Felor Nazari فلور نظری
558 subscribers
793 photos
426 videos
465 links
کانال رسمی فلور نظری
بازیگر تاتر تلویزیون و سینما
و مدرس دانشگاه

اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/felor_nazarii/
Download Telegram
من، همينى كه هستم، آرى همين من، كه شما مى شناسيدش، از بچّگی به امام حسین علاقه و ارادت داشتم و هیچکس تلاش نکرد تا عاشق ام کند ❤️
این عشق، خود اش آمد و هیچکس جز خودِ حسین در این عشق و ارادت، سهمی نداشت❤️
این عشق همراه من بود و هست و خواهد بود. من چه تقصیری دارم؟! امام حسین در قلّه ی رفیع قرار دارد ❤️
در دعای عرفه، امام حسین فرموده: [ پروردگارا! بلا هایی که از من دور کردی، بیشتر از نعمت هایی بوده که به من دادی! ] ❤️من عشق به حسین را با این دعا ترکیب می کنم تا رتبهي حسين را بدانم ... ❤️❤️❤️و سر آخر اينكه با هر دين و مسلكي كه هستيم به عقايد هم احترام بگذاريم بفرموده ي ان امام آزاده و شهيد اگر دين نداريد ازاده باشيد و ازادگي در بند انسانيت بودن است ❤️
انسان باشيم و عقايد و روش هاي زندگي شخصي خودمان را به يكديگر تحميل نكنيم تعيين تكليف نكنيم براي هم مبصري نكنيم، خيلي درايت و هوشياري داريم خودمان را نجات دهيم تا لايق بنده ي خوب خدا باشيم...
خداوند لطف و توجه اش را هيچوقت از ما نگيرد ...

✍🏻: فلور نظرى

تمام حجت مسلمانى من حسين بن علي ست....

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠کائنات در اختیار توست

هر عملی ،کلامی ،افکاری به خودت برمی گردد
پس تا میتوانی عشق بورز،
نیکی کن، ببخش

و زیبا بیاندیش

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
💠 چند نکته مهم:

وقتی با کسی بحث می کنید، اگر صدای آرامی داشته باشید به طرف مقابل تسلط بیشتری پیدا می کنید!

اگه طرف مقابلتون برای حرفتون زیاد مشتاق نیست کافیه برای جلب توجهش جوری نشون بدید که انگار از گفتن اون حرف مطمئن نیستین مثلا بگین: "نمیدونم درسته بگم یا نه..."

اگر موقع درخواست یا پیشنهاد به کسی از جمله "البته میتونین قبول نکنین" استفاده کنید، شانس اینکه طرف مقابلتون حرفتون رو قبول کنه دو برابر میشه!

اگه میخوایین حرف مهمی رو به شخصی بزنین اون رو اول مکالمه یا آخر مکالمتون بگین؛ چون مغز سعی میکنه بیشتر اول و آخر هر چیزی رو یادش بمونه!

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
📖 #داستان_کوتاه:

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.
عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد .
در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها انجام می دادند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بال های طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد، زیرا فکر می کرد یک مرغ است...
این ما هستیم که زندگی خودمان را می سازیم؛
نگذارید محیط اطراف شما را دچار تغییرات اساسی کند.
وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما مهم نوع برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت ها مي گردد.
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش...


─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
💠به بدنتان با دیده احترام بنگرید...

تک تک اعضا و اجزای بدن شما به هراندیشه‌ای که در سر دارید و هر کلامی که درباره عملکرد بدن خود بیان می‌کنید،
واکنش نشان می‌دهد.

وقتی انسان بدن خود را می‌ستاید به عملکرد آن اطمینان و از آن قدردانی می‌کند،
تک تک سلول‌های بدنش سرزنده و باطراوت می‌شوند
و سلول‌های مغز رشد می‌کند و عمل هضم، جذب و دفع بهتر انجام می‌گیرد.

✍️ دکتر وین دایر

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
📖 #داستان_کوتاه:

"کشتی" در طوفان شکست و "غرق شد."

فقط "دو مرد" توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و "نجات یابند."

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند؛
"بهتر است از خدا کمک بخواهیم."

بنابراین دست به "دعا" شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر "مستجاب" می شود به گوشه ای از جزیره رفتند...

"نخست،" از خدا "غذا" خواستند؛
فردا "مرد اول،" درختی یافت و "میوه ای" بر آن، آن را خورد.
اما "مرد دوم" چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، "زنی" نجات یافت و به مرد رسید.

در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا "خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست، فردا، به صورتی "معجزه آسا،" تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.

مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا "کشتی" خواست تا او همسرش را با خود ببرد.

فردا کشتی ای آمد و در سمت او "لنگر" انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از "جزیره" برود و مرد دوم را همانجا "رها" کند..!

پیش خود گفت:
مرد دیگر حتما "شایستگی" نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است!

زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟»

مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد. پس چه بهتر که همینجا بماند.»

آن ندا گفت:
اشتباه می کنی!
تو مدیون او هستی...
هنگامی که تنها "خواسته او" را اجابت کردم، این "نعمات" به تو رسید...

مرد با تعجب پرسید:
«مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟»

* و آن ندا پاسخ داد:
«از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!..» *

نکته:
* شاید داشته هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی خواستند و فقط برای ما دعا می کردند...
ممکن است همه موفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را...
"مدیون آن دو فرشته ای" باشیم که ما را بزرگ کردند... * (پدر و مادر)

بدون هیچ توقعی!
♥️


─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
دوستان لطفا حمایتم کنید این فیلم با سرمایه شخصی ام ساخته شده 🙏🏻

◀️تماشای فیلم در فیلم ناب

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎭 #ایفای_نقش

🎥 فیلم سینمایی " زخم کهنه"

◀️تماشای فیلم در فیلم ناب


─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
📖 #داستان_کوتاه:

مردی با پدرش در سفر بود که «پدرش از دنیا»
رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده‌های شمــا نماز می‌خواند؟»
چوپان گفت ما شخص خاصی را برای این کار
نداریم، خودم نمازِ آن‌ها را می‌خوانم
مرد گفت خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان
چوپان مقابل جنازه ایستــاد و چند جمله زمزمه
کرد و گفت: نمازش تمام شد! مرد تعجب
کرد و گفت: این چه نمازی بود؟! و چوپان گفت:
بهتر از این بلد نبودم! مرد از روی ناچاری، پدر
را دفن کرد و رفت. شب هنگام در عالمِ رویا
پدرش را دید که روزگارِ خوبی دارد! و از پدرش
پرسید چه شده که این‌گونه راحت و آسوده‌ای؟!
پدرش گفت: هرچه دارم از دعای آن
چوپان دارم! مرد فردا آن روز ،به سراغِ چوپان
رفت و "از او خواست تا بگوید" در کنـارِ جنازه
پدرش چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت:
وقتی‌ «کنار جنازه آمدم» و ارتباطی میان منو
خداوند برقرار شد با خدا گفتم: خدایا اگر این
مرد امشب مهمانِ من بود یک گوسفند
"برایش زمین می‌زدم" حالا که این مرد امشب
مهمان توست ببینم با او چگونه رفتار می‌کنی!

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
💠متن بسیار جالب:

☜تخم مرغ ..!
یک رنگ است ..!
اما ..!
وقتی شکستیش ..!
دو رنگ می شود ..!
پس انتظار نداشته باش ..!
آدمی را ..!
که شکستی ..!
با تو یک رنگ باشد.

ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ
ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑاشیم , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ پایین تر ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ،
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ :
ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ ,
ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ،!


─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ممنونم از کیانای عزیزم🙏

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
خوشبختی همانند تلفن است
اگر دیگران نداشته باشند
به هیچ درد شما نخواهد خورد

پس برای دیگران هم آرزوی خوشبختی داشته باشید...

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا وقتی گذشته رو به دوش میکشی و حمل میکنی دَرِ آینده به روت بسته هست...

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
من خودم را ملاقات کرده‌ام و حالا می‌خواهم از خودم به‌شدت مراقبت کنم.
حداقل به همان شدتی که از آدم‌های دیگرِ زندگی‌ام مراقبت می‌کنم.
خودم را تنها نمی‌گذارم.
خودم را نادیده نمی‌گیرم.
و دوباره خودم را گم نمی‌کنم...

✍️ گلنن دویل ملتن


─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─
📖 #داستان_کوتاه:

روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی‌توانست به خار پشت نزدیک شود.

خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد.

روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند.

خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نقطه ضعفی هم دارد هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکمم یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعیم کم می شود.

کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.

خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم.

باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟

چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: شنیده ام تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!

این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.

این تجربه ای است برای همه ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.

─┅─═इई @felorNazarii ईइ═─┅─