This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۲/۳۱
🌺ســــلام
☕️به آخـرین روز
🌺 #اردیبهشتمـاه خوش آمـدید
☕️یک روز بی نظیـر
🌺یک صبح دلنشین
☕️یک لبخنـد از ته دل
🌺یک خدای
☕️همیشه همراه
🌺با هـزار
☕️آرزوی زیبـا
🌺تقدیم لحظه هاتان
☕صبح دوشنبه تون زیبـا
🌺ســــلام
☕️به آخـرین روز
🌺 #اردیبهشتمـاه خوش آمـدید
☕️یک روز بی نظیـر
🌺یک صبح دلنشین
☕️یک لبخنـد از ته دل
🌺یک خدای
☕️همیشه همراه
🌺با هـزار
☕️آرزوی زیبـا
🌺تقدیم لحظه هاتان
☕صبح دوشنبه تون زیبـا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترفند بستن کمربند به شکل #گل برای مانتو و لباس ها و پالتو هاتون...😍
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
#ترفند_خونهداری
✅بهترین راه برای شستشوی شیر آلات استفاده از محلول آب وصابون است
که رنگ طبیعی آنها را حفظ کند و باعث #براق شدن می شود.
@Goodideas 💡💓
✅بهترین راه برای شستشوی شیر آلات استفاده از محلول آب وصابون است
که رنگ طبیعی آنها را حفظ کند و باعث #براق شدن می شود.
@Goodideas 💡💓
💢چطورسوختگي قهوه جوش را از بين ببريم؟
🔺1ق.غ نمک + 2 فنجان يخ + 1/4 آبليمو را در قهوه جوش بريزيد و بهم بزنيد تا سوختگي برطرف شود.
@Goodideas 💡💓
🔺1ق.غ نمک + 2 فنجان يخ + 1/4 آبليمو را در قهوه جوش بريزيد و بهم بزنيد تا سوختگي برطرف شود.
@Goodideas 💡💓
💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_یازدهم
فاطمه پرسید تو کامران رو دوست داری؟
گفتم:کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که فقط دنبال عشق باشه! تازه عاقبت این عشق هم مشخص نیست.چون خیلی چیزا هست که ممکنه به مرور زمان اونو سرد کنه.اول فاصله ی طبقاتیمون ودوم بی اعتمادیش بخاطر گذشته م..
کامران هم مثل خیلیای دیگه فکر میکنه من بخاطر حاج آقا تغییر کردم در حالیکه خواب آقام منو متحول کرد نه چیز دیگه ای..آره من حاج آقا رو دوست داشتم..تا سرحد جنون..ولی باور کن نمیدونم اسم احساسم به ایشون چی بود.چون در تمام این یکسال میدونستم ایشون خیلی حدو منزلتش از من بالاتره..ولی..فاطمه ولی این احساس خیلی کمکم کرد تا تحمل کنم.حالا هرچی داره از عمر توبه م بیشتر میگذره اون احساس عجیب و مقدس که نسبت به ایشون داشتم داره کمتر میشه..نمیدونم این خوبه یا نه ولی من خودم و سپردم به بازوی خدا.
من از خدا فقط یک درخواست دارم.اونم اینه که به من مردی عطا کنه که با دیدنش مهر خدا رو بیشتر در دلم حس کنم و گذشته هامو جبران کنم.کامران، اون مرد نیست فاطمه.! کامران خودش، یکی رو میخواد که راهو از چاه نشونش بده..
فاطمه گفت:خب شاید تو بتونی تغییرش بدی..
خنده ی تلخی کردم:این امکان نداره! من خودم تو دوران نقاهت پس از توبه ام چطوری میتونم مردی که خودش تویک خونواده ی مذهبی بوده رو به اعتقاداتم دعوت کنم..
_شاید تونستی..اون عاشقته.
گفتم:آره شاید تونستم ولی فکر میکنی اگه به عشق من بخواد عوض شه چقدر این تغییر پایداره؟! اون باید مثل من قلبا خودش بخواد عوض شه..من به زور نمیتونم اونو بهشتیش کنم..
واصلا شایدم تغییر اساسی کنه ولی من نمیخوام این ریسکو کنم..دیگه نمیخوام به روزگاری برگردم که خدا توش نبود..حتی اگه تا آخر عمرم مجرد بمونم!
فاطمه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد.درحالیکه چشمش پراز اشک شده بود گفت:چقدر عوض شدی ...آره کاملا حق با توست.از خدا میخوام قسمتت یک مرد مومن بشه..ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی..تو واقعا نمونه ی یک معجزه ای!
گریه کردم.
_دعا کن در این ایمان ثابت قدم باشم.تو از روز اول منو بهتر و بزرگتر از چیزی که بودم دیدی..شاید اگر این امیدواریهاو اعتماد تو به من نبود کم میاوردم..
اون از ته دل دعا کرد:الهی آمین..
چندروزی گذشت!
پاییز با همه ی دلگیریهاش آغازشده بود و من آرزو میکردم مثل قدیم بارون بباره.مدتها بود که بارون کمتر در آسمون این شهر پرسه میزد!
دیگه به زندگی جدیدم عادت کرده بودم و اگرچه مشکلاتم بیشتر شده بود ولی آرامش داشتم.مخصوصا بعد از گرفتن اون تسبیح! .اون تسبیح سبزرنگ به من آرامشی وصف نشدنی هدیه میداد و امیدم رو به زندگی افزون تر میکرد! من وتسبیح سبزرنگ مثل دو یار باوفا همیشه در کنار هم بودیم! گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا علاوه براینکه سفارش الهام رو برآورده میکرد درمن هم مانند یک مسکن آرام بخش موثر بود واین رو من به درستی حس میکردم.
یک شب فاطمه بهم پیام داد که فردا همدیگر رو ببینیم.وقتهایی که فاطمه بی مقدمه چنین درخواستی میکرد یقینا مساله مهمی پیش آمده بود.
طبق خواست او بعد از اتمام روز کاریم به سمت منزل جدیدش رفتم و بعد از تبریکات و خوش و بش های روزانه بهم گفت که کامران با مادرش رفتند مسجد پیش حاج مهدوی تا واسطه ی ازدواجتون بشه!
من از تعجب دهانم وامونده بود .
گفتم:امکان نداره.!
فاطمه گفت:ظاهرا کامران قصدش واسه ازدواج خیلی جدیه.
ولی من حدس میزدم که اون میخواست مطمئن شه که بین من وحاج مهدوی رابطه ای وجود نداره!
پرسیدم: حاج آقا چه جوابی دادن؟
فاطمه شماره ی حاج مهدوی رو برام رو یک کاغذ نوشت و دستم داد .
گفت :حاج آقا گفتن بعد از نماز مغرب وعشا باهاشون تماس بگیری!!
شماره رو در کیفم گذاشتم و به فکر رفتم!!
فکرم خیلی مشغول بود.
وقتی به خونه برگشتم با دلشوره واضطراب زنگ زدم به حاج مهدوی.
نفسهام یاریم نمیکردند.کی میشد یادبگیرم که در مقابل این مرد نفس کم نیارم؟
او بعد از چند بوق گوشی رو برداشت.
سلام کردم وبا صدایی لرزون خودم رو معرفی کردم.. به گرمی جوابم رو داد و یک راست رفت سر اصل مطلب:
_حتما در جریان هستید که اون جوون با مادرشون اومدن مسجد برای امر خیر؟ !
گفتم:بله.
_خب؟ اجازه میفرمایید بنده شماره ی تماس یا آدرستون روخدمت والده ی ایشون بدم جهت آشنایی بیشتر؟
مصمم گفتم:خیر حاج آقا.اول اینکه اون آقا آدرس منو داره.و دوم اینکه من با ایشون صحبتهامو کردمو جوابم رو میدونن.حالا چرا باز به شما رجوع کردن وهدفشون چیه نمیدونم.
او مکثی کرد وپرسید:میتونم دلیلتون رو برای رد ایشون بدونم؟
دوباره نفسهام نامرتب شد..چی باید میگفتم؟!
ادامه دارد..
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_یازدهم
فاطمه پرسید تو کامران رو دوست داری؟
گفتم:کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که فقط دنبال عشق باشه! تازه عاقبت این عشق هم مشخص نیست.چون خیلی چیزا هست که ممکنه به مرور زمان اونو سرد کنه.اول فاصله ی طبقاتیمون ودوم بی اعتمادیش بخاطر گذشته م..
کامران هم مثل خیلیای دیگه فکر میکنه من بخاطر حاج آقا تغییر کردم در حالیکه خواب آقام منو متحول کرد نه چیز دیگه ای..آره من حاج آقا رو دوست داشتم..تا سرحد جنون..ولی باور کن نمیدونم اسم احساسم به ایشون چی بود.چون در تمام این یکسال میدونستم ایشون خیلی حدو منزلتش از من بالاتره..ولی..فاطمه ولی این احساس خیلی کمکم کرد تا تحمل کنم.حالا هرچی داره از عمر توبه م بیشتر میگذره اون احساس عجیب و مقدس که نسبت به ایشون داشتم داره کمتر میشه..نمیدونم این خوبه یا نه ولی من خودم و سپردم به بازوی خدا.
من از خدا فقط یک درخواست دارم.اونم اینه که به من مردی عطا کنه که با دیدنش مهر خدا رو بیشتر در دلم حس کنم و گذشته هامو جبران کنم.کامران، اون مرد نیست فاطمه.! کامران خودش، یکی رو میخواد که راهو از چاه نشونش بده..
فاطمه گفت:خب شاید تو بتونی تغییرش بدی..
خنده ی تلخی کردم:این امکان نداره! من خودم تو دوران نقاهت پس از توبه ام چطوری میتونم مردی که خودش تویک خونواده ی مذهبی بوده رو به اعتقاداتم دعوت کنم..
_شاید تونستی..اون عاشقته.
گفتم:آره شاید تونستم ولی فکر میکنی اگه به عشق من بخواد عوض شه چقدر این تغییر پایداره؟! اون باید مثل من قلبا خودش بخواد عوض شه..من به زور نمیتونم اونو بهشتیش کنم..
واصلا شایدم تغییر اساسی کنه ولی من نمیخوام این ریسکو کنم..دیگه نمیخوام به روزگاری برگردم که خدا توش نبود..حتی اگه تا آخر عمرم مجرد بمونم!
فاطمه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد.درحالیکه چشمش پراز اشک شده بود گفت:چقدر عوض شدی ...آره کاملا حق با توست.از خدا میخوام قسمتت یک مرد مومن بشه..ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی..تو واقعا نمونه ی یک معجزه ای!
گریه کردم.
_دعا کن در این ایمان ثابت قدم باشم.تو از روز اول منو بهتر و بزرگتر از چیزی که بودم دیدی..شاید اگر این امیدواریهاو اعتماد تو به من نبود کم میاوردم..
اون از ته دل دعا کرد:الهی آمین..
چندروزی گذشت!
پاییز با همه ی دلگیریهاش آغازشده بود و من آرزو میکردم مثل قدیم بارون بباره.مدتها بود که بارون کمتر در آسمون این شهر پرسه میزد!
دیگه به زندگی جدیدم عادت کرده بودم و اگرچه مشکلاتم بیشتر شده بود ولی آرامش داشتم.مخصوصا بعد از گرفتن اون تسبیح! .اون تسبیح سبزرنگ به من آرامشی وصف نشدنی هدیه میداد و امیدم رو به زندگی افزون تر میکرد! من وتسبیح سبزرنگ مثل دو یار باوفا همیشه در کنار هم بودیم! گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا علاوه براینکه سفارش الهام رو برآورده میکرد درمن هم مانند یک مسکن آرام بخش موثر بود واین رو من به درستی حس میکردم.
یک شب فاطمه بهم پیام داد که فردا همدیگر رو ببینیم.وقتهایی که فاطمه بی مقدمه چنین درخواستی میکرد یقینا مساله مهمی پیش آمده بود.
طبق خواست او بعد از اتمام روز کاریم به سمت منزل جدیدش رفتم و بعد از تبریکات و خوش و بش های روزانه بهم گفت که کامران با مادرش رفتند مسجد پیش حاج مهدوی تا واسطه ی ازدواجتون بشه!
من از تعجب دهانم وامونده بود .
گفتم:امکان نداره.!
فاطمه گفت:ظاهرا کامران قصدش واسه ازدواج خیلی جدیه.
ولی من حدس میزدم که اون میخواست مطمئن شه که بین من وحاج مهدوی رابطه ای وجود نداره!
پرسیدم: حاج آقا چه جوابی دادن؟
فاطمه شماره ی حاج مهدوی رو برام رو یک کاغذ نوشت و دستم داد .
گفت :حاج آقا گفتن بعد از نماز مغرب وعشا باهاشون تماس بگیری!!
شماره رو در کیفم گذاشتم و به فکر رفتم!!
فکرم خیلی مشغول بود.
وقتی به خونه برگشتم با دلشوره واضطراب زنگ زدم به حاج مهدوی.
نفسهام یاریم نمیکردند.کی میشد یادبگیرم که در مقابل این مرد نفس کم نیارم؟
او بعد از چند بوق گوشی رو برداشت.
سلام کردم وبا صدایی لرزون خودم رو معرفی کردم.. به گرمی جوابم رو داد و یک راست رفت سر اصل مطلب:
_حتما در جریان هستید که اون جوون با مادرشون اومدن مسجد برای امر خیر؟ !
گفتم:بله.
_خب؟ اجازه میفرمایید بنده شماره ی تماس یا آدرستون روخدمت والده ی ایشون بدم جهت آشنایی بیشتر؟
مصمم گفتم:خیر حاج آقا.اول اینکه اون آقا آدرس منو داره.و دوم اینکه من با ایشون صحبتهامو کردمو جوابم رو میدونن.حالا چرا باز به شما رجوع کردن وهدفشون چیه نمیدونم.
او مکثی کرد وپرسید:میتونم دلیلتون رو برای رد ایشون بدونم؟
دوباره نفسهام نامرتب شد..چی باید میگفتم؟!
ادامه دارد..
زنده ماندن عشق با 👆
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
👇کانال آموزشی 👇⭐️
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
دریافت ۶ چله رویش سبز 💚⭐️👇
@Admiin_moj
پکیح رایگان ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
👇کانال آموزشی 👇⭐️
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
دریافت ۶ چله رویش سبز 💚⭐️👇
@Admiin_moj
پکیح رایگان ☝️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹درود بر شما به خرداد خوش آمدید ۱۴۰۳/۳/۱
🌺دریچه نگاهت را بگشا آفتاب تا
☘افق روشنایی بالا آمده است
🌺آن را میهمان آسمان دلت کن
☘جهان خود را به آغوش شادی افکنده
🌺و شب را با سیاهی و سکوتش
☘به روزی دیگر سپرده است
🌺غصّه های دیروز را فراموش کن و برای
☘امروز مثل خورشید، از نو آغاز کن
🌺و با یاد پروردگار به روزت برکت ببخش💐💐💐
🌺دریچه نگاهت را بگشا آفتاب تا
☘افق روشنایی بالا آمده است
🌺آن را میهمان آسمان دلت کن
☘جهان خود را به آغوش شادی افکنده
🌺و شب را با سیاهی و سکوتش
☘به روزی دیگر سپرده است
🌺غصّه های دیروز را فراموش کن و برای
☘امروز مثل خورشید، از نو آغاز کن
🌺و با یاد پروردگار به روزت برکت ببخش💐💐💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ترفند
ایده های جالب برای خونه هایی که گل و گلدون دارن و به گیاه ها علاقه مندن😍👌
خانومای این کانال بینظیرن😘
@Goodideas 💡💓
ایده های جالب برای خونه هایی که گل و گلدون دارن و به گیاه ها علاقه مندن😍👌
خانومای این کانال بینظیرن😘
@Goodideas 💡💓
تمیز کردن اجاق گاز با نمک !
اگر بعد از پخت و پز، یک لایه نازک نمک دور شعلههای اجاق گاز بریزید، تمیز کردن آن راحتتر میشود.
🔻 وقتی اجاق گاز سرد شد، تنها کاری که باید بکنید جمع کردن نمکها با یک دستمال نمدار است بدون اینکه نیاز باشد چیزی را بمالید. میتوانید از جاروبرقی هم برای جمع کردن نمکها استفاده کنید
#ظرافت_خانه_داری
@Goodideas 💡💓
اگر بعد از پخت و پز، یک لایه نازک نمک دور شعلههای اجاق گاز بریزید، تمیز کردن آن راحتتر میشود.
🔻 وقتی اجاق گاز سرد شد، تنها کاری که باید بکنید جمع کردن نمکها با یک دستمال نمدار است بدون اینکه نیاز باشد چیزی را بمالید. میتوانید از جاروبرقی هم برای جمع کردن نمکها استفاده کنید
#ظرافت_خانه_داری
@Goodideas 💡💓
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
راز معلق موندن تخم شربتی😍🤌🏻
فقط کافیه توی میکسر خوردکن یا هروسیله ی دیگه ای که دارین چند دقیقه هم بزنید که پف دار وژله ای بشه 👌🏻
من تخم شربتی و حجم زیاد درست میکنم و توی یخچال یکی دو هفته نگه میدارم هروقت بخوام شربت درست کنم راحت و در دسترسه😍
و نعنا که فقط کافیه چند دقیقه با آب جوش اجازه خیس بخوره
الان که هوا گرم شده این ترفند ها برای نوشیدنی خیلی کاربردیه پس لایکش کن و سیؤش کن که گمش نکنی برای اطرافیانت هم بفرستش🥰🤌🏻
@Goodideas 💡💓
فقط کافیه توی میکسر خوردکن یا هروسیله ی دیگه ای که دارین چند دقیقه هم بزنید که پف دار وژله ای بشه 👌🏻
من تخم شربتی و حجم زیاد درست میکنم و توی یخچال یکی دو هفته نگه میدارم هروقت بخوام شربت درست کنم راحت و در دسترسه😍
و نعنا که فقط کافیه چند دقیقه با آب جوش اجازه خیس بخوره
الان که هوا گرم شده این ترفند ها برای نوشیدنی خیلی کاربردیه پس لایکش کن و سیؤش کن که گمش نکنی برای اطرافیانت هم بفرستش🥰🤌🏻
@Goodideas 💡💓