روانشناسی اجتماعی ایرانیان
1.62K subscribers
38 photos
6 videos
11 files
47 links
در ایران،انقلاب مشروطه هنوز پیروز نشده است...

یادداشت های فاطمه علمدار


Instagram.com/fsalamdar
Download Telegram
Forwarded from آزاد | Azad
🎙#پادکست گفتگوی محمدرضا جوادی یگانه و عباس کاظمی

«ایران: دو جامعه در یک کشور؟»

جوادی یگانه: آیا فردای براندازی جایی برای دینداران خواهد بود؟ | دینداران سنتی با حکومت مخالفت علنی نخواهند کرد.

کاظمی: علمای دینی نیز به صف معترضان خواهند پیوست. | میزان دینداری در جامعه به شدت کم شده است.

این‌جا بشنوید:
کست‌باکس | اپل | اسپاتیفای | گوگل

ویدئوی کامل را اینجا ببینید:
یوتوب آزاد | وبسایت آزاد


🆔 @AzadSocial
نجات‎دهنده واقعا خودِ ما هستیم!

فاطمه علمدار

زین‎العابدین مراغه‎ای زمان محمدشاه متولد شد.مثل خیلی از جوان‎های دیگر،کارش به مهاجرت کشید و40سالش گذشته بود که تبعه روسیه شد که راحتتر بتواند تجارت کند ولی بعد عذاب‎وجدان گرفت و دوباره به تابعیت ایران درآمد و ساکن استانبول شد و همان‎جا هم کتاب سیاحتنامۀ ابراهیم‎بیگ را بصورت گمنام،نوشت.سال‎های پایانی ناصرالدین‎شاه بود و ایرانیان مقیم خارج از کشور برای خودشان اپوزوسیونی بودند که در روزنامه‎های اختر و حبل‎المتین می‎نوشتند و کتاب‎های انتقادی‎ای منتشر می‎کردند که ایرانیان داخلِ کشور اگر داشتندشان جرم بود.سیاحتنامه داستان ابراهیم بیگ نامی است ‎که پدر ایرانی اش ساکن مصر بود ولی تابعیت مصر را نپذیرفته بود و او را با عشقِ به ایران بزرگ کرده‎بود.پسر بعد از مرگ پدر،به ایران آمد و ثمره مشاهداتش شد کتابی پر از انتقادات تند به حکومت ناصرالدین‎شاه و همۀ دستگاه دولتی و نظامی و اداری و آموزشی‎ آن و برای همین تا7سال بعد از مرگ ناصرالدین‎شاه نتوانست علنی منتشر ‎شود،هرچند که همه آن سالها در قالب کتاب ممنوعه بین ایرانی‎ها دست به دست می‎گشت.

جوانک این داستان،مشکلات را که می‎بیند راهی پیدا می‎کند که انتقاداتش را به گوش مسئولان برساند.به سراغ وزیرداخلیه و وزیرخارجیه و وزیرجنگ می‎رود و در دفتر وزیرجنگ کتک مفصلی میخورد.در همان حالِ‎بد ولی فرصتی پیش می‎آید که بتواند به خدمت یک«وجود محترم»برسد.وجود محترمی که در فضای آن سالها،اسمش در کتاب نمی‎آید ولی امروزه ما می‎دانیم که علی امین‎الدوله بود.همان‎که زمان ناصرالدین‎شاه رئیس‎الوزرا و رئیس مجلس‎شورای‎کبری شد و با شاه به فرنگ رفت و2سال بعدش مأمور شد کتابچۀ قانون بنویسد برای این کشور،هرچند که حکومتیان تن ندادند به اجرای آن قانون.امین‎الدوله وقتی پیشکار آذربایجان بود از حسن رشدیه حمایت کرد و نهضت مدرسه‎های جدید در ایران پاگرفت و بعدها کارخانه قند و کبریت‏سازی و پست به سبک جدید را در ایران راه انداخت.جوانک دلشکستۀ داستان ما رفت پیش همین امین‎الدوله و هرچه دلِ‎تنگشان می‎خواست محرمانه و مخفیانه به هم گفتند و وقت خداحافظی،وجود محترم به جوان گفت:«غصه نخور،خدا کریم است.انشاالله خوب خواهد شد.اینقدر هست که دعاکن حیات پسر از پدر طولانیتر باشد و اولاد هرکسی بعد از پدر بمیرد! این دعا را در حق عموم می‎کنم نه تنها در حق یک نفر»و ابراهیم بیگ می‎گوید فهمیدم اشاره به کجاست و گفتم انشالله.

برای ما که امروز این کتاب را می‎خوانیم و می‎رسیم به این دعای سیاسی کنایه‎آمیزِ خطرناک!حیرت‎انگیز است که کسانی مثل امین‎الدوله و مراغه‎ای و حتی میرزا آقاخان کرمانی-که میگویند او قسمت مربوط به ملاقات ابراهیم‎بیگ با امین‎الدوله را نوشته چون او بود که امین‎الدوله را میشناخت و نه مراغه‎ای-مظفرالدین‎شاه را منجی میدانستند! همان شاهِ مریضی که برای ما سمبل ناتوانی است! در آن روزگار ولی وطن‎پرستان واقعا رویای به سلطنت رسیدنش را میدیدند! جایی در همین کتاب،کسی برای ابراهیم‎بیگ تعریف می‎کند که خواب دیده در خیابان ناصریه،پیرمرد ریش‎سفیدی هراسان راه میرفت که ناگاه گروهی از مردمان بی‎سروپا و اراذل اطراف پیرمرد را گرفته و غارتش کردند و برهنه و نیمه‎جان به گوشه‎ای انداختندش.اسم پیرمرد«ایران‎خان»بود و غارتگران فرزندانش بودند که بعد از به باد دادن همۀ ثروت پدر،کارشان به دزدی کشیده بود.ناگاه شهسواری با لشکرش آمد که مظفرالدوله نام داشت و سرِ ایران‎خان را از خاک برداشت و قدری شربت به گلویش ریخت و گلاب به رویش پاشید.

وطن‎پرستان عصر ناصری،مظفرالدوله را منجی خودشان و ایران می‎دانستند.همان‎ها که کتاب و مقاله می‎نوشتند و مدرسه و کارخانه تأسیس می‎کردند و داشتند با همین کارها آرام‎آرام فضای اجتماعی،فرهنگی،سیاسی ایران را تغییر می‎دادند ولی آنقدر خسته و دلشکسته بودند که باورشان نمی‎شد آن‎که دارد سرِ ایران‎خان را از خاک برمی‎دارد خودشان هستند نه شهسواری که از راه خواهد رسید.مراغه‎ای آن‎روزها نمی‎دانست که روزی ما کتاب او را به عنوان یکی از3کتاب اثرگذار بر پیروزی مشروطه میخوانیم و کسروی خواهد گفت:«ارج آن‎را کسانی میدانند که آن‎روزها آن‎را خواندند و تکانی که در خواننده پدید می‎آورد را به یاد دارند».
امین‎الدوله هم روزی صدراعظم مظفرالدین‎شاه شد و نوز بلژیکی را برای اصلاح گمرک بر سرِکار آورد و عزل شد و بدون این‎که پیروزی مشروطه را ببیند در خانه‎اش در گیلان از دنیا رفت و نفهمید که همان‎زمان که داشت کمک می‎کرد مدارس جدید در ایران تأسیس شوند،شهسواری بود برای ایران‎خان.

ما که امروز از بلندای تاریخ آن‎ها را نگاه می‎کنیم ولی می‎فهمیم منجیان،همان‎ها بودند.همان مردمان معمولی که داشتند صادقانه همۀ سعیشان را می‎کردند برای بهبود اوضاع و باورشان نمی‎شد که قدم‎های کوچکشان چه تأثیرات شگرفی در مسیر حرکت جامعه خواهد گذاشت. 

@fsalamdar63
🔴به مناسبت روز جهانی مبارزه با کار کودک
جمعی از فعالان حقوق کودک برگزار می‌کنند

🔺بیایید به کار کودک پایان دهیم

در کنار شما هستیم با موضوعات:

کار کودک؛ نگرانی از وضعیت و تعهدات ما: پیام روشنفکر

جامعه و مسئله کار کودک: پریسا پویان

معرفی کتاب پایان دادن به کار کودک در خیابان با حضور دست اندر کاران و نویسندگان کتاب


🕓زمان: سه شنبه ۲۲ خرداد
ساعت ۱۶ تا ۱۸

مکان: سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی، پلاک ۳۷، سالن اجتماعات انجمن حمایت از حقوق کودکان

حضور برای عموم آزاد است.

@mehromahngo
رای دادن یا ندادن؟فعلا مسئله این نیست!

فاطمه علمدار


یک/کیرکگارد درقرن18،همانزمان که همۀ قدرتهایی که قرنها در گوش آدمیزاد زمزمه ‎کرده‎بودند که خیلی خاص و شکوهمند است؛در فضای مدرنیته درحالِ احتضار بودند؛هشدار داد که انسان‎مدرن در معرض فروپاشی‎روانی است و تنها راهِ نجاتش اینست که بتواند شالوده‎ای پیدا کند برای دوباره برپاکردن خودش و شایستگی‎هایش.نیچه در همین فضا از شجاعتِ انسان‎بودن حرف ‎زد و انسان قدرتمند را کسی تعریف ‎کرد که هم به هستیِ خودش معترف است و هم به توانایی انتخاب‎کردنش.وقتی می‎گفت«بشو،هرآن‎که هستی»داشت از قدرتِ نزدیک‎شدن به خود؛کشف خود؛و شکوفایی خود سخن میگفت که البته لازمه‎اش داشتن شجاعتِ انتخاب‎کردن است.

دو/ما ایرانیها‎ بعد از شکستهای مکررمان در منازعات دنیای مدرن،کم‎کم فهمیدیم که چون فردوسی گفته«هنر نزد ایرانیان است و بس»دلیل نمیشود باور کنیم که برتریِ خاصی به بقیه ملل داریم و از همانجا شاهدِ احتضارِ دردناکِ همۀ آن قدرتهایی شدیم که قرن‎ها در گوشمان زمزمه ‎میکردند که خیلی خاص و شکوهمندیم.از عصرناصری حتی انقدر حالمان بدشد که شروع کردیم به خودزنی و توهین به خود.استفاده از مفاهیم«وطن بدبخت»و«مردم بیسواد و بی تربیت»برای صحبت دربارۀ کشور و هموطنانمان از همانروزها شروع شد!خودسرزنشگری انگار ابزاری بود برایمان تا با درد بیدار شویم و سرِغیرت بیفتیم برای حفظ و سربلندی«وطن»و«اسلام».دو عنصری که هنوز فکرکردن بهشان قلبها‎مان را به تپش می‎انداخت و قدرتِ«آرزوکردن»را درونمان فعال میکرد و به عمل وامیداشتمان.قصه‎ روزهاییکه بعداز پیروزی مشروطه دار و ندارمان را با اعتمادکامل به نماینده‎ها میدادیم که مجلس از بیگانگان قرض نگیرد و بانک ملی تاسیس کند،تنها نمونه‎ای از قدرت آرزوساختنمان حول وطن/اسلام است.

سه/«رولو می»میگوید آرزو مقدم بر اراده است.آدمهایی میتوانند اراده کنند برای تغییرِ وضعیتشان‎ که به آن‎حد از درماندگی نرسیده‎باشند که حتی ندانند دلشان چه میخواهد.اسلام و وطن منبع تغذیه آرزوهای ما بودند در یک‎قرن‎ونیم اخیر.از وقتی دلمان مشروطه ‎خواست تا روزهاییکه نجاتمان را در داشتن زیرساختهای مدرن دیدیم و باورمندانه برای تاسیس راه‎آهن و چرخیدن چرخ‎صنعت و دانشگاه تلاش کردیم.با اینحال،همیشه بحثِ داغِ اسلام مهمتر است یا ایران روی میز بود! احساسات وطن پرستانه و اسلامگرایانۀ ما در همۀ این‎سالها،هم به آرزوهامان معنا میدادند و هم باهم میجنگیدند و یکدیگر را تضعیف میکردند و وادارمان میکردند پس از تحقق هر آرزویی -از ساختن احزاب قدرتمند گرفته تا ملی‎کردن صنعت‏نفت و به‎دست آوردن حق‎رأی‎زنان و انقلاب57- شکستها و اشتباهات را پررنگتر از موفقیتها روایت کنیم تا بفهمیم وطن پرستان بیشتر خیانت کردند یا اسلامگرایان!و نتیجۀ این نوع قاب‎بندی در بازخوانی تجربیاتمان این شد که همیشه صدای نخراشیده‎ای در گوشمان فریاد میزند:«آنها که فکر میکردی قهرمانانند،پر از اشتباه از کار درآمدند!دفعۀ بعد کمتر اعتمادکن و بیشتر احتیاط که فریب نخوری!».البته که ما در همین بازخوانیها بالغ شدیم و دیگر ساده‎لوحانه از آدمها بت نمیسازیم،ولی افتخار به گذشته و اعتمادمان به امکان تغییر هم انگار همزمان به مسلخ رفت!ما به هیچکدام از قهرمانهای تاریخیمان افتخار نمیکنیم چون نقاط ضعفشان را بیشتر از نقاط قوتشان میشناسیم و آنقدر نقد خوانده‎ایم در مورد ایده‎های ملیگرایانه و دیندارانه‎-همان ایده‎هایی که به آنها انگیزه میداد برای‎اینکه زندگیهاشان را وقف ایجاد تغییر کنند-که دیگر رگ گردنمان برجسته نمیشود وقت شنیدن این حرفها.این است که جداافتاده و تنها هستیم انگار در این نقطه از تاریخ این سرزمین.بی هیچ ارتباطی با گذشتگانی ‎که درون خودمان بهشان احساس دِین کنیم و تلاشهاشان را بستاییم و بخواهیم قدم بر جای قدمهاشان بگذاریم.در انتقال آن میراث به ما اختلالی رخ داده.

پنج/مسئلۀ امروز ما اینست که دیگر هیچکدام از آن عناصر هویت‎بخشی که با فکرکردن بهشان قلبهامان میتپید و آرزوهایی به جانمان می‎افتاد،حس قدرتمندی در ما ایجاد نمیکند که بخواهیم زندگیهامان را وقفش کنیم.ما طبق تعریف گذشتگانمان نه وطن پرستیم نه اسلامگرا و خودمان هم هنوز تعریفی از کیستی و چیستی جدیدمان که"ما"را دوباره منسجم کند و قدرتِ آرزوکردن‎ و اراده برای تغییر بهمان بدهد،نساخته ایم.وضعیت دردناکیست و میشود به فروپاشی روانیمان منجر شود مگر اینکه با همه ترسها و خستگیهامان،شجاعت بازخوانی دوباره خودمان و کشف آن شایستگیهای از نظر پنهان مانده و آن افتخارات سرکوب شده را درونمان زنده کنیم.ما تا وقتیکه ندانیم چه آرزویی برای خودمان و کشورمان داریم،نمیتوانیم کنشگران انتخابگری باشیم که اراده کرده اند با رفتن یا نرفتن به پای صندوق،تغییری را رقم بزنند؛دراین حالت،نه رای دادن نتیجه انتخاب آگاهانه مان است و نه رای ندادن.بی آرزوهایی چو تخته پاره بر موج...

@fsalamdar63
Forwarded from ایران فردا
🔴از امکان تا امتناع دموکراسی
▪️انتخابات در نظام‌های هیبریدی

🔻احسان شریف‌ثانوی

@iranfardamag

🔹مقدمه
من در این ماه‌ها درگیریِ جدی با مساله امکان یا عدم‌ِامکان دموکراسی‌سازی و تثبیت آن در ایران داشته‌ام. سعی نموده‌ام علاوه بر چارچوب‌های نظری و مطالعات پژوهشی_تطبیقی نگاهی جدی به بافتار فرهنگی، ابعاد تاریخی، ژئوپولتیک منطقه‌ای و امکان‌های عملیاتی آن در این جغرافیا و این زمانه داشته‌باشم. در سلسله مقالاتی پیوسته حاصل این تامل و تلاش نظری_پژوهشی را در یک بسترِ مناسب با مخاطبان به اشتراک خواهم گذاشت. اما در شرایط فعلی به عنوان پیش شماره‌ی این سلسله یادداشت ها تمایل دارم نگاهی نظری_پژوهشی به مقوله انتخابات در نادموکراسی‌ها یا نظام‌های هیبرید داشته‌باشم. در شرایطی که حتی فرانسیس فوکویاما سرنوشت محتوم ساختارهای سیاسی اقتداگرا را دموکراسی لیبرال نمی‌داند.

در سال‌های پس از جنگ سرد، ما با طیفی از حکومت‌ها طرفیم که کاملا در میانه دموکراسی و اقتدارگرایی به ثبات رسیده‌اند و دیگر مطالعه این کشورها با نظریاتِ گذار به دموکراسی ممکن نیست. حاکمیت‌هایی که در کنار وجوه اقتداگرایانه دارای نهاد انتخابات و سایر نهادهای مدنی هم هستند. سه مسیر اصلی شکل‌گیری این نظام‌های دوگانه(hybried) را پژوهش‌گران علوم سیاسی به این شکل دسته بندی می‌نمایند:

۱.زوال یک حکومت اقتدارگرا
۲.سقوط یک حکومت اقتدارگرا
۳.زوال یک دموکراسی

کشورهای دارای نظام هیبریدی عمدتا کشورهای درگیر در موج سوم دموکراتیزاسیون هستند. آن‌ها بر خلاف کشورهای موج اول دموکراسی‌سازی که ساخت دولتی قوی و کشورهای موجِ‌دوم دموکراسی‌سازی پس از جنگ جهانی دوم که دارای اقتصاد پایدار بودند، فاقد دولتی قوی و دارای اقتصادی ضعیف و ناپایدار بوده‌اند. پژوهش‌ها نشان داده است که هیچ دموکراسی در جهان با تولید ناخالص داخلی سرانه ۶۰۵۵ دلار دچار فروپاشی و بازگشت از دموکراسی نشده‌است.

در ساختارهای هیبریدی انتخابات لزوما هیچ نسبتی با مساله گذار به دموکراسی ندارد و‌ در بسیاری از اوقات با سازوکارهایی از قبیل :

-توزیع کرسی و منابع بین نیروهای وفادار
-کانالیزه کردن اعتراض‌ها با حداقل هزینه
به تحکیم و تقویت اقتداگرایی کمک می‌نماید.
نادموکراسی‌ها در حقیقت پدیده‌ای به نام ناانتخابات را در خود جای داده‌اند.
در این مکتوب نکاتی را پیرامون ناانتخابات در نظام‌های هیبرید را با شما به‌اشتراک خواهم‌گذاشت.

🔹اصل زمینه
اصل زمینه مهم‌ترین مساله‌ای است که با آن می‌توان انتخابات و کارکردهای متفاوتش در نظام‌های هیبریدی بررسی کرد. بدون فهم دقیقی از زمینه و بافتار نظم سیاسی و ساختاراجتماعی گزاره‌های در باب انتخابات کلی گویی‌های نامشخص و نامعلوم است.
یوناتان مورس پژوهش‌گر برجسته نظام‌های هیبرید به دو نکته اساسی در مورد انتخابات در این نظام‌ها اشاره می‌کند:
_ زمینه و بافتار هر کشور مشخص می‌نماید، که انتخابات در آن چه کارکردی دارد.
- برگزاری منظم انتخابات و بهبود شرایط رقابت لزوما امکانی برای گذار به دموکراسی نیست. در بسیاری از کشورها مثل مکزیک و پاراگوئه انتخابات و اقتدارگرایی به هم‌زیستی رسیده‌اند.
مشخصا تفاوت‌های جدی زمینه‌ای و بافتاری مسیرهای متفاوتی هم در باب حرکت احتمالی به سوی دموکراسی رقم زده است.
مورس سه مسیر متفاوت برای دموکراسی‌سازی پساجنگ سرد برمی‌شمرد:
کشورهای پساکمونیستی، مسیر آفریقایی و کشورهای خاورمیانه‌ای

🔹کارکرد
در شرایطی که مساله کارکرد انتخابات در این نظام‌ها عمدتا به‌دلایل حیثیتی و تقابل‌های بی‌اساس واضح و روشن نیست. خوب است نگاهی به پژوهش‌هایی دقیق در بابِ‌کارکرد انتخابات در این ساختارها بیندازیم.
جنیفر گاندی و آلن لات اوکار در مقاله‌ای چهار کارکرد انتخابات در نظام‌های هیبرید را به این شرح عنوان می‌نمایند:
_ تقسیم کرسی‌های قدرت
_ اعطای قدرت محدود و دسترسی محدود و ایجاد تنش دائمی در جبهه مخالفان
_ گرفتن اطلاعات گسترده از فضای اجتماعی
_ کاهش اقدامات خشن و خیابانی
آن‌ها در این پژوهش اشاره می‌کنند که در اکثر موارد انتخابات موجب تقویت نهادهای دموکراتیک نمی‌شود و بلکه به تثبیت نظام اقتدارگرا منجر می‌شود......


https://t.me/iranfardamag
#ایران_فردا
#احسان_شریف‌ثانوی
#امکان_و_امتناع_دموکراسی
#انتخابات_در_نظام‌های_هیبریدی


متن کامل:

https://cutt.ly/RepR3E1P
شهروند درجه اول!

فاطمه علمدار


۱/از تاریکی بیرون آمد و گلویش را گرفت و چسباندش به دیوار.همه چیز سریع اتفاق افتاد.چند ثانیه بعد دخترک با دست زخمی و لباس خاک آلود در کوچه تنها بود.ساعت ۱۱شب.میلرزید.خودش را رساند به نزدیکترین کلانتری.چند مرد جاافتاده درجه دار گرم صحبت بودند.گفت به من حمله شد.مردان،انگار که عادی‌ترین چیز برایشان دیدن زنی زخمی و خاکی باشد گفتند کجا و با همان خونسردی ادامه دادند آنجا به واحد ما مربوط نیست و برو کلانتری شماره فلان و به حرفشان ادامه دادند.در کلانتری شماره فلان،مردی با دمپایی لخ لخ میکرد و آستین‌هایش را بالا زده بود برای وضو.دخترک گفت به من حمله شده.مرد گفت نمازم دارد قضا می‌شود بنشین تا بعدش برایت پرونده تشکیل بدهم.دخترک نشست و با خودش چندبار تکرار کرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم!و هربار این جمله برایش عجیبتر از بار قبل به نظر می‌رسید.مرد آمد.کارها انجام شد و نامه معرفی به پزشکی قانونی را به دخترک دادند.دخترک عکس نامه را برای ضاربش فرستاد.همسر سابق جواب داد:رفتی خودت رو به مرد نامحرم نشون دادی؟

۲/پرونده پزشکی قانونی باز بود ولی دخترک آنقدر قبل از آن اتفاق در دادگاه‌ها دویده بود برای گرفتن طلاق و حضانت فرزندش که دیگر حوصله پیگیری این یکی را نداشت.توافق شب خواستگاری این بود که زوج وکالت طلاق به زوجه بدهد.عقد رسمی که انجام شد مرد از دادن وکالت امتناع کرد.به همین سادگی.دلیلی هم برای خیانت نکردن نمی‌دید.حق شرعی اش بود چند همسری.به همین سادگی.بچه حاصل از ازدواج هم مال او بود.قانونا ولایت داشت بهش.به همین سادگی.دخترک فکر کرد در قانون کشورش اگر کسی برود در اتاق نوزادان تازه متولد شده،فقط با باز کردن پوشکشان می‌تواند بگوید کدامها در آینده میتوانند رئیس خانواده شوند و اجازه تحصیل و اشتغال و دریافت خدمات درمانی و خروج از کشور بقیه اعضای خانواده در دست آنها خواهد بود.فارغ از اینکه چه استعدادهایی دارند و چطور زندگی خواهند کرد و مسیر شغلی و تحصیلی‌شان چگونه خواهد بود،میتواند بگوید کدام نوزادها می‌توانند مرجع تقلید شوند یا قاری قرآن،خواننده شوند یا موزیسین و کدام‌ نوزادها دقیقا به واسطه محتویات پوشکشان نمی‌توانند چنین جایگاه‌های اجتماعی را داشته باشند!حتی می‌تواند از همان روز اول تولد بگوید کدام نوزادها میتوانند روزی رئیس جمهور شوند و کدام ها نمی‌توانند.بالاخره رجل سیاسی تعریفی دارد که بخش اولش رجلیت است.دخترک در همه آن دادگاه‌های طولانی تحقیرآمیز با خودش تکرار میکرد:من_در_این_کشور_شهروند_درجه_اول_هستم. جایگاهی که در هیچ کشور دیگری ندارم!

۳/وقتی خواست دوباره ازدواج کند همسر سابق رفت دادگاه برای لغو حضانت.دخترک آنجا بود که فهمید در قانون کشورش،اگر مادر دچار جنون شود یا ازدواج کند،حضانتش لغو میشود.مرد گفت حضانت بچه را از تو میگیرم و میدهم پدرت بزرگش کند.خودش قرار نبود مسئولیتی به عهده بگیرد.نه نفقه بچه را میداد و نه حتی میدیدش و نه چیزی از آن موجود می‌دانست.قانون او را رئیس کرده بود.فارغ از همه چیز.به حکم محتویات پوشک روز تولدش.آنروزها دخترک پرونده پزشکی قانونی را فعال کرد و مرد به پرداخت دیه محکوم شد و حضانت بچه را لغو نکرد و دیه را هم نپرداخت و پرونده دوباره مسکوت ماند.

۴/ ۷سال بعد از طلاق،دخترک میخواست برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.همانروزهایی که مهمترین مسئله کشور این بود که آیا زنانی که دم از پوشش اختیاری می‌زنند می‌خواهند لخت شوند یا نه و خاطره زخمی خاک آلود در گوش دخترک تکرار میکرد:رفتی خودت رو به نامحرم نشان دادی؟همسر سابق،همو که هیچ نقش و مسئولیتی در قبال بچه نداشت،اینبار پاسپورت کودک را نمی‌داد.میتوانست که ندهد.قانون به حکم محتویات پوشکش در روز تولد این حق را به او داده بود.دخترک رفت دنبال دیه پرداخت نشده و دوباره به جریان انداختن مهریه مسکوت مانده.رفت که آواره دادگاه‌های تحقیرآمیز شود.روزیکه دیه را گرفت،کاندیداهای ریاست جمهوری،در مورد زنان مناظره داشتند.دیه را مستقیم واریز کرد برای یک خانه امن.جاییکه زنانی که کتک می‌خورند و تهدید به قتل ناموسی می‌شوند به آنجا پناه می‌برند...

۵/ ۶مرد نشسته بودند و از زنان حرف می‌زدند.دخترک خسته بود.روز پر از گریه ای را پشت سر گذاشته بود با چند تذکر حجاب.چشمهایش را بست و فکر کرد روزی رمانی خواهم نوشت و اسمش را خواهم گذاشت "زن بودن در ایران".جاییکه زنان حقوق اندکی دارند ولی مسائل زیادی ایجاد می‌کنند.آنقدر که مردهای کاندیدای ریاست جمهوری مجبور شوند در موردش حرف بزنند...

@fsalamdar63
چرا بازیگران زمین بازی را ترک میکنند؟

فاطمه علمدار

۱/دونفر دارند شطرنج بازی میکنند.آنکه مهره هایش سفید است،اسبش را از دست میدهد و عصبانی خطاب به حریفش میگوید در قانون این بازی،مهره اسب را نمیشود زد!و حریفش مجبور است که بپذیرد چون بازی این دونفر،هیچ قانون از پیش تعریف شده ای ندارد!اسمش شطرنج است ولی قوانین بازی را آنکه مهره های سفید دارد،با سلیقه خودش حین بازی تعیین میکند و حتی این قوانین را هم مدام تغییر میدهد!میتواند و میکند و اهمیتی هم به اعتراضهای هم بازی اش نمیدهد.

۲/بعضی روابط اینطورند.هیچ اصل ثابت و قابل اتکایی در آنها وجود ندارد.طرف قدرتمند رابطه میتواند قوانین را در وضعیتهای مختلف،هرطور خواست تفسیر کند و حقوقدانهای معترض را هم توبیخ!قوانین دینی و اصول اخلاقی و ارزشها و هنجارهای اجتماعی را هم.طرف ضعیفتر رابطه هم دائما سرگرم مقایسه رفتار امروز با گفتار دیروز او میشود و شنیدن توجیهاتش درمورد اینکه چرا حرف امروزش هیچ تناقضی با گفته دیروزش ندارد و هرکس نمیتواند این را بفهمد مشکل از نافهمی خودش است!در این دست روابط هیچ زمین بازی ثابتی وجود ندارد که آدمها بتوانند در چارچوب قواعد آن رابطه شان را با صاحبان قدرت مدیریت کنند.

۳/وقتی زمین بازی ثابتی وجود نداشته باشد،کم کم بازي بی‌معنا می‌شود.آنکه مهره های سیاه را دارد ممکن است از پشت صفحه شطرنج بلند شود و بگوید من بازي نمیکنم،به این‌ امیدکه حریف متوجه اعتراضش بشود و تلاش کند با پذیرفتن حقوق او،امکان بازي دونفره را فراهم کند.البته که چون در این وضعيت خیالی،قوانین اين شبه شطرنج را آنکه مهره هاي سفید دارد تعیین می‌کند،دور از ذهن نیست حریفی که صحنه را ترک کرده متحیرانه ببیند که آن دیگری اصلا رهاکردن بازي از طرف او را انکار می‌کند و وانمود میکند که او هنوز دارد به بازي ادامه میدهد!یا حتی خودش را پیروز قلمداد میکند و رجز میخواند و قانونگذاریهای خودمحورانه اش را در نبود اعتراضهای حریف بی پرواتر انجام میدهد.میتواند و می‌کند.

۴/کسیکه زمین بازي را ترک میکند،میخواهد پیامی را به مخاطبی منتقل کند.تا وقتی این مخاطب حریفی باشد که به‌ هیچ قانون از پیش تعیین شده ای پایبند نیست،طبیعتا نوع مواجهه او با اين انتخاب و نشنیده گرفتنش یا حمل بر پیروزی خود کردنش یا بی محاباتر شدنش در وضع قوانین ناعادلانه میتواند بر بازگشتن حریف معترض به زمین بازي يا بازنگشتنش اثرگذار باشد.معترضی که با هدف شنیده شدن توسط همبازی خودمحورش زمین بازي را ترک کرده،بالای صفحه شطرنج میایستد تا نتیجه برخاستنش را برروی حریف ببیند و حرص بخورد و پاسخ بدهد.او هنوز درحال بازي است،هرچند از صندلی بلند شده.هنوز بازي برایش جدی و معنادارست و هرلحظه ممکن است متاثر از رجزخوانیهای حریف به صندلی برگردد.او بیهودگی اين بازي را باور نکرده.

۵/گاهی ولی آنکه مهره سیاه دارد،از کنار صفحه شطرنج بلند میشود،نه به طمع آنکه حریف صدای اعتراض او را بشنود.مخاطب این ترک کردن زمین بازی،اصلا دیگر آن حریفی نیست که هرطور بخواهد میتواند این حرکت را تفسیر کند و براساسش قوانین جدید برای بازی تعریف کند.آنها که با مهره سیاه بازی میکنند،از صندلیهاشان بلند میشوند و به جای نگاه کردن به حریفانی که مهره سفید دارند و منتظر واکنش آنها ماندن،سر میچرخانند که همدیگر را پیدا کنند و به همدیگر نگاه کنند.که ببینند چندنفرشان متوجه بیمعنا بودن این بازی شده اند و از صندلیهاشان بلند شده اند.ترک کردن بازی درواقع شیوه سنجش تعداد و میزان همبستگی بیقدرتانیست که باور کرده اند نباید به بازی ای که حریف در آن قانون را مدام تغییر میدهد تن داد چون این بازی از اساس بیهوده است.پیامی است که بیقدرتان به بیقدرتان میدهند،صاحبان مهره های سیاه به صاحبان مهره های سیاه و این پيام تبدیل میشود به سرمایه روانی و نمادینشان.آنها با بلندشدن از صندلیهاشان به همدیگر این پیام را میدهند که من هم مانند تو،مطمئن شده ام که ادامه بازی در این وضعیت بیمعناست.میتوانی روی من حساب کنی.با بلندشدن از صندلی و دل کندن از شنیده شدن پیامشان توسط صاحبان مهره های سفید،اعتمادشان به همدیگر بیشتر میشود و قدرت و اعتمادبه نفس تن ندادن به قوانین متغیر را و تعیین کردن قوانین خودشان را پیدا میکنند.صاحبان مهره های سیاه،درکنار همدیگر،وقتی به قدرت و انسجام خودشان باور کنند،میتوانند قوانین خودشان را خلق کنند.بلندشدن از صندلی،نوعی تجدید پیمان بیقدرتان معترض با خودشان است.

۶/بلندشدن از صندلی یا دوباره نشستن بر آن،بستگی دارد به فهمی که بازیکن از حریف دارد.رفتارهای اجتماعی،فارغ از کارآمد یا ناکارآمد بودنشان منطقهایی دارند که تا وقتی فهمیده نشوند،نمیشود مواجهه مناسبی با آنها داشت.گاهی این منطقها آنقدر تلخند و نتایجشان آنقدر خطرناک است که حتی تحلیلگران اندیشمند هم ترجیح میدهند نادیده شان بگیرند.ولی هیچ دردی با انکار کردنش درمان نمیشود.
pdf (27)_240629_155041.pdf
930 KB
ما بی تفاوت نیستیم،بهای مداخله بالاست

مصاحبه فاطمه علمدار با روزنامه اعتماد در مورد عوامل موثر بر بی تفاوتی تماشاگر در بحران ها
برای نخستین بار در ایران

🔺مباحثه و گفتگو در حوزه فلسفه و روانکاوی

مرکز روان تحلیلی ایرانیان، اولین دوره از سری دوره‌های فلسفه و روانکاوی تفسیر و شرح کامل مجموعه مقالات روانکاوی و فلسفه(انتشارات راتلج) با هدایت دکتر اکبر جباری فیلسوف و دازاینکاو و نیز دکتر مهدیه معین بعنوان تسهیلگر برگزار می‌کند.

🔺هشت مقاله نخست که طی هشت جلسه ارائه خواهد شد عبارتند از:
1. Freud’s Theory of Freedom: Between Kant’s Faith and Schopenhauer’s
Pessimism.

2. Hegel’s Contributions to Psychoanalysis: Theory of Mind, Dialectics,
and Projective Identifcation.

3. Nietzsche, Psychoanalysis, Nihilism.

4. Psychoanalysis Finds a Home: Emotional Phenomenology.

5. Bridging Philosophy and Psychoanalysis: A Hermeneutic Pathway
Between the Disciplines.

6. Wittgenstein: Disciple of Freud?

7. Freud and the Legacy of Sensory Physiology.

8. Trauma and Language.
روانشناسی اجتماعی ایرانیان
برای نخستین بار در ایران 🔺مباحثه و گفتگو در حوزه فلسفه و روانکاوی مرکز روان تحلیلی ایرانیان، اولین دوره از سری دوره‌های فلسفه و روانکاوی تفسیر و شرح کامل مجموعه مقالات روانکاوی و فلسفه(انتشارات راتلج) با هدایت دکتر اکبر جباری فیلسوف و دازاینکاو و نیز دکتر…
اینروزها در کاوشی برای فهمیدن و دانستن خیلی چیزهای روزمره و عمدتا متصل به روانکاوی و رواندرمانی تحلیلی که بعضا دانسته و درک شده تصور میشد به مرکزی ترین موضوع در روانکاوی یعنی تفکر رسیدیم.

اگر کسی بگوید روانکاوی چیست و بگوییم: "خلق فضایی برای اندیشیدن" جفایی به روانکاوی نکرده ایم. این شبه جمله کوتاه تمام رنگ و بو و عصاره روانکاوی را در خود دارد.

اندیشیدن چیست؟
تفکر چیست؟


تجمع افکار و ایده ها= اشتغال خاطر
تکرار یکسان واقعه و پدیده ای در ذهن= نشخوار فکری
و به جز این دو واژه که ممکن است به جای تفکر اشتباه گرفته بشوند، خیالبافیها و رویاها و وسواسها و اوهام و بسیاری پدیده های شبه تفکر و حتی ضد تفکر وجود دارند که میتوانند افراد ادعا کنند در حال اندیشیدن هستند اما اینطور نباشد.

فلسفه ذهنمان را آماده تر و تواناتر برای اندیشیدنی که بازدهی داشته باشد خواهد کرد.
ذهن درمانگران و روانکاوان که میخواهد همچون دانته در بهشت و دوزخ و برزخ ذهن دیگری سفر کند راهنما میخواهد و اکنون فلسفه را برای این راهنمایی برگزیده ایم که چون بئاتریس یا ویرژیل که فرقی هم نمیکند، راه را نشان بدهد و دامنه اکتشاف را، گستره دانستن را بالا ببرد.

همراهمان باشید.‌
بر علیه سرخوردگی اجتماعی

حسن حسن زاده

جامعه ایران حداقل در پنج برهه انقلاب مشروطه، تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، ملی شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی و دوم خرداد پویشی جدی برای بهبود امور را آغاز کرد اما هربار در نهایت با شرایطی مواجه شد که منتج به بی تفاوتی و سرخوردگی دوباره گردید. مشارکت کمتر از چهل درصد انتخابات اخیر را هم می‌توان ناشی از همین پدیده ای دانست که برای چندمین بار در طول تاریخ معاصر ایران در شرف رخدادست: «سرخوردگی اجتماعی»!

تکرار مکرر چرخه انتظارات برآورده نشده جامعه را به سرخوردگی سوق می دهد.پیامد اینکه پاسخ شکایت از ناکارآمدی نظارت استصوابی، نادیده گرفتن اهمیت آزادی بیان و رسانه، انتقاد به دخالت نظامیان در سیاست و لجبازی با دیدگاه مردم و منتخبان آنان، چیزی جز اتهام زنی و دادگاه و زندان و فشارهای آشکار و پنهان نباشد و مسئولان نیز از میان همه تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه تنها آن بخش که خوشایند آنهاست و از قضا شاخص کمی یا کیفی دقیقی هم برای سنجش آن وجود ندارد را ببینند و نسبت به بقیه تحولات کر و کور باشند، در چنین بزنگاه هایی با سیلی محکم واقعیت لاجرم به چشم همه می آيد.

مهمترین تبعات سرخوردگی اجتماعی ناتوانی معترضان در توافق حول ایده‎ای منسجم و هماهنگ برای پاسخگویی به انتظارات، ترجیح لفاظی های پوپولیستی به دیگر برنامه ها، بی میلی به مشارکت سیاسی و حتی بی تفاوتی به روند وضعیت جامعه و کشور است و به موازات این سرخوردگی، حرکت سریعتر دولت ها به سمت تصلب سیاسی بیشتر، افزایش ناکارآمدی و در نهایت ورشکستگی در بستر سرخوردگی اجتماعی، به هرچه ناممکن تر شدن امکان زندگی معمولی منجر می‌شود.

تجربه تاریخی و مطالعات انجام شده در خصوص برون رفت دولت از وضعیت ورشکستگی گویای آن است که دولت نمی تواند از طریق حضور نیروی خارجی بازسازی شود.در تجربه عراق،حضور نیروهای آمریکایی باعث انحلال احزاب، ارتش و بوروکراسی شد که ستونهای قدرت یک دولت مقتدرند و لاجرم به جای بازسازی دولت، حذف دولت و فروپاشی اجتماعی نصیب عراقی ها شد.سخت است و تلخ ولی برای رفع بحران دولت ورشکسته و از بین رفتن سرخوردگی اجتماعی راهی به جز بازسازی اقتدار دولت مرکزی از درون کشور نیست.

خواندن مقاله «تلاقی درماندگی دولت ـ سرخوردگی ملت» نوشته دکتر شهاب دلیلی برای تاملی دقیق تر در این باره خالی از فایده نیست.

https://cmess.sinaweb.net/article_172043.html
قدم بعدی چیست؟

فاطمه علمدار

۱/دونفر داشتند شطرنج بازی میکردند.آنکه مهره هایش سفید بود،اسبش را از دست داد و عصبانی خطاب به حریف گفت:در قانون این بازی،مهره اسب را نمیشود زد!حریفش مجبور بود این قانون تازه وضع شده را بپذیرد،چون بازی آنها هیچ قانون از پیش تعریف شده ای نداشت!اسمش شطرنج بود ولی قوانین بازی را آنکه مهره‎های سفید داشت میتوانست با سلیقه خودش حین بازی تعیین کند و حتی همان قوانین را هم مدام تغییر دهد!میتوانست و میکرد و اهمیتی هم به اعتراضهای هم‎بازی‎اش نمیداد.آنان‎که مهره سیاه داشتند،بعضی ماندن در این بازی آزاردهنده و تحقیرکننده را به دلایل مختلف معنوی و مادی به‎صرفه می‎دانستند و باور داشتند که حتماً روزی و جایی،به‎خاطر صبوری و حتی همراهی با این صاحبان قدرت پاداش خواهند گرفت؛پاداشی معنوی در دنیایی دیگر یا مادی در همین دنیا.عده‎ای دیگر ولی نمی‎توانستند رنج و خشمشان را از این وضعیت ناعادلانه نادیده بگیرند و بارها به شیوه های مختلف و حتی بلند شدن از کنار صفحه شطرنج سعی کردند اعتراضشان را به حریف بفهمانند ولی آنکه هم قدرت مطلق را داشت و هم بلندگوها و دوربینهای زمین بازی در اختیارش بود میتوانست به راحتی حتی بلندشدن آنها از صندلی بازی را هم انکار کند یا اعتراضشان را دستمایه تحقیرشان کند،اصلاً تبدیلش کند به دلیلی برای وضع قوانین ناعادلانه‎تر و خودمحورتر شدن.او می‎توانست صندلیهای خالی را سانسور کند و معترضان را آنچنان خشن از زمین بازی بیرون کند که دیگر حتی اگر بخواهند هم نتوانند به بازی ادامه دهند!او این قدرت را داشت که بدون هیچ خط قرمزی کاری کند که بقیه ناراضیان یقین کنند که حریف قرار نیست با دیدن اعتراض آنها قوانین را تغییر دهد و احساس درماندگی کنند و از اعتراض بترسند و در نشخوار ذهنی خشمشان بسوزند.

۲/این قصه میتواند ادامه های مختلفی داشته باشد.یکی از آنها این است که روزی انباشت پژواک صدای معترضینی که ناامید نشدند و نترسیدند و جلوی رسوخ احساس درماندگی در مغزاستخوانشان مقاومت کردند و خشمشان را تبدیل به انرژی ساختن کردند به جای تخریب،تبدیل شد به قصه ای که ناراضیان با تعریف آن برای همدیگر بالاخره توانستند امیدشان را از شنیده شدن توسط صاحبان مهره‎های سفید قطع کنند و با درماندگی و ترسشان کنار بیایند و این قدرت را پیدا کنند که از صندلیهاشان بلند شوند و به جای نگاه کردن به حریفانی که مهره سفید دارند و منتظر واکنش آنها ماندن،سر بچرخانند که همدیگر را پیدا کنند و به همدیگر نگاه کنند که ببینند چندنفرشان متوجه بیمعنا بودن این بازی شده اند و از صندلیهاشان بلند شده اند و تصویری از تعداد و میزان همبستگی خودشان-همان بیقدرتانی که باور کرده اند تنها خودشان با عمل جمعی خودشان و قدرتمندشدنشان میتوانند جلوی ادامه این بازی بیهوده را بگیرند-به دست آورند.

۳/بلندشدن از صندلی با هدف سنجش میزان قدرت ناراضیان و به رخ کشیدن این قدرت،میتواند شروعی باشد برای فصل جدیدی از این کتاب.فصلی که نوشتنش با این سوال شروع میشود:«قدم بعدی چیست؟».در نوشتن ادامه قصه در فصل جدید نیروهای مختلفی دخیلند.آن عده از معترضینی که از صندلی بلند شدند تا بی‎نگاه به بقیه ایستادگان و بدون اینکه بخواهند هیچ هزینه ای برای تغییر و بهبود این زمین بدهند،آنرا به مقصد زمینی دیگر ترک کنند؛آنهاکه آنقدر خشمگینند که بلند شده اند تا زمین را با همه صندلیها و میزهایش و همه صاحبان مهره‎های سفید و سیاه به آتش بکشند چون تنها رویایشان انتقام است ؛آنهاکه هنوز دلبسته این زمین و آسمانند و از صندلی بلند شده اند تا چشم بچرخانند و بقیه معترضینی که رویایشان تغییر شیوه بازیست را پیداکنند و قدرت مشترکشان را صرف یافتن راهی برای ساختن بازی‎ای که برای همه-صاحبان مهره های سفید و سیاه-معنادار و لذت بخش باشد بکنند.در این فصل جدید،فصلی که بالاخره نمیشود دچار اختلال بودن بازی را ندیده گرفت،صاحبان مهره های سفید هم شاید چند دسته شوند.عده ای همچنان به ندیدن ادامه دهند؛عده ای چاقوهاشان را با شوق شنیدن صدای خرخر گلوی معترضین مزاحم تیز کنند؛عده ای با حس مامورم و معذور باتوم به دست شوند و عده ای به مذاکره فکر کنند.در فصل جدی شدن سوأل«قدم بعدی چیست؟»همه ناگزیر با انتخابهاشان جوابی به این سوال میدهند که از انباشت آن‎ها ادامه قصه رقم میخورد.

۴/فکر کردن به قدم بعدی مهم است.مهم است ایستادگان بدانند که درحال خلق ادامه قصه اند و ایستادن به خودی خود قانون بازی را تغییر نمی‌دهد.ایستادگانی که دل کنده اند و بی تفاوتند به هرچه پیش آید برای اين زمین بازی با آنهاکه رویای ساختن روزهای بهتر را دارند،مسیرهای متفاوتی برای ادامه قصه خلق میکنند.قصه روزهای بهتر بر شانه درماندگی و ترس و خشم نوشته نمیشود.این قصه را ایستادگانی می‌نویسند که برای قدم بعدی برنامه دارند؛چه نشستن دوباره را انتخاب کنند و چه ایستادن را.

@falamdar63
‏بی‌حجاب‌هایی که اعتقادات مذهبی هم دارند، در هیئت و زنجیرزنی شرکت کردند؛ نه اینکه در هیئت کشف حجاب کردند. میان این دو توصیف از یک فیلم منتشرشده، تفاوت بسیار است: تفاوت میان فهم جامعه با فهم تندروها از تغییرات اجتماعی جامعه ایران.
Forwarded from درباره‌ی ما (R)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرمانده نیروی انتظامی البرز: دختران بی‌حجاب در دسته عزاداری روز عاشورا احضار شده‌اند: entekhab.ir/003MTn

معنای «زنجیرزن بی‌حجاب»، با این واکنشِ پلیس متعین می‌شود. پیش از سرکوب پلیس «زنجیرزن بی‌حجاب» ایماژی است سیال و واجد درجه‌ای از ابهام که موضوع تفسیرهای مختلف قرار می‌گیرد و معنای نهایی‌اش را برنده‌ی رقابت بین تفسیرها تعیین می‌کند.

وقتی پلیس سرکوب می‌کند معناهای رقیب، به نفع یک معنا کنار می‌روند: زنجیرزنیِ بی‌حجاب، مبارزه با هنجار حاکم است.
دیگر فرقی ندارد که خود زنجیرزن بی‌حجاب چه قصدی داشته. سرکوب پلیس، عمل‌اش را ورای خواست خودش، به مبارزه با نظمی تبدیل کرده که پلیس مأمور حفاظت از آن است.
«زنجیرزنیِ بی‌حجاب» ناگهان به یک کنش سیاسی بدل می‌گردد.

اما این به آن معنا نیست که پلیس چاره‌ای داشت و می‌توانست با سکوت خود مانع سیاسی شدن این رفتار شود. پلیس درمنطق خود چاره‌ای نداشت زیرا سکوت‌اش به عادی شدن چهره‌ی زنجیرزن بی‌حجاب منجر می‌شد. اما دقیقاً همین تلاش برای «عادی نشدن» است که این چهره را به چهره‌ای «سیاسی» تبدیل می‌کند. پلیس دربرابر دوراهی «عادی - سیاسی» قرار دارد که هر دو سوی آن به باخت‌اش منجر می‌شود.
برای تراب علی بهرامی

فاطمه علمدار

۱/نادرشاه که به کریم خان غضب کرد،آقا محسن آشتیانی به کریم خان پناه داد.بعدهم که دنیا چرخید و کریم خان شد موسس سلسله زندیه،دست۳پسر آقا محسن را بند کرد.میرزا یوسف آشتیانی که بعدها صدراعظم ناصرالدین شاه شد یکی از همان۳پسر است و بعدها متین دفتری و محمد مصدق و احمد قوام هم از همان رگ و ریشه سر برآوردند.

۲/احمد قوام اولش پیش خدمت ناصرالدین شاه بود.بعد با مظفرالدین شاه رفت فرنگ و بعدتر شد رابط شاه و مشروطه خواهان و فرمان مشروطه به خط و انشای او نوشته شد و شاه امضایش کرد.مظفرالدین شاه که مرد،قبل از اینکه محمدعلی شاه وقت کند مجلس را به توپ ببندد،احمد قوام رفت فرنگ و آنجا حقوق خواند.وقتی برگشت دیگر مشروطه خواهان تهران را فتح کرده بودند و او هم شد فرمانروای خراسان و ثروتی به هم زده بود که کودتای۱۲۹۹ شد و سیدضیا نخست وزیر شد و قوام و خیلی های ديگر را انداخت زندان و اموالشان را مصادره کرد.۲ماه بعدش احمدشاه سید ضیا را عزل کرد و قوام را به جایش نشاند و او هم بقیه زندانیان سیاسی دوره سیدضیا را آزاد کرد و با همانها کابینه تشکیل داد و محمدمصدق را کرد وزیر مالیه.۸ماه بعد،چون مجلس نپذیرفت که اختیارات تام مصدق را تمدید کند،قوام از نخست وزیری استعفا داد.سال ۱۳۰۰خورشیدی بود.

۳/ ۳۱سال بعد،همین محمد مصدق نخست وزیر بود و میخواست وزیر جنگ را خودش انتخاب کند و شاه قبول نمیکرد.مصدق استعفا داد و شاه احمد قوام را برای پنجمین بار در تاریخ ایران نخست وزیر کرد.۲۵تیر،قوام به جای مصدق نشست و بیانیه داد که"کشتیبان را سیاستی دگر آمد"ولی مردم عصبانی شدند و ریختند در خیابان و شهربانی هم تیراندازی کرد و کشتشان و شد قیام۳۰تیر.شاه کوتاه آمد.مجلس هفدهم اموال قوام را به نفع شهدای۳۰تیر مصادره کرد و گفت روی قبرشان بنویسند شهید راه وطن.مصدق برگشت.قوام هم۳سال بعد سکته مغزی کرد و درتنهایی از دنیا رفت.

۴/یکسال بعد،وقتی حرف از رئیس جمهور شدن مصدق بود،ناگهان خیابانهای تهران پرشد از صدای جاویدشاه.۲۸مرداد۱۳۳۲بود که دفاتر احزاب و نشریات طرفدار مصدق به آتش کشیده شد و حوالی ظهر ساختمان رادیو فتح شد و بعدش ریختند خانه مصدق و پیرمرد تا جایی که میشد روی تختش نشست و فکر کرد و بعد از پشت بام رفت خانه همسایه و رادیو اعلام کرد که مصدق عزل شده و حالا سرلشگر زاهدی نخست وزیر است.مصدق حصر خانگی شد در احمدآباد و ۱۳سال بعد،همانجا در تنهایی از دنیا رفت و دفن شد.

۵/ احمد قوام سال ۱۲۹۲در خیابان۳۰تیر امروز که آنروزها اسمش امین السلطان بود،برای خودش خانه ساخت.چندسالی آنجا بود و بعد خانه را فروخت به سفارت مصر و اسباب کشی کرد جای دیگر.قیام ۳۰تیر که شد قوام اصلا در آن خیابان زندگی نمی‌کرد و کلا این خیابان و این خانه ربطی به قیام۳۰تیر ندارد ولی اسم خانه قوام ماند روی این ساختمانی که روزی سفارت مصر فروختش به بانک بازرگانی و فرح گرفتش و کردش موزه آبگینه و معلوم نیست چرا بعد از انقلاب روی در و دیوارش نوشتند"نصر من الله و فتح قریب"و"یریدون ان یطفووا نورالله بافواههم...".فرح که داشت اینجا را بازسازی میکرد برای موزه شدن،تراب علی بهرامی نامی کار آینه بری این بنا را انجام می‌داد و آنقدر خوش ذوق بود که نامه ای برای آیندگان بنویسد و بگذارد در یک بطری شیشه ای و زیرخاک این خانه دفنش کند که روزی برسد به دست‌ ما.سال۱۳۹۹ که داشتند موزه آبگینه را مرمت میکردند این بطری کشف شد و الان هم جزو اشیا درون موزه است.تراب علی نامه اش را اینطور برایمان شروع کرد:سلام دوستان.امیدوارم حالت خوب باشد...

۶/امروز۳۰ تیر۱۴۰۳ است تراب علی.۶۰سال بعد از اینکه تو امیدوار بودی حال ما خوب باشد.دیروز بعد از نمازجمعه عده ای شعار دادند:"ظریف گورت رو گم کن"و ما این خبر را با همان بیحوصلگی خواندیم که اخبار تشکیل کارگروه‌های وزارتخانه های دولت چهاردهم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را.حال ما خوب است.اینکه به آینه بری های تو نگاه میکنیم_تویی که حواست به آیندگان بود_و یادمان می افتد کارهای خوبمان،آن تلاشهای کوچک و خستگی ناپذیر ما آدمهای معمولی و گمنام برای خوبتر شدن این دنیا و زندگیهامان،بالاخره یک جایی میماند و یک اثری میگذارد در خوب شدن حال آنهایی که سالها بعد خواهند آمد،باعث میشود امروز خودمان هم رنگی تر شود.حال ما خوب است تراب علی.داریم یاد میگیریم فارغ از سروصدای سیاستمدارها،باور کنیم که هیچ فرد و جناحی حق مطلق و باطل مطلق نیست و برای همین کمتر فریاد میزنیم و بیشتر نگاه میکنیم و میشنویم و می‌خوانیم و فکر میکنیم.داریم یاد میگیریم همدیگر را با تفاوتهامان بپذیریم و دوست داشته باشیم و به راحتی یکدیگر را محکوم و حذف نکنیم.حالمان خوب است تراب علی چون دیگر یاد گرفته ایم فقط به تلاشهای آرام و عمیق خودمان،خود ما مردم معمولی،دل ببندیم و امیدوار باشیم.امیدوار به اینکه حال دوستانمان در آینده،خوب باشد.

@fsalamdat63