هفت‌برکه گراش -گریشنا
2.7K subscribers
15.9K photos
1.36K videos
167 files
18.8K links
🔻هفت‌برکه : خبر و فرهنگ در گراش
‌‌‌
محصولی از موسسه فرهنگی هنری هفت برکه گراش

🔖 سایت: 7Berkeh.ir
🔖 نظرات شما: T.me/Gerash7
🔖 سردبیر: @MasoudGhafoori
🔖 سفارش آگهی: @Gerash
🔖 ارسال عکس: @Gerishna
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👼🏻 حراج ویژه سیسمونی
عجله کنید جا نمونید (:حراج ویژه :)

🛎 کلیه اجناس سیسمونی نی‌نی‌ناز به دلیل جابجایی و تغییر صنف حراج شده است

🛍 به زودی به اتمام می‌رسد

⚠️ فروش فقط با مراجعه حضوری
🏢 نشانی: گراش مجتمع تجاری گراش سنتر | طبقه همکف | غرفه ۱۸

#تبلیغات #فراگیر
▪️درگذشت حاج ابول فرحبخش
▫️فرزند زینل
#پرسه
‌‌
▪️مراسم تشییع و خاکسپاری:
📅 دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳|ساعت ۱۷
📍از جلوی موتوری شهرداری به سمت آرامستان جعفرآباد

▫️مراسم ختم مردانه:
🕌 حسینیه ولی‌عصر (ع)
🕰‌به مدت دو شب از ساعت ۲۰:۳۰ تا ۲۲:۳۰
🏠‌منزل حمید فرحبخش|شهرک هشتاد هکتاری، خیابان شیخ مفید

▫️مراسم ختم زنانه:
🏠منزل عباس خرم‌پی|خیابان دروازه


🤲قرائت فاتحه و نماز لیله‌الدفن جهت شادی روح مرحوم مزید امتنان است.


▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️  Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🎖 صید پنج مدال پرس سینه از بوشهر

🎤به گزارش روابط‌ عمومی هیات بدنسازی گراش مسابقات پرس سینه بدون تجهیزات، قهرمانی استان بوشهر به میزبانی شهرستان گناوه برگزار شد.

▫️در این دوره پنج ورزشکار از باشگاه اورال و به صورت انفرادی در این مسابقه شرکت کردند که سرپرستی و مربیگری ورزشکاران بر عهده بهنام پژدم بود.

🥇بنیامین حسین شیری⬅️ دسته ۵۹ کیلوگرم نوجوان
🥇محمدرضا شکاری⬅️ دسته ۱۲۰ کیلوگرم جوانان

🥈بهنام پژدم⬅️ دسته ۸۳ کیلوگرم بزرگسال
🥈جواد هاشمی⬅️ دسته ۹۳ کیلوگرم جوانان
🥈مهران جاویدراد⬅️ دسته ۱۰۵ کیلوگرم جوانان

💰محمدرضا شکاری بعنوان قهرمان قهرمانان این مسابقات معرفی شد و مبلغ ۴ میلیون تومان جایزه اورالی را از طرف مسئولین برگزاری دریافت کرد.


🔻خبر در سایت هفت‌برکه:
https://7berkeh.ir/archives/147552


▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
😎 امروز برای کشک به خشکبار و سوغات‌سرای آجیل و ماجیل سر بزنید

⚪️ یخچالی پر از مزه‌های خوب کودکی
🐄کشک‌‌های تازه در انواع و طعم‌های مختلف
😋 کشک عشایری و گوسفندی
😋 کشک گاوی ملس و ترش
😋 کشک گوسفندی کره ای
🔻در آجیل و ماجیل
👌🏻 با بهترین کیفیت تولید و نگهداری

کشک: یک خوردنی سالم
🔻در آجیل و ماجیل
😋کشک‌های دارویی با طعم خاص رازیانه و آویشن


روغن‌ها و کره‌های حیوانی (مسکه)
🔻در آجیل و ماجیل گراش
☑️ در کنار خشکبار، تنقلات، شیرینی‌‌جات و انواع سوغاتی‌ها


🔻نشانی:
🏢 گراش - بلوار سپاه - خشکبار و سوغات‌سرای آجیل ماجیل
☎️ 07152448830
👁‍🗨 instagram.com/ajilmajil_gerash

تا ساعت ۲۳ هر شب باز هستیم

#تبلیغات #فراگیر
🔴 میز خدمت و پاسخگویی
▫️ در اداره کل راه و شهرسازی لارستان

📆 زمان : سه شنبه ، ۲۲ خردادماه ۱۴۰۳
ساعت : ۸ الی ۱۲
📍 مکان : سالن جلسات اداره کل راه و شهرسازی لارستان
🌴 با حضور مدیرکل و معاونین این اداره کل

به گزارش روابط عمومی اداره کل راه و شهرسازی لارستان برای زنده نگه داشتن فرهنگ جهاد و خدمت به مردم به نیابت از سید محرومان، میز خدمت اداره کل راه و شهرسازی لارستان با حضور مدیرکل و معاونین این اداره کل پاسخگوی دغدغه‌‌ها و مطالبات مردم شریف منطقه خواهند بود.

#میزخدمت #راه_و_شهرسازی

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 یک جشن خانگی زنانه

💐 اول ذی‌الحجه سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) است. در کنار مراسم‌های رسمی بعضی از خانواده‌های گراش نیز در سال‌های اخیر این روز را در یک مراسم خاتگی جشن می‌‌گیرند.

📷 هدی نظامی گوشه‌هایی از یکی از جشن‌های خانگی روز ازدواج را ثبت کرده است که حس و حال خاص مراسم‌های مذهبی زنانه را بازتاب می‌دهد.

#عسک #مذهبی #زنان #جشن #دف

(هشتگ #عسک، تک عکس‌هایی از گوشه و کنار گراش است که در هفت‌برکه منتشر می‌شود)

🔻عکس‌های بیشتر را در اینستاگرام هفت‌برکه ببینید:
https://www.instagram.com/p/C8CvFmdKWIz

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و‌ نیکی
#حس_زندگی
📸 زهرا افشار

▪️☀️▪️
🔻همراه با هفت‌برکه در شبکه‌های اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایون‌دژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقی‌زاده

📖 فصل ششم: گنج آتشین
🔖 قسمت ۷۵

مدتی گذشت. جهانگیر گفت: «پس چرا معطلی؟ چرا نمی‌زنی؟ من باید اولین قربانی بودم.» از جا بلند شد و در کنار درگاه چادر ایستاد. چپق خود را روشن کرد و دود غلیظ و سفید توتون با روشنایی مهتاب در هم آمیخته شد. گفت: «من باید می‌مردم. آتش این معرکه را من بر پا کردم، ولی این آتش بزرگ دامن‌گیر همه شد و همه چیز را نابود کرد. عزیزانمان را از ما گرفت. حتی آن آبادی را. آن آبادی که من و تو در آن جان گرفتیم و بزرگ شدیم. اولین جایی که بعد از هشت سال به آن برگشتم، همان آبادی بود. دلم گرفت. چه فکر می‌کردم؟ چه انتظاری داشتم؟ کاش موفق به فرار نمی‌شدم. کاش در همان بندگی اسارت و بردگی می‌ماندم. دلم به این خوش بود که... دلم به این خوش بود که...» و بعد از مکثی طولانی ادامه داد: «می‌دانی افراز، وقتی بعد از چندین سال اسارت پاهایم آب‌های گرم خلیج فارس را حس کرد، رویای خوش دیدن خانواده و عزیزان و بوی وطن دوباره در وجودم شعله‌ور شد. نقشه داشتم که چطور وارد آبادی بشوم. بدون سر و صدا چند روزی بمانم. پودنه خواهرم محرم اسرار من بود. نقشه کشیده بودم که پودنه کمک کند که یک روز بچه‌های قد و نیم‌قد تو و گل‌بست را ببینم. ببینم که گل‌بست سرشار از شور زندگی است و تو داماد ارباب و همه‌کاره‌ی آبادی شده‌ای. می‌خواستم مطمئن شوم که کاری که من انجام داده‌ام، درست بوده. ولی هیچ‌وقت نمی‌توانستم تو و گل‌بست را ببینم. از دیدار شما گریزان بودم ولی سعادت شما و خوشبختی تو و گل‌بست...»

افراز مدتی منتظر ادامه کلام جهانگیر ماند. بعد بی‌صدا به دنبال جهانگیر از چادر بیرون آمد و دید شانه‌های جهانگیر می‌لرزد. افراز دستش را روی شانه جهانگیر گذاشت و گفت: «راهش هم همین است. اگر گل‌بست به تو می‌رسید من هم همین احساس را داشتم. برای خوشبختی تو و گل‌بست خوشحال بودم ولی علاقه‌ای به دیدار تو و گل‌بست نداشتم. چون غیر ممکن بود گل‌بست به هیچ کدام از ما نرسد. او به عقد گل و خاک در آمد.»

جهانگیر چیزی برای گفتن نداشت. به ماه خیره مانده بود. حس عجیبی داشت. تجربه‌ای نو را حس می‌کرد که در آن گذشته و حال کاملا ادغام شده بود. حس خوب دیدار رفیق گمشده با حس تلخی روزگار ترکیب می‌شد و گاه غمگینش می‌کرد و گاه هیجان‌زده. برای لحظاتی در روشنایی گل‌بست را می‌دید و گاه خواهرش پودنه، گاهی مادر، گاهی پدر، و گاهی آهن‌بهرام و پنج‌علی.

بعد از لحظاتی رو به افراز گفت: «گل‌بست...»
افراز مدتی منتظر ادامه‌ی کلام جهانگیر بود. این اسم را که شنید، گفت: «گل‌بست چی؟»
جهانگیر بالاخره پرسید: «گل‌بست خودش خودش را کشت؟»
- آه، خودش این را می‌خواست.
- و گل‌بست خودش تو را آزاد کرد؟ خود گل‌بست بود؟ یعنی تو او را زنده دیدی؟
- بله.
- توی بی‌عرضه چرا گذاشتی خودش را بکشد؟

مدتی سکوت شد، تا دوباره افراز به سخن در آمد: «نامردی نکن رفیق. طعنه نزن. من نمی‌دانم چقدر خاطرخواه گل‌بست بودی. ولی من... ولی من آنقدر دوستش داشتم که اگر گل‌بست در همایون‌دژ افسانه‌ای شما اسیر بود و تو و سیصد تفنگ‌چی نگهبانش بودید، یک‌تنه می‌زدم به جنگ قلعه.»

دقایقی گذشت تا افراز به چادر خود برود و چپق خود را چاق کند و بگوید: «تو آخرین باری که گریه کردی یادت می‌آید؟»

جوابی نشنید. ادامه داد: «آن شب روی مزار مادرم که افتادم، بی‌اختیار گریه کردم. با صدای بلند زار می‌زدم. انگار تازه فهمیده بودم این مادر چقدر مهربان بود. گل‌بست هم سخت گریه می‌کرد. آرام که شدم به طرف گل‌بست رفتم. تازه متوجه رنگِ پریده و بدن ضعیف گل‌بست شدم. ولی چشمانش که تازه با اشک شسته شده بود، زیباتر و براق‌تر بود. گل‌بست گفت: افراز، تو باید هرچه زودتر از این‌جا بروی. آنها می‌آیند دنبالت. تو برو خواهرانت را پیدا کن. من گفتم: با هم می‌رویم. من تو را با خود می‌برم. گل‌بست بی‌توجه به حرف من گفت: به لیلا و پودنه بگو خیلی دوستتان دارم. به آنها بگو که مادرت تنها کسی نبود که هر شب گریه می‌کرد. و اگر جهانگیر را دیدی از او برای رهایی من تشکر کن. من به گل‌بست اصرار کردم که الان با هم می‌رویم. با هم، همه را پیدا می‌کنیم. من می‌برمت. اما گل‌بست دستهایش را بالا گرفت و گفت: دیگر خیلی دیر شده افراز. رگ‌هایش را زده بود. من ناگزیر شاهد خاموش شدنش بودم. آه، آرزو می‌کردم تا آخر عمر در زندان می‌ماندم و او زنده بود.»


📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکه‌های اجتماعی هفت‌برکه دنبال کنید.
🔻 قسمت‌های پیشین به صورت هفتگی در سایت هفت‌برکه منتشر می‌شود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671

▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☑️ چاپ فوری بنر

💻 آنلاین و بدون نیاز به مراجعه شما
🔻در واتساپ ، ایتا یا تلگرام پیام بدهید
+989305459640
wa.me/989305459640
t.me/parsa5623

💠 چاپ پارسا
📍گراش | خیابان بسیج
👁 instagram.com/parsagroup5623

#تبلیغات
انجمن نمایش گراش برگزار می‌کند:

📽 تماشای چهل و ششم
🎞 پخش و نقد و بررسی فیلم تئاتر
🎼 ششمین جلسه از دوره‌ی هفت‌جلسه‌ای با عنوان «تئاتر موزیکال»

🎭 فیلم‌تئاتر «شِرِک موزیکال»
▫️ نسخه‌ی نمایشی و موزیکال انیمیشن «شرک ۱» اجراشده در برادوِی، نیویورک، آمریکا (۲۰۱۳)

📢 کارگردان: مایکل جان وارِن
🖌 نویسنده: دیوید لیندسی ابیر، ویلیام استیگ، تد الیوت
👨‍🎤 برایان دارسی جیمز، ساتن فاستر، کریستوفر سیبر
۱۳۰ دقیقه
💈 ژانر: موزیکال

🌀 با بحثی با عنوان «صحنه‌ی موسیقی»
💬 توسط عباس امانی
🔹 آهنگساز و مدرس موسیقی، رییس انجمن موسیقی گراش

🗓 چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
ساعت ۲۰:۳۰
🏠 موسسه هفت‌برکه گراش

🛒 اسپانسر این برنامه هایپر گلستان، حامی هنر و هنرمندان است.
🎈 حضور برای همگان آزاد و رایگان است.

#فیلم‌تئاتر #نمایش #تماشا #اطلاعیه
▪️🎭▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🧠 «دوره یک روزه تفکر»

📌 مهدقرآن و کودکستان یاس‌نبی با همکاری اداره آموزش و پرورش گراش برگزار می‌کند:

🎤 توسط استاد حسن محمودی از بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عج)
💌 از فرهنگیان و علاقه‌مندان در کار تربیت جهت شرکت در دوره دعوت به عمل می‌آید.

📍 مکان :سالن اجتماعات سراجی
📅 زمان:دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳|ساعت ۱۵ الی ۱۷

📌 شرکت در این کارگاه هزینه‌ای ندارد.
🔻 جهت اطلاعات بیشتر با شماره‌ی زیر تماس بگیرید.
📱 ۰۹۱۷۳۸۱۷۹۵۳

#اطلاعیه

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
♻️ دردسرهای یک سطل زباله
👁 #از‌چشم‌شما

💬 راهپیما از اهالی محله مصلی: باسلام و خدا قوت. کنار پارک مصلی سطل زباله بزرگی گذاشته‌اند. گربه‌ها و بعضی وقت‌ها سگ‌ها، کیسه‌های زباله را پاره می‌کنند و اطراف سطل، پر زباله می‌شود که آلودگی زیادی به وجود آورده است.

▫️چند وقت پیش پسر همسایه پشه زده بود و ورم و تب داشت. دکتر گفته بود بستری بیمارستان بشود در نهایت دکتر سلیم آمپولی زد و الحمدالله شانس آورده بود و بهتر شد.اما واقعا می‌ترسیم آلودگی زیادی هست.

🚚 از شهرداری خواستاریم که این سطل زباله‌ها را بردارند و ساعت مشخصی برای جمع‌آوری زباله‌ها اعلام کنند تا همه خانه‌ها در همان ساعت مشخص شده زباله‌ها را بیرون بگذارند.

🧹 همچنین پارک مصلی پر از آشغال و خرده شیشه شده است که بخشی از آن به خاطر همین سطل است. لطفا شهرداری زحمت تمیز کردن پارک را هم بکشد.

#زباله #شهرداری

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌖 شب فرهنگی گراشی‌ها در اوز

▫️رستوران نریمان اوز، با همکاری انجمن حافظان محیط زیست و گروه سیاه چادر گراش در آستانه عید قربان شب خاطره‌های گراش را با مراسم، آداب و سنن و بازی‌های بومی محلی گراش، برگزار می‌کند.

زمان: سه شنبه ۲۲خرداد ماه _ ساعت: ۲۰
📍مکان: اوز، خیابان طلایی، رستوران سنتی نریمان

👁 تماشای این مراسم برای همگان آزاد و رایگان می باشد.

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📚رونمایی و نقد رمان «از این شهر می‌روم...»
📌مؤسسه فرهنگی هنری پندری برگزار می‌کند:

با حضور منتقدین:
▫️بیژن کیا - از شیراز
▫️بهروز بیغرض - از لار
▫️نظام‌الدین مقدسی - از خنج
▫️مریم قاسمی‌زادگان - از گراش

🎤مجری‌کارشناس: مصطفی کارگر
با حضور نویسنده رمان مجتبی بنی‌‌اسدی

📍جمعه، ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ - ساعت ۲۰:۳۰
▫️گراش، سالن اجتماعات آبشار اندیشه

#کتاب #فرهنگوارشاد

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🐓 مرغ ؛ کیلویی ۶۶ هزار تومان

🔻اتاق اصناف گراش اعلام کرد مرغ یخ‌زده تنظیم بازار به قیمت هر کیلو ۶۶ هزار تومان توزیع می‌شود.

📍محل توزیع: فروشگاه مروارید (پورکریمی) در خیابان ابیاری
عصر چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳

#کوپن

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️  Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🛒 اسپیناس ...
▫️▫️▫️به زودی زود

🔵 instagram.com/hyper.espinas
🏢 گراش | بلوار خلیج فارس به سمت لار | ساختمان طالب

#تبلیغات #فراگیر
🗻 شکوه وصف‌ناپذیر هیمالیا
🎙زینب متین از چالش‌های سفر به اورست می‌گوید

هفت‌برکه: از چند عکس در صفحه اینستاگرامی شروع شد: «زن گراشی در کوه‌های هیمالیا». زینب متین خودش را کوهنورد نمی‌داند و به نظرش کارش را نمی‌شود صعود نامید و بیشتر اسم‌اش «ترکینگ» است. اما سفر ۲۲روزه به نپال، رفتن به ارتفاع ۵۳۶۴ متری در پای بلندترین قله‌ی دنیا به قدر کافی جذاب است که مجتبی اسدی در یک گفتگوی اینستاگرامی از او درباره این تجربه بپرسد.

▫️زینب متین ۴۱ساله، کارشناسی ارشد زبان‌شناسی است اما کارهای متفاوتی را مانند تدریس زبان در آموزشگاه‌های نیما و هرمز و کار در آژانس هواپیمایی در گراش و تهران را تجربه کرده است و در حال حاضر در کشور بحرین حسابدار است.

🔻هفت‌برکه: تا حالا به چه قله‌هایی صعود کرده‌اید؟
💬 متین: من اصلا سابقه کوهنوردی خاصی ندارم، فقط برای تفریح گاهی در تهران تا حدود ارتفاع ۳۵۰۰ متری توچال رفته بودم. ولی در آن زمان هیچ ایده‌ای در ذهنم نبود که روزی ممکن است به بیس کمپ (اقامتگاه پایه) قله‌ی اورست بروم.

🔻چه شد که به فکر رفتن به هیمالیا افتادید؟
💬 در وهله اول فقط به دنبال سفری بودم که در کنار هیجان، چالش‌برانگیز هم باشد. حدودا دو سال بود در فکر رفتن بودم، ولی شرایط مهیا نمی‌شد، در کنارش شاید کمی ترس هم داشتم از اقدام به ترکینگ، چون جایی که زندگی می‌کنم به هر حال نه کوه هست نه ارتفاع.

🔻هدف اصلی ترکینگ به بیس کمپ اورست بود یا این که قله‌های کم ارتفاع‌تر هیمالیا مثل کالاپاتار را هم می‌خواستید صعود کنید؟
💬 بله هدفم ترکینگ تا بیس کمپ اورست بود، با ارتفاع ۵۳۶۴ متر. و البته کالاپاتار ارتفاع ۵۵۴۵ متر است که متاسفانه به دلیل بدی هوا نتوانستیم تا قله برویم و فقط تا نیمه راه رفتیم.

🔻 و چه مدت در راه بودید؟
💬 شروع مسیر با پرواز به لوکلا که گفته می‌شود خطرناکتربن فرودگاه جهان است شروع می‌شود. کل سفر ۲۲ روز طول کشید. چهارم ماه مِی (۲۴ اردیبهشت) وارد نپال شدیم، روز ۱۲ ماه مِی شروع ترکینگ بود و ۲۶ ماه مه (۶ خرداد) از نپال خارج شدیم.

🔻چالش اصلی شما در طول کوهپیمایی چی بود؟
💬 در طول مسیر رفت، در هر قدمی که برمی‌داریم با کمبود اکسیژن مواجه می‌شویم. برای کسی مثل من که سابقه کوهنوردی نداشتم، بهترین کار این بود که آهسته بروم تا بدنم اکسیژن کم را راحت‌تر بپذیرد؛ در طول مسیر انسان‌های بسیار مهربانی را می‌بینید که به تو تاکید می‌کنند: «این یک مسابقه نیست، تو قرار است از مسیر هم لذت ببری، هدف اصلی مقصد نیست بلکه مسیر است، هرچه آهسته‌تر قوی‌تر و...»

💬 بزرگترین چالش برای من، مسیرهای سربالایی با شیب زیاد بود.البته علائم کاملا طبیعی را مثل سختی نفس کشیدن، تپش قلب بالا، سردرد یا بی‌خوابی که معمول‌ترین اتفاق در این برنامه‌هاست، هم داشتم.

🔻 برنامه سفر به هیمالیا را خودتان هماهنگ کردید یا با تور رفتید؟
💬 با تور رفتم، با این که برنامه سفر را بارها و بارها در اینترنت جستجو کرده بودم و تقریبا به مسیر آگاه بودم، ولی ترجیح دادم چون بار اول است تنها نباشم، قطعا داشتنِ تورلیدر مزایای خودش را دارد.

🔻این بار تقریبا یک چهارم راه رسیدن به اورست را رفتید. دوست دارید روزی به قله اورست یا دیگر قله‌های مرتفع هیمالیا صعود کنید؟

💬 فعلا به صعود با این ارتفاع فکر نمی‌کنم، ولی با قاطعیت هم نمی‌گویم «نه»، شاید روزی‌‌‌‌.‌‌‌.. ولی در تمام مسیر رفت و برگشت دلم برای قله‌های نرفته ایران تنگ می‌شد.

🔻 تا حالا به چه کشورهایی سفر کرده‌اید؟
💬 امارات، انگلیس، ترکیه، صربستان، بوسنی و هرزگوین و نپال.

🔻 کار در آژانس‌های گردشگردی چه تاثیری روی سفر‌های شما داشت؟
💬 کنجکاوی و کاوش برای سفر در من، نه به خاطر فعالیت در شغل گردشگری، بلکه بیشتر به دوران کودکی برمی‌گردد که پدرم با سفر هرساله به شیراز یا مشهد در ما ایجاد کرده بود و این علاقه با بزرگتر شدن من بیشتر و گسترده‌تر شد.

🔻اگر کسی علاقه‌مند به سفر مشابهی باشد چقدر برایش هزینه دارد؟
💬 هزینه سفر شخصا برای من زیاد بود. فقط برای هزینه تور اورست بیس کمپ حدودا ۱۶۰۰ دلار در نظر بگیرید.

🔻 واکنش خانواده به تصمیم شما برای این سفر چطور بود؟
💬 خوشبختانه والدینم همیشه حامی من بودند و هستند. به رفتن تشویقم کردند، هرچند من از درجه سختی این ترکینگ چیز خاصی به آن‌ها نگفته بودم.

🔻 مصاحبه را با احساس شما در دامنه اورست به پایان می‌رسانیم؟
💬 وصف‌ناپذیر است. شکوه و زیبایی که در آن لحظه حس می‌کردم با هیچ کدام از خاطراتم قابل قیاس نیست. در برابر عظمت کوه‌ها احساس کوچکی می‌کردم، در عین حالی که برای موفقیت در رسیدن به بیس کمپ اورست احساس هیجان و قدرت داشتم.

🔻متن کامل و عکس‌ها در هفت‌برکه:
https://7berkeh.ir/archives/147551


▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️  Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌿 #گپتریا: شفاخانه‌ی عطرآگین آقای مدرسی
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر

🎋 وارد مغازه که می‌شوی، بوی خوش ادویه‌جات و داروهای گیاهی مشامت را پر می‌کند. در یک فضای کوچک، از جلوی در مغازه تا روی قفسه‌ها، زمین و پیشخوان، همه چیز با نظم چیده شده است. اینجا همه چیز پیدا می‌شود، از سنبل‌الطیب و عسل کوهی تا داروهای بسته‌بندی‌شده‌ی گیاهی. اسم عطاری آقای حاج محمدعلی مدرسی، «شفا» است؛ باغ کوچکی از گل و گیاهان خشک‌شده‌ای که شاید شفای دردی باشد.

📌 ما میهمان یکی دیگر از بزرگ‌ترهای شهرمان هستیم تا از زندگی و کارش بگوید.

🔻 از تجارت در بحرین ...
▫️ رایحه‌ی رنگارنگ و دوست‌داشتنی مغازه در حرف‌های آقای مدرسی می‌پیچد و او داستان کوتاه زندگی‌اش را به گویش گراشی برایمان تعریف می‌کند.

▫️ حاج محمدعلی متولد سال ۱۳۲۹ است و هفتاد و چهار سال سن دارد. پنج دختر و یک پسر دارد که همگی ازدواج کرده‌اند. پسر و پدر در یک خانه با هم زندگی می‌کنند و پسرش به کار دیگری مشغول است.

▫️ حاج محمدعلی از قدیمی‌های کار و تجارت در بحرین است و اینجا خاطراتش بوی دریا و صدای امواج و داغی آفتاب جِنگ تابستان را می‌گیرد و ما را با خودش به جوانی‌هایش می‌برد و سال‌هایی که با امکانات کم، کار و رفت و آمد در غربت بسیار سخت بوده است. می‌گوید مدت چهل سال با حاج‌تقی حسینی در بحرین کار می‌کرده است. تجارت می‌کردند و همه چیز خوب پیش می‌رفت. تا اینکه اوضاع بحرین سخت شد و مجبور می‌شود مغازه را جمع کند و با ضرر مالی زیاد به ایران برگردد. حاج محمدعلی می‌گوید: «از ایران مبلغ هنگفتی پول به بحرین فرستادیم و بدهکاری کل بازار را دادیم. چکی که از طرف‌مان داشتیم هم وصول نشد و به ایران برگشتیم.»

▫️ قبل از انقلاب با شرکت مینو ایران کار می‌کرد و تنقلاتی مثل چیپس و پفک می‌خریدند و بعد از انقلاب به خاطر سخت‌گیری‌هایی که دولت بحرین برای رابطه با ایران داشته، با سنگاپور تجارت می‌کنند. تا آن مشکل مالی اتفاق می‌افتد و حاج‌محمدعلی به ایران برمی‌گردد و کار تازه‌ای را شروع می‌کند.

🔻 تا عطاری در گراش
🌿 او سررشته‌ای برای شروع کار عطاری نداشته است، اما مثل بسیاری از گپتریا که از بیکاری بیزار هستند و دوست دارند همیشه وقت‌شان با کار و تلاشی بگذرد، مغازه‌ی عطاری را راه می‌اندازد. سیزده سال است عطاری شفا را دارد و مشتری‌های متنوعی می‌آیند و می‌روند. مغازه‌ی کوچک او در خیابان امام، روبه‌روی پاساژ صادق قرار دارد.

✔️ حاج محمدعلی می‌گوید: «بیکاری مریضی است و به خاطر سن بالا و بیکار نبودن، این مغازه را می‌گردانم. عطاری‌ام کوچک است اما به خاطر سن بالا بیشتر از این از ما برنمی‌آید.»

▫️ ساعات کار مغازه طولانی است. صبح‌ها مغازه را از ساعت هشت و عصرها از ساعت چهار باز می‌کند. مسجد رفتن از کارهای روزانه‌ی او است و در برنامه‌های انقلابی، هر جا در گراش برگزار شود، شرکت می‌کند.

💠 حاج محمدعلی هم در انجام کار خیر سهمی دارد و برای کار خیر از سود زیاد برای خودش چشم‌پوشی می‌کند. او عضو هیئت امنای موسسه‌ی امام علی‌ابن ابیطالب (ع) و جزو خیرین گراش است. کار خیر در گراش به هزار طرح و رنگ است و ثمره‌ی سال‌های دراز کار و زندگی در آن سوی آب‌ها. او هم معتمد چند نفر از خیرین گراشی است که از کشورهای حوزه‌ی خلیج ‌فارس برای انجام این کار نیک برایش پول می‌فرستند. او وسایل و مواد غذایی ضروری برای نیازمندان بومی را از بین اجناس مغازه‌ی خودش با سود کمتر نسبت به بازار بسته‌بندی می‌کند و به آقای مهیایی، عضو دیگر این موسسه‌ی خیریه، می‌سپرد تا در بین آنها توزیع کند.

▫️ گفتگوی ما با همراهی یکی از دوستان آقای مدرسی که مهمان او است به پایان می‌رسد. از مغازه که بیرون می‌آییم انگار لباس‌مان هم بوی باغ کوچک او را گرفته است و عطر عطاری شفا برای ما به یادگار می‌ماند.

🔻 #گفتگو و عکس‌های بیشتر در هفت‌برکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147623

▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️  Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و‌ نیکی
#حس_زندگی
📸 نوریه بلبل

#تابستان #تروخشک #درخت

▪️☀️▪️
🔻همراه با هفت‌برکه در شبکه‌های اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایون‌دژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقی‌زاده

📖 فصل ششم: گنج آتشین
🔖 قسمت ۷۶

سپیده دمیده بود ولی سیاهی غم‌انگیز مرگ گل‌بست بر مرد عاشق سایه افکنده بود. هر دو نگاهی به دوردست‌ها داشتند. افراز به چادر خود رفت و بعد از اندکی بیرون آمد و جهانگیر را صدا زد. به محض اینکه جهانگیر رو برگرداند، افراز تفنگی را که در دست داشت به طرف او انداخت و گفت: «این حق توست.»

جهانگیر تفنگ را در هوا قاپید. تفنگ را مایل نگه داشت تا آن را ببیند. به محض اینکه تفنگ را شناخت منقلب شد. تفنگ را به سینه خود فشرد و بی‌اختیار اشک از چشمانش جاری شد. تفنگ را زیر بینی خود نگه داشت. هنوز بوی دستان گل‌بست را می‌داد. چشمش به قلم‌کاری‌های ظریف لوح نقره‌ای که به دو طرف قنداق زده بودند افتاد، گویی آن استاد ماهر قلم‌کار می‌دانست این تفنگ معشوقه‌ای است که روزگاری به عاشق خود می‌رسد.

افراز برای لحظاتی نمی‌توانست چشم از جهانگیر بردارد. او چرخش‌های تفنگ را در دست جهانگیر می‌دید. او شاهد تلفیق آهن و قلب بود. آهن سردی که از دستان گرم معشوق حکایت‌ها داشت.

بعد تفنگش را برداشت و به سوی آسمان شلیک کرد و گفت: «بلند شوید تنبل‌ها. حرکت می‌کنیم. چادرها را جمع کنید. یالله سریع.»

روز به نیمه رسیده بود. بانوی تابناک عالم هستی خرامان‌خرامان خودش را به بالای سر مردان جنگی کوهستان جنوب مرکزی ایران رسانده بود. مردان جنگی طاقت این نور پرفروغ را نداشتند و خسته و کوفته به زیر سایه‌ی قطعه سنگی پناه بردند. بعد از مدتی استراحت، افراز داد زد: «ارغوان، ارغوان.»
- بله افراز.
- چقدر راه آمده‌ایم؟ کی می‌رسیم به قرارگاه؟
- اگر کوه‌های مجاور را دور بزنیم، دو روز دیگر. ولی اگر بزنیم به کوه و شب را اطراق کنیم، فردا عصر می‌رسیم به پایگاه. بعدش کجا می‌رویم؟ طرف شیراز یا قلعه مزیجان؟
- هیچکدام. اول باید برویم فیروزآباد تا بار و گاری را سبک کنیم. بعد می‌رویم قلعه مزیجون. بعد می‌رویم به اطراف شیراز.

شنیدن این سخنان، جهانگیر را ناراحت به فکر فرو برد. او از افراز خواسته بود که ابتدا سری به گراش بزند و جانشینی برای خود انتخاب کند و بعد از مدتی به افراز ملحق شود. ولی افراز مخالف بود. او به جهانگیر گفته بود که این خواسته‌ی گل‌بست است. امانتی در نزد خود دارد که باید به او تحویل دهد.

فردای آن روز، هنگام عصر، وقتی به پایگاه رسیدند، جهانگیر از دیدن چند گاری سر پوشیده و سی چهل تفنگ‌چی متعجب شد و هنگامی که به جمع اردوگاه پیوستند، مرد جوانی که لباس‌های فاخر بر تن داشت، رو به افراز داد زد: «تو سیزده روز است که از این‌جا رفته‌ای. ما طبق دستور باید هرچه زودتر این بارها را تحویل می‌دادیم. این فرمان فرمانفرما قوام است.»
افراز در جوابش گفت: «تو چرا تمرگیدی؟ چهل تا سوار در اختیار داری. می‌خواستی بروی.
مرد جوان گفت: «من این تاخیر طولانی‌مدت را به قوام گزارش می‌کنم.»
افراز هم گفت: «هر غلطی که خواستی بکن. من از قوام دستور نمی‌گیرم، از ارباب قوام دستور می‌گیرم.»

دو هفته طول کشید که این کاروان ابتدا به فیروزآباد برسد. آنها بسته‌هایی را از گاری‌ها به خوانین قشقایی تحویل دادند و بعد الباقی را نیز به قلعه مزیجون بردند. بلافاصله پس از آن، جهانگیر و افراز و پنج تفنگ‌چی دیگر به تاخت به طرف شیراز راندند و بعد از چند روز به نزدیکی شیراز رسیدند. اما بر خلاف انتظار جهانگیر، وارد شیراز نشدند و به طرف شرق شیراز به سوی کوه‌های ارسنجان اسب تاختند. در تمامی سفر، این دو یار قدیمی در کنار هم بودند و فرصتی بود برای مطرح کردن هزاران سوال در مورد گذشته. اما جهانگیر سوال‌های جدیدی هم در ذهن داشت. او در دل، موفقیتی را که افراز به آن رسیده بود، تحسین می‌کرد و هر بار کارهای افراز در نظرش مرموزتر می‌آمد.

تا این که روزی جهانگیر از افراز پرسید: «افراز، تو خیال نداری که به من بگویی این جاها چه خبر است؟ تو چکاره‌ای که فرمانفرمای شیراز را به هیچ حساب نمی‌کنی؟»
افراز خنده‌ای بلند از ته دل سر داد: «نه، نه. گفتنی نیست. خودت می‌بینی. باید صبور باشی.»
بعد برای اینکه ذهن جهانگیر را منحرف کند گفت: «حالا تو بگو. چرا سر از گراش درآوردی؟ از ده ما که خیلی دور بود.»


📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکه‌های اجتماعی هفت‌برکه دنبال کنید.
🔻 قسمت‌های پیشین به صورت هفتگی در سایت هفت‌برکه منتشر می‌شود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671

▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh