Hossein_jannati
12.5K subscribers
459 photos
68 videos
13 files
100 links
حسین جنتی_غزلسرا

{یک‌جهان نُقصان به یک ارزن‌کمال آمیخته}
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده ای سفله! که انسانم و رایی دارم!

کوهم ای شیخ! چو برخیزی و یک «هو» بکشی،
پاسخِ «هوی» تو ناخواسته «هایی» دارم!

من از آن قوم نی‌ام تا تو بگویی: خاموش!
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم...

من ازین فرقه نی‌ام تا تو خدایش باشی
آدمیزاده‌ام از پیش خدایی دارم...

خوشدل از آنی ای شیخ! که تختی داری...
غافل از اینی ای‌تخت! که پایی دارم!

گفت فرعون که: از هرچه‌جهان چیست تورا؟
گفت موسی که: گریبان و عصایی دارم!

#حسین_جنتی
#تازه
#رفراندوم
.
@h_jannati
.
این قصیده از یکی از دوستان شاعر عزیز من است، بخوانید و روشن شوید، نامِ عزیزش نزد من امانت است که روزگارِ سفله‌ای‌ست...
.
چه فتنه است ندانم ، که روزگارِ دغل
به کامِ خلق کند شوکران به جایِ عسل

به رهگذار ، فتاده‌ست موکِبِ بِرجیس
« اَنَاالاَمیر » به میدان زنَد عبوسِ زُحَل

از او : تنی همه مجروح و ، سر چو شَقّ قَمَـر
وز این : سَمین همه پیکر ، ستبر و فربه کَـفَـل

غریبْ حالی و مقلوبْ روزگاری و ، من ،
اسیرِ چنبرِ حیرت ، فشرده پا به بغل

رسید ناگــَهَم از هاتفی ندا : برخیز !
چو برگِ‌خشکِ خزانی مباش مُستَأصَل

تو را که گفت که دَم درکش و نفَس بس کن ؟
زمین چگونه نلرزد به خود ، اِذا زَلزَل ؟

« زبان بُریده به کنجی نِشسته صُـمٌّ بُـکم » *
کجا رَواست ؟ غریو آر ، اینــْـت جَهدِ اَقَلّ

نِه‌ای به علّت اگر مبتلا، خروشی کن
به واو و یاء و الِف ، از چه مانده‌ای مُعتَل ؟

به دست اگر نَتَوانی ، زبان بیار به کار
به تیغِ نابُرِ او ، از بیان بکــَش مَصقَل

ز عشق ، دل چو بسوزد ، شود چو مُشک و عَبیر
وگرنه ، گــَنده‌ی عَنبَرنِساست بر مَنقَل

بگیر نِشتَری از استخوانِ مانده به زخم
بزن بر این ستم‌آماس و چِرکــْـتوده دُمَل

به غَدرِ غولَـکِ منبرنشین ، مَپیچ از راه
روانه از پیِ سِرگین مَشو به تــَـک ، چو جُعَل

به زیرِ پای ، خدا را نهاده و آنگاه
ستانده اَست ز ابلیس ، پایْ‌مُـزد و شـَـتـَـل

لباسِ احمد و بوحَنظَله‌ست گرچه شبیه ؛
ولیک او ز مَلَک افضل ؛ این ز خس اَرذَل

یکی‌ست را یَدِطولا به عفو و بذل و کرَم
یکی‌ست را همه‌ پا در ضَلال ، با یَدِ شَل

به چشمِ یوسُفِ ایمان ، فشانده خاکستر
بر آبگینِ عَزازیل بَرزَده صیقل

کشیده تیغ به نایِ هزار اسماعیل
به خیره ، حکمِ خداوند را نموده بَدَل

گرفته رایَتِ « اَلمـُـلکُ لیّٖ » و بر گِردَش ،
بَهائِم‌اند و سُتوران به نعره ، بَلهُم اَضَلّ

ندیده دیده چو اینان به کارخانه‌ی دهر
به‌سانِ حرفِ معمّا ، کــَـژَند و لایَنحـَـل

بسوز کُرسیِ سالوس اگر ملول شدی
که آن صُداع ندارد دوا ، جُز این صَندَل

نظر به حَبلِ‌مَتین کن که رشته‌یِ رادی‌ست
که عنکبوت ، نیارَد به غیرِ تارِ فَشَل

علی‌صفَت به صَنَمخانه‌ پایِ وحدت نِهْ
کمر ببند به تَهدیم و کسرِ لاتِ هُبـَـل

کنم به مَطلَعِ نو ، شرحِ سوزِ آتشِ دل
که نیست درخورِ این درد ، ناله‌ی مُجمَل

کَشَد نَبَردِ‌ه‌یِ خورشید ، بر ستیغِ جَبَل ،
ز رَختِ سرخِ شهیدان - به صبح - نخل و کُـتَل

« کفن بیاور و تابوت و ، جامه نیلی کُن »**
قلم بگیر و رقم کن ز نو ، یکی مَقـتَـل

ز خونِ دیده و دل ، دشت را ببین شَنگَرف
ز جسمِ پاکِ جوانان ، ببین به هرسو تــَـل

رسد به گوشِ فلک ، ضجّه‌های رودارود
زِ دودِ آه ، شده کارِ آسمان مُختل

به هر گــَـریوِه ، سرِ دار رفته عیسایی
به هر شَجَر ، زکریّاست اَرّه بر مَفصَل

یکی نشاط نیابی به چهره در مَعبَر
به جز غُموم نبینی به کوی و سوق و محل

به قامتِ خَمِ خود ، از جراحتِ ناسور
کشیده مامِ وطن ، نیل‌جامه‌ی مخمل

بسوخت هرچه درین باغ ، سرو بود و سَمَن
غبارِ سُرمه نِشسته‌ست بر گلویِ غزل

ز کِشتِ خلق نمانده‌ست حاصلی جز باد
فتاده طائرِ فکرت به بندِ لَیت و لَعَلّ

ز کاخِ عقل نمانده‌ست غیرِ خشتی چند
رمیده روح ز دین و ، اساسِ او مُهمَل

به دستِ اَهرِمَن افتاده خاتمِ تدبیر
زِ دست رفته سلیمان و مانده زو هیکل

مگر که ناوَکِ غیرت رسد ز مَـکمَنِ غیب
که بیتِ خُدعه‌گــَران را ، ز بُن کُــنَد مُنحَل

کنم به عرضِ دعا ختمِ این سخن ، که بـوَد ،
به نَصِّ امرِ خداوندگار ، نِعمَ‌عَمَـل

تو هم دو دست برآر و زِ صدق ، آمین گوی
که وعده است اجابت ز رَبّ عَزَّ وَ جَلّ

ز مامَضیٰ خجلم، حالیا غَمان دارم
که خود چه تحفه بیارد به پیش ، مُستَقبَل

بزرگوار خدایا ، به حقّ هشت و چهار
به حقّ اُمّ ابیها و احمدِ مُرسَل

به اسمِ اعظمِ ذاتت ، به عِزّ قُدسِ صفات
به لطف و بخشش و اِکرام ، قبلَ أَن‌یُسئَـل

به هَل‌أَتیٰ و به یاسین ، به کوثر و طــٰـهٰ
به آیه‌آیه‌ی تابانِ مُصحَفِ مُـنزَل

مرا مُصَـدَّقِ لطفت بدار در دارَین ؛
ز مُنکِران و کــَفورانِ جود ، لاتَجعَل

ببین به گــُردِ‌ه‌یِ مجروحِ تازیانه‌نشان
ببین به پینه‌یِ تسلیمِ زانوان چو جَمـَـل

به قولِ فتحِ قریب و به وعده‌ی نَصرَت
به آن « اَلَم تَرَ رَبــُّـکْ بِفیٖلِ کَیفَ فَعَل » ؛

برآر خنجرِ غیظ از خزانه‌ی قهرت
به ضربتی رَسَنِ زَفتِ ظلم را بُگسـَـل

به ریش و ریشه‌ی این قوم ، شعله زن ، چندان ،
که در قُرون و زَمن ، زان بیاورند مَثَل

بِکَش به کــَـتمِ عَدَمْ‌شان ، چنان که تا به ابد ،
گمان شود که نبودند خود ز صبحِ اَزَل

به دستِ خازِنِ دوزخ سپارِشان در حشر
حَمیمِ‌شان بچشان ، بعـدِ کیفرِ اَکمـَـل


* از سعدی
** از عرفی‌شیرازی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
زرد زردم، قسمت من از بهار این گونه است
غم نباید خورد کار روزگار این گونه است
بارها در راه دریا بر زمین افتاده ام،
آری آری دیده ام من، آبشار اینگونه است!
دست بر دل می گذاری، ناله از سر می رود،
در میان عاشقان حال سه تار این گونه است!
آه ای رویای باد آورده می بازم تو را،
عاقبت امروز یا فردا، قمار این گونه است
گیج گیجم، منگ منگم، راه را گم کرده ام
حالت سیاره های بی مدار این گونه است!
سرد و سنگینم، پر از آثار اشک و گرد و خاک،
ای ز حالم بی خبر، سنگ مزار این گونه است!
هر دم از بادی به دامانی پناه آورده ام،
دامن از من وامکش، آری غبار این گونه است!

#حسین_جنتی
#از_مجموعه_غزل_ن

.
@h_jannati
.
بعد از قریب به پنج‌سال... ناشر محترم دوباره توانسته «ن» و «ی» را منتشر کند... چاپ هفتم«ن» و چاپ پنجم «ی» را از انتشارات فصل پنجم تهیه کنید اگر دوست دارید... «حرف» باید زده شود، هرجور ممکن است...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
خوشا مراتبِ درویشان، که "هو" کشیدم و آهی رفت...
تفاوتی نکند ما را، که شیخی آمد و شاهی رفت!
که شیخ و شاه در این عالَم، دو ذره‌اند به ناچیزی...
فلک ندیده می‌انگارد، که برگی آمد و کاهی رفت!
خوشا به آینه بودن‌ها، زِ چهره رنگ زدودن‌ها،
هزار زنگی اگر آمد، سیاه بود... سیاهی رفت...
هزار شُکر که با خویشان، که با جماعتِ درویشان
به یک گلیم توانم بود، اگر صواب و گناهی رفت...
خوشم که فردم و درویشم! در این جهان منم و ریشم!
تفاوتی نکند پیشم، که باد در چه کلاهی رفت!
.
.
@h_jannati
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
از وحشتِ تنهاکُشِ طهران به خراسان...
گشتیم پناهنده هراسان به خراسان!
بر پوستِ آهوی خُتن نامه نوشتیم:
از ماهیِ ترسیده ی عُمان به خراسان!
یک سطر از آن قصه ی انگشتر و دیو است...
با گریه فرستاده سلیمان به خراسان!
یک سطر از آن وسعتِ سرگشتگیِ نوح،
در حیرتِ بی ساحلِ توفان به خراسان!
سطرِ دگرش عرضِ پریشانیِ طفلی،
در ظلمتِ چاهی ست زِ کنعان به خراسان!
از آهِ جگرسوز برآورده ام ابری،
تا شِکوِه بَرَد محملِ باران به خراسان...
ابری نه! که بُغضی ست فروخورده تر از خون،
از خونِ شهیدانِ خیابان به خراسان!
بگذار کنم چاک گریبانِ قلم را...
تا ناله رَوَد یکسره عریان به خراسان!
زین جُور که سلطان کُنَد امروز ملولیم...
تا چند کُنَد حوصله سلطان به خراسان؟!
تا باز مگر بیرقی از خُفیه در آید،
چون رود زند جانبِ طغیان به خراسان!
وآنگاه قلم در کفِ من چامه نگارد
گویی که به حرف آمده حَسّان به خراسان!
تا هیچ دلِ صاف، رضا نیست زِ مامون،
تا در تنِ یک مور بُوَد جان به خراسان،
تا در کفِ آن دیوِ سیه نقص توان دید،
هرگز نرسد پنجه ی نُقصان به خراسان!
.
.
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati
یادداشت خیلی کوتاه
.
https://www.h-jannati.ir/?p=1009
یادداشت کوتاه من:
https://www.h-jannati.ir/?p=1021
متاسفانه سایتِ کوچکِ من گنجایش جمعیت را ندارد و در دقایق اول انتشارِ مطلب جدید هنگ می‌کند! سر صبر اگر بخوانید لطف کرده‌اید...
Ma Khasteim
Mohammad Beigi
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی...

خواننده و آهنگساز: #محمد_بیگی
کلام: #حسین_جنتی
تنظیم: #مازیار_رشتی_پور
میکس و مستر: #فرشاد_پاسدار
کاور آرت: #کسرا_حیدری_زاده

@mohammadbeigiart
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.

سیاهپوشِ که‌ای؟! آن‌که سربلند گذشت؟!
چراغِ نیزه شد از این جهانِ گَند گذشت؟!
سیاهپوشِ که‌ای؟! آن‌که چون غزالِ جسور،
به‌تاخت از وسطِ حلقه‌ی کمند گذشت؟!
پیاده مانده‌ای و ناله می‌زنی او را،
که تند و تیز، ازین فتنه با سمند گذشت؟!
خمود و لِه شده زیرِ گرانیِ بازار،
گریستی به کسی که "نگفته چند" گذشت؟!
تو چون مگس به سرِ خویشتن بکوب که او،
"عسل‌پسند" زِ سودای "حبه‌قند" گذشت!
اسیرِ خِفّتِ خود باش زیرِ یوغِ ستم،
که آن رهاییِ مطلق زِ هرچه بند گذشت....
#حسین_جنتی
#محرم
@h_jannati
.
.
موقت:
اگر اطلاعیه‌ای دیدید که نام من بعنوان میهمان برنامه در آن درج شده است و من خودم در صفحاتم منتشر نکرده‌ام بدانید که فقط برای جلب مشتری ست و من بیخبرم!
.
چو می‌کُنم به غزل‌های گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو می‌روم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصه‌ها که نمی‌گویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون می‌جهد چو دود از بام
چو دست می‌بَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که می‌نهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیده‌ست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنباله‌دارِ گلپوشش!
.
#حسین_جنتی
#تازه
#عشق
.



@h_jannati
.
.
.
در فهمیدن اندازه خویشتن:
.
.

گفت بچه کلاغ با مادر:
لاشه‌ی سگ نمی‌خورم دیگر!
گرچه صد پُشتِ من زباله‌خور است
دلم از خوردنِ زباله پُر است!
قصد دارم که تَرکِ کار کُنم
بروم زین‌سپس شکار کنم
مادرش گفت: این خیالِ حرام،
از چه پخته‌ست در سرت ای خام؟!
ما کلاغیم و کارِ ما این است
راه و رسمِ تبارِ ما این است
شرم می‌آیدم زِ اجدادم
که چنین است رایِ اولادم!
گفت: مادر! کمی برون از شهر،
اندکی دورتر زِ جانبِ نهر،
دوستی یافتم که تیزپَری‌ست!
در نوکِ هر پَری وِرا هنری‌ست!
می‌پَرَد تیز و تند تا سرِ کوه
هرکه پَر دارد از وِی است سُتوه!
سایه‌اش دامِ دسته‌ی موشان!
پنجه‌اش ختمِ خوابِ خرگوشان!
بیند از آسمان به فضلِ اِله،
مور اگر بگذرد به سنگِ سیاه!
پنجه‌ی تیزِ آهنینم نیست...
چشمِ آگاهِ تیزبینم نیست...
لیک با دوستی که من دارم،
کِی ازین کاستی مِحَن دارم؟!
گفت مادر که: من فدات شَوَم!
من فدای پَرِ سیات شَوَم!
هرکه با دیگری قِران باشد،
نتوان گفت این همان باشد!
آن دوچنگالِ تیزِ غرقه به خون،
با وِی از بیضه آمدی بیرون!
آن خَمِ کارگر به منقارش،
بوده از جَدِّ وِی به طومارش!
گرچه با وِی شوی رفیقِ عزیز،
نشود پنچه‌ات چُنو تَر و تیز!
همنشینی چو بازِمان نکند...
"دوستی هم‌تَرازمان نکند"!
یادم آمد حکایتِ پدرت
که کنون نیست سایه‌اش به سَرَت...
با عقابی رفیق شد چندی
دعوتش کرد بر سرِ گَندی...
باقیِ قصه نَقلِ دیگری است
در کتابِ شریفِ "خانلری" است...
.
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
جهان، آبستنِ دیو است... هر اِشکم چهل عنتر!
دریغ از یک سلیمان در رَحِم... یک حلقه انگشتر...
به سعیِ دیده نتوان جُست، راهِ راست را زیراک،
میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!
خلایق، بنده‌ی چشمند، عیبی نیست، درد اینجاست؛
که نشناسند اهلِ فضل، موسی را زِ جادوگر...
غبارِ نعلِ فرعون است... می‌گویند: اینک ابر!
سراسر پشتِ‌سر دیوار... می‌گویند: آنک دَر!
ابوسفیان چنان در خطبه می‌گرید که پنداری،
محمد رفته بعد از قصه‌ی معراج بر منبر!
ورم کرده‌ست خیکِ شیخ و می‌گوید: به اذنِ حق،
مجدد حاملِ عیسی شدم! البته بی‌مادر!
چهل قرن است قرآن بر سرِ نیزه‌ست و می‌بینم،
که در آونگِ عمروعاص حیراننند مُشتی خر!
زبان در کام و شوقِ ذوالفقارش در نیام آوخ!
تماشا می‌کند این زیر و رو را با غضب حیدر...
ازین مصحف گشودن‌های بی‌حاصل گریزانم...
که قاری لالِ مادرزاد و جمله اهلِ مسجد کَر!
دُکانِ کاوه تعطیل است از بس مشتری جوشد،
در این بازارِ حیرت در میانِ پای اسکندر!
.
.
#حسین_جنتی
#روزگار
.
@h_jannati
.
ثبت نام در کارگاه "حضوری" تهران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
.
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!
کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!
شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!
چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!
بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!
.
#حسین_جنتی
@h_jannati
.
همراهانِ شب‌های شعر طهران بخوانند ❤️
.
https://www.h-jannati.ir/?p=1051
.
تازه مسلمانان و کاسه‌های داغ‌تر از آش بشنوند و بخوانند:

می‎شکافد لبِ مرا سخنم!
ذوالفقارِ علی‎ست در دهنم!
مصلحت در زبان‌‎درازی نیست...
ذوالفقارِ علی‎ست، بازی نیست!
لاجرم جز علی نمی‎دانم...
جز علی را ولی نمی‎دانم...
آنچنانم که مادرم می‎خواست
خاکِ نعلینِ حیدرم می‎خواست!
فقر و بی دست و پایی‎ام مَنِگَر...
شیعه‎ی مرتضی سر است و جگر!
سر، که بار است، بر زمین بادا
جگری مانده، آتشین بادا!
جگری غربتِ قرون با او
هفت دریای واژگون با او!
جگری هفت شیرِ نر در وی!
هر یکی هفت‎مَن جگر در وی!
جگری داغ پُشتِ داغ زده...
ریشخندی به چلچراغ زده!
جگری اینچنین به هول و وَلا،
جگرِ حمزه، سیدالشهدا!
این جگر، جا برای سَر نگذاشت!
میلِ سَر داشتم، جگر نگذاشت!
از همان کودکی سَرَم پَر داشت...
تیغ را کودکانه باور داشت...
تیغ از دور دلبری می‌‎کرد،
سَر به گهواره سَرسَری می‎کرد!
چه سَری؟ رازدارِ ساغرها...
چه سَری؟ سرشناسِ خنجرها!
چه سَری؟ شب، گرسنه رفته به خواب...
چه سَری؟ دشمنِ دروغ و نقاب...
سرِ از غصه ناله بُرده به چاه!
سرِ نادیده مِهرِ شال و کلاه...
خود، مرا جای و جامه اطلس نیست،
اینچنینم که باکم از کس نیست!
با سخندان، سخنوری کردن،
نیست کمتر زِ عنتری کردن!
با غلامِ علی درشت مشو!
پشه‎ای! پاچه‎گیرِ مُشت مشو!
خوش ندارم به خنده فوت کنم،
تا که چون کاه زیر و روت کنم...
.
.
#حسین_جنتی



@h_jannati