چگونه با تحریف واقعیت روبرو شویم؟ (صفحه ی 2 از 2)
=========================
شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر نتوانسته است نرمافزاری اختراع کند که این مشکل را برای ما حل کند و بگوید داستانها و روایتها تحریفشده هستند یا نه؛ پس باید خودمان آستین بالا بزنیم.
ما باید تمرین کنیم و یاد بگیریم جزئی از تبلیغات و پروپاگاندای جناحهای سیاسی یا کمپانیهای بزرگ اقتصادی نباشیم و بهراحتی فریب حکومتها را نخوریم. این درست است که به طور طبیعی ما جامعه هدف آنها هستیم، ولی به اندازه کافی از قدرت اختیار و انتخاب و مهمتر از آن قوه تشخیص برخوردار هستیم که بادشان ما را با خود نبرد.
وقتی شما مسئولیتپذیری دارید و با تعصب کمتری در بحثها مشارکت میکنید، دارید قدرت و اراده انسانی خود را برای ساختن جهانی بهتر و مطمئنتر برای خودتان و دیگران به رخ دستاندرکاران تحریف واقعیت میکشید.
البته آنها سمج هستند و هر روز به کارشان ادامه میدهند، ولی هر لحظه و هر بار که یک نفر کمتر فریب بخورد، یک باخت در کارنامه آنها ثبت میشود.
طبیعی است که اگر همین حالا تلاش کنید درباره تحریف واقعیتی که درباره یک داستانِ دستکاریشده روز صورت گرفته با دیگران حرف بزنید و به آنها کمک کنید تا درک دقیقتری از چیزی که رخ داده به دست آورند، با مقاومتهای زیادی که گاه آزاردهنده هم هست مواجه میشوید. ممکن است خیلیها به شما بگویند خب! که چه؟ گاهی ممکن است خسته شوید یا احساس کنید در این اقیانوس فریب و روایتهای تحریفشده، کار شما بیهوده است؛ ولی چنین نیست؛
کار شما مهم است، هر انسان مسئولیتپذیری باید به تلاش خود در این زمینه ادامه دهد!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه از :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
منبع: اینترنت
=========================
شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر نتوانسته است نرمافزاری اختراع کند که این مشکل را برای ما حل کند و بگوید داستانها و روایتها تحریفشده هستند یا نه؛ پس باید خودمان آستین بالا بزنیم.
ما باید تمرین کنیم و یاد بگیریم جزئی از تبلیغات و پروپاگاندای جناحهای سیاسی یا کمپانیهای بزرگ اقتصادی نباشیم و بهراحتی فریب حکومتها را نخوریم. این درست است که به طور طبیعی ما جامعه هدف آنها هستیم، ولی به اندازه کافی از قدرت اختیار و انتخاب و مهمتر از آن قوه تشخیص برخوردار هستیم که بادشان ما را با خود نبرد.
وقتی شما مسئولیتپذیری دارید و با تعصب کمتری در بحثها مشارکت میکنید، دارید قدرت و اراده انسانی خود را برای ساختن جهانی بهتر و مطمئنتر برای خودتان و دیگران به رخ دستاندرکاران تحریف واقعیت میکشید.
البته آنها سمج هستند و هر روز به کارشان ادامه میدهند، ولی هر لحظه و هر بار که یک نفر کمتر فریب بخورد، یک باخت در کارنامه آنها ثبت میشود.
طبیعی است که اگر همین حالا تلاش کنید درباره تحریف واقعیتی که درباره یک داستانِ دستکاریشده روز صورت گرفته با دیگران حرف بزنید و به آنها کمک کنید تا درک دقیقتری از چیزی که رخ داده به دست آورند، با مقاومتهای زیادی که گاه آزاردهنده هم هست مواجه میشوید. ممکن است خیلیها به شما بگویند خب! که چه؟ گاهی ممکن است خسته شوید یا احساس کنید در این اقیانوس فریب و روایتهای تحریفشده، کار شما بیهوده است؛ ولی چنین نیست؛
کار شما مهم است، هر انسان مسئولیتپذیری باید به تلاش خود در این زمینه ادامه دهد!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه از :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
منبع: اینترنت
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
تحریف واقعیت - چگونه خبر تقلبی به خوردمان نرود؟
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
گاه فرست غلامعلی کشانی
چگونه با تحریف واقعیت روبرو شویم؟ (صفحه ی 2 از 2) ========================= شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر…
سرکار خانم فرخنژاد،خوانندهی بزرگوار در یادداشتی که بعد از خواندن متن بالا فرستادهاند، نکتهی مهمی را یادآوری کردند:
"... آخرین مطلبی که در کانال گذاشته اید بنظر منهم موضوع خیلی مهمی است، اما نکته ای هم میخواستم اضافه کنم که خبرها افزون بر اینکه ممکن است تحریف شده باشند گاهی چنان با هماهنگی [و یکصدا] بار منفی دارند که گویی در بمباران فضای منفی قرارمان میدهند."\
از ایشان سپاسگزاری میکنم برای ابرازِ نظرشان. بهعلاوه اینکه این یادآوری خیلی هم مهم است باز هم جای تشکر دارد.
به نکتهی ایشان این را میتوانم اضافه کنم که اصلا رسانهها به طورِ عام، در همهی شرایط، قرار است در نهایت شما را به هیجان بیاورند، و غالبا هم هیجانِ وحشت بیافرینند تا شما باز هم خبرهای تازهتر را از همان رسانهای بگیری که خبر داغتری را برای ترساندن شما آفریده.
ترساندنْ کسبوکار بازار رسانه است!
ایجاد شور و هیجان، بهجای خردورزی و تاملْ اصلِ کارِ رسانههای بازار است!
مگر به حکم استثنا و شواهدِ عینی.
"... آخرین مطلبی که در کانال گذاشته اید بنظر منهم موضوع خیلی مهمی است، اما نکته ای هم میخواستم اضافه کنم که خبرها افزون بر اینکه ممکن است تحریف شده باشند گاهی چنان با هماهنگی [و یکصدا] بار منفی دارند که گویی در بمباران فضای منفی قرارمان میدهند."\
از ایشان سپاسگزاری میکنم برای ابرازِ نظرشان. بهعلاوه اینکه این یادآوری خیلی هم مهم است باز هم جای تشکر دارد.
به نکتهی ایشان این را میتوانم اضافه کنم که اصلا رسانهها به طورِ عام، در همهی شرایط، قرار است در نهایت شما را به هیجان بیاورند، و غالبا هم هیجانِ وحشت بیافرینند تا شما باز هم خبرهای تازهتر را از همان رسانهای بگیری که خبر داغتری را برای ترساندن شما آفریده.
ترساندنْ کسبوکار بازار رسانه است!
ایجاد شور و هیجان، بهجای خردورزی و تاملْ اصلِ کارِ رسانههای بازار است!
مگر به حکم استثنا و شواهدِ عینی.
Jahanbini
Ebi
ترانهی جهانبینی
کاری تاملبرانگیز، رو در رو با بعضی حرافیهای اهلِ فکر!
کاری از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی از ترانههایش،
پا بر زمین، سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری تاملبرانگیز، رو در رو با بعضی حرافیهای اهلِ فکر!
کاری از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی از ترانههایش،
پا بر زمین، سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
Audio
Ebi [ TehranMusic20.com ]
خدا با ماست،
کاری پر تامل از ابی و چندین هنرمند دیگر!
نگاهی آزادکننده به خدا !
برای آشناییِ بیشتر نک:
ابی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
کاری پر تامل از ابی و چندین هنرمند دیگر!
نگاهی آزادکننده به خدا !
برای آشناییِ بیشتر نک:
ابی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
Man Ageh Khoda Boodam
Ebi
من اگه خدا بودم، شهر بم هرگز نمیلرزید!
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
خطاب به خدایی که جهاناش پر از شرهایی است که مادران و فرزندان را به سوگ کشانده!
ترانهای تفکر برانگیز و همزمان زیبا از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
خطاب به خدایی که جهاناش پر از شرهایی است که مادران و فرزندان را به سوگ کشانده!
ترانهای تفکر برانگیز و همزمان زیبا از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
Habs
Ebi - IranMelody
حبس
کاری همدلانه از ابی و چندین هنرمند دیگر!
زبانحالِ همهی فرزندانِ در حبس با همهی مادرانِ چشمبهراه!
برای شناختِ بیشتر،نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
ترانههای دیگر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4413
کاری همدلانه از ابی و چندین هنرمند دیگر!
زبانحالِ همهی فرزندانِ در حبس با همهی مادرانِ چشمبهراه!
برای شناختِ بیشتر،نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
ترانههای دیگر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4413
باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیدار با خوزه موخیکا – از مجموعه مستند HUMAN
خوزه موخیکا عضو سابق جنبش ملی آزادسازی توپامارو از سال 2010 تا 2015 رئیس جمهور کشور اروگوئه بود. سادهزیستی وی، و اینکه حدود ۹۰ درصد حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد، باعث شد لقب فقیرترین و در عینحال بخشندهترین رئیس جمهوری جهان به او داده شود.…
باز هم "نامهای بینام"
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
باز هم "نامهای بینام"
(صفحه دو از دو)
================================
مهمترین آن چیزها که ما زندگیمان و عمرمان را برایش می دهیم نیز به زودی بی ارزش خواهند بود. امور و باورها و آدمها، همه چیز تغییر میکند… و رفیق! فکر می کنم باید یک جایی یک چیزی باشد که زندگی احمد آقا را بنویسد. یک دستی باید باشد که حواسش به او بوده باشد و یک جایی نوشته باشند که احمد آقا زیرک با سبیلهای از سیگار زرد شده راز هستی را کشف کرده و برایش یک ستاره بزنیم که به این بچه گفته :«راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده»…
خیلی سال گذشت تا معنی Amor Fati در لاتین را بفهمم. که سرنوشتت را دوست داشته باش. سرنوشتت را عاشق باش! و می دانی؟ فرق سرنوشت با فیلمهای سینمایی این است که سرنوشت بعضی وقتها بیشتر از طول فیلم طول می کشد. نه نود دقیقه. هفتاد سال. پنجاه سال. ده سال. ده سالی که مادرجون منتظر بود که بدن دایی از شرق دجله برگردد. یا هشت سالی که تو مجبور بودی بروی سر آن کار مسخره. یا من آن شرایط را تحمل کنم. یا ۱۲ سالی که آقای خوزه موخیکا در زندان انفرادی گذارند و شکنجه شد و تنهایی دیوانه ش کرد و بیرون آمد و شد رییس جمهور همان کشوری که ۱۲ سال شکنجه ش کرده بود (و از آن دوازده سال حالا فیلم A Twelve-Year Night – La noche de ۱۲ años را ساخته اند.)
این آقای خوزه موخیکا که آدم خنده دار بد لباسی است و سالها با یک فولکس قدیمی می رفت به دفتر ریاست جمهوری ش، یک جایی یک حرفهایی زده است که برایت می فرستم. اما وسطش یک چیزی میگوید که شاید تنها او اجازه داشته باشد بگوید و من – با این که هنوز نمی فهممش- گاهی به آن فکر میکنم. او که در ضمن به هیچ ماورا الطبیعه ای هم معتقد نیست یک جایی وسط ویدئو می گوید: « این که تو همیشه می تونی بلند شی… این که همیشه می ارزه که تا وقتی که زنده ای از صفر شروع کنی، چه یه بار و چه هزار بار … این بزرگترین درس زندگیه… تلخیی که من تو زندگی چشیدم هیچ وقت خوب نمیشه…هیچ کس نمی تونه برش گردونه… اما تو یاد می گیری که زخمات رو مرهم بذاری و راه بیافتی… من هفت سال رو حتی بدون یه دونه کتاب گذروندم و این چیزیه که کشف کردم: این که یا تو خوشحالی با هر چی که داری چه کم و چه زیاد چون خوشحالی رو تو درونت داری یا به هیچ جا نمی رسی…»
رفیق جان. تو بهتر می دانی که من سالها خیلی جاها دنبال خوشحالی دویده ام و هیچ وقت آدم خوشحالی نبوده ام و این را نمی فهمم. راضی بودن در روزگار آسایش ساده است اما می دانم که راضی بودن به زندان برای زندانی مرگ ست. می دانم که راضی بودن به فرزند نداشتن برای اویی که در امید داشتن فرزند است تسلیم به بی آرزویی ست. می دانم که مرگ است قبول رفتن عزیزی که دیگر هیچ وقت نیست و در تمامی اینها جایی، چیزی درون وجودت از حرکت می ایستد و هیچگاه هیچ کس به تمامی نمی فهمد که بر تو چه گذشته. در حسرت آرزویی زیستن و به آن نرسیدن مردن است. چیزی را با تمام وجود خواستن و آن آرزو را در دل کشتن مرگ است و شاید جز این مرگ راهی نباشد. پیشتر همین را برایت نوشته ام و شاید تنها راه به سوی بی آرزویی گذشتن از دروازه های همین مرگ در خویشتن است. همین موتوا قبل ان تموتوا. همین نیایش فرانچسکوی قدیس که «با مردن است که به زندگی بر انگیخته می شویم.»
[چه با دادن است که میگیریم،
با فراموشیِ خویشتن است که خویشتن را باز مییابیم،
با بخشودن است که بخشایش بهکف میآوریم،
با مرض است که بهزندگی برانگیخته میشویم.]
شاید فرزانگی در این اعتراف ست که ما از فهم درد دیگری تا وقتی که آن را شخصا تجربه نکنیم عاجزیم. ما نمی فهمیم که یک شب زندان انفرادی و یک سالش چیست و با تمام اینها، فکر میکنم که خوزه موخیکا (که دوازده سالش را تجربه کرده بود) و احمد آقا زیرک شاید یک چیزی از راز هستی را فهمیده بودند…
باقی بقایت
آرش.
گوشه ای از کلام و عملِ موخیکا:
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای نیایش فرانچسکوی قدیس (سن فرانسیس) نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/2464
"نامهای بی نام" قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4401
(صفحه دو از دو)
================================
مهمترین آن چیزها که ما زندگیمان و عمرمان را برایش می دهیم نیز به زودی بی ارزش خواهند بود. امور و باورها و آدمها، همه چیز تغییر میکند… و رفیق! فکر می کنم باید یک جایی یک چیزی باشد که زندگی احمد آقا را بنویسد. یک دستی باید باشد که حواسش به او بوده باشد و یک جایی نوشته باشند که احمد آقا زیرک با سبیلهای از سیگار زرد شده راز هستی را کشف کرده و برایش یک ستاره بزنیم که به این بچه گفته :«راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده»…
خیلی سال گذشت تا معنی Amor Fati در لاتین را بفهمم. که سرنوشتت را دوست داشته باش. سرنوشتت را عاشق باش! و می دانی؟ فرق سرنوشت با فیلمهای سینمایی این است که سرنوشت بعضی وقتها بیشتر از طول فیلم طول می کشد. نه نود دقیقه. هفتاد سال. پنجاه سال. ده سال. ده سالی که مادرجون منتظر بود که بدن دایی از شرق دجله برگردد. یا هشت سالی که تو مجبور بودی بروی سر آن کار مسخره. یا من آن شرایط را تحمل کنم. یا ۱۲ سالی که آقای خوزه موخیکا در زندان انفرادی گذارند و شکنجه شد و تنهایی دیوانه ش کرد و بیرون آمد و شد رییس جمهور همان کشوری که ۱۲ سال شکنجه ش کرده بود (و از آن دوازده سال حالا فیلم A Twelve-Year Night – La noche de ۱۲ años را ساخته اند.)
این آقای خوزه موخیکا که آدم خنده دار بد لباسی است و سالها با یک فولکس قدیمی می رفت به دفتر ریاست جمهوری ش، یک جایی یک حرفهایی زده است که برایت می فرستم. اما وسطش یک چیزی میگوید که شاید تنها او اجازه داشته باشد بگوید و من – با این که هنوز نمی فهممش- گاهی به آن فکر میکنم. او که در ضمن به هیچ ماورا الطبیعه ای هم معتقد نیست یک جایی وسط ویدئو می گوید: « این که تو همیشه می تونی بلند شی… این که همیشه می ارزه که تا وقتی که زنده ای از صفر شروع کنی، چه یه بار و چه هزار بار … این بزرگترین درس زندگیه… تلخیی که من تو زندگی چشیدم هیچ وقت خوب نمیشه…هیچ کس نمی تونه برش گردونه… اما تو یاد می گیری که زخمات رو مرهم بذاری و راه بیافتی… من هفت سال رو حتی بدون یه دونه کتاب گذروندم و این چیزیه که کشف کردم: این که یا تو خوشحالی با هر چی که داری چه کم و چه زیاد چون خوشحالی رو تو درونت داری یا به هیچ جا نمی رسی…»
رفیق جان. تو بهتر می دانی که من سالها خیلی جاها دنبال خوشحالی دویده ام و هیچ وقت آدم خوشحالی نبوده ام و این را نمی فهمم. راضی بودن در روزگار آسایش ساده است اما می دانم که راضی بودن به زندان برای زندانی مرگ ست. می دانم که راضی بودن به فرزند نداشتن برای اویی که در امید داشتن فرزند است تسلیم به بی آرزویی ست. می دانم که مرگ است قبول رفتن عزیزی که دیگر هیچ وقت نیست و در تمامی اینها جایی، چیزی درون وجودت از حرکت می ایستد و هیچگاه هیچ کس به تمامی نمی فهمد که بر تو چه گذشته. در حسرت آرزویی زیستن و به آن نرسیدن مردن است. چیزی را با تمام وجود خواستن و آن آرزو را در دل کشتن مرگ است و شاید جز این مرگ راهی نباشد. پیشتر همین را برایت نوشته ام و شاید تنها راه به سوی بی آرزویی گذشتن از دروازه های همین مرگ در خویشتن است. همین موتوا قبل ان تموتوا. همین نیایش فرانچسکوی قدیس که «با مردن است که به زندگی بر انگیخته می شویم.»
[چه با دادن است که میگیریم،
با فراموشیِ خویشتن است که خویشتن را باز مییابیم،
با بخشودن است که بخشایش بهکف میآوریم،
با مرض است که بهزندگی برانگیخته میشویم.]
شاید فرزانگی در این اعتراف ست که ما از فهم درد دیگری تا وقتی که آن را شخصا تجربه نکنیم عاجزیم. ما نمی فهمیم که یک شب زندان انفرادی و یک سالش چیست و با تمام اینها، فکر میکنم که خوزه موخیکا (که دوازده سالش را تجربه کرده بود) و احمد آقا زیرک شاید یک چیزی از راز هستی را فهمیده بودند…
باقی بقایت
آرش.
گوشه ای از کلام و عملِ موخیکا:
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای نیایش فرانچسکوی قدیس (سن فرانسیس) نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/2464
"نامهای بی نام" قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4401
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیدار با خوزه موخیکا – از مجموعه مستند HUMAN
خوزه موخیکا عضو سابق جنبش ملی آزادسازی توپامارو از سال 2010 تا 2015 رئیس جمهور کشور اروگوئه بود. سادهزیستی وی، و اینکه حدود ۹۰ درصد حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد، باعث شد لقب فقیرترین و در عینحال بخشندهترین رئیس جمهوری جهان به او داده شود.…
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
t.me/gahferestghkeshani/25
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
t.me/gahferestghkeshani/25
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800
T.me/gahferestghkeshani/900
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1100
T.me/gahferestghkeshani/1200
T.me/gahferestghkeshani/1300
T.me/gahferestghkeshani/1400
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/1600
T.me/gahferestghkeshani/1700
T.me/gahferestghkeshani/1800
T.me/gahferestghkeshani/1900
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2100
T.me/gahferestghkeshani/2200
T.me/gahferestghkeshani/2300
T.me/gahferestghkeshani/2400
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/2600
T.me/gahferestghkeshani/2700
T.me/gahferestghkeshani/2800
T.me/gahferestghkeshani/2900
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3100
T.me/gahferestghkeshani/3200
T.me/gahferestghkeshani/3300
T.me/gahferestghkeshani/3400
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3600
T.me/gahferestghkeshani/3700
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
T.me/gahferestghkeshani/4000
T.me/gahferestghkeshani/4100
T.me/gahferestghkeshani/4200
t.me/GahFerestGhKeshani/4300
t.me/GahFerestGhKeshani/4400
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800
T.me/gahferestghkeshani/900
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1100
T.me/gahferestghkeshani/1200
T.me/gahferestghkeshani/1300
T.me/gahferestghkeshani/1400
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/1600
T.me/gahferestghkeshani/1700
T.me/gahferestghkeshani/1800
T.me/gahferestghkeshani/1900
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2100
T.me/gahferestghkeshani/2200
T.me/gahferestghkeshani/2300
T.me/gahferestghkeshani/2400
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/2600
T.me/gahferestghkeshani/2700
T.me/gahferestghkeshani/2800
T.me/gahferestghkeshani/2900
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3100
T.me/gahferestghkeshani/3200
T.me/gahferestghkeshani/3300
T.me/gahferestghkeshani/3400
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3600
T.me/gahferestghkeshani/3700
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
T.me/gahferestghkeshani/4000
T.me/gahferestghkeshani/4100
T.me/gahferestghkeshani/4200
t.me/GahFerestGhKeshani/4300
t.me/GahFerestGhKeshani/4400
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
وظایف روشنفکر
در شرایط خاص این وظایف بالقوه ، وظیفه ی ِ بالفعل می شود .
تقریر حقیقت ( راستگویی ). از مصادیق التزام به وعده ها ( نخستین وظیفه گذشته نگر )
( چرا گذشته نگر است ؟ زیرا ، راستگویی ، بر مبنای آن اصولی است که…
در شرایط خاص این وظایف بالقوه ، وظیفه ی ِ بالفعل می شود .
تقریر حقیقت ( راستگویی ). از مصادیق التزام به وعده ها ( نخستین وظیفه گذشته نگر )
( چرا گذشته نگر است ؟ زیرا ، راستگویی ، بر مبنای آن اصولی است که…
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مونتنی؛ دربارهٔ عزت نفس - آلن دوباتن
قسمت چهارم از مجموعهٔ «فلسفه؛ راهنمای شادکامی»
#مدرسه_زندگی، #فلسفه، #مونتنی، #عزت_نفس، #بدن، #هوش، #فرهنگ
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
قسمت چهارم از مجموعهٔ «فلسفه؛ راهنمای شادکامی»
#مدرسه_زندگی، #فلسفه، #مونتنی، #عزت_نفس، #بدن، #هوش، #فرهنگ
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 جماعتِ هدفمند
👤 بیانکا هِیمینگ
تد - زیرنویس فارسی
#روابط_عمیق #همدلی
🔸مترجم: عرفان کشانی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🌾 @Sedanet
👤 بیانکا هِیمینگ
تد - زیرنویس فارسی
#روابط_عمیق #همدلی
🔸مترجم: عرفان کشانی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🌾 @Sedanet
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتاب "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتاب "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
==================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
==================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
=======================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند (البته بهجز ادیان سادهی قبائل بومی و نیز گروه دینیِ کواِیکرها (Quakers) و هر ایدئولوژی و دینی که بدون دسنگاه و نهادِ دینی باشد و مفهومی به نام تبلیغ و به اعتقاد و دینِ خود درآوردن دیگران را نداشته باشد و یا آن را بیاهمیت بداند.).
شدتِ شعف و شادیِ بیشترِ اهل تدیّن از دیدنِ "نو دینان" تقریبا برای همه شناخته شده است. یک گزارش عینی میتواند این ادعا را ملموس تر کند:
جوانی ایرانی در سالِ ۱۳۷۰ برای کارگری به ژاپن رفته بوده. تلاش میکند تا با مردم عادی ارتباط و دوستی پیدا کند و از این راه، کاری مناسبتر و موقعیتی بهتر برای آموزش زبان پیدا کند. تا اینکه با دختر خانمی برخورد میکند، دختر خانمی امروزی و دانشجوی سال چهارم زبان فرانسه. ایشان در تماسهای تلفنی چندین بار به انگلیسیِ شکسته بسته میگوید که در جِرچ با شما دیدار میکنم. جوان میپذیرد اما نمیداند جرچ کجاست. منظور همان کلیسا بوده اما با اشکال در تلفظ.
دختر خانم نمیگوید چرا در جرچ و نه در محله یا در خانهی والدیناش. قرار بر روز یکشنبهای میشود. دم ایستگاه مترو، میبیند که ایشان همراه با مادر محترم، با سر و وضعی مرتب و رسمی منتظر او هستند. چند تا قطار عوض میکنند و به مقصدی دور میرسند. کوچه به کوچه، تا به بازار و خیابانی میرسند. او هیچ خبری ندارد که به کجا میروند.
به ساختمانی با معماری متفاوت میرسند، با حیاطی کوچک. اما با تعدادی آقا با لباسِ رسمی شبیه کشیشانِ پروتستان که در ایوان ورودی ایستاده اند تا خوشامد بگویند. یکی از آنان به زبان فارسی خوشامد میگوید. جوان باورش نمیشود. به سالنی کوچک میروند. دورِ میز دراز جلسه مینشینند. سر بلند میکند و میبیند که دو آشنای اتفاقی ایرانی اش که یکی دو ماه پیش با آنان برخورد کرده بود، کنار میز نشسته اند. چند نفر کشیش و مومن ژاپنی دیگر هم نشسته اند. مراسم شروع میشود. به زبان ژاپنیِ فصیح که هر سهشان یک کلمه از آنها را نمیفهمند و نشنیده اند. در آخرِ بخشی از مراسم کشیشِ فارسی دان بلند میشود و میگوید: امروز شما موفق شده اید به ملکوت الهی وارد شوید. در تمام مدت هر سه زیرچشمی به هم نگاه میکنند و در حال ترکیدن از خنده اند، اما به زور جلوی خود را گرفتهاند. فرصت میکنند که با هم چند کلمه به فارسی رد و بدل کنند. ایرانیها به او میگویند: "کمی صبر کن. هنوز اصل ماجرا را ندیدهای."
مراسم ادامه دارد. در پایان دو نفر از مومنین در چپ و راست، با تشریفاتی رسمی او را به اتاقی میبرد. لباساش را در میآورند و با حوله میپوشانند. به حیاط میبرند. از آسمان برف سنگینی میبارد. به حوضی مرتقع میرسند. او را از پله ها بالا میبرند. کشیشِ بزرگ بالا میآید و حولهی تنه را کنار میگذارد. سر او را از پشت میگیرد و تا کمر در آب یخ فرو میبرد، نگه میدارد و وِرد میخواند. سه بار این کار را تکرار میکند تا از فرو رفتنِ میخِ دیناش در جان او کاملا مطمئن شود. حالا خشکاش میکنند. لباس میپوشد. بلافاصله همراهیاش میکنند تا همان ایوان جلویی. دوست ژاپنی در کنار مادر، در حالی که لبخندی تمام صورتاش را پوشانده، به محصول تلاشهایش نگاه میکند که به ملکوتِ الهی واردش کرده. با خوشحالی به جماعت کشیشان نگاه میکند و انتظار تبریک شنیدن از پدران روحانی را دارد که با نگاهشان به دستاورد او نمره بدهند.
کشیشِ فارسی دان هر سه ایرانی را با دست برکت میدهد. ایرانیها هیچ حرفی برای گفتن ندارند. کشیش از دختر خانم تشکر میکند. مادر با نهایتِ خوشحالی و با حسِ غرور از داشتن چنین دختر شکارچیِ مومنی، کیفاش را باز میکند و اسکناسهایی در میآورد و به زور به تازه مومنین میدهد و به آنان حالی میکند که "برای بلیتِ قطار برگشت". داستان تمام میشود و به این ترتیب کنتورِ ایثارهای دختر خانم، در عرضِ یک ساعت، یک شمارهی دیگر میاندازد، و کنتور خدا و کیهان و کائنات و عرش و ملکوتِ الهی و کلیسا و کشیش و مومنینِ این کلیسا در جهان، سه شماره!
=======================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند (البته بهجز ادیان سادهی قبائل بومی و نیز گروه دینیِ کواِیکرها (Quakers) و هر ایدئولوژی و دینی که بدون دسنگاه و نهادِ دینی باشد و مفهومی به نام تبلیغ و به اعتقاد و دینِ خود درآوردن دیگران را نداشته باشد و یا آن را بیاهمیت بداند.).
شدتِ شعف و شادیِ بیشترِ اهل تدیّن از دیدنِ "نو دینان" تقریبا برای همه شناخته شده است. یک گزارش عینی میتواند این ادعا را ملموس تر کند:
جوانی ایرانی در سالِ ۱۳۷۰ برای کارگری به ژاپن رفته بوده. تلاش میکند تا با مردم عادی ارتباط و دوستی پیدا کند و از این راه، کاری مناسبتر و موقعیتی بهتر برای آموزش زبان پیدا کند. تا اینکه با دختر خانمی برخورد میکند، دختر خانمی امروزی و دانشجوی سال چهارم زبان فرانسه. ایشان در تماسهای تلفنی چندین بار به انگلیسیِ شکسته بسته میگوید که در جِرچ با شما دیدار میکنم. جوان میپذیرد اما نمیداند جرچ کجاست. منظور همان کلیسا بوده اما با اشکال در تلفظ.
دختر خانم نمیگوید چرا در جرچ و نه در محله یا در خانهی والدیناش. قرار بر روز یکشنبهای میشود. دم ایستگاه مترو، میبیند که ایشان همراه با مادر محترم، با سر و وضعی مرتب و رسمی منتظر او هستند. چند تا قطار عوض میکنند و به مقصدی دور میرسند. کوچه به کوچه، تا به بازار و خیابانی میرسند. او هیچ خبری ندارد که به کجا میروند.
به ساختمانی با معماری متفاوت میرسند، با حیاطی کوچک. اما با تعدادی آقا با لباسِ رسمی شبیه کشیشانِ پروتستان که در ایوان ورودی ایستاده اند تا خوشامد بگویند. یکی از آنان به زبان فارسی خوشامد میگوید. جوان باورش نمیشود. به سالنی کوچک میروند. دورِ میز دراز جلسه مینشینند. سر بلند میکند و میبیند که دو آشنای اتفاقی ایرانی اش که یکی دو ماه پیش با آنان برخورد کرده بود، کنار میز نشسته اند. چند نفر کشیش و مومن ژاپنی دیگر هم نشسته اند. مراسم شروع میشود. به زبان ژاپنیِ فصیح که هر سهشان یک کلمه از آنها را نمیفهمند و نشنیده اند. در آخرِ بخشی از مراسم کشیشِ فارسی دان بلند میشود و میگوید: امروز شما موفق شده اید به ملکوت الهی وارد شوید. در تمام مدت هر سه زیرچشمی به هم نگاه میکنند و در حال ترکیدن از خنده اند، اما به زور جلوی خود را گرفتهاند. فرصت میکنند که با هم چند کلمه به فارسی رد و بدل کنند. ایرانیها به او میگویند: "کمی صبر کن. هنوز اصل ماجرا را ندیدهای."
مراسم ادامه دارد. در پایان دو نفر از مومنین در چپ و راست، با تشریفاتی رسمی او را به اتاقی میبرد. لباساش را در میآورند و با حوله میپوشانند. به حیاط میبرند. از آسمان برف سنگینی میبارد. به حوضی مرتقع میرسند. او را از پله ها بالا میبرند. کشیشِ بزرگ بالا میآید و حولهی تنه را کنار میگذارد. سر او را از پشت میگیرد و تا کمر در آب یخ فرو میبرد، نگه میدارد و وِرد میخواند. سه بار این کار را تکرار میکند تا از فرو رفتنِ میخِ دیناش در جان او کاملا مطمئن شود. حالا خشکاش میکنند. لباس میپوشد. بلافاصله همراهیاش میکنند تا همان ایوان جلویی. دوست ژاپنی در کنار مادر، در حالی که لبخندی تمام صورتاش را پوشانده، به محصول تلاشهایش نگاه میکند که به ملکوتِ الهی واردش کرده. با خوشحالی به جماعت کشیشان نگاه میکند و انتظار تبریک شنیدن از پدران روحانی را دارد که با نگاهشان به دستاورد او نمره بدهند.
کشیشِ فارسی دان هر سه ایرانی را با دست برکت میدهد. ایرانیها هیچ حرفی برای گفتن ندارند. کشیش از دختر خانم تشکر میکند. مادر با نهایتِ خوشحالی و با حسِ غرور از داشتن چنین دختر شکارچیِ مومنی، کیفاش را باز میکند و اسکناسهایی در میآورد و به زور به تازه مومنین میدهد و به آنان حالی میکند که "برای بلیتِ قطار برگشت". داستان تمام میشود و به این ترتیب کنتورِ ایثارهای دختر خانم، در عرضِ یک ساعت، یک شمارهی دیگر میاندازد، و کنتور خدا و کیهان و کائنات و عرش و ملکوتِ الهی و کلیسا و کشیش و مومنینِ این کلیسا در جهان، سه شماره!
some political terms.pdf
399 KB
چند واژهی اندیشهی سیاسی برای تامل و اندیشیدنِ همیشگی
===================
کانال گاهفرست سیاسی نیست، سیاسی بهمعنای پرداختن به اخبارِ روز و حتی بیشتر از آن، یعنی بحث و بررسیِ این یا آن رخدادِ سیاسیِ محلی یا منطقهای یا ملی یا جهانی. و باز هم بیشتر از آن، سیاسی نیست به معنای گلایه و شکایت و شدیدتر از آن نقزدنِ بیهوده برای این یا آن رخدادِ سیاسی یا بر علیهِ یک مقامِ سیاسی.
اما این کانال در کنار پرداختن به پیشپا افتاده ترین امور زندگیِ فردی و خانوادگی و اجتماعی تا پیچیدهترینشان، بهشدت سیاسی هم هست. سیاسی به معنای پرداختن به راهبردهای زندگیِ اجتماعی، و مدیریت جمعی و گردانندگی امور کلانِ جامعه، اما بهشکل بحث ها یا آموزشهای دیر بازده ای که حتما به نهادینهشدن هم نیازمنداند.
بر همین اساس، بد نیست چند اصطلاح سیاسی را بهخوبی فهم و درک کنیم (تقریبا همگی به نقل از ویکیپدیا):
حامیپروری،
شایستهسالاری،
دزدسالاری،
گروههسالاری،
فساد،
خویشاوند گماری،
تمامیتخواهی
نک: فایل پی دی افِ بالا👆
===================
کانال گاهفرست سیاسی نیست، سیاسی بهمعنای پرداختن به اخبارِ روز و حتی بیشتر از آن، یعنی بحث و بررسیِ این یا آن رخدادِ سیاسیِ محلی یا منطقهای یا ملی یا جهانی. و باز هم بیشتر از آن، سیاسی نیست به معنای گلایه و شکایت و شدیدتر از آن نقزدنِ بیهوده برای این یا آن رخدادِ سیاسی یا بر علیهِ یک مقامِ سیاسی.
اما این کانال در کنار پرداختن به پیشپا افتاده ترین امور زندگیِ فردی و خانوادگی و اجتماعی تا پیچیدهترینشان، بهشدت سیاسی هم هست. سیاسی به معنای پرداختن به راهبردهای زندگیِ اجتماعی، و مدیریت جمعی و گردانندگی امور کلانِ جامعه، اما بهشکل بحث ها یا آموزشهای دیر بازده ای که حتما به نهادینهشدن هم نیازمنداند.
بر همین اساس، بد نیست چند اصطلاح سیاسی را بهخوبی فهم و درک کنیم (تقریبا همگی به نقل از ویکیپدیا):
حامیپروری،
شایستهسالاری،
دزدسالاری،
گروههسالاری،
فساد،
خویشاوند گماری،
تمامیتخواهی
نک: فایل پی دی افِ بالا👆
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
Hajjarian-StateGangsterism.pdf
560.1 KB
خویشاوند پروری، دزدسالاری، و دولت گانگستری؛
سعید حجاریان، 3 مرداد 97، اعتماد ملی.
آپاراتچیک چیست؟ نامِن کلاتورا و هپتارکی کدام اند؟
t.me/GahFerestGhKeshani
سعید حجاریان، 3 مرداد 97، اعتماد ملی.
آپاراتچیک چیست؟ نامِن کلاتورا و هپتارکی کدام اند؟
t.me/GahFerestGhKeshani
زنانِ زیبا
شبیه پرنسسهای دیزنیلند و باربی نیستند، شبیه واقعیتاند.
شبیه زنی که گاهی دستهای خیساش را با دامناش پاک میکند،
و اشکهایش را با سر آستیناش،
نه حتما چشمان آبی دارند، نه ناخنهایشان همیشه لاک زده،
نگران پاکشدن روژِ لبهایشان هم نیستند،
زنانِ زیبا، زنانی هستند که خود را باور دارند و
میدانند که اگر تصمیم بگیرند، قادر به انجام هستند."
(منسوب به بانو تهمینهی میلانی، فیلمسازِ مطرح، فارغ از نقدِ کار و شخصِ ایشان)
==========
مادر بزرگِ زیبا در کنار "نتیجه"های خود، در کارِ بافتنِ سبد است، آنهم با چه مهارت و آرامش و تمرکزی! نوه به او گفته شما بباف، من دانهای ۱۵ تومن میفروشم (۲۵ بهمن ۱۳۹۸، کهنوج)
مادر بزرگ اگر در شهر بزرگ بود، الان چه کاری از دستاش میآمد؟
مادر بزرگ در ضمنِ کارِ معنا دار و سرافرازانه، در روز با چند عابرِ غریبه برخورد میکند؟
مادر بزرگِ شهری برای دیدن فرزندان یا رفتن به سرِ کار، باید از کنارِ چند هزار عابر ناشناس عبور کند، ویروس بگیرد و ویروس بدهد، اخم ببیند و تَخْم کند، درد ببیند و کاری نتواند بکند؟
=============
بیتفاوت نمانیم، این مطلب و کانال را معرفی کنیم!
شبیه پرنسسهای دیزنیلند و باربی نیستند، شبیه واقعیتاند.
شبیه زنی که گاهی دستهای خیساش را با دامناش پاک میکند،
و اشکهایش را با سر آستیناش،
نه حتما چشمان آبی دارند، نه ناخنهایشان همیشه لاک زده،
نگران پاکشدن روژِ لبهایشان هم نیستند،
زنانِ زیبا، زنانی هستند که خود را باور دارند و
میدانند که اگر تصمیم بگیرند، قادر به انجام هستند."
(منسوب به بانو تهمینهی میلانی، فیلمسازِ مطرح، فارغ از نقدِ کار و شخصِ ایشان)
==========
مادر بزرگِ زیبا در کنار "نتیجه"های خود، در کارِ بافتنِ سبد است، آنهم با چه مهارت و آرامش و تمرکزی! نوه به او گفته شما بباف، من دانهای ۱۵ تومن میفروشم (۲۵ بهمن ۱۳۹۸، کهنوج)
مادر بزرگ اگر در شهر بزرگ بود، الان چه کاری از دستاش میآمد؟
مادر بزرگ در ضمنِ کارِ معنا دار و سرافرازانه، در روز با چند عابرِ غریبه برخورد میکند؟
مادر بزرگِ شهری برای دیدن فرزندان یا رفتن به سرِ کار، باید از کنارِ چند هزار عابر ناشناس عبور کند، ویروس بگیرد و ویروس بدهد، اخم ببیند و تَخْم کند، درد ببیند و کاری نتواند بکند؟
=============
بیتفاوت نمانیم، این مطلب و کانال را معرفی کنیم!
در همین جاست که سیمون وی، این بانوی فلسفه و سیاست و عرفان و الهیات، در کمال روشنی به این سرباز و همهی سربازان آینده و گذشته جواب میدهد:
"ضرورت، پرده و روبندهی خداست."
"غیابِ خدا حیرتآورترین گواهِ عشقِ تمامعیار است، و بهخاطر همین نکته است که ضرورتِ ناب، ضرورتی که فرق آشکاری با خیر دارد، بسیار زیباست."
ما کاملا اسیر ثقلِ ضرورت نیستیم، بلکه استثنایی از تقدیرِ فراگیرِ کیهانی وجود دارد که آن هم "لطف" است. "خدا غایب است، خدا پنهان است ، او از راه وادارسازی، از راه لطف عمل میکند، لطفی که ما را از "ثقل" بیرون میکشد، البته اگر که هدیهاش را پس نزنیم."
"ما قاعدتاً باید سرگردان در بیابانی باشیم، چون به کسی عشق میورزیم که غایب است."
"عشق تسلّی نیست، نور است."
مهلکهی سربازان و همهی مهلکههای زندگی از قوانینِ طبیعت و ضرورت پیروی میکنند و ثقل میآفرینند. با جستجو و اعتنا به معنا، از ثقلِ ضرورت فرا میرویم. اعتنا به معنا همْ دقیقا از یک وجه، همان اعتنا به همسایه و دیگری و خدا است.
(برچیدن همهی احزاب، ترجمه غلامعلی کشانی، مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر)
"ضرورت، پرده و روبندهی خداست."
"غیابِ خدا حیرتآورترین گواهِ عشقِ تمامعیار است، و بهخاطر همین نکته است که ضرورتِ ناب، ضرورتی که فرق آشکاری با خیر دارد، بسیار زیباست."
ما کاملا اسیر ثقلِ ضرورت نیستیم، بلکه استثنایی از تقدیرِ فراگیرِ کیهانی وجود دارد که آن هم "لطف" است. "خدا غایب است، خدا پنهان است ، او از راه وادارسازی، از راه لطف عمل میکند، لطفی که ما را از "ثقل" بیرون میکشد، البته اگر که هدیهاش را پس نزنیم."
"ما قاعدتاً باید سرگردان در بیابانی باشیم، چون به کسی عشق میورزیم که غایب است."
"عشق تسلّی نیست، نور است."
مهلکهی سربازان و همهی مهلکههای زندگی از قوانینِ طبیعت و ضرورت پیروی میکنند و ثقل میآفرینند. با جستجو و اعتنا به معنا، از ثقلِ ضرورت فرا میرویم. اعتنا به معنا همْ دقیقا از یک وجه، همان اعتنا به همسایه و دیگری و خدا است.
(برچیدن همهی احزاب، ترجمه غلامعلی کشانی، مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر)