زندگی با کسی که حرفهای سنجیده، منطقی و کوتاه میزند برایم دوستداشتنی است.
ناتالیا گینزبورگ
ترجمه؛ محسن ابراهیم
ناتالیا گینزبورگ
ترجمه؛ محسن ابراهیم
عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود
حق بر این بود که در وادی بی منطق عشق
آنکه دشوار به چنگ آمده آسان نرود
رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود
آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که میگفت به قرآن نرود
کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
يوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود
گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود
#هادی_معراجی
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود
حق بر این بود که در وادی بی منطق عشق
آنکه دشوار به چنگ آمده آسان نرود
رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود
آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که میگفت به قرآن نرود
کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
يوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود
گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود
#هادی_معراجی
نزدیک شدم به او
نزدیکتر...
و آنگاه که دست دراز کردم برای خداحافظی
انگشتانم را نیافتم
ده شمع بودند از دلتنگی
که آرام آرام
آب میشدند
گفت: خواهم رفت
باور نکردم
گفت: دارم میروم
باور نکردم
و آنهنگام که با دستان بارانیاش
از پشت پنجرهی قطار خداحافظی کرد
باور نکردم
و این گونه است که هشت سال از نبودنش میگذرد
و من باور نکردهام
چشمان تو زیبا و غمینند
چشمان تو پیادهروی خیس خداحافظیست
و سکوتت مرا بیشتر شگفت زده میکند
از کف دریای کدام شعر بیرون آمدهای
و به کدام سرانجام نامعلوم رهسپار میشوی؟
ای دیوانه! چونان قلبم
من شاعرم، و منظورم این است که مردی شکستهام
در برابر سکوتت چه کنم...؟!
برشی از شعر #عدنان_الصائغ
ترجمه: #سعید_هلیچی
نزدیک شدم به او
نزدیکتر...
و آنگاه که دست دراز کردم برای خداحافظی
انگشتانم را نیافتم
ده شمع بودند از دلتنگی
که آرام آرام
آب میشدند
گفت: خواهم رفت
باور نکردم
گفت: دارم میروم
باور نکردم
و آنهنگام که با دستان بارانیاش
از پشت پنجرهی قطار خداحافظی کرد
باور نکردم
و این گونه است که هشت سال از نبودنش میگذرد
و من باور نکردهام
چشمان تو زیبا و غمینند
چشمان تو پیادهروی خیس خداحافظیست
و سکوتت مرا بیشتر شگفت زده میکند
از کف دریای کدام شعر بیرون آمدهای
و به کدام سرانجام نامعلوم رهسپار میشوی؟
ای دیوانه! چونان قلبم
من شاعرم، و منظورم این است که مردی شکستهام
در برابر سکوتت چه کنم...؟!
برشی از شعر #عدنان_الصائغ
ترجمه: #سعید_هلیچی
میدانم چرا
هیچگاه یاد من نیستی
من زخمی بر روحت
به یادگار نگذاشتم
که با هر تلنگری یادم بیفتی
انسان به زخمها بیشتر میاندیشد
تا مرهم ها
#ایوان_کلیما
هیچگاه یاد من نیستی
من زخمی بر روحت
به یادگار نگذاشتم
که با هر تلنگری یادم بیفتی
انسان به زخمها بیشتر میاندیشد
تا مرهم ها
#ایوان_کلیما
باغ و بهار چشم پر آب من آتش است
ساقی و مطرب و می ناب من آتش است
بلبل نیام که آتشِ گل سازدم کباب
پروانه ام، شراب و کباب من آتش است
تا روی آتشین نبود، وا نمی شوم
چون اشکِ شمع، عالم آب من آتش است
در سینهی گداختهام آه سرد نیست
دریای آتشم که سحاب من آتش است
رسواترست پردهی رازم، ز راز من
داغ محبتم که نقاب من آتش است
طوطی نیام که آینه از من سخن کشد
یاقوت کن قدح، که شراب من آتش است
باشد کباب آتش، هر جا سمندری است
من آن سمندرم که کباب من آتش است
اشک یتیمم و عرق روی شرمگین
از من حذر کنید که آب من آتش است
از اشک بلبلان گل من آب خورده است
بگذر ز خون من که گلاب من آتش است
#صائب_تبریزی
ساقی و مطرب و می ناب من آتش است
بلبل نیام که آتشِ گل سازدم کباب
پروانه ام، شراب و کباب من آتش است
تا روی آتشین نبود، وا نمی شوم
چون اشکِ شمع، عالم آب من آتش است
در سینهی گداختهام آه سرد نیست
دریای آتشم که سحاب من آتش است
رسواترست پردهی رازم، ز راز من
داغ محبتم که نقاب من آتش است
طوطی نیام که آینه از من سخن کشد
یاقوت کن قدح، که شراب من آتش است
باشد کباب آتش، هر جا سمندری است
من آن سمندرم که کباب من آتش است
اشک یتیمم و عرق روی شرمگین
از من حذر کنید که آب من آتش است
از اشک بلبلان گل من آب خورده است
بگذر ز خون من که گلاب من آتش است
#صائب_تبریزی
در یاد منی همچنان
رود رود غارغار و زخم زخم...
و خوب به یاد می آورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم پراکنده
در شب کشتی های سفر کرده
به نامعلومها
اگر حنجره ام غاری کولاک شده نبود
به تو میگفتم
سخنی شیرین و گوارا شبیه به جمله ی دوستت دارم....
#غادة_السمان
:ترجمه #سعید_هلیچی
رود رود غارغار و زخم زخم...
و خوب به یاد می آورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم پراکنده
در شب کشتی های سفر کرده
به نامعلومها
اگر حنجره ام غاری کولاک شده نبود
به تو میگفتم
سخنی شیرین و گوارا شبیه به جمله ی دوستت دارم....
#غادة_السمان
:ترجمه #سعید_هلیچی
وقتی دلتنگی
به سراغ آدم می آید
آدم از درون شروع به تقلا میکند
دست و پا میزند
به هر دری و به هر راهی
و آنجا که میفهمد کار چندانی از دستش برنمی آید
بغض میکند
و آرام مینشیند
تا دلتنگی مثل یک موریانه
خوردن ذره ذره ی وجودش را آغاز کند.
"بهرام حمیدیان
به سراغ آدم می آید
آدم از درون شروع به تقلا میکند
دست و پا میزند
به هر دری و به هر راهی
و آنجا که میفهمد کار چندانی از دستش برنمی آید
بغض میکند
و آرام مینشیند
تا دلتنگی مثل یک موریانه
خوردن ذره ذره ی وجودش را آغاز کند.
"بهرام حمیدیان
من خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی امید محال خودم شوی
لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی
یا در دلم شناور یا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی
#مهدی_فرجی
رویا شوی امید محال خودم شوی
لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی
یا در دلم شناور یا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی
#مهدی_فرجی
دلم نمیخواهد بیرون بروم
دلم نمی خواهد کتاب بخوانم
در خانه بی قرارم
حتی دلم نمیخواهد
با کسی حرف بزنم
منتظرم فقط منتظرم
و دردناک تر از همه این است
که نمیدانم منتظر چه چیزی هستم.»
#ایپک_انگون
برگردان سیامک تقی زاده
دلم نمی خواهد کتاب بخوانم
در خانه بی قرارم
حتی دلم نمیخواهد
با کسی حرف بزنم
منتظرم فقط منتظرم
و دردناک تر از همه این است
که نمیدانم منتظر چه چیزی هستم.»
#ایپک_انگون
برگردان سیامک تقی زاده
کاش
به مسافرخانهای میرفتم،
رختخوابی تمیز کاش برایم آماده میکردند
همهچیز را،
حتا نامم را،
کاش فراموش میکردم و
به خواب میرفتم.
ملیح جودت آند
ترجمه؛ شهرام شیدایی
به مسافرخانهای میرفتم،
رختخوابی تمیز کاش برایم آماده میکردند
همهچیز را،
حتا نامم را،
کاش فراموش میکردم و
به خواب میرفتم.
ملیح جودت آند
ترجمه؛ شهرام شیدایی
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دلشکسته ام اگر نمیپرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفته ای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب …وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم، قبول کن
#مهدی_فرجی
دلشکسته ام اگر نمیپرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفته ای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب …وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم، قبول کن
#مهدی_فرجی
ما
دور میز کوچک این دنیا
چیزهای زیادی باخته ایم اما
هیچ چیز
به اندازه ی جملههایی که نباید
به بعضی آدم ها می گفتم
غمگینم نمیکند
صدای مرا از آن جمله ها بیرن بکش صدای مرا عریان کن
بشوی
و فردا که کبوترها
لب پنجره ات نشستند
به جای دانه برایشان بپاش
#رویا_شاه_حسین_زاده
دور میز کوچک این دنیا
چیزهای زیادی باخته ایم اما
هیچ چیز
به اندازه ی جملههایی که نباید
به بعضی آدم ها می گفتم
غمگینم نمیکند
صدای مرا از آن جمله ها بیرن بکش صدای مرا عریان کن
بشوی
و فردا که کبوترها
لب پنجره ات نشستند
به جای دانه برایشان بپاش
#رویا_شاه_حسین_زاده
تو رفتی قدرت پرواز از بال و پرم میرفت
تو رفتی سیل اشکی تازه بر چشمِ ترم میرفت
کسی حال من ویرانه را هرگز نمی فهمد
خودم با چشم خود دیدم که نیم دیگرم میرفت
چنان دلسوز و دل رحمم که گر فرمانروا بودم
به دست دشمنان هر گوشهای از کشورم میرفت
به کوهی گفته بودم از چه رو ناراحتی گفتا
همان رودی که جاری کرده بودم از برم میرفت
منم آن شیخ تهمت خوردهی بی اعتباری که
به هر کس پند میدادم از پای منبرم میرفت
#هادی_معراجی
تو رفتی سیل اشکی تازه بر چشمِ ترم میرفت
کسی حال من ویرانه را هرگز نمی فهمد
خودم با چشم خود دیدم که نیم دیگرم میرفت
چنان دلسوز و دل رحمم که گر فرمانروا بودم
به دست دشمنان هر گوشهای از کشورم میرفت
به کوهی گفته بودم از چه رو ناراحتی گفتا
همان رودی که جاری کرده بودم از برم میرفت
منم آن شیخ تهمت خوردهی بی اعتباری که
به هر کس پند میدادم از پای منبرم میرفت
#هادی_معراجی
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه هایتان
سپس خاک ، آب را کشید و
من محو شدم
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آن گونه که هستی
دوست داشتم
...
نامههایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم ، هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخواندهای
ثواب و عذابش ماند برای من
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی
#اورهان_ولی
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه هایتان
سپس خاک ، آب را کشید و
من محو شدم
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آن گونه که هستی
دوست داشتم
...
نامههایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم ، هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخواندهای
ثواب و عذابش ماند برای من
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی
#اورهان_ولی