قنداب (واحد خانواده مؤسسه مصاف)
25.8K subscribers
5.93K photos
2.17K videos
180 files
6.04K links
💝 واحد خانواده مؤسسه‌ مصاف (قنداب)

📱اینستاگرام http://Instagram.Com/_u/ghandaab

🌐 توییتر
http://twitter.com/ghandaab1

📱سروش و ایتا @ghandab

ارتباط با مشاور👇🏻
🗣 @ghandaab_moshaver

ارتباط با ما👇🏻
🗣 @ghandaab_admin

☎️ 02175098000
Download Telegram
قنداب (واحد خانواده مؤسسه مصاف)
بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_سی 💠شهید و شهادت در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد. 🔻علت آن هم چند ماجرا بود: يكي از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق‌العاده‌اي داشت كه بچه‌ها را جذب…


بسم الله الرحمن الرحیم

✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت

🔷#قسمت_سی_یک

💠خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب‌ها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتي به سمت منزل مي‌آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور مي‌كرديم.

🔻 از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچه‌ها زنگ خانه مردم را مي‌زديم و سريع فرار مي‌كرديم! يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نمي‌شد.

🌀يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد.

🍃او شنيده بود كه من، قبلاً از اين كارها كرده‌ام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه‌كار مي‌كني! هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بي‌فايده بود.

او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا كتك زد.

🔶اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد.

🌱اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چه‌طور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد. او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آن‌قدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي.

⭕️بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك مي‌شد و اعمال خوب آن مي‌ماند. خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد.

جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟ گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود.

🔅همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم. گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به‌خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي‌تقصير نبودي.

🖋ادامه دارد...
 
#یارمهربان
💝 @ghandaab

┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
قنداب (واحد خانواده مؤسسه مصاف)
بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_سی_یک 💠خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب‌ها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتي به سمت منزل مي‌آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور مي‌كرديم. 🔻 از همان بچگي…


بسم الله الرحمن الرحیم

✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت

🔷#قسمت_سی_دو

💠قرآن
در ميان دوستان ما جوان فوق‌العاده پر استعدادي بود که در نوجواني حافظ و قاري قرآن شد و براي بسياري از بچه‌هاي محل الگو گرديد. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلي از بزرگترها به ما مي‌گفتند: كاش مثل فلاني بوديد.

🔻اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگي يك استاد كامل شده بود. در جلسات هفتگي مسجد، براي ما از درس‌هاي قرآن مي‌گفت و در جواناني مثل من، خيلي تأثير داشت. دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكي از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم.

💫گذشت تا اينكه در آن وادي، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخي از كساني كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل مي‌كردند چه جايگاه والايي داشتند. آن‌ها همين‌طور آيات قرآن را مي‌خواندند و بالا مي‌رفتند.

⭕️اما برخلاف آن‌ها، قاريان و كساني كه مردم، آن‌ها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن مي‌شناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختي گرفتار بودند. به خصوص كساني كه برخي حقايق قرآني در زمينه مقام اهل‌بيت(ع) و پيروي از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيت‌هاي ديني موضع گرفتند.

🍃من يكباره دوست قرآني دوران نوجواني‌ام را در چنين جايگاهي ديدم. جايي در جهنم براي او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود. خداوند قسمت كسي نكند، چنان ترسي داشتم كه نمي‌توانستم سؤالي بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم.

او با اينكه بسياري از حقايق قرآني را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت‌طلبي و تحت تأثير برخي اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح مي‌كردند، دين خودش را تغيير داد!!

🌀دوست قرآني من، با آنكه راه درست را مي‌شناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد. او حتي در زمينه گمراهي برخي جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا كه الگويي براي آن‌ها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنش‌هاي بدي در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهي و در آن جايگاه جهنمي با او شريك بودند.

از ديگر موقعيت‌هايي كه در جهنم و در نزديكي او مشاهده كردم، نحوه عذاب برخي افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابي بودن آن‌ها مطلع بودم!

⭕️مثلاً جايي را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! اصلاً نمي‌شد آنجا راه رفت! يعني شبيه پشت جوجه‌تيغي بود.

🔶بعد ديدم كسي را از دور مي‌آورند. پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روي اين سطح مي‌كشيدند. فريادهاي او دل هر كسي را به لرزه مي‌انداخت. تمام بدنش زخمي بود.

كمي آن‌طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آنچه از آتشفشان‌ها خارج مي‌شود! يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصي روي اين سيني نشسته بود. هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب ميافتاد، بعد تلاش مي‌كرد و به روي اين سيني برمي‌گشت! كمي كه دردهاي بدنش بهتر مي‌شد دوباره همين ماجرا تكرار مي‌شد.

🌱واقعاً وحشت كردم. من اين افراد را شناختم و گفتم: اين‌ها كه خيلي براي اسلام و انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد... نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجراي طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كساني كه در صدر اسلام و در جواني، براي خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسلام واقعي قرار گرفتند و فتنه‌هاي بزرگي ايجاد كردند.

🖋ادامه دارد...
 
#یارمهربان
💝 @ghandaab

┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈