چنین گفت نیچه
7.22K subscribers
388 photos
9 videos
23 files
46 links
آکادمیِ "فریدریش نیچه":
درنگیدن بر نیچه و کوششي برای بازفهمِ اندیشه‌یِ او.

برگه‌یِ اینستاگرام:
www.instagram.com/Friedrich_nietzsche_ph

رسانه‌یِ شخصیِ گرداننده:
@Pooria_mgh1844
Download Telegram
ریشه‌یِ واژه‌یِ "genealogy".
چنین گفت نیچه
ریشه‌یِ واژه‌یِ "genealogy".
ریشه واژه genealogy از ریشه فرضی هندواروپایی -gen نشات گرفته است که در معانی"تولید کردن، زادن، به وجود آوردن" فهم می‌شود.

این واژه با واژگان فارسی نو: فرزند، زاییدن، زائو، جِنس(عربی)، زاج(زنِ نوزاییده)، زِهدان، زایمان، زادن، زَهک(شیر آغوز) و... همریشه است.

این واژه با واژگان اوستایی باستان: -zaθa(زایش)، -zaθra(زایش)، -ā-zan(زادن)، -us-zan(زادن، زاد و ولد حیوانات) و... همریشه است.

این واژه با واژگان سنسکریت باستان: -jan(زادن)، -jánana(آفریننده)، -janúṣ(منشا، تبار، نژاد) و... همریشه است.

این واژه با واژگان لاتین باستان: gignere(زادن)، gnātus(فرزند)، genitor(پدر)، genetrīx(مادر) و... همریشه است.

این واژه با واژگان انگلیسی نو: nature(طبیعت)، nation(کشور، ملت)، native(بچه، بومی)، kin(خویشاوند)، king(پادشاه) و... همریشه است.

این واژه با واژگان یونانی باستان:γιγνομαι(زاده شدن)، α-γενειος(بی‌فرزند)، γενος(اصل، تبار)، γονος(تبار) و... همریشه است.


سنسکریت باستان:《واژه مورد نظر در قلاب آمده است》
sīdanti mama gātrāṇi mukham ca pariśuṣyati | vepathuḥ ca śarīre me romaharṣaḥ ca (jāyate) ||
برگردان فارسی:
اندام‌هایم سست می‌شوند، دهانم خشک می‌شود، در تَنَم لرزه و سیخ شدن مو (ایجاد می‌شود).《بهگود گیتا، بخش اول، بند۲۹، وزن شلوکه)

پژوهشگر
شهاب الدین قناطیر ارگانی

Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @maktabharut
برادران، با قدرتِ فضیلتِ‌تان به زمین وفادار مانید! عشقِ ایثارگر و داناییِ شما خدمت‌گزارِ معنایِ زمین باد! چنین درخواست می‌کنم و شما را سوگند می‌دهم.
مگذارید فضیلتِ‌تان از آنچه زمینی ست بگریزد و بال بر دیوارهایِ سَرمَدی کوبد! فسوسا، همیشه چه بسیار فضیلت‌هایِ گریزان بوده است!
همانندِ من، فضیلتِ پروازکرده را به زمین بازگردانید؛ آری، به تن و زندگی، تا به زمین معنایِ خود را بخشد __معنايي انسانی!

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
درباره‌یِ فضیلتِ ایثارگر
فرگردِ دوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
بوزینه در برابرِ انسان چی ست؟ چیزي خنده‌آور یا چیزي مایه‌یِ شرمِ دردناک. انسان در برابرِ اَبَرانسان همین‌گونه خواهد بود: چیزي خنده‌آور یا چیزي مایه‌یِ شرمِ دردناک.
شما [تاکنون] راهي را که از کِرم به انسان می‌رسد درنَوَردیده‌اید و هنوز بسا چیزِ کِرم‌وار که در شما ست. روزگاري بوزینه بودید و هنوز نیز انسان از هر بوزینه‌ بوزینه‌تر است.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
پیش‌گفتارِ زرتشت
پاره‌یِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
جلساتِ متن‌خوانی و شرحِ خط‌ به‌خطِ کتابِ "چنین گفت زرتشت".

در این نشست‌ها کوشش کردم که در حدِّ دانشِ خویش، به واکاوی و بازاندیشیِ مفاهیمِ بنیادینِ نیچه با عنایتِ ویژه به مهم‌ترین اثرِ او، یعنی کتابِ "چنین گفت زرتشت"، بپردازم. این دوره، که سالِ گذشته به اتمام رسید، اینک در قالبِ فایل‌هایِ صوتی و بصورتِ کامل، قابلِ تهیه می‌باشد.

گمان مبر که به پایان رسید کارِ مغان/ هزار باده‌یِ ناخورده در دلِ تاک است.

تعدادِ جلسات: ۹۰ جلسه
متوسطِ زمانِ هر جلسه: ۴۰ دقیقه
قیمت: ۵۰۰۰۰ تومان

برای دریافتِ نمونه‌ی تفاسیر و خریدِ این مجموعه، به آیدیِ زیر پیام دهید:

@Pooria_mgh123
[...] «خیرِ همگانی» کدام است! این عبارت با خود ناهمساز است: زیرا آنچه همگانی تواند بود، ارزشي چندان ندارد. سرانجام چنان می‌باید باشد که هست و همیشه و بوده است: یعنی، آنچه بزرگ است بزرگان را ست و مغاک‌ها ژرفان را و تُردی و لرزانی نازکان را، و‌ سخن کلّی و کوتاه: نادران نادران را!

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #فراسوی_نیک_و_بد
بخشِ دوّم (جانِ آزاده)
پاره‌یِ ۴۳
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
خر آیا می‌تواند سوک‌انگیز باشد؟ __یعنی زمین خوردنِ آدمی در زیرِ باري که نه می‌تواند بکشد نه بیندازد؟... داستانِ فیلسوف.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
نکته‌پردازی‌ها و خَدَنگ‌اندازی‌ها
پاره‌یِ ۱۱
برگردانِ داریوشِ آشوری

پیرامونِ این پاره ببندیشیم:

همان‌گونه که خوانندگانِ فرهیخته آگاهی دارند، شیوه‌یِ نگارشِ نیچه، «گزین‌نویسی» است. این بدان چِم [= معنا] است که ما در نوشته‌هایِ او، با شیوه‌یِ رواگمندِ [= رایجِ] فلسفه‌نویسی روبرو نخواهیم شد. به دیگر سخن، نیچه، در پیِ آن است که افزون بر شیوه‌یِ فلسفیدن، شیوه‌یِ نگارشِ نوشته‌هایِ فلسفی را نیز دگرگون سازد. در این شیوه‌یِ بازگفتنِ اندیشه، به‌جایِ کوشیدن برای بَرساختنِ یک دستگاه [= نظام]، که همه‌یِ پاربُن‌ [= عنصر]هایِ اندیشه را گِردِ هم آورد، بیش‌تر با گونه‌اي ویران‌ساختنِ دستگاه و یورش [= حمله] به فلسفه‌هایِ دستگاهمندانه [= نظام‌مند] رویاروی خواهیم شد. نیچه، خود را روبرویِ "هگل" گذاشته و می‌نویسد: «من به همه‌یِ سیستم‌سازان بدگمان ام و از ایشان روی‌گردان. خواستِ سیستم‌سازی خلافِ درست‌کرداری ست.» (غروبِ بُت‌ها، ۲۸)
گفتنی ست که درنگیدن بر چراییِ [= علّتِ] این شیوه‌یِ نگارش را باید به جُستاري دیگر واگذاشت و خواستِ من، در این کوته‌نوشتار، جست‌وجویِ چراییِ [= علّت] گزین‌گوییِ نیچه نیست. امّا بازگفتنِ گزین‌گویه‌اي کوتاه از فیلسوفِ تاریک، "هراکلِیتوسِ اِفِسُسی"، می‌تواند ما را به اندیشه وادارد:

Ο Άναξ ου το μαντείον εστί  το εν Δελφοίς, ούτε λέγει ούτε κρύπτει αλλά σημαίνει.

[خداوندي که الهاماتِ سروش دلفویس از اوست، نه می‌گوید و نه پنهان می‌کند، تنها نشانه‌اي به دست می‌دهد.] (پاره‌یِ ۹۳، برگردانِ داریوشِ درویشی)

اکنون، خوب است که به گزارشِ [= تفسیرِ] خود از این گزین‌گویه‌یِ کوتاه پرداخته و با درنگیدن بر آن، اندکي از ژرفنایِ سخنِ نیچه را آشکار سازیم.
در درازنایِ تاریخ، هر کدام از فیلسوفان، بر پایه‌یِ زیرساختِ متافیزیکیِ خویش، فراکارِ [= وظیفه‌یِ] فیلسوف را چیزي دانسته‌اند. برای نمونه، افلاطون، فراکارِ [= وظیفه‌یِ] فیلسوف را «برون آمدن از غارِ سایه‌ها و پندارها و چشم دوختن در خورشیدِ حقیقت می‌داند.» (بنگرید به: جمهوری، کتابِ هفتم) یا "ایمانوئل کانت" در فلسفه‌یِ نگریکِ [= نظریِ] خود، فراکارِ فیلسوف را «بازشناختِ مرزهایِ شناختِ آدمی دانسته است.» (بنگرید به سنجشِ خردِ ناب، پیش‌گفتار) امّا نیچه، در این گزین‌گویه، با همانندسازیِ فیلسوف به «خرِ بارکش» چه چیزي می‌خواهد به ما بگوید؟
به باورِ وی، بارِ فلسفه، باري بس گران است که بر دوش کشیدنِ آن، زانوهایِ آدمی را سُست کرده و نیرویِ او را بازمی‌گیرد؛ امّا یگانه کَسي که توان بر دوش کشیدنِ این «گران‌ترینِ همه‌یِ بارها» را دارد، همانا فیلسوف است. نیچه، در یکي از نامه‌هایِ روزگارِ جوانی، می‌نویسد: «در این‌جا، راه‌هایِ آدمیان جدا می‌شود: اگر آسوده‌خاطری و خوشبختی را می‌خواهی، ایمان داشته باش؛ [امّا اگر] می‌خواهی جوینده‌اي [در مسیرِ] حقیقت باشی، جست‌وجو کن.» (نامه به الیزابت، یازدهمِ ژوئنِ ۱۸۶۵، برگردان از خودم است.)
از این نامه، که آرزویِ نیچه‌یِ جوان را بازمی‌گوید، می‌توان دریافت که از نگرِ نیچه، فیلسوف، کَسي ست که آگاهانه و خودخواسته، «آسوده‌خاطری» (Glück) را واگذاشته و چونان یک «جوینده» (Jünger)، راهِ دشوارِ «حقیقت» (Wahrheit) را بَرمی‌گُزیند. این بَرگُزینش [= انتخاب] فیلسوف را از خوش‌خیالی و خام‌باوری برون آورده و او را وامی‌دارد تا پرده از پندارهایِ پوچِ رواگمندِ [= رایجِ] زمانه و فرهنگِ مردمِ روزگارِ خویش برداشته، و تبهگنیِ نهفته در پسِ پشتِ آن را آشکار سازد. به دیگر سخن، فیلسوفانِ راستین، به‌جایِ پروردنِ باورهایِ پوچ و خرافه‌هایِ مردم، در ویران‌ساختنِ آن می‌کوشند. (بنگرید به: چنین گفت زرتشت، درباره‌یِ فرزانگانِ نامدار) به‌راستی، فیلسوف را باید چونان «پزشکِ فرهنگ» نگریست. پزشکِ خوب آن است که نخست، دردِ بیمار را دانسته و سپس برای درمانِ آن چاره‌اي بجوید. وَه که چه نادان اند پزشکاني که پیش از دانستنِ بیماری، دارويي را پیشنهاد می‌کنند! وَه که چه کم‌مایه اند پزشکاني که در شناختِ بیماریِ راستینِ بیمارِ خویش، خطا کرده و برای بیمارِ نگون‌بخت، به‌جایِ «زندگی»، «مرگ» را را ارمغان می‌آورند!
امّا چنان‌چه همانندسازیِ فیلسوف به پزشک را دُنبال کنیم، ظرافتِ کارِ فیلسوفان را درخواهیم یافت. چیره‌دست‌ترین پزشکان، هنگامِ انجامِ جرّاحی، در برابرِ «آزمون»ي می‌ایستند، که فرجامِ آن بر همگان پوشیده است‌. چه بسیارند زبردست‌پزشکاني که با همه‌یِ دانش و آگاهیِ خویش، سببِ مرگِ بیمار می‌شوند! امّا باید دانست که بیماران، چاره‌اي جز بازآمدن [= مراجعه] نزدِ پزشک ندارند؛ از این روی، باید خطر کرد و خود را به آزموني سپرد که فرجامِ آن را کَس نمی‌داند. فرهنگِ بیمار، ناگزیر اس
چنین گفت نیچه
خر آیا می‌تواند سوک‌انگیز باشد؟ __یعنی زمین خوردنِ آدمی در زیرِ باري که نه می‌تواند بکشد نه بیندازد؟... داستانِ فیلسوف. #فریدریش_نیچه از کتابِ #غروب_بت‌ها نکته‌پردازی‌ها و خَدَنگ‌اندازی‌ها پاره‌یِ ۱۱ برگردانِ داریوشِ آشوری پیرامونِ این پاره ببندیشیم: همان‌گونه…
ت که خود را به‌دستِ فیلسوفان، به‌سانِ پزشک، سپرده و این خطر را بپذیرد.
باري که بَر دوشِ فیلسوفان، سنگینی می‌کند، همین است: از یک‌سوی، نمی‌توان از رساندنِ این گران‌بار به مقصد، بی‌گمان [= مطمئن] بود؛ و از سویِ دیگر، چاره‌اي جُز بَر دوش کشیدنِ آن ندارند. این است «تراژدیِ فلسفه»!
چه بسا فرهنگِ بیمار، خود را تندرست پنداشته و فیلسوفان را وازَنَد؛ چه بسیارند فیلسوفاني که جانِ خود را بَر سَرِ سخنانِ‌شان از دست می‌دهند. " مولوی"، در کتابِ پُرارج و گران‌سنگِ مثنوی می‌سُراید:

چون قلم در دستِ غَدّاری بُوَد،/ لاجَرَم "منصور" بَر داري بُوَد.

چون سفیهان راست این کار و کیا؛/ لازم آمد یَقتَلونَ الأنبیا.

از این روی، فیلسوفان، چونان خرانِ بارکش، گران‌باري را بَر دوش می‌کشند: باري که نه توانِ انداختنِ آن را دارند و نه می‌توانند آن را به مقصد رسانند‌. در فلسفه‌یِ نیچه، از یک سوی، با «هیچ‌انگاری»، این سرنوشتِ ناگزیرِ آدمیان، رویاروی هستیم؛ و از سویِ دیگر اُمیدِ به «اَبَرانسان»، در جای‌جایِ "چنین گفت زرتشت"، ما را به کوشش برای رسیدن به این آرمانِ فرهنگی وامی‌دارد. نیچه را می‌توان فیلسوفي دانست، که نه توانِ چشم‌پوشیدن از «هیچ‌انگاری»، «این سهمگین‌ترینِ جملگیِ میهمان‌ها» (اراده‌یِ قدرت، ۲۳) را دارد و نه می‌تواند از «اُمید»، چونان «پلیدترینِ پلیدی‌ها» (انسانی بسیار انسانی، ۸۱) دست بشویَد. بنگرید به: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا» (فُرقان، آیه‌یِ ۵۶) [و ما تو را نفرستادیم مگر نویددهنده و بیم‌دهنده] نیچه، فیلسوفي ست که آدمیان را از «هیچ‌انگاری» بیم داده و به «اَبَرانسان» نوید می‌دهد.
شاید باید با نیچه هم‌آوا شد و فیلسوف را کَسي «نابهنگام» دانست؛ آن‌که با باورهایِ زمانِ خویش می‌ستیزد و فرزندانِ نیامده‌یِ خویش را چشم‌به‌راه است؛ آن‌که «دندان‌هایِ زمانه از پسِ جویدنِ آموزه‌هایش برنمی‌آید» (غروبِ بُت‌ها)؛ همان که «آذرخش» را نوید می‌دهد و از «واپسین‌انسان» می‌هراسانَد؛ همان‌که در یک جشنِ شادخواری، «مرگِ خدا» را به سوگ می‌نشیند!

[به‌زودی، در یک پوشه‌یِ شنیداری [= وُیس] به واشکافیِ این مفهوم‌ها، در فلسفه‌یِ نیچه خواهم پرداخت.]

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Ich bin kein Mensch, ich bin Dynamit.

[من یک انسان نیستم؛ من دینامیت هستم.]

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #این_است_انسان
بخشِ چرا من تقدیر هستم؟
پاره‌یِ نخست

پیرامونِ این گزاره بیندیشیم:

به‌راستی، چه چیز یک انسان را وادار می‌کند تا خود را «دینامیت» نام گذارد؟ چرا یک فیلسوف، باید خود را دینامیت بنامد؟
برای پاسخ به این پرسش‌ها، باید به آغازگاهِ فلسفه‌یِ مُدرن نگریست؛ در آن هنگام که از یک‌سوی، «خِرد اندیشنده‌یِ» دکارتی، «خدا/جوهرِ» اسپینوزایی، «موناد»هایِ لایبنیتسی، به سنگرِ «خِردگرایان» پیوستند و از سویِ دیگر، فیلسوفانِ تجربه‌باورِ انگلیسی، تنها راهِ شناختِ راستین را «تجربه» دانستند. در این میان، فیلسوفي برخاست که در پیِ آشتی‌دادنِ این دو گروه، فلسفه‌یِ «ایدئالیسمِ آلمانی» را بنیان نهاد. "ایمانوئل کانت" بود که با نوشتارِ پُرآوازه‌یِ «روشن‌گری چیست؟» رنگ‌و بويي نو به مُدرنیته‌یِ باختری [= غربی] بخشید. پس از کانت نیز کساني جنبشِ او را دُنبال کرده و پایه‌هایِ ایدئالیسمِ آلمانی را نیرومند ساختند؛ در پایانِ این راه، "گئورگ ویلهلم فریدریش هگل" است که با برساختنِ «دستگاه [= نظام]»ي برای حقیقت، فلسفه‌اي دستگاهمندانه [= نظام‌مند] را پایه‌گذاری می‌کند.
امّا نیچه آن است که چونان یک «دینامیت» به این «کاخِ بلندِ» مدرنیته تاخته و نه در درازنایِ سالیان، که با نیرویِ ویرانگرِ دینامیت، کاخِ آرزوهایِ فلسفه‌یِ مُدرن را، به‌یک‌باره نابود می‌سازد. نیچه، با آشکار ساختنِ تبارِ تبهگنِ مُدرنیته، آن را دُنباله‌یِ بیمارگونِ «افلاطون‌گروی» و «مسیحیّت» می‌داند؛ به‌راستی، بینیِ تیزِ او پسِ پُشتِ زرق و برقِ فلسفه‌یِ مُدرن، گَندبویِ هزاره‌ها را دریافته و می‌کوشد که این «کهنگی» را آشکار سازد. به باورِ نیچه: «مسیحیّت همان مکتبِ افلاطون است، امّا برای مردم.» (فراسویِ نیک و بد، ۲۵) به‌دیگر سخن، چشمانِ دورنگرِ نیچه، نمی‌تواند چیزي «نو» را در این روزگار ببیند؛ زیرا وی باورمند [=معتقد] است که فلسفه‌یِ مُدرن نتوانسته [ و نمی‌تواند] خود را از سایه‌یِ اندیشه‌هایِ باستان و سده‌هایِ میانه [= قرونِ وسطا] بیرون آورَد. برای نمونه: «خرافه‌یِ روح، که امروز نیز در قالبِ خرافه‌یِ «سوژه» و «من» دست از آزار برنداشته است.» (فراسویِ نیک و بد، ۲۴)
امّا تبهگنیِ ریشه‌دارِ مُدرنیته را سویه‌هایِ بسیار است که پرداختنِ به آن‌ها، کاري ست بس سترگ که ما را از هدفِ نخستین و راستینِ‌مان، در این نوشتار، بازخواهد داشت؛ امّا شاید بتوان بسیار کوتاه، تبهگنیِ تاریخیِ مُدرنیته، از نگرِ نیچه را چنین بازگفت: مُدرنیته، می‌خواهد جانورِ شکاریِ درونِ انسان را به جانوري آرام و بی‌آزار تَرادیسَد [= تبدیل کند]. به‌دیگر سخن، خواستِ تاریخیِ اندیشه‌یِ آدمیان، آن است که انسان را از اصالتِ خویش دور ساخته و با بَرساختنِ «دل خوش‌کُنک»هايي چند، جانِ او را بگَندانَد.
نیچه، کَسي ست که این کاخِ بلندِ هزاره‌ها را با رویکردِ «تبارشناسانه» و ویرانگرِ خویش، ویران می‌سازد؛ کاخي که به گمانِ سازندگانش، از «باد و باران»هایِ تُند نیز گزندي نمی‌یابد، با «دینامیتِ» فلسفه‌یِ نیچه فروخواهد ریخت. نیچه می‌نویسد: «وای ازین نورِ دروغین، این هوایِ دَمناک! این‌جا، جايي ست که روان را امانِ پریدن به اوجِ خویش نیست.» (چنین گفت زرتشت، ۱۰۴) همین «هوایِ دَمناکِ» گَندیده است که اندیشه‌یِ آدمی را «در راهِ ملکوتِ خدا، اخته می‌سازد.» (برپایه‌یِ سخنِ آوگوستینوس در کتابِ «اعتراف‌ها») همین «نورِ دروغین» است که «آدمی را در بندِ ارزش‌هایِ دروغین و کلام‌هایِ پوچ، این هولناک‌ترینِ هیولاها» می‌اندازد! به‌راستی، «نجات‌بخش»ي باید تا آنان را از دستِ «نجات‌بخشِ»شان رهایی بخشد. (چنین گفت زرتشت، ۱۰۴)
روزگاري "کارل یاسپرس"، در گزارشِ خود از فلسفه‌یِ نیچه نوشت: «برخلافِ بزرگ‌ترین فلاسفه‌ی گذشته، شخصیتِ حقیقیِ نیچه مشخصاِ بیش از اثبات‌هایش در انکارهایش ابرازِ وجود می‌کند.» (نیچه: درآمدیِ به فهمِ فلسفه‌ورزیِ او) نیچه، فیلسوفي ست که فلسفه را در همین «وازدن [= انکار]ها» و آشکار ساختنِ تبارِ تبهگنِ فلسفه‌یِ پیشینیان و پوچیِ فلسفه‌یِ پسینیان می‌بیند؛ به باورِ وی، فیلسوف کَسي است که «ابراهیم‌وار»، «بُت»هایِ زمانه را ویران می‌سازد؛ از فلسفه‌یِ نیچه، «فلسفیدن با پُتک» را خواهیم آموخت.
شاید بَد نباشد که باز هم به گزارشِ "یاسپرس" از فلسفه‌یِ نیچه، نگاهي افکنیم: «نمودِ ظاهریِ اثرِ نیچه را می‌توان به زبانِ مجازی بدین‌سان تصویر کرد: اثر نیچه گویی دیوارهٔ کوهی است که با دینامیت منفجر شده باشد.» (همان، ۳۹) به‌راستی، بُن‌مایه‌یِ ویرانگرِ فلسفه‌یِ نیچه است که زبانِ او را برای «دستگاه‌سازی»، که شیوه‌یِ رواگمندِ [= رایجِ] برخي فیلسوفان است، به لُکنت انداخته و او را به فیلسوفي «گزین‌نویس» تَرامی‌دیسَد [= تبدیل می‌کند]. سعدیِ شیرین‌سخن، می‌سُراید: «هر ساعت از نو قبله‌اي با بُت‌پرستی
چنین گفت نیچه
Ich bin kein Mensch, ich bin Dynamit. [من یک انسان نیستم؛ من دینامیت هستم.] #فریدریش_نیچه از کتابِ #این_است_انسان بخشِ چرا من تقدیر هستم؟ پاره‌یِ نخست پیرامونِ این گزاره بیندیشیم: به‌راستی، چه چیز یک انسان را وادار می‌کند تا خود را «دینامیت» نام گذارد؟…
می‌رود؛/ توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اَصنام را.» نیچه، «آدمیان را خواستي نو می‌آموزانَد: اَبَرانسان!» اَبَرانسان است که یارایِ شکستنِ همه‌یِ بُت‌ها را دارد؛ اَبَرانسان است که می‌تواند چونان «بندي برای هزار گردن» به کار آید! (چنین گفت زرتشت، ۷۲)
با نگر بدان‌چه گفته آمد، که بی‌گمان «شرحي از هزاران» بود، آیا می‌توان جُز «دینامیت» نامي برای نیچه برگُزید؟

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
آن که همیشه شاگرد می‌ماند آموزگارِ خود را پاداشي به‌سزا نمی‌دهد. چرا تاجِ گُل‌هایِ مرا از سر نیفکنید؟
مرا پاس می‌دارید؛ امّا چه خواهد شد اگر روزي [تندیسِ] این پاس‌داشت فروافتد؟ بپایید که این تندیسِ [اُفتان] شما را خُرد نکند.
شما آنگاه که مرا یافتید هنوز خود را نجسته بودید. مؤمنان همه چنین‌ اند. ازین رو ایمان چنین کم‌بها ست.
اکنون شما را می‌فرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید. و تنها آنگاه که همگان مرا انکار کردید، نزدِ شما بازخواهم آمد.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
درباره‌یِ فضیلتِ ایثارگر
پاره‌یِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
آیا با برگزاریِ دوباره‌یِ نشست‌هایِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" موافق هستید؟
Anonymous Poll
88%
بله، موافق هستم.
12%
خیر، موافق نیستم.
درود دوستان، وقتِ همگی بخیر.
پس از برگزاریِ یک نظرسنجیِ همگانی، و اعلامِ موافقتِ بسیاري از عزیزان، بَر آن شدیم تا دیگربار نشست‌هایِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" را آغاز کنیم.
همان‌گونه که می‌دانید، کتابِ "چنین گفت زرتشت" در چهار بخش منتشر شده است؛ از این روی، در دوره‌یِ نخست، به شرحِ «پیش‌گفتارِ زرتشت» و «بخشِ نخستِ» (از "درباره‌یِ سه دگردیسی" تا پایانِ "درباره‌یِ فضیلتِ ایثارگر") این کتاب خواهیم پرداخت.
گُفتنی ست که در این نشست‌ها، به بهانه‌یِ دریافتنِ طعنه‌هایِ نیچه، به شرح و بازخوانیِ برخي مکتب‌هایِ فلسفی و اندیشه‌هایِ دینی پرداخته خواهد شد؛ همچنین درنگیدن بر برخي پاره‌هایِ این کتاب، ما را به بازخوانیِ دیگر نوشته‌هایِ نیچه خواهد کشاند.
آغازِ این نشست‌ها، اوّلِ دِی‌ماه خواهد بود.
برای نام‌نویسی و آگاهی از چه‌گونگیِ برگزاریِ کلاس‌ها، به این آی‌دی پیام دهید:

@Pooria_mgh123
به‌راستی، چه خنده‌ها زده‌ام بر ناتواناني که خود را نیک می‌پندارند، زیرا که چنگال‌هایِ کُند دارند!

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
بخشِ درباره‌یِ برجستگان
برگردانِ داریوشِ آشوری

پیرامونِ این پاره بیندیشیم:
[فرگردِ نخست]

پیش از گفته و اکنون نیز بازمی‌گوییم که نوشتارِ نیچه، به‌آسانی، تن به فهم نمی‌دهد. این پیچیدگی، از یک سوی، به ژرفنایِ اندیشه‌هایِ نیچه، و از دیگر سوی، به «گزین‌گوییِ» او بازمی‌گردد. نیچه می‌نویسد: «از سَرسَری‌خوانان بیزار ام.» (چنین گفت زرتشت، ۵۲) از این روی، دَراُفتادن با نوشتارِ پیچیده و اندیشه‌یِ ژرفِ نیچه، چونان یک فیلسوف، کارِ هَر ناکَسي نیست! رویارویی با نوشته‌هایِ نیچه، افزون بر دانشِ فراوان در زمینه‌هايي همچون فلسفه، یزدان‌شناسی [= الاهیّات]، عرفان، تاریخ، دین‌شناسی و...، به بُردباریِ بسیار و درنگیدنِ موشکافانه‌ بر واژه‌هایِ او نیازمند است. نمی‌توان با خواندنِ چند گزاره‌یِ پراکنده در رسانه‌هایِ همگانی و زرد به ژرفنایِ فلسفه‌یِ نیچه دست یافت. برپایه‌یِ آن‌چه گفته آمد، بایسته [= ضروری] است که «سَرسَری‌خوانی» را کنار گذاشته و برای دراُفتادن با نوشته‌هایِ نیچه، چنان‌چه شایسته‌یِ یک نویسه‌یِ فلسفی است، خود را آماده نماییم.
نیچه، با رویکردِ «تبارشناسانه‌»یِ خویش، به‌دنبالِ بازخوانیِ تاریخِ راستینِ دگرگونیِ اندیشه است: «نظام‌هایِ فلسفیِ گوناگون را باید هم‌چون روش‌هایِ پرورش عقل دید.» (آخرین یادداشت‌ها، ۱۱۳) در این بازخوانی، نیچه با واشکافتنِ تبارِ واژه‌ها و مفهوم‌ها و کُنش‌ها و واکُنش‌ها، رُخ‌پوشه [= نقابِ] آن‌ها را کنار زده و تبهگنیِ بنیادین و تاریخیِ آن را آشکار می‌سازد. به دیگر سخن، تبارشناسیِ نیچه به ما خواهد گفت که پَسِ پُشتِ چهره‌یِ زیبایِ جُنبش‌هایِ فلسفی یا نافلسفی، اندرونه‌اي گَندیده و زشت پنهان شده است؛ اندرونه‌اي که به درازنایِ تاریخِ اندیشه‌یِ آدمی، خود را با واژگاني زیبا آراسته و به‌سانِ پیرزني زشت‌رو و زشت‌خو است، که با آرایشِ فراوان و جامه‌هایِ رنگین، خویشتن را چونان بانويي جوان و خوش‌سیما و «کنیزک»ي (این واژه را به نگر به تبارِ اوستایی و پهلویِ آن به‌کار بُرده‌ام.) زیباروی می‌نماید. فراکارِ [= وظیفه‌یِ] نیچه، چونان یک فیلسوف، انداختنِ این رُخ‌پوشه‌ [= نقاب]هایِ تاریخی و نمایاندنِ چهره‌یِ راستینِ این زشت‌رویان است.
پیروِ همین شیوه‌یِ خوانش، نیچه در پیِ «تبارشناسیِ اخلاق» است. به‌راستی، «خوب» و «بَد» از کجا برخاسته و کدام کَس را یارایِ آن است که سنجه‌ [معیار]اي برای آن بیابد؟ نیچه به ما می‌گوید که «اخلاق» پدیده‌اي تاریخی است و با گذشتِ زمانه و دگرگشتِ زمینه، دگرگون خواهد شد. به دیگر سخن، هر زماني با نگر به دغدغه‌ها و چشم‌داشتِ خویش از جهان، «اخلاقِ» خود را بنیان می‌نهد: «همانا که آدمیان نیک و بدِشان را همه، خود به خویشتن داده‌اند. همانا که آن‌را نستانده‌ اند، آن‌را نیافته اند و چون ندايي آسمانی بر ایشان فرود نیامده است. (چنین گفت زرتشت، ۷۱) شاید بتوان گفت که هر زمانه‌ یا هر گروهي برپایه‌یِ ارزش‌هایِ خویش، «خدا»یِ خود را می‌آفرینَد! وَه که چه ژرف‌پُرسشي است این گزاره‌یِ کوتاهِ نیچه: «بله؟ بشر همانا یکي از خطاهایِ خداست؟ یا خدا همانا یکي از خطاهایِ بشر؟» (غروبِ بُت‌ها، ۲۲)

دُنباله دارد...

پ. ن: برای نام‌نویسی در کارگاهِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت"، به این آی‌دی پیام دهید:

@pooria_mgh123

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
پیرامونِ این پاره بیندیشیم:
[فرگردِ دوّم]

امّا چنان‌چه هر زمانه‌اي «خدا»یِ خود را بر پایه‌یِ دغدغه‌ها، کم‌بودها و چشم‌داشتِ [= انتظارِ] خویش از جهان بازآفرینَد، بر دو نکته باید درنگید: نخست این‌که نباید ارزش‌ها و آرمان‌هایِ تاریخیِ آدمیان را دارایِ خاستگاهي آسمانی و فرا-انسانی دانست. این بدان چِم [= معنا] است که باید خاستگاهِ «خوب» و «بَد» و ارزش‌هایِ اخلاقی را نه در آسمان، که در زمین و زمینیان جست‌وجو نماییم. دودیگر این‌که ارزش‌هايي که برساخته‌یِ آدمیان هستند، همواره کاستی‌ها و توانش‌هایِ آدمی را با خود به‌همراه دارند؛ به‌دیگر سخن، بایسته [= ضروری] است که در شیوه‌یِ تبارشناسانه‌یِ خویش، با درنگیدن بر خاستگاه و آغازگاه‌هایِ ارزش‌ها، توانش‌ها و کاستی‌ها و تبهگنیِ آن را واشکافیم. نیچه به ما می‌گوید که «خوب» و «بَد»ي که برساخته‌یِ آدمیان هستند، پسِ پُشتِ نام‌هایِ زیبا و فریبنده‌یِ خویش، اندرونه‌اي بس زشت و تبهگن دارند که «جان‌هایِ آزاده» را یارایِ دَم‌زدن [= نَفَس‌کشیدن] در آن نیست. در این کوته‌نوشتار، نمی‌توان بر همه‌یِ سویه‌هایِ نگرشِ تبارشناسانه‌یِ نیچه درنگید؛ امّا شاید به‌دست دادنِ یک نمونه‌یِ تاریخی، که خودِ نیچه هم بسیار بر آن می‌درنگد، به روشن‌سازیِ این جُستار کمک کند.
نیچه، زبان به ستایشِ فرهنگِ یونانِ باستان گشوده و سویه‌هایِ والایِ آن را برمی‌شمارَد: روزگاري که کودکان با شنیدنِ داستان‌هايي از دلاوری و مردانگیِ "آخیلوس"، "هِکتور" و دیگر پهلوانانِ یونانی پرورش می‌یافتند؛ روزگاري که «روان» و «تن» را، هم‌هنگام، نیرومند ساخته و مرداني می‌آفریدند که: «روح و جسمي چهارشانه دارند.» (چنین گفت زرتشت) خدایانِ یونانی، دلیران و زورمندان را ستوده و از ناتوانان و واپس‌ماندگان بیزار بودند؛ در آن زمان که ایزدبانویِ شعر: «خشمِ آخیلوس را می‌سرود» (هُمرُس، ایلیاد، بندِ نخست) و از گُندآوریِ "آیاس [= آژاکس]" دَم می‌زد؛ آری، الگوهایِ پرورشیِ یونانیان، پهلواناني زورمند و دلاور بودند که گُندآوریِ خویش را خردمندانه به‌کار می‌گرفتند.
امّا با پیدایشِ مسیحیّت [در نگر داشته باشید که دگرسانیِ [= تفاوتِ] «مسیحیّت» با «مسیح»، از زمین تا آسمان است؛ و خودِ نیچه نیز بر سویه‌هایِ گوناگونِ این دگرسانی پامی‌فشارَد.]، که برخاسته از ناتوانیِ گروهي از یهودیان بود، به‌جایِ ستایشِ دلاوری و جاه، زبان‌ها به ستودنِ «گدایی» و «ناتوانی» گشوده شد؛ در آن هنگام، دیگر کَسي از زورآزماییِ مردانه‌یِ پهلوانان در نبردهایِ تن‌به تن دَم نمی‌زد؛ زیرا که این واپس‌ماندگان را یارایِ رَزمیدن [= نبرد کردن] و گُندآوری نبود؛ اینان به‌جایِ سخن گفتن از ویژگی‌هایِ بنیادینِ انسان و «قدرت» [بنگرید به: "اراده‌یِ قدرت"]، به پروردنِ «جانوري دست‌آموز و آرام از جانورِ شکاریِ انسان» (برپایه‌یِ کتاب "تبارشناسیِ اخلاق") دست یازیدند. «خدایِ تباهی که فضیلت‌هایِ مردانه‌ و غرایزِ او را بریده‌اند، ناگزیر بدل به خدایِ واپس‌ماندگانِ فیزیولوژیک، یعنی همان ضعیفان می‌شود.» (دجّال، ۵۴) آری! یهودیانِ ناتوان، ناگزیر بودند که «فضیلت‌هایِ مردانه»یِ خدایِ‌شان بریده و او را اَخته سازند؛ زیرا «چنگال‌هایِ کُند» و «پنجه‌هایِ مفلوجِ» (بر پایه‌یِ برگردانِ داریوشِ آشوری و مسعودِ انصاری از "چنین گفت زرتشت") ایشان را توانِ «رزمیدن» و «مردانگی» نبود. آنان که در این جهان، به چِمِ [= به دلیلِ] ناتوانی و زبونیِ تن و روانِ‌شان، نتوانستند به پادشاهی دست یابند، خوش‌باورانه، در تبِ رسیدن به «پادشاهیِ خداوند» می‌سوزند! نیچه به ما می‌گوید: «این جماعتِ ضعیفان با همان غریزه‌ای که خدایِ خود را به مرتبه‌یِ «نیکی فی‌نفسه» تنزل می‌دهند، صفاتِ نیکِ خدِایِ حاکم را مردود می‌شمارند و به این ترتیب از اربابانِ خود انتقام می‌جویند و خدایِ آنان را ابلیس می‌خوانند.» (دجّال، ۱۸-۱۷)
با هم‌سنجیِ [= مقایسه] جهان‌بینیِ یونانی و نگرشِ مسیحیان، با «باژگونیِ ارزش‌ها» رویاروی خواهیم شد؛ این باژگونی، چنان به لایه‌هایِ فرهنگ و شیوه‌هایِ آموزش و پرورش اَندر آمد [= وارد شد] که تنها تبارشناسي خردمند و جان‌آگاه می‌تواند گَندبویِ نهفته در آن را بازشناسَد. نیچه، کَسي ست که این گران‌بار را بَر دوش کشیده و «بُت‌هایِ جاودانه را به صدا وامی‌دارد!» (برپایه‌یِ غروبِ بُت‌ها، ۱۸)

دُنباله دارد...

پ. ن: برای نام‌نویسی در کارگاهِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت"، به این آی‌دی پیام دهید:

@pooria_mgh123

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
این اثر خاص است. اگر شاعران را به کناری نهیم، شاید هیچ اثری با چنین نیروی سرشاری پدید نیامده باشد. مفهوم «دیونیزوسی» من در این جا به بالاترین سطح علمی می‌رسد و در مقایسه‌ی با آن، باقی کردارهای انسانی تهی و محدود نظر می‌آید. گوته و شکسپیر نیز حتی نمی‌توانستند لحظه‌ای در این هیجان و بلندا تنفس کنند و دانته در برابر زرتشت، تنها مؤمنی بیش نیست که نمی‌تواند حقیقت و روح حاکم بر جهان، یعنی تقدیر، را بیافریند. شاعران وداها تنها راهبانی بیش نیستند و حتی شایستگی آن را ندارند که بند کفش زرتشت را بگشایند، این همه نشانگر کم‌ارزش‌ترین امور است و هیچ درکی از فاصله و تنهایی آسمانِ آبی ندارند که این اثر در آن به حیات خویش ادامه می‌دهد.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #این_است_انسان
بخشِ چنین گفت زرتشت
پاره‌یِ ۶
برگردانِ سعیدِ فیروزآبادی

پ. ن: این پاره‌یِ بسیار ژرف، دارایِ ظرافتِ بسیار است. در این‌جا نمی‌توان همه‌یِ سویه‌هایِ اندیشه‌یِ نیچه و واژگانِ فلسفیِ او را واشکافید؛ امّا گزاره‌یِ «شاعرانِ وداها تنها راهبانی بیش نیستند و حتی شایستگی آن را ندارند که بند کفش زرتشت را بگشایند...» به سخنِ "یحیایِ تعمیددهنده"، پیرامونِ آمدنِ "عیسا" نگر دارد:

"ἐγὼ μὲν ὑμᾶς βαπτίζω ἐν ὕδατι εἰς μετάνοιαν: ὁ δὲ ὀπίσω μου ἐρχόμενος ἰσχυρότερός μού ἐστιν, οὗ οὐκ εἰμὶ ἱκανὸς τὰ ὑποδήματα βαστάσαι: αὐτὸς ὑμᾶς βαπτίσει ἐν πνεύματι ἁγίῳ καὶ πυρί: ..."

[من شما را برای توبه در آب تعمیم می‌دهم؛ امّا کسي که پس از من خواهد آمد، نیرومندتر از من است؛ و من [حتّا] شایسته نیستم که کفش‌هایش را پیش آورم. او [کَسي ست که] شما را در روح‌القُدُس و آتش تعمیم خواهد داد. ...] (انجیلِ متّا، بابِ سوّم، آیه‌یِ ۱۱)


برای نام‌نویسی در کارگاهِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" به این آی‌دی پیام دهید:

@Pooria_mgh123

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
چنین گفت نیچه
پیرامونِ این پاره بیندیشیم: [فرگردِ دوّم] امّا چنان‌چه هر زمانه‌اي «خدا»یِ خود را بر پایه‌یِ دغدغه‌ها، کم‌بودها و چشم‌داشتِ [= انتظارِ] خویش از جهان بازآفرینَد، بر دو نکته باید درنگید: نخست این‌که نباید ارزش‌ها و آرمان‌هایِ تاریخیِ آدمیان را دارایِ خاستگاهي…
پیرامونِ این پاره بیندیشیم:
[فرگردِ سوّم و پایانی]

با نگر بدان‌چه گفته آمد، دانستیم که نیچه در پیِ خوانشِ «تاریخِ مفهوم‌هایِ اخلاقی» و چه‌گونگیِ دگرگَشتِ آن است. به‌دیگر سخن، در «تبارشناسیِ اخلاق»، ما به‌دُنبالِ ژرف‌کاویِ در «نیک» و «بَد» و درنگیدنِ ژرفانه بر تاریخِ دگرگونیِ این «وهمِ کُهن» هستیم. «وهمي کُهن در کار است که «نیک» و «بد» نامیده می‌شود. تاکنون چرخِ این وهم گِردِ پیامبران و ستاره‌بینان گشته است.» (چنین گفت زرتشت، ۲۱۸) در گزاره‌اي پُرآوازه [= مشهور] نیچه فراکارِ [= وظیفه] فیلسوف را «نهادنِ خود در فراسویِ نیک و بد» بازمی‌شناسانَد. (غروبِ بُت‌ها، ۷۸)
ارسطو، یکي از فراکار [= وظیفه]هایِ فیلسوف را واکاویِ «آرخه» (αρχη) می‌داند. [در برگردانِ درستِ این واژه، بسیاري از زبان‌شناسان و سخن‌سنجان قلم زده‌اند؛ امّا با نگر به گُستردگیِ مفهومیِ این واژه، در نوشتارهایِ یونانی، نیکوتر دیدیم که آن را بی‌از [= بدونِ] برگردان رها کنیم.] اگر فراکارِ [وظیفه] فیلسوف واکاویِ «آرخه» است؛ پس از چه رو ست که فیلسوفان از بازشناختِ «آرخه‌یِ اخلاق» بیم دارند؟ به‌راستی، کدام کَس است که بتواند این تاریخِ پُرسوز و گُداز و سرشار از فراز و نشیب را بازخوانَد؟ چه کَسي است که می‌تواند «خود را فراسویِ نیک و بَد نهد؟» (غروبِ بُت‌ها، ۷۸)
از این روی است که نیچه، به‌سانِ فیلسوفي تبارشناس، به‌دُنبالِ «آغازگاهِ» اخلاق و جُستنِ «اصلِ حاکم» بر آن است. پیروی از همین روش است که او را به بازخوانیِ چراییِ [= علّتِ] سَر زدنِ فلسفه‌یِ افلاطونی و کیشِ مسیحیّت [باز هم پامی‌فشاریم که میانِ «مسیح» و «مسیحیّت» دگرسانیِ [= تفاوت] بسیار وجود دارد و خودِ نیچه هم به این دگرسانی [= تفاوت] آگاه است.] از اندیشه‌یِ پیش‌سقراطی وامی‌دارَد. آری! آنان که، به چمِ [= دلیلِ] ناتوانیِ خود، نیک‌بختی را در این جهان نجُسته‌اند، خوش‌باورانه نویدِ رسیدن به یک «آن-جهان» را در دل می‌پرورانند؛ «آن-جهان»ي که از ناتوانی‌ها و کین‌ورزیِ «بس‌بسیاران»ي حکایت دارد که با داشتنِ «چنگال‌هایِ کُند»، با آرزویِ فرادست‌شدن و سَروری، به خوابي ژرف فرومی‌روند؛ بردگاني که «فضیلت» را در ناتوانی و زبونی و خواری و بُزدلی می‌جویند؛ زیرا آنان را یارایِ «والا بودن» و توانِ «سَروری» و «زورمندی» نیست. زورمندان و نیرومندان را «خدا»يي نیرومند شاید و زبونان و فرواُفتادگان را «خدا»يي فرودست و خوار! هم‌ از این‌رو ست که نیچه می‌نویسد: «سرانجام چنان می‌باید باشد که هست و همیشه بوده است: یعنی، آنچه بزرگ است بزرگان را ست و مغاک‌ها ژرفان را و تُردی و لرزانی نازکان را، و‌ سخن کلّی و کوتاه: نادران نادران را!» (فراسویِ نیک و بَد، ۸۹)
وَه که در بازخوانیِ تاریخِ اخلاق، چه اندازه رَهزن و غارتگر در کمین نشسته است!

صَدهزاران دام و دانه ست ای خدا؛/ ما چو مُرغانِ حریصِ بی‌نَوا. (مولوی)

با نگر بدان‌چه گفته آمد، دانستیم که خوانشِ یک گزاره‌یِ کوتاه از نیچه، چه اندازه دُشوار است! این دُشواری، تنها با پیوندانیدنِ [= وصل کردنِ] پاربُن‌هایِ گوناگونِ اندیشه‌یِ این فیلسوف، در «دستگاهي یگانه» فهمیده خواهد شد.


برای نام‌نویسی در کارگاهِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" به این آی‌دی پیام دهید:

@Pooria_mgh123

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
درود دوستان، وقتِ همگی بخیر.
پس از برگزاریِ یک نظرسنجیِ همگانی، و اعلامِ موافقتِ بسیاري از عزیزان، بَر آن شدیم تا دیگربار نشست‌هایِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" را آغاز کنیم.
همان‌گونه که می‌دانید، کتابِ "چنین گفت زرتشت" در چهار بخش منتشر شده است؛ از این روی، در دوره‌یِ نخست، به شرحِ «پیش‌گفتارِ زرتشت» و «بخشِ نخستِ» (از "درباره‌یِ سه دگردیسی" تا پایانِ "درباره‌یِ فضیلتِ ایثارگر") این کتاب خواهیم پرداخت.
گُفتنی ست که در این نشست‌ها، به بهانه‌یِ دریافتنِ طعنه‌هایِ نیچه، به شرح و بازخوانیِ برخي مکتب‌هایِ فلسفی و اندیشه‌هایِ دینی پرداخته خواهد شد؛ همچنین درنگیدن بر برخي پاره‌هایِ این کتاب، ما را به بازخوانیِ دیگر نوشته‌هایِ نیچه خواهد کشاند.
آغازِ این نشست‌ها، اوّلِ دِی‌ماه خواهد بود.
برای نام‌نویسی و آگاهی از چه‌گونگیِ برگزاریِ کلاس‌ها، به این آی‌دی پیام دهید:

@Pooria_mgh123
آزاد از نیک‌بختیِ بندگان، رها از خدایان و پرستش‌ها، بی‌ترس و ترسناک، سِتُرگ و تنها: چنین است اراده‌یِ اهلِ حقیقت.
اهلِ حقیقت، آزاده‌جانان، همواره در بیابان‌ها زیسته‌اند و خداوندگارانِ بیابان بوده‌اند. امّا فرزانگانِ نامدارِ خوش‌عَلَف، این جانورانِ بارکش، در شهرها می‌زیَند.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
بخشِ درباره‌یِ فرزانگانِ نامدار
برگردانِ داریوشِ آشوری

برای نام‌نویسی در کارگاهِ خوانش و شرحِ کتابِ "چنین گفت زرتشت" به این آی‌دی پیام دهید:

@Pooria_mgh123

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche