او آمده بود که زمین را آباد کند و به ما خرید و فروش بیاموزد و حکومت بنیان گذارد و قصاص و جزا تعلیم دهد. آنان که چنین تصویری از نبوّت دارند، نمیدانند که زمین را دیگران هم میتوانند آباد کنند و شأن نبوّت تعلیم معاملات و تنظیم بازار نیست و رسالت آن مردان الهی، حکم راندن بر بدنهای خاکی نبود؟ انسان دیروز که دچار جاهلیت بود و انسان امروز که گرفتار توسعه تا سرحد مرگ شده است، نیازمند صدایی است که چشم او را گهگاه از زمین بَر کنَد و به سوی آسمانِ معنا برگردانَد؛ صدایی که از حلقوم تجارت و سیاست بیرون نمیآید. هنر و رسالت پیامبران این بود، و کدام هنر، شریفتر و سودبخشتر از این؟
عشق میورزم و امید که این فنّ شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
4⃣7⃣
https://t.me/rezababaei43/1169
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد (ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورْد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آنسوتر را نبینید.
قرآن، بارها پیامبر را یادآورنده (مذکِر) خوانده است؛ یعنی کسی که گرد فراموشی را از حقیقتی میروبد. پیام او همان یادآوری است؛ یادآوریِ این حقیقت که: ای انسان! سزاوار تو نیست پرستیدن خاک و سنگ و چوب و شغل و سرمایه.
پیام او بیش از این نبوده است، و چه بیشتر از این؟ چه دستی مبارکتر از آن دست که بشر را از خوابِ روزمرگی بیدار کند یا از چاه غفلت بیرون آورد؟ دریغا که مدّعیان پیروی از او دوباره چشمها را به سوی روزمرگیها برگرداندند و گفتند او آمده بود که زمین را آباد کند و به ما خرید و فروش بیاموزد و حکومت بنیان گذارد و قصاص و جزا تعلیم دهد. آنان که چنین تصویری از نبوّت دارند، نمیدانند که زمین را دیگران هم میتوانند آباد کنند و شأن نبوّت تعلیم معاملات و تنظیم بازار نیست و رسالت آن مردان الهی، حکم راندن بر بدنهای خاکی نبود؟ انسان دیروز که دچار جاهلیت بود و انسان امروز که گرفتار توسعه تا سرحد مرگ شده است، نیازمند صدایی است که چشم او را گهگاه از زمین بَر کنَد و به سوی آسمانِ معنا برگردانَد؛ صدایی که از حلقوم تجارت و سیاست بیرون نمیآید. هنر و رسالت پیامبران این بود، و کدام هنر، شریفتر و سودبخشتر از این؟
عشق میورزم و امید که این فنّ شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
4⃣7⃣
https://t.me/rezababaei43/1169
Telegram
یادداشتها
پیامبر
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد(ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک…
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد(ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشتِ کوتاه که با اندک ویرایشی تقدیم شد، از استاد روانشاد، رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، انتشار یافته است.
https://t.me/rezababaei43
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال «یادداشتها» و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۱. این یادداشتِ کوتاه که با اندک ویرایشی تقدیم شد، از استاد روانشاد، رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، انتشار یافته است.
https://t.me/rezababaei43
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال «یادداشتها» و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
Telegram
یادداشتها
کانال یادداشتها، جهت آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره میشود.
@reza_babaei
@reza_babaei
استادِ مراسمِ چایی
(یادداشتی از امیرعباس زینتبخش)
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعۀ مراسم چاییِ ژاپنی صرف کرده بود، در بارۀ پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا «چادو» (CHADO) است.
«چادو» یا «سادو» یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛ یکی از مراسم فرهنگی مردم ژاپن است که در طی آن چای سبز طبق اصولی خاص از (ماتچا / ماچّا) یا پودر چای سبز تهیه و ارائه میشود.
او تصمیم گرفت به ژاپن سفر کرده، متخصص چایی را ملاقات کند. سرانجام استاد را در یک خانۀ کوچک در حومۀ توکیو پیدا کرد و نشست تا با همدیگر چایی بخورند.
پروفسور فورا شروع کرد به صحبت از مراسم چایی: مطالعات خود، همۀ چیزهایی که در بارۀ چایی بلَد شده، و اینکه چقدر مشتاق بوده که آموختههای خود را با پیرمرد به اشتراک بگذارد.
پیرمرد که هیچ حرفی نمیزد، شروع کرد به ریختنِ چایی در فنجانِ پروفسور!
در حالی که پروفسور صحبت میکرد، پیرمرد همین طور به ریختنِ چایی ادامه داد. فنجان تا لب، پُر از چایی شد و پیرمرد همچنان به ریختن چایی ادامه داد تا اینکه از فنجان سر رفت و بیرون ریخت و روانۀ کف اتاق شد!
پروفسور: بس کن! تو دیوانهای! دیگه نمیتونی بیشتر از این در فنجان، چایی بریزی! اون پُره!
پیرمرد: من فقط داشتم تمرین میکردم؛ تلاش کنم ببینم آیا میشه این آموختهها را به ذهنی که پُر است، منتقل کرد؟!
🔴 دو درس از این داستان:
1⃣ امروزه همۀ ما با پروفسورهای پرحرف و همهچیزدانی بنام رسانههای اجتماعی سر و کار داریم که گفتار و نوشتار آنها در ذهن و زندگی ما طنینانداز است. آنها بعضا از چیزهایی سخن میگویند که یا میدانیم، یا دانستن آنها نه تنها هیچ گرهای از مشکلات ما باز نمیکنند که ذهن و زندگی ما را فلج هم میکنند و در مقابل، کمتر حرفهای حسابی و گرهگشا میگویند!
خوشبختی محصولِ یک ذهن آرام است و برای آرامش ذهنی در مواجهه با طنینِ افکار و سخنان پرهیاهو باید به حرفهای خیلی از این پروفسورها گوش نداد و از محضرشان مرخّص شد!
2️⃣ به طور کلی هر کس کاری را خوب میداند و پر از تجربه است، کمتر میگوید. بیشترِ سر و صداها برای خامیها و ندانستنهاست!
مسابقهای هست بنام ارائه و دفاع پایاننامه در سه دقیقه که پژوهشگر باید ظرف این مدتِ کوتاه به افرادی که خارج از تخصّص و زمینۀ تحقیقاتیِ او هستند، خیلی روان و شفاف بگوید در این چند صد صفحه چه کرده و به چه رسیده است!
اینشتین میگفت: «شما واقعا چیزی را نفهمیدهاید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگتان شرح بدهید»! و خودش وقتی خواست نظریۀ نسبیتش را (برای مادربزرگش) ساده و مختصر شرح بدهد، گفت: «وقتی مردی با دختری زیبا برای یک ساعت مینشیند، این زمان برای او مانند یک دقیقه است! اما اجازه بدهید همین مرد روی یک اجاق داغ برای یک دقیقه بنشیند؛ برای او این زمان بیش از یک ساعت خواهد بود»!
ما ـ یعنی هم دولت و هم ملت ـ باید عادت کنیم به کم، مختصر و سادهگویی و عمل بیشتر که رالف والدو امرسون گفت: صدای حرف زدنِ کارَت آن قدر بلند است که تعریفهایی را که از آن میکنی، نمیتوانم بشنوم!
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
(بابا افضل کاشی)
4⃣8⃣
https://t.me/ThinkThenMove/206
(یادداشتی از امیرعباس زینتبخش)
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعۀ مراسم چاییِ ژاپنی صرف کرده بود، در بارۀ پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا «چادو» (CHADO) است.
«چادو» یا «سادو» یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛ یکی از مراسم فرهنگی مردم ژاپن است که در طی آن چای سبز طبق اصولی خاص از (ماتچا / ماچّا) یا پودر چای سبز تهیه و ارائه میشود.
او تصمیم گرفت به ژاپن سفر کرده، متخصص چایی را ملاقات کند. سرانجام استاد را در یک خانۀ کوچک در حومۀ توکیو پیدا کرد و نشست تا با همدیگر چایی بخورند.
پروفسور فورا شروع کرد به صحبت از مراسم چایی: مطالعات خود، همۀ چیزهایی که در بارۀ چایی بلَد شده، و اینکه چقدر مشتاق بوده که آموختههای خود را با پیرمرد به اشتراک بگذارد.
پیرمرد که هیچ حرفی نمیزد، شروع کرد به ریختنِ چایی در فنجانِ پروفسور!
در حالی که پروفسور صحبت میکرد، پیرمرد همین طور به ریختنِ چایی ادامه داد. فنجان تا لب، پُر از چایی شد و پیرمرد همچنان به ریختن چایی ادامه داد تا اینکه از فنجان سر رفت و بیرون ریخت و روانۀ کف اتاق شد!
پروفسور: بس کن! تو دیوانهای! دیگه نمیتونی بیشتر از این در فنجان، چایی بریزی! اون پُره!
پیرمرد: من فقط داشتم تمرین میکردم؛ تلاش کنم ببینم آیا میشه این آموختهها را به ذهنی که پُر است، منتقل کرد؟!
🔴 دو درس از این داستان:
1⃣ امروزه همۀ ما با پروفسورهای پرحرف و همهچیزدانی بنام رسانههای اجتماعی سر و کار داریم که گفتار و نوشتار آنها در ذهن و زندگی ما طنینانداز است. آنها بعضا از چیزهایی سخن میگویند که یا میدانیم، یا دانستن آنها نه تنها هیچ گرهای از مشکلات ما باز نمیکنند که ذهن و زندگی ما را فلج هم میکنند و در مقابل، کمتر حرفهای حسابی و گرهگشا میگویند!
خوشبختی محصولِ یک ذهن آرام است و برای آرامش ذهنی در مواجهه با طنینِ افکار و سخنان پرهیاهو باید به حرفهای خیلی از این پروفسورها گوش نداد و از محضرشان مرخّص شد!
2️⃣ به طور کلی هر کس کاری را خوب میداند و پر از تجربه است، کمتر میگوید. بیشترِ سر و صداها برای خامیها و ندانستنهاست!
مسابقهای هست بنام ارائه و دفاع پایاننامه در سه دقیقه که پژوهشگر باید ظرف این مدتِ کوتاه به افرادی که خارج از تخصّص و زمینۀ تحقیقاتیِ او هستند، خیلی روان و شفاف بگوید در این چند صد صفحه چه کرده و به چه رسیده است!
اینشتین میگفت: «شما واقعا چیزی را نفهمیدهاید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگتان شرح بدهید»! و خودش وقتی خواست نظریۀ نسبیتش را (برای مادربزرگش) ساده و مختصر شرح بدهد، گفت: «وقتی مردی با دختری زیبا برای یک ساعت مینشیند، این زمان برای او مانند یک دقیقه است! اما اجازه بدهید همین مرد روی یک اجاق داغ برای یک دقیقه بنشیند؛ برای او این زمان بیش از یک ساعت خواهد بود»!
ما ـ یعنی هم دولت و هم ملت ـ باید عادت کنیم به کم، مختصر و سادهگویی و عمل بیشتر که رالف والدو امرسون گفت: صدای حرف زدنِ کارَت آن قدر بلند است که تعریفهایی را که از آن میکنی، نمیتوانم بشنوم!
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
(بابا افضل کاشی)
4⃣8⃣
https://t.me/ThinkThenMove/206
Telegram
اندیشه و حرکت
⭕️✍استاد مراسم چایی
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعه مراسم چایی ژاپنی صرف کرده بود، درباره پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا "چادو" است.
📌"چادو" یا "سادو" یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛…
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعه مراسم چایی ژاپنی صرف کرده بود، درباره پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا "چادو" است.
📌"چادو" یا "سادو" یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. نوشتار بالا که با ویرایش و اصلاح و تکمیل تقدیم میشود، نخستین بار در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی نویسنده، موسوم به کانال «اندیشه و حرکت» ـ که به تعبیر خودشان کانالی است «برای دریافت اندیشههای انگیزشی در حوزههای اقتصادی، مالی، مدیریتی و کارآفرینی» منتشر شده است:
https://t.me/ThinkThenMove
زان پس در فضای مجازی بارها بازنشر یافته است:
https://chat.whatsapp.com/Jpfz0xZpCAC2gJt4YacTDN
https://www.aparat.com/v/rp8FY
https://az-az.facebook.com/groups/2147385381951076/
۲. دکتر امیرعباس زینتبخش (زادۀ ۱۳۵۷)، مقیم مالزی و دانشآموختۀ دانشگاه بین المللی اینسیف در رشتۀ مالی اسلامی، محقق، نویسنده، سخنران و مشاور در امور کار و کسب و کارآفرینی است.
http://amirabbaszinatbakhsh.blogfa.com/Profile/
https://zinatbakhsh.blogsky.com/profile/7130500107
http://doctorzendegi.com/author/amirabbaszinatbakhsh/
۳. سخنانی که به آلبرت انیشتین (Albert Einstein) نسبت داده، به گونههای مختلفی گزارش شده است:
ـ شما واقعاً چیزی را نمیفهمید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگ خود توضیح دهید.
You do not really understand something unless you can explain it to your grandmother
https://www.goodreads.com/quotes/271951
https://quotepark.com/quotes/1508431
ـ اگر نمیتوانید آن را برای یک کودک ششساله توضیح دهید، خودتان آن را درک نمیکنید.
If you can't explain it to a six year old, you don't understand it yourself.
https://www.goodreads.com/quotes/19421
ـ اگر نمی توانید آن را به سادگی توضیح دهید، به اندازه کافی آن را درک نمیکنید.
If you can't explain it simply, you don't understand it well enough.
https://www.goodreads.com/book/show/85130617
https://www.brainyquote.com/quotes/albert_einstein_383803
https://medium.com/golden-eggs/what-you-do-speaks-so-loudly-i-cannot-hear-what-you-are-saying-92fbfdf52472
ـ وقتی مردی یک ساعت با یک دختر زیبا مینشیند، یک دقیقه به نظر میرسد ولی بگذارید او یک دقیقه روی اجاق داغ بنشیند و آنگاه این بیشتر از یک ساعت خواهد بود؛ این همان نسبیت است.
When a man sits with a pretty girl for an hour, it seems like a minute. But let him sit on a hot stove for a minute and it's longer than any hour. That's relativity.
https://quotepark.com/quotes/772942-albert-einstein-when-a-man-sits-with-a-pretty-girl-for-an-hour-it/
ـ وقتی دو ساعت با یک دختر خوب مینشینی، فکر میکنی فقط یک دقیقه است ولی وقتی یک دقیقه روی اجاق گاز داغ مینشینی، فکر میکنی دو ساعت به طول کشیده است؛ این همان نسبیت است.
When you sit with a nice girl for two hours you think it’s only a minute, but when you sit on a hot stove for a minute you think it’s two hours. That’s relativity.
https://www.goodreads.com/quotes/370132
https://quoteinvestigator.com/2014/11/24/hot-stove/
۴. گفتۀ رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson)، فیلسوف و نویسندۀ آمریکایی صاحب کلمات حکمتآمیز مشهور (1803-1882م) نیز به به گونههای مختلفی نقل شده است:
ـ آنچه شما انجام میدهید، به اندازۀ کافی رسا و گویاست که من نمیتوانم آنچه را میگویید، بشنوم.
What you do speaks so loudly I cannot hear what you are saying.
https://www.goodreads.com/quotes/11079
ـ کارهای شما آن قدر گویا و رساست که من نمیتوانم گفتههای شما را بشنوم.
Your actions speak so loudly, I cannot hear what you are saying.
https://www.goodreads.com/quotes/486985
۵. رباعی پایانی از آنِ بابا افضل کاشی (افضلالدین محمد بن حسن کاشانی)، حکیم، عارف، ادیب و شاعر ایرانی در قرن هفتم هجری است که نویسنده به غلط آن را به عطار نسبت داده بود. ضبط تذکرۀ ریاض العارفین رضاقلیخان هدایت چنین است:
کم گوی به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
گوشِ تو دو دادند و زبانِ تو یکی
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
https://ganjoor.net/rhedayat/riazolarefin/rowze2/sh3
و ضبط دهخدا (ذیل «گفتن»):
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو
این رباعی با اندک تفاوتی به اوحدالدین کرمانی (حامد بن ابی فخر)، عارف و شاعر بلندآوازۀ سدۀ ششم و هفتم هجری و رباعیسرای مشهور هم منسوب است:
۱. نوشتار بالا که با ویرایش و اصلاح و تکمیل تقدیم میشود، نخستین بار در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی نویسنده، موسوم به کانال «اندیشه و حرکت» ـ که به تعبیر خودشان کانالی است «برای دریافت اندیشههای انگیزشی در حوزههای اقتصادی، مالی، مدیریتی و کارآفرینی» منتشر شده است:
https://t.me/ThinkThenMove
زان پس در فضای مجازی بارها بازنشر یافته است:
https://chat.whatsapp.com/Jpfz0xZpCAC2gJt4YacTDN
https://www.aparat.com/v/rp8FY
https://az-az.facebook.com/groups/2147385381951076/
۲. دکتر امیرعباس زینتبخش (زادۀ ۱۳۵۷)، مقیم مالزی و دانشآموختۀ دانشگاه بین المللی اینسیف در رشتۀ مالی اسلامی، محقق، نویسنده، سخنران و مشاور در امور کار و کسب و کارآفرینی است.
http://amirabbaszinatbakhsh.blogfa.com/Profile/
https://zinatbakhsh.blogsky.com/profile/7130500107
http://doctorzendegi.com/author/amirabbaszinatbakhsh/
۳. سخنانی که به آلبرت انیشتین (Albert Einstein) نسبت داده، به گونههای مختلفی گزارش شده است:
ـ شما واقعاً چیزی را نمیفهمید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگ خود توضیح دهید.
You do not really understand something unless you can explain it to your grandmother
https://www.goodreads.com/quotes/271951
https://quotepark.com/quotes/1508431
ـ اگر نمیتوانید آن را برای یک کودک ششساله توضیح دهید، خودتان آن را درک نمیکنید.
If you can't explain it to a six year old, you don't understand it yourself.
https://www.goodreads.com/quotes/19421
ـ اگر نمی توانید آن را به سادگی توضیح دهید، به اندازه کافی آن را درک نمیکنید.
If you can't explain it simply, you don't understand it well enough.
https://www.goodreads.com/book/show/85130617
https://www.brainyquote.com/quotes/albert_einstein_383803
https://medium.com/golden-eggs/what-you-do-speaks-so-loudly-i-cannot-hear-what-you-are-saying-92fbfdf52472
ـ وقتی مردی یک ساعت با یک دختر زیبا مینشیند، یک دقیقه به نظر میرسد ولی بگذارید او یک دقیقه روی اجاق داغ بنشیند و آنگاه این بیشتر از یک ساعت خواهد بود؛ این همان نسبیت است.
When a man sits with a pretty girl for an hour, it seems like a minute. But let him sit on a hot stove for a minute and it's longer than any hour. That's relativity.
https://quotepark.com/quotes/772942-albert-einstein-when-a-man-sits-with-a-pretty-girl-for-an-hour-it/
ـ وقتی دو ساعت با یک دختر خوب مینشینی، فکر میکنی فقط یک دقیقه است ولی وقتی یک دقیقه روی اجاق گاز داغ مینشینی، فکر میکنی دو ساعت به طول کشیده است؛ این همان نسبیت است.
When you sit with a nice girl for two hours you think it’s only a minute, but when you sit on a hot stove for a minute you think it’s two hours. That’s relativity.
https://www.goodreads.com/quotes/370132
https://quoteinvestigator.com/2014/11/24/hot-stove/
۴. گفتۀ رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson)، فیلسوف و نویسندۀ آمریکایی صاحب کلمات حکمتآمیز مشهور (1803-1882م) نیز به به گونههای مختلفی نقل شده است:
ـ آنچه شما انجام میدهید، به اندازۀ کافی رسا و گویاست که من نمیتوانم آنچه را میگویید، بشنوم.
What you do speaks so loudly I cannot hear what you are saying.
https://www.goodreads.com/quotes/11079
ـ کارهای شما آن قدر گویا و رساست که من نمیتوانم گفتههای شما را بشنوم.
Your actions speak so loudly, I cannot hear what you are saying.
https://www.goodreads.com/quotes/486985
۵. رباعی پایانی از آنِ بابا افضل کاشی (افضلالدین محمد بن حسن کاشانی)، حکیم، عارف، ادیب و شاعر ایرانی در قرن هفتم هجری است که نویسنده به غلط آن را به عطار نسبت داده بود. ضبط تذکرۀ ریاض العارفین رضاقلیخان هدایت چنین است:
کم گوی به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
گوشِ تو دو دادند و زبانِ تو یکی
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
https://ganjoor.net/rhedayat/riazolarefin/rowze2/sh3
و ضبط دهخدا (ذیل «گفتن»):
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو
این رباعی با اندک تفاوتی به اوحدالدین کرمانی (حامد بن ابی فخر)، عارف و شاعر بلندآوازۀ سدۀ ششم و هفتم هجری و رباعیسرای مشهور هم منسوب است:
Telegram
اندیشه و حرکت
کانالی برای دریافت اندیشه های انگیزشی در حوزه های اقتصادی، مالی، مدیریتی و کارآفرینی
ادمین: @AmirabbasZinatbakhsh
MBA(Finance)&Chartered Islamic Finance Professional
مشاور توسعه کاروکسب، نویسنده و سخنران
amirabbaszinatbakhsh.blogfa.com/posts
ادمین: @AmirabbasZinatbakhsh
MBA(Finance)&Chartered Islamic Finance Professional
مشاور توسعه کاروکسب، نویسنده و سخنران
amirabbaszinatbakhsh.blogfa.com/posts
صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
گوش تو دو دادند و زبان تو یکی
هرگه که دو بشنوی یکی بیش مگوی
(دیوان رباعیات اوحدالدین کرمانی، به کوشش احمد محبوب، با مقدمهای از محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: سروش، ۱۳۶۶، ص ۱۵۷)، و نیز:
https://ganjoor.net/ouhad/robaee/bab3/sh75
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
گوش تو دو دادند و زبان تو یکی
هرگه که دو بشنوی یکی بیش مگوی
(دیوان رباعیات اوحدالدین کرمانی، به کوشش احمد محبوب، با مقدمهای از محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: سروش، ۱۳۶۶، ص ۱۵۷)، و نیز:
https://ganjoor.net/ouhad/robaee/bab3/sh75
سالی که گذشت
(سرودهای از فدوىٰ طوقان)
(١)
اِنْـتَهَيْنا مِنْهُ، شَيَّعْناهُ، لَمْ نَأْسَفْ عَلَيْهِ
(سرانجام) خلاصى يافتيم از آن (سالِ نافرجام)، بدرقهاش کردیم، بی هیچ افسوسی
وَحَمِدْنا ظِلَّهُ حينَ تَوارىٰ
و جشن گرفتیم خنکای نبودش را حال که (رفته است و از دیدهها) پنهان شده
دونَ رَجْعَهْ
رفتی که (خوشبختانه) برگشتی ندارد
لَمْ نُصَعِّدْ زَفْرَةً خَلْفَ خُطاهُ
و بر نیاوردیم آهی در پسِ گامهايش
لَمْ نُرِقْ بَيْنَ يَدَيْهِ
و نیفشاندیم به پیشِ / پشتِ پاى او
دَمْعَةً، أوْ بَعْضَ دَمْعَهْ
اشکی یا (حتى) نيماشکى
▪️
بَعْدَ أنْ جَرَّعَنا مِنْ كَأْسِهِ المُرِّ الحُقودْ
پس از آنکه نوشانْد به ما از جامِ تلخ خود (شرابِ) کينه را
بَعْدَ أنْ أوْسَعَنا لُؤْماً وغَدْراً
پس از آنکه فرو بارید بر ما از هر سو فرومایگی و نیرنگ را
وجُحودْ
و حقناشناسی و حقناپذیرىاش را
غابَ عَنّا وَجْهُهُ المَمْقوتُ؛ لا عادَ لَنا!
در نهان شد چهرۀ منفورش از ما؛ کاش هرگز بر نگردد!
كانَ شِرّيراً؛ أماتَ الشِّعْرَ فينا
(سالى) بس پليد بود؛ ميرانْد در ميانِ ما (هم) ترانهها را
والمُنىٰ
و (هم) آرزوها را
كانَ شِرّيراً، وكانَتْ
(سالى) بس رَذل بود، و
عَيْنُهُ تَـنْضَحُ قَسْوَهْ
از چشمان بدشگونش سنگدلی فرو میریخت
كَرَعَ اللَّذَّةَ مِنْ آلامِنا
دردهای ما را (همچون شرابی نوشین) به گوارایی سر کشید
وأتىٰ قَـتْلاً وتَمْزيقاً عَلىٰ أحْلامِنا
و رؤیاهای ما را کُشت و تکه تکه کرد
وعَلىٰ أشْلائِنا نَـقَّلَ خَطْوَهْ
و اجساد ما را لگدمال خود ساخت
عَصَفَتْ هَبّاتُهُ الهوجُ بِأشْواقِ رُؤانا
طوفانهای سر به هوایش شوق رؤياهایمان را به باد داد
بَعْثَرَتْ آمالَنا عَبْرَ الدُّروبِ المُغْلَقَهْ
آرزوهایمان را در عرض کوچههای بنبست پراکنْد
أوْصَدَتْ بابَ الغَدِ المَأْمولِ في وَجْهِ مُنانا
دروازۀ فردایی را که بدان دل بسته بودیم، به روى خواستههایمان بست
وثَـنَتْ خُطْواتِنا المُنْطَلِقَهْ
و گامهای شتابانمان را از حرکت باز داشت
▪️
اِنْـتَهىٰ؛ ما كانَ إلاّ نَـزَواتٍ وجُنونا
به پایان رسید سالی که همهاش خشونت و خشمی جنونآمیز بود
كانَ إرْهاقاً وتَعْذيباً وهونا
فشار بود و عذاب بود و رسوایی
وانْـتَهَيْنا مِنْهُ، شَيَّعْناهُ، لَمْ نَأْسَفْ عَلَيْهِ
ولی سرانجام از آن خلاصی یافتیم و بی هیچ افسوسی آن را بدرقه کرديم
لَمْ نُرَقْرِقْ دَمْعَةً واحِدةً بَيْنَ يَدَيْهِ
و حتی یک قطرۀ اشک هم برای او نیفشاندیم!
4⃣9⃣
http://www.sh6r.com/poem/47007
(سرودهای از فدوىٰ طوقان)
(١)
اِنْـتَهَيْنا مِنْهُ، شَيَّعْناهُ، لَمْ نَأْسَفْ عَلَيْهِ
(سرانجام) خلاصى يافتيم از آن (سالِ نافرجام)، بدرقهاش کردیم، بی هیچ افسوسی
وَحَمِدْنا ظِلَّهُ حينَ تَوارىٰ
و جشن گرفتیم خنکای نبودش را حال که (رفته است و از دیدهها) پنهان شده
دونَ رَجْعَهْ
رفتی که (خوشبختانه) برگشتی ندارد
لَمْ نُصَعِّدْ زَفْرَةً خَلْفَ خُطاهُ
و بر نیاوردیم آهی در پسِ گامهايش
لَمْ نُرِقْ بَيْنَ يَدَيْهِ
و نیفشاندیم به پیشِ / پشتِ پاى او
دَمْعَةً، أوْ بَعْضَ دَمْعَهْ
اشکی یا (حتى) نيماشکى
▪️
بَعْدَ أنْ جَرَّعَنا مِنْ كَأْسِهِ المُرِّ الحُقودْ
پس از آنکه نوشانْد به ما از جامِ تلخ خود (شرابِ) کينه را
بَعْدَ أنْ أوْسَعَنا لُؤْماً وغَدْراً
پس از آنکه فرو بارید بر ما از هر سو فرومایگی و نیرنگ را
وجُحودْ
و حقناشناسی و حقناپذیرىاش را
غابَ عَنّا وَجْهُهُ المَمْقوتُ؛ لا عادَ لَنا!
در نهان شد چهرۀ منفورش از ما؛ کاش هرگز بر نگردد!
كانَ شِرّيراً؛ أماتَ الشِّعْرَ فينا
(سالى) بس پليد بود؛ ميرانْد در ميانِ ما (هم) ترانهها را
والمُنىٰ
و (هم) آرزوها را
كانَ شِرّيراً، وكانَتْ
(سالى) بس رَذل بود، و
عَيْنُهُ تَـنْضَحُ قَسْوَهْ
از چشمان بدشگونش سنگدلی فرو میریخت
كَرَعَ اللَّذَّةَ مِنْ آلامِنا
دردهای ما را (همچون شرابی نوشین) به گوارایی سر کشید
وأتىٰ قَـتْلاً وتَمْزيقاً عَلىٰ أحْلامِنا
و رؤیاهای ما را کُشت و تکه تکه کرد
وعَلىٰ أشْلائِنا نَـقَّلَ خَطْوَهْ
و اجساد ما را لگدمال خود ساخت
عَصَفَتْ هَبّاتُهُ الهوجُ بِأشْواقِ رُؤانا
طوفانهای سر به هوایش شوق رؤياهایمان را به باد داد
بَعْثَرَتْ آمالَنا عَبْرَ الدُّروبِ المُغْلَقَهْ
آرزوهایمان را در عرض کوچههای بنبست پراکنْد
أوْصَدَتْ بابَ الغَدِ المَأْمولِ في وَجْهِ مُنانا
دروازۀ فردایی را که بدان دل بسته بودیم، به روى خواستههایمان بست
وثَـنَتْ خُطْواتِنا المُنْطَلِقَهْ
و گامهای شتابانمان را از حرکت باز داشت
▪️
اِنْـتَهىٰ؛ ما كانَ إلاّ نَـزَواتٍ وجُنونا
به پایان رسید سالی که همهاش خشونت و خشمی جنونآمیز بود
كانَ إرْهاقاً وتَعْذيباً وهونا
فشار بود و عذاب بود و رسوایی
وانْـتَهَيْنا مِنْهُ، شَيَّعْناهُ، لَمْ نَأْسَفْ عَلَيْهِ
ولی سرانجام از آن خلاصی یافتیم و بی هیچ افسوسی آن را بدرقه کرديم
لَمْ نُرَقْرِقْ دَمْعَةً واحِدةً بَيْنَ يَدَيْهِ
و حتی یک قطرۀ اشک هم برای او نیفشاندیم!
4⃣9⃣
http://www.sh6r.com/poem/47007
Sh6R
أعطنا حبــــــــــاً | فدوى طوقان - شطر
الاهداء، (( إلى الهاربين من القلق والضياع))، فدوى، - - -، عام 1957، -1-، انتهينا منه ، شيعناه ، لم نأسف عليه، وحمدنا ظلّه حين توارى، دون رجعة، لم نصعد زفرةً خلف خطاه، لم نرق بين يديه، دمعةً ، أو بعض دمعه، بعد أن جرّعنا من كأسه المرّ الحقود، بعد
🗒 ذیلی بر سرودۀ فوق
١. این سروده را فدوى طوقان در پايانِ (دقیقا آخر دسامبرِ) سال ١٩٥٧ ميلادى ساخته و آن را «عام ١٩٥٧» ناميده است. این سروده و ـ به تعبیر ادبای عرب ـ قصيده، پیشدرآمدِ سروده / قصیدۀ دیگری است به نام «صَلاةٌ إلى العام الجديد / سلامی به سال نو» که شاعر به مناسبت حلول سال ١٩٥٨ ميلادى سروده است و ما نیز در آستانۀ نوروز امسال در فرستۀ بعدی بدان خواهیم پرداخت. با اين دو سروده، دفتر سوم شعرهای طوقان موسوم به «أعْطِنا حُبّاً / عشقی به ما هديه كن» آغاز مىشود و شاعر، اين مجموعۀ شعرى خود را «به كسانى كه از آشفتگى و تباهى گريزاناند (إلى الهارِبينَ مِنَ القَلَقِ والضياع)» اهدا كرده است. نگارندۀ این سطور سالها پیش سرودۀ اول را همراه با ترجمه، و سرودۀ دوم را همراه با تحلیلی ادبی در مقالهای منتشر ساخته است. اطلاعاتی که در این ذیل آمده، بر گرفته از آن مقاله است (ابنالرسول، سید محمدرضا؛ «با فدویٰ طوقان در سرودهای آرمانگرا»، مجله علوم انسانی دانشگاه الزهراء (س)؛ س ۱۴، ش ۵۲، زمستان ۱۳۸۳، ص ۲۳-۵۴):
http://ensani.ir/fa/article/144743
۲. فَدْوىٰ عبدالفتّاح آغا طوقان (۱۹۱۷-۲۰۰۳م)، از مشهورترين زنان شاعر جهان عرب، در نابُلْسِ فلسطين (ساحل غربىِ رود اردن) در خانوادهاى اصيل، سنتّى، توانگر، اديب و فرهيخته، دانشپرور، وطنپرست و داراى موقعيّت اجتماعى و روحيّات حماسى زاده شد. از خاندان طوقان نامورانى در عرصۀ علم و ادب و سياست برخاستهاند. برادرِ او ابراهيم طوقان نيز شاعرى نامدار است. فدوىٰ آموزش ابتدايى را در نابلس فرا گرفت و سپس خودآموزانه، تعليمات و مطالعاتِ آزاد خود را پى گرفت. دورههايى را نيز در زبان و ادب انگليسى گذرانْد. او تابعيّت اردنى داشت و تا پايان عمر حتّى در بحران پس از جنگ ۱۹۶۷م هم ترجيح داد كه در وطن بماند.
۳. فدوىٰ طوقان سرودن شعر را با گرايش رمانتيک و در قالب اوزان سنتى آغاز كرد و مهارت خود را در آن به اثبات رسانْد. سپس در همان مراحل نخست، به گونههای موزونِ شعرِ آزاد (شعر التفعيلة / معادل شعر نیمایی) گرایيد. مجموعههاى شعريش او را در اوج ارجگذارى و اعجابِ ناقدان نشانْد. وى در شهرت، همتاى هموطنش سلمى الخضراء الجيّوسى ـ كه به تعبير استاد شفيعى كدكنى هر دو از بهترين شاعرههاى عرباند ـ و نازک الملائكه است. فدوىٰ پيشكسوتِ شاعران پُرآوازۀ فلسطين و مورد احترام خاص آنان است و كسانى همچون محمود درويش و سميح القاسم به او نگاهى مادرانه داشته و شعرهايى تقديم او كردهاند. فدوىٰ طوقان به جوائز ادبى عربی و بین المللی بسيارى نائل آمده است. نيز پاياننامههایی در شمارى از دانشگاههاى عربى و غير عربى در بارۀ او و آثار او نگاشته شده است. تحقيقات و بررسىهاى گوناگونى هم در روزنامهها و مجلاّت عربى در بارۀ او به چاپ رسيده است.
۴. از آثار منثور او يكى زندگىنامۀ خودنوشتِ اوست با نام «رحلة جبلية ـ رحلة صعبة / سفرى كوهستانى ـ سفرى دشوار» كه در آن، دوران كودكى، جوانى و تجربيات شاعرى خود را تا سال اشغال كرانۀ غربى (۱۹۶۷م) آورده است. جزء دوم اين زندگىنامه با عنوان «الرحلة الأصعب / سفر دشوارتر» منتشر گرديده كه در آن شرح زندگى خود و مردمش را طى سالهاى اشغال به قلم كشيده است. نيز مقالات بسيارى در روزنامههاى داخلى اردن در موضوعات مختلف به چاپ رسانده است. در حوزۀ شعر ـ كه مايۀ شهرت فدوىٰ طوقان است ـ هفت مجموعه از او عرضه شده است : (۱) «وحدي مع الأيام / تنها با روزها» (۱۹۵۲م)؛ (۲) «وجَدتُها / يافتمش» (۱۹۵۷م)؛ (۳) «أعطِنا حُبّاً / عشقى بهما هديه كن» (۱۹۶۰م)؛ (۴) «أمامَ البابِ المُغلَق / در برابرِ درِ بسته» (۱۹۶۷م)؛ (۵) «الليل والفُرسان / شب و شهسواران» (۱۹۶۹م)؛ (۶) «علىٰ قِمَّة الدنيا وحيداً / بر بام دنيا تنهاى تنها» (۱۹۷۳م)؛ (۷) «تمّوز والشيء الآخر / تموز و دیگرچيز» (۱۹۸۹م). از اين مجموعهها شش مجموعۀ اول، ديوان او را تشکیل میدهند که دار العودة در بيروت چندين بار آن را به چاپ رسانده است.
١. این سروده را فدوى طوقان در پايانِ (دقیقا آخر دسامبرِ) سال ١٩٥٧ ميلادى ساخته و آن را «عام ١٩٥٧» ناميده است. این سروده و ـ به تعبیر ادبای عرب ـ قصيده، پیشدرآمدِ سروده / قصیدۀ دیگری است به نام «صَلاةٌ إلى العام الجديد / سلامی به سال نو» که شاعر به مناسبت حلول سال ١٩٥٨ ميلادى سروده است و ما نیز در آستانۀ نوروز امسال در فرستۀ بعدی بدان خواهیم پرداخت. با اين دو سروده، دفتر سوم شعرهای طوقان موسوم به «أعْطِنا حُبّاً / عشقی به ما هديه كن» آغاز مىشود و شاعر، اين مجموعۀ شعرى خود را «به كسانى كه از آشفتگى و تباهى گريزاناند (إلى الهارِبينَ مِنَ القَلَقِ والضياع)» اهدا كرده است. نگارندۀ این سطور سالها پیش سرودۀ اول را همراه با ترجمه، و سرودۀ دوم را همراه با تحلیلی ادبی در مقالهای منتشر ساخته است. اطلاعاتی که در این ذیل آمده، بر گرفته از آن مقاله است (ابنالرسول، سید محمدرضا؛ «با فدویٰ طوقان در سرودهای آرمانگرا»، مجله علوم انسانی دانشگاه الزهراء (س)؛ س ۱۴، ش ۵۲، زمستان ۱۳۸۳، ص ۲۳-۵۴):
http://ensani.ir/fa/article/144743
۲. فَدْوىٰ عبدالفتّاح آغا طوقان (۱۹۱۷-۲۰۰۳م)، از مشهورترين زنان شاعر جهان عرب، در نابُلْسِ فلسطين (ساحل غربىِ رود اردن) در خانوادهاى اصيل، سنتّى، توانگر، اديب و فرهيخته، دانشپرور، وطنپرست و داراى موقعيّت اجتماعى و روحيّات حماسى زاده شد. از خاندان طوقان نامورانى در عرصۀ علم و ادب و سياست برخاستهاند. برادرِ او ابراهيم طوقان نيز شاعرى نامدار است. فدوىٰ آموزش ابتدايى را در نابلس فرا گرفت و سپس خودآموزانه، تعليمات و مطالعاتِ آزاد خود را پى گرفت. دورههايى را نيز در زبان و ادب انگليسى گذرانْد. او تابعيّت اردنى داشت و تا پايان عمر حتّى در بحران پس از جنگ ۱۹۶۷م هم ترجيح داد كه در وطن بماند.
۳. فدوىٰ طوقان سرودن شعر را با گرايش رمانتيک و در قالب اوزان سنتى آغاز كرد و مهارت خود را در آن به اثبات رسانْد. سپس در همان مراحل نخست، به گونههای موزونِ شعرِ آزاد (شعر التفعيلة / معادل شعر نیمایی) گرایيد. مجموعههاى شعريش او را در اوج ارجگذارى و اعجابِ ناقدان نشانْد. وى در شهرت، همتاى هموطنش سلمى الخضراء الجيّوسى ـ كه به تعبير استاد شفيعى كدكنى هر دو از بهترين شاعرههاى عرباند ـ و نازک الملائكه است. فدوىٰ پيشكسوتِ شاعران پُرآوازۀ فلسطين و مورد احترام خاص آنان است و كسانى همچون محمود درويش و سميح القاسم به او نگاهى مادرانه داشته و شعرهايى تقديم او كردهاند. فدوىٰ طوقان به جوائز ادبى عربی و بین المللی بسيارى نائل آمده است. نيز پاياننامههایی در شمارى از دانشگاههاى عربى و غير عربى در بارۀ او و آثار او نگاشته شده است. تحقيقات و بررسىهاى گوناگونى هم در روزنامهها و مجلاّت عربى در بارۀ او به چاپ رسيده است.
۴. از آثار منثور او يكى زندگىنامۀ خودنوشتِ اوست با نام «رحلة جبلية ـ رحلة صعبة / سفرى كوهستانى ـ سفرى دشوار» كه در آن، دوران كودكى، جوانى و تجربيات شاعرى خود را تا سال اشغال كرانۀ غربى (۱۹۶۷م) آورده است. جزء دوم اين زندگىنامه با عنوان «الرحلة الأصعب / سفر دشوارتر» منتشر گرديده كه در آن شرح زندگى خود و مردمش را طى سالهاى اشغال به قلم كشيده است. نيز مقالات بسيارى در روزنامههاى داخلى اردن در موضوعات مختلف به چاپ رسانده است. در حوزۀ شعر ـ كه مايۀ شهرت فدوىٰ طوقان است ـ هفت مجموعه از او عرضه شده است : (۱) «وحدي مع الأيام / تنها با روزها» (۱۹۵۲م)؛ (۲) «وجَدتُها / يافتمش» (۱۹۵۷م)؛ (۳) «أعطِنا حُبّاً / عشقى بهما هديه كن» (۱۹۶۰م)؛ (۴) «أمامَ البابِ المُغلَق / در برابرِ درِ بسته» (۱۹۶۷م)؛ (۵) «الليل والفُرسان / شب و شهسواران» (۱۹۶۹م)؛ (۶) «علىٰ قِمَّة الدنيا وحيداً / بر بام دنيا تنهاى تنها» (۱۹۷۳م)؛ (۷) «تمّوز والشيء الآخر / تموز و دیگرچيز» (۱۹۸۹م). از اين مجموعهها شش مجموعۀ اول، ديوان او را تشکیل میدهند که دار العودة در بيروت چندين بار آن را به چاپ رسانده است.
پرتال جامع علوم انسانی
با فدوی طوقان در سروده ای آرمان گرا - پرتال جامع علوم انسانی
صَلاةٌ إلَى العامِ الجَديد / سلامی به سال نو
(سرودهای از فدوىٰ طوقان)
(2)
في يَدَيْنا لَكَ أَشْواقٌ جَديدَهْ
در دستان ما (دسته گلهایی از عشقی نو و) شوقی تازه است برای تقدیم به تو
في مَآقينا تَسابيحُ، وأَلْحانٌ فَريدَهْ
در چشمان ما (اشکی پاک بسانِ) دانههای تسبیح، و (بر لبان ما نیایشی بسانِ) ترانههایی بینظیر (در جریان) است
سَوْفَ نُزْجيها قَرابينَ غِناءٍ في يَدَيْكْ
كه به زودی چون برّهاى از (جنس) سرود
پيش پاى تو قربانى خواهيم كرد
▪️
يا مُطِلّاً أَمَلاً عَذْبَ الوُرودْ
اى طليعۀ اميد! كه مَقدمت (گرامى و) دلپذیر است
يا غَنيّاً بِالأماني والوُعودْ
اى سرشار از آرزوها و نويدها!
مَا الَّذي تَحْمِلُهُ مِنْ أَجْلِنا
براى ما چه آوردهاى
ماذا لَدَيْكْ؟
چه با خود دارى؟
▪️
أعْطِنا حُبّاً، فَبِالحُبِّ كُنوزُ الْخَيْرِ فينا تَتَفَجَّرْ
عشق را به ما هديه كن که با عشق، گنجينههاى خیر (و بركت و سعادت) در وجود ما شكوفا میشود
وأغانينا سَتَخْضَرُّ عَلَى الحُبِّ وتَزْهَرْ
و ترانههاى ما با عشق (میرويد،) سبز میشود و به گل مینشيند
وسَتَـنْهَلُّ عَطاءً وثَراءً وخُصوبَهْ
و فرو میبارد بخشش را و دارایی را و فراوانی را
▪️
أَعْطِنا حُبّا، فَـنَبْنِي العالَمَ المُنْهارَ فينا مِنْ جَديدْ
عشق را به ما هديه كن که بسازیم دنياى ویرانمان را از نو
ونُعيدْ
و باز گردانیم
فَرْحَةَ الخِصْبِ لِدُنْيانَا الجَديبَهْ
شادابی و سرسبزی را به كوير خشکمان
▪️
أعْطِنا أَجْنِحَةً نَفْتَحْ بِها أُفْقَ الصُّعودْ
بالهایی به ما دِه كه بگشاییم با آنها افقهاى (بلندِ) ترقّى و تعالى را
نَنْطَلِقْ مِنْ كَهْفِنَا المَحْصور
بِدَر آییم از غارِ دربستهمان
مِنْ عُزْلَةِ جُدْرانِ الحَديدْ
(و رهایی یابیم) از انزواى ديوارهاى آهنين
▪️
أعْطِنا نوراً يَشُقُّ الظُّلُماتِ المُدْلَهِمَّهْ
نوری به ما دِه که (همچون برقِ ابر يا تيغ فجر) تاريكىهای قیرگون را بِدَرَد
وعَلىٰ دَفْقِ سَناه
و در پرتو تابشِ آن
نَدْفَعُ الخَطْوَ إلىٰ ذرْوَةِ قِمَّهْ
(راه خویش باز جوییم و) گام پیش نِهیم به سوى اوج قلّهها
نَجْتَني مِنْهَا انْتِصاراتِ الْحَياهْ
و از فرازِ آن (قلهها) بچینیم میوههای پیروزی و سرزندگی را
5⃣0⃣
https://youtu.be/4jDZneHvjyc
(سرودهای از فدوىٰ طوقان)
(2)
في يَدَيْنا لَكَ أَشْواقٌ جَديدَهْ
در دستان ما (دسته گلهایی از عشقی نو و) شوقی تازه است برای تقدیم به تو
في مَآقينا تَسابيحُ، وأَلْحانٌ فَريدَهْ
در چشمان ما (اشکی پاک بسانِ) دانههای تسبیح، و (بر لبان ما نیایشی بسانِ) ترانههایی بینظیر (در جریان) است
سَوْفَ نُزْجيها قَرابينَ غِناءٍ في يَدَيْكْ
كه به زودی چون برّهاى از (جنس) سرود
پيش پاى تو قربانى خواهيم كرد
▪️
يا مُطِلّاً أَمَلاً عَذْبَ الوُرودْ
اى طليعۀ اميد! كه مَقدمت (گرامى و) دلپذیر است
يا غَنيّاً بِالأماني والوُعودْ
اى سرشار از آرزوها و نويدها!
مَا الَّذي تَحْمِلُهُ مِنْ أَجْلِنا
براى ما چه آوردهاى
ماذا لَدَيْكْ؟
چه با خود دارى؟
▪️
أعْطِنا حُبّاً، فَبِالحُبِّ كُنوزُ الْخَيْرِ فينا تَتَفَجَّرْ
عشق را به ما هديه كن که با عشق، گنجينههاى خیر (و بركت و سعادت) در وجود ما شكوفا میشود
وأغانينا سَتَخْضَرُّ عَلَى الحُبِّ وتَزْهَرْ
و ترانههاى ما با عشق (میرويد،) سبز میشود و به گل مینشيند
وسَتَـنْهَلُّ عَطاءً وثَراءً وخُصوبَهْ
و فرو میبارد بخشش را و دارایی را و فراوانی را
▪️
أَعْطِنا حُبّا، فَـنَبْنِي العالَمَ المُنْهارَ فينا مِنْ جَديدْ
عشق را به ما هديه كن که بسازیم دنياى ویرانمان را از نو
ونُعيدْ
و باز گردانیم
فَرْحَةَ الخِصْبِ لِدُنْيانَا الجَديبَهْ
شادابی و سرسبزی را به كوير خشکمان
▪️
أعْطِنا أَجْنِحَةً نَفْتَحْ بِها أُفْقَ الصُّعودْ
بالهایی به ما دِه كه بگشاییم با آنها افقهاى (بلندِ) ترقّى و تعالى را
نَنْطَلِقْ مِنْ كَهْفِنَا المَحْصور
بِدَر آییم از غارِ دربستهمان
مِنْ عُزْلَةِ جُدْرانِ الحَديدْ
(و رهایی یابیم) از انزواى ديوارهاى آهنين
▪️
أعْطِنا نوراً يَشُقُّ الظُّلُماتِ المُدْلَهِمَّهْ
نوری به ما دِه که (همچون برقِ ابر يا تيغ فجر) تاريكىهای قیرگون را بِدَرَد
وعَلىٰ دَفْقِ سَناه
و در پرتو تابشِ آن
نَدْفَعُ الخَطْوَ إلىٰ ذرْوَةِ قِمَّهْ
(راه خویش باز جوییم و) گام پیش نِهیم به سوى اوج قلّهها
نَجْتَني مِنْهَا انْتِصاراتِ الْحَياهْ
و از فرازِ آن (قلهها) بچینیم میوههای پیروزی و سرزندگی را
5⃣0⃣
https://youtu.be/4jDZneHvjyc
YouTube
🌟 قصيدة صلاةٌ إلى العام الجديد | الشاعرة فدوى طوقان
🌟 قصيدة صلاةٌ إلى العام الجديد | الشاعرة فدوى طوقان
قصيدة صلاة الى العام الجديد
..| اشترك & لايك & الجرس |.... شكراا لكم
....| 👤 & 👍 & 🔔 |.... ♥ ♥
✶⊶⊷⊶⊷🌟⊶⊷⊶⊷✶
► فيس بوك : https://www.facebook.com/rashadsalha0/ ◄
✶⊶⊷⊶⊷🌟⊶⊷⊶✶
قصيدة صلاة الى العام الجديد
..| اشترك & لايك & الجرس |.... شكراا لكم
....| 👤 & 👍 & 🔔 |.... ♥ ♥
✶⊶⊷⊶⊷🌟⊶⊷⊶⊷✶
► فيس بوك : https://www.facebook.com/rashadsalha0/ ◄
✶⊶⊷⊶⊷🌟⊶⊷⊶✶
🗒 ذیلی بر سرودۀ فوق
۱. چنان که در ذیل فرستۀ پیش گذشت، این سروده را فدوى طوقان به مناسبت حلول سال ۱۹۵۸ ميلادى و پس از سرودۀ «عام ۱۹۵۷» ساخته است. با اين دو سروده، دفتر سوم طوقان موسوم به «أعْطِنا حُبّاً / عشقی به ما هديه كن» آغاز میشود و شاعر، اين مجموعۀ شعرى خود را «به كسانى كه از آشفتگى و تباهى گريزاناند (إلى الهارِبينَ مِنَ القَلَقِ والضياع)» اهدا كرده است.
https://www.sid.ir/paper/13957/fa
۲. به گمان نگارندۀ اين سطور، دريافت كاملِ این سروده بدون توجه به سرودۀ «عام ۱۹۵۷» حاصل نمیشود. اين دو سروده كه به فاصلۀ يک شب و يا به اعتبارى، يک سال گفته شده است، با هم پيوندى ناگسستنى دارند. در يكى، شاعر سالى تلخ را بدرقه میكند كه از اين توديع به هيچ روى ناراحت نيست؛ سالى پُر از پستى و نيرنگ و سنگدلى و عذاب و حقارت، سالى كه شعر و ترانه، آرزو و آرمان در آن مرده است و در سرودۀ ديگر به استقبال سالى میرود كه از آن انتظارات زيادى دارد: عشق و شور و اميد و زندگى و نور و رهايى.
۳. فدوىٰ طوقان از مكتب رمانتيسم متأثر است و از شعراى اين مكتب ـ به ويژه همنوايان شعراى مَهجَر ـ به شمار میآيد. شعر رمانتيک را هم در قالب اوزان سنتى و هم در شعر نو با مهارت ارائه كرده است. دكتر مصطفى بدوى در كتاب خود «مختارات من الشعر العربي الحديث» كه شعراى دورۀ معاصر را به چند دسته (پيشروان رمانتيسم، رمانتيکها، نوپردازانِ پيرو رمانتيسم و ...) تقسيم كرده، فدوىٰ طوقان را در کنار سعيد عقل، نازك الملائكة، سلمى الخضراء الجيوسى، نزار قبانى و كمال نشأت نشانده و آنها را در دستۀ سوم جای داده است. مكتب رمانتيسم چنان كه میدانيم بيشتر بر احساسات و تخيلات تكيه دارد؛ تجارب شخصى و عواطف انسانى در آن متبلور است؛ درونگرا و فردگراست؛ عشق، هجران، پشيمانى، اندوه، اميد مبهم، آرزوهاى دور از دسترس، اضطرابهاى مربوط به ماورای طبيعت، سرگردانى در برابر رازهاى زندگى و طبيعتگرايى از ديگرجلوههاى شعر رمانتيک است. از نظر شكلى هم، سادگى و سهولت تعبير، گريز از بند بحر عروضى و تنوّع در قافيه از مشخصات بارز آن است. سلمى الخضراء الجيّوسى همتاى فلسطينىِ فدوىٰ طوقان، او را در هموار كردنِ راه «صدق عاطفى» (صداقت در بيان احساسات) از عمدۀ شاعران مردِ معاصر بالاتر و موفقتر میداند.
۴. این سروده يكى از قصايد آرمانخواهانۀ فدوىٰ طوقان است که آن را در چهل سالگى سروده و بدین روی در مراحل پختگىِ خود بوده است. سرودۀ يادشده، هم از نظر شاعر و هم از نگاهِ ناقدان و شعرپردازان، اثرى گزيده و شايسته است. شاعر، نام سومين مجموعۀ شعرى خود را از عبارتهاى همين سروده ـ كه دومين سرودۀ آن مجموعه است ـ وام گرفته وچنان كه میدانيم آن را «أعطنا حبّاً» نام نهاده است. ناقدان، اين مجموعه را شاخصِ سومين و آخرين مرحلۀ عاشقانهسرايىِ شاعر میدانند كه گرايشهاى رمانتيسم در آن همچنان بروز دارد. زندگى شاعرانۀ فدوىٰ طوقان را به دو مرحلۀ عاشقانهسرايى و ستيزانهسرايى تقسيم مىكنند. شاعر در مرحلۀ اول بيشتر به موضوعات فردى پرداخته ولی در مرحلۀ دوم زندگى شعرى خود، بيشتر به موضوعات اجتماعى توجه کرده است؛ اولى نگاه شاعر است به درونِ خود، و دومى نگاه بيرونى او را حكايت مىكند. سرودۀ فوق در واقع بين اين دو مرحله يا اين دو نگاه، پيوند برقرار كرده و همين رازِ ماندگارىِ آن است و موجب شده كه جاى خود را در گلچينهاى ادبى باز كند. نيز به نظر میرسد «عشق» و «شعر» دو مقولهاى است كه فدوىٰ طوقان بيش از همۀ بارهها بدان پرداخته است. در ديوان او هم عشق و هم ترانه هر دو موج مىزند و اين سروده از اين نظر هم جامعِ هر دو مقوله است؛ شاعر هم به عشق به عنوان محورِ سروده توجه نموده و هم از شعر به عنوان ترانۀ عشق، قربانىِ عشق، و نهالى كه ريشه در آبِ حياتبخشِ عشق دارد، ياد كرده است.
۱. چنان که در ذیل فرستۀ پیش گذشت، این سروده را فدوى طوقان به مناسبت حلول سال ۱۹۵۸ ميلادى و پس از سرودۀ «عام ۱۹۵۷» ساخته است. با اين دو سروده، دفتر سوم طوقان موسوم به «أعْطِنا حُبّاً / عشقی به ما هديه كن» آغاز میشود و شاعر، اين مجموعۀ شعرى خود را «به كسانى كه از آشفتگى و تباهى گريزاناند (إلى الهارِبينَ مِنَ القَلَقِ والضياع)» اهدا كرده است.
https://www.sid.ir/paper/13957/fa
۲. به گمان نگارندۀ اين سطور، دريافت كاملِ این سروده بدون توجه به سرودۀ «عام ۱۹۵۷» حاصل نمیشود. اين دو سروده كه به فاصلۀ يک شب و يا به اعتبارى، يک سال گفته شده است، با هم پيوندى ناگسستنى دارند. در يكى، شاعر سالى تلخ را بدرقه میكند كه از اين توديع به هيچ روى ناراحت نيست؛ سالى پُر از پستى و نيرنگ و سنگدلى و عذاب و حقارت، سالى كه شعر و ترانه، آرزو و آرمان در آن مرده است و در سرودۀ ديگر به استقبال سالى میرود كه از آن انتظارات زيادى دارد: عشق و شور و اميد و زندگى و نور و رهايى.
۳. فدوىٰ طوقان از مكتب رمانتيسم متأثر است و از شعراى اين مكتب ـ به ويژه همنوايان شعراى مَهجَر ـ به شمار میآيد. شعر رمانتيک را هم در قالب اوزان سنتى و هم در شعر نو با مهارت ارائه كرده است. دكتر مصطفى بدوى در كتاب خود «مختارات من الشعر العربي الحديث» كه شعراى دورۀ معاصر را به چند دسته (پيشروان رمانتيسم، رمانتيکها، نوپردازانِ پيرو رمانتيسم و ...) تقسيم كرده، فدوىٰ طوقان را در کنار سعيد عقل، نازك الملائكة، سلمى الخضراء الجيوسى، نزار قبانى و كمال نشأت نشانده و آنها را در دستۀ سوم جای داده است. مكتب رمانتيسم چنان كه میدانيم بيشتر بر احساسات و تخيلات تكيه دارد؛ تجارب شخصى و عواطف انسانى در آن متبلور است؛ درونگرا و فردگراست؛ عشق، هجران، پشيمانى، اندوه، اميد مبهم، آرزوهاى دور از دسترس، اضطرابهاى مربوط به ماورای طبيعت، سرگردانى در برابر رازهاى زندگى و طبيعتگرايى از ديگرجلوههاى شعر رمانتيک است. از نظر شكلى هم، سادگى و سهولت تعبير، گريز از بند بحر عروضى و تنوّع در قافيه از مشخصات بارز آن است. سلمى الخضراء الجيّوسى همتاى فلسطينىِ فدوىٰ طوقان، او را در هموار كردنِ راه «صدق عاطفى» (صداقت در بيان احساسات) از عمدۀ شاعران مردِ معاصر بالاتر و موفقتر میداند.
۴. این سروده يكى از قصايد آرمانخواهانۀ فدوىٰ طوقان است که آن را در چهل سالگى سروده و بدین روی در مراحل پختگىِ خود بوده است. سرودۀ يادشده، هم از نظر شاعر و هم از نگاهِ ناقدان و شعرپردازان، اثرى گزيده و شايسته است. شاعر، نام سومين مجموعۀ شعرى خود را از عبارتهاى همين سروده ـ كه دومين سرودۀ آن مجموعه است ـ وام گرفته وچنان كه میدانيم آن را «أعطنا حبّاً» نام نهاده است. ناقدان، اين مجموعه را شاخصِ سومين و آخرين مرحلۀ عاشقانهسرايىِ شاعر میدانند كه گرايشهاى رمانتيسم در آن همچنان بروز دارد. زندگى شاعرانۀ فدوىٰ طوقان را به دو مرحلۀ عاشقانهسرايى و ستيزانهسرايى تقسيم مىكنند. شاعر در مرحلۀ اول بيشتر به موضوعات فردى پرداخته ولی در مرحلۀ دوم زندگى شعرى خود، بيشتر به موضوعات اجتماعى توجه کرده است؛ اولى نگاه شاعر است به درونِ خود، و دومى نگاه بيرونى او را حكايت مىكند. سرودۀ فوق در واقع بين اين دو مرحله يا اين دو نگاه، پيوند برقرار كرده و همين رازِ ماندگارىِ آن است و موجب شده كه جاى خود را در گلچينهاى ادبى باز كند. نيز به نظر میرسد «عشق» و «شعر» دو مقولهاى است كه فدوىٰ طوقان بيش از همۀ بارهها بدان پرداخته است. در ديوان او هم عشق و هم ترانه هر دو موج مىزند و اين سروده از اين نظر هم جامعِ هر دو مقوله است؛ شاعر هم به عشق به عنوان محورِ سروده توجه نموده و هم از شعر به عنوان ترانۀ عشق، قربانىِ عشق، و نهالى كه ريشه در آبِ حياتبخشِ عشق دارد، ياد كرده است.
مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی SID
با « فدوی طوقان» در سروده ای آرمان گرا
<DIV class=Section1 dir=rtl>
<P dir=rtl style= DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right ><SPAN lang=AR-SA style= FONT-SIZE: 10pt >در مقاله با فدوی طوقان در سروده ای آرمان گرا ، پس از مقدمه ای نسبتاً طولانی درباره زیست نامه فدوی طوقان، شاعره…
<P dir=rtl style= DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right ><SPAN lang=AR-SA style= FONT-SIZE: 10pt >در مقاله با فدوی طوقان در سروده ای آرمان گرا ، پس از مقدمه ای نسبتاً طولانی درباره زیست نامه فدوی طوقان، شاعره…
برای او که نه تنها به اسم که به رسم هم به کمال بود
دو روز است هرچه میکوشم احساسی را که بر قلبم سنگینی میکند، به قلم بیاورم، نمیتوانم.
استادی را از دست دادهام که بیگمان برای من بیبدیل بود؛ پیری که خضر راهم بود؛ مُرادی که هیچ آداب مریدی و مرادی را بر نمیتافت و رندانه و حافظانه دستگیری میکرد.
کمال موسوی که با دم عیسویاش جانت را طراوت میبخشید و در محضر او از آغاز تا انجام خنده از لبانت محو نمیشد.
دانشمندی جامع معقول و منقول، ادیبی نکتهدان، سخنوری خوشبیان، مدرّسی حکمتآموز و معلمپرور، محققی دقیق و نکتهسنج، مترجمی حاذق و خوشذوق، زباندانی پویا، و خلاصه گنجینهای از نکات ناب علم و ادب که آنچه خوبان همه دارند، به تنهایی داشت!
و با این مایه دانش و هنر، در کمال فروتنی بود. هرچند آدابدان بود لیک با طنز رندانهای که داشت، محضرش هیچ سنگینی نداشت؛ میگذاشت که خودت باشی، چنان که او خودِ خودش بود، بی هیچ پیرایهای!
با آنکه جفاها دید، به کسی جفا روا نداشت. دنیا وما فیها را به هیچ گرفته بود؛ خوشباشی و سرزندگی و بیآزاری سرلوحۀ کار و بارش بود.
چشم میدارم حالی دست دهد و مجالی تا گوشهای از زندگی سراسر درس استاد را همراه با خاطرات شیرینی که از او نقل محافل است، قلمی کنم.
دو دوست گرامیام، دکتر محمد حکیمآذر و دکتر ابراهیم سلیمی ـ یکی در یادداشتی از سر لطف و دیگری در پیامی صوتی ـ بخشی از این ویژگیها را نیک گزاردهاند:
5⃣1⃣
https://t.me/saruir/3552
https://t.me/hafteganeha/136
https://t.me/hafteganeha/137
دو روز است هرچه میکوشم احساسی را که بر قلبم سنگینی میکند، به قلم بیاورم، نمیتوانم.
استادی را از دست دادهام که بیگمان برای من بیبدیل بود؛ پیری که خضر راهم بود؛ مُرادی که هیچ آداب مریدی و مرادی را بر نمیتافت و رندانه و حافظانه دستگیری میکرد.
کمال موسوی که با دم عیسویاش جانت را طراوت میبخشید و در محضر او از آغاز تا انجام خنده از لبانت محو نمیشد.
دانشمندی جامع معقول و منقول، ادیبی نکتهدان، سخنوری خوشبیان، مدرّسی حکمتآموز و معلمپرور، محققی دقیق و نکتهسنج، مترجمی حاذق و خوشذوق، زباندانی پویا، و خلاصه گنجینهای از نکات ناب علم و ادب که آنچه خوبان همه دارند، به تنهایی داشت!
و با این مایه دانش و هنر، در کمال فروتنی بود. هرچند آدابدان بود لیک با طنز رندانهای که داشت، محضرش هیچ سنگینی نداشت؛ میگذاشت که خودت باشی، چنان که او خودِ خودش بود، بی هیچ پیرایهای!
با آنکه جفاها دید، به کسی جفا روا نداشت. دنیا وما فیها را به هیچ گرفته بود؛ خوشباشی و سرزندگی و بیآزاری سرلوحۀ کار و بارش بود.
چشم میدارم حالی دست دهد و مجالی تا گوشهای از زندگی سراسر درس استاد را همراه با خاطرات شیرینی که از او نقل محافل است، قلمی کنم.
دو دوست گرامیام، دکتر محمد حکیمآذر و دکتر ابراهیم سلیمی ـ یکی در یادداشتی از سر لطف و دیگری در پیامی صوتی ـ بخشی از این ویژگیها را نیک گزاردهاند:
5⃣1⃣
https://t.me/saruir/3552
https://t.me/hafteganeha/136
https://t.me/hafteganeha/137
Telegram
انجمن مجازی دانشآموختگان زبان و ادبیات عربی
دکتر سید کمال موسوی استاد برجسته زبان و ادبیات عربی درگذشت.
وی زادهٔ ۱۳۰۵ شمسی و از پایه گذاران رشته زبان و ادبیات عربی در اوایل دهه ۱۳۴۰ در دانشگاه اصفهان بود و از نادر افرادی بود که افزون بر تسلط به زبان روز عربی در نقد و تحلیل متون کهن ادبیات عربی و فارسی…
وی زادهٔ ۱۳۰۵ شمسی و از پایه گذاران رشته زبان و ادبیات عربی در اوایل دهه ۱۳۴۰ در دانشگاه اصفهان بود و از نادر افرادی بود که افزون بر تسلط به زبان روز عربی در نقد و تحلیل متون کهن ادبیات عربی و فارسی…
برای تشفّی خاطر استاد ابنالرسول، شاگرد حضرت استاد سید کمال موسوی رحمة الله علیه
(یادداشتی از دکتر محمد حکیمآذر)
به نظرم مرگ برای مردانی چون آسیدکمال نه هراسآور بوده و نه دلآزار. مرگ در این حد از کمالِ زیستی، نعمتی شیرین و راحتی دلنشین است. او را رندتر و شیرینکارتر از آن میدانم که در سکرات مرگ با حضرت بویحیی شوخی نکرده باشد و یقیناً بلایی که میرداماد بر سر آن دو فرستادهٔ کذایی آورد، حضرت استادی امشب برسرشان خواهد آورد تا حضرت حق جل و علا را به لبخندی بشکوه وادارد. او بدانسان سرمست از بادهٔ طنز و رندانگی بود که برای بردنش نزدیک به یک قرن صبوری کردند. صبوری کردند چون به بردنش دل نمیدادند. نبردندش تا شاگردان و ارادتمندانش از کمال علم خوشه برچینند و از علم کمال بیاموزند. بیاموزند که باید دنیا را به هیچ انگارند، زندگی را به شوخی بگیرند و معلمی را به مرتبهای برای انسان بودن و انسان زیستن بدل کنند.
استاد رفت و بگاه رفت. اساساً هیچ رفتنی بیگاه نیست. همیشه گفتهام بیمعنیترین تعبیری که در زبان دیدهام، ترکیب «مرگ نابهنگام» است. هیچ مرگی نابهنگام نیست. وقت رفتن باید رفت.
«آن را که دلارام دهد وعدۀ کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت»
ما هم مسافران همین گریوهایم، همین راه را خواهیم رفت و دیر یا زود دستمان را کسی از آنسو میگیرد و از این جویِ گذران میپراند. زمان، درنوردیده خواهد شد و ما به تعبیر شاملو چون قطرهٔ قطرانی در اقیانوس بیمنتهای هستی فروخواهیم چکید. گمان دارم مرگ آنقدر که گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم، تلخ نیست. همین که کِی و کجا چهره بنماید، جذابش کرده. مثل لیلی چادرگرفته بر گذرگاه مجنون مینشیند تا دیوانه از راه دررسد و او مستانه چادر از سر برگیرد، مطلوب را در آغوش بگیرد و بوسه بر سر و روی محبوب زند. دیرگاهی است که چشم انتظار آن بوسهام و میدانم که تو نیز. استاد امشب آن بوسه را دریافت.
گاهی این غزل ابتهاج را که در سوک اخوان سروده، زمزمه میکنم و دوستش دارم که:
رفت آن یار و داغِ صد افسوس
بر دل داغدارِ یار گذاشت
ما سپس ماندگانِ قافلهایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هشیار در خمار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جانِ خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستانِ غمگسار گذاشت
تا قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آن که بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیکِ کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
که شنیدی کزین گریوه گذشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت
اشک خونین من ازین رهِ دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
.
(یادداشتی از دکتر محمد حکیمآذر)
به نظرم مرگ برای مردانی چون آسیدکمال نه هراسآور بوده و نه دلآزار. مرگ در این حد از کمالِ زیستی، نعمتی شیرین و راحتی دلنشین است. او را رندتر و شیرینکارتر از آن میدانم که در سکرات مرگ با حضرت بویحیی شوخی نکرده باشد و یقیناً بلایی که میرداماد بر سر آن دو فرستادهٔ کذایی آورد، حضرت استادی امشب برسرشان خواهد آورد تا حضرت حق جل و علا را به لبخندی بشکوه وادارد. او بدانسان سرمست از بادهٔ طنز و رندانگی بود که برای بردنش نزدیک به یک قرن صبوری کردند. صبوری کردند چون به بردنش دل نمیدادند. نبردندش تا شاگردان و ارادتمندانش از کمال علم خوشه برچینند و از علم کمال بیاموزند. بیاموزند که باید دنیا را به هیچ انگارند، زندگی را به شوخی بگیرند و معلمی را به مرتبهای برای انسان بودن و انسان زیستن بدل کنند.
استاد رفت و بگاه رفت. اساساً هیچ رفتنی بیگاه نیست. همیشه گفتهام بیمعنیترین تعبیری که در زبان دیدهام، ترکیب «مرگ نابهنگام» است. هیچ مرگی نابهنگام نیست. وقت رفتن باید رفت.
«آن را که دلارام دهد وعدۀ کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت»
ما هم مسافران همین گریوهایم، همین راه را خواهیم رفت و دیر یا زود دستمان را کسی از آنسو میگیرد و از این جویِ گذران میپراند. زمان، درنوردیده خواهد شد و ما به تعبیر شاملو چون قطرهٔ قطرانی در اقیانوس بیمنتهای هستی فروخواهیم چکید. گمان دارم مرگ آنقدر که گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم، تلخ نیست. همین که کِی و کجا چهره بنماید، جذابش کرده. مثل لیلی چادرگرفته بر گذرگاه مجنون مینشیند تا دیوانه از راه دررسد و او مستانه چادر از سر برگیرد، مطلوب را در آغوش بگیرد و بوسه بر سر و روی محبوب زند. دیرگاهی است که چشم انتظار آن بوسهام و میدانم که تو نیز. استاد امشب آن بوسه را دریافت.
گاهی این غزل ابتهاج را که در سوک اخوان سروده، زمزمه میکنم و دوستش دارم که:
رفت آن یار و داغِ صد افسوس
بر دل داغدارِ یار گذاشت
ما سپس ماندگانِ قافلهایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هشیار در خمار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جانِ خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستانِ غمگسار گذاشت
تا قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آن که بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیکِ کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
که شنیدی کزین گریوه گذشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت
اشک خونین من ازین رهِ دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
.
من معلم بدی هستم
(یادداشتی از مجتبی لشکربُلوکی)
روز معلم است و کم و بیش تبریکهایی برایم ارسال میشود ولی باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم:
من معلم خوبی نیستم!
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاسهایم زیاد استفاده میکردم:
الف) من این موضوع را بلد نیستم؛ بگذارید جلسه بعد برایتان بگویم.
ب) این نکتهای که درس دادم، برداشت من از دستاورد بشر است تا بدین لحظه و بنا بر این قابل ابطال و اصلاح است.
ج) من از شما انتظار دارم درسهای مرا بفهمید؛ اما نمیخواهم که قبول کنید.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید با صداقت به دانشجویانم می گفتم:
الف) من فقط کمی، بله! واقعا فقط کمی بیشتر از شما بلدم.
ب) کسوت استادی به معنای آن نیست که من در همۀ زمینههای آن رشته صاحبنظر باشم. چه، در بسیاری از حوزهها صاحبنظر که هیچ، حتی انتقال دهندۀ درست نظر دیگران نیز نیستم.
ج) متواضعانه بگویم که آنچه ما میدانیم، در برابر آنچه نمیدانیم، یک سوزن در کویر بیش نیست.
☑️ معلم بدی هستم
الف) چون وقتی سر کلاس اشتباه میکنم، خجالت میکشم که بگویم اشتباه کردم؛ سعی میکنم که توجیه کنم.
ب) چون وقتی دانشجویی به نظریهای نقد وارد می کند، سعی میکنم با ترفندهای مختلف مثلا بزرگ نشان دادن نظریهپردازِ آن، قدرت نقادیِ دانشجویم را اگر نه سرکوب، دستِ کم مهار کنم.
ج) چون وقتی دانشجویی نگرۀ جدیدی مطرح میکند، سعی میکنم آن قدر نقدش کنم که قدرت خلاقیتش را دستِ کم تا آخرِ نیمسال کنترل کنم که مرا آزار ندهد.
معلم خوب آن است که تدریس اندیشهها را سکویی کند برای تحریک قدرت اندیشیدن (قدرت نقادی و خلاقیت) و نه اینکه گُرزی کند برای سرکوب خلاقیت و نقادی دانشجویان و نیندیشیدن.
⭕️ تجویز راهبردی:
من و سایر معلمان اگر میخواهیم خوب باشیم، باید ۵ کار انجام دهیم:
▫️ فضیلت را برتر از علم و دانش بدانیم: با توجه به شناختم از انسان ایرانی و شکاف توسعه، جمعبندی من این است که باید این فضائل را لابه لای مباحثم باید به دانشجویانم / دانش آموزانم منتقل کنم: انضباط، صداقت و تعهّد به سهگانۀ «عقل و عدد و علم»، در مقابله با این ۱۳ آفت: آرزواندیشی، هیجانزدگی، کوتاهنگری، شتابزدگی، محدوداندیشی، تقدیرپذیری، زودپذیری، تلقینپذیری، اِلقاپذیری، خرافهپرستی، شخصیتپرستی، سلطهگری و سلطهپذیری.
▫️ به جای پذیرش مقلّدانه، تفکّر انتقادی و استقلال را آموزش دهیم. به جای پر کردن حافظه، حفره و سوراخ ایجاد کنیم: حفرههایی که با سؤال و به چالش کشیدنِ مفروضات ایجاد میشود.
▫️ به دانشآموزانمان / دانشجویانمان بیاموزیم هیچ کدام از ما مالکِ صد در صدِ حقیقت نیست؛ ما تا انتهای عمر جستجوگر حقیقتیم.
▫️ معلّم نه خداست و نه پیغمبر. آدمی است خطاپذیر که ممکن است گذشتهاش، تیپِ روانشناختیاش و علاقهاش روی اندیشهاش تأثیر بگذارد. پس ما را به دیدۀ تردید بنگرید.
▫️ بیاموزانیم معلم یک پل است یا یک پله. باید پای روی معلم بگذاری و بروی. احترام بگذار ولی از من عبور کن.
به خودم و شما یادآوری میکنم:
اشتباهِ «پزشک» زير خاک دفن میشود؛
اشتباهِ «مهندس» روی خاک سقوط میکند؛
اما اشتباهِ «معلّم» روی خاک راه میرود و جهانی را به نابودی میکشاند!
5⃣2⃣
https://t.me/Dr_Lashkarbolouki/181
(یادداشتی از مجتبی لشکربُلوکی)
روز معلم است و کم و بیش تبریکهایی برایم ارسال میشود ولی باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم:
من معلم خوبی نیستم!
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاسهایم زیاد استفاده میکردم:
الف) من این موضوع را بلد نیستم؛ بگذارید جلسه بعد برایتان بگویم.
ب) این نکتهای که درس دادم، برداشت من از دستاورد بشر است تا بدین لحظه و بنا بر این قابل ابطال و اصلاح است.
ج) من از شما انتظار دارم درسهای مرا بفهمید؛ اما نمیخواهم که قبول کنید.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید با صداقت به دانشجویانم می گفتم:
الف) من فقط کمی، بله! واقعا فقط کمی بیشتر از شما بلدم.
ب) کسوت استادی به معنای آن نیست که من در همۀ زمینههای آن رشته صاحبنظر باشم. چه، در بسیاری از حوزهها صاحبنظر که هیچ، حتی انتقال دهندۀ درست نظر دیگران نیز نیستم.
ج) متواضعانه بگویم که آنچه ما میدانیم، در برابر آنچه نمیدانیم، یک سوزن در کویر بیش نیست.
☑️ معلم بدی هستم
الف) چون وقتی سر کلاس اشتباه میکنم، خجالت میکشم که بگویم اشتباه کردم؛ سعی میکنم که توجیه کنم.
ب) چون وقتی دانشجویی به نظریهای نقد وارد می کند، سعی میکنم با ترفندهای مختلف مثلا بزرگ نشان دادن نظریهپردازِ آن، قدرت نقادیِ دانشجویم را اگر نه سرکوب، دستِ کم مهار کنم.
ج) چون وقتی دانشجویی نگرۀ جدیدی مطرح میکند، سعی میکنم آن قدر نقدش کنم که قدرت خلاقیتش را دستِ کم تا آخرِ نیمسال کنترل کنم که مرا آزار ندهد.
معلم خوب آن است که تدریس اندیشهها را سکویی کند برای تحریک قدرت اندیشیدن (قدرت نقادی و خلاقیت) و نه اینکه گُرزی کند برای سرکوب خلاقیت و نقادی دانشجویان و نیندیشیدن.
⭕️ تجویز راهبردی:
من و سایر معلمان اگر میخواهیم خوب باشیم، باید ۵ کار انجام دهیم:
▫️ فضیلت را برتر از علم و دانش بدانیم: با توجه به شناختم از انسان ایرانی و شکاف توسعه، جمعبندی من این است که باید این فضائل را لابه لای مباحثم باید به دانشجویانم / دانش آموزانم منتقل کنم: انضباط، صداقت و تعهّد به سهگانۀ «عقل و عدد و علم»، در مقابله با این ۱۳ آفت: آرزواندیشی، هیجانزدگی، کوتاهنگری، شتابزدگی، محدوداندیشی، تقدیرپذیری، زودپذیری، تلقینپذیری، اِلقاپذیری، خرافهپرستی، شخصیتپرستی، سلطهگری و سلطهپذیری.
▫️ به جای پذیرش مقلّدانه، تفکّر انتقادی و استقلال را آموزش دهیم. به جای پر کردن حافظه، حفره و سوراخ ایجاد کنیم: حفرههایی که با سؤال و به چالش کشیدنِ مفروضات ایجاد میشود.
▫️ به دانشآموزانمان / دانشجویانمان بیاموزیم هیچ کدام از ما مالکِ صد در صدِ حقیقت نیست؛ ما تا انتهای عمر جستجوگر حقیقتیم.
▫️ معلّم نه خداست و نه پیغمبر. آدمی است خطاپذیر که ممکن است گذشتهاش، تیپِ روانشناختیاش و علاقهاش روی اندیشهاش تأثیر بگذارد. پس ما را به دیدۀ تردید بنگرید.
▫️ بیاموزانیم معلم یک پل است یا یک پله. باید پای روی معلم بگذاری و بروی. احترام بگذار ولی از من عبور کن.
به خودم و شما یادآوری میکنم:
اشتباهِ «پزشک» زير خاک دفن میشود؛
اشتباهِ «مهندس» روی خاک سقوط میکند؛
اما اشتباهِ «معلّم» روی خاک راه میرود و جهانی را به نابودی میکشاند!
5⃣2⃣
https://t.me/Dr_Lashkarbolouki/181
Telegram
مجتبی لشکربلوکی
🔲⭕️من معلم بدی هستم
دکتر مجتبی لشکربلوکی
روز معلم است و کم و بیش تبریک هایی برایم ارسال می شود اما باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم: من معلم خوبی نیستم.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاس هایم زیاد استفاده می کردم:
الف) من این موضوع را بلد…
دکتر مجتبی لشکربلوکی
روز معلم است و کم و بیش تبریک هایی برایم ارسال می شود اما باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم: من معلم خوبی نیستم.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاس هایم زیاد استفاده می کردم:
الف) من این موضوع را بلد…
🗒 ذيلی بر نوشتار فوق
۱. اين يادداشت ـ که با ویرایشی اندک ارائه شد ـ نخست در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ در کانال تلگرامیِ نویسنده:
@Dr_Lashkarbolouki
و زان پس در فضای مجازی منتشر شده است؛ برای نمونه:
https://t.me/sokhanranihaa/37337
https://t.me/kazimustadi/986
https://t.me/gahname_modir/5257
۲. دکتر مجتبی لشکربُلوکی دانشآموختۀ دکتری مديريت استراتژيک از دانشگاه شهيد بهشتی و مدرّسِ مدعو دانشگاه صنعتی شریف است. برای آگاهی بیشتر از سوابق کاری و تحصیلی ایشان نگر:
http://lashkarbolouki.com/records/
۱. اين يادداشت ـ که با ویرایشی اندک ارائه شد ـ نخست در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ در کانال تلگرامیِ نویسنده:
@Dr_Lashkarbolouki
و زان پس در فضای مجازی منتشر شده است؛ برای نمونه:
https://t.me/sokhanranihaa/37337
https://t.me/kazimustadi/986
https://t.me/gahname_modir/5257
۲. دکتر مجتبی لشکربُلوکی دانشآموختۀ دکتری مديريت استراتژيک از دانشگاه شهيد بهشتی و مدرّسِ مدعو دانشگاه صنعتی شریف است. برای آگاهی بیشتر از سوابق کاری و تحصیلی ایشان نگر:
http://lashkarbolouki.com/records/
Telegram
سخنرانیها
✍️ دکتر مجتبی لشکربلوکی
🖊 من معلم بدی هستم
روز معلم است و کم و بیش تبریک هایی برایم ارسال می شود اما باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم: من معلم خوبی نیستم.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاس هایم زیاد استفاده می کردم:
الف) من این موضوع را…
🖊 من معلم بدی هستم
روز معلم است و کم و بیش تبریک هایی برایم ارسال می شود اما باید اینجا و امروز اعتراف تلخی کنم: من معلم خوبی نیستم.
☑️ اگر معلم خوبی بودم باید از سه جمله سر کلاس هایم زیاد استفاده می کردم:
الف) من این موضوع را…
گزارشی طنز از احوالات پیری
دکتر جعفر نیاکی (۱۲۹۶ یا ۱۲۹۸ ـ ده تیر ۱۴۰۱) استاد حقوق بين الملل دانشگاه ملی، نمایندۀ حقوقی ایران در دادگاه لاهه، از حقوقدانان پیشکسوت ایران(۱) و نویسندۀ چندین مقاله و کتاب از جمله حقوق سازمانهای بینالمللی، حقوق کار ایران، و بابل شهر زیبای مازندران، در سن ۹۶ سالگی شرح حال خود را چنین دلنشین گزارده است:
👇
5⃣3⃣
دکتر جعفر نیاکی (۱۲۹۶ یا ۱۲۹۸ ـ ده تیر ۱۴۰۱) استاد حقوق بين الملل دانشگاه ملی، نمایندۀ حقوقی ایران در دادگاه لاهه، از حقوقدانان پیشکسوت ایران(۱) و نویسندۀ چندین مقاله و کتاب از جمله حقوق سازمانهای بینالمللی، حقوق کار ایران، و بابل شهر زیبای مازندران، در سن ۹۶ سالگی شرح حال خود را چنین دلنشین گزارده است:
👇
5⃣3⃣
با سلام و تحیات فراوان، از حال و روز این نوجوان دور از وطن پرسیدید، نیکبختانه روزهای غربت را با تنی چند از همدندانها که هنوز در قید حیات هستند و متوسط سنها از ۹۰ سال فراتر رفته است، گرد هم میآییم و به سبکِ داییجان ناپلئون، به حل و فصل مشکلات جهان میپردازیم، و هر ماه یا هر دو ماه، به افتخار یکی از دوستان میخیزیم و ۵ دقیقه سکوت میکنیم؛ بیشترِ این دوستان به مرض طول عمر گرفتارند و تعدادی هم تأخیر فوت دارند.
اما، در مورد وضع خودم:
با گذشت زمان، دیگر جرئت نگاه به آیینه را ندارم، آخرین باری که در آیینه نگاه کردم، خود را نشناختم: قبلاً میگفتم فتبارک الله احسن الخالقین، حسن یوسف دارم. اما حالا به زبان فصیح، به انگلیسی میگویم: شیت. آن همه موی فرفری مشکی و پُرپشت چه شد؟ اکنون کلّۀ طاس در آفتاب میدرخشد و پول سلمانی را صرفهجویی میکنم.
از چین و چروک صورت و پیشانی مپرسید که همۀ غمم این است که جلالتمآب رئیس جمهوری قبلی ما، چرا از آن همه پولی که صرف ترقّهسازی کرده، قدری برای اختراع اتویی نداده است که چین و چروک صورت و پیشانی و دستها را صاف و صوف کنه؟
آن قدر لکههای زرد و قهوهای مختلف اللون روی دست و پا نزول اجلال فرمودند که مرا پلنگ صورتی، پلنگ خط و خالی و گل باقالی صدا میکنند. پستی بلندیِ روی دست و پا، و کوتاهیِ رگها مرا به یاد «هزار درّه» راه جاجرود میاندازد. به علت غبغب و بوقلمون شدنِ زیرگلو، پیراهن ترول تک تا زیرگلو میپوشم که معلوم نشود.
اما چشمها که هیز بود و چشمک میزد، حالا به علت ماکولا باید برای تشخیص دوستان، از چند سانتیمتری، آنها را ببینم و هرچه قطرۀ چشم هست برای آب مروارید، آب سیاه، ماکولا، استیگما، آب مقطر، آب علی استفاده کنم؛ و چون چشم چپم ماکولا دارد، همه را به یک چشم نگاه میکنم.
از کیسههای زیر چشم چه عرض کنم: مبلغ زیادی به دلار دادم کیسهها را صاف و صوف کردند، بدتر شد. به دکتر گفتم: من همه چیز را دو تا میبینم، گفت چه طور مگر؟ گفتم رفتم کنسرت انوشیروان روحانی که پیانو میزد، من هم او و هم ارکستر را دو تا میدیدم. دکتر گفت: شانس آوردی، پول یک بلیط را دادی، حالا دو تا میبینی؛ حرف هم داری؟
از بس دکتر و بیمارستان رفتم خیال دارم خانهای نزدیک و دیوار به دیوار بیمارستان و مطب اطباء اجاره کنم، زیرا ساعات روز را بیشتر در مطبها هستم تا در خانۀ خودم. نِرسها از دیدن قیافۀ من در عذابند، یکی از آنان به دنبال سیانور و آرسینیک میگشت که به جای قرص دوا، به من بدهد تا از شرّ من راحت شود. سال گذشته، دکترهای معده و کمر و چشم و زانو را بیشتر دیدم تا همسر و بچهها و نوهها را. چقدر باید آندوسکوپی، گمادوسکوپی و عکسهای سینه و معده و روده و کمر و زانو و شانه و ام.آر.آی را گرفت، آلبوم این عکسها ازآلبوم خانوادگی قطورتر شده است. نمیدانم گوشتها و برآمدگیهای باسن کجا رفته که حالا مثل تَهِ قابلمه صاف شده است.
قدّ من که یک وقت همچون قد سرو بود، حالا چنان گوژ شده که کار به عصا و واکر کشیده و باید مرتّب به نزد خیاط بروم که شلوار را کوتاه کند؛ وقتی شلوار میپوشم، به جای کمربند، بند تنبان میبندم که شلوارم نیفتد.
در مورد گوش برای اینکه مردم نفهمند که من کر هستم، ۳۲۰۰ دلار دادم یک سمعک ریز کوچک گرفتم که دیده نشود. سمعک آن قدر کوچک و ریز بود که در گوشم گم شد، مجبور شدم ۲۵۰ دلار بدهم تا دکتر با پنس در بیاورد. در مجالس مهمانی، از ناطق میپرسم: بله آقا، چی گفتید؟ و گاهی الکی سر را تکان میدهم که یعنی حرفهای طرف را فهمیدم ولی در حقیقت نمیفهمیدم.
خدا پدر سازندگان کیسههای پلاستیکی را که به انگلیسی گارد میگویند، بیامرزاد که ادرار بیرون نمیریزد، حالا مثل بچۀ تازه به دنیا آمده هستم: مو در سرم نیست، حرف نمیتوانم بزنم، راه نمیروم و شلوار را هم خیس میکنم.
چند روز پیش رفتم نزد طبیب میزراه (مجاری ادرار) گفتم آقای دکتر: من به حبس البول (شاشبند) دچار شدم، گفت چند سال داری؟ گفتم وارد ۹۶ شدم، گفت: به اندازۀ کافی در عمرت ادرار کردهای، بس است. دیگر برای تجزیۀ ادرار به آزمایشگاه نمیروم، شلوار را با پست میفرستم.
پاها واریس دارد و پرانتزی شده است. برای این که به رفقا پُز بدهم، میگویم از بس در جوانی اسبسواری کردم، پاهایم پرانتزی شد، ولی حالا خودمانیم در جوانی حتی الاغ هم گیر من نمیآمد.
رفتم نزد طبیب روانشناس، بعد از چند جلسه گفت فایده ندارد، انفت(۲) معیوب است. میگوید: پراکندهگوییِ تو ارثی است و «هافزایمر» هم داری. به زودی میشود «آلزایمر». در قدیم که ورزش میکردم، هالتر میزدم، حالا دیگر حالش را ندارم، باقیاش را میزنم.
برای دیدار دوستان، دیگر به منزلشان نمیروم، آدرس همه یا بیمارستان است یا نقاهتگاه یا خانۀ پرستاری.
👇
اما، در مورد وضع خودم:
با گذشت زمان، دیگر جرئت نگاه به آیینه را ندارم، آخرین باری که در آیینه نگاه کردم، خود را نشناختم: قبلاً میگفتم فتبارک الله احسن الخالقین، حسن یوسف دارم. اما حالا به زبان فصیح، به انگلیسی میگویم: شیت. آن همه موی فرفری مشکی و پُرپشت چه شد؟ اکنون کلّۀ طاس در آفتاب میدرخشد و پول سلمانی را صرفهجویی میکنم.
از چین و چروک صورت و پیشانی مپرسید که همۀ غمم این است که جلالتمآب رئیس جمهوری قبلی ما، چرا از آن همه پولی که صرف ترقّهسازی کرده، قدری برای اختراع اتویی نداده است که چین و چروک صورت و پیشانی و دستها را صاف و صوف کنه؟
آن قدر لکههای زرد و قهوهای مختلف اللون روی دست و پا نزول اجلال فرمودند که مرا پلنگ صورتی، پلنگ خط و خالی و گل باقالی صدا میکنند. پستی بلندیِ روی دست و پا، و کوتاهیِ رگها مرا به یاد «هزار درّه» راه جاجرود میاندازد. به علت غبغب و بوقلمون شدنِ زیرگلو، پیراهن ترول تک تا زیرگلو میپوشم که معلوم نشود.
اما چشمها که هیز بود و چشمک میزد، حالا به علت ماکولا باید برای تشخیص دوستان، از چند سانتیمتری، آنها را ببینم و هرچه قطرۀ چشم هست برای آب مروارید، آب سیاه، ماکولا، استیگما، آب مقطر، آب علی استفاده کنم؛ و چون چشم چپم ماکولا دارد، همه را به یک چشم نگاه میکنم.
از کیسههای زیر چشم چه عرض کنم: مبلغ زیادی به دلار دادم کیسهها را صاف و صوف کردند، بدتر شد. به دکتر گفتم: من همه چیز را دو تا میبینم، گفت چه طور مگر؟ گفتم رفتم کنسرت انوشیروان روحانی که پیانو میزد، من هم او و هم ارکستر را دو تا میدیدم. دکتر گفت: شانس آوردی، پول یک بلیط را دادی، حالا دو تا میبینی؛ حرف هم داری؟
از بس دکتر و بیمارستان رفتم خیال دارم خانهای نزدیک و دیوار به دیوار بیمارستان و مطب اطباء اجاره کنم، زیرا ساعات روز را بیشتر در مطبها هستم تا در خانۀ خودم. نِرسها از دیدن قیافۀ من در عذابند، یکی از آنان به دنبال سیانور و آرسینیک میگشت که به جای قرص دوا، به من بدهد تا از شرّ من راحت شود. سال گذشته، دکترهای معده و کمر و چشم و زانو را بیشتر دیدم تا همسر و بچهها و نوهها را. چقدر باید آندوسکوپی، گمادوسکوپی و عکسهای سینه و معده و روده و کمر و زانو و شانه و ام.آر.آی را گرفت، آلبوم این عکسها ازآلبوم خانوادگی قطورتر شده است. نمیدانم گوشتها و برآمدگیهای باسن کجا رفته که حالا مثل تَهِ قابلمه صاف شده است.
قدّ من که یک وقت همچون قد سرو بود، حالا چنان گوژ شده که کار به عصا و واکر کشیده و باید مرتّب به نزد خیاط بروم که شلوار را کوتاه کند؛ وقتی شلوار میپوشم، به جای کمربند، بند تنبان میبندم که شلوارم نیفتد.
در مورد گوش برای اینکه مردم نفهمند که من کر هستم، ۳۲۰۰ دلار دادم یک سمعک ریز کوچک گرفتم که دیده نشود. سمعک آن قدر کوچک و ریز بود که در گوشم گم شد، مجبور شدم ۲۵۰ دلار بدهم تا دکتر با پنس در بیاورد. در مجالس مهمانی، از ناطق میپرسم: بله آقا، چی گفتید؟ و گاهی الکی سر را تکان میدهم که یعنی حرفهای طرف را فهمیدم ولی در حقیقت نمیفهمیدم.
خدا پدر سازندگان کیسههای پلاستیکی را که به انگلیسی گارد میگویند، بیامرزاد که ادرار بیرون نمیریزد، حالا مثل بچۀ تازه به دنیا آمده هستم: مو در سرم نیست، حرف نمیتوانم بزنم، راه نمیروم و شلوار را هم خیس میکنم.
چند روز پیش رفتم نزد طبیب میزراه (مجاری ادرار) گفتم آقای دکتر: من به حبس البول (شاشبند) دچار شدم، گفت چند سال داری؟ گفتم وارد ۹۶ شدم، گفت: به اندازۀ کافی در عمرت ادرار کردهای، بس است. دیگر برای تجزیۀ ادرار به آزمایشگاه نمیروم، شلوار را با پست میفرستم.
پاها واریس دارد و پرانتزی شده است. برای این که به رفقا پُز بدهم، میگویم از بس در جوانی اسبسواری کردم، پاهایم پرانتزی شد، ولی حالا خودمانیم در جوانی حتی الاغ هم گیر من نمیآمد.
رفتم نزد طبیب روانشناس، بعد از چند جلسه گفت فایده ندارد، انفت(۲) معیوب است. میگوید: پراکندهگوییِ تو ارثی است و «هافزایمر» هم داری. به زودی میشود «آلزایمر». در قدیم که ورزش میکردم، هالتر میزدم، حالا دیگر حالش را ندارم، باقیاش را میزنم.
برای دیدار دوستان، دیگر به منزلشان نمیروم، آدرس همه یا بیمارستان است یا نقاهتگاه یا خانۀ پرستاری.
👇
همسرم خواست چشمش را عمل کند، گفتم عمل نکن که اگر بهبودی حاصل کنی و قیافۀ مرا ببینی، زَهرهترک میشوی. من حالا آن شوهر ۶۸ سال پیش نیستم: آن امیرسلان نامدار که عاشق فرخلقای فرنگی بود کجا، و این فولادزره و اِلهاکدیو امروز کجا؟
دیگر از دوستان همسن و سال من کسی نمونده که درد دل کنم، به کی بگویم که تاجگذاری محمد علیشاه یادت میآید یا خیر؟ هرچه به رفقا سن واقعیام را میگویم، باور نمیکنند و میگویند: نه بابا، بیشتر نشون میدهی.
دوستان میگویند ان شاءالله جشن صد سالگیات را بگیریم، به آنها میگویم: فکر نمیکنم تا آن موقع، شماها زنده باشید.
نمیدانم شکر کنم یا کفر بگویم: آنچه که در بدن باید بزرگ باشد، کوچک شده و آنچه باید کوچک باشد، بزرگ شده است. برای سرطان پروستات چهل و هفت بار رادیاشن کردم و حالا اشعه صادر میکنم و با صداهای مشکوکش که آبروریزی است، سر میکنم.
اما راجع به خواب: شب ساعت ۱۱ میخوابم، چشم که باز میکنم، خیال میکنم صبح شده باید صبحانه بخورم. ساعت را نگاه میکنم: یک و نیم بعد از نیمه شب است، خانم به خواب ناز و من با چشم باز، از ۳۰۰ به پایین میشمارم، فایده ندارد. میگویند یک گیلاس شراب بخور، میگویم الکلی میشوم. از بیخوابی تمام ناراحتیهای دادگاه لاهه را جلو چشم میآورم و یاد شعر دکتر باستانی پاریزی میافتم:
باز شب آمد و شد اولِ بیداریها
من و سودای دل و فکر گرفتاریها(۳)
میگویند گوشت بوقلمون بخور خوابت میبرد: اگر راست باشد، چرا همۀ بوقلمونها چشمباز هستند و خواب ندارند؟
حالا که خوابم نمیبرد، میروم پای تلویزیون: تمام آگهی است: آبجو ـ همبرگر ـ کینگبرگر ـ چیزبرگر و صدها چیز مربوط به خلوت. فراموش کردم در مورد خواهرزادههای دوقلوی پروستات بنویسم، ناپلئون و کارل مارکس و نادرشاه هم گرفتار دو قلوها بودند؟!
چند روز پیش رفتم آزمایشگاه برای تجزیۀ ادرار، گفت ۲۲۰ دلار، گفتم آزمایشگاه سرکوچه ۱۰۰ دلار میگیرد، تازه ادرارش را هم خودش میدهد.
به دکتر گفتم صبح که بیدار میشوم اخلاقم مثل سگ میماند، تمام صبح به قدر خَر کار میکنم، بعد ازظهرها مثل اسب عصّاری به دور خود می چرخم، شب به قدر گاو میخورم. دکتر به من میگوید: به دامپزشک رجوع کن.
هر وقت سری به صندوق نامهها میزنم، صندوق پُر است از آگهی در مورد سنگ قبر و زیبایی گورستان و سوزاندن جسد. تازگیها یک مؤسسۀ ایرانی هم به این کار مشغول شد که با رِنگ بابا کرم، خاکستر را در کوه پراکنده میکنند. در حال حاضر که من هنوز زندهام، بحث بر سرِ این است که آیا لوله سِرُم را در بیمارستان، قطع کنند یا خیر، و دعوا بر سرِ این است که خاکستر را در کوه بریزند یا دریا، یا در سطل آشغال.
آیا با این تفاصیل، فکر میفرمایید که دیدار به قیامت خواهد بود؟ من که فکر نمیکنم.
به گفتۀ کمال الدین اسعد اصفهانی: «این همه خود طیبت است»(۴)؛ طنزی است که لبخندی به لب آن عزیز گرامی بیاورم.
چندان که ترا به جِد بُوَد کار
محتاج چنان به هزل باشی
گاهی به مزاح وقت بگذار
هرچند که اهل فضل باشی(۵)
به امید دیدار. سوم فوریه ۲۰۱۴. جعفر نیاکی
👇
دیگر از دوستان همسن و سال من کسی نمونده که درد دل کنم، به کی بگویم که تاجگذاری محمد علیشاه یادت میآید یا خیر؟ هرچه به رفقا سن واقعیام را میگویم، باور نمیکنند و میگویند: نه بابا، بیشتر نشون میدهی.
دوستان میگویند ان شاءالله جشن صد سالگیات را بگیریم، به آنها میگویم: فکر نمیکنم تا آن موقع، شماها زنده باشید.
نمیدانم شکر کنم یا کفر بگویم: آنچه که در بدن باید بزرگ باشد، کوچک شده و آنچه باید کوچک باشد، بزرگ شده است. برای سرطان پروستات چهل و هفت بار رادیاشن کردم و حالا اشعه صادر میکنم و با صداهای مشکوکش که آبروریزی است، سر میکنم.
اما راجع به خواب: شب ساعت ۱۱ میخوابم، چشم که باز میکنم، خیال میکنم صبح شده باید صبحانه بخورم. ساعت را نگاه میکنم: یک و نیم بعد از نیمه شب است، خانم به خواب ناز و من با چشم باز، از ۳۰۰ به پایین میشمارم، فایده ندارد. میگویند یک گیلاس شراب بخور، میگویم الکلی میشوم. از بیخوابی تمام ناراحتیهای دادگاه لاهه را جلو چشم میآورم و یاد شعر دکتر باستانی پاریزی میافتم:
باز شب آمد و شد اولِ بیداریها
من و سودای دل و فکر گرفتاریها(۳)
میگویند گوشت بوقلمون بخور خوابت میبرد: اگر راست باشد، چرا همۀ بوقلمونها چشمباز هستند و خواب ندارند؟
حالا که خوابم نمیبرد، میروم پای تلویزیون: تمام آگهی است: آبجو ـ همبرگر ـ کینگبرگر ـ چیزبرگر و صدها چیز مربوط به خلوت. فراموش کردم در مورد خواهرزادههای دوقلوی پروستات بنویسم، ناپلئون و کارل مارکس و نادرشاه هم گرفتار دو قلوها بودند؟!
چند روز پیش رفتم آزمایشگاه برای تجزیۀ ادرار، گفت ۲۲۰ دلار، گفتم آزمایشگاه سرکوچه ۱۰۰ دلار میگیرد، تازه ادرارش را هم خودش میدهد.
به دکتر گفتم صبح که بیدار میشوم اخلاقم مثل سگ میماند، تمام صبح به قدر خَر کار میکنم، بعد ازظهرها مثل اسب عصّاری به دور خود می چرخم، شب به قدر گاو میخورم. دکتر به من میگوید: به دامپزشک رجوع کن.
هر وقت سری به صندوق نامهها میزنم، صندوق پُر است از آگهی در مورد سنگ قبر و زیبایی گورستان و سوزاندن جسد. تازگیها یک مؤسسۀ ایرانی هم به این کار مشغول شد که با رِنگ بابا کرم، خاکستر را در کوه پراکنده میکنند. در حال حاضر که من هنوز زندهام، بحث بر سرِ این است که آیا لوله سِرُم را در بیمارستان، قطع کنند یا خیر، و دعوا بر سرِ این است که خاکستر را در کوه بریزند یا دریا، یا در سطل آشغال.
آیا با این تفاصیل، فکر میفرمایید که دیدار به قیامت خواهد بود؟ من که فکر نمیکنم.
به گفتۀ کمال الدین اسعد اصفهانی: «این همه خود طیبت است»(۴)؛ طنزی است که لبخندی به لب آن عزیز گرامی بیاورم.
چندان که ترا به جِد بُوَد کار
محتاج چنان به هزل باشی
گاهی به مزاح وقت بگذار
هرچند که اهل فضل باشی(۵)
به امید دیدار. سوم فوریه ۲۰۱۴. جعفر نیاکی
👇
🗒 ذيلی بر نوشتار فوق
(۱) مرحوم استاد دکتر کمال موسوی (۱۳۰۵-۱۴۰۲) وقتی به من گفتند که «آشیخ جعفر نیاکی قم بود و بعد رفت و حقوق خواند و دیگر نمیدانم چه شد». در احوال او نوشتهاند در دهۀ ۱۳۳۰ به فرانسه رفته و موفق به دریافت دکتری حقوق بین الملل از دانشگاه سوربن شده است.
(۲) اَنْفَت = دماغت؟
(۳) باز شب آمد و شد اوّلِ بیداریها
من و سودای دل و فکرِ گرفتاریها
شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟
که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشیها چو سرابم سوی خود بُرد ولیک
حیف از آن کوشش و طی کردنِ دشواریها
نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کمخوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنَهآلود و حیاتی مغشوش
خاطراتی سیَه از ضبط خطاکاریها
کورسویی نَزَد آخر به حیاتِ ابدی
شمع جانم که فدا شد به وفاداریها!
محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴-۱۳۹۳)
(۴) پارهای است از مصراع: «این همه خود طیبت است باللَّـه اگر مثل تو / چرخ به سیصد قران گشت ز دوران برَد» از قصیدۀ معروف جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی با مطلع: «کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد؟ / یک سخن از من بدان مرد سخندان برد».
(۵) دو بیت را ـ که گویا از خودِ مرحوم نیاکی است ـ اکثرا این گونه نگاشتهاند:
چندان که ترا به جد بُوَد کار
گاهی به مزاح وقت بگذار
چندان محتاج هزل باشی
هرچند که اهل فضل باشی
(۱) مرحوم استاد دکتر کمال موسوی (۱۳۰۵-۱۴۰۲) وقتی به من گفتند که «آشیخ جعفر نیاکی قم بود و بعد رفت و حقوق خواند و دیگر نمیدانم چه شد». در احوال او نوشتهاند در دهۀ ۱۳۳۰ به فرانسه رفته و موفق به دریافت دکتری حقوق بین الملل از دانشگاه سوربن شده است.
(۲) اَنْفَت = دماغت؟
(۳) باز شب آمد و شد اوّلِ بیداریها
من و سودای دل و فکرِ گرفتاریها
شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟
که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشیها چو سرابم سوی خود بُرد ولیک
حیف از آن کوشش و طی کردنِ دشواریها
نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کمخوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنَهآلود و حیاتی مغشوش
خاطراتی سیَه از ضبط خطاکاریها
کورسویی نَزَد آخر به حیاتِ ابدی
شمع جانم که فدا شد به وفاداریها!
محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴-۱۳۹۳)
(۴) پارهای است از مصراع: «این همه خود طیبت است باللَّـه اگر مثل تو / چرخ به سیصد قران گشت ز دوران برَد» از قصیدۀ معروف جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی با مطلع: «کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد؟ / یک سخن از من بدان مرد سخندان برد».
(۵) دو بیت را ـ که گویا از خودِ مرحوم نیاکی است ـ اکثرا این گونه نگاشتهاند:
چندان که ترا به جد بُوَد کار
گاهی به مزاح وقت بگذار
چندان محتاج هزل باشی
هرچند که اهل فضل باشی