چنین گفت نیچه
7.29K subscribers
388 photos
9 videos
23 files
46 links
آکادمیِ "فریدریش نیچه":
درنگیدن بر نیچه و کوششي برای بازفهمِ اندیشه‌یِ او.

برگه‌یِ اینستاگرام:
www.instagram.com/Friedrich_nietzsche_ph

رسانه‌یِ شخصیِ گرداننده:
@Pooria_mgh1844
Download Telegram
Meine Erholung, meine Vorliebe, meine Kur von allem Platonismus war zu jeder Zeit Thukydides. Thukydides und, vielleicht, der principe Macchiavell’s sind mir selber am meisten verwandt durch den unbedingten Willen, sich Nichts vorzumachen und die Vernunft in der Realität zu sehn, — nicht in der „Vernunft“, noch weniger in der „Moral“… Von der jämmerlichen Schönfärberei der Griechen in’s Ideal, die der „klassisch gebildete“ Jüngling als Lohn für seine Gymnasial-Dressur in’s Leben davonträgt, kurirt Nichts so gründlich als Thukydides. Man muss ihn Zeile für Zeile umwenden und seine Hintergedanken so deutlich ablesen wie seine Worte: es giebt wenige so hintergedankenreiche Denker. In ihm kommt die Sophisten-Cultur, will sagen die Realisten-Cultur, zu ihrem vollendeten Ausdruck: diese unschätzbare Bewegung inmitten des eben allerwärts losbrechenden Moral- und Ideal-Schwindels der sokratischen Schulen. Die griechische Philosophie als die décadence des griechischen Instinkts; Thukydides als die grosse Summe, die letzte Offenbarung jener starken, strengen, harten Thatsächlichkeit, die dem älteren Hellenen im Instinkte lag. Der Muth vor der Realität unterscheidet zuletzt solche Naturen wie Thukydides und Plato: Plato ist ein Feigling vor der Realität, — folglich flüchtet er in’s Ideal; Thukydides hat sich in der Gewalt, folglich behält er auch die Dinge in der Gewalt…

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Was ich den Alten verdanke.

مایه‌یِ آسایشِ من، خاطرپسندِ من، درمانگرِ من از [بلایِ] افلاطونیگری همیشه توکودیدس* بوده است. [کتابِ] توکودیدس و چه بسا شهریارِ ماکیاوللی با آن خواستِ بی‌کم-و-کاستِ‌شان برای پرهیز از خودفریبی و دیدنِ عقل در واقعیّت ___نه [واقعیّت] در «عقل»، تا چه رسد [به دیدنِ واقعیّت در] «اخلاق» ___از همه به من نزدیک‌تر اند. کجا دوايي بهتر از توکودیدس برای زدودنِ آن رنگ-و-لعابِ نکبت‌بارِ آرمان‌پرستیِ یونان که هر جوانِ «آموزشِ کلاسیک» دیده می‌باید همچون جایزه‌یِ دست‌آموزشدگی در دبیرستانِ علم-و-ادب با خود به زندگانیِ سپسین ببرد! می‌باید او را سطر به سطر دنبال کرد و اندیشه‌هایِ نهفته‌اش را به همان روشنی خواند که واژه‌هایش را: کمتر اندیشه‌گري این همه اندیشه‌هایِ نهفته دارد. فرهنگِ سوفسطایی**، یعنی فرهنگِ واقع‌نگر، در او به کمال زبان می‌گشاید: این جنبشي بود بی‌نهایت ارزشمند در میانِ آن حقّه‌بازی‌هایِ اخلاق و آرمان‌پرستیِ مکتب‌هایِ سقراطی*** که همان زمان از همه سو مهار گسیخته بودند. فلسفه‌ی یونانی [با آرمان‌پرستیِ اخلاقی‌اش] جز نشانه‌یِ تبهگنیِ غریزه‌هایِ یونانی نبود، و توکودیدس [در برابرِ آن]، آن سرجمعِ کلان، آن واپسین نمودِ واقع‌گراییِ نیرومندِ ساده‌یِ سختی بود که در غریزه‌یِ یونانیانِ دیرینه‌تر جای داشت. دلیری در رویارویی با واقعیّت آن چیزي ست که سرانجام سرشتي چون توکودیدس را از افلاطون جدا می‌کند: افلاطون از واقعیّت هراسان است و __از این‌رو به دامانِ آرمان (ایده‌آل) می‌گریزد؛ توکودیدس، امّا، مهارِ خویش را به دست دارد، و از این‌رو مهارِ چیزها را نیز...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
بخش: آن‌چه وامدارِ باستانیان ام (۲)
ترجمه‌ی داریوش آشوری

*Thukydides/Thucydides، تاریخ‌گزارِ یونانیِ سده‌یِ پنجم پیش از میلاد. اثرِ نامدارِ ستوده‌یِ او تاریخِ جنگ‌های پلوپنزی ست که گزارشِ درگیریِ آتن و اسپارت بر سرِ فرمانروایی بر یونان است.

** سوفسطاییان که در آثارِ افلاطون بدنام شده‌اند، در اصل آموزگارانِ خِرَد بودند (نامِ‌شان از sophia، خرد، گرفته شده است) و درسِ سخنوری و سیاسیّات (politics) و ریاضیّات می‌دادند.

*** چند مکتبِ فلسفی که شاگردانِ سقراط پایه‌گذاری کردند. برجسته‌ترینِ آن‌ها آکادپیِ افلاطون بود و از جمله مکتب‌هایِ دیگر یکي مکتبِ کلبی بود و دیگر مکتب‌هایِ مگارایی و کورنایی.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Wenn die Unterdrückten, Niedergetretenen, Vergewaltigten aus der rachsüchtigen List der Ohnmacht heraus sich zureden: „lasst uns anders sein als die Bösen, nämlich gut! Und gut ist Jeder, der nicht vergewaltigt, der Niemanden verletzt, der nicht angreift, der nicht vergilt, der die Rache Gott übergiebt, der sich wie wir im Verborgenen hält, der allem Bösen aus dem Wege geht und wenig überhaupt vom Leben verlangt, gleich uns den Geduldigen, Demüthigen, Gerechten“ — so heisst das, kalt und ohne Voreingenommenheit angehört, eigentlich nichts weiter als: „wir Schwachen sind nun einmal schwach; es ist gut, wenn wir nichts thun, wozu wir nicht stark genug sind“ — aber dieser herbe Thatbestand, diese Klugheit niedrigsten Ranges, welche selbst Insekten haben (die sich wohl todt stellen, um nicht „zu viel“ zu thun, bei grosser Gefahr), hat sich Dank jener Falschmünzerei und Selbstverlogenheit der Ohnmacht in den Prunk der entsagenden stillen abwartenden Tugend gekleidet, gleich als ob die Schwäche des Schwachen selbst — das heisst doch sein Wesen, sein Wirken, seine ganze einzige unvermeidliche, unablösbare Wirklichkeit — eine freiwillige Leistung, etwas Gewolltes, Gewähltes, eine That, ein Verdienst sei. Diese Art Mensch hat den Glauben an das indifferente wahlfreie „Subjekt“ nöthig aus einem Instinkte der Selbsterhaltung, Selbstbejahung heraus, in dem jede Lüge sich zu heiligen pflegt. Das Subjekt (oder, dass wir populärer reden, die Seele) ist vielleicht deshalb bis jetzt auf Erden der beste Glaubenssatz gewesen, weil er der Überzahl der Sterblichen, den Schwachen und Niedergedrückten jeder Art, jene sublime Selbstbetrügerei ermöglichte, die Schwäche selbst als Freiheit, ihr So- und So-sein als Verdienst auszulegen.

#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral

هنگامي که فروافکندگان و پای‌مال شدگان و زورشنیدگان از دلِ مکرِ انتقام‌جویِ ناتوانی یکدیگر را به‌اندرز دل می‌دهند که «بیایید مانندِ شریران نباشیم؛ خوب باشیم! و خوب یعني کسی که زور نمی‌گوید و آزاري به کسي نمی‌رساند و به کسي نمی‌تازد و در پیِ تلافی نیست و انتقام را به خدا واگذار می‌کند؛ کسي مثلِ ما سر-به-تو که به دنبالِ شرّ نمی‌گردد و از زندگی چندان انتظاري ندارد؛ مانندِ ما اهلِ صبر و فروتن و عادل». اگر به این سخنان با خون‌سردی و بی‌طرفانه گوش فرادهیم، به‌راستی چیزي بیش از این نمی‌گویند که: «چه کنیم که ما بی‌زوران بی‌زور ایم و همان بهتر که دست به کاري نزنیم، چرا که زورِمان نمی‌رسد». امّا این واقعیّتِ ساده، این پایه‌ای‌ترین رده‌یِ زیرکی (که حشره‌ها نیز دارند و هنگامِ رویارویی با خطرِ بزرگ خود را به مُردگی می‌زنند تا «زیاد» کاري نکرده باشند) از سرِ نیرنگ‌بازی و خودفریبیِ ناتوانیِ خود را در زرق-و-برقِ فضیلتِ تسلیم-و-رضا و سکون و انتظار می‌پوشاند، چنان‌که گویی بی‌زوریِ بی‌زوران _یعنی ذاتِ‌شان، کارکردِشان، واقعیّتِ بی‌کم-و-کاستِ یگانه‌یِ چاره‌ناپذیر و جدایی ناپذیرِ وجودِشان _کار-و-کوششي‌ست آزادانه؛ چیزي ست خواسته و دانسته؛ عمل‌اي ست؛ شایستگی‌اي ست. چنین انساني از سرِ غریزه‌یِ خویشتن‌پایی و خود-بر حق‌انگاری، که هر دروغي را تقدّس می‌بخشد، به ایمان به یک «کُننده»یِ بی‌طرفِ در گزینش آزاد نیاز دارد. چه بسا تاکنون بر رویِ زمین به چیزي به اندازه‌یِ «کُننده» (یا مردم‌پسندانه‌تر بگوییم، به روان) ایمان نداشته‌اند؛ چرا که برایِ بیشینه‌یِ مردمان، یعنی ناتوانان و فروافکندگان از هر دست، امکانِ این خودفریبیِ والا را فراهم می‌کند که ناتوانی را آزادی بدانند و چنین و چنان بودنِ‌شان را شایستگی.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
بخش: «خیر و شرّ»، «خوب و بد» (۱۳)
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche