☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 هانیه مسلمانی
#نون #نون_تنیر #تنور
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
#حس_زندگی
📸 هانیه مسلمانی
#نون #نون_تنیر #تنور
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایوندژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۶
مدتی به گپوگفت پرداختند تا اینکه درِ مجلسی باز شد و فرزندان دهباشی و بچههای محمدخان وارد شدند و به طرف عام شهبازشان هجوم بردند. سیاهکلی که بچهها را همراهی میکرد، نایب اسد را صدا زد. زمانی که نایب از مجلسی خارج شد، سیاهکلی گفت: «خان در حیاط بغلی منتظر شماست.»
خان به محض دیدن اسد گفت: «آفرین به این ذکاوتت! درست حدس زدی، این گیسبریده خاطرخواه شده است.»
نایب خان در پاسخ گفت: «در این سن و سال، عشق و رویا بر جوانان رواست. دوست داشتن و عشق و علاقه خلاف شرع که نیست، هیچ، بلکه سنتی است که همواره نبی مکرم اسلام بر آن تاکید فراوان داشتهاند. جناب خان، در این قضیه، تصمیم با شماست. میخواهید چکار کنید؟»
خان آهی کشید و گفت: «والله نمیدانم. چکار باید کرد؟ نظر تو چیست؟»
اسد بعد از مکثی زیاد جواب داد: «من از ماهرخسار شنیدهام که بلقیس دختری زیبارو، عاقله، بالغ و رشیده و مقبول شده است. دیر یا زود خواستگارانی از اقوام خان لار یا از پسرعموها و خالهها و دیگر اقوام شما به نزدتان خواهند آمد. جناب خان، چقدر خواهرزادهات، بلقیس خاتون، برایت عزیز است؟»
خان پاسخ داد: «بینهایت. در حد بچههای خودم.»
اسد گفت: «این دختر پاک و معصوم با یتیمی بزرگ شده است. صد البته که زهرا خاتون و شما هیچ کمرسی نسبت به او نکردهاید و همواره حق مادری و پدری را به نحو احسن برایش انجام دادهاید. چرا اکنون دل بلقیس را شاد نکنید؟ از طرفی دیگر، شهباز هم جوانی پاک، مومن، دلیر، بامعرفت و باغیرت است.»
خان صدایش را بلند کرد: «اسد، اسد، چه میگویی؟ آن پسرک چشمگربهای دیر یا زود از اینجا میرود. این گروه از سر جبر زمانه اینجا هستند. به محض اینکه احساس امنیت کنند، برمیگردند سر شوکت و جلال و سرزمین خودشان. آنوقت من باید توی گلپایگان و یا ناکجاآباد دیگری دنبال خواهرزادهام بگردم. در ثانی، از کجا معلوم که شهباز مایل به ازدواج با بلقیس باشد؟ نه، نه، این شدنی نیست.»
اسد با آرامش بیشتری گفت: «جناب خان، هیچ میدانی که شهباز شش - هفت روز است که به قلعه نیامده؟ بچههای شما و دهباشی و خواهر و برادر شما، چشمانتظار دیدن شهباز بودند. همین الان، سیاهکلی به دستور شما بچهها را به مجلسی آورد. بروید ببینید چگونه از سر و کول شهباز بالا میروند.» و بعد که تعجب خان را دید، برگ آخرش را رو کرد: «من احوالش را از دهباشی و خسرو پرسیدم. شهباز، این مرغ زرد تیزپرواز، بدجوری پاهایش در حلقهی کمند موهای بلقیس گیرکرده و گرفتار شده. البته این نظر من است، فعلاً. ولی باید مطمئن شوم. امشب از شهباز میخواهم تا خانهی جنّی باغ میسا مرا همراهی کند. فردا خبرش را به شما میدهم.»
خان اعتراض کرد: «نه، نه. لعنتی، لطفاً این کار را نکن. من خوب میشناسمت. تو شطرنجبازی موذی و حیلهگری! خوب بلدی ته و توی قضیه را در بیاوری و مهرهها را بچینی و به هدفت برسی. من اجازهی همهی کارها رو به تو دادم، ولی بلقیس را بیخیال شو. من میتوانم او را به پسر یکی از اعیان و اشراف لار بدهم. میتوانم به یکی از نوهها و نبیرههای نصیرخان لاری بدهم. میتوانم به قوم و خویشهای زهرا بدهم. دم دستی، خیالم راحت است. شهباز سرحدی است. گیرم که شهباز و بلقیس عاشق هم باشند. شهباز دست خواهرزادهام را میگیرد و از اینجا میبرد.»
اسد باز سعی کرد خان را آرام کند: «جناب خان، آیا موافقید که ما پدرانمان را خیلی خیلی دوست داریم؟ همینطور مادر، خواهر، برادر و حتی یک رفیق و یا یک دوست خوب؟ حاضریم برای یک رفیق خوب فداکاری کنیم. میدانید چرا؟ چون بیشتر ما خودمان را دوست داریم. هزاران هزار مادر در این دنیا هستند، شاید از مادر من بهتر و مهربانتر. ولی من مادر خودم را دوست دارم. شما الان گفتی که بلقیس را خیلی دوست داری. جناب خان، حرفهایم را به منزلهی اسائهی ادب تلقی نکنید. پیش از گفتن این جمله، از محضرتان عذرخواهی میکنم. ولی شما دروغ میگویی. شما آرامش خیال خودت را به خواستهی بلقیس ترجیح میدهی.»
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۶
مدتی به گپوگفت پرداختند تا اینکه درِ مجلسی باز شد و فرزندان دهباشی و بچههای محمدخان وارد شدند و به طرف عام شهبازشان هجوم بردند. سیاهکلی که بچهها را همراهی میکرد، نایب اسد را صدا زد. زمانی که نایب از مجلسی خارج شد، سیاهکلی گفت: «خان در حیاط بغلی منتظر شماست.»
خان به محض دیدن اسد گفت: «آفرین به این ذکاوتت! درست حدس زدی، این گیسبریده خاطرخواه شده است.»
نایب خان در پاسخ گفت: «در این سن و سال، عشق و رویا بر جوانان رواست. دوست داشتن و عشق و علاقه خلاف شرع که نیست، هیچ، بلکه سنتی است که همواره نبی مکرم اسلام بر آن تاکید فراوان داشتهاند. جناب خان، در این قضیه، تصمیم با شماست. میخواهید چکار کنید؟»
خان آهی کشید و گفت: «والله نمیدانم. چکار باید کرد؟ نظر تو چیست؟»
اسد بعد از مکثی زیاد جواب داد: «من از ماهرخسار شنیدهام که بلقیس دختری زیبارو، عاقله، بالغ و رشیده و مقبول شده است. دیر یا زود خواستگارانی از اقوام خان لار یا از پسرعموها و خالهها و دیگر اقوام شما به نزدتان خواهند آمد. جناب خان، چقدر خواهرزادهات، بلقیس خاتون، برایت عزیز است؟»
خان پاسخ داد: «بینهایت. در حد بچههای خودم.»
اسد گفت: «این دختر پاک و معصوم با یتیمی بزرگ شده است. صد البته که زهرا خاتون و شما هیچ کمرسی نسبت به او نکردهاید و همواره حق مادری و پدری را به نحو احسن برایش انجام دادهاید. چرا اکنون دل بلقیس را شاد نکنید؟ از طرفی دیگر، شهباز هم جوانی پاک، مومن، دلیر، بامعرفت و باغیرت است.»
خان صدایش را بلند کرد: «اسد، اسد، چه میگویی؟ آن پسرک چشمگربهای دیر یا زود از اینجا میرود. این گروه از سر جبر زمانه اینجا هستند. به محض اینکه احساس امنیت کنند، برمیگردند سر شوکت و جلال و سرزمین خودشان. آنوقت من باید توی گلپایگان و یا ناکجاآباد دیگری دنبال خواهرزادهام بگردم. در ثانی، از کجا معلوم که شهباز مایل به ازدواج با بلقیس باشد؟ نه، نه، این شدنی نیست.»
اسد با آرامش بیشتری گفت: «جناب خان، هیچ میدانی که شهباز شش - هفت روز است که به قلعه نیامده؟ بچههای شما و دهباشی و خواهر و برادر شما، چشمانتظار دیدن شهباز بودند. همین الان، سیاهکلی به دستور شما بچهها را به مجلسی آورد. بروید ببینید چگونه از سر و کول شهباز بالا میروند.» و بعد که تعجب خان را دید، برگ آخرش را رو کرد: «من احوالش را از دهباشی و خسرو پرسیدم. شهباز، این مرغ زرد تیزپرواز، بدجوری پاهایش در حلقهی کمند موهای بلقیس گیرکرده و گرفتار شده. البته این نظر من است، فعلاً. ولی باید مطمئن شوم. امشب از شهباز میخواهم تا خانهی جنّی باغ میسا مرا همراهی کند. فردا خبرش را به شما میدهم.»
خان اعتراض کرد: «نه، نه. لعنتی، لطفاً این کار را نکن. من خوب میشناسمت. تو شطرنجبازی موذی و حیلهگری! خوب بلدی ته و توی قضیه را در بیاوری و مهرهها را بچینی و به هدفت برسی. من اجازهی همهی کارها رو به تو دادم، ولی بلقیس را بیخیال شو. من میتوانم او را به پسر یکی از اعیان و اشراف لار بدهم. میتوانم به یکی از نوهها و نبیرههای نصیرخان لاری بدهم. میتوانم به قوم و خویشهای زهرا بدهم. دم دستی، خیالم راحت است. شهباز سرحدی است. گیرم که شهباز و بلقیس عاشق هم باشند. شهباز دست خواهرزادهام را میگیرد و از اینجا میبرد.»
اسد باز سعی کرد خان را آرام کند: «جناب خان، آیا موافقید که ما پدرانمان را خیلی خیلی دوست داریم؟ همینطور مادر، خواهر، برادر و حتی یک رفیق و یا یک دوست خوب؟ حاضریم برای یک رفیق خوب فداکاری کنیم. میدانید چرا؟ چون بیشتر ما خودمان را دوست داریم. هزاران هزار مادر در این دنیا هستند، شاید از مادر من بهتر و مهربانتر. ولی من مادر خودم را دوست دارم. شما الان گفتی که بلقیس را خیلی دوست داری. جناب خان، حرفهایم را به منزلهی اسائهی ادب تلقی نکنید. پیش از گفتن این جمله، از محضرتان عذرخواهی میکنم. ولی شما دروغ میگویی. شما آرامش خیال خودت را به خواستهی بلقیس ترجیح میدهی.»
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفتبرکه گراش -گریشنا
🧑🏻⚕️پرستاران نمونه امسال گراش را بشناسید ▫️ روابط عمومی علوم پزشکی گراش ( #وبدا گراش) در آستانه روز پرستار اسامی پرستاران نمونه کشوری و شهرستان را اعلام کرد: 🔻 پرستاران نمونه کشوری: 🎖وحید محمدی 🎖سمیه یزدی 🔻 پرستاران نمونه شهرستان: ▫️آمنه صبوری (فوریت…
🎁 تقدیر از پرستاران نمونه سال ۱۴۰۲
▫️به دلیل برگزاری مراسم روز پرستار با حضور رییسجمهور در تهران، تقدیر از پرستاران نمونه گراش و چند دانشگاه علوم پزشکی دیگر چند روز زودتر و چهارشنبه ۲۴ آبان برگزار شد.
▫️سخنرانی رییس دانشگاه، معاون درمان و رییس بیمارستان، پخش کلیپ فعالیت پرستاران، خاطرهگویی و اجرای گروه موسیقی سنتی از دیگر برنامههای آیین تجلیل از پرستاران بود.
▫️وحید محمدی و سمیه یزدی به عنوان پرستاران نمونه کشوری انتخاب شدند ۱۶ پرستار نمونه در بخشهای درمان، بهداشت و اورژانس نیز معرفی شدند.
▫️فردا ۲۸ آبان ولادت حضرت زینبت(س) و روز پرستار است.
🎉 شنبه، ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۲ نیز شبکه جوانان رضوی گراش جشن میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار را در همین سالن برگزار میکند.
🔻 عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140390
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
▫️به دلیل برگزاری مراسم روز پرستار با حضور رییسجمهور در تهران، تقدیر از پرستاران نمونه گراش و چند دانشگاه علوم پزشکی دیگر چند روز زودتر و چهارشنبه ۲۴ آبان برگزار شد.
▫️سخنرانی رییس دانشگاه، معاون درمان و رییس بیمارستان، پخش کلیپ فعالیت پرستاران، خاطرهگویی و اجرای گروه موسیقی سنتی از دیگر برنامههای آیین تجلیل از پرستاران بود.
▫️وحید محمدی و سمیه یزدی به عنوان پرستاران نمونه کشوری انتخاب شدند ۱۶ پرستار نمونه در بخشهای درمان، بهداشت و اورژانس نیز معرفی شدند.
▫️فردا ۲۸ آبان ولادت حضرت زینبت(س) و روز پرستار است.
🎉 شنبه، ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۲ نیز شبکه جوانان رضوی گراش جشن میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار را در همین سالن برگزار میکند.
🔻 عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140390
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🎈 امشب در دانشگاه علوم پزشکی
▫️—|جشن میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار |—▫️
💠 به میزبانی شبکه جوانان رضوی گراش💠
🗓 شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ساعت ۱۹:۳۰
📍سالن شیخ احمد انصاری دانشگاه علوم پزشکی گراش
🔻با حضور:
▫️مهمان ویژه: حبیب بلوق بیروتی
▫️سخنران : حجتالاسلام بخشایشپور امام جمعه گراش
▫️شعرخوانی: محمدامین زارع
▫️مداحی: عارف ابراهیمی
▫️سرود: گروه سرود راویان آفتاب
▫️اجرا: احمدرضا خودکامه
#مراسم #روزپرستار
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
▫️—|جشن میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار |—▫️
💠 به میزبانی شبکه جوانان رضوی گراش💠
🗓 شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ساعت ۱۹:۳۰
📍سالن شیخ احمد انصاری دانشگاه علوم پزشکی گراش
🔻با حضور:
▫️مهمان ویژه: حبیب بلوق بیروتی
▫️سخنران : حجتالاسلام بخشایشپور امام جمعه گراش
▫️شعرخوانی: محمدامین زارع
▫️مداحی: عارف ابراهیمی
▫️سرود: گروه سرود راویان آفتاب
▫️اجرا: احمدرضا خودکامه
#مراسم #روزپرستار
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🥜بزرگترین خشکبار و سوغاتسرای جنوب فارس در گراش 🍭
🔘آجیل ماجیل (برادران دلخوش) 🔘
🛍 با یک بار خرید تنوع محصولات ما را ببینید
🔳 فروش عمده و خرده🔻
▫️خشکبار مرغوب و ممتاز
▫️انواع حبوبات و ادویهجات
▫️انواع آلوچه و لواشک
▫️سوغات بومی، محلی و ملی
▫️محصولات ایرانی و خارجی با برندهای ممتاز
🏢 گراش - بلوار سپاه - خشکبار و سوغاتسرای آجیل ماجیل
☎️ 07152448830
👁🗨 instagram.com/ajilmajil_gerash
#تبلیغات #جامع
🔘آجیل ماجیل (برادران دلخوش) 🔘
🛍 با یک بار خرید تنوع محصولات ما را ببینید
🔳 فروش عمده و خرده🔻
▫️خشکبار مرغوب و ممتاز
▫️انواع حبوبات و ادویهجات
▫️انواع آلوچه و لواشک
▫️سوغات بومی، محلی و ملی
▫️محصولات ایرانی و خارجی با برندهای ممتاز
🏢 گراش - بلوار سپاه - خشکبار و سوغاتسرای آجیل ماجیل
☎️ 07152448830
👁🗨 instagram.com/ajilmajil_gerash
#تبلیغات #جامع
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤩 فروش ویژهی مکث مال تمدید شد 🤩
🛍 یکی بخر، یکی هم رایگان ببر
😍۹ روز دیگر تمدید شد
📍در فروشگاه «مکث» شعبه نیلی📍
👁 instagram.com/maxmal.ir
یکی بخر، یکی هم رایگان ببر
🧣شال
👖شلوار جین
🧥مانتو
👜کیف
👕کراپ
🥻ساحلی
🧩 با مکثمال همه چی شدنیه
🏪 لار - روبهروی پمپبنزین بین دو شهر- مجتمع نیلی - مکثمال
👁 instagram.com/maxmal.ir
#تبلیغات #جامع
.
🛍 یکی بخر، یکی هم رایگان ببر
😍۹ روز دیگر تمدید شد
📍در فروشگاه «مکث» شعبه نیلی📍
👁 instagram.com/maxmal.ir
یکی بخر، یکی هم رایگان ببر
🧣شال
👖شلوار جین
🧥مانتو
👜کیف
👕کراپ
🥻ساحلی
🧩 با مکثمال همه چی شدنیه
🏪 لار - روبهروی پمپبنزین بین دو شهر- مجتمع نیلی - مکثمال
👁 instagram.com/maxmal.ir
#تبلیغات #جامع
.
📽 سینما، یک تعطیلی بیپایان...
✔️ سینمای اوز بعد از تعطیلی هشتماهه، در آبان ۱۴۰۲ دوباره شروع به کار کرد.
✅ سینمای مجتمع منیری لار نیز به درجهی ممتاز ارتقا پیدا کرده است.
⚫️ اما چراغ سینمای گراش از اسفند ۱۴۰۱ تاکنون همچنان خاموش است.
❓ این خاموشی به چه دلیل است و تا کی ادامه دارد؟
➖ گفتگو با سجاد فتحی، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش، مشخص میکند که حداقل سه خان سخت در راه بازگشایی سینما وجود دارد: مزایده برای تعیین بهرهبردار از طرف وزرات فرهنگ و ارشاد، تایید وضعیت ایمنی از طرف کمیسیون ماده ۸، و خرید حق اشتراک پخش فیلم.
💬 فتحی، رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش:
▫️ اداره کل همه کارها را انجام داده و برای وزارتخانه فرستاده است، اما فعلا جوابی از جانب وزارتخانه نیامده است. بعد از برگزاری مزایده و مشخص شدن بهرهبردار، و گذراندن مراحل کمیسیون ماده ۸ میتوان به این امید داشت که چشم مردم به پردهی سینما روشن بشود.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140367
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ سینمای اوز بعد از تعطیلی هشتماهه، در آبان ۱۴۰۲ دوباره شروع به کار کرد.
✅ سینمای مجتمع منیری لار نیز به درجهی ممتاز ارتقا پیدا کرده است.
⚫️ اما چراغ سینمای گراش از اسفند ۱۴۰۱ تاکنون همچنان خاموش است.
❓ این خاموشی به چه دلیل است و تا کی ادامه دارد؟
➖ گفتگو با سجاد فتحی، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش، مشخص میکند که حداقل سه خان سخت در راه بازگشایی سینما وجود دارد: مزایده برای تعیین بهرهبردار از طرف وزرات فرهنگ و ارشاد، تایید وضعیت ایمنی از طرف کمیسیون ماده ۸، و خرید حق اشتراک پخش فیلم.
💬 فتحی، رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش:
▫️ اداره کل همه کارها را انجام داده و برای وزارتخانه فرستاده است، اما فعلا جوابی از جانب وزارتخانه نیامده است. بعد از برگزاری مزایده و مشخص شدن بهرهبردار، و گذراندن مراحل کمیسیون ماده ۸ میتوان به این امید داشت که چشم مردم به پردهی سینما روشن بشود.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140367
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 مهدی شیردل
#فداغ
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
#حس_زندگی
📸 مهدی شیردل
#فداغ
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایوندژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۷
اسد وقتی که دید حرفش خان را به فکر فرود برده، ادامه داد: «به هر حال، او خواهرزادهی شماست. همانطور که قبلاً هم به شما گفتم، شما ولی و وکیل و دایی بلقیس هستی. این وسط من کارهای نیستم. خان تویی، فرمانده تویی. ولی از من نخواه که دنبال حدس و گمان خودم نروم. من با شهباز به خانهی جنی میروم. کاری به شما ندارم. فقط میخواهم بدانم که حدس من به سنگ یقین مینشیند یا نه؟»
و سپس سخن را کوتاه کرد و گفت: «جناب خان، میهمان حبیب خداست. الان مدتی است که میهمانان را تنها گذاشتهایم. میترسم خدای نکرده رفتار ما را حمل بر تکبر و خودپرستی کنند.»
خان مدتی به چهرهی اسد زُل زد و در نهایت گفت: «خدا لعنتت کند. برویم. برویم. ولی بدان که من یک روزی تو را میکشم.»
اسد گفت: «واقعاً؟ پس لطفی بکن و فقط پنجعلی را مامور کن.»
خان باتعجب پرسید: «پنجعلی، چرا پنجعلی؟»
اسد جواب داد: «آخر میدانی، پنجعلی در تیراندازی خیلی ماهر است. با یه تیر خلاصم میکند. زجرکش نمیشوم. لاکردار، گنجشک و دَلخَرَکه را از فاصلهی سیصد گزی میزند!»
موقع رفتن مهمانان، خان سرحدیها و نایبش را تا درِ قلعه بدرقه کرد. هنگام برگشتن مجدداً دست شکری به روی صورت خود کشید که بنا بر نصیحت اسد، از یک تصمیم شتابزده خودداری کرده تا باعث ریختن خون بیگناهی نشود.
خان به اندرونی خود رفت. زهرا بیصبرانه منتظر خان بود تا از ماجرای بلقیس و شهباز باخبر شود، اما با چهرهی دَمَغِ محمدخان روبهرو شد. زهرا که بارها قیافهی همسرش را هنگام مشکلات و عصبانیت مشاهده کرده بود، از اطاق بیرون رفت و با لیوانی از شربت عرق بیدمشک وارد شد. خان با نوشیدن شربت گوارا کمی حالش بهتر شد. زهرا سکوت را شکست و گفت: «سرورم، خطایی از ما سرزده است؟»
- از دست اسد کلافهام.
- ولی من بارها از شما شنیدهام که اسد تمامی کارها و حرفهایش از روی مصلحت است.
- بله، کارش درست است. ولی این بار، چرخ مصلحتش به ارّابهی من نمیخورد.
- اینها که گفتی در مورد بلقیس است؟
- بله.
خان که انگار چیزی یادش آمده باشد، چهرهاش را در هم کشید و خطاب به خاتون خودش گفت: «ببینم، تو که قولی به بلقیس ندادی؟ یادم است که دو بار بهت گفتم، سربسته بهش بگو. فقط میخواستم از ته و توی این قضیه سر در بیاورم. تو به بلقیس چه گفتی؟»
زهرا پاسخ داد: «نه، خان. به قول عمه مُلکی، «عَقدِ کِردَه، خواوِّه دِزَهِن.» همه چیز دستِ تقدیر آدم است، دست خداست. من شانزده سالم بود که آمدم خانهی شما. الان مادر چند تا بچهام. آنقدر عاقل هستم که به این دختر خدازده و مظلومی، قول بیخود و بیجهت ندهم.»
زهرا به یاد برق چشمان درشت بلقیس افتاد هنگامی که او اسم شهباز را برد و خنجر شهباز را نشان داد. بیاختیار اشک از چشمانش جاری شد. از اطاق خارج شد و آبی به سر و صورت خود زد و بعد از اندکی درنگ بازگشت. هنگامی که به نزد شوهرش بازمیگشت، متوجه صدای آوازی بستکی شد که زنان در مراسم عقد و عروسی میخواندند. این آواز که با صدایی نازک و شیشهای خوانده میشد، از اطاق بلقیس میآمد. خاتون قلعه، ناخواسته و آهسته آهسته، با نوک پا به طرف اطاق بلقیس رفت. در را به آرامی باز کرد و از لای پردههای در مشاهده کرد که بلقیس در مقابل آینه ایستاده و به موهایش شانه میزند و آن آواز را زمزمه میکند. خاتون قلعه با دیدن این منظره، به سرعت به سروقت خان رفت و گفت: «شوهر عزیزم، محمدخان، بیا، بیا. زود باش بیا.»
خان سراسیمه پرسید: «چی؟ کجا بیایم؟»
زهرا به طرف خان رفت، دست او را گرفت و گفت: «حالا تو بیا، میبینی. ولی ساکت باش و حرف نزن.»
زهرا آرام گوشهی پردهی اطاق بلقیس را کنار زد و خان با چشمان حیرتزدهاش، خواهرزادهاش را که تا همین دیروز در تب میسوخت، صحیح و سالم و سر حال دید.
بلقیس، غافل از حضور اغیار، زیر لب با خود چند بیتی را میسرود.
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۷
اسد وقتی که دید حرفش خان را به فکر فرود برده، ادامه داد: «به هر حال، او خواهرزادهی شماست. همانطور که قبلاً هم به شما گفتم، شما ولی و وکیل و دایی بلقیس هستی. این وسط من کارهای نیستم. خان تویی، فرمانده تویی. ولی از من نخواه که دنبال حدس و گمان خودم نروم. من با شهباز به خانهی جنی میروم. کاری به شما ندارم. فقط میخواهم بدانم که حدس من به سنگ یقین مینشیند یا نه؟»
و سپس سخن را کوتاه کرد و گفت: «جناب خان، میهمان حبیب خداست. الان مدتی است که میهمانان را تنها گذاشتهایم. میترسم خدای نکرده رفتار ما را حمل بر تکبر و خودپرستی کنند.»
خان مدتی به چهرهی اسد زُل زد و در نهایت گفت: «خدا لعنتت کند. برویم. برویم. ولی بدان که من یک روزی تو را میکشم.»
اسد گفت: «واقعاً؟ پس لطفی بکن و فقط پنجعلی را مامور کن.»
خان باتعجب پرسید: «پنجعلی، چرا پنجعلی؟»
اسد جواب داد: «آخر میدانی، پنجعلی در تیراندازی خیلی ماهر است. با یه تیر خلاصم میکند. زجرکش نمیشوم. لاکردار، گنجشک و دَلخَرَکه را از فاصلهی سیصد گزی میزند!»
موقع رفتن مهمانان، خان سرحدیها و نایبش را تا درِ قلعه بدرقه کرد. هنگام برگشتن مجدداً دست شکری به روی صورت خود کشید که بنا بر نصیحت اسد، از یک تصمیم شتابزده خودداری کرده تا باعث ریختن خون بیگناهی نشود.
خان به اندرونی خود رفت. زهرا بیصبرانه منتظر خان بود تا از ماجرای بلقیس و شهباز باخبر شود، اما با چهرهی دَمَغِ محمدخان روبهرو شد. زهرا که بارها قیافهی همسرش را هنگام مشکلات و عصبانیت مشاهده کرده بود، از اطاق بیرون رفت و با لیوانی از شربت عرق بیدمشک وارد شد. خان با نوشیدن شربت گوارا کمی حالش بهتر شد. زهرا سکوت را شکست و گفت: «سرورم، خطایی از ما سرزده است؟»
- از دست اسد کلافهام.
- ولی من بارها از شما شنیدهام که اسد تمامی کارها و حرفهایش از روی مصلحت است.
- بله، کارش درست است. ولی این بار، چرخ مصلحتش به ارّابهی من نمیخورد.
- اینها که گفتی در مورد بلقیس است؟
- بله.
خان که انگار چیزی یادش آمده باشد، چهرهاش را در هم کشید و خطاب به خاتون خودش گفت: «ببینم، تو که قولی به بلقیس ندادی؟ یادم است که دو بار بهت گفتم، سربسته بهش بگو. فقط میخواستم از ته و توی این قضیه سر در بیاورم. تو به بلقیس چه گفتی؟»
زهرا پاسخ داد: «نه، خان. به قول عمه مُلکی، «عَقدِ کِردَه، خواوِّه دِزَهِن.» همه چیز دستِ تقدیر آدم است، دست خداست. من شانزده سالم بود که آمدم خانهی شما. الان مادر چند تا بچهام. آنقدر عاقل هستم که به این دختر خدازده و مظلومی، قول بیخود و بیجهت ندهم.»
زهرا به یاد برق چشمان درشت بلقیس افتاد هنگامی که او اسم شهباز را برد و خنجر شهباز را نشان داد. بیاختیار اشک از چشمانش جاری شد. از اطاق خارج شد و آبی به سر و صورت خود زد و بعد از اندکی درنگ بازگشت. هنگامی که به نزد شوهرش بازمیگشت، متوجه صدای آوازی بستکی شد که زنان در مراسم عقد و عروسی میخواندند. این آواز که با صدایی نازک و شیشهای خوانده میشد، از اطاق بلقیس میآمد. خاتون قلعه، ناخواسته و آهسته آهسته، با نوک پا به طرف اطاق بلقیس رفت. در را به آرامی باز کرد و از لای پردههای در مشاهده کرد که بلقیس در مقابل آینه ایستاده و به موهایش شانه میزند و آن آواز را زمزمه میکند. خاتون قلعه با دیدن این منظره، به سرعت به سروقت خان رفت و گفت: «شوهر عزیزم، محمدخان، بیا، بیا. زود باش بیا.»
خان سراسیمه پرسید: «چی؟ کجا بیایم؟»
زهرا به طرف خان رفت، دست او را گرفت و گفت: «حالا تو بیا، میبینی. ولی ساکت باش و حرف نزن.»
زهرا آرام گوشهی پردهی اطاق بلقیس را کنار زد و خان با چشمان حیرتزدهاش، خواهرزادهاش را که تا همین دیروز در تب میسوخت، صحیح و سالم و سر حال دید.
بلقیس، غافل از حضور اغیار، زیر لب با خود چند بیتی را میسرود.
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌷 درگذشت جانباز حسن پناهنده
▫️حسن پناهنده متولد ۶ اردیبهشت ۱۳۴۴ بعد از چند سال تحمل بیماری، ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در ۵۸ سالگی در بیمارستان گراش دارفانی را وداع گفت.
▪️حسن پناهنده از بسیجیان پرتلاش گراش بود که ۲۵ شهریور ۱۳۶۲ در عملیات پدافند منطقه قلعه قندی بر اثر موج انفجار مجروح شد و بعد از آن با ۲۵ درصد جانبازی اعصاب و روان که یادگار جنگ بود به زندگی خود ادامه داد.
🔘 حسن فرزند غلامحسین و برادر بزرگتر شهید عباس پناهنده بود.
▫️به گفته رییس بنیاد شهید گراش، پناهنده نزدیک ده سال به دلیل مشکلات بینایی و شنوایی در منزل بستری بود و خانواده به ویژه همسرش رقیه رهنورد پرستاری از او را برعهده داشتند.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140455
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
▫️حسن پناهنده متولد ۶ اردیبهشت ۱۳۴۴ بعد از چند سال تحمل بیماری، ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در ۵۸ سالگی در بیمارستان گراش دارفانی را وداع گفت.
▪️حسن پناهنده از بسیجیان پرتلاش گراش بود که ۲۵ شهریور ۱۳۶۲ در عملیات پدافند منطقه قلعه قندی بر اثر موج انفجار مجروح شد و بعد از آن با ۲۵ درصد جانبازی اعصاب و روان که یادگار جنگ بود به زندگی خود ادامه داد.
🔘 حسن فرزند غلامحسین و برادر بزرگتر شهید عباس پناهنده بود.
▫️به گفته رییس بنیاد شهید گراش، پناهنده نزدیک ده سال به دلیل مشکلات بینایی و شنوایی در منزل بستری بود و خانواده به ویژه همسرش رقیه رهنورد پرستاری از او را برعهده داشتند.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140455
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
هفتبرکه گراش -گریشنا
🌷 درگذشت جانباز حسن پناهنده ▫️حسن پناهنده متولد ۶ اردیبهشت ۱۳۴۴ بعد از چند سال تحمل بیماری، ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در ۵۸ سالگی در بیمارستان گراش دارفانی را وداع گفت. ▪️حسن پناهنده از بسیجیان پرتلاش گراش بود که ۲۵ شهریور ۱۳۶۲ در عملیات پدافند منطقه قلعه قندی بر اثر…
▪️درگذشت جانباز حسن پناهنده
▫️فرزند غلامحسین
#پرسه
▪️مراسم تشییع و خاکسپاری
🕰 یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲ - ساعت ۱۵
📍از روبهروی آموزش و پرورش به سمت گلزار شهدای گراش
▫️مراسم ختم مردانه
🕌 مسجد ولیعصر(عج)
📅 یکشنبه و دوشنبه شب از ساعت ۲۰ الی ۲۲
▪️مجلس ختم زنانه :
🔘 گراش - خیابان شهید غلامی - منزل مرحوم
▪️قرائت فاتحه و نماز لیلهالدفن جهت شادی روح مرحوم مزید امتنان است.
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
▫️فرزند غلامحسین
#پرسه
▪️مراسم تشییع و خاکسپاری
🕰 یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲ - ساعت ۱۵
📍از روبهروی آموزش و پرورش به سمت گلزار شهدای گراش
▫️مراسم ختم مردانه
🕌 مسجد ولیعصر(عج)
📅 یکشنبه و دوشنبه شب از ساعت ۲۰ الی ۲۲
▪️مجلس ختم زنانه :
🔘 گراش - خیابان شهید غلامی - منزل مرحوم
▪️قرائت فاتحه و نماز لیلهالدفن جهت شادی روح مرحوم مزید امتنان است.
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌧 دوباره باران و شروع فصل سرما
📌محمود آذرایین کارشناس هواشناسی در گفتگو با هفتبرکه:
پیشبینی میشود که شروع بارندگی از فردا دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ و ادامهی آن تا سهشنبه خواهد بود و این سامانهی بارشی چیزی شبیه به سامانهی بارشی هفته گذشته، اما با باران بیشتر است.
🌨 هواشناسی استان فارس نیز برای روزهای پیشرو به بخشهایی از استان هشدار نارنجی داده است. پیشبینی میشود در بخشهایی از استان بارش به صورت برف و در مناطق جنوبی به صورت باران و رعد و برق خواهد بود.
🥶 همچنین بعد از عبور این سامانهی شاهد کاهش دما و مه صبحگاهی خواهیم بود و سپس تا پایان هفته بارشی نخواهیم داشت.
📅یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
☁️ صاف گاهی غبارمحلی، در بعد از ظهر و شب افزایش ابر
📅دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
⛈ابری همراه با بارش باران گاهی رگبار و رعد و برق در بعضی ساعتها وزش باد
📅سهشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲
🌧نیمه ابری همراه با بارش پراکنده به تدریج کاهش ابر در بعضی ساعتها مه رقیق
📅چهاشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
🌫کمی ابری در صبح مهآلود
#هواشناسی #باران
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
📌محمود آذرایین کارشناس هواشناسی در گفتگو با هفتبرکه:
پیشبینی میشود که شروع بارندگی از فردا دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ و ادامهی آن تا سهشنبه خواهد بود و این سامانهی بارشی چیزی شبیه به سامانهی بارشی هفته گذشته، اما با باران بیشتر است.
🌨 هواشناسی استان فارس نیز برای روزهای پیشرو به بخشهایی از استان هشدار نارنجی داده است. پیشبینی میشود در بخشهایی از استان بارش به صورت برف و در مناطق جنوبی به صورت باران و رعد و برق خواهد بود.
🥶 همچنین بعد از عبور این سامانهی شاهد کاهش دما و مه صبحگاهی خواهیم بود و سپس تا پایان هفته بارشی نخواهیم داشت.
📅یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
☁️ صاف گاهی غبارمحلی، در بعد از ظهر و شب افزایش ابر
📅دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
⛈ابری همراه با بارش باران گاهی رگبار و رعد و برق در بعضی ساعتها وزش باد
📅سهشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲
🌧نیمه ابری همراه با بارش پراکنده به تدریج کاهش ابر در بعضی ساعتها مه رقیق
📅چهاشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
🌫کمی ابری در صبح مهآلود
#هواشناسی #باران
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
🖐🏻 ۵ دقیقه برای این نظرسنجی وقت بگذارید
#وبدا
✅ پرسشنامه پویش ملی غربالگری دیابت و فشارخون
📍برای سنجش میزان آگاهی افراد بالای ۱۸ سال در پویش ملی سلامت (پیشگیری و کنترل دیابت و فشار خون) این پرسشنامه تنظیم شده است.
🔻با تکمیل پرسشنامه ببینید از ۱۰ پرسش اصلی به چند سوال پاسخ صحیح میدهید:
https://survey.porsline.ir/s/myvtGuYM
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
#وبدا
✅ پرسشنامه پویش ملی غربالگری دیابت و فشارخون
📍برای سنجش میزان آگاهی افراد بالای ۱۸ سال در پویش ملی سلامت (پیشگیری و کنترل دیابت و فشار خون) این پرسشنامه تنظیم شده است.
🔻با تکمیل پرسشنامه ببینید از ۱۰ پرسش اصلی به چند سوال پاسخ صحیح میدهید:
https://survey.porsline.ir/s/myvtGuYM
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🪔 #یخدو ۶: بعضیا داغشو دوس دارن!
✍️ فرشته صدیقی
⏳ در میان اشیاء و ادواتی که در گذشته بسیار کاربردی و متداول بودند و به مرور زمان چیزهای دیگری جایگزینشان شده یا تغییر کاربری دادهاند، «راغن داکو» از نوجوانی در ذهنم مانده است.
▫️ روزی از روزهای نوجوانی، در منزل یکی از بستگان مهمان بودیم. صاحبخانه که در حال پخت نان بود، کسی را دمِ دستتر از من نیافت. گفت: «برو از مطبخ برایم «راغن داکو» بیاور!»
اولین بار بود چنین کلمهای را میشنیدم. با علامت سؤالی بزرگ بالای سرم به آشپزخانهشان رفتم. تمام کنج و بُرُنج و پشت و پَسَلهها را گشتم. حتم داشتم «راغن داکو» وسیلهای است که به عمرم ندیدهام، وگرنه تا این حد به نظرم ناشناس نمیرسید. پس در پی چیزی نادر و عجیب کل آشپزخانه را گشتم. آخرالامر، صفحهای حفره حفره و آلومینیومی را یافتم و سرخوش از این پیروزی، آن را به دست صاحبخانه رساندم. ناگفته نماند که بعدها فهمیدم آن صفحه را برای پخت بالاتَوَه استفاده میکنند.
▫️ بزرگوار انگار که توقع نداشته باشد من چنین خبطی بکنم، چپچپ نگاهم کرد و پرسید: «ای راغن داکو اِن؟!» و برای من قطعاً آخرین سنگر سکوت بود! بعد خودش رفت و وسیلهبهدست برگشت: ظرفی کوچک و گود با دستهای نسبتاً بلند، که ما به آن «شیر جوش» میگفتیم و امروزیها «قهوهجوش» هم صدایش میکنند!
📌 خلاصه «راغن داکو» یا «روغن داغکن» وسیلهای الزامی در منازل قدیم بوده برای آب کردن انواع روغنهای جامد کنار نان تازه.
🔻در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140463
▪️🪔▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✍️ فرشته صدیقی
⏳ در میان اشیاء و ادواتی که در گذشته بسیار کاربردی و متداول بودند و به مرور زمان چیزهای دیگری جایگزینشان شده یا تغییر کاربری دادهاند، «راغن داکو» از نوجوانی در ذهنم مانده است.
▫️ روزی از روزهای نوجوانی، در منزل یکی از بستگان مهمان بودیم. صاحبخانه که در حال پخت نان بود، کسی را دمِ دستتر از من نیافت. گفت: «برو از مطبخ برایم «راغن داکو» بیاور!»
اولین بار بود چنین کلمهای را میشنیدم. با علامت سؤالی بزرگ بالای سرم به آشپزخانهشان رفتم. تمام کنج و بُرُنج و پشت و پَسَلهها را گشتم. حتم داشتم «راغن داکو» وسیلهای است که به عمرم ندیدهام، وگرنه تا این حد به نظرم ناشناس نمیرسید. پس در پی چیزی نادر و عجیب کل آشپزخانه را گشتم. آخرالامر، صفحهای حفره حفره و آلومینیومی را یافتم و سرخوش از این پیروزی، آن را به دست صاحبخانه رساندم. ناگفته نماند که بعدها فهمیدم آن صفحه را برای پخت بالاتَوَه استفاده میکنند.
▫️ بزرگوار انگار که توقع نداشته باشد من چنین خبطی بکنم، چپچپ نگاهم کرد و پرسید: «ای راغن داکو اِن؟!» و برای من قطعاً آخرین سنگر سکوت بود! بعد خودش رفت و وسیلهبهدست برگشت: ظرفی کوچک و گود با دستهای نسبتاً بلند، که ما به آن «شیر جوش» میگفتیم و امروزیها «قهوهجوش» هم صدایش میکنند!
📌 خلاصه «راغن داکو» یا «روغن داغکن» وسیلهای الزامی در منازل قدیم بوده برای آب کردن انواع روغنهای جامد کنار نان تازه.
🔻در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140463
▪️🪔▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
Telegram
هفتبرکه گراش -گریشنا
🔻هفتبرکه : خبر و فرهنگ در گراش
محصولی از موسسه فرهنگی هنری هفت برکه گراش
🔖 سایت: 7Berkeh.ir
🔖 نظرات شما: T.me/Gerash7
🔖 سردبیر: @MasoudGhafoori
🔖 سفارش آگهی: @Gerash
🔖 ارسال عکس: @Gerishna
محصولی از موسسه فرهنگی هنری هفت برکه گراش
🔖 سایت: 7Berkeh.ir
🔖 نظرات شما: T.me/Gerash7
🔖 سردبیر: @MasoudGhafoori
🔖 سفارش آگهی: @Gerash
🔖 ارسال عکس: @Gerishna
⛽️ حسینزاده: به هر کد ملی در کشور سهمیه بنزین تعلق میگیرد.
💬 حسینزاده، نماینده مجلس و عضو کمیسیون انرژی، از طرحی برای اختصاص سهمیه بنزین به افراد به جای خودروها خبر داد. در این طرح، سهمیهی بنزین بر اساس کارت ملی افراد اختصاص مییابد و افرادی که خودرو ندارند، میتوانند آن را بفروشند.
▫️الزام دولت به اجرای این طرح ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در کمیسیون تلفیق رای نیاورد اما دولت میتواند این طرح را در زمان مناسب اجرا کند.
💬 حسینزاده، نماینده مردم لارستان، خنج، گراش، اوز و جویم در مجلس شورای اسلامی، درباره طرح تخصیص بنزین به هر کد ملی در کشور گفت:
⛽️ در این طرح در صورت موافقت دولت برای اجرا، سهمیه سوخت به جای خودرو به کارت ملی هر ایرانی تعلق خواهد گرفت و مانند یارانهها به حساب سرپرستان خانوار واریز میشود.
💳 سهمیه بنزین اختصاصیافته در کارت سرپرستان خانوار قابلیت فروش، نقل و انتقال و ذخیره ماندن در کارت بانکی را دارد.
▫️ پیش از این اختصاص سهمیه بنزین به کد ملی در کیش به طور آزمایشی اجرایی شده است و در مجلس در حال بررسی است و در صورت تصویب اجرا میشود.
🚗 چیزی حدود ۵۰ درصد خانوارها در ایران فاقد خودرو هستند، اما هزینههای عوامل انرژی را پرداخت میکنند. هدف طرح این است که بدون اینکه تغییراتی در حوزه قیمت داشته باشیم، به هر کد ملی تخفیف داده میشود و کسانی که فاقد خودرو هستند هم از این عوامل انرژی سود میبرند.
▫️ این طرح باعث ناترازی اقتصادی نخواهد شد، زیرا همین میزان بنزینی که در کارت سوخت هست، به همین اندازه باقی میماند. فقط نحوه تقسیم آن متفاوت خواهد بود.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140460
#بنزین
▪️⛽️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
💬 حسینزاده، نماینده مجلس و عضو کمیسیون انرژی، از طرحی برای اختصاص سهمیه بنزین به افراد به جای خودروها خبر داد. در این طرح، سهمیهی بنزین بر اساس کارت ملی افراد اختصاص مییابد و افرادی که خودرو ندارند، میتوانند آن را بفروشند.
▫️الزام دولت به اجرای این طرح ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در کمیسیون تلفیق رای نیاورد اما دولت میتواند این طرح را در زمان مناسب اجرا کند.
💬 حسینزاده، نماینده مردم لارستان، خنج، گراش، اوز و جویم در مجلس شورای اسلامی، درباره طرح تخصیص بنزین به هر کد ملی در کشور گفت:
⛽️ در این طرح در صورت موافقت دولت برای اجرا، سهمیه سوخت به جای خودرو به کارت ملی هر ایرانی تعلق خواهد گرفت و مانند یارانهها به حساب سرپرستان خانوار واریز میشود.
💳 سهمیه بنزین اختصاصیافته در کارت سرپرستان خانوار قابلیت فروش، نقل و انتقال و ذخیره ماندن در کارت بانکی را دارد.
▫️ پیش از این اختصاص سهمیه بنزین به کد ملی در کیش به طور آزمایشی اجرایی شده است و در مجلس در حال بررسی است و در صورت تصویب اجرا میشود.
🚗 چیزی حدود ۵۰ درصد خانوارها در ایران فاقد خودرو هستند، اما هزینههای عوامل انرژی را پرداخت میکنند. هدف طرح این است که بدون اینکه تغییراتی در حوزه قیمت داشته باشیم، به هر کد ملی تخفیف داده میشود و کسانی که فاقد خودرو هستند هم از این عوامل انرژی سود میبرند.
▫️ این طرح باعث ناترازی اقتصادی نخواهد شد، زیرا همین میزان بنزینی که در کارت سوخت هست، به همین اندازه باقی میماند. فقط نحوه تقسیم آن متفاوت خواهد بود.
🔻 خبر کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140460
#بنزین
▪️⛽️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✍️ روابط عمومی فرمانداری باز هم برتر شد
🔘در مراسم تجلیل از دستاندرکاران عرصه اطلاعرسانی سفر دوم ریاست جمهوری به استان فارس، حجت عابدی، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش به عنوان روابط عمومی برتر استان فارس معرفی، و از او تقدیر شد.
👨💻در این جلسه برترینهای روابط عمومی ادارات کل استان، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش، اصحاب رسانه، عکاسان خبری، مدیران مسئول روزنامه و فعالان رسانه بر اساس شاخصههای ارائه شده ارزیابی و تقدیر شدند.
💬حجت عابدی، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش:
➖از تیم فرهنگی و رسانهای حنین، خبرنگاران صدا و سیما، اصحاب رسانه و جراید و مدیران سایتهای خبری و تحلیلی شهرستان و مدیران روابط عمومی دستگاههای اجرایی تقدیر میکنم.
💬دکتر ایمانیه، استاندار فارس:
➖در جریان دومین سفر ریاست جمهور و هیات دولت سیزدهم به استان توان فارسیها در معرض دید قرار گرفت و سطح و جایگاه استان فارس در کشور ارتقاء یافت.
🔻 خبر در سایت هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140446
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🔘در مراسم تجلیل از دستاندرکاران عرصه اطلاعرسانی سفر دوم ریاست جمهوری به استان فارس، حجت عابدی، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش به عنوان روابط عمومی برتر استان فارس معرفی، و از او تقدیر شد.
👨💻در این جلسه برترینهای روابط عمومی ادارات کل استان، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش، اصحاب رسانه، عکاسان خبری، مدیران مسئول روزنامه و فعالان رسانه بر اساس شاخصههای ارائه شده ارزیابی و تقدیر شدند.
💬حجت عابدی، مدیر روابط عمومی فرمانداری گراش:
➖از تیم فرهنگی و رسانهای حنین، خبرنگاران صدا و سیما، اصحاب رسانه و جراید و مدیران سایتهای خبری و تحلیلی شهرستان و مدیران روابط عمومی دستگاههای اجرایی تقدیر میکنم.
💬دکتر ایمانیه، استاندار فارس:
➖در جریان دومین سفر ریاست جمهور و هیات دولت سیزدهم به استان توان فارسیها در معرض دید قرار گرفت و سطح و جایگاه استان فارس در کشور ارتقاء یافت.
🔻 خبر در سایت هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/140446
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 instagram.com/eli___mt
#ابر
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
#حس_زندگی
📸 instagram.com/eli___mt
#ابر
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ youtube.com/@7berkeh104
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایوندژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۸
بلقیس، غافل از حضور اغیار، زیر لب با خود چند بیتی را میسرود که به دل و ذهنِ خان خوش نشست:
رفتم خبری از یار آرم
یک دسته گل از گلزار آرم
محض خاطر دلبر جونی
جفت گوهر از دریا در آرم
خان از شادی و سلامتی خواهرزادهاش لذت میبرد، ولی زهرا دست خان را کشید تا به اطاق خودشان برگردند. زهرا در حالی که دوباره اشکش جاری شده بود و بغض گلویش را میفشرد، خطاب به خان گفت: «سرورم، عزیز دلم، خواهشی از شما دارم. نگذارید تا گلِ امید در این دختر پژمرده شود.»
خاتون قلعه بعد از این صحبت، خان را که در افکار خود غوطهور شده بود تنها گذاشت. خان خاطرههای شاد و غمگینی را که از پسر عمویش و پدر بلقیس، غریبخان و همچنین خواهرش داشت به یاد آورد. لابهلای افکارش به یاد حرف نایبش افتاد که گفت با شهباز به خانهی جِنّی میرود. سوال سختی در ذهنش مطرح شده بود و به دنبال جوابی قانعکننده بود. او میدانست که کارهای اسد کمی عجیب و غریب است، ولی برایش سوال شده بود که چرا اسد گفت که با شهباز به خانهی جِنّی میرود. اگر قصدش صحبت با شهباز بود، میتوانست در همین حیاط قلعه یا در کلات دوم و یا در جایی دیگر با او گفتگو کند.
خان بعد از مدتی تفکر دربارهی اتفاقاتی که طی همین چند روز اخیر افتاده بود، و با یادآوری اشکهای زهرا، مریضی و تب بلقیس، بازیابی سلامتی و شادابی و آوازهای بلقیس، ناگهان بیاختیار به خنده افتاد و گفت: «ای اسدِ تخمِ جن! میدانم چرا رفتی خانهی جنی. دلت برای جن دومی تنگ شده است. خب، من هم دلم برایش تنگ شده.»
خان قبل از برخاستن و شال و قبا کردن، سیاهکلی را به نزد خود فرا خواند تا به جهانگیر خبر دهد که سریعاً دو تا تفنگچی را آماده کند تا او را همراهی کنند.
خان آمادهی رفتن بود. خم شد تا پاشنهی گیوهی مَلِکی خود را بکشد. وقتی سرش را بالا آورد، زهرا را در مقابل خود دید که پرسید: «این وقت شب کجا میروی؟»
خان جواب داد: «میروم که خواهش تو را عملی کنم. ولی بدان که همه چیز به اختیار من نیست. من میتوانم یک کفهی ترازو را پر کنم.»
زهرا پرسید: «داری میروی اردوی سرحدیها؟ این وقت شب مناسبت ندارد. زشت است.»
خان گفت: «نه، به آنجا نمیروم. میروم خانهی جنی.»
زهرا شگفتزده پرسید: «خانهی جنی؟ چرا؟»
خان گفت: «میخواهم چند تا تخم جن ببینم.»
دهباشی، خسرو و شهباز از محمدخان خداحافظی و از بدرقهی خان که تا در قلعه آمده بود تشکر کردند و به طرف مسیر خروجی کلات به راه افتادند. خسرو که از عمل خود نسبت به فرزندش پشیمان بود، به عنوان دلجویی و عذرخواهی، دستش را به شانهی شهباز زد و دست نوازشی بر سر او کشید.
اسد که آنها را همراهی میکرد، گفت: «بنازم به قدرت پروردگارِ جلّ جلاله. ماه شب چهاردهم مثل روز هوا را روشن کرده است. برای پایین رفتن از کلات احتیاجی به مشعل نداریم.»
دهباشی گفت: «جناب نایب، گراش بسیار زیباست. از بالای کلات، زیباییِ چشمانداز آن صد چندان به نظر میرسد و جلوهای خاص دارد.»
شهباز گفت: «چنین شبهایی، من جان میدهم برای اسبسواری.»
نایب اسد سریع گفت: «اتفاقاً من هم قصد اسبسواری دارم. باید بروم جایی و برگردم. اگر خسته نیستی، میتوانی همراه من بیایی.»
شهباز گفت: «با کمال میل، جناب نایب.»
دهباشی پرسید: «جناب نایب، این وقت شب، قصد کجا داری؟»
اسد با دست به نخلستانهای باغ میسا اشاره کرد و گفت: «از این راه میرویم. بعد از نخلستانها به طرف سد تگ آو، تا نزدیکیهای کوه میرویم و بعد میپیچیم به دست راست. آنجا را میبینید؟ آنجا یک آبادی قدیمی و مخروبه است. وسط خانهها یک خانهی بزرگ و قلعهمانند است که معروف است به قلعهی جنی. گراشیها به این خرابآباد نمیروند. میگویند جن دارد. شهباز، ببینم، تو که از جن نمیترسی؟ من میخواهم بروم درست در وسط قلعه، با روح یک جن مرده ملاقاتی دارم.»
شهباز گفت: «والله نمیدانم. تا حالا بهش فکر نکردم. تا حالا اصلا پریان و اجنه را ندیدهام. جناب نایب، شما چی؟ تا حالا جن دیدهاید؟»
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل سوم: میل و دراخ
🔖 قسمت ۳۸
بلقیس، غافل از حضور اغیار، زیر لب با خود چند بیتی را میسرود که به دل و ذهنِ خان خوش نشست:
رفتم خبری از یار آرم
یک دسته گل از گلزار آرم
محض خاطر دلبر جونی
جفت گوهر از دریا در آرم
خان از شادی و سلامتی خواهرزادهاش لذت میبرد، ولی زهرا دست خان را کشید تا به اطاق خودشان برگردند. زهرا در حالی که دوباره اشکش جاری شده بود و بغض گلویش را میفشرد، خطاب به خان گفت: «سرورم، عزیز دلم، خواهشی از شما دارم. نگذارید تا گلِ امید در این دختر پژمرده شود.»
خاتون قلعه بعد از این صحبت، خان را که در افکار خود غوطهور شده بود تنها گذاشت. خان خاطرههای شاد و غمگینی را که از پسر عمویش و پدر بلقیس، غریبخان و همچنین خواهرش داشت به یاد آورد. لابهلای افکارش به یاد حرف نایبش افتاد که گفت با شهباز به خانهی جِنّی میرود. سوال سختی در ذهنش مطرح شده بود و به دنبال جوابی قانعکننده بود. او میدانست که کارهای اسد کمی عجیب و غریب است، ولی برایش سوال شده بود که چرا اسد گفت که با شهباز به خانهی جِنّی میرود. اگر قصدش صحبت با شهباز بود، میتوانست در همین حیاط قلعه یا در کلات دوم و یا در جایی دیگر با او گفتگو کند.
خان بعد از مدتی تفکر دربارهی اتفاقاتی که طی همین چند روز اخیر افتاده بود، و با یادآوری اشکهای زهرا، مریضی و تب بلقیس، بازیابی سلامتی و شادابی و آوازهای بلقیس، ناگهان بیاختیار به خنده افتاد و گفت: «ای اسدِ تخمِ جن! میدانم چرا رفتی خانهی جنی. دلت برای جن دومی تنگ شده است. خب، من هم دلم برایش تنگ شده.»
خان قبل از برخاستن و شال و قبا کردن، سیاهکلی را به نزد خود فرا خواند تا به جهانگیر خبر دهد که سریعاً دو تا تفنگچی را آماده کند تا او را همراهی کنند.
خان آمادهی رفتن بود. خم شد تا پاشنهی گیوهی مَلِکی خود را بکشد. وقتی سرش را بالا آورد، زهرا را در مقابل خود دید که پرسید: «این وقت شب کجا میروی؟»
خان جواب داد: «میروم که خواهش تو را عملی کنم. ولی بدان که همه چیز به اختیار من نیست. من میتوانم یک کفهی ترازو را پر کنم.»
زهرا پرسید: «داری میروی اردوی سرحدیها؟ این وقت شب مناسبت ندارد. زشت است.»
خان گفت: «نه، به آنجا نمیروم. میروم خانهی جنی.»
زهرا شگفتزده پرسید: «خانهی جنی؟ چرا؟»
خان گفت: «میخواهم چند تا تخم جن ببینم.»
دهباشی، خسرو و شهباز از محمدخان خداحافظی و از بدرقهی خان که تا در قلعه آمده بود تشکر کردند و به طرف مسیر خروجی کلات به راه افتادند. خسرو که از عمل خود نسبت به فرزندش پشیمان بود، به عنوان دلجویی و عذرخواهی، دستش را به شانهی شهباز زد و دست نوازشی بر سر او کشید.
اسد که آنها را همراهی میکرد، گفت: «بنازم به قدرت پروردگارِ جلّ جلاله. ماه شب چهاردهم مثل روز هوا را روشن کرده است. برای پایین رفتن از کلات احتیاجی به مشعل نداریم.»
دهباشی گفت: «جناب نایب، گراش بسیار زیباست. از بالای کلات، زیباییِ چشمانداز آن صد چندان به نظر میرسد و جلوهای خاص دارد.»
شهباز گفت: «چنین شبهایی، من جان میدهم برای اسبسواری.»
نایب اسد سریع گفت: «اتفاقاً من هم قصد اسبسواری دارم. باید بروم جایی و برگردم. اگر خسته نیستی، میتوانی همراه من بیایی.»
شهباز گفت: «با کمال میل، جناب نایب.»
دهباشی پرسید: «جناب نایب، این وقت شب، قصد کجا داری؟»
اسد با دست به نخلستانهای باغ میسا اشاره کرد و گفت: «از این راه میرویم. بعد از نخلستانها به طرف سد تگ آو، تا نزدیکیهای کوه میرویم و بعد میپیچیم به دست راست. آنجا را میبینید؟ آنجا یک آبادی قدیمی و مخروبه است. وسط خانهها یک خانهی بزرگ و قلعهمانند است که معروف است به قلعهی جنی. گراشیها به این خرابآباد نمیروند. میگویند جن دارد. شهباز، ببینم، تو که از جن نمیترسی؟ من میخواهم بروم درست در وسط قلعه، با روح یک جن مرده ملاقاتی دارم.»
شهباز گفت: «والله نمیدانم. تا حالا بهش فکر نکردم. تا حالا اصلا پریان و اجنه را ندیدهام. جناب نایب، شما چی؟ تا حالا جن دیدهاید؟»
...
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh