🗒 ذیلی بر روایت فوق
۱. جملههای یادشده ـ که با حرکتگذاری و ترجمه ارائه شد ـ بخش پایانیِ روایت بلندی است که در کتب روایی کهن نقل شده است:
حَدَّثَنا أبي ـ رَضيَ اللهُ عَنْهُ ـ قالَ حَدَّثَنا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عيسىٰ عَنِ الحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ عَمّارِ بْنِ أبي الأحْوَصِ قالَ:
قُلْتُ لِأبي عَبْدِ اللهِ (ع): إنَّ عِنْدَنا أقواماً يَقولونَ بِأميرِ المُؤْمِنينَ (ع) وَيُفَضِّلونَهُ عَلَی النّاسِ كُلِّهِم، ولَيْسَ يَصِفونَ ما نَصِفُ مِنْ فَضْلِكُمْ، أنَتَوَلّاهُمْ؟ فَقالَ لي: نَعَمْ فِي الجُمْلَةِ، ألَيْسَ عِنْدَ اللهِ ما لَمْ يَكُنْ عِنْدَ رَسولِ اللهِ، وَلِرَسولِ اللهِ عِنْدَ اللهِ ما لَيْسَ لَنا، وَعِنْدَنا ما لَيْسَ عِنْدَكُمْ، وَعِنْدَكُمْ ما لَيْسَ عِنْدَ غَيْرِكُمْ؟ إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالیٰ وَضَعَ الإسْلامَ عَلیٰ سَبْعَةِ أسْهُمٍ: عَلَی الصَّبْرِ وَالصِّدْقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلْمِ وَالحِلْمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النّاسِ، فَمَنْ جَعَلَ فيهِ هٰذِهِ السَّبعَةَ الأسْهُمِ فَهُوَ كامِلُ الإِيمانِ مُحْتَمِلٌ، ثُمَّ قَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَلِبَعْضٍ الثَّلاثَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الأرْبَعَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الخَمْسَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السِّتَّةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الأسْهُمِ، فَلا تَحْمِلوا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَينِ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمَينِ ثَلاثَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الثَّلاثَةِ أرْبَعَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الأرْبَعَةِ خَمْسَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الخَمْسَةِ سِتَّةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أسْهُمٍ، فَتُثْقِلوهُم وتُنَفِّروهُم، ولٰكِنْ تَرَفَّقوا بِهِمْ وسَهِّلوا لَهُمُ المَدْخَلَ، وسَأضْرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعْتَبِرُ بِهِ:
إنَّهُ كانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَكانَ لَهُ جارٌ كافِرٌ، وَكانَ الكافِرُ يُرافِقُ المُؤْمِنَ، فَأحَبَّ المُؤْمِنُ لِلْكافِرِ الإسْلامَ وَلَمْ يَزَلْ يَزَينُ الإسْلامَ وَيُحَبِّبُهُ إلَی الكافِرِ حَتّیٰ أسْلَمَ، فَغَدا عَلَيْهِ المُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إلَی المَسْجِدِ لِيُصَلِّي مَعَهُ الفَجْرَ في جَماعَةٍ، فَلَمّا صَلّیٰ قالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنا نَذْكُرُ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ حَتّیٰ تَطْلُعَ الشَّمْسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ فَقالَ لَهُ: لَو تَعَلَّمتَ القُرْآنَ إلیٰ أنْ تَزولَ الشَّمْسُ وَصُمْتَ اليَوْمَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وَصامَ حَتّیٰ صَلَّی الظُّهْرَ وَالعَصْرَ، فَقالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتّیٰ تُصَلِّيَ المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتّیٰ صَلَّی المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضا وقَد بَلَغَ مَجْهودَهُ وحُمِلَ عَلَيهِ ما لا يُطيقُ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدا عَلَيْهِ وهُوَ يُريدُ بِهِ مِثْلَ ما صَنَعَ بِالأمْسِ فَدَقَّ عَلَيْهِ بابَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: اُخْرُجْ حَتّیٰ نَذْهَبَ إلَی المَسْجِدِ، فَأجابَهُ أنِ انْصَرِفْ عَنّي فَإنَّ هذا دينٌ شَديدٌ لا أُطيقُهُ.
فَلا تَخْرَقوا بِهِمْ ...
۲. خلاصۀ سخنان امام علیه السلام در روایت مفصّل فوق این است که دین درجات و مراتبی دارد و این طور نیست که همۀ مردم به همۀ مراتب آن دست یابند. باید با مردم مدارا کرد و نباید بار گران بر دوش آنان نهاد! آنگاه امام (ع) داستانِ آن مسلمانِ بیخرَد را مثال میزند که همسایهاش را به اسلام دعوت کرد و سحرگاهِ همان روزِ اولِ مسلمان شدنش، او را با خود به مسجد بُرد و تا پس از نماز عشاء، به نماز و تعقیبات و فراگیری قرآن و روزهداری واداشت و کاری کرد که آن تازهمسلمان در روز دوم بدو گفت: مرا به حال خود وا نِهْ! این دین، دینِ سختی است که من (مناسکِ) آن را تاب نمیآورم. آنگاه امام (ع) به بیان تفاوت ماهوی حکومتهای مبتنی بر استبداد دینی با حکومتهای مبتنی بر تسامح و تساهل ـ که شیوۀ اهل بیت است ـ میپردازد.
۳. این روایت در اصل در کتاب خصال شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسين بن بابویه قمی، درگذشتۀ ۳۸۱ قمری، در باب السبعة، ذیل «وضع الله تعالىٰ الإسلامَ علىٰ سبعةِ أسهُمٍ» نقل شده (نگر: تصحیح علیاکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، ۱۳۸۲، ج ۲، ص ۳۵۴، ح ۳۵)، و زان پس در کتابهای مشکاة الأنوار طبرسی، وسائل الشیعة حرّ عاملی، بحار الأنوار مجلسی و عوالم العلوم بحرانی بازتاب یافته است.
متن کامل، ترجمه و منابع و مآخذِ روایت را در نشانیهای زیر بیابید:
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/316180/translate
http://hadith.net/post/70395/
نیز بخشِ پایانیِ سخن امام (ع)، اخیرا در فضای مجازی هم منتشر شده است:
https://t.me/NaserNaghavian/4585
۱. جملههای یادشده ـ که با حرکتگذاری و ترجمه ارائه شد ـ بخش پایانیِ روایت بلندی است که در کتب روایی کهن نقل شده است:
حَدَّثَنا أبي ـ رَضيَ اللهُ عَنْهُ ـ قالَ حَدَّثَنا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عيسىٰ عَنِ الحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ عَمّارِ بْنِ أبي الأحْوَصِ قالَ:
قُلْتُ لِأبي عَبْدِ اللهِ (ع): إنَّ عِنْدَنا أقواماً يَقولونَ بِأميرِ المُؤْمِنينَ (ع) وَيُفَضِّلونَهُ عَلَی النّاسِ كُلِّهِم، ولَيْسَ يَصِفونَ ما نَصِفُ مِنْ فَضْلِكُمْ، أنَتَوَلّاهُمْ؟ فَقالَ لي: نَعَمْ فِي الجُمْلَةِ، ألَيْسَ عِنْدَ اللهِ ما لَمْ يَكُنْ عِنْدَ رَسولِ اللهِ، وَلِرَسولِ اللهِ عِنْدَ اللهِ ما لَيْسَ لَنا، وَعِنْدَنا ما لَيْسَ عِنْدَكُمْ، وَعِنْدَكُمْ ما لَيْسَ عِنْدَ غَيْرِكُمْ؟ إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالیٰ وَضَعَ الإسْلامَ عَلیٰ سَبْعَةِ أسْهُمٍ: عَلَی الصَّبْرِ وَالصِّدْقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلْمِ وَالحِلْمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النّاسِ، فَمَنْ جَعَلَ فيهِ هٰذِهِ السَّبعَةَ الأسْهُمِ فَهُوَ كامِلُ الإِيمانِ مُحْتَمِلٌ، ثُمَّ قَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَلِبَعْضٍ الثَّلاثَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الأرْبَعَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ الخَمْسَةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السِّتَّةَ الأسْهُمِ وَلِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الأسْهُمِ، فَلا تَحْمِلوا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَينِ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السَّهْمَينِ ثَلاثَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الثَّلاثَةِ أرْبَعَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الأرْبَعَةِ خَمْسَةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ الخَمْسَةِ سِتَّةَ أسْهُمٍ، وَلا عَلیٰ صاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أسْهُمٍ، فَتُثْقِلوهُم وتُنَفِّروهُم، ولٰكِنْ تَرَفَّقوا بِهِمْ وسَهِّلوا لَهُمُ المَدْخَلَ، وسَأضْرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعْتَبِرُ بِهِ:
إنَّهُ كانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَكانَ لَهُ جارٌ كافِرٌ، وَكانَ الكافِرُ يُرافِقُ المُؤْمِنَ، فَأحَبَّ المُؤْمِنُ لِلْكافِرِ الإسْلامَ وَلَمْ يَزَلْ يَزَينُ الإسْلامَ وَيُحَبِّبُهُ إلَی الكافِرِ حَتّیٰ أسْلَمَ، فَغَدا عَلَيْهِ المُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إلَی المَسْجِدِ لِيُصَلِّي مَعَهُ الفَجْرَ في جَماعَةٍ، فَلَمّا صَلّیٰ قالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنا نَذْكُرُ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ حَتّیٰ تَطْلُعَ الشَّمْسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ فَقالَ لَهُ: لَو تَعَلَّمتَ القُرْآنَ إلیٰ أنْ تَزولَ الشَّمْسُ وَصُمْتَ اليَوْمَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وَصامَ حَتّیٰ صَلَّی الظُّهْرَ وَالعَصْرَ، فَقالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتّیٰ تُصَلِّيَ المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ كانَ أفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتّیٰ صَلَّی المَغْرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضا وقَد بَلَغَ مَجْهودَهُ وحُمِلَ عَلَيهِ ما لا يُطيقُ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدا عَلَيْهِ وهُوَ يُريدُ بِهِ مِثْلَ ما صَنَعَ بِالأمْسِ فَدَقَّ عَلَيْهِ بابَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: اُخْرُجْ حَتّیٰ نَذْهَبَ إلَی المَسْجِدِ، فَأجابَهُ أنِ انْصَرِفْ عَنّي فَإنَّ هذا دينٌ شَديدٌ لا أُطيقُهُ.
فَلا تَخْرَقوا بِهِمْ ...
۲. خلاصۀ سخنان امام علیه السلام در روایت مفصّل فوق این است که دین درجات و مراتبی دارد و این طور نیست که همۀ مردم به همۀ مراتب آن دست یابند. باید با مردم مدارا کرد و نباید بار گران بر دوش آنان نهاد! آنگاه امام (ع) داستانِ آن مسلمانِ بیخرَد را مثال میزند که همسایهاش را به اسلام دعوت کرد و سحرگاهِ همان روزِ اولِ مسلمان شدنش، او را با خود به مسجد بُرد و تا پس از نماز عشاء، به نماز و تعقیبات و فراگیری قرآن و روزهداری واداشت و کاری کرد که آن تازهمسلمان در روز دوم بدو گفت: مرا به حال خود وا نِهْ! این دین، دینِ سختی است که من (مناسکِ) آن را تاب نمیآورم. آنگاه امام (ع) به بیان تفاوت ماهوی حکومتهای مبتنی بر استبداد دینی با حکومتهای مبتنی بر تسامح و تساهل ـ که شیوۀ اهل بیت است ـ میپردازد.
۳. این روایت در اصل در کتاب خصال شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسين بن بابویه قمی، درگذشتۀ ۳۸۱ قمری، در باب السبعة، ذیل «وضع الله تعالىٰ الإسلامَ علىٰ سبعةِ أسهُمٍ» نقل شده (نگر: تصحیح علیاکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، ۱۳۸۲، ج ۲، ص ۳۵۴، ح ۳۵)، و زان پس در کتابهای مشکاة الأنوار طبرسی، وسائل الشیعة حرّ عاملی، بحار الأنوار مجلسی و عوالم العلوم بحرانی بازتاب یافته است.
متن کامل، ترجمه و منابع و مآخذِ روایت را در نشانیهای زیر بیابید:
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/316180/translate
http://hadith.net/post/70395/
نیز بخشِ پایانیِ سخن امام (ع)، اخیرا در فضای مجازی هم منتشر شده است:
https://t.me/NaserNaghavian/4585
حدیث نت
درجات ایمان
درجات ایمان انسان ها در این حدیث تبیین شده است.
۴. پیشتر در همین کانال مبحثی را با عنوان «مدارا و خشونت (گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)» آوردیم و در ذیل آن اشاره کردیم که: ترغیب اسلامشناسانِ اصیل به مدارا و پرهیز از خشونت، با گفتارها و رفتارهایی که امروز در جامعۀ خود میبینم، تفاوت آشکاری دارد و نشان میدهد که پدیدۀ متعالی و خجستۀ تساهل و تسامح در اثر نگاه متحجّرانه، متعصّبانه و جاهلانه به آموزههای دینی، سوگمندانه سیری نزولی بلکه قهقرایی داشته است!
https://t.me/hafteganeha/79
https://t.me/hafteganeha/80
https://t.me/hafteganeha/79
https://t.me/hafteganeha/80
Telegram
هفتِگانه
مدارا و خشونت
(گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)
الرِّفْقُ یُمْنٌ، والخُرْقُ شُؤْمٌ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۴؛ و در متون اهل سنت: الجامع الصغیر سیوطی، ج ۲، ص ۲۵، ح ۴۵۳۲).
نرمرفتاری مایۀ شگون است و سختگیریِ بیخردانه…
(گفتاری از محمدجواد مغنيه، در شرح احادیثی از رسول گرامی اسلام)
الرِّفْقُ یُمْنٌ، والخُرْقُ شُؤْمٌ (اصول کافی، ج ۲، باب «الرفق»، ص ۱۱۹، ح ۴؛ و در متون اهل سنت: الجامع الصغیر سیوطی، ج ۲، ص ۲۵، ح ۴۵۳۲).
نرمرفتاری مایۀ شگون است و سختگیریِ بیخردانه…
من خطا کردم، معذرت میخواهم
(یادداشتی از دکتر محمدرضا سرگلزایی)
چند وقت پیش سهیل (فرزندم) از من پرسید: «شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!»
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلّیِ تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت؛ یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامۀ کودک. شاید از معدود استثناهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند، برنامۀ «راز بقا» بود!
ما به قصدِ بیخبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامۀ خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت ـ به روایت مقامات رسمی ـ و صفحۀ حوادث و صفحۀ ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردنِ آن سرگرمیِ مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهۀ فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سرِ کلاسهای دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم! از معلمانمان همان حرفهای صدا و سیمای حکومت را میشنیدیم!
به عنوان جایزۀ شاگرد اول شدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانهروز راجع به اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانۀ مدرسۀ ما پر از کتابهای مذهبی بود، و نیز قفسۀ کتاب در خانۀ ما!
در خانۀ ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دورۀ قرآن و روضۀ امام حسین (ع) و مراسم افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجلۀ مکتب اسلامِ ناصر مکارم شیرازی بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محقّقانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که تمام کتابهای راجع به ادیان که در دسترس من بود، به قلم مسلمانان متعصب نوشته شده بود. به همین رو این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را «انتخاب» کردهام، به آنچه آنان «انتخاب» میدانند، پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰م اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲م (دو سال بعد از گرفتنِ بورد تخصصی روانپزشکی!) عملا با اینترنت کار نکرده بودم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!
تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط «یک روایت» از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعاتِ دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت، من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آن موقع، از فاجعۀ اعدامهای دهۀ شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرۀ انضباط بیست بیاوریم تا پدر و مادرمان به ما افتخار کنند؛ بعد هم به عنوان یک پزشک باسوادِ ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همۀ دنیای من بود.
تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیست، من باید مثل یاران امام حسین (ع) شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنۀ کربلاست و اکنون یوم عاشوراست! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که «توفیق شهادت» نصیبم شود.
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقیِ سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی؛ و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقّاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدۀ پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رؤیای جنسی در خواب، احساسِ گناه و شرم میکردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! حتی وقتی هم که من عضو هیئت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم، اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
(یادداشتی از دکتر محمدرضا سرگلزایی)
چند وقت پیش سهیل (فرزندم) از من پرسید: «شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!»
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلّیِ تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت؛ یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامۀ کودک. شاید از معدود استثناهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند، برنامۀ «راز بقا» بود!
ما به قصدِ بیخبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامۀ خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت ـ به روایت مقامات رسمی ـ و صفحۀ حوادث و صفحۀ ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردنِ آن سرگرمیِ مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهۀ فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سرِ کلاسهای دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم! از معلمانمان همان حرفهای صدا و سیمای حکومت را میشنیدیم!
به عنوان جایزۀ شاگرد اول شدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانهروز راجع به اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانۀ مدرسۀ ما پر از کتابهای مذهبی بود، و نیز قفسۀ کتاب در خانۀ ما!
در خانۀ ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دورۀ قرآن و روضۀ امام حسین (ع) و مراسم افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجلۀ مکتب اسلامِ ناصر مکارم شیرازی بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محقّقانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که تمام کتابهای راجع به ادیان که در دسترس من بود، به قلم مسلمانان متعصب نوشته شده بود. به همین رو این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را «انتخاب» کردهام، به آنچه آنان «انتخاب» میدانند، پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰م اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲م (دو سال بعد از گرفتنِ بورد تخصصی روانپزشکی!) عملا با اینترنت کار نکرده بودم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!
تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط «یک روایت» از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعاتِ دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت، من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آن موقع، از فاجعۀ اعدامهای دهۀ شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرۀ انضباط بیست بیاوریم تا پدر و مادرمان به ما افتخار کنند؛ بعد هم به عنوان یک پزشک باسوادِ ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همۀ دنیای من بود.
تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیست، من باید مثل یاران امام حسین (ع) شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنۀ کربلاست و اکنون یوم عاشوراست! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که «توفیق شهادت» نصیبم شود.
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقیِ سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی؛ و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقّاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدۀ پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رؤیای جنسی در خواب، احساسِ گناه و شرم میکردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! حتی وقتی هم که من عضو هیئت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم، اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همۀ اینها دلیل نمیشود که نگویم «من در چند دهه از زندگیام غلط کردم». من از هر کس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام، معذرت میخواهم و بسیار متأسفم از این که آن نظام فکریِ بسته را به کسانی انتقال دادهام.
4⃣1⃣
https://t.me/drsargolzaei/6667
4⃣1⃣
https://t.me/drsargolzaei/6667
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔴 من خطا کردم، معذرت میخواهم
چند وقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی…
چند وقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
جانا سخن از زبان ما میگویی!
۱. نوشتار بالا ـ که با اندک ویرایشی پیشِ روی خوانندگان گرامی است ـ با تفاوتهایی کم و بیش، اعترافنامۀ بسیاری از متولدان دهۀ چهل است که ایشان فروتنانه پیشقدم شده و آن را نگاشته و دو روز پیش در تاریخ ۱۴ دیماه ۱۴۰۱ در کانال تلگرامی خود (موسوم به «دکتر سرگلزایی») منتشر کرده است:
https://t.me/drsargolzaei/
۲. نویسندۀ متن دکتر محمدرضا سرگلزایی (زادۀ ۱۳۴۹، زابل)، روانپزشک و پژوهشگرِ حوزۀ فلسفه و اسطوره، شاعر و نویسنده، و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. کتابهای بسیاری در حوزۀ روانشناسی، روانپزشکی، فلسفه و علوم اجتماعی منتشر کرده است. مهارتهای زندگی، فلسفۀ زندگی، سبک زندگی، عرفان، اعتیاد و شعر، از موضوعات کتابهای اوست.
https://drsargolzaei.com/biography/
۳. این روزها متولدان دهۀ سی و چهل آماج انتقاد جوانان منتقد و معترضند و با یک چالش بزرگ مواجهند که چرا در نوجوانی و جوانی چنان سبک زندگی را را برگزیده و برای آن هزینههای کلان پرداخت کردهاند. یادداشت فوق میتواند پاسخگوی بخشی از این پرسشهای نقادانه باشد.
جانا سخن از زبان ما میگویی!
۱. نوشتار بالا ـ که با اندک ویرایشی پیشِ روی خوانندگان گرامی است ـ با تفاوتهایی کم و بیش، اعترافنامۀ بسیاری از متولدان دهۀ چهل است که ایشان فروتنانه پیشقدم شده و آن را نگاشته و دو روز پیش در تاریخ ۱۴ دیماه ۱۴۰۱ در کانال تلگرامی خود (موسوم به «دکتر سرگلزایی») منتشر کرده است:
https://t.me/drsargolzaei/
۲. نویسندۀ متن دکتر محمدرضا سرگلزایی (زادۀ ۱۳۴۹، زابل)، روانپزشک و پژوهشگرِ حوزۀ فلسفه و اسطوره، شاعر و نویسنده، و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. کتابهای بسیاری در حوزۀ روانشناسی، روانپزشکی، فلسفه و علوم اجتماعی منتشر کرده است. مهارتهای زندگی، فلسفۀ زندگی، سبک زندگی، عرفان، اعتیاد و شعر، از موضوعات کتابهای اوست.
https://drsargolzaei.com/biography/
۳. این روزها متولدان دهۀ سی و چهل آماج انتقاد جوانان منتقد و معترضند و با یک چالش بزرگ مواجهند که چرا در نوجوانی و جوانی چنان سبک زندگی را را برگزیده و برای آن هزینههای کلان پرداخت کردهاند. یادداشت فوق میتواند پاسخگوی بخشی از این پرسشهای نقادانه باشد.
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
زنان فرهیخته، مردان آویخته!
(یادداشتی از دکتر فردین علیخواه)
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت، شمارهام را اعلام کند. در مقابلِ باجۀ شمارۀ ۳، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمندِ بانک چیزی میگوید، چشمهای مرد گِرد میشود، به صورت زن نگاه میکند و به آرامی میپرسد: «چی میگه؟». گوشهای او سنگین نیست. او اعتماد به نفس ندارد و از زن میخواهد که صحبتهای کارمندِ بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد به نفس دارد و خوب حرف میزند و نقش دیلماجِ شوهرش را ایفا میکند.
این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاههای مختلف شهر میبینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگاناند و شوهرانشان در حالی که حدود نیم متر عقبتر از آنها ایستادهاند، فقط سرشان را تکان میدهند. زنان از فروشگاهها کاتالوگ میگیرند و با دقت آنها را میخوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که میدانند کابینتِ آشپزخانه چگونه باشد، بهتر است؛ خرید کدام خودرو باصرفهتر است؛ آدابِ رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد؛ با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفهتر است و منظور کارمندان آژانسهای مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست؛ برای بیماریهای مختلف، مصرفِ کدام داروها بهتر است؛ هماکنون فیلمهای خوب سینماها کداماند و بچهها برای رشد بهتر به چه کلاسهای آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعۀ جدید را یاد گرفتهاند و تلاش میکنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روز به روز اعتماد به نفس خود را از دست میدهند و به حاشیه میروند.
چند روز قبل گزارشی ملی میخواندم که نشان میداد مطالعۀ کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب میخرند. این روزها بیشترِ دانشجویانم در کلاسها دخترند. خیلی از رشتههای علوم انسانی این طور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دخترانِ دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دخترانِ دانشجو بهتر صحبت میکنند. با زمانه، خوب پیش میروند. روابط عمومیِ خوبی دارند. به اندازۀ خودشان مطالعه میکنند و بر خلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بیانگیزه به دانشگاه میآیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هر روز صبح با اشتیاق به دانشگاه میآیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر میکنم و میبینم که تعداد زنان در بین این فعالان روز به روز بیشتر میشود. به انجمنهای خیریه فکر میکنم و میبینم که زنان نقش پررنگی در آنها دارند. به اعتراضات مدنیِ سالهای اخیر فکر میکنم؛ برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل میدهند. شاید آرایشگاهها مملو از زنان باشد ولی همزمان کلاسهای آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامهنویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملوّ از زنانی است که انگیزۀ فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعۀ اخیرِ ما نشان میدهد که بیشتر زنان عضو کانالهای تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش میدهند.
زمانی زنان در مهمانیها فقط از مانیکورِ ناخن و مِشِ کِرِم کاراملی حرف میزدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگیِ روزمره. به تدریج شاهد هستیم که در مهمانیها، زنان علاوه بر حرف زدن دربارۀ هایلاتِ شکلاتیِ مو و ماسکهای میوهای صورت، دربارۀ آخرین کتابهایی که خواندهاند، محیطزیست، حقوقِ شهروندی و جریان پستمدرن فرانسوی صحبت میکنند ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازههای فروش لاستیکهای دور سفید ماشین که ماشین را خیلی قشنگ میکند و در نهایت نشان دادن کلیپها و گیفهای سکسی به همدیگر.
شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصههای گوناگونِ اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروههای اجتماعی که تجربۀ به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن را دارند، با گشایشِ فرصتهای هرچند کوچک، تلاش میکنند تا به نحو احسن از آن فرصتها استفاده کنند و خود را اثبات کنند ولی به عنوان یک جامعهشناس، از آیندۀ چنین تغییری در جامعۀ ایرانی نگرانم. قطعاً درک میکنید که نگرانیام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت زنان را امری نُرمال و در راستای تحولات اجتماعی میدانم. نگرانیام از عقب ماندنِ مردان است. پیشبینیام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهۀ آینده شاهد مردانی آویخته در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هر لحظه امکان افتادنِ آنها وجود دارد. این وضعیت پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساسِ سرخوردگی و پنهان شدن در پشت تعصبات به قصد اذیت و آزارِ زنان، و در کُلْ عمیقتر شدنِ تفاوتِ نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جملۀ آنهاست.
4⃣2⃣
https://t.me/Fardinalikhah/412
(یادداشتی از دکتر فردین علیخواه)
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت، شمارهام را اعلام کند. در مقابلِ باجۀ شمارۀ ۳، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمندِ بانک چیزی میگوید، چشمهای مرد گِرد میشود، به صورت زن نگاه میکند و به آرامی میپرسد: «چی میگه؟». گوشهای او سنگین نیست. او اعتماد به نفس ندارد و از زن میخواهد که صحبتهای کارمندِ بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد به نفس دارد و خوب حرف میزند و نقش دیلماجِ شوهرش را ایفا میکند.
این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاههای مختلف شهر میبینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگاناند و شوهرانشان در حالی که حدود نیم متر عقبتر از آنها ایستادهاند، فقط سرشان را تکان میدهند. زنان از فروشگاهها کاتالوگ میگیرند و با دقت آنها را میخوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که میدانند کابینتِ آشپزخانه چگونه باشد، بهتر است؛ خرید کدام خودرو باصرفهتر است؛ آدابِ رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد؛ با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفهتر است و منظور کارمندان آژانسهای مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست؛ برای بیماریهای مختلف، مصرفِ کدام داروها بهتر است؛ هماکنون فیلمهای خوب سینماها کداماند و بچهها برای رشد بهتر به چه کلاسهای آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعۀ جدید را یاد گرفتهاند و تلاش میکنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روز به روز اعتماد به نفس خود را از دست میدهند و به حاشیه میروند.
چند روز قبل گزارشی ملی میخواندم که نشان میداد مطالعۀ کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب میخرند. این روزها بیشترِ دانشجویانم در کلاسها دخترند. خیلی از رشتههای علوم انسانی این طور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دخترانِ دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دخترانِ دانشجو بهتر صحبت میکنند. با زمانه، خوب پیش میروند. روابط عمومیِ خوبی دارند. به اندازۀ خودشان مطالعه میکنند و بر خلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بیانگیزه به دانشگاه میآیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هر روز صبح با اشتیاق به دانشگاه میآیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر میکنم و میبینم که تعداد زنان در بین این فعالان روز به روز بیشتر میشود. به انجمنهای خیریه فکر میکنم و میبینم که زنان نقش پررنگی در آنها دارند. به اعتراضات مدنیِ سالهای اخیر فکر میکنم؛ برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل میدهند. شاید آرایشگاهها مملو از زنان باشد ولی همزمان کلاسهای آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامهنویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملوّ از زنانی است که انگیزۀ فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعۀ اخیرِ ما نشان میدهد که بیشتر زنان عضو کانالهای تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش میدهند.
زمانی زنان در مهمانیها فقط از مانیکورِ ناخن و مِشِ کِرِم کاراملی حرف میزدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگیِ روزمره. به تدریج شاهد هستیم که در مهمانیها، زنان علاوه بر حرف زدن دربارۀ هایلاتِ شکلاتیِ مو و ماسکهای میوهای صورت، دربارۀ آخرین کتابهایی که خواندهاند، محیطزیست، حقوقِ شهروندی و جریان پستمدرن فرانسوی صحبت میکنند ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازههای فروش لاستیکهای دور سفید ماشین که ماشین را خیلی قشنگ میکند و در نهایت نشان دادن کلیپها و گیفهای سکسی به همدیگر.
شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصههای گوناگونِ اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروههای اجتماعی که تجربۀ به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن را دارند، با گشایشِ فرصتهای هرچند کوچک، تلاش میکنند تا به نحو احسن از آن فرصتها استفاده کنند و خود را اثبات کنند ولی به عنوان یک جامعهشناس، از آیندۀ چنین تغییری در جامعۀ ایرانی نگرانم. قطعاً درک میکنید که نگرانیام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت زنان را امری نُرمال و در راستای تحولات اجتماعی میدانم. نگرانیام از عقب ماندنِ مردان است. پیشبینیام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهۀ آینده شاهد مردانی آویخته در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هر لحظه امکان افتادنِ آنها وجود دارد. این وضعیت پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساسِ سرخوردگی و پنهان شدن در پشت تعصبات به قصد اذیت و آزارِ زنان، و در کُلْ عمیقتر شدنِ تفاوتِ نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جملۀ آنهاست.
4⃣2⃣
https://t.me/Fardinalikhah/412
Telegram
فردین علیخواه
مردان جهان؛ دارید از دست میروید
▪️دکتر فردین علیخواه | جامعهشناس
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت؛ شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد…
▪️دکتر فردین علیخواه | جامعهشناس
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت؛ شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. این نوشتۀ کوتاه که اینک با اندک ویرایشی در اختیار شماست، برای نخستین بار با عنوان «مردان جهان؛ دارید از دست میروید» در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۹۶ در کانال تلگرامی نویسنده (@alikhahfardin) که به تعبیر خودش «نوشتههایی به دور از قلمبه سلمبهگویی در بارۀ زندگی روزمرۀ ایرانی» است، منتشر شده و زان پس چند بار در همان کانال و با عناوین گوناگون دیگر در فضای مجازی به طور گستردهای باز نشر یافته است؛ برای نمونه نگر:
https://t.me/kettab/9119
https://t.me/gahname_modir/3204
http://moshaverehkaraj.blogfa.com/1397/05
https://tabnakbato.ir/fa/news/81801
https://t.me/v_social_problems_of_iran/496
https://www.hottg.com/successfulwomen1/b3669.html
https://tgstat.com/ru/channel/@FemaleDorehami
۲. نویسندۀ متن دکتر ️فردین علیخواه، (زادۀ ۱۳۵۰ اصفهان) اصالتا اهل رشت، دانشآموختۀ دکتری رشتۀ جامعهشناسی (سیاسی) از دانشگاه علامۀ طباطبایی، و استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان است. از جمله مقالات اوست: «زن به مثابۀ سوژۀ شناسا (تحلیلی از سینمای اصغر فرهادی)» و «در بارۀ دختران چادری مدرن: ظهور نسل "تری این وان" در ایران».
https://fardinalikhah.blog.ir/page/about-me
https://civilica.com/p/181501/
http://ensani.ir/fa/article/author/2175
۱. این نوشتۀ کوتاه که اینک با اندک ویرایشی در اختیار شماست، برای نخستین بار با عنوان «مردان جهان؛ دارید از دست میروید» در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۹۶ در کانال تلگرامی نویسنده (@alikhahfardin) که به تعبیر خودش «نوشتههایی به دور از قلمبه سلمبهگویی در بارۀ زندگی روزمرۀ ایرانی» است، منتشر شده و زان پس چند بار در همان کانال و با عناوین گوناگون دیگر در فضای مجازی به طور گستردهای باز نشر یافته است؛ برای نمونه نگر:
https://t.me/kettab/9119
https://t.me/gahname_modir/3204
http://moshaverehkaraj.blogfa.com/1397/05
https://tabnakbato.ir/fa/news/81801
https://t.me/v_social_problems_of_iran/496
https://www.hottg.com/successfulwomen1/b3669.html
https://tgstat.com/ru/channel/@FemaleDorehami
۲. نویسندۀ متن دکتر ️فردین علیخواه، (زادۀ ۱۳۵۰ اصفهان) اصالتا اهل رشت، دانشآموختۀ دکتری رشتۀ جامعهشناسی (سیاسی) از دانشگاه علامۀ طباطبایی، و استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان است. از جمله مقالات اوست: «زن به مثابۀ سوژۀ شناسا (تحلیلی از سینمای اصغر فرهادی)» و «در بارۀ دختران چادری مدرن: ظهور نسل "تری این وان" در ایران».
https://fardinalikhah.blog.ir/page/about-me
https://civilica.com/p/181501/
http://ensani.ir/fa/article/author/2175
Telegram
کافه کتاب
🌱 @kettab 🌱
🌿مردان جهان! دارید از دست میروید!
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت؛ شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد میشود، بهصورت زن…
🌿مردان جهان! دارید از دست میروید!
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت؛ شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد میشود، بهصورت زن…
پارساییِ سیاسی را از این زن بیاموزیم!
(یادداشتی از دکتر علی میرموسوی)
طبق اخبار، خانم «جاسیندا آردرن» نخستوزیرِ ۴۲ سالۀ نیوزیلند پس از ۵ سال و نیم خدمت، با تشکّر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کنارهگیری میکند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصبِ عالی، مسئولیتهایی نیز متوجه آدم میشود؛ از جمله این مسئولیت که: مطمئن باشی شخص مناسبی برای رهبری هستی و همچنین متوجه باشی که چه زمانی دیگر شخص مناسبی نیستی».
او در ادامه گفت: «شما نمیتوانید و نباید این مسئولیت را بر عهده بگیرید، مگر اینکه از ظرفیت کاملی برخوردار باشید و کمی هم توانِ ذخیره برای چالشهای برنامهریزی نشده و غیرمنتظره که به ناچار پیش میآیند، کنار گذاشته باشید». در نهایت با فروتنیِ تمام اظهار داشت: «میدانم که این منصب چه چیزهایی میطلبد و میدانم که دیگر آن قدر توان ندارم که بتوانم عدالت را برقرار کنم. مسئله به همین سادگی است».
این سخن، سطحی والا از پارسایی و تعهّد سیاسی و باور به شایستهسالاری را نشان میدهد که با وجودِ اهمیت آن، در کمتر سیاستمداری میتوان یافت. شنیدهایم که پیامبر (ص) میفرمود: «اگر کسی عهدهدار رهبریِ جماعتی شود در حالی که در بین مردم، فردی داناتر از وی باشد، وضع و حال آن جامعه مُدام رو به پسرفت میگذارد تا از این کار باز گردند»؛ اما در عمل تا کنون از مدّعیان پیروی از او پایبندی به این سخن را ندیدهایم؛ بر عکس فردی را دیدهایم که در پیری و فرتوتی با بیش از ۹۵ سال سن، همچنان خود را شایستۀ تصدّیِ منصبی با انبوهی از مسئولیت میداند و بر این منصب گمارده میشود!
ویتوریو هوسله در کتاب «اخلاق و سیاست» در بیان شرایط اخلاقیِ کسب قدرت، موضوعیت نداشتن و هدف نبودن قدرت را یکی از آنها میداند و استدلال میکند که کسی میتواند قدرت را به دست گیرد که شیفتۀ خدمت باشد و به مصالح عمومی بیندیشد. بنا بر این افرادی که جنونِ قدرت دارند و نمیتوانند از وسوسۀ قدرت رهایی یابند، شایستگیِ کسب قدرت ندارند.
اما شیفتگانِ خدمت را از کجا میتوان شناخت؟
هوسله در پاسخ این پرسش، هفت نشانه بر میشمارد:
نخست؛ کَفّ نفس و خویشتنداری؛ یعنی هر کاری از دست او بر میآید و توانایی انجام آن را دارد، دوست نداشته باشد انجام دهد.
دوم؛ تنها در پی فرمان دادن به دیگران نباشد، بلکه اطاعت کردن از دیگران را هم آموخته باشد.
سوم؛ اطاعتی که از دیگران میخواهد، به لحاظ اخلاقی و عقلانی به سود آنها باشد.
چهارم؛ در صورت تحقّق اهداف و یا ناکامی از دستیابی به آنها، قدرت را واگذار کند یا استعفا دهد، نه این که مجبور به استعفا شود.
پنجم؛ حقیقت را پاس بدارد.
ششم؛ وجدان اخلاقی خود را پایمال نکند.
هفتم؛ و در نهایت مصالح کل کشور را در نظر بگیرد، نه مصالحِ باند و جناح خود را!
خانم آردرن با این اقدام خود به خوبی پایبندی به شرایط اخلاقیِ کسب قدرت را نشان داد. کاش آنان که ادعا دارند شیفتۀ خدمتاند نه تشنۀ قدرت نیز پارسایی سیاسی را از این زنِ سیاستمدارِ باشرافت میآموختند و صداقت خود را در عمل نشان میدادند!
4⃣3⃣
https://t.me/alimirmoosavi/340
(یادداشتی از دکتر علی میرموسوی)
طبق اخبار، خانم «جاسیندا آردرن» نخستوزیرِ ۴۲ سالۀ نیوزیلند پس از ۵ سال و نیم خدمت، با تشکّر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کنارهگیری میکند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصبِ عالی، مسئولیتهایی نیز متوجه آدم میشود؛ از جمله این مسئولیت که: مطمئن باشی شخص مناسبی برای رهبری هستی و همچنین متوجه باشی که چه زمانی دیگر شخص مناسبی نیستی».
او در ادامه گفت: «شما نمیتوانید و نباید این مسئولیت را بر عهده بگیرید، مگر اینکه از ظرفیت کاملی برخوردار باشید و کمی هم توانِ ذخیره برای چالشهای برنامهریزی نشده و غیرمنتظره که به ناچار پیش میآیند، کنار گذاشته باشید». در نهایت با فروتنیِ تمام اظهار داشت: «میدانم که این منصب چه چیزهایی میطلبد و میدانم که دیگر آن قدر توان ندارم که بتوانم عدالت را برقرار کنم. مسئله به همین سادگی است».
این سخن، سطحی والا از پارسایی و تعهّد سیاسی و باور به شایستهسالاری را نشان میدهد که با وجودِ اهمیت آن، در کمتر سیاستمداری میتوان یافت. شنیدهایم که پیامبر (ص) میفرمود: «اگر کسی عهدهدار رهبریِ جماعتی شود در حالی که در بین مردم، فردی داناتر از وی باشد، وضع و حال آن جامعه مُدام رو به پسرفت میگذارد تا از این کار باز گردند»؛ اما در عمل تا کنون از مدّعیان پیروی از او پایبندی به این سخن را ندیدهایم؛ بر عکس فردی را دیدهایم که در پیری و فرتوتی با بیش از ۹۵ سال سن، همچنان خود را شایستۀ تصدّیِ منصبی با انبوهی از مسئولیت میداند و بر این منصب گمارده میشود!
ویتوریو هوسله در کتاب «اخلاق و سیاست» در بیان شرایط اخلاقیِ کسب قدرت، موضوعیت نداشتن و هدف نبودن قدرت را یکی از آنها میداند و استدلال میکند که کسی میتواند قدرت را به دست گیرد که شیفتۀ خدمت باشد و به مصالح عمومی بیندیشد. بنا بر این افرادی که جنونِ قدرت دارند و نمیتوانند از وسوسۀ قدرت رهایی یابند، شایستگیِ کسب قدرت ندارند.
اما شیفتگانِ خدمت را از کجا میتوان شناخت؟
هوسله در پاسخ این پرسش، هفت نشانه بر میشمارد:
نخست؛ کَفّ نفس و خویشتنداری؛ یعنی هر کاری از دست او بر میآید و توانایی انجام آن را دارد، دوست نداشته باشد انجام دهد.
دوم؛ تنها در پی فرمان دادن به دیگران نباشد، بلکه اطاعت کردن از دیگران را هم آموخته باشد.
سوم؛ اطاعتی که از دیگران میخواهد، به لحاظ اخلاقی و عقلانی به سود آنها باشد.
چهارم؛ در صورت تحقّق اهداف و یا ناکامی از دستیابی به آنها، قدرت را واگذار کند یا استعفا دهد، نه این که مجبور به استعفا شود.
پنجم؛ حقیقت را پاس بدارد.
ششم؛ وجدان اخلاقی خود را پایمال نکند.
هفتم؛ و در نهایت مصالح کل کشور را در نظر بگیرد، نه مصالحِ باند و جناح خود را!
خانم آردرن با این اقدام خود به خوبی پایبندی به شرایط اخلاقیِ کسب قدرت را نشان داد. کاش آنان که ادعا دارند شیفتۀ خدمتاند نه تشنۀ قدرت نیز پارسایی سیاسی را از این زنِ سیاستمدارِ باشرافت میآموختند و صداقت خود را در عمل نشان میدادند!
4⃣3⃣
https://t.me/alimirmoosavi/340
Telegram
میرموسوی
پارسایی سیاسی را از این زن بیاموزیم!
طبق اخبار خانم جاسیندا آردرن نخست وزیر ۴۲ ساله نیوزیلند پس از ۵.۵ سال خدمت، با تشکر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره گیری می کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصب عالی، مسئولیتهایی…
طبق اخبار خانم جاسیندا آردرن نخست وزیر ۴۲ ساله نیوزیلند پس از ۵.۵ سال خدمت، با تشکر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره گیری می کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصب عالی، مسئولیتهایی…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت که با ویرایشی مختصر پیشِ روی شماست، همین امروز (۳۰ دی ۱۴۰۱) در کانال تلگرامی نویسنده (@alimirmoosavi) انتشار یافته و زان پس در گاهنامۀ مدیر، و نیز با حذف یک بند در سایت تحلیلی خبری عصر ایران و دیگر شبکهها و کانالها بازنشر شده است.
https://t.me/gahname_modir/4622
https://www.asriran.com/fa/news/875023/
https://36889857.khabarban.com/
https://www.barkhat.news/political/167421625183/let-s-learn-political-piety-from-this-woman
https://t.me/IRANINtellectuals/30449
https://t.me/nasiri1342238/848
۲. نویسندۀ متن دکتر سید علی میرموسوی (زادۀ 1346، اصفهان)، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید است که مطالعات و پژوهشهایی در حوزۀ تخصصیِ اندیشه و فلسفۀ سیاسی و حقوق بشر داشته است. دانشآموختۀ كارشناسیِ علوم سیاسی (۱۳۷۲)، کارشناسی ارشدِ روابط بینالملل (۱۳۷۴)، و دكتریِ علوم سياسی از دانشگاه تهران (۱۳۸۱) است. نیز از سال ۱۳۶۲ دروس حوزوی را آغاز کرده و به مدت هشت سال در دورۀ اجتهادی حوزه (خارج فقه و اصول) حضور داشته است. در سال ۱۳۸۱ برای پژوهش «مبانی نظری حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب»، و در سال ۱۳۸۲ برای پژوهش «اسلام، سنت و دولت مدرن» پژوهشگر برگزیدۀ کنگرۀ دینپژوهان شناخته شده است.
https://www.mofidu.ac.ir/departments/political/pol-faculty/seyed-ali-mirmousavi/
http://ensani.ir/fa/article/author/2819
۳. جاسیندا آردِرن (Jacinda Ardern)، نخست وزیر نیوزیلند، دیروز (پنجشنبه) اعلام کرد که او از این منصب در روز ۷ فوریه (۱۸ بهمن) کنارهگیری میکند. خانم آردرن این تصمیم غیرمنتظره را در نخستین نشست خبری خود در سال ۲۰۲۳م اعلام کرد و گفت: «منصب نخست وزیری بزرگترین افتخار زندگیام بوده و از مردم نیوزیلند به خاطر امتیاز بزرگی که برایم قائل شدند تا هدایت کشور را در این پنج سال و نیم اخیر بر عهده بگیرم، تشکر میکنم». وی تاکید کرد که دیگر در انتخابات عمومی که چهاردهم اکتبر در نیوزلند برگزار خواهد شد، نامزد نخواهد شد و از رهبری حزب کارگر نیز کنارهگیری خواهد کرد. آردرن که در سال ۲۰۱۷م با ۳۷ سال سن به نخست وزیری نیوزیلند انتخاب شد، یکی از جوانترین رؤسای دولت زن جهان بوده است. او به عنوان رهبر حزب کارگر نیوزیلند، رهبری نیوزیلند را بر عهده گرفت. آردرن نخستوزیری بود که در دورۀ پاندمی کرونا نیوزیلند را سربلندتر از هر کشور دیگری از بحران خارج کرد.
https://www.radiofarda.com/a/new-zealand-prime-minister-jacinda-ardern-resigns/32229928.html
https://www.trt.net.tr/persian/jhn/2023/01/19/jsynd-ardrn-nkhst-wzyr-nywzlnd-st-f-mykhnd-1934871
۴. متن عربیِ حدیثی که در متن بدان استناد شده چنین است:
«ما وَلَّتْ أُمَّةٌ أمْرَها رَجُلاً قَطُّ وَفيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ إلاّ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفالاً حَتّی يَرْجِعُوا إلی ما تَرَكوا»:
https://www.smhi.ir/index.php/library/book/item/2116-2013-12-08-15-23-49
و نیز این حدیث مشهور: «مَنْ أمَّ قَوْماً وَفِيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ وَأفْقَهُ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ إلى سَفالٍ إلى يَوْمِ الْقيامَةِ»:
http://noo.rs/3jXT9
۵. ویتوریو هوسله (Vittorio Hösle) فیلسوف آلمانی معاصر (زادۀ ۱۹۶۰م، میلان) در سن ۲۱ سالگی موفّق به اخذ مدرک دکتری شده و هم اکنون استاد فلسفۀ دانشگاه راسن آلمان است. آثار بسیاری دارد. یکی از معروفترین کتابهای او «محفل فیلسوفان خاموش» است. از دیگر کتابهای هوسله میتوان به بحران عصر حاضر و مسئولیت فلسفه (۱۹۹۷م)، فلسفه عملی در جهان نو (۱۹۹۵م)، اخلاق و سیاست، مبانی اخلاق سیاسی در قرن بیست و یکم (۱۹۹۷م) اشاره کرد. استاد مصطفی ملکیان مقالات و سخنرانیهایی در تبیین نظرات هوسله در بارۀ اخلاق و سیاست دارد که خواندنی و شنیدنی است.
https://ndias.nd.edu/fellows/hosle-vittorio/
https://germanandrussian.nd.edu/people/vittorio-hosle/
https://www.iranketab.ir/profile/25325-vittorio-holes
https://www.30book.com/book/33296/
https://t.me/mostafamalekian/6876
https://t.me/mostafamalekian/6877
https://www.magiran.com/paper/2325500
۱. این یادداشت که با ویرایشی مختصر پیشِ روی شماست، همین امروز (۳۰ دی ۱۴۰۱) در کانال تلگرامی نویسنده (@alimirmoosavi) انتشار یافته و زان پس در گاهنامۀ مدیر، و نیز با حذف یک بند در سایت تحلیلی خبری عصر ایران و دیگر شبکهها و کانالها بازنشر شده است.
https://t.me/gahname_modir/4622
https://www.asriran.com/fa/news/875023/
https://36889857.khabarban.com/
https://www.barkhat.news/political/167421625183/let-s-learn-political-piety-from-this-woman
https://t.me/IRANINtellectuals/30449
https://t.me/nasiri1342238/848
۲. نویسندۀ متن دکتر سید علی میرموسوی (زادۀ 1346، اصفهان)، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید است که مطالعات و پژوهشهایی در حوزۀ تخصصیِ اندیشه و فلسفۀ سیاسی و حقوق بشر داشته است. دانشآموختۀ كارشناسیِ علوم سیاسی (۱۳۷۲)، کارشناسی ارشدِ روابط بینالملل (۱۳۷۴)، و دكتریِ علوم سياسی از دانشگاه تهران (۱۳۸۱) است. نیز از سال ۱۳۶۲ دروس حوزوی را آغاز کرده و به مدت هشت سال در دورۀ اجتهادی حوزه (خارج فقه و اصول) حضور داشته است. در سال ۱۳۸۱ برای پژوهش «مبانی نظری حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب»، و در سال ۱۳۸۲ برای پژوهش «اسلام، سنت و دولت مدرن» پژوهشگر برگزیدۀ کنگرۀ دینپژوهان شناخته شده است.
https://www.mofidu.ac.ir/departments/political/pol-faculty/seyed-ali-mirmousavi/
http://ensani.ir/fa/article/author/2819
۳. جاسیندا آردِرن (Jacinda Ardern)، نخست وزیر نیوزیلند، دیروز (پنجشنبه) اعلام کرد که او از این منصب در روز ۷ فوریه (۱۸ بهمن) کنارهگیری میکند. خانم آردرن این تصمیم غیرمنتظره را در نخستین نشست خبری خود در سال ۲۰۲۳م اعلام کرد و گفت: «منصب نخست وزیری بزرگترین افتخار زندگیام بوده و از مردم نیوزیلند به خاطر امتیاز بزرگی که برایم قائل شدند تا هدایت کشور را در این پنج سال و نیم اخیر بر عهده بگیرم، تشکر میکنم». وی تاکید کرد که دیگر در انتخابات عمومی که چهاردهم اکتبر در نیوزلند برگزار خواهد شد، نامزد نخواهد شد و از رهبری حزب کارگر نیز کنارهگیری خواهد کرد. آردرن که در سال ۲۰۱۷م با ۳۷ سال سن به نخست وزیری نیوزیلند انتخاب شد، یکی از جوانترین رؤسای دولت زن جهان بوده است. او به عنوان رهبر حزب کارگر نیوزیلند، رهبری نیوزیلند را بر عهده گرفت. آردرن نخستوزیری بود که در دورۀ پاندمی کرونا نیوزیلند را سربلندتر از هر کشور دیگری از بحران خارج کرد.
https://www.radiofarda.com/a/new-zealand-prime-minister-jacinda-ardern-resigns/32229928.html
https://www.trt.net.tr/persian/jhn/2023/01/19/jsynd-ardrn-nkhst-wzyr-nywzlnd-st-f-mykhnd-1934871
۴. متن عربیِ حدیثی که در متن بدان استناد شده چنین است:
«ما وَلَّتْ أُمَّةٌ أمْرَها رَجُلاً قَطُّ وَفيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ إلاّ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفالاً حَتّی يَرْجِعُوا إلی ما تَرَكوا»:
https://www.smhi.ir/index.php/library/book/item/2116-2013-12-08-15-23-49
و نیز این حدیث مشهور: «مَنْ أمَّ قَوْماً وَفِيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ وَأفْقَهُ لَمْ يَزَلْ أمْرُهُمْ إلى سَفالٍ إلى يَوْمِ الْقيامَةِ»:
http://noo.rs/3jXT9
۵. ویتوریو هوسله (Vittorio Hösle) فیلسوف آلمانی معاصر (زادۀ ۱۹۶۰م، میلان) در سن ۲۱ سالگی موفّق به اخذ مدرک دکتری شده و هم اکنون استاد فلسفۀ دانشگاه راسن آلمان است. آثار بسیاری دارد. یکی از معروفترین کتابهای او «محفل فیلسوفان خاموش» است. از دیگر کتابهای هوسله میتوان به بحران عصر حاضر و مسئولیت فلسفه (۱۹۹۷م)، فلسفه عملی در جهان نو (۱۹۹۵م)، اخلاق و سیاست، مبانی اخلاق سیاسی در قرن بیست و یکم (۱۹۹۷م) اشاره کرد. استاد مصطفی ملکیان مقالات و سخنرانیهایی در تبیین نظرات هوسله در بارۀ اخلاق و سیاست دارد که خواندنی و شنیدنی است.
https://ndias.nd.edu/fellows/hosle-vittorio/
https://germanandrussian.nd.edu/people/vittorio-hosle/
https://www.iranketab.ir/profile/25325-vittorio-holes
https://www.30book.com/book/33296/
https://t.me/mostafamalekian/6876
https://t.me/mostafamalekian/6877
https://www.magiran.com/paper/2325500
Telegram
گاهنامه مدیر
*پارسایی سیاسی را از این زن بیاموزیم!*
🖊️علی میرموسوی
*نشر:* گاهنامه مدیر
■طبق اخبار خانم جاستین آردرن نخست وزیر ۴۲ ساله نیوزیلند پس از ۵.۵ سال خدمت، با تشکر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره گیری می کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار…
🖊️علی میرموسوی
*نشر:* گاهنامه مدیر
■طبق اخبار خانم جاستین آردرن نخست وزیر ۴۲ ساله نیوزیلند پس از ۵.۵ سال خدمت، با تشکر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره گیری می کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار…
آن سفرکرده که صد قافله دل همرهِ اوست ...
خبر برای من و لابد برای بسیاری از دوستانش تلخ بود و ناگوار!
همکار و هماتاقیِ او که خود را به تازگی بازنشست کرده، با چهرهای آمیخته از غم و شادی خبر داد:
ـ دکتر سلیمی هم رفت ...
ـ چی؟!
ـ با خانم و بچههایش ... رها کرد و رفت ...
ـ کجا؟ چرا؟!
ـ به مدیر گروه گفته است: ... برای ترم بعد هم منتظر من نمانید ...
دلم هُرّی ریخت ... ناباوری همۀ وجودم را فراگرفت!
گاهی وقتها قدر نعمتهایت را نمیدانی و شُکر داشتههایت را نمیگزاری؛ چشمی که میبیند، گوشی که میشنود، دستی که تکان میخورد، پایی که میرود؛ قدرشان را نمیدانی تا آنکه از دستشان بدهی ولو برای مدتی کوتاه!
«سلیم» بود حتی اگر چند روزی نبود، داشتیمش؛ از حرفهای سادۀ برخاسته از دل بزرگ روستاییاش کیف میکردیم، سر به سرش میگذاشتیم، از نکتههای نغزش به اعجاب میآمدیم ... ولی حالا دیگر در وطن نیست، لا اقل تا مدتی نامعلوم نداریمش، به همین سادگی ...
تا چند روز مات و مبهوت بودم، پیچیده در اندوهی سنگین مثل سقفی که روی آدم فرو میریزد و به این راحتی نمیشود آن را کنار زد.
ولی این روزها که فکرش را میکنم و با برخی دوستان هم گفتهام، سلیم از سرِ دانشگاه اصفهان زیاد است؛ جوانی متولد شصت که کلاسهایش هیچ وقت خسته کننده نیست؛ برای یکایک دانشجوهایش حرفهای دلنشین دارد، حرفهایی از جنس امید، شکوفایی، بهار، خوشباشی؛ در پژوهش همواره به آفاقی نو چشم میدارد؛ در مدیریت سهلگیر است و کارگشا؛ سخنرانی است گرمزبان و دلانگیز؛ نویسندهای است که خوب میبیند، خوب میاندیشد و خوب مینویسد، دلکش و دلنشین (چنان که داستانهایش خیلی زود در محافل ادبی کشور و فراسوی مرزهای کشور جای خود را باز کرد و بارها ستوده شد)؛ عکاسی است ماهر که حاصل شکارهایش در نمایشگاههای خارجی با اقبال بسیار مواجه شده است.
سلیم افزون بر اینها پویاست؛ هنوز بیقراریها و خطر کردنهای جوانی را با خود دارد؛ دو روز که فرصت بیابد، به کوه و کمر میزند و روح تشنهاش را با سیر آفاق و انفس سیراب میکند. دانشگاه او را از گشت و گذار در کوچه و بازار و همدمی با مردم شهر و روستا باز نکرد. بهمنبیگیوار میگشت و میدید و میشنید و از هر گلی شهدی بر میگرفت و چند صباحی بعد، دوستان را با عسلی ناب در قالب داستانی کوتاه و بلند نیک مینواخت.
سلیم در محیط کار هم اهل گفت و گو بود و کناره نمیگرفت. نمیخواست یا نمیتوانست کینهای به دل گیرد. بارها کوشید با آنان که از نظر ما هیچ منطقی ندارند و در کینتوزی و بدخواهی غوطه میخورند و رونقِ نانشان در آجر کردنِ نانِ دیگران است، حرف بزند و بدبینیهایشان را بر گردانَد. هرچند ناکام ماند و از همان نامردمانِ بیمنطق زخم خورد ولی حجّت را بر خود و آنان تمام کرد!
برای من اما سلیم یک پدیدۀ متفاوت است؛ چیزی مثل گل همیشه بهار، مثل نوشیدنیِ سُکرآور، مثل رباعیات خیام، مثل یک دوست که انگار از کودکی با هم بزرگ شدهایم! هر چند دنیاهامان متفاوت است و گسسته ولی دلهامان یکی است و پیوسته.
در این پانزده سالی که در یک دانشکده بودیم، دست کم دوازده سالش یکی از پایههای چارگانۀ جلسۀ مثنوی خانگی ما بود. الان که فکر میکنم، میبینم کسی نیست که جای خالی او را در این محفل انس پر کند؛ از گوشه و کنار ادبیات جهان نکتههای ناب را فراچنگ آورَد و مضامین بلند مثنوی را بِروز نماید و نشانمان دهد که مولانا هنوز زنده است و برای جهان حرفهای ناگفتۀ بسیار دارد.
دوستان دیگر البته در عین ناراحتی از هجرت او خوشحالاند که: ابراهیم باید میرفت به جایی که قدرَش را بدانند! کسی که عکسها و داستانهایش جایزۀ بین المللی گرفته، مقالاتش در پیوند ادبیات و محیط زیست، او را برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی کرده و در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م جای داده ولی با این وصف هیچ مسئولیتی در راستای تخصصها و مهارتهایش بدو سپرده نمیشود، حتی یک بار هم در امور فرهنگی وزارت علوم و دانشگاه اصفهان با او مشورت نمیشود، سهل است که حتی با سخنرانیِ او در دانشکده مخالفت میشود، باید هم برود! اصلا برای چه بمانَد؟
ولی من نمیدانم چرا با همۀ این اوصاف دلم آرام نمیگیرد، تهِ دلم میگوید سلیم بر خلاف پسوند نام خانوادگیاش (کوچی) برای همیشه کوچ نکرده است، بر میگردد ... باید بر گردد ... هرچند وقتی بر گردد، دیگر بسیاری از دوستان قدیمش رفتهاند!
...
باری من اکنون نمیدانم دقیقا کجاست ولی
... هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
4⃣4⃣
https://36841182.khabarban.com/
خبر برای من و لابد برای بسیاری از دوستانش تلخ بود و ناگوار!
همکار و هماتاقیِ او که خود را به تازگی بازنشست کرده، با چهرهای آمیخته از غم و شادی خبر داد:
ـ دکتر سلیمی هم رفت ...
ـ چی؟!
ـ با خانم و بچههایش ... رها کرد و رفت ...
ـ کجا؟ چرا؟!
ـ به مدیر گروه گفته است: ... برای ترم بعد هم منتظر من نمانید ...
دلم هُرّی ریخت ... ناباوری همۀ وجودم را فراگرفت!
گاهی وقتها قدر نعمتهایت را نمیدانی و شُکر داشتههایت را نمیگزاری؛ چشمی که میبیند، گوشی که میشنود، دستی که تکان میخورد، پایی که میرود؛ قدرشان را نمیدانی تا آنکه از دستشان بدهی ولو برای مدتی کوتاه!
«سلیم» بود حتی اگر چند روزی نبود، داشتیمش؛ از حرفهای سادۀ برخاسته از دل بزرگ روستاییاش کیف میکردیم، سر به سرش میگذاشتیم، از نکتههای نغزش به اعجاب میآمدیم ... ولی حالا دیگر در وطن نیست، لا اقل تا مدتی نامعلوم نداریمش، به همین سادگی ...
تا چند روز مات و مبهوت بودم، پیچیده در اندوهی سنگین مثل سقفی که روی آدم فرو میریزد و به این راحتی نمیشود آن را کنار زد.
ولی این روزها که فکرش را میکنم و با برخی دوستان هم گفتهام، سلیم از سرِ دانشگاه اصفهان زیاد است؛ جوانی متولد شصت که کلاسهایش هیچ وقت خسته کننده نیست؛ برای یکایک دانشجوهایش حرفهای دلنشین دارد، حرفهایی از جنس امید، شکوفایی، بهار، خوشباشی؛ در پژوهش همواره به آفاقی نو چشم میدارد؛ در مدیریت سهلگیر است و کارگشا؛ سخنرانی است گرمزبان و دلانگیز؛ نویسندهای است که خوب میبیند، خوب میاندیشد و خوب مینویسد، دلکش و دلنشین (چنان که داستانهایش خیلی زود در محافل ادبی کشور و فراسوی مرزهای کشور جای خود را باز کرد و بارها ستوده شد)؛ عکاسی است ماهر که حاصل شکارهایش در نمایشگاههای خارجی با اقبال بسیار مواجه شده است.
سلیم افزون بر اینها پویاست؛ هنوز بیقراریها و خطر کردنهای جوانی را با خود دارد؛ دو روز که فرصت بیابد، به کوه و کمر میزند و روح تشنهاش را با سیر آفاق و انفس سیراب میکند. دانشگاه او را از گشت و گذار در کوچه و بازار و همدمی با مردم شهر و روستا باز نکرد. بهمنبیگیوار میگشت و میدید و میشنید و از هر گلی شهدی بر میگرفت و چند صباحی بعد، دوستان را با عسلی ناب در قالب داستانی کوتاه و بلند نیک مینواخت.
سلیم در محیط کار هم اهل گفت و گو بود و کناره نمیگرفت. نمیخواست یا نمیتوانست کینهای به دل گیرد. بارها کوشید با آنان که از نظر ما هیچ منطقی ندارند و در کینتوزی و بدخواهی غوطه میخورند و رونقِ نانشان در آجر کردنِ نانِ دیگران است، حرف بزند و بدبینیهایشان را بر گردانَد. هرچند ناکام ماند و از همان نامردمانِ بیمنطق زخم خورد ولی حجّت را بر خود و آنان تمام کرد!
برای من اما سلیم یک پدیدۀ متفاوت است؛ چیزی مثل گل همیشه بهار، مثل نوشیدنیِ سُکرآور، مثل رباعیات خیام، مثل یک دوست که انگار از کودکی با هم بزرگ شدهایم! هر چند دنیاهامان متفاوت است و گسسته ولی دلهامان یکی است و پیوسته.
در این پانزده سالی که در یک دانشکده بودیم، دست کم دوازده سالش یکی از پایههای چارگانۀ جلسۀ مثنوی خانگی ما بود. الان که فکر میکنم، میبینم کسی نیست که جای خالی او را در این محفل انس پر کند؛ از گوشه و کنار ادبیات جهان نکتههای ناب را فراچنگ آورَد و مضامین بلند مثنوی را بِروز نماید و نشانمان دهد که مولانا هنوز زنده است و برای جهان حرفهای ناگفتۀ بسیار دارد.
دوستان دیگر البته در عین ناراحتی از هجرت او خوشحالاند که: ابراهیم باید میرفت به جایی که قدرَش را بدانند! کسی که عکسها و داستانهایش جایزۀ بین المللی گرفته، مقالاتش در پیوند ادبیات و محیط زیست، او را برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی کرده و در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م جای داده ولی با این وصف هیچ مسئولیتی در راستای تخصصها و مهارتهایش بدو سپرده نمیشود، حتی یک بار هم در امور فرهنگی وزارت علوم و دانشگاه اصفهان با او مشورت نمیشود، سهل است که حتی با سخنرانیِ او در دانشکده مخالفت میشود، باید هم برود! اصلا برای چه بمانَد؟
ولی من نمیدانم چرا با همۀ این اوصاف دلم آرام نمیگیرد، تهِ دلم میگوید سلیم بر خلاف پسوند نام خانوادگیاش (کوچی) برای همیشه کوچ نکرده است، بر میگردد ... باید بر گردد ... هرچند وقتی بر گردد، دیگر بسیاری از دوستان قدیمش رفتهاند!
...
باری من اکنون نمیدانم دقیقا کجاست ولی
... هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
4⃣4⃣
https://36841182.khabarban.com/
Khabarban
اهدای جایزه علمی ایکساد به عضو هیئتعلمی دانشگاه اصفهان - باشگاه خبرنگاران
ابراهیم سلیمی کوچی گفت: ایکساد (ikSAD) مخفف نام یک موسسه توسعه مطالعات اجتماعی و اقتصادی است که توسط دولت ترکیه و زیر نظر وزارت علوم و فناوری این کشور اداره می شود
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
دکتر ابراهیم سلیمی کوچی را ـ که دوستانش ابراهیم یا سلیم صدایش میزنند ـ پیشتر شناساندهام و یک پیام بلند صوتی از ایشان در همین کانال در باب این که چرا و چگونه باید داستان بخوانیم، عرضه کردهام:
https://t.me/hafteganeha/13
https://t.me/hafteganeha/12
وی به تازگی از سوی مؤسسۀ IKSAD ترکیه، برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی شد و نامش در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م قرار گرفت.
https://www.isna.ir/news/1401102415938/
https://khabarfarsi.com/u/138733620
https://www.ghatreh.com/news/nn66401162/
دکتر ابراهیم سلیمی کوچی را ـ که دوستانش ابراهیم یا سلیم صدایش میزنند ـ پیشتر شناساندهام و یک پیام بلند صوتی از ایشان در همین کانال در باب این که چرا و چگونه باید داستان بخوانیم، عرضه کردهام:
https://t.me/hafteganeha/13
https://t.me/hafteganeha/12
وی به تازگی از سوی مؤسسۀ IKSAD ترکیه، برندۀ جایزۀ ممتاز مطالعات علوم انسانی شد و نامش در فهرست دانشمندان سال ۲۰۲۲م قرار گرفت.
https://www.isna.ir/news/1401102415938/
https://khabarfarsi.com/u/138733620
https://www.ghatreh.com/news/nn66401162/
Telegram
هفتِگانه
🗒 ذيلی بر فرستۀ فوق
۱. آنچه شنیدید، خلاصۀ ویراستۀ ۲۳ دقیقهای از سخنرانی یک ساعتۀ دوست عزیز جناب آقای دکتر ابراهیم سلیمی است که به دعوت این بنده در تاریخ ۱۴۰۱/۱/۲۱ در مجمعی از دوستان دانشور ارائه کرد و مایۀ اعجاب و تحسین شد.
۲. دکتر ابراهیم سلیمی کوچی (متولد…
۱. آنچه شنیدید، خلاصۀ ویراستۀ ۲۳ دقیقهای از سخنرانی یک ساعتۀ دوست عزیز جناب آقای دکتر ابراهیم سلیمی است که به دعوت این بنده در تاریخ ۱۴۰۱/۱/۲۱ در مجمعی از دوستان دانشور ارائه کرد و مایۀ اعجاب و تحسین شد.
۲. دکتر ابراهیم سلیمی کوچی (متولد…
دو نشانۀ متعصّبان
(یادداشتی از استاد زندهیاد رضا بابایی)
«تعصّب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم میگویند، شایعترین بیماریِ فکری در جوامع عقبافتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصّب نمیداند. «تعصّب» چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما. ما نمیتوانیم به او ثابت کنیم که متعصّب است و او نیز نمیتواند تعصّبِ ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسانهای متعصّب وجود دارد که خوشبختانه تا حدّی قابل اندازهگیری است و از این راه میتوان میزان و مقدار تعصّب را در انسانها حدس زد:
یک. غلبۀ کمّی و کیفیِ باورهای متافیزیکی بر دانشهای زمینی؛
باورهای متافیزیکی انسانِ متعصّب، بسیار بیش از دانشهای دنیویِ او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پُر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبتِ دانشهای زمینی، از سنگ و چوب، بت میسازند و از زمین و زمان، مقدّسات. اگر نیوتن یا زکریّای رازی متعصّب نبودند، از آن رو است که دانستههای علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیوِ تعصّب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کمسواد میگیرد.
دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
«متعصّب» معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد، دلبستهتر میکند. انسانها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند، دلبستگیِ کمتری به روستای خود دارند.
بنا بر این انسان متعصب بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان بدهد ولی حاضر نیست در بارۀ عقیدهاش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصّبان را بهراحتی میتوان سازماندهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان کنشگر و سراپا غیرت و ارادهاند و هیچ نیرویی در برابرشان تابِ مقاومت ندارد، مگر حکومتِ قانون. برای مهارِ خشونت و زیادهخواهیِ متعصّبان، در کوتاهمدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایههای آن. تعصّب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز میشود که قانون در برابر متعصّبان و خشونتطلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمهباز بگذارد. از همین روست که زنان و مردان تعصّبمَدار، قانونگریزترین مردمِ روزگارند. آنان خود را تافتههای جدابافته میدانند و عقیدۀ خود را مقدّستر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن میگذارند که پشتیبانشان باشد، نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصّبان است.
4⃣5⃣
https://t.me/rezababaei43/357
(یادداشتی از استاد زندهیاد رضا بابایی)
«تعصّب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم میگویند، شایعترین بیماریِ فکری در جوامع عقبافتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصّب نمیداند. «تعصّب» چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما. ما نمیتوانیم به او ثابت کنیم که متعصّب است و او نیز نمیتواند تعصّبِ ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسانهای متعصّب وجود دارد که خوشبختانه تا حدّی قابل اندازهگیری است و از این راه میتوان میزان و مقدار تعصّب را در انسانها حدس زد:
یک. غلبۀ کمّی و کیفیِ باورهای متافیزیکی بر دانشهای زمینی؛
باورهای متافیزیکی انسانِ متعصّب، بسیار بیش از دانشهای دنیویِ او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پُر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبتِ دانشهای زمینی، از سنگ و چوب، بت میسازند و از زمین و زمان، مقدّسات. اگر نیوتن یا زکریّای رازی متعصّب نبودند، از آن رو است که دانستههای علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیوِ تعصّب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کمسواد میگیرد.
دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
«متعصّب» معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد، دلبستهتر میکند. انسانها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند، دلبستگیِ کمتری به روستای خود دارند.
بنا بر این انسان متعصب بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان بدهد ولی حاضر نیست در بارۀ عقیدهاش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصّبان را بهراحتی میتوان سازماندهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان کنشگر و سراپا غیرت و ارادهاند و هیچ نیرویی در برابرشان تابِ مقاومت ندارد، مگر حکومتِ قانون. برای مهارِ خشونت و زیادهخواهیِ متعصّبان، در کوتاهمدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایههای آن. تعصّب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز میشود که قانون در برابر متعصّبان و خشونتطلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمهباز بگذارد. از همین روست که زنان و مردان تعصّبمَدار، قانونگریزترین مردمِ روزگارند. آنان خود را تافتههای جدابافته میدانند و عقیدۀ خود را مقدّستر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن میگذارند که پشتیبانشان باشد، نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصّبان است.
4⃣5⃣
https://t.me/rezababaei43/357
Telegram
یادداشتها
دو نشانۀ متعصبان
«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم میگویند، شایعترین بیماری فکری در جوامع عقبافتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمیداند. تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما. ما نمیتوانیم…
«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم میگویند، شایعترین بیماری فکری در جوامع عقبافتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمیداند. تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما. ما نمیتوانیم…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشت ارزشمند که با مختصر ویرایشی تقدیم شد، از استاد فقید رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، منتشر شده:
https://t.me/rezababaei43
و زان پس در فضای مجازی باز نشر یافته است:
http://www.ensafnews.com/28012/
https://www.balatarin.com/permlink/2016/5/29/4197543
https://farhangesadid.com/fa/news/2794/
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۳. باری «تعصّب» سوگمندانه از بیماریهای مزمن جامعۀ ایران است و چنان که استاد روانشاد بابایی اشاره کرده، همه خود را از آن مبرّا میدانند و دیگران را بدان مبتلا! ولی باید اذعان کرد که یکایک ما بدان آلودهایم، و تنها تفاوت در اندازۀ آن است که در یکی افزونتر از دیگری است. اگر بیاموزیم و خود را عادت دهیم که هر از چندگاه باورهایمان را بپالاییم و در بدیهیانگاشتههایمان تردید کنیم، دست کم برای دیگران، احکام ایدئولوژیک صادر نمیکنیم و زندگی را بر دیگران تلخ نمیسازیم.
۱. این یادداشت ارزشمند که با مختصر ویرایشی تقدیم شد، از استاد فقید رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، منتشر شده:
https://t.me/rezababaei43
و زان پس در فضای مجازی باز نشر یافته است:
http://www.ensafnews.com/28012/
https://www.balatarin.com/permlink/2016/5/29/4197543
https://farhangesadid.com/fa/news/2794/
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال یادداشتها و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۳. باری «تعصّب» سوگمندانه از بیماریهای مزمن جامعۀ ایران است و چنان که استاد روانشاد بابایی اشاره کرده، همه خود را از آن مبرّا میدانند و دیگران را بدان مبتلا! ولی باید اذعان کرد که یکایک ما بدان آلودهایم، و تنها تفاوت در اندازۀ آن است که در یکی افزونتر از دیگری است. اگر بیاموزیم و خود را عادت دهیم که هر از چندگاه باورهایمان را بپالاییم و در بدیهیانگاشتههایمان تردید کنیم، دست کم برای دیگران، احکام ایدئولوژیک صادر نمیکنیم و زندگی را بر دیگران تلخ نمیسازیم.
Telegram
یادداشتها
کانال یادداشتها، جهت آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره میشود.
@reza_babaei
@reza_babaei
در سوک جمشيد
(بازنشر سوگنوشتهای از سید محمدرضا ابنالرسول)
جامی بُود از جم که به ناگاه شکست
جانی بُود شهريار کز بند بجَست
بندِ دل همرهان و ياران بگسست
جمشيد سروشيار تا از تَن رَست
بهمن آن سال ناباورانه و ناجوانمردانه يکی از بهاریترين اميدهای دانش و ادب را از ما گرفت. اين داغ، آن قدر سنگين و سوزان بود که هنوز آثار بهت و شگفتی بر رخسارۀ دوستان و ارادتمندان استاد جمشيد مظاهری (سروشيار) نمودار است.
باری يادکرد بزرگان ـ آن هم پس از فقدان آنان ـ گاه آسيبهايی گزيرناپذير هم در پی دارد. يکی آنکه هرچند به قصد تجليل از مقام علم و ادب، و بزرگی و ناموَری صورت بگيرد، ناگزير و به دلالت التزام، به خودستايیِ يادکننده (اعم از نويسنده و گوينده و ...) میانجامد و گاه اين حاشيه (و به قول اهل فن: اين خارجِ لازم) از متن هم پر رنگتر مینمايد. ديگر آنکه شايد حاوی گزارههايی باشد که نه قابل نفی است و نه قابل اثبات؛ چه، با رحلت فقيدی که رکن رکينِ آن گزارههاست ـ به ويژه اگر گزارههايی بينِ اثنينی باشد ـ صدق و کذبش هيچگاه معلوم نخواهد شد و بدين روست که پژوهشگران محتاط، همه اين گزارشها را باز میخوانند ولی به قدر مشترک و متيقّنِ آنها بسنده میکنند.
به همين روی از ارسال اين يادداشت منصرف بودم که سردبير محترم مجلۀ خواندنیِ دريچه، جناب مستطاب مجيد زهتاب ـ که سايهاش بر سر فرهنگ و ادب اصفهان مستدام باد! ـ اصرار کردند که با همين مقدمه، مطلبتان را بفرستيد و اطمينان دادند که اگر رايحۀ اظهار فضلی نامتعارَف از آن استشمام کردند، منتشرش نکنند.
با اين مقدمه و با اذعان به آسيبمند بودنِ نوشتار حاضر، تنها در چند بند کوتاه يادی از آن والای بیهمتا میکنم و درسهايی را که از محضرش فرا گرفتم، فهرستوار میآورم.
پيشينۀ آشنايی اين کمترين شاگرد با آن بزرگوار استاد به بیش از سی سال پيش بر میگردد. دانشجوی بيست سالۀ يک لا قبا که خوابگاهش حجرۀ ۴۷ مدرسۀ صدر بازار بود و درسِ طلبگی میخواند. ديپلم رياضی گرفته بود که فلسفه بخوانَد ولی تقدير او را به رشتۀ زبان و ادب عربی دانشگاه کشانده بود؛ با کمتر از سرِ سوزن ذوقی که در شعر داشت، در کلاسهای استاد زندهیاد دکتر غلامعلی کريمی بسيار به وجد میآمد و آن گرانمايه استاد هم که اين شوق را نيک دريافته بود، سفارش مؤکّد کرد که از کلاس دو استاد مسلّم زبان و ادب فارسیِ دانشگاه اصفهان ـ مظاهری و نوريان ـ بهره برَد و اين گونه بود که پايه تتلمذی ديرپا بنا نهاده شد.
نخست پس از استيذان، به کلاس خاقانی ايشان در دورۀ کارشناسی راه يافتم. همه حرکات و سکناتش برايم بديع بود. استادی که مطلقا نمینشست. میايستاد و گاه با گامهايی کوتاه جا به جا میشد. کتاب را گشوده، عطف آن در دست چپش بود و طرف پايين صفحات را به سينه تکيه میداد. دست راست را به پشتِ پهلوی همان سمت نهاده، گويا بدان تکيه داده است. و با همين دست هم گاه کتاب را تورّق میکرد. يک نگاه به کتاب و نه لزوما جای خاصی از صفحه و متن و يک نگاه به کلاس ... و گلواژهها بود که پياپی بر ذهن و دلت میباريد و طراوتت میبخشيد. آنگاه که گمان میکردی همه مطالبِ بيت، بيان شده و چشم به راه بيت بعد بودی، باز پس از مکثی، نکتهای و نکتهای و نکتهای ... . من نيز بسان بسياری از شاگردانش خوب به ياد دارم که وقتی به ابياتی از سوگسرودۀ خاقانی برای فرزندش رسيد، به ناگاه پشت به کلاس کرد و ... در گوشهای لحظاتی درنگ ... و آنگاه اشک از ديده بزدود و باز رو به کلاس، خواندنِ متن را پی گرفت.
شرکت در کلاس استاد همان و شيفتگی دانشجو همان؛ با يکی دو جلسه دل را با خود برده بود. زان پس کلاس دستور بود و گلستان و حافظ و کليله و شاهنامه که توفيق استفاضه حاصل شد و خدای را بر اين نعمتِ بزرگ بسی شاکرم.
(بازنشر سوگنوشتهای از سید محمدرضا ابنالرسول)
جامی بُود از جم که به ناگاه شکست
جانی بُود شهريار کز بند بجَست
بندِ دل همرهان و ياران بگسست
جمشيد سروشيار تا از تَن رَست
بهمن آن سال ناباورانه و ناجوانمردانه يکی از بهاریترين اميدهای دانش و ادب را از ما گرفت. اين داغ، آن قدر سنگين و سوزان بود که هنوز آثار بهت و شگفتی بر رخسارۀ دوستان و ارادتمندان استاد جمشيد مظاهری (سروشيار) نمودار است.
باری يادکرد بزرگان ـ آن هم پس از فقدان آنان ـ گاه آسيبهايی گزيرناپذير هم در پی دارد. يکی آنکه هرچند به قصد تجليل از مقام علم و ادب، و بزرگی و ناموَری صورت بگيرد، ناگزير و به دلالت التزام، به خودستايیِ يادکننده (اعم از نويسنده و گوينده و ...) میانجامد و گاه اين حاشيه (و به قول اهل فن: اين خارجِ لازم) از متن هم پر رنگتر مینمايد. ديگر آنکه شايد حاوی گزارههايی باشد که نه قابل نفی است و نه قابل اثبات؛ چه، با رحلت فقيدی که رکن رکينِ آن گزارههاست ـ به ويژه اگر گزارههايی بينِ اثنينی باشد ـ صدق و کذبش هيچگاه معلوم نخواهد شد و بدين روست که پژوهشگران محتاط، همه اين گزارشها را باز میخوانند ولی به قدر مشترک و متيقّنِ آنها بسنده میکنند.
به همين روی از ارسال اين يادداشت منصرف بودم که سردبير محترم مجلۀ خواندنیِ دريچه، جناب مستطاب مجيد زهتاب ـ که سايهاش بر سر فرهنگ و ادب اصفهان مستدام باد! ـ اصرار کردند که با همين مقدمه، مطلبتان را بفرستيد و اطمينان دادند که اگر رايحۀ اظهار فضلی نامتعارَف از آن استشمام کردند، منتشرش نکنند.
با اين مقدمه و با اذعان به آسيبمند بودنِ نوشتار حاضر، تنها در چند بند کوتاه يادی از آن والای بیهمتا میکنم و درسهايی را که از محضرش فرا گرفتم، فهرستوار میآورم.
پيشينۀ آشنايی اين کمترين شاگرد با آن بزرگوار استاد به بیش از سی سال پيش بر میگردد. دانشجوی بيست سالۀ يک لا قبا که خوابگاهش حجرۀ ۴۷ مدرسۀ صدر بازار بود و درسِ طلبگی میخواند. ديپلم رياضی گرفته بود که فلسفه بخوانَد ولی تقدير او را به رشتۀ زبان و ادب عربی دانشگاه کشانده بود؛ با کمتر از سرِ سوزن ذوقی که در شعر داشت، در کلاسهای استاد زندهیاد دکتر غلامعلی کريمی بسيار به وجد میآمد و آن گرانمايه استاد هم که اين شوق را نيک دريافته بود، سفارش مؤکّد کرد که از کلاس دو استاد مسلّم زبان و ادب فارسیِ دانشگاه اصفهان ـ مظاهری و نوريان ـ بهره برَد و اين گونه بود که پايه تتلمذی ديرپا بنا نهاده شد.
نخست پس از استيذان، به کلاس خاقانی ايشان در دورۀ کارشناسی راه يافتم. همه حرکات و سکناتش برايم بديع بود. استادی که مطلقا نمینشست. میايستاد و گاه با گامهايی کوتاه جا به جا میشد. کتاب را گشوده، عطف آن در دست چپش بود و طرف پايين صفحات را به سينه تکيه میداد. دست راست را به پشتِ پهلوی همان سمت نهاده، گويا بدان تکيه داده است. و با همين دست هم گاه کتاب را تورّق میکرد. يک نگاه به کتاب و نه لزوما جای خاصی از صفحه و متن و يک نگاه به کلاس ... و گلواژهها بود که پياپی بر ذهن و دلت میباريد و طراوتت میبخشيد. آنگاه که گمان میکردی همه مطالبِ بيت، بيان شده و چشم به راه بيت بعد بودی، باز پس از مکثی، نکتهای و نکتهای و نکتهای ... . من نيز بسان بسياری از شاگردانش خوب به ياد دارم که وقتی به ابياتی از سوگسرودۀ خاقانی برای فرزندش رسيد، به ناگاه پشت به کلاس کرد و ... در گوشهای لحظاتی درنگ ... و آنگاه اشک از ديده بزدود و باز رو به کلاس، خواندنِ متن را پی گرفت.
شرکت در کلاس استاد همان و شيفتگی دانشجو همان؛ با يکی دو جلسه دل را با خود برده بود. زان پس کلاس دستور بود و گلستان و حافظ و کليله و شاهنامه که توفيق استفاضه حاصل شد و خدای را بر اين نعمتِ بزرگ بسی شاکرم.
در همان جلسات نخست، و پس از پرس و جويی از احوال و آثار، توفيق يافتم که در سلک خوشاقبالانی در آيم که استاد گهگاه از ايشان يادی میکند و جويندگانی را به ايشان احاله و ارجاع میدهد. حضرتش چنان میبود که اگر در میيافت در بارهای مطالعاتی داری، به هيچ روی فراموش نمیکرد و به مقتضای بحث، با تو همسخن میشد؛ گاه نکاتی میپرسيد و تو بودی که بسی شرمسارِ اين همه فروتنی و شاگردپروری و بزرگواری میشدی!
يادم نمیرود که در کلاس دستور ايشان به طور مستمع آزاد شرکت میکردم و يک بار از ايشان خواستم در بحثی دستوری، وقتی به من دهند تا موضوعی را به صورت تطبيقی بين دستور زبان فارسی و عربی ارائه دهم و چقدر استقبال کردند. نشستند و همۀ مطالب را شنيدند و تشويق کردند. باری اگر توفيق يار شد، آن بحث را منقّح در يادنامهای ديگر خواهم آورد. هميشه برای زحمتهايی که به ايشان دادهام که نوشتههايم را باز خوانند، شرمندهام. میخواندند و هامشها بود که مینگاشتند و ارجها بود که مینهادند. هنوز هم وقتی مینويسم، گمان میکنم که استاد دارند آن را میخوانند و خرده میگيرند و مطايبه میکنند. بارها به خود باليدهام که اگر من هم تلفن نکنم، استاد خود تماس میگيرند و احوال میپرسند و در پی آن نکتهای نويافته را به بحث میگذارند.
سه بار به تفاريق از من خواستند که برايشان کتاب کامل مبرّد را بگويم. بار اول من آن قدر خجِل شدم که نتوانستم سر بلند کنم و به چهرۀ نازنينشان بنگرم. اما هر بار بهانهای میآوردم و مسير سخن را میگردانيدم. اين کتاب (الکامل في اللغة والأدب)، نوشته ابوالعباس محمد بن يزيد ملقب به «المبرِّد» اديب و زبانشناس مشهور عرب در قرن سوم هجری (۲۱۰-۲۸۵ﻫ)، و يکی از ارکان چهارگانۀ ادب عربی است. در مقدمۀ ابن خلدون (فصل ۴۶) آمده است: «وسَمِعْنا مِنْ شُيوخِنا في مَجالِسِ التَّعْليمِ أنَّ أُصولَ هٰذَا الفَنِّ وأركانَهُ أرْبَعَةُ دَواوينَ، وهي: أدَبُ الكَاتِبِ لِابْنِ قُتَيْبَةَ، وكِتَابُ الكَامِلِ لِلْمُبَرِّدِ، وكِتَابُ البَيَانِ والتَّبْيينِ لِلجَاحِظِ، وكِتَابُ النَّوادِرِ لِأبي عَليٍّ القالي، وَما سِوىٰ هٰذِهِ الأرْبَعَةِ فَتَبَعٌ لَها وَفُرُوعٌ عَنْها» (ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ مقدمة ابن خلدون؛ تحقيق: عبدالله محمد الدرويش؛ ۲ ج؛ دمشق: دار يعرب؛ ۲۰۰۴م؛ ج ۲، ص ۳۷۶).
باز يادم نمیرود اوايل سال جاری در دار السرورِ جناب زهتاب، وقتی با ايشان از بیمهریِ برخی از همکاران و مسئولان دانشگاه بثّ الشکوايی داشتم، مرا به کناری کشيدند و درد دلها گفتند و آرامم کردند. من واقعا هنوز نمیدانم چرا ايشان و امثال ايشان از جمله استاد روانشاد دکتر کريمی ـ که پيشتر يادشان کردم ـ با اين مايه فضل و دانشوری و اين همه ويژگیهای اخلاقیِ ستودنی بايد از دست و زبان برخی متظاهران به دين و دانش آزار ديده باشند؟!
اين چند سال اخير هر وقت مرا میديدند، به عادتِ مألوف، نيک مینواختند و با اين جمله که: «اتفاقا میخواستم ببينمتان و سؤالی داشتم»، سرِ بحث را باز میکردند و در نهايت در میيافتم که گويا خوابنما شده بودند که پرسشهای مرا پاسخ گويند.
آخرين ديدارمان ۱۴ آبان ۱۳۹۶ بود؛ در مراسمی در تالار صائب دانشکدۀ ادبيات که جناب آقای دکتر رواقی هم حضور داشتند و سپس در رستوران سنتیِ هتل کوثر به ميزبانی اديبنواز هنرور، جناب آقای ابراهيم احمدی همسفره شديم و در همين ديدار هم بار ديگر فرمودند: «چند سؤال داشتم که میخواستم ببينمتان و بپرسم ولی الان يادم نيست»؛ با اين وصف، باز بحثی را پيش کشيدند و من سراپا شرمسار از اين بزرگواری، با لکنت زبان پاسخ گفتم، هر چند در دل به خود میباليدم و سر از پا نمیشناختم. اکنون که مینگرم، میبينم همه اينها درسهايی بوده است که در چنين قالبهايی عرضه کردهاند!
يادم نمیرود که در کلاس دستور ايشان به طور مستمع آزاد شرکت میکردم و يک بار از ايشان خواستم در بحثی دستوری، وقتی به من دهند تا موضوعی را به صورت تطبيقی بين دستور زبان فارسی و عربی ارائه دهم و چقدر استقبال کردند. نشستند و همۀ مطالب را شنيدند و تشويق کردند. باری اگر توفيق يار شد، آن بحث را منقّح در يادنامهای ديگر خواهم آورد. هميشه برای زحمتهايی که به ايشان دادهام که نوشتههايم را باز خوانند، شرمندهام. میخواندند و هامشها بود که مینگاشتند و ارجها بود که مینهادند. هنوز هم وقتی مینويسم، گمان میکنم که استاد دارند آن را میخوانند و خرده میگيرند و مطايبه میکنند. بارها به خود باليدهام که اگر من هم تلفن نکنم، استاد خود تماس میگيرند و احوال میپرسند و در پی آن نکتهای نويافته را به بحث میگذارند.
سه بار به تفاريق از من خواستند که برايشان کتاب کامل مبرّد را بگويم. بار اول من آن قدر خجِل شدم که نتوانستم سر بلند کنم و به چهرۀ نازنينشان بنگرم. اما هر بار بهانهای میآوردم و مسير سخن را میگردانيدم. اين کتاب (الکامل في اللغة والأدب)، نوشته ابوالعباس محمد بن يزيد ملقب به «المبرِّد» اديب و زبانشناس مشهور عرب در قرن سوم هجری (۲۱۰-۲۸۵ﻫ)، و يکی از ارکان چهارگانۀ ادب عربی است. در مقدمۀ ابن خلدون (فصل ۴۶) آمده است: «وسَمِعْنا مِنْ شُيوخِنا في مَجالِسِ التَّعْليمِ أنَّ أُصولَ هٰذَا الفَنِّ وأركانَهُ أرْبَعَةُ دَواوينَ، وهي: أدَبُ الكَاتِبِ لِابْنِ قُتَيْبَةَ، وكِتَابُ الكَامِلِ لِلْمُبَرِّدِ، وكِتَابُ البَيَانِ والتَّبْيينِ لِلجَاحِظِ، وكِتَابُ النَّوادِرِ لِأبي عَليٍّ القالي، وَما سِوىٰ هٰذِهِ الأرْبَعَةِ فَتَبَعٌ لَها وَفُرُوعٌ عَنْها» (ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ مقدمة ابن خلدون؛ تحقيق: عبدالله محمد الدرويش؛ ۲ ج؛ دمشق: دار يعرب؛ ۲۰۰۴م؛ ج ۲، ص ۳۷۶).
باز يادم نمیرود اوايل سال جاری در دار السرورِ جناب زهتاب، وقتی با ايشان از بیمهریِ برخی از همکاران و مسئولان دانشگاه بثّ الشکوايی داشتم، مرا به کناری کشيدند و درد دلها گفتند و آرامم کردند. من واقعا هنوز نمیدانم چرا ايشان و امثال ايشان از جمله استاد روانشاد دکتر کريمی ـ که پيشتر يادشان کردم ـ با اين مايه فضل و دانشوری و اين همه ويژگیهای اخلاقیِ ستودنی بايد از دست و زبان برخی متظاهران به دين و دانش آزار ديده باشند؟!
اين چند سال اخير هر وقت مرا میديدند، به عادتِ مألوف، نيک مینواختند و با اين جمله که: «اتفاقا میخواستم ببينمتان و سؤالی داشتم»، سرِ بحث را باز میکردند و در نهايت در میيافتم که گويا خوابنما شده بودند که پرسشهای مرا پاسخ گويند.
آخرين ديدارمان ۱۴ آبان ۱۳۹۶ بود؛ در مراسمی در تالار صائب دانشکدۀ ادبيات که جناب آقای دکتر رواقی هم حضور داشتند و سپس در رستوران سنتیِ هتل کوثر به ميزبانی اديبنواز هنرور، جناب آقای ابراهيم احمدی همسفره شديم و در همين ديدار هم بار ديگر فرمودند: «چند سؤال داشتم که میخواستم ببينمتان و بپرسم ولی الان يادم نيست»؛ با اين وصف، باز بحثی را پيش کشيدند و من سراپا شرمسار از اين بزرگواری، با لکنت زبان پاسخ گفتم، هر چند در دل به خود میباليدم و سر از پا نمیشناختم. اکنون که مینگرم، میبينم همه اينها درسهايی بوده است که در چنين قالبهايی عرضه کردهاند!
آری از استاد بايد اين درسها را آموخت: درس اخلاق، درس کرامت، درس انسانيت، و هزاران درس ديگر ...
🔘 از او بايد آموخت که پرسش از قدرِ هيچکس نمیکاهد و اين جهل است که مايۀ شرمساری است؛
🔘 از او بايد آموخت که هيچ راهی برای دانشافزايی و هنروری نيست جز خواندن و خواندن و خواندن؛
🔘 از او بايد آموخت که میتوان در خانه ماند و جهانگردی نکرد ولی مطلعترين و جهانديدهترين بود!
🔘 از او بايد آموخت که از سرِ هيچ واژهای، ترکيبی، عبارتی، بيتی و نيمبيتی نبايد ساده گذشت؛
🔘 از او بايد آموخت که بايد به کتاب و ميراث کهن غيرت ورزيد و حرمت نهاد؛
🔘 از او بايد آموخت که علم، ادب و هنر آن قدر ارج و قُرب دارد که همه چيز خود را به پای آن قربانی کنی؛
🔘 از او بايد آموخت که کشفِ استعدادها وظيفۀ اصلی معلمی است؛
🔘 از او بايد آموخت که بايد دست شاگرد را گرفت و تا سرمنزلِ مقصود رساند؛
🔘 از او بايد آموخت که متعلم را بايد پاس داشت؛ زن باشد يا مرد، پير باشد يا جوان، آشنا باشد يا ناآشنا، مؤمن باشد يا نامؤمن، همه در سرای دانش ارجمندند.
🔘 از او بايد آموخت که تا نيک نياموختهای، نبايد حرفِ تمام بزنی، و هيچکس هم در هيچ بارهای حرف آخر و فصل الخطاب را نگفته است؛
🔘 از او بايد آموخت که در مباحث علمی جای هيچ تعارفی نيست؛ بايد نقّادانه نگريست و بی پرده اشکالات را باز گفت؛
🔘 از او بايد آموخت که نه تو جای ديگری را گرفتهای و نه ديگری جای تو را! بنا بر اين حسد و بدخواهی هيچ وجهی ندارد.
اينها شمهای است از هزاران درسی که میتوان از محضر استاد فرا گرفت و به کار بست؛ روانش شاد و راهش پر رهرو باد!
وقتی تو میرفتی غزلها با تو میرفت
از کامِ دل قند و عسلها با تو میرفت
هر جا سخن از داستانهای تو ساری
رفتی تو و ضرب المثلها با تو میرفت
وقتی تو میرفتی تو فر يادآور عِلم
حَيَّ علیٰ خير العملها با تو میرفت
رفتی و داغِ آهِ خود را بر دلِ مرگ
بنشاندی و خصم اجلها با تو میرفت
لرزيد بر خود چلستون وقتی تو رفتی
آرامِ پسلرز گُسَلها با تو میرفت
بی آب شد زايندهرودِ فضل و دانش
از نکتههايت ما حصَلها با تو میرفت
جام جهانبين بود آن چشمانِ نافذ
رفتی تو و بيت الغزلها با تو میرفت
https://t.me/c/1009357936/343
🔘 از او بايد آموخت که پرسش از قدرِ هيچکس نمیکاهد و اين جهل است که مايۀ شرمساری است؛
🔘 از او بايد آموخت که هيچ راهی برای دانشافزايی و هنروری نيست جز خواندن و خواندن و خواندن؛
🔘 از او بايد آموخت که میتوان در خانه ماند و جهانگردی نکرد ولی مطلعترين و جهانديدهترين بود!
🔘 از او بايد آموخت که از سرِ هيچ واژهای، ترکيبی، عبارتی، بيتی و نيمبيتی نبايد ساده گذشت؛
🔘 از او بايد آموخت که بايد به کتاب و ميراث کهن غيرت ورزيد و حرمت نهاد؛
🔘 از او بايد آموخت که علم، ادب و هنر آن قدر ارج و قُرب دارد که همه چيز خود را به پای آن قربانی کنی؛
🔘 از او بايد آموخت که کشفِ استعدادها وظيفۀ اصلی معلمی است؛
🔘 از او بايد آموخت که بايد دست شاگرد را گرفت و تا سرمنزلِ مقصود رساند؛
🔘 از او بايد آموخت که متعلم را بايد پاس داشت؛ زن باشد يا مرد، پير باشد يا جوان، آشنا باشد يا ناآشنا، مؤمن باشد يا نامؤمن، همه در سرای دانش ارجمندند.
🔘 از او بايد آموخت که تا نيک نياموختهای، نبايد حرفِ تمام بزنی، و هيچکس هم در هيچ بارهای حرف آخر و فصل الخطاب را نگفته است؛
🔘 از او بايد آموخت که در مباحث علمی جای هيچ تعارفی نيست؛ بايد نقّادانه نگريست و بی پرده اشکالات را باز گفت؛
🔘 از او بايد آموخت که نه تو جای ديگری را گرفتهای و نه ديگری جای تو را! بنا بر اين حسد و بدخواهی هيچ وجهی ندارد.
اينها شمهای است از هزاران درسی که میتوان از محضر استاد فرا گرفت و به کار بست؛ روانش شاد و راهش پر رهرو باد!
وقتی تو میرفتی غزلها با تو میرفت
از کامِ دل قند و عسلها با تو میرفت
هر جا سخن از داستانهای تو ساری
رفتی تو و ضرب المثلها با تو میرفت
وقتی تو میرفتی تو فر يادآور عِلم
حَيَّ علیٰ خير العملها با تو میرفت
رفتی و داغِ آهِ خود را بر دلِ مرگ
بنشاندی و خصم اجلها با تو میرفت
لرزيد بر خود چلستون وقتی تو رفتی
آرامِ پسلرز گُسَلها با تو میرفت
بی آب شد زايندهرودِ فضل و دانش
از نکتههايت ما حصَلها با تو میرفت
جام جهانبين بود آن چشمانِ نافذ
رفتی تو و بيت الغزلها با تو میرفت
https://t.me/c/1009357936/343
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. سوگنوشتۀ فوق ـ که اکنون با ویرایشی دوباره و تغییراتی پیش روی شماست ـ نخستین بار با همین عنوان (در سوک جمشيد)، در مجلۀ دریچه، س ۱۲، ش ۴۶، زمستان ۱۳۹۶ (يادنامه استاد جمشيد مظاهری / سروشيار)، ص ۱۷-۲۰ به چاپ رسید:
https://t.me/c/1009357936/332
https://t.me/c/1009357936/338
https://t.me/bookcitycc/6195
http://www.mirasmaktoob.ir/fa/news/7744
https://www.ghatreh.com/news/tag/126604-شماره-جدید-فصلنامه-«دریچه»-به-یاد-استاد-جمشید-مظاهری-_YW_PAR_OPEN_سروشیار_YW_PAR_CLOSE_
۲. استاد جمشید مظاهری سیچانی با لقب مستعار «سروشیار»، زادۀ اصفهان (۱۶ خرداد ۱۳۲۱ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۶)، اصفهانشناس، نسخهشناس، کتابشناس، ادیب، ناقد، محقق و نیز عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان بود. در بارۀ زندگی و آثار ایشان، یادگارهای بسیاری درقالب مستند، گزارش، شعر، گفتار و نوشتار در فضای مجازی در دسترس است:
https://www.aparat.com/v/qsF7h
https://www.aparat.com/v/gdiWo
https://www.aparat.com/v/e2Q8J
https://t.me/oragheparishan/187
https://t.me/Javad_Zehtab/36
https://t.me/c/1093929653/42
http://mirasmaktoob.ir/fa/news/10573
https://t.me/rezamousavitabari/142
https://t.me/majmaeparishani/2558
https://isfahan.iqna.ir/fa/news/4034861/
https://ui.ac.ir/index.aspx?Page_=news&lang=1&sub=36&PageID=22849&pageIdF=0&tempname=News&searchType=dorsasearch
https://www.imna.ir/news/444923/
https://www.ibna.ir/fa/longint/272687/
https://www.imna.ir/photo/338079
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1
http://www.gerdbad91.blogfa.com/post/108
https://www.ghatreh.com/news/tag/126604-
https://akhbarelmi.ir/23299/
https://www.irna.ir/news/82825380/
http://robaii.blogfa.com/post/2653
۱. سوگنوشتۀ فوق ـ که اکنون با ویرایشی دوباره و تغییراتی پیش روی شماست ـ نخستین بار با همین عنوان (در سوک جمشيد)، در مجلۀ دریچه، س ۱۲، ش ۴۶، زمستان ۱۳۹۶ (يادنامه استاد جمشيد مظاهری / سروشيار)، ص ۱۷-۲۰ به چاپ رسید:
https://t.me/c/1009357936/332
https://t.me/c/1009357936/338
https://t.me/bookcitycc/6195
http://www.mirasmaktoob.ir/fa/news/7744
https://www.ghatreh.com/news/tag/126604-شماره-جدید-فصلنامه-«دریچه»-به-یاد-استاد-جمشید-مظاهری-_YW_PAR_OPEN_سروشیار_YW_PAR_CLOSE_
۲. استاد جمشید مظاهری سیچانی با لقب مستعار «سروشیار»، زادۀ اصفهان (۱۶ خرداد ۱۳۲۱ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۶)، اصفهانشناس، نسخهشناس، کتابشناس، ادیب، ناقد، محقق و نیز عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان بود. در بارۀ زندگی و آثار ایشان، یادگارهای بسیاری درقالب مستند، گزارش، شعر، گفتار و نوشتار در فضای مجازی در دسترس است:
https://www.aparat.com/v/qsF7h
https://www.aparat.com/v/gdiWo
https://www.aparat.com/v/e2Q8J
https://t.me/oragheparishan/187
https://t.me/Javad_Zehtab/36
https://t.me/c/1093929653/42
http://mirasmaktoob.ir/fa/news/10573
https://t.me/rezamousavitabari/142
https://t.me/majmaeparishani/2558
https://isfahan.iqna.ir/fa/news/4034861/
https://ui.ac.ir/index.aspx?Page_=news&lang=1&sub=36&PageID=22849&pageIdF=0&tempname=News&searchType=dorsasearch
https://www.imna.ir/news/444923/
https://www.ibna.ir/fa/longint/272687/
https://www.imna.ir/photo/338079
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1
http://www.gerdbad91.blogfa.com/post/108
https://www.ghatreh.com/news/tag/126604-
https://akhbarelmi.ir/23299/
https://www.irna.ir/news/82825380/
http://robaii.blogfa.com/post/2653
Telegram
مرکز فرهنگی شهرکتاب
چهل و ششمین شمارۀ فصلنامۀ دریچه منتشر شد.
یادنامۀ استاد جمشید مظاهری (سروشیار) با آثاری از: دکتر اصغر دادبه،دکتر مهدی نوریان،دکتر سعید حمیدیان،دکتر محمدجعفر یاحقی و....
٢٨٠ صفحه، ١٥٠٠٠ تومان
@Bookcity
یادنامۀ استاد جمشید مظاهری (سروشیار) با آثاری از: دکتر اصغر دادبه،دکتر مهدی نوریان،دکتر سعید حمیدیان،دکتر محمدجعفر یاحقی و....
٢٨٠ صفحه، ١٥٠٠٠ تومان
@Bookcity
پیامبر
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد (ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورْد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آنسوتر را نبینید.
قرآن، بارها پیامبر را یادآورنده (مذکِر) خوانده است؛ یعنی کسی که گرد فراموشی را از حقیقتی میروبد. پیام او همان یادآوری است؛ یادآوریِ این حقیقت که: ای انسان! سزاوار تو نیست پرستیدن خاک و سنگ و چوب و شغل و سرمایه.
پیام او بیش از این نبوده است، و چه بیشتر از این؟ چه دستی مبارکتر از آن دست که بشر را از خوابِ روزمرگی بیدار کند یا از چاه غفلت بیرون آورد؟ دریغا که مدّعیان پیروی از او دوباره چشمها را به سوی روزمرگیها برگرداندند و گفتند او آمده بود که زمین را آباد کند و به ما خرید و فروش بیاموزد و حکومت بنیان گذارد و قصاص و جزا تعلیم دهد. آنان که چنین تصویری از نبوّت دارند، نمیدانند که زمین را دیگران هم میتوانند آباد کنند و شأن نبوّت تعلیم معاملات و تنظیم بازار نیست و رسالت آن مردان الهی، حکم راندن بر بدنهای خاکی نبود؟ انسان دیروز که دچار جاهلیت بود و انسان امروز که گرفتار توسعه تا سرحد مرگ شده است، نیازمند صدایی است که چشم او را گهگاه از زمین بَر کنَد و به سوی آسمانِ معنا برگردانَد؛ صدایی که از حلقوم تجارت و سیاست بیرون نمیآید. هنر و رسالت پیامبران این بود، و کدام هنر، شریفتر و سودبخشتر از این؟
عشق میورزم و امید که این فنّ شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
4⃣7⃣
https://t.me/rezababaei43/1169
(یادداشتی از زندهیاد رضا بابایی)
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد (ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورْد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آنسوتر را نبینید.
قرآن، بارها پیامبر را یادآورنده (مذکِر) خوانده است؛ یعنی کسی که گرد فراموشی را از حقیقتی میروبد. پیام او همان یادآوری است؛ یادآوریِ این حقیقت که: ای انسان! سزاوار تو نیست پرستیدن خاک و سنگ و چوب و شغل و سرمایه.
پیام او بیش از این نبوده است، و چه بیشتر از این؟ چه دستی مبارکتر از آن دست که بشر را از خوابِ روزمرگی بیدار کند یا از چاه غفلت بیرون آورد؟ دریغا که مدّعیان پیروی از او دوباره چشمها را به سوی روزمرگیها برگرداندند و گفتند او آمده بود که زمین را آباد کند و به ما خرید و فروش بیاموزد و حکومت بنیان گذارد و قصاص و جزا تعلیم دهد. آنان که چنین تصویری از نبوّت دارند، نمیدانند که زمین را دیگران هم میتوانند آباد کنند و شأن نبوّت تعلیم معاملات و تنظیم بازار نیست و رسالت آن مردان الهی، حکم راندن بر بدنهای خاکی نبود؟ انسان دیروز که دچار جاهلیت بود و انسان امروز که گرفتار توسعه تا سرحد مرگ شده است، نیازمند صدایی است که چشم او را گهگاه از زمین بَر کنَد و به سوی آسمانِ معنا برگردانَد؛ صدایی که از حلقوم تجارت و سیاست بیرون نمیآید. هنر و رسالت پیامبران این بود، و کدام هنر، شریفتر و سودبخشتر از این؟
عشق میورزم و امید که این فنّ شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
4⃣7⃣
https://t.me/rezababaei43/1169
Telegram
یادداشتها
پیامبر
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد(ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک…
در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد(ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک…
🗒 ذیلی بر یادداشت فوق
۱. این یادداشتِ کوتاه که با اندک ویرایشی تقدیم شد، از استاد روانشاد، رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، انتشار یافته است.
https://t.me/rezababaei43
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال «یادداشتها» و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
۱. این یادداشتِ کوتاه که با اندک ویرایشی تقدیم شد، از استاد روانشاد، رضا بابایی (۱۳۴۳-۱۳۹۹) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات است که برای نخستین بار در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۷ در کانال تلگرامی ایشان (یادداشتها) که خوشبختانه به همّت خانوادهاش هنوز فعّالیت دارد، انتشار یافته است.
https://t.me/rezababaei43
۲. پیشتر در ذیل فرستۀ شمارۀ «۵»، در بارۀ کانال «یادداشتها» و مؤسّس فقید آن مطالبی آوردهام:
https://t.me/hafteganeha/17
Telegram
یادداشتها
کانال یادداشتها، جهت آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره میشود.
@reza_babaei
@reza_babaei
استادِ مراسمِ چایی
(یادداشتی از امیرعباس زینتبخش)
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعۀ مراسم چاییِ ژاپنی صرف کرده بود، در بارۀ پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا «چادو» (CHADO) است.
«چادو» یا «سادو» یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛ یکی از مراسم فرهنگی مردم ژاپن است که در طی آن چای سبز طبق اصولی خاص از (ماتچا / ماچّا) یا پودر چای سبز تهیه و ارائه میشود.
او تصمیم گرفت به ژاپن سفر کرده، متخصص چایی را ملاقات کند. سرانجام استاد را در یک خانۀ کوچک در حومۀ توکیو پیدا کرد و نشست تا با همدیگر چایی بخورند.
پروفسور فورا شروع کرد به صحبت از مراسم چایی: مطالعات خود، همۀ چیزهایی که در بارۀ چایی بلَد شده، و اینکه چقدر مشتاق بوده که آموختههای خود را با پیرمرد به اشتراک بگذارد.
پیرمرد که هیچ حرفی نمیزد، شروع کرد به ریختنِ چایی در فنجانِ پروفسور!
در حالی که پروفسور صحبت میکرد، پیرمرد همین طور به ریختنِ چایی ادامه داد. فنجان تا لب، پُر از چایی شد و پیرمرد همچنان به ریختن چایی ادامه داد تا اینکه از فنجان سر رفت و بیرون ریخت و روانۀ کف اتاق شد!
پروفسور: بس کن! تو دیوانهای! دیگه نمیتونی بیشتر از این در فنجان، چایی بریزی! اون پُره!
پیرمرد: من فقط داشتم تمرین میکردم؛ تلاش کنم ببینم آیا میشه این آموختهها را به ذهنی که پُر است، منتقل کرد؟!
🔴 دو درس از این داستان:
1⃣ امروزه همۀ ما با پروفسورهای پرحرف و همهچیزدانی بنام رسانههای اجتماعی سر و کار داریم که گفتار و نوشتار آنها در ذهن و زندگی ما طنینانداز است. آنها بعضا از چیزهایی سخن میگویند که یا میدانیم، یا دانستن آنها نه تنها هیچ گرهای از مشکلات ما باز نمیکنند که ذهن و زندگی ما را فلج هم میکنند و در مقابل، کمتر حرفهای حسابی و گرهگشا میگویند!
خوشبختی محصولِ یک ذهن آرام است و برای آرامش ذهنی در مواجهه با طنینِ افکار و سخنان پرهیاهو باید به حرفهای خیلی از این پروفسورها گوش نداد و از محضرشان مرخّص شد!
2️⃣ به طور کلی هر کس کاری را خوب میداند و پر از تجربه است، کمتر میگوید. بیشترِ سر و صداها برای خامیها و ندانستنهاست!
مسابقهای هست بنام ارائه و دفاع پایاننامه در سه دقیقه که پژوهشگر باید ظرف این مدتِ کوتاه به افرادی که خارج از تخصّص و زمینۀ تحقیقاتیِ او هستند، خیلی روان و شفاف بگوید در این چند صد صفحه چه کرده و به چه رسیده است!
اینشتین میگفت: «شما واقعا چیزی را نفهمیدهاید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگتان شرح بدهید»! و خودش وقتی خواست نظریۀ نسبیتش را (برای مادربزرگش) ساده و مختصر شرح بدهد، گفت: «وقتی مردی با دختری زیبا برای یک ساعت مینشیند، این زمان برای او مانند یک دقیقه است! اما اجازه بدهید همین مرد روی یک اجاق داغ برای یک دقیقه بنشیند؛ برای او این زمان بیش از یک ساعت خواهد بود»!
ما ـ یعنی هم دولت و هم ملت ـ باید عادت کنیم به کم، مختصر و سادهگویی و عمل بیشتر که رالف والدو امرسون گفت: صدای حرف زدنِ کارَت آن قدر بلند است که تعریفهایی را که از آن میکنی، نمیتوانم بشنوم!
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
(بابا افضل کاشی)
4⃣8⃣
https://t.me/ThinkThenMove/206
(یادداشتی از امیرعباس زینتبخش)
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعۀ مراسم چاییِ ژاپنی صرف کرده بود، در بارۀ پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا «چادو» (CHADO) است.
«چادو» یا «سادو» یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛ یکی از مراسم فرهنگی مردم ژاپن است که در طی آن چای سبز طبق اصولی خاص از (ماتچا / ماچّا) یا پودر چای سبز تهیه و ارائه میشود.
او تصمیم گرفت به ژاپن سفر کرده، متخصص چایی را ملاقات کند. سرانجام استاد را در یک خانۀ کوچک در حومۀ توکیو پیدا کرد و نشست تا با همدیگر چایی بخورند.
پروفسور فورا شروع کرد به صحبت از مراسم چایی: مطالعات خود، همۀ چیزهایی که در بارۀ چایی بلَد شده، و اینکه چقدر مشتاق بوده که آموختههای خود را با پیرمرد به اشتراک بگذارد.
پیرمرد که هیچ حرفی نمیزد، شروع کرد به ریختنِ چایی در فنجانِ پروفسور!
در حالی که پروفسور صحبت میکرد، پیرمرد همین طور به ریختنِ چایی ادامه داد. فنجان تا لب، پُر از چایی شد و پیرمرد همچنان به ریختن چایی ادامه داد تا اینکه از فنجان سر رفت و بیرون ریخت و روانۀ کف اتاق شد!
پروفسور: بس کن! تو دیوانهای! دیگه نمیتونی بیشتر از این در فنجان، چایی بریزی! اون پُره!
پیرمرد: من فقط داشتم تمرین میکردم؛ تلاش کنم ببینم آیا میشه این آموختهها را به ذهنی که پُر است، منتقل کرد؟!
🔴 دو درس از این داستان:
1⃣ امروزه همۀ ما با پروفسورهای پرحرف و همهچیزدانی بنام رسانههای اجتماعی سر و کار داریم که گفتار و نوشتار آنها در ذهن و زندگی ما طنینانداز است. آنها بعضا از چیزهایی سخن میگویند که یا میدانیم، یا دانستن آنها نه تنها هیچ گرهای از مشکلات ما باز نمیکنند که ذهن و زندگی ما را فلج هم میکنند و در مقابل، کمتر حرفهای حسابی و گرهگشا میگویند!
خوشبختی محصولِ یک ذهن آرام است و برای آرامش ذهنی در مواجهه با طنینِ افکار و سخنان پرهیاهو باید به حرفهای خیلی از این پروفسورها گوش نداد و از محضرشان مرخّص شد!
2️⃣ به طور کلی هر کس کاری را خوب میداند و پر از تجربه است، کمتر میگوید. بیشترِ سر و صداها برای خامیها و ندانستنهاست!
مسابقهای هست بنام ارائه و دفاع پایاننامه در سه دقیقه که پژوهشگر باید ظرف این مدتِ کوتاه به افرادی که خارج از تخصّص و زمینۀ تحقیقاتیِ او هستند، خیلی روان و شفاف بگوید در این چند صد صفحه چه کرده و به چه رسیده است!
اینشتین میگفت: «شما واقعا چیزی را نفهمیدهاید مگر اینکه بتوانید آن را برای مادربزرگتان شرح بدهید»! و خودش وقتی خواست نظریۀ نسبیتش را (برای مادربزرگش) ساده و مختصر شرح بدهد، گفت: «وقتی مردی با دختری زیبا برای یک ساعت مینشیند، این زمان برای او مانند یک دقیقه است! اما اجازه بدهید همین مرد روی یک اجاق داغ برای یک دقیقه بنشیند؛ برای او این زمان بیش از یک ساعت خواهد بود»!
ما ـ یعنی هم دولت و هم ملت ـ باید عادت کنیم به کم، مختصر و سادهگویی و عمل بیشتر که رالف والدو امرسون گفت: صدای حرف زدنِ کارَت آن قدر بلند است که تعریفهایی را که از آن میکنی، نمیتوانم بشنوم!
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
(بابا افضل کاشی)
4⃣8⃣
https://t.me/ThinkThenMove/206
Telegram
اندیشه و حرکت
⭕️✍استاد مراسم چایی
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعه مراسم چایی ژاپنی صرف کرده بود، درباره پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا "چادو" است.
📌"چادو" یا "سادو" یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛…
یک پروفسور آمریکایی که زمان زیادی را روی مطالعه مراسم چایی ژاپنی صرف کرده بود، درباره پیرمردی شنید که ساکن ژاپن بوده و استاد مراسم چایی یا "چادو" است.
📌"چادو" یا "سادو" یا همان مراسم و تشریفات چایی ژاپنی همچنین معروف به "راه چایی"؛…