گیرمت چون تنگـ در بر
سر مکش از من که نیست
جامهای چسبانتر از
آغوشم آغوشِ تو را...
#مشتاق_اصفهانی
@ghaaseedaakkk
سر مکش از من که نیست
جامهای چسبانتر از
آغوشم آغوشِ تو را...
#مشتاق_اصفهانی
@ghaaseedaakkk
نقل خاطره و گزارش از زندگی
مالرو گفته است: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
این سخن مالرو در دهههاى آغازین قرن بیستم، به خصوص بعد از جنگ جهانی اول، ذکر مقدس روشنفکرانِ مبارز غرب شد. ذکری که حاجَت هر ذاکری را ادا می کرد: بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را؟!
آرتور کویستلر روانشناس-رماننويس برجسته سالهاى بین دو جنگ جهانی، سخن مالرو را بر پیشانی کتاب "گفتگو با مرگ | وصيتنامه اسپانیا" حک کرد. کتابی که در آن شکوهِ زندگی زیر آوار مرگ مدفون مىشود. در اسپانیا کسی چیزی به دست نمىآورد؛ بودن صرفا برای مردن است و زندگی مادهِ خامِ ماشین عظیم مرگ، که تولید آن "عدم" است.
زندگی چه چیزی است و آیا زندگی چیزی به ما مىدهد؟ ژان پل سارتر در کتابِ "آنچه من هستم" گفته است: زندگی هر چیزی که مىخواستم به من داد. اما این را نیز نشان داد هیچ ارزشی ندارد. هر چند هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد. بنویس با خنده!" به مصاحبه کننده تأکید مىكنيد: "بنویس با خنده!"
آیا سارتر به آنچه زندگی مىنامَدش مىخندد و یا زندگی خنده را به او هدیه کرده است؟
اوریانا فالاچی مىنويسد: "زندگی گامزدن میان خنده و گریه است. گريههاى طولانی در ازای خندههاى کوتاه" شاید از این رو است که فالاچی اينچنين عمیق و تمام عیار عاشق آن مرد آنارشیست مىشود.
زندگی چیست و در کجا است؟ امیل آژار در رمانِ "زندگی در پيشرو" نوشته: زندگی در پيشرو است. اما او سمت و سویی را نشان نداده است: اگر دو نفر پشت بر هم دارند، زندگی در کدام پيشرو است؟
به هر سمت و جهت که باشی زندگی در پيشرو است. و هرکس در جهت خود به پیش مىرود. به همین دلیل منظرها و افقها متفاوت و متغایر و متناقض است. هر یک تكهاى را نصیب مىبرند، یکی گوش و دیگری دمِ شیر مولانا را.
منظر نگری نیچه تكهتكه کردن شیرِ واحد و کامل مولانا است. تكهتكه و جدا و دور از هم. جمعیت یک واحد نیست، مجمعالجزاير است. هر چند این جزاير پراکنده ریشه واحد دارد و از عمق اقیانوس به بالا آمده است، اما هيچكدام به دیگری راه ندارد.
هر کس در بیراهه خود گام مىزند: میان خنده و گریه. میان آتش و آب. میان یأس و امید. میان نفرت و عشق. میان کفر و ایمان.
راهِ مستقیم وجود ندارد، چه رسد به شاهراه. همین بيراهههاى پیچ در پیچ است که هزار توی تقدیر را شکل مىبخشد. این بيراههها گاهی به سوی بیراهه دیگری کشیده مىشود و آن را قطع و یا از آن عبور مىكند. خاطرههاى مشترک در همین نقاط تلاقی شکل مىگيرد. از اينجا داستان آغاز مىشود و هر کسی ممکن است به اندازه بيراهههاى خود داستان داشته باشد.
داستانها روايتهايى از زندگی است. اما زندگی چیست و از کجا مىآيد؟
مولوی مىگويد: زندگی بر ما فرو مىريزد.
زندگی هر دم و هر آن و هر لحظه بر ما فرو مىريزد. مانند فوتنها. مانند الکتريسيته که با چنان سرعتی مىريزد که تماشاگر متوجه انقطاع آن نمىشود. هی قطع مىشود و وصل مىشود. یکی مىآيد و قبلی مىرود:
نو ز کجا مىرسد
کهنه کجا مىرود (مولوی)
هر آن میمیریم و زنده مىشويم.
رومن رولان در یک نامهاى خطاب به همسرش مىنويسد: "زندگی یک سلسله از مرگها و رستاخیزها است. بمیریم تا از نو زاده شویم."
هی میمیریم و زاده مىشويم. نو مىآيد و کهنه مىرود. و داستانها روایت همین مرگها و رستاخیزها است: گزارش زندگی است. اما زندگی چیست؟
آنتوان چخوف در نامهاى به معشوقهاش نوشته: پرسيدهاى زندگی چیست؟ مانند این است که بپرسی هویج چیست؟ هویج هویج است و از آن فقط همین فهمیده شده.
...زندگی زندگی است و از آن فقط همین فهمیده شده. از این منظر داستانها روایت زندگی است، نه در باره چیستی آن. خاطرهها نیز باز آفرینی آن دمهاى پیشین است.
در این صفحه هر چه نوشته شود باز آفرینی است: نقل خاطره و گزارش آن "آنها و دمها" است!
#میراصغر_موسوی
(شهر جدید پردیس | سی و یکم مرداد ماه سال هزار و چهارصد و سه)
@ghaaseedaakkk
مالرو گفته است: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
این سخن مالرو در دهههاى آغازین قرن بیستم، به خصوص بعد از جنگ جهانی اول، ذکر مقدس روشنفکرانِ مبارز غرب شد. ذکری که حاجَت هر ذاکری را ادا می کرد: بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را؟!
آرتور کویستلر روانشناس-رماننويس برجسته سالهاى بین دو جنگ جهانی، سخن مالرو را بر پیشانی کتاب "گفتگو با مرگ | وصيتنامه اسپانیا" حک کرد. کتابی که در آن شکوهِ زندگی زیر آوار مرگ مدفون مىشود. در اسپانیا کسی چیزی به دست نمىآورد؛ بودن صرفا برای مردن است و زندگی مادهِ خامِ ماشین عظیم مرگ، که تولید آن "عدم" است.
زندگی چه چیزی است و آیا زندگی چیزی به ما مىدهد؟ ژان پل سارتر در کتابِ "آنچه من هستم" گفته است: زندگی هر چیزی که مىخواستم به من داد. اما این را نیز نشان داد هیچ ارزشی ندارد. هر چند هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد. بنویس با خنده!" به مصاحبه کننده تأکید مىكنيد: "بنویس با خنده!"
آیا سارتر به آنچه زندگی مىنامَدش مىخندد و یا زندگی خنده را به او هدیه کرده است؟
اوریانا فالاچی مىنويسد: "زندگی گامزدن میان خنده و گریه است. گريههاى طولانی در ازای خندههاى کوتاه" شاید از این رو است که فالاچی اينچنين عمیق و تمام عیار عاشق آن مرد آنارشیست مىشود.
زندگی چیست و در کجا است؟ امیل آژار در رمانِ "زندگی در پيشرو" نوشته: زندگی در پيشرو است. اما او سمت و سویی را نشان نداده است: اگر دو نفر پشت بر هم دارند، زندگی در کدام پيشرو است؟
به هر سمت و جهت که باشی زندگی در پيشرو است. و هرکس در جهت خود به پیش مىرود. به همین دلیل منظرها و افقها متفاوت و متغایر و متناقض است. هر یک تكهاى را نصیب مىبرند، یکی گوش و دیگری دمِ شیر مولانا را.
منظر نگری نیچه تكهتكه کردن شیرِ واحد و کامل مولانا است. تكهتكه و جدا و دور از هم. جمعیت یک واحد نیست، مجمعالجزاير است. هر چند این جزاير پراکنده ریشه واحد دارد و از عمق اقیانوس به بالا آمده است، اما هيچكدام به دیگری راه ندارد.
هر کس در بیراهه خود گام مىزند: میان خنده و گریه. میان آتش و آب. میان یأس و امید. میان نفرت و عشق. میان کفر و ایمان.
راهِ مستقیم وجود ندارد، چه رسد به شاهراه. همین بيراهههاى پیچ در پیچ است که هزار توی تقدیر را شکل مىبخشد. این بيراههها گاهی به سوی بیراهه دیگری کشیده مىشود و آن را قطع و یا از آن عبور مىكند. خاطرههاى مشترک در همین نقاط تلاقی شکل مىگيرد. از اينجا داستان آغاز مىشود و هر کسی ممکن است به اندازه بيراهههاى خود داستان داشته باشد.
داستانها روايتهايى از زندگی است. اما زندگی چیست و از کجا مىآيد؟
مولوی مىگويد: زندگی بر ما فرو مىريزد.
زندگی هر دم و هر آن و هر لحظه بر ما فرو مىريزد. مانند فوتنها. مانند الکتريسيته که با چنان سرعتی مىريزد که تماشاگر متوجه انقطاع آن نمىشود. هی قطع مىشود و وصل مىشود. یکی مىآيد و قبلی مىرود:
نو ز کجا مىرسد
کهنه کجا مىرود (مولوی)
هر آن میمیریم و زنده مىشويم.
رومن رولان در یک نامهاى خطاب به همسرش مىنويسد: "زندگی یک سلسله از مرگها و رستاخیزها است. بمیریم تا از نو زاده شویم."
هی میمیریم و زاده مىشويم. نو مىآيد و کهنه مىرود. و داستانها روایت همین مرگها و رستاخیزها است: گزارش زندگی است. اما زندگی چیست؟
آنتوان چخوف در نامهاى به معشوقهاش نوشته: پرسيدهاى زندگی چیست؟ مانند این است که بپرسی هویج چیست؟ هویج هویج است و از آن فقط همین فهمیده شده.
...زندگی زندگی است و از آن فقط همین فهمیده شده. از این منظر داستانها روایت زندگی است، نه در باره چیستی آن. خاطرهها نیز باز آفرینی آن دمهاى پیشین است.
در این صفحه هر چه نوشته شود باز آفرینی است: نقل خاطره و گزارش آن "آنها و دمها" است!
#میراصغر_موسوی
(شهر جدید پردیس | سی و یکم مرداد ماه سال هزار و چهارصد و سه)
@ghaaseedaakkk
به یادم مانده آن روزی که میجستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نيزهها کردم
تو را ای آشنای دل، اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
#على_انسانى
@ghaaseedaakkk
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نيزهها کردم
تو را ای آشنای دل، اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
#على_انسانى
@ghaaseedaakkk
بی تو دلم، بسمل بیبال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت مىپريد
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود...
#غلامرضا_سازگار
@ghaaseedaakkk
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت مىپريد
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود...
#غلامرضا_سازگار
@ghaaseedaakkk
از ازل، ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبستهی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارتشدهی چشم تواَم
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم؟
#سيدحسن_حسينى
@ghaaseedaakkk
سخت دلبستهی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارتشدهی چشم تواَم
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم؟
#سيدحسن_حسينى
@ghaaseedaakkk
بس که من منزل به منزل در غمت ناليدهام
همرهان خویش را چون خود، به جان آوردهام
تا نگویى زین سفر، با دست خالى آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
#على_مجاهدى
#پروانه
@ghaaseedaakkk
همرهان خویش را چون خود، به جان آوردهام
تا نگویى زین سفر، با دست خالى آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
#على_مجاهدى
#پروانه
@ghaaseedaakkk
از خودم میپرسم:
دوزخ چیست؟
و چنین پاسخ میدهم:
«رنج ناتوان بودن از عشق ورزیدن!»
#داستایفسکی
@ghaaseedaakkk
دوزخ چیست؟
و چنین پاسخ میدهم:
«رنج ناتوان بودن از عشق ورزیدن!»
#داستایفسکی
@ghaaseedaakkk
من كه مشغولم به كار دل، چه تدبيرى مرا
من كه بيزارم ز كار گل، چه تزويرى مرا
من كه سيرابم چنين از چشمه جوشان عشق
خلق اگر با من نمىجوشد، چه تأثيرى مرا
#معینی_کرمانشاهی
@ghaaseedaakkk
من كه بيزارم ز كار گل، چه تزويرى مرا
من كه سيرابم چنين از چشمه جوشان عشق
خلق اگر با من نمىجوشد، چه تأثيرى مرا
#معینی_کرمانشاهی
@ghaaseedaakkk