چنین گفت نیچه
7.21K subscribers
388 photos
9 videos
23 files
46 links
آکادمیِ "فریدریش نیچه":
درنگیدن بر نیچه و کوششي برای بازفهمِ اندیشه‌یِ او.

برگه‌یِ اینستاگرام:
www.instagram.com/Friedrich_nietzsche_ph

رسانه‌یِ شخصیِ گرداننده:
@Pooria_mgh1844
Download Telegram
Heute, meine innig Geliebten, ist Weihnachten, folglich ist Neujahr vor der Thür — so muß denn doch ein Briefchen geschrieben werden, was auch die Herren Augen sagen! —
Gestern lag ich auf meinem Bette und dachte über das Leben nach und kam zum Schlusse, daß doch sehr Vieles unvollkommen ist, und man die Zähne oft übereinander beißen muß: daher solle man sich etwas Gutes sagen und thun, so oft es angeht, der Eine dem Anderen, damit doch etwas bei dem ganzen Leben herauskomme! (dabei fiel mir ein, daß ich die Tante Cäcilie niemals besucht habe, ebenfalls daß ich Euch den vorigen Herbst verdorben habe, durch meine Ungeduld und mürrisches Wesen) Und plötzlich merkte ich, daß es fünf Uhr sei und also die Stunde, wo bei Euch und allenthalben Bescheerung ist. —
[...] Gehen wir also friedlich in’s neue Jahr, meine Lieben! Ich weiß nicht, was aus ihm wird, glaube überhaupt nicht so recht mehr an wesentliche Veränderung meines Zustandes, er will eben abgewartet und ertragen sein, ohne daß man deshalb allen Lebensmuth verlieren müßte. Dagegen: bei Euch soll noch Gutes kommen, das nicht da ist, und alles Gute bleiben, das da ist: das wünsche ich in herzlicher Liebe!

Lebt wohl! Euer F.

#Friedrich_Nietzsche
<Genua,> 25 December 1880.

امروز، کریسمس است، ای یار جانی من، به دنبالش هم سال نو پشتِ در است _ تا جایی که جناب چشم‌ها امر می‌کنند، بایستی نامه‌ی مختصری برایت بنویسم! _
دیروز روی تختم افتاده بودم و مدتی درباره‌ی زندگی تأمل می‌کردم و به این نتیجه رسیدم که هنوز خیلی چیزها در این زندگی ناقص است، و گاهی آدم از لج ناچار می‌شود دندان‌هایش را به هم بساید. این است که آدم تا جایی که از دستش بر می‌آید، باید به دیگران حرف خوب بزند و در حق دیگران خوبی کند و خیلی وقت‌ها زندگی در گرو همین کارهاست، تا از گلِ زندگی آدم چیز به درد بخوری دربیاید!
[...] نازنین من، پس با آرامش و صفا به پیشوازِ سال نو برویم! نمی‌دانم چی از آن در می‌آید و امسال چه سالی خواهد بود، اما اصلاً دیگر فکر نمی‌کنم دگرگونیِ اساسی در وضعیت من پیش بیاید، این وضعیتم خواهانِ بردباری از من و تحمل من است، بدون آن‌که با وجود آن حالت، جرئت زیستم را به تمامی از کف بدهم. برعکس: امیدوارم خوشی‌یی که یافت نمی‌شود به آن‌جا پیش شما بیاید، و همه‌ی خوبی و خوشی موجود هم به قرار گذشته بماند؛ با مهربانی صمیمانه برای‌تان همین را آرزومندم!

بدرود! ف. شما!

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #لطفا_کتاب‌هایم_را_نخوان
[ژنو، ۲۵ دسامبر ۱۸۸۰]
ترجمه‌ی علی عبداللهی

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
📍اطلاعیه:

درسگفتارهایِ صوتیِ «متن‌خوانی و شرح کتاب چنین گفت زرتشت.»

متن‌خوانی و شرحِ خط‌ به‌خطِ کتابِ چنین گفت زرتشت و بررسی وجوهِ مختلف فلسفه‌ورزیِ نیچه.

تعداد جلسات: ۹۰جلسه
متوسط زمان جلسات: ۴۰ دقیقه
قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان

برای سفارش، لطفاً به آیدی زیر پیام دهید:
@Pooria_mgh123
Forwarded from Pooria Maghouli
wollt ihr einen Namen für diese Welt? Eine Lösung für alle ihre Räthsel? Ein Licht auch für euch, ihr Verborgensten, Stärksten, Unerschrockensten, Mitternächtlichsten? – Diese Welt ist der Wille zur Macht – und Nichts außerdem! Und auch ihr selber seid dieser Wille zur Macht – und Nichts außerdem!

#Friedrich_Nietzsche
#Der_Wille_zur_Macht

آیا برای این جهان نامی می‌خواهی؟ راه‌حلی برای همه‌ی معماهایش؟ برای شما نیز نوری، ای پنهان‌ترین، نیرومندترین، بی‌باک‌ترین و نیمه‌شباهنگام‌ترین؟ _این جهان اراده‌ی معطوف به قدرت است _و دیگر هیچ! و شما خود نیز اراده‌ی معطوف به قدرت‌اید _و دیگر هیچ!

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آخرین_یادداشت‌ها
ترجمه‌ی ایرج قانونی
دفتر یادداشت‌های شماره‌ی ۳۸، ژوئن -ژوئیه ۱۸۸۵

نکته: این فقره را می‌توان در جلد دوم کتاب "اراده‌ی قدرت"، قطعه‌ی ۱۰۶۷، با ترجمه‌ی مجید شریف نیز مشاهده کرد.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
🔴کالج نوزایش تقدیم می‌کند:
با مجموع بحث‌هایی در باب هنر، ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی، روانشناسی و علوم تجربی.

«تلاش جهت تفکر و تولید دیالوگ در راستای‌ِ رشد جمعی»

https://t.me/RenaissanceCollege
«برایِ تنها زیستن یا حیوان می‌باید بود یا خدا.» این گفته‌یِ ارسطو ست و موردِ سوّم را از قلم انداخته است: هر دو می‌باید بود، یعنی __فیلسوف...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
نکته‌پردازی‌ها و خدنگ‌اندازی‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری


تفسیر:
✍️ پوریا معقولی

اغلبِ دوستان در تفسیرِ این عبارت مشکل داشته و برخی از عزیزان به تفاسیرِ مغرضانه و خارج از مباحثِ محوریِ نیچه توسل جسته‌اند. عده‌ای نیز در صفحه‌ی شخصیِ من، خواستارِ ارائه‌ی شرحي اجمالی از این عبارتِ غامض شده‌اند. نتیجتاً بر آن شدم که تفسیري کلّی از مبحثِ مطروحه در این جمله را ارائه نمایم.
شایانِ ذکر است که من هرگونه فهمِ خارج از مواجهه‌ی مستقیم با متنِ اصلی را از اساس مردود دانسته و همان‌گونه که بارها و بارها اشاره کردم، قصدِ هیچ‌گونه «خلاصه‌نویسی» و «آسان‌سازیِ» مباحثِ فلسفی را ندارم.
نخستین موردی که چشمانِ خواننده را متوجهِ خود می‌کند، ذکرِ نامِ "ارسطو" در این نکته‌پردازی می‌باشد. ارسطو را می‌توان نخستین فیلسوفِ واقعی در تاریخِ بشر دانست؛ آنچه ارسطو را بر قلّه‌ی اندیشه‌ی انسانی می‌نشاند، نظمِ حیرت‌انگیز و تفکیکِ ساحت‌هایِ متفاوتِ فلسفه در نزد اوست. ارسطو فلسفه را به دو دسته‌ی نظری و عملی تقسیم می‌نماید و فلسفه‌ی عملی را شامل: اخلاق، سیاست و مباحث ذوقی (مانند شعر) می‌داند. هدفِ والایِ اخلاق، تأمین سعادتِ فرد و غایت نهاییِ سیاست، تأمین سعادتِ جامعه است. ذکر این نکته نیز ضروری است که در یونان‌باستان، هیچ فردي جدایِ از سیاست و جامعه متصور نیست و همه‌ی افراد، به نحوی از انحاء، در مباحثِ سیاسی دخیل بوده‌اند. این توجه به گونه‌ای است که ارسطو در کتاب "اخلاق" و "سیاست" «اجتماعی بودنِ انسان» را به عنوانِ پیش‌فرض می‌پذیرد. «انسان به اقتضایِ طبیعتش مخلوقي اجتماعی است.» (ارسطو، اخلاق، ترجمه‌ی رضا مشایخی) همچنین در فقره‌ای از کتاب "سیاست" می‌خوانیم: «آن‌کس که نمی‌تواند با دیگران زیست کند و یا چندان به ذاتِ خویش متکی است که نیازی به همزیستی با دیگران ندارد، عضو شهر نیست، و از این‌رو باید یا دد باشد یا خدا.» (ارسطو، سیاست، ترجمه‌ی حمید عنایت) از این نوشته‌ها کاملاً آشکار است که ارسطو «تنها بودن» و «تنها ماندنِ» انسان را امري غیرممکن دانسته و تنهایی را خصلتِ خدا [مبحثِ خدا در نزدِ ارسطو بسیار پیچیده است و مربوط به موضوعِ این نوشتار نمی‌باشد.] و ددان (حیوانات) می‌داند.
اکنون که موضعِ ارسطو را اندکی تشریح کردیم، هنگامِ آن است که چشم‌اندازِ نیچه را واکاوی و طعنه‌ی ظریفِ او را به دیدگاهِ ارسطو بررسی نماییم. از دیدگاهِ نیچه، فیلسوفانِ راستین، همواره در تقابل با باورهای زمانه و نظامِ ارزشیِ حاکم قرار دارند. «همه می‌دانند که من فیلسوف را بدان فرامی‌خوانم که خویش را فراسویِ نیک و بد نهد و __پندارِ داوریِ اخلاقی را فرودستِ خویش گذارد.» (فریدریش نیچه، غروب بت‌ها، ترجمه‌ی داریوش آشوری) این نکته را همچنین می‌توان یکی از وجوهِ اساسیِ انتقاداتِ نیچه نسبت به سایرِ فیلسوفان و به تعبیرِ او «فرزانگانِ نامدار» محسوب نمود. «شما فرزانگانِ نامدار همه خدمت‌گزارِ مردم بوده‌اید و خرافاتِ مردم؛ نه خدمت‌گزارِ حقیقت! و ایشان درست به همین دلیل شما را بزرگ می‌دارند.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه‌ی داریوش آشوری) روشن است که به زعمِ نیچه، همواره مرزي میانِ کلامِ والاتران و سخنانِ بندگان وجود دارد و این تفکیک، سرآغازِ مبحثِ «چشم‌اندازباوری» در نزدِ اوست. در فقره‌اي دیگر از چنین گفت زرتشت می‌خوانیم: «اهلِ حقیقت، آزاده‌جانان، همواره در بیابان زیسته‌اند و خداوندگارانِ بیابان بوده‌اند. امّا فرزانگانِ نامدارِ خوش‌عَلَف، این جانورانِ بارکش، در شهرها می‌زیند.» (همان، بخش درباره‌یِ فرزانگانِ نامدار)
اکنون می‌توان به معانیِ پنهانِ این عبارت پی برد. در حقیقت، این جملات، به گونه‌اي جدایی میانِ اندیشه‌ی فیلسوفان و نظامِ ارزشیِ حاکم بر زمان اشاره دارد؛ به عبارتِ دیگر، فیلسوفانِ راستین، همواره مانندِ خدا و حیوانات (ددان) تنها هستند. «بگریز دوستِ من، به تنهایی‌ات بگریز! تو را از بانگِ بزرگ‌مردان کَر و از نیشِ خُردان زخمگین می‌بینم.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، درباره‌یِ مگسانِ بازار) «کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند. پایه‌گذارانِ ارزش‌هایِ نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته‌اند.» (همان منبعِ پیشین)
امّا آیا، بنا بر فقرات و مفاهیمِ نقل شده، می‌توان به نوعي «جداییِ فیلسوف از زمینه و زمانه‌‌اش» در اندیشه‌ی نیچه قائل شد؟ پاسخِ این پرسش، منفی است و اثباتِ آن را باید به مجالي دیگر موکول کرد.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Forwarded from چنین گفت نیچه
📍اطلاعیه:

درسگفتارهایِ صوتیِ «متن‌خوانی و شرح کتاب چنین گفت زرتشت.»

متن‌خوانی و شرحِ خط‌ به‌خطِ کتابِ چنین گفت زرتشت و بررسی وجوهِ مختلف فلسفه‌ورزیِ نیچه.

تعداد جلسات: ۹۰جلسه
متوسط زمان جلسات: ۴۰ دقیقه
قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان

برای سفارش، لطفاً به آیدی زیر پیام دهید:
@Pooria_mgh123
تلاشي برای آشتی دادنِ مفهوم «نگاهِ تاریخی» و «جداییِ فیلسوف از نظامِ ارزشیِ زمانه» در نزدِ نیچه.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
فلاسفه آن آزمایندگانند که خود را نیز در بوته‌ی آزمونشان می‌نهند. آن‌ها «سنگینی بار و التزام مربوط به صدها تلاش و وسوسه‌ی زندگی را» بر دوشِ خود احساس می‌کنند. «مدام به پیشبازِ خطر می‌روند» و بهره و ثمرهٔ شادی و شعف آن‌ها از آزمون‌ها «تجربه‌هایی از نوع خطرناک» است. حتی چه بسا «احساس کنند که احمقانی ناخوشایند و علامت سؤال‌هایی خطرناکند.» اندیشه‌های آن‌ها همواره حاوی پرسش‌هاست و پاسخ‌هایشان هرگز واپسین پاسخ‌ها نیست. آن‌ها «به هر جهت فلاسفهٔ اتفاقات پرخطرند.»
آن‌ها همواره در زمان حال _در میان معاصران خود _وصلهٔ ناجورند. فلاسفه، در نتیجهٔ بینشی که در بارهٔ کل چیزها دارند، آن قدر می‌دانند که فریاد بردارند: «هر آینه چنین است! آن گاه که عمر دو نسل سپری گشته، هیچ یک از آن‌ها به آن اعتقادات غالب که امروزه شما را به بردگی می‌کشد نمی‌آویزند.» اما این دانش صرفاً منفی نیست. مخالفت فلسفه با زمانهٔ خود متکی بر قابلیت نهان آن‌هاست در این که «عظمت نوظهور انسان و راه تازه و ناپیموده‌ای را که به سوی اعتلایِ او می‌رود بشناسند.»

#کارل_یاسپرس
از کتاب: #نیچه (درآمدی به فهم فلسفه‌ورزی او)
ترجمه‌ی سیاوش جمادی

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
نردبامي بلند از بی‌رحمیِ دینی در کار است با پله‌هایِ بسیار. امّا سه پلّه از آن از همه ستُرگ‌تر است: روزگاري انسان برایِ خدایِ خود قربانی می‌کرد، آن هم چه بسا عزیزترین کسان‌اش را. قربانی کردنِ نخست‌زادان در همه‌یِ دین‌هایِ پیش از تاریخ از این شمار است، همچنین قربانی کردنِ قیصر تیبریوس در غارِ میترا در جزیره‌یِ کاپری، که در میانِ کارهایِ ناجورِ رومیان از همه هولناک‌تر بود.
سپس در دورانِ اخلاقیِ بشریت، انسان برایِ خدایِ خود قوی‌ترین غریزه‌هایي را که داشت، [یعنی] «طبیعتِ» خود را قربانی می‌کرد: برقِ شادیِ این جشن از نگاهِ بی‌رحمِ زاهد، این «طبیعت‌ستیزِ» پرشور، می‌تابد.
سرانجام دیگر چه برایِ قربانی کردن مانده بود؟ آیا به انجامِ کار نمی‌بایست یکباره هر آنچه را که آرام‌بخش و مدّس و شفابخش است، همه‌یِ امید و ایمان به هماهنگیِ نهانیِ [جهان] ، به سعادت‌ها و عدالت‌هایِ آینده را قربانی کنند؟ آیا نمی‌بایست خدا را خود قربانی کنند و، از سرِ ستم بر خویش، سنگ و سفاهت و سنگینی و سرنوشت و «هیچ» را بپرستند؟ قربانی کردنِ خدا بر سرِ هیچ __رازِ سخت ناهمسازِ این آخرین بی‌رحمی‌ست که دست زدن به آن سهم نسلي‌ست که اکنون به بار می‌آید: و ما همه از آن بويي برده‌ایم.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعه‌ی ۵۵
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
ای فرزانه‌یِ اخترشناس __تا زماني که ستارگان را چیزي بر «فرازِ خویش» می‌بینی، چشمِ اهلِ معرفت در تو نیست.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعه‌ی ۷۱
ترجمه‌ی داریوش آشوری

تفسیر:

این عبارت، اشاره‌اي به جمله‌یِ مشهورِ "ایمانوئل کانت"، فیلسوفِ مشهورِ آلمانی، می‌باشد: «دو چيز هست كه هر چه بيشتر و دقيق‌تر در آن‌ها انديشه می‌كنم، جانم را از تحسين و هیبتی تازه‌تر و فزون‌تر سرشار می‌سازند: آسمان‌های پُر ستاره در بالای سرم و قانون اخلاق در درونم.» (ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی، ترجمه‌ی انشاء‌الله رحمتی) برای درکِ این جمله، لازم است که فلسفه‌ی نیچه را در تقابل با فلسفه‌ی کانت سنجیده و بدین طریق، طعنه‌یِ ظریفِ نیچه به فلسفه‌ی اخلاقِ کانت را دریابیم.
از دیدِ کانت، اخلاق، امري مطلق است و حتی در نوشته‌هایِ خود، نوعي قدسیَّت برایِ "قانونِ اخلاقی" قائل می‌شود. «قانونِ اخلاقی مقدس و خدشه‌ناپذیر است.» (ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی) کانت با تشریحِ این قانون، که کاملاً تهی از تجربه و مستقیماً با خودِ "عقلِ عملی" سر و کار دارد، در پیِ نشان‌دادنِ مطلق بودنِ اخلاق و تلاشي برای فرار از نسبی‌گرایی است. «احترام به قانون اخلاق، انگیزه‌ی اخلاقی یگانه و یقینی است و این احساس جز بر مبنای این قانون، به هیچ موضوعی تعلق نمی‌گیرد.» ( ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی) بررسیِ مقدمات و مقوماتِ این نظریه در این مقال نمی‌گنجد و آنچه در اینجا حائز اهمیت است، «مطلق بودنِ اخلاق» در نزدِ کانت و اعتقادِ وی به «قانونِ اخلاق»ي درونی و خدشه‌ناپذیر است. این یقین، به گونه‌اي است که کانت در نوشته‌های پایانی، قانونِ اخلاقي را که مستقیماً از «عقلِ نابِ عملی» استخراج شده باشد، برای موجوداتِ هوشمندِ آن‌سویِ فضا نیز معتبر می‌داند!
بدیهی است که یقینِ این چنینی در فلسفه‌ی نیچه جای نداشته و صراحتاً در آثارِ خود به وجوهِ مختلفِ این فلسفه‌ورزی می‌تازد. «ای عاشقِ حقیقت، بر این مطلق‌خواهانِ زور‌آور رشک مَوَرز! [شاهبازِ] حقیقت هرگز بر ساعدِ هیچ مطلق‌خواه ننشسته است.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه‌ی داریوش آشوری)
همچنین، نیچه در پیِ وارد نمودنِ انتقادي مشترک بر کلِّ تاریخِ اندیشه‌ی بشری، از سقراط تا کانت، است. بدین منظور، کوششِ خود را در جهتِ استخراجِ مفاهیمِ مشترکِ فیلسوفان و متکلمان در تاریخ به کار می‌بندد. «سراپا پُرنقش-و-نگار از نشانه‌هایِ گذشته و بر آن نشانه‌ها نشانه‌هایي تازه برنگاشته: شما این‌گونه خود را از نشانه‌شناسان نهان داشته‌اید.» (چنین گفت زرتشت، درباره‌یِ سرزمینِ فرهنگ، ترجمه‌یِ داریوش آشوری) همچنین در قسمتي دیگر می‌نویسد: «همچنان که در قلمروِ اختران گاه دو خورشید مدارِ یک سیّاره را تعیین می‌کنند، همچنان که گاه خورشیدهايي با رنگ‌هایِ گوناگون، گاه با نورِ سرخ، گاه با نورِ سبز، بر یک سیاره نور می‌افشانند، و آن‌ گاه زماني با هم با آن قرین می‌شوند و آن را رنگ‌باران می‌کنند: همین‌گونه وضعِ ما انسان‌های مُدرن نیز، از برکتِ ساز-و-کارِ پیچیده‌یِ «آسمانِ پُرستاره»مان، به دستِ اخلاقیّاتِ گوناگون بَرنهاده می‌شود؛ کردارِمان گاه رنگِ این و گاه رنگِ آن به خود می‌گیرد و کمتر یکرنگ است. از کردارهایِ رنگارنگِ ما نمونه‌هایِ بسیار هست.» (فراسویِ نیک و بد، قطعه‌ی ۲۱۵، ترجمه‌ی داریوش آشوری) در مقامِ توضیح، می‌توان افزود که نیچه به هیچ وجه «مُطلق بودنِ اخلاقِ» کانت را نپذیرفته و به دنبالِ «خورشیدي واحد» در قلمروِ اختران نیست.
البته شاید بتوان با احتیاطِ فراوان اظهار کرد که طعنه‌یِ نیچه، در حقیقت، به «الهی‌دانستن» و «ثباتِ مطلقِ» اخلاق در نزدِ کانت است. بدین‌منظور، می‌توان گفت: تا زماني که منشأ اخلاقیّات را امورِ آن-جهانی و ازلی و ابدی می‌دانیم، صاحبِ چشمانِ اهلِ معرفت نیستیم. این "احتیاط" را از آن رو به کار می‌بریم که در وهله‌یِ نخست، نمی‌توان برچسبِ «الهی بودن» را به سهولت بر فلسفه‌ی کانت زد؛ امّا با توجه به گستردگیِ معانیِ این واژه و واژه‌هايي نظیرِ «نیهیلیسم» می‌توان دستِ کم، امکانِ این برداشت را محتمل دانست؛ شوقِ بررسیِ این امکان و احتمالاً صحتِ آن، زماني قوّت می‌گیرد که به عباراتي این چنینی در آثارِ نیچه برمی‌خوریم: «این که یکایکِ مفهوم‌هایِ فلسفی چیزهایي نیستند که خودسرانه و خودروی پدید آمده باشند، بلکه هم‌پیوند و هم‌بسته با یکدیگر می‌رویند...» (فراسویِ نیک و بد) «مسیحیّت همان مکتبِ افلاطون است، امّا برایِ مردم» (همان) باري، نگاهِ خاصِ نیچه نسبت به تاریخِ اندیشه و تمامیِ مفاهیم را با واژگاني نظیرِ تبهگن، پوچ‌گرا، ضدِّانسان و... توصیف کردن را می‌توان قوام‌بخشِ اساسیِ این شیوه‌ی مواجهه تلقی کرد.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Der christliche Gottesbegriff — Gott als Krankengott, Gott als Spinne, Gott als Geist — ist einer der corruptesten Gottesbegriffe, die auf Erden erreicht worden sind; er stellt vielleicht selbst den Pegel des Tiefstands in der absteigenden Entwicklung des Götter-Typus dar. Gott zum Widerspruch des Lebens abgeartet, statt dessen Verklärung und ewiges Ja zu sein! In Gott dem Leben, der Natur, dem Willen zum Leben die Feindschaft angesagt! Gott die Formel für jede Verleumdung des „Diesseits“, für jede Lüge vom „Jenseits“! In Gott das Nichts vergöttlicht, der Wille zum Nichts heilig gesprochen!…

#Friedrich_Nietzsche
#Der_Antichrist

مفهوم خدا در مسیحیت، یعنی همان خدای بیماران، خدای تارتننده، خدای شبح‌گونه، از فاسدترین مفاهیم خداست که در زمین به آن رسیده‌اند. شاید این خدا شاخصی برای نمایش پایین‌ترین حالت در سیرِ نزولیِ گونه‌ی خدایی باشد. خدا بدل به مفهوم متضاد با زندگی شده است، به جایِ آنکه توجیه و تاییدی بر آن باشد! با این خدا به زندگی، طبیعت و خواست زندگی خصومت ورزیده‌اند! خدا راهی برای نفیِ "عالم وجود" و نیرنگی برای "عالم آخرت شده است! با این خدا، نیستی، جنبه‌ای خدایی یافته است و خواستِ نیستی، تقدس!...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #دجال
قطعه‌ی ۱۸
ترجمه‌ی سعید فیروزآبادی

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Der Begriff „Gott“ erfunden als Gegensatz-Begriff zum Leben, — in ihm alles Schädliche, Vergiftende, Verleumderische, die ganze Todfeindschaft gegen das Leben in eine entsetzliche Einheit gebracht! Der Begriff „Jenseits“, „wahre Welt“ erfunden, um die einzige Welt zu entwerthen, die es giebt, — um kein Ziel, keine Vernunft, keine Aufgabe für unsre Erden-Realität übrig zu behalten! Der Begriff „Seele“, „Geist“, zuletzt gar noch „unsterbliche Seele“, erfunden, um den Leib zu verachten, um ihn krank — „heilig“ — zu machen, um allen Dingen, die Ernst im Leben verdienen, den Fragen von Nahrung, Wohnung, geistiger Diät, Krankenbehandlung, Reinlichkeit, Wetter, einen schauerlichen Leichtsinn entgegenzubringen! Statt der Gesundheit das „Heil der Seele“ — will sagen eine folie circulaire zwischen Busskrampf und Erlösungs-Hysterie! Der Begriff „Sünde“ erfunden sammt dem zugehörigen Folter-Instrument, dem Begriff „freier Wille“, um die Instinkte zu verwirren, um das Misstrauen gegen die Instinkte zur zweiten Natur zu machen! Im Begriff des „Selbstlosen“, des „Sich-selbst-Verleugnenden“ das eigentliche décadence-Abzeichen, das Gelockt-werden vom Schädlichen, das Seinen-Nutzen-nicht-mehr-finden-können, die Selbst-Zerstörung zum Werthzeichen überhaupt gemacht, zur „Pflicht“, zur „Heiligkeit“, zum „Göttlichen“ im Menschen! Endlich — es ist das Furchtbarste — im Begriff des guten Menschen die Partei alles Schwachen, Kranken, Missrathnen, An-sich-selber-Leidenden genommen, alles dessen, was zu Grunde gehn soll —, das Gesetz der Selektion gekreuzt, ein Ideal aus dem Widerspruch gegen den stolzen und wohlgerathenen, gegen den jasagenden, gegen den zukunftsgewissen, zukunftverbürgenden Menschen gemacht — dieser heisst nunmehr der Böse… Und das Alles wurde geglaubt als Moral! — Ecrasez l’infâme! — —

#Friedrich_Nietzsche
#Ecce_homo

مفهوم «خدا» را در برابر مفهوم زندگی مطرح ساختند و با آن تمامی امور زیان‌آور، مسموم، پُر از افترا و تمامی خصومت با زندگی را در وجود یک فرد مجسم ساختند! مفهوم «فراسو» یا «عالم حقیقی» را درست کردند تا ارزش‌های واقعی عالم موجود را تباه سازند تا هیچ هدف، فرد و وظیفه‌ای را برای تمامی واقعیت زمانی ما باقی نگذارند! مفهوم «روح» «جان» و در نهایت «روح نامیرا» را پدید آوردند تا جسم را تحقیر کنند، تا آن را بیمار («مقدس») سازند تا اموری را که شایسته‌ی جدیت است، مسائل تغذیه، مسکن، غذای معنوی، درمان بیماران، پاکی، آب و هوا دستخوش سهل‌انگاری هراس‌انگیزی کنند! به جای سلامت «رستگاری جان» یا به نظر من تسلسلی احمقانه بین ناراحتی ناشی از گناه و هیستری رستگاری را پدید آورند! مفهوم «گناه» را همراه با ابزارهای شکنجه در برابر مفهوم «اراده‌ی آزاد» نهادند تا غریزه را دستخوش پریشانی کندد و بدبینی نسبت به غرایز را سرشت ثانوی سازند! در مفهوم «از خود گذشتگی»، «تهمت به خویشتن» یعنی همان نشانه‌ی واقعی انحطاط و گرایش به امور ننگ‌آور و عدم توانایی دریافتن سود خویش -نابودی خویشتن را -نشانه‌ی ارزش، «وظیفه»، «تقدس» و «امر الهی» در انسان دانستند! در نهایت (این هراس‌انگیزترین جنبه‌ها است.) در مفهوم انسان نیک به جانبداریِ از تمامی ضعیفان، بیماران، گمراهان و رنجوران از خویشتن پرداختند و خلاصه تمامی اموری را مطرح کردند که باید از میان برود، قانون انتخاب طبیعی را مردود دانستند، آرمانی از روی تضاد با انسان‌های افتخارآمیز و نیک، تأییدگر و مطمئنِ به آینده و با آینده‌ای تضمین شده ارائه کردند و این انسان را شرور نامیدند... و تمامی این‌ها را اخلاق دانستند! این ننگ را از بین ببرید!

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #این_است_انسان
بخش من تقدیر هستم
ترجمه‌ی سعید فیروزآبادی

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
در ردِّ «گیاه‌خوار»بودنِ نیچه:
پوریا معقولی

مدت‌ها بود که شایعاتي مبنی بر «گیاه‌خوار»بودنِ نیچه را در فضای مجازی رؤیت می‌کردم؛ امّا به دلیلِ گرفتاری و مشکلاتِ روزمرّه، از کنارِ آن بی‌اعتنا می‌گذشتم؛ البته باید اعتراف کنم که این مسئله اکنون نیز برایِ من اهمیّتي نداشته و شخصاً در پیِ کشفِ عظمتِ نیچه و دست‌مایه‌اي برایِ «نیچه‌پرستی» با استناد به روایاتِ متعددِ زندگیِ او نیستم. همواره تجلّی و منزلتِ فلسفه را در آثارِ فلسفی می‌جویم و اساساً مخالفِ فروکاستنِ پژوهش‌هایِ فلسفی به نقل‌قول‌هايي بریده شده و بعضاً جعلی از زندگیِ فلاسفه می‌باشم. چنین مواجهه‌اي نه تنها ما را از پرداختن به فلسفه‌خوانی وفلسفه‌ورزیِ اصیل بازمی‌دارد، بلکه مجالي برای کسبِ رونقِ دکّان‌داران و شیاداني می‌گردد که در پوستینِ فلسفه، در حقیقت، به «مدّاحی» اشتغال دارند و البته سرانجامِ این ماجرا بر چشمانِ تیزبین پوشیده نیست.
باري، در پایان، عزمِ خود را جزم کردم که پژوهشي کوتاه را در بابِ گیاه‌خوار بودنِ نیچه و اثباتِ پوچ‌بودن و غیرمستند بودنِ آن بیاغازم.
«مصرف زیاد برنج در خوراک منجر به استفاده از تریاک و مواد مخدر، و مصرف زیاد سیب‌زمینی منجر به استفاده از الکل می‌شود؛ امّا تأثیر بعدیِ آن ظریف‌تر بوده و منجر به شیوه‌هایی در تفکر و احساس می‌سود که تأثیری مخدر دارند؛ و این همان کاری است که مبلغان شیوه‌های اندیشه‌ی مخدر، همانند فلاسفه‌ی هند، انجام می‌دهند، یعنی رژیم غذایی صرفاً گیاهی را تجویز می‌کنند تا از این نوع رژیم، قانونی برای توده‌ها تدوین کنند. آن‌ها بدین‌سان قصد دارند نیازی را که خود، و نه دیگران، توان ارضای آن را دارند بیدار و زیاد کنند.» (فریدریش نیچه، حکمت شادان، قطعه‌ی ۱۴۵) نقلِ این گفتارها، کاملاً موضعِ نیچه در بابِ گیاه‌خواری و رژیم‌های مختلفِ غذایی را آشکار می‌کند؛ امّا در مقامِ توضیح، می‌توان افزود که تمامیِ رژیم‌هایِ غذایی (به ویژه گیاه‌خواری) سببِ دور شدنِ بشر از اصالتِ خویش و از آن بالاتر، دست‌مایه‌اي برای "تدوینِ قانونِ توده‌ها"، از سویِ مبلغانِ مذهبی می‌گردد؛ همچنین می‌توان افزود که در تفکرِ نیچه، هرگونه اندیشه‌ی «ریاضت‌محور» از اساس مردود بوده و شاید بتوان با احتیاط اظهار کرد، که گیاه‌خواری نیز نوعي ریاضت محسوب می‌شود. «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقتِ ما کافری است رنجیدن» (حافظ)
«من از توسعهٔ نظامی اروپا شادمان هستم: بیزار از آشوب درونیِ آن؛ زمان فراغت و بی‌تحرکی چینی، که گالیانی برای این سده پیش‌بینی کرده بود، به سر آمده است. توانایی مردانه‌ی شخصی، توانایی جسمانی، از نو ارزش کسب می‌کنند، ارزیابی جسمانی‌تر می‌شود و تغذیه گوشتی‌تر. [...]» (فریدریش نیچه، اراده‌ی قدرت، قطعه‌ی ۱۲۷) فارغ از پیامِ این قطعه، که آشکارا گوشت‌خواری را به عنوانِ رکني مثبت و اساسی در پیشرویِ زمانِ ما می‌داند، با درنگي کوتاه در اندیشه‌ی نیچه، به وضوح درمی‌یابیم که صفاتِ مردانه همچون: پهلوانی، دلاوری، بی‌پروایی و ... به شدت ستایش شده و ویژگی‌هایِ انسانیّتِ مُدرن همانند: گذشت، عفت، نیکی به همسایه و...، کاملاً طرد شده است. «ز نیرو بود مرد را راستی/ ز سستی کژی آید و کاستی» (فردوسی)
افزون بر این موارد، با نگاهي گذرا به نامه‌های نیچه، متوجهِ گوشت‌خوار بودنِ او خواهیم شد: «چیزهای خوب خوب برایم بنویسید، تا در اندیشه‌ی آینده‌ی بشریت باشم، و بیایید همهٔ دردهای شخصی و کدورت‌های خصوصی خُردمان را کنار بگذاریم. چون به هر حال هر چند خوبی، رنج‌هایی هم به همراه دارد و یک تکه کالباس(به آلمانی: Wurst) لذیذ هم جزء چیزهای خوب است.» (نامه‌ی نیچه به مادرش در ۹ ژولای ۱۸۸۱) «در این‌جا یک خواهش دارم، یک خواهش: لطفاً یک بستهٔ بزرگ کالباس، کالباس خوب و حسابی برایم بفرستید! یک کالباس ژامبون هم همراهش باشد!» (نامه‌ی نیچه به مادرش در ۲۱ ژوئن ۱۸۸۳) با خوانشِ این دو فقره، علاقه‌یِ شدیدِ نیچه به خوردن کالباس و ژامبون کاملاً آشکار شده و گمان نکنم نیازي به توضیحاتِ بیشتر باشد!
لازم به ذکر است که من، با این‌که خودم گیاه‌خوار نیستم و گیاه‌خواری را در اندیشه‌ی خویش محکوم می‌کنم، امّا مشکلي با گیاه‌خواران نداشته و نخواهم داشت. مشکل از آن‌جا آغاز می‌شود که عده‌اي برای توجیه مواضعِ خویش به اندیشمدان توسل جسته و اطلاعاتي سراسر غلط را از زندگی و آراء این بزرگان منتشر می‌نمایند.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
— Hat man eigentlich die berühmte Geschichte verstanden, die am Anfang der Bibel steht, — von der Höllenangst Gottes vor der Wissenschaft?… Man hat sie nicht verstanden. Dies Priester-Buch par excellence beginnt, wie billig, mit der grossen inneren Schwierigkeit des Priesters: er hat nur Eine grosse Gefahr, folglich hat „Gott“ nur Eine grosse Gefahr. —

#Friedrich_Nietzsche
#Der_Antichrist

آیا اصلاً آن داستان مشهوری را که در آغاز کتاب عهدین آمده است، فهمیده‌ایم، منظور آن هراس فراوان خدا از علم است؟... آن را به درستی درنیافته‌ایم... این عالی‌ترین کتاب روحانیون هم چون همیشه با مشکل بزرگ درونیِ آن آغاز می‌شود و تنها یک خطر بزرگ پیش رو دارد، یعنی بر آن اساس، «خدا» نیز تنها با یک خطر مواجه است.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #دجال
قطعه‌ی ۴۸
ترجمه‌ی سعید فروزآبادی

تفسیر:

این عبارات را می‌توان اشاره‌اي به داستان مشهورِ «گناه نخستین» و رانده شدنِ آدم و حوا از بهشت دانست. «خداوند باغی در عدن که در طرف مشرق بود درست کرد و آدم را که ساخته بود در آنجا گذاشت. خداوند همه نوع درختان زیبا و میوه‌دار در آن باغ رویانید و درخت حیات و همچنین درخت شناخت خوب و بد را در وسط باغ قرار داد. [...] سپس خداوند آدم را در باغ عدن گذاشت تا در آن زراعت کند و آن را نگهداری نماید. خداوند به آدم فرمود: «اجازه داری از میوه‌ی تمام درختان باغ بخوری. اما هرگز از میوه‌ی درخت شناخت خوب و بد نخور زیرا اگر از آن بخوری در همان روز خواهی مُرد.» (عهد عتیق، پیدایش) همچنین در آیات بعد، روایت می‌شود که آدم و حوا، به دلیلِ نداشتنِ معرفت و دانایی، برهنه‌بودن را شرم ندانسته و به‌سان حیوانات می‌زیستند. پس از چندی، مار، که از تمام حیوانات حیله‌گرتر بود، حوا را فریفت و این چنین انسان از میوه‌ی درختِ ممنوعه‌ی معرفت تناول کرد. «زن نگاه کرد و دید آن درخت بسیار زیبا و میوه‌ی آن برای خوردن خوب است. همچنین فکر کرد چقدر خوب است که دانا بشود. بنابراین از میوه‌ی آن درخت کَند و خورد. همچنین به شوهر خود نیز داد و او هم خورد. همین که خوردند به آن‌ها دانشی داده شد و فهمیدند که برهنه هستند. پس برگ‌های درخت انجیر را به هم دوخته خود را با آن پوشاندند.» (عهد عتیق، پیدایش) در ادامه‌ی ماجرا خداوند که مشغول قدم زدن در باغ بود، آدم را صدا زده و آدم، به دلیل برهنگی، خود را نشان نمی‌دهد. خدا نیز فوراً درمی‌یابد که آدم و حوا از میوه‌ی درخت معرفت خورده‌اند. بدین‌سان خداوند، آدم و حوا از بهشت رانده و بر روی زمین تبعید می‌کند. مشابه همین داستان را، با اندکی دخل و تصرف، در "قرآن" نیز مشاهده می‌کنیم. این مسئله، در مسیحیّت، بسیار پُررنگ شد و تقریباً تمامیِ مکاتبِ نیمه‌ی نخستِ قرون‌ وسطی، ایده‌هايي در بابِ «گناه نخستین» اظهار نمودند.
باری، نیچه در عبارات فوق، "معرفت" را خطری برای خدا و روحانیان قلمداد کرده و در حقیقت، تمامی نهادهای مذهبی و وجود خدا را تنها با یک تهدید مواجه می‌داند: تهدیدی بزرگ که نامش "علم" (به آلمانی: Wissenschaft) است. شایان ذکر است که واژه‌ی "علم" در نزد نیچه معنایی متفاوت داشته و لزوماً معطوف به علوم تجربی نمی‌باشد.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Daß Nichts von Dem wahr ist, was ehemals als wahr galt –. Was als unheilig, verboten, verächtlich, verhängnißvoll ehemals verachtet wurde –: alle diese Blumen wachsen heut am lieblichen Pfade der Wahrheit.
Diese ganze alte Moral geht uns Nichts mehr an: es ist kein Begriff darin, der noch Achtung verdiente. Wir haben sie überlebt, – wir sind nicht mehr grob und naiv genug, um in dieser Weise uns belügen lassen zu müssen ... Artiger gesagt: wir sind zu tugendhaft dazu ... Und wenn Wahrheit im alten Sinne nur deshalb »Wahrheit« war, weil die alte Moral zu ihr Ja sagte, Ja sagen durfte: so folgt daraus, daß wir auch keine Wahrheit von Ehedem mehr nöthig haben ... UnserKriterium der Wahrheit ist durchaus nicht die Moralität: wir widerlegen eine Behauptung damit, daß wir sie als abhängig von der Moral, als inspirirt durch edle Gefühle beweisen.

#Friedrich_Nietzsche
#Der_Wille_zur_Macht

هیچ یک از آن چیزهایی که در گذشته حقیقی پنداشته می‌شدند حقیقی نیستند. آنچه در گذشته به عنوان نامقدس، ممنوع، موهن و فاجعه‌آمیز خوار شمرده و تحقیر می‌شد، همگی این گل‌ها، امروزه در مسیر جاده‌های دوست‌داشتنیِ حقیقت می‌رویند.
کل این اخلاق کهن دیگر به کار ما نمی‌آید. حتی یک مفهوم در آن وجود ندارد که هنوز شایستهٔ احترام باشد. ما از آن جان به در برده‌ایم؛ ما دیگر آن اندازه پیش پا افتاده و ساده‌اندیش نیستیم که ناچار باشیم خود را بدین‌گونه به دست فریب بسپاریم. و اگر حقیقت به معنای کهنِ آن فقط به این خاطر «حقیقت» می‌بود که اخلاق کهن آن را تأیید می‌کرد و حق تأیید آن را داشت، پس نتیجه می‌شود که ما هم دیگر نیازی به هیچ‌گونه حقیقت پیشین نداریم. معیار ما برای حقیقت به هیچ روی اخلاق نیست: ما یک عقیده را با نشان دادنِ این که وابسته به اخلاق و ملهم از احساسات شریف است، رد می‌کنیم.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #اراده_قدرت
قطعه‌ی ۴۵۹
ترجمه‌ی مجید شریف

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Recept für den Dulder. — Dir wird die Last des Lebens zu schwer? — So musst du die Last deines Lebens vermehren. Wenn der Dulder endlich nach dem Flusse Lethe dürstet und sucht, — so muss er zum Helden werden, um ihn gewiss zu finden.

#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II

دستورالعملی برای صبوران. __ آیا زندگی برای تو بس دشوار است! -اگر چنین است باید بر سختی زندگی خویش بیفزایی. سرانجام آن هنگام که فرد صبوری تشنه‌ی رود لته می‌شود و به جستجو می‌پردازد، باید مبدل به پهلوانی شود تا بتواند آن را بیابد.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایه‌اش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعه‌ی ۴۰۱
ترجمه‌ی سعید فیروزآبادی

#تفسیر را بخوانید:

https://telegra.ph/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-05-04

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Letzte Lehre der Historie. — „Ach, dass ich damals gelebt hätte!“ — das ist die Rede thörichter und spielerischer Menschen. Vielmehr wird man, bei jedem Stück Geschichte, das man ernstlich betrachtet hat, und sei es das gelobteste Land der Vergangenheit, zuletzt ausrufen: „nur nicht dahin wieder zurück! Der Geist jener Zeit würde mit der Last von hundert Atmosphären auf dich drücken, des Guten und Schönen an ihr würdest du dich nicht erfreuen, ihr Schlimmes nicht verdauen können.“ — Zuverlässig wird die Nachwelt ebenso über unsre Zeit urtheilen: sie sei unausstehlich, das Leben in ihr unlebebar gewesen. — Und doch hält es Jeder in seiner Zeit aus? — Ja und zwar desshalb, weil der Geist seiner Zeit nicht nur auf ihm liegt, sondern auch in ihm ist. Der Geist der Zeit leistet sich selber Widerstand, trägt sich selber.

#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II

واپسین آموزه‌ی تاریخ _«آه، ای کاش در آن دوره زندگی می‌کردم!» این سخن انسان‌های ابله و شوخ است. شاید با مشاهده‌ی هر گوشه‌ای از تاریخ که با جدیت به آن بنگریم، حتی اگر ستوده‌ترین پیشینه باشد، در نهایت چنین فریاد سر می‌دهیم: «دیگر اصلاً به آن جا بازنمی‌گردیم! روحِ آن زمان سنگینی صدها باره‌ی آن دوره را بر تو خواهد فشرد و نیکی آن تو را شادکام نخواهد ساخت و بدی آن را نمی‌توانی دریابی.» بی‌شک آینده نیز در باب عصر ما چنین حکم خواهد راند: نمی‌شد آن را تحمل کرد و زندگی در آن زمان ناممکن بود. با این حال چرا هر کس در زمان خویش این زندگی را تحمل می‌کند؟ آری، دقیقاً به این دلیل که روح عصر او بر ان فرد سنگینی نمی‌کند، بلکه نهفته در درون اوست. روح زمان خود در برابر خویش مقاومت می‌کند و به راه خویش ادامه می‌دهد.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایه‌اش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعه‌ی ۳۸۲
ترجمه‌ی سعید فیروزآبادی

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Meine Erholung, meine Vorliebe, meine Kur von allem Platonismus war zu jeder Zeit Thukydides. Thukydides und, vielleicht, der principe Macchiavell’s sind mir selber am meisten verwandt durch den unbedingten Willen, sich Nichts vorzumachen und die Vernunft in der Realität zu sehn, — nicht in der „Vernunft“, noch weniger in der „Moral“… Von der jämmerlichen Schönfärberei der Griechen in’s Ideal, die der „klassisch gebildete“ Jüngling als Lohn für seine Gymnasial-Dressur in’s Leben davonträgt, kurirt Nichts so gründlich als Thukydides. Man muss ihn Zeile für Zeile umwenden und seine Hintergedanken so deutlich ablesen wie seine Worte: es giebt wenige so hintergedankenreiche Denker. In ihm kommt die Sophisten-Cultur, will sagen die Realisten-Cultur, zu ihrem vollendeten Ausdruck: diese unschätzbare Bewegung inmitten des eben allerwärts losbrechenden Moral- und Ideal-Schwindels der sokratischen Schulen. Die griechische Philosophie als die décadence des griechischen Instinkts; Thukydides als die grosse Summe, die letzte Offenbarung jener starken, strengen, harten Thatsächlichkeit, die dem älteren Hellenen im Instinkte lag. Der Muth vor der Realität unterscheidet zuletzt solche Naturen wie Thukydides und Plato: Plato ist ein Feigling vor der Realität, — folglich flüchtet er in’s Ideal; Thukydides hat sich in der Gewalt, folglich behält er auch die Dinge in der Gewalt…

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Was ich den Alten verdanke.

مایه‌یِ آسایشِ من، خاطرپسندِ من، درمانگرِ من از [بلایِ] افلاطونیگری همیشه توکودیدس* بوده است. [کتابِ] توکودیدس و چه بسا شهریارِ ماکیاوللی با آن خواستِ بی‌کم-و-کاستِ‌شان برای پرهیز از خودفریبی و دیدنِ عقل در واقعیّت ___نه [واقعیّت] در «عقل»، تا چه رسد [به دیدنِ واقعیّت در] «اخلاق» ___از همه به من نزدیک‌تر اند. کجا دوايي بهتر از توکودیدس برای زدودنِ آن رنگ-و-لعابِ نکبت‌بارِ آرمان‌پرستیِ یونان که هر جوانِ «آموزشِ کلاسیک» دیده می‌باید همچون جایزه‌یِ دست‌آموزشدگی در دبیرستانِ علم-و-ادب با خود به زندگانیِ سپسین ببرد! می‌باید او را سطر به سطر دنبال کرد و اندیشه‌هایِ نهفته‌اش را به همان روشنی خواند که واژه‌هایش را: کمتر اندیشه‌گري این همه اندیشه‌هایِ نهفته دارد. فرهنگِ سوفسطایی**، یعنی فرهنگِ واقع‌نگر، در او به کمال زبان می‌گشاید: این جنبشي بود بی‌نهایت ارزشمند در میانِ آن حقّه‌بازی‌هایِ اخلاق و آرمان‌پرستیِ مکتب‌هایِ سقراطی*** که همان زمان از همه سو مهار گسیخته بودند. فلسفه‌ی یونانی [با آرمان‌پرستیِ اخلاقی‌اش] جز نشانه‌یِ تبهگنیِ غریزه‌هایِ یونانی نبود، و توکودیدس [در برابرِ آن]، آن سرجمعِ کلان، آن واپسین نمودِ واقع‌گراییِ نیرومندِ ساده‌یِ سختی بود که در غریزه‌یِ یونانیانِ دیرینه‌تر جای داشت. دلیری در رویارویی با واقعیّت آن چیزي ست که سرانجام سرشتي چون توکودیدس را از افلاطون جدا می‌کند: افلاطون از واقعیّت هراسان است و __از این‌رو به دامانِ آرمان (ایده‌آل) می‌گریزد؛ توکودیدس، امّا، مهارِ خویش را به دست دارد، و از این‌رو مهارِ چیزها را نیز...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
بخش: آن‌چه وامدارِ باستانیان ام (۲)
ترجمه‌ی داریوش آشوری

*Thukydides/Thucydides، تاریخ‌گزارِ یونانیِ سده‌یِ پنجم پیش از میلاد. اثرِ نامدارِ ستوده‌یِ او تاریخِ جنگ‌های پلوپنزی ست که گزارشِ درگیریِ آتن و اسپارت بر سرِ فرمانروایی بر یونان است.

** سوفسطاییان که در آثارِ افلاطون بدنام شده‌اند، در اصل آموزگارانِ خِرَد بودند (نامِ‌شان از sophia، خرد، گرفته شده است) و درسِ سخنوری و سیاسیّات (politics) و ریاضیّات می‌دادند.

*** چند مکتبِ فلسفی که شاگردانِ سقراط پایه‌گذاری کردند. برجسته‌ترینِ آن‌ها آکادپیِ افلاطون بود و از جمله مکتب‌هایِ دیگر یکي مکتبِ کلبی بود و دیگر مکتب‌هایِ مگارایی و کورنایی.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Wenn die Unterdrückten, Niedergetretenen, Vergewaltigten aus der rachsüchtigen List der Ohnmacht heraus sich zureden: „lasst uns anders sein als die Bösen, nämlich gut! Und gut ist Jeder, der nicht vergewaltigt, der Niemanden verletzt, der nicht angreift, der nicht vergilt, der die Rache Gott übergiebt, der sich wie wir im Verborgenen hält, der allem Bösen aus dem Wege geht und wenig überhaupt vom Leben verlangt, gleich uns den Geduldigen, Demüthigen, Gerechten“ — so heisst das, kalt und ohne Voreingenommenheit angehört, eigentlich nichts weiter als: „wir Schwachen sind nun einmal schwach; es ist gut, wenn wir nichts thun, wozu wir nicht stark genug sind“ — aber dieser herbe Thatbestand, diese Klugheit niedrigsten Ranges, welche selbst Insekten haben (die sich wohl todt stellen, um nicht „zu viel“ zu thun, bei grosser Gefahr), hat sich Dank jener Falschmünzerei und Selbstverlogenheit der Ohnmacht in den Prunk der entsagenden stillen abwartenden Tugend gekleidet, gleich als ob die Schwäche des Schwachen selbst — das heisst doch sein Wesen, sein Wirken, seine ganze einzige unvermeidliche, unablösbare Wirklichkeit — eine freiwillige Leistung, etwas Gewolltes, Gewähltes, eine That, ein Verdienst sei. Diese Art Mensch hat den Glauben an das indifferente wahlfreie „Subjekt“ nöthig aus einem Instinkte der Selbsterhaltung, Selbstbejahung heraus, in dem jede Lüge sich zu heiligen pflegt. Das Subjekt (oder, dass wir populärer reden, die Seele) ist vielleicht deshalb bis jetzt auf Erden der beste Glaubenssatz gewesen, weil er der Überzahl der Sterblichen, den Schwachen und Niedergedrückten jeder Art, jene sublime Selbstbetrügerei ermöglichte, die Schwäche selbst als Freiheit, ihr So- und So-sein als Verdienst auszulegen.

#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral

هنگامي که فروافکندگان و پای‌مال شدگان و زورشنیدگان از دلِ مکرِ انتقام‌جویِ ناتوانی یکدیگر را به‌اندرز دل می‌دهند که «بیایید مانندِ شریران نباشیم؛ خوب باشیم! و خوب یعني کسی که زور نمی‌گوید و آزاري به کسي نمی‌رساند و به کسي نمی‌تازد و در پیِ تلافی نیست و انتقام را به خدا واگذار می‌کند؛ کسي مثلِ ما سر-به-تو که به دنبالِ شرّ نمی‌گردد و از زندگی چندان انتظاري ندارد؛ مانندِ ما اهلِ صبر و فروتن و عادل». اگر به این سخنان با خون‌سردی و بی‌طرفانه گوش فرادهیم، به‌راستی چیزي بیش از این نمی‌گویند که: «چه کنیم که ما بی‌زوران بی‌زور ایم و همان بهتر که دست به کاري نزنیم، چرا که زورِمان نمی‌رسد». امّا این واقعیّتِ ساده، این پایه‌ای‌ترین رده‌یِ زیرکی (که حشره‌ها نیز دارند و هنگامِ رویارویی با خطرِ بزرگ خود را به مُردگی می‌زنند تا «زیاد» کاري نکرده باشند) از سرِ نیرنگ‌بازی و خودفریبیِ ناتوانیِ خود را در زرق-و-برقِ فضیلتِ تسلیم-و-رضا و سکون و انتظار می‌پوشاند، چنان‌که گویی بی‌زوریِ بی‌زوران _یعنی ذاتِ‌شان، کارکردِشان، واقعیّتِ بی‌کم-و-کاستِ یگانه‌یِ چاره‌ناپذیر و جدایی ناپذیرِ وجودِشان _کار-و-کوششي‌ست آزادانه؛ چیزي ست خواسته و دانسته؛ عمل‌اي ست؛ شایستگی‌اي ست. چنین انساني از سرِ غریزه‌یِ خویشتن‌پایی و خود-بر حق‌انگاری، که هر دروغي را تقدّس می‌بخشد، به ایمان به یک «کُننده»یِ بی‌طرفِ در گزینش آزاد نیاز دارد. چه بسا تاکنون بر رویِ زمین به چیزي به اندازه‌یِ «کُننده» (یا مردم‌پسندانه‌تر بگوییم، به روان) ایمان نداشته‌اند؛ چرا که برایِ بیشینه‌یِ مردمان، یعنی ناتوانان و فروافکندگان از هر دست، امکانِ این خودفریبیِ والا را فراهم می‌کند که ناتوانی را آزادی بدانند و چنین و چنان بودنِ‌شان را شایستگی.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
بخش: «خیر و شرّ»، «خوب و بد» (۱۳)
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
In jeder Philosophie giebt es einen Punkt, wo die „Überzeugung“ des Philosophen auf die Bühne tritt: oder, um es in der Sprache eines alten Mysteriums zu sagen:

adventavit asinus
pulcher et fortissimus.

#Friedrich_Nietzsche
#Jenseits_von_Gut_und_Böse

در هر فلسفه لحظه‌اي هست که در آن «ایقانِ» فیلسوف پای به صحنه می‌نهد؛ و یا بنا به یک تعزیه‌یِ قدیمی:
خر رسید
زیبا و قوی.

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعه‌ی ۸
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche