راز زنانگی☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸چه دلنشین است صبحی که
🌺با لبخند😊شروع شــود
🌸پنجره ی دلت را
🌺رو به خوشبختی باز کن.
🌸عشق را به قلبت دعوت کن
🌺و نفس بکش هوای مهربانی ها را
🌺با لبخند😊شروع شــود
🌸پنجره ی دلت را
🌺رو به خوشبختی باز کن.
🌸عشق را به قلبت دعوت کن
🌺و نفس بکش هوای مهربانی ها را
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از بین بردن جوش های سرسیاه روی بینی🎈
1قاشق پودر ژلاتین + 3قاشق شیر🥛
روی بینیتون بمالید وقتی خشک شد برش دارید و با آب خنک بشورید.
@Goodideas 💡💓
1قاشق پودر ژلاتین + 3قاشق شیر🥛
روی بینیتون بمالید وقتی خشک شد برش دارید و با آب خنک بشورید.
@Goodideas 💡💓
👈کسانی که کنجد می خورند کمتر دچار ریزش مو، چروک پوست و کم خونی می شوند
👈در صبحانه كنجد و عسل را جای دهيد و برای طبخ غذاها از روغن كنجد استفاده نماييد.
@Goodideas 💡💓
👈در صبحانه كنجد و عسل را جای دهيد و برای طبخ غذاها از روغن كنجد استفاده نماييد.
@Goodideas 💡💓
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشقا ببینید چه گلدن قشنگو راحتی میتونید درست کنید اونم با وسایل دم دستی
برای درست کردن این گلدون زیبا فقط به شیشه مربا و نخ کنفی احتیاج داریم
@Goodideas 💡💓
برای درست کردن این گلدون زیبا فقط به شیشه مربا و نخ کنفی احتیاج داریم
@Goodideas 💡💓
💦🌷💦🌷💦🌷💦🌷💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
باهم خندیدیم.
میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد.
این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟
سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم.
صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:چیشد؟؟
بغضم رو قورت دادم: از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا ...
او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!!
_چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!
هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!
من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.
پرسیدم:
حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟
او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:نخیییر..گرفتار شدیم!
بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.
گفت:فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون
من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.
در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟
من از این بابت نگرانم.چون خودم رو لایق شما نمیدونم.
او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود.
گفت: چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!
شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند.
سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه.
او آهسته گفت: من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟ ؟
همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.
به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:بزارید حجت رو تموم کنم.
من در زندگیم دوبار عاشق شدم!
یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!!
سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.
او گفت: من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم.
با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم.
وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.
پرسیدم شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟
او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی . .شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی. .
اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!
وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی زندگی هر دو نفرمون قرار داده.
اسم این تحلیل حاج کمیل رو من وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.
با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا
او اخم شیرینی کرد و گفت:حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقا ها..
خندیدم:ببخشید..باید تمرین کنم.
پرسید:خب سوال بعدی؟
گفتم:سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!
او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم!
_کجا حاج ..کمیل؟
با شیطنت گفت:مزاحم خلوتتون نمیشم!
با التماس گفتم:منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج ..کمیل
او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:گفتم که گرفتار شدیم..
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
باهم خندیدیم.
میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد.
این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟
سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم.
صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:چیشد؟؟
بغضم رو قورت دادم: از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا ...
او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!!
_چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!
هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!
من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.
پرسیدم:
حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟
او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:نخیییر..گرفتار شدیم!
بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.
گفت:فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون
من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.
در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟
من از این بابت نگرانم.چون خودم رو لایق شما نمیدونم.
او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود.
گفت: چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!
شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند.
سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه.
او آهسته گفت: من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟ ؟
همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.
به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:بزارید حجت رو تموم کنم.
من در زندگیم دوبار عاشق شدم!
یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!!
سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.
او گفت: من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم.
با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم.
وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.
پرسیدم شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟
او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی . .شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی. .
اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!
وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی زندگی هر دو نفرمون قرار داده.
اسم این تحلیل حاج کمیل رو من وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.
با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا
او اخم شیرینی کرد و گفت:حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقا ها..
خندیدم:ببخشید..باید تمرین کنم.
پرسید:خب سوال بعدی؟
گفتم:سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!
او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم!
_کجا حاج ..کمیل؟
با شیطنت گفت:مزاحم خلوتتون نمیشم!
با التماس گفتم:منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج ..کمیل
او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:گفتم که گرفتار شدیم..
ادامه دارد...
#دانستنیهای_پزشکی
چگونه از چشمان خود در مقابل گوشی محافظت کنیم؟
۱) پلک بزنید، پلک بزنید، پلک بزنید.
۲) نور های خیره کننده را کاهش دهید.
۳) به چشمان خود استراحت دهید.
۴) روشنایی صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۵) تنظیم کردن سایز فونت گوشی یا. گجت
۶) صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۷) گوشی خود را با فاصله نگه دارید.
@Goodideas 💡💓
چگونه از چشمان خود در مقابل گوشی محافظت کنیم؟
۱) پلک بزنید، پلک بزنید، پلک بزنید.
۲) نور های خیره کننده را کاهش دهید.
۳) به چشمان خود استراحت دهید.
۴) روشنایی صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۵) تنظیم کردن سایز فونت گوشی یا. گجت
۶) صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۷) گوشی خود را با فاصله نگه دارید.
@Goodideas 💡💓
#خانه_داری
✍برای برداشتن ترشی از ظرف ترشی از ملاقه استیل استفاده نکنید چون باعث میشود ترشی زود خراب شود و ترد بودنشو از دست بده و کپک بزنه.
@Goodideas 💡💓
✍برای برداشتن ترشی از ظرف ترشی از ملاقه استیل استفاده نکنید چون باعث میشود ترشی زود خراب شود و ترد بودنشو از دست بده و کپک بزنه.
@Goodideas 💡💓
#پزشکی
آهن مهمترین ماده معدنی که کمبود آن فقط به شکل کم خونی بروز نمی کند
از علائم کمبود این ماده معدنی
ضعف و بی حالی و خستگی مفرط و کاهش قدرت تمرکز در کار کردن است
@Goodideas 💡💓
آهن مهمترین ماده معدنی که کمبود آن فقط به شکل کم خونی بروز نمی کند
از علائم کمبود این ماده معدنی
ضعف و بی حالی و خستگی مفرط و کاهش قدرت تمرکز در کار کردن است
@Goodideas 💡💓
زن زیرک و دانااااا 👆
پکیج زنان هیما پر قدرتترین پکیج روابط
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان 👆
.
🛑💫بیش از ۴۵۰ فایل دیگه اینجا گوش کن
👇👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
پکیج زنان هیما پر قدرتترین پکیج روابط
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان 👆
.
🛑💫بیش از ۴۵۰ فایل دیگه اینجا گوش کن
👇👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام صبحتون بخیر🌹
🗓۱۴۰۳/۳/۳۱
امروزتون مبارک🌺☀️
سرتـون سـبــز🌸🌼
لبــتون گـــل🌺☀
چشماتون نور🌸🌼
کامتون عسل🌺☀
لحنتون مهر🌸🌼
حرفاتون غزل🌺☀
حستون عشق🌸🌼
دلتــون گــرم🌺☀
لبتون خـندان🌸🌼
حالتون خـوب🌺☀
خوب، خوب🌸🌼
منبع پست های انگیزشی و انرژی مثبت
@SOBHbe
🗓۱۴۰۳/۳/۳۱
امروزتون مبارک🌺☀️
سرتـون سـبــز🌸🌼
لبــتون گـــل🌺☀
چشماتون نور🌸🌼
کامتون عسل🌺☀
لحنتون مهر🌸🌼
حرفاتون غزل🌺☀
حستون عشق🌸🌼
دلتــون گــرم🌺☀
لبتون خـندان🌸🌼
حالتون خـوب🌺☀
خوب، خوب🌸🌼
منبع پست های انگیزشی و انرژی مثبت
@SOBHbe