Forwarded from عباس وریج کاظمی
🔍 یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
✍️عباس کاظمی
🔸اگر آدمی موجودی است که در شبکه زیست میکند، آنوقت خودش نیز بخشی از آن نیروی شبکهساز جامعه خواهد بود. بااینحساب، برای فردی که مهاجرت میکند، دو پدیدۀ همزمان رخ خواهد داد:
اول اینکه، در کشور جدید، با مبرمترین مشکل خود یعنی ایجاد شبکۀ جدید یا درافکندن خود درون شبکههایی ازپیشموجود برای گریز از انزوا مواجه میشود.
دوم اینکه، فرد مهاجر، فقط شبکۀ ازپیشموجودش را از دست نمیدهد، بلکه تکهای از شبکۀ موجود در جامعه را پشت سر خود پاره میکند.
🔸اگر هر شبکه را چونان توری فرض کنیم، با سرعتگرفتن جریان مهاجرت، ما با تورهایی پارهشده مواجه میشویم که تعاملات ما انسانها در آن گسسته شده است؛ پس مهاجر فقط خود نیست که در مقصد سرگردان میشود، بلکه آدمیان جامعۀ مبدأ نیز از پی او به سرگردانی دچار میشوند.
👌چه بسیار از ما که در کشور ماندیم، با مهاجرت دوستان و همکاران و همکلاسیهای خود، دچار تنهایی و انزوای بیشتر شدهایم؛ بدینطریق، بسیاری از حلقههای ارتباطیمان تخریب شدهاند و اگر این تورهای تخریبشده به جمعیت میانسال برگردند، تا اندازۀ زیادی ترمیمناپذیر باقی میمانند
(این روزها جمعیت میانسالان و جمعیت در سن شغل، بیشترین جمعیت مهاجر را تشکیل میدهند؛ پس بخشی از نارضایتی، درون جمعیت برجایمانده در همین بازۀ سنی تولید میشود).
🔹وقتیکه به ۱۵ سال قبل خود برمیگردم، کنار خود دوستانی داشتم که تعاملاتم را غنی میکردند (در فراغت، مهمانی، ورزش، سفر و در محل کار). اکنون اغلب آن دوستان هریک از روی اجبار یا ناامیدی به کشوری سفر کردند (و من بر این مؤلفۀ اجبار یا ناامیدی تأکید میکنم). با رفتن هریک از آنها، شبکۀ تعاملات قوی من نیز بیشتر ویران شدهاست و علیرغم تعاملات گستردهام (بهدلیل شغل معلمیام) بهشدت بخشی از تعاملات زندگیام غیرقابل ترمیم شدهاست؛ برایآنکه شبکههای تعاملیمان، فقط ما را به هم وصل نمیکنند، بلکه پشت سرخود تاریخی را شکل میدهند که با تخریب آنها، بازماندگان را نیز با حسی مستمر از غریبگی و تنهایی روبرو میسازند.
تا همین چندی پیش فکر میکردم که رفتن یعنی گسستن از شبکۀ نیرومند تاریخسازمان، حالا فکر میکنم رفتن هریک از آدمها یعنی تخریب شبکههای بازماندگان؛ بدینشکل، با حسی از تنهایی در هر دو سو روبرو میشویم.
✅ اما آنانی از طبقۀ حاکم که میگویند اگر از ما یا نظاممان خوشتان نمیآید آزادید که بروید، نهتنها بر مهاجران، بلکه با برجایماندگان نیز جفا میکنند. چراکه این «باقیماندگان» در نهایت، چیزی جز «پسماند (left-over)» از شبکهای ویران نخواهند بود.
✅ مهاجرت فقط گسستن از شبکۀ خود نیست، بلکه «شبکهگسستن» نیز است. اگر اینطور باشد، نیروهایی که به تسریع مهاجرت و محوکردن افقهای امید، و واپسروی بیشتر کشور دامن میزنند، درواقع مسئول ویرانی جامعهاند. آنها که با سرخوشی و تبختر، رفتن مردم را به جشن مینشینند، روزگاری در مقابل خود، بهجای تورهای برسازندۀ جامعه، با رسنها و دامهای ویرانگر و کشنده روبرو خواهند شد. پیامد جامعۀ گسسته، لرزشهای بیشتر و زلزلههای ویرانگرتر خواهد بود.
#مهاجرت #یادداشت
۱۱ آذر ۱۴۰۲
https://t.me/Varijkazemi
✍️عباس کاظمی
🔸اگر آدمی موجودی است که در شبکه زیست میکند، آنوقت خودش نیز بخشی از آن نیروی شبکهساز جامعه خواهد بود. بااینحساب، برای فردی که مهاجرت میکند، دو پدیدۀ همزمان رخ خواهد داد:
اول اینکه، در کشور جدید، با مبرمترین مشکل خود یعنی ایجاد شبکۀ جدید یا درافکندن خود درون شبکههایی ازپیشموجود برای گریز از انزوا مواجه میشود.
دوم اینکه، فرد مهاجر، فقط شبکۀ ازپیشموجودش را از دست نمیدهد، بلکه تکهای از شبکۀ موجود در جامعه را پشت سر خود پاره میکند.
🔸اگر هر شبکه را چونان توری فرض کنیم، با سرعتگرفتن جریان مهاجرت، ما با تورهایی پارهشده مواجه میشویم که تعاملات ما انسانها در آن گسسته شده است؛ پس مهاجر فقط خود نیست که در مقصد سرگردان میشود، بلکه آدمیان جامعۀ مبدأ نیز از پی او به سرگردانی دچار میشوند.
👌چه بسیار از ما که در کشور ماندیم، با مهاجرت دوستان و همکاران و همکلاسیهای خود، دچار تنهایی و انزوای بیشتر شدهایم؛ بدینطریق، بسیاری از حلقههای ارتباطیمان تخریب شدهاند و اگر این تورهای تخریبشده به جمعیت میانسال برگردند، تا اندازۀ زیادی ترمیمناپذیر باقی میمانند
(این روزها جمعیت میانسالان و جمعیت در سن شغل، بیشترین جمعیت مهاجر را تشکیل میدهند؛ پس بخشی از نارضایتی، درون جمعیت برجایمانده در همین بازۀ سنی تولید میشود).
🔹وقتیکه به ۱۵ سال قبل خود برمیگردم، کنار خود دوستانی داشتم که تعاملاتم را غنی میکردند (در فراغت، مهمانی، ورزش، سفر و در محل کار). اکنون اغلب آن دوستان هریک از روی اجبار یا ناامیدی به کشوری سفر کردند (و من بر این مؤلفۀ اجبار یا ناامیدی تأکید میکنم). با رفتن هریک از آنها، شبکۀ تعاملات قوی من نیز بیشتر ویران شدهاست و علیرغم تعاملات گستردهام (بهدلیل شغل معلمیام) بهشدت بخشی از تعاملات زندگیام غیرقابل ترمیم شدهاست؛ برایآنکه شبکههای تعاملیمان، فقط ما را به هم وصل نمیکنند، بلکه پشت سرخود تاریخی را شکل میدهند که با تخریب آنها، بازماندگان را نیز با حسی مستمر از غریبگی و تنهایی روبرو میسازند.
تا همین چندی پیش فکر میکردم که رفتن یعنی گسستن از شبکۀ نیرومند تاریخسازمان، حالا فکر میکنم رفتن هریک از آدمها یعنی تخریب شبکههای بازماندگان؛ بدینشکل، با حسی از تنهایی در هر دو سو روبرو میشویم.
✅ اما آنانی از طبقۀ حاکم که میگویند اگر از ما یا نظاممان خوشتان نمیآید آزادید که بروید، نهتنها بر مهاجران، بلکه با برجایماندگان نیز جفا میکنند. چراکه این «باقیماندگان» در نهایت، چیزی جز «پسماند (left-over)» از شبکهای ویران نخواهند بود.
✅ مهاجرت فقط گسستن از شبکۀ خود نیست، بلکه «شبکهگسستن» نیز است. اگر اینطور باشد، نیروهایی که به تسریع مهاجرت و محوکردن افقهای امید، و واپسروی بیشتر کشور دامن میزنند، درواقع مسئول ویرانی جامعهاند. آنها که با سرخوشی و تبختر، رفتن مردم را به جشن مینشینند، روزگاری در مقابل خود، بهجای تورهای برسازندۀ جامعه، با رسنها و دامهای ویرانگر و کشنده روبرو خواهند شد. پیامد جامعۀ گسسته، لرزشهای بیشتر و زلزلههای ویرانگرتر خواهد بود.
#مهاجرت #یادداشت
۱۱ آذر ۱۴۰۲
https://t.me/Varijkazemi
Telegram
عباس وریج کاظمی
عباس کاظمی هستم پژوهشگر حوزهٔ مطالعات فرهنگی. میتوانید با لینک زیر با من در تماس باشید
@Abbasvarijkazemi
@Abbasvarijkazemi
Forwarded from در یک فرصت باریک
آموزش ادبیات و عارضهی نزدیکبینی
#یادداشت
از هفتسالگی تا الان که سی و چهار سالم است، هیچ سالی نبوده که از کلاس درس جدا افتاده باشم. همیشه یا درس دادهام یا درس خواندهام یا هر دو. هزار جور کلاس و هزار جور معلم و استاد دیدهام: از کلاسهای شلوغ چند ده نفره تا کلاس پنج نفرهی دورهی دکترا، از معلمهای خیلی سنتی تا «جان کیتینگ»های هیجانانگیز، باسواد و بیسواد، مدعی و بیادعا، دوستداشتنی و نچسب. خودم هم در هزار جور کلاس درس دادهام: از راهنمایی تا دانشگاه، از کلاس درس رسمی تا کلاسهای آزاد بیرون نظام آموزشی، از کلاسهایی که هیچکس به حرفم گوش نمیکرده تا کلاسهایی هر کلمهام را بچهها میقاپیدند که نکند نکتهای از دستشان در برود. کلاس ادبیات میتواند بهشت باشد یا جهنم. شورانگیز یا ملالآور. اما چطور؟ اینجا میخواهم یکی از آن چیزهایی که کلاسهای ادبیات را ملالآور و کمفایده میکند معرفی کنم. من اسمش را گذاشتهام عارضهی نزدیکبینی.
متن کامل
https://t.me/in_a_short_moment
#یادداشت
از هفتسالگی تا الان که سی و چهار سالم است، هیچ سالی نبوده که از کلاس درس جدا افتاده باشم. همیشه یا درس دادهام یا درس خواندهام یا هر دو. هزار جور کلاس و هزار جور معلم و استاد دیدهام: از کلاسهای شلوغ چند ده نفره تا کلاس پنج نفرهی دورهی دکترا، از معلمهای خیلی سنتی تا «جان کیتینگ»های هیجانانگیز، باسواد و بیسواد، مدعی و بیادعا، دوستداشتنی و نچسب. خودم هم در هزار جور کلاس درس دادهام: از راهنمایی تا دانشگاه، از کلاس درس رسمی تا کلاسهای آزاد بیرون نظام آموزشی، از کلاسهایی که هیچکس به حرفم گوش نمیکرده تا کلاسهایی هر کلمهام را بچهها میقاپیدند که نکند نکتهای از دستشان در برود. کلاس ادبیات میتواند بهشت باشد یا جهنم. شورانگیز یا ملالآور. اما چطور؟ اینجا میخواهم یکی از آن چیزهایی که کلاسهای ادبیات را ملالآور و کمفایده میکند معرفی کنم. من اسمش را گذاشتهام عارضهی نزدیکبینی.
متن کامل
https://t.me/in_a_short_moment
Telegraph
آموزش ادبیات و عارضهی نزدیکبینی
از هفتسالگی تا الان که سی و چهار سالم است، هیچ سالی نبوده که از کلاس درس جدا افتاده باشم. همیشه یا درس دادهام یا درس خواندهام یا هر دو. هزار جور کلاس و هزار جور معلم و استاد دیدهام: از کلاسهای شلوغ چند ده نفره تا کلاس پنج نفرهی دورهی دکترا، از معلمهای…
Forwarded from در یک فرصت باریک
نمونهای غریب از مغالطهی ریشهشناختی
#یادداشت
در زمانهی ما، دیگر باید معلوم باشد که معنی واژه در کاربرد آن است، نه در ریشهی آن. اگر میخواهیم معنای واژهای را بدانیم، مسیر منطقی آن است که ببینیم اهل زبان آن را به چه معنی به کار میبرند، نه آنکه ریشهی آن را بیابیم. کلمهی «مزخرف» را در نظر بگیرید. این واژه از «زخرف» به معنی «طلا» میآید و در نتیجه «مزخرف» در اصل معنی «زراندود» و «آراسته» میداده است. اما واقعیت این است که در کاربرد امروزی واژه، چیزی از این معنی اصلی نمانده است. با این حال بسیاری این باور نادرست را دارند که واژه مانند موجود زندهای است که همواره چیزی از معنای کهن در دیانای آن میماند. در نتیجه، این واقعیت بدیهی را که «مزخرف» در فارسی امروز معنی «کلام باطل یا بیمعنی» میدهد، نمیپذیرند و نتیجه میگیرند سخن مزخرف اگر هم باطل باشد، دستکم باید ظاهر آراسته داشته باشد تا احترام ریشهی واژه نگه داشته شده باشد. از نظر این گروه، همهی کسانی که صفت مزخرف را به چیزی میدهند، حرفشان همین معنی را دارد، حتی اگر خودشان بیخبر باشند!
محققان ادبی ما هم اغلب چنین ذهنیتی دارند. یک جلوهاش این است که اهمیتی غیرمعقول برای ریشهشناسی اصطلاحات ادبی قائل میشوند. در نتیجه، بسیار میبینیم که در بحث از معنی فلان اصطلاح ادبی، بهتفصیل از ریشهی آن سخن میگویند؛ یعنی چیزی را باید یک پاورقی باشد، به اصل بحث بدل میکنند. اهمیت دادن بیش از اندازه به ریشهشناسی، اغلب منجر به مقداری سخن بیجا و بیفایده میشود، اما گاهی از این فراتر میرود و به نتیجهگیریهایی منجر میشود که به طرز شگفتانگیزی نادرستند؛ یعنی به نمونههای غریبی از مغالطهی ریشهشناختی.
آقای دکتر شفیعی کدکنی، مقالهای دربارهی اخوان دارند به نام «در جستجوی عدالت» که در کتاب حالات و مقامات م. امید چاپ شده است. در این مقاله، ایشان چند سطر از سرودهها و نوشتههای اخوان را مثال میزنند و نشان میدهند که در آنها «معادلههای صوتی و معنایی»، یعنی شگردهایی از قبیل واجآرایی و مراعات نظیر، چه اندازه فراوان است. تا اینجای کار، نوشتهی ایشان کوششی است برای نشان دادن آنچه سبک اخوان را میسازد. اما ناگهان با چرخی عجیب، این «معادلهها» را به «تعادلجویی» و «عدالتطلبی» ربط میدهند و ادعا میکنند «این میل به هماهنگ کردن، این میل به تعادل، برخاسته از اعماق جان اخوان ثالث است که در همۀ عمر در آرزوی عدالت و آزادی بود». توجه کردید استدلال ایشان چه مسیر عجیبی را طی کرد؟ جز از راه مغالطهی ریشهشناختی نمیتوان چنین نتیجهگیری شگفتی کرد و کاربرد واجآرایی را به عدالتطلبی شاعر ربط داد.
https://t.me/in_a_short_moment
#یادداشت
در زمانهی ما، دیگر باید معلوم باشد که معنی واژه در کاربرد آن است، نه در ریشهی آن. اگر میخواهیم معنای واژهای را بدانیم، مسیر منطقی آن است که ببینیم اهل زبان آن را به چه معنی به کار میبرند، نه آنکه ریشهی آن را بیابیم. کلمهی «مزخرف» را در نظر بگیرید. این واژه از «زخرف» به معنی «طلا» میآید و در نتیجه «مزخرف» در اصل معنی «زراندود» و «آراسته» میداده است. اما واقعیت این است که در کاربرد امروزی واژه، چیزی از این معنی اصلی نمانده است. با این حال بسیاری این باور نادرست را دارند که واژه مانند موجود زندهای است که همواره چیزی از معنای کهن در دیانای آن میماند. در نتیجه، این واقعیت بدیهی را که «مزخرف» در فارسی امروز معنی «کلام باطل یا بیمعنی» میدهد، نمیپذیرند و نتیجه میگیرند سخن مزخرف اگر هم باطل باشد، دستکم باید ظاهر آراسته داشته باشد تا احترام ریشهی واژه نگه داشته شده باشد. از نظر این گروه، همهی کسانی که صفت مزخرف را به چیزی میدهند، حرفشان همین معنی را دارد، حتی اگر خودشان بیخبر باشند!
محققان ادبی ما هم اغلب چنین ذهنیتی دارند. یک جلوهاش این است که اهمیتی غیرمعقول برای ریشهشناسی اصطلاحات ادبی قائل میشوند. در نتیجه، بسیار میبینیم که در بحث از معنی فلان اصطلاح ادبی، بهتفصیل از ریشهی آن سخن میگویند؛ یعنی چیزی را باید یک پاورقی باشد، به اصل بحث بدل میکنند. اهمیت دادن بیش از اندازه به ریشهشناسی، اغلب منجر به مقداری سخن بیجا و بیفایده میشود، اما گاهی از این فراتر میرود و به نتیجهگیریهایی منجر میشود که به طرز شگفتانگیزی نادرستند؛ یعنی به نمونههای غریبی از مغالطهی ریشهشناختی.
آقای دکتر شفیعی کدکنی، مقالهای دربارهی اخوان دارند به نام «در جستجوی عدالت» که در کتاب حالات و مقامات م. امید چاپ شده است. در این مقاله، ایشان چند سطر از سرودهها و نوشتههای اخوان را مثال میزنند و نشان میدهند که در آنها «معادلههای صوتی و معنایی»، یعنی شگردهایی از قبیل واجآرایی و مراعات نظیر، چه اندازه فراوان است. تا اینجای کار، نوشتهی ایشان کوششی است برای نشان دادن آنچه سبک اخوان را میسازد. اما ناگهان با چرخی عجیب، این «معادلهها» را به «تعادلجویی» و «عدالتطلبی» ربط میدهند و ادعا میکنند «این میل به هماهنگ کردن، این میل به تعادل، برخاسته از اعماق جان اخوان ثالث است که در همۀ عمر در آرزوی عدالت و آزادی بود». توجه کردید استدلال ایشان چه مسیر عجیبی را طی کرد؟ جز از راه مغالطهی ریشهشناختی نمیتوان چنین نتیجهگیری شگفتی کرد و کاربرد واجآرایی را به عدالتطلبی شاعر ربط داد.
https://t.me/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com