دغدغه ایران
58.4K subscribers
912 photos
226 videos
134 files
1.94K links
این تنها رسانه ویژه انتشار نوشته‌های محمد فاضلی در تلگرام است. هیچ کانال دیگری برای نشر نوشته‌هایم ندارم.
Download Telegram
چگونه آسوده می‌خوابی مهندس؟!!
(محمد فاضلی)
دو شب از زلزله گذشته است و بسیار درباره این مصیبت نوشته‌اند ولی در این مورد ترجیح دادم ساکت باشم پیش از آن‌که کاری برای هم‌وطنان مصیبت‌زده و داغ‌دار انجام دهم. نفرت‌بار می‌شود اگر این احساس در آدمی پدید آید که همه مسئولیتش را با چند کلمه نوشتن یک پست تلگرام انجام داده است. شما هم اگر کاری از دست‌تان برمی‌آید، پیش از انجام دادنش، خودتان را در تلگرام مشغول نسازید.

مهندس سلام
عکس خانه‌ها، برج‌ها و بیمارستان تخریب‌شده‌ای را دیده‌ای که تو پای اسناد نظارت بر کیفیت ساخت آن‌را امضا کرده‌ای؟ آیا ستون بتونی برج مسکن مهری را که خرده‌آجر لابه‌لای بتن آن ریخته‌اند، دیده‌ای؟ آیا دیدی که بیمارستانی که فقط چند ماه پیش اسناد تأیید رعایت اصول مهندسی آن‌را امضا کرده‌ بودی چنان تخریب شده که هیچ خدمت بهداشتی و درمانی در آن به این مردم مصیبت‌زده داده نشد؟
مهندس آن همه درس‌های دشوار استاتیک، مقاومت مصالح، سازه‌های بتنی، سازه‌های فولادی، محاسبات تیر و خرپا، مکانیک خاک و ریاضیات مهندسی خواندی که پای برگه این سازه‌های آشغال را امضا کنی؟
مهندس!! وقتی پا به دانشگاه گذاشتی و ترم اول سر کلاس ریاضی نشستی تا الفبای مهندسی بیاموزی، قرار نبود که همه پیچیدگی‌های علم و زیبایی‌های ریاضی را به سادگی یک معامله و کثافت فساد بفروشی. یادت هست ترم دوم نقشه‌کشی به تو آموختند؟ قرار بود نقشه ساخت‌وساز بکشی نه نقشه ساخت‌وپاخت.
کودکان بی‌جان را دیده‌ای؟ ضجه‌های مادران‌‌شان، صور اسرافیل است برای قیامت وجدان تو! ساکنان خانه‌هایی که تو مهندس ناظرش بودی، زیر آوار به خواب ابدی رفتند؛ مهندس! آن روز که معامله کردی، طرف از تو پرسید برای هر امضایت چند می‌گیری؟ و یک ایران امروز از تو می‌پرسد، هر امضایت جان چند نفر را می‌گیرد؟ چگونه آسوده می‌خوابی مهندس؟!
مهندس! پای اسناد چند خانه، جاده، بیمارستان، مرکز خرید، پل، راه و سازه را امضا کرده‌ای؟ چند می‌گیری آدم می‌کشی؟ راستی چقدر تو تهوع‌آوری، و چقدر خوب که همه مهندس‌ها مثل تو نیستند.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
گفت‌وگویی که «مهندس» نقطه آغاز آن است
(محمد فاضلی)
یادداشت 332 کلمه‌ای «چگونه آسوده می‌خوابی مهندس؟!!» سبب شد تا بیش از 15000 کلمه یادداشت انتقادی دریافت کنم. ایده‌های اصلی آن حدود 4000 کلمه است و همان گونه که از ابتدا قصد داشتم در چند یادداشت به آن‌ها می‌پردازم. آن یادداشت و ادامه آن، بخشی از تعهد من به گسترش گفت‌وگو و تحریک جامعه به اندیشه‌ورزی درباره مسأله ایمنی است که بعد از عضویت در «کمیته ملی بررسی حادثه پلاسکو» آن‌را دنبال کرده‌ام، اما پیش از ادامه بحث، مواضعم را روشن کنم.
اول، یادداشت «چگونه آسوده می‌خوابی مهندس؟!!!» آشکارا و تعمداً ساختار را نادیده می‌گیرد. من همواره از نگاهی ساختاری - و نه قربانی کردن فرد - استفاده کرده‌ام، اما دو چیز مد نظر داشتم: 1. گفت‌وگوی اجتماعی درباره ایمنی را تحریک کنم؛ و موفق بودم. این میزان واکنش به متن (صدها هزار بار خوانده شدن، و تولید ده‌ها هزار کلمه در واکنش به آن) خوب است؛ و 2. توجه بدهم به این‌که مسئولیت فردی در میان همه مشکلات سیستمی را در نظر بگیریم؛ ارجاع هر چیز به خرابی سیستم، از ما توجیه‌گرانی خطرناک می‌سازد که به تدریج یک گام در مسیر اصلاح برنخواهیم داشت.
دوم، آیا باید برای رسیدن به این اهداف به مهندسان توهین می‌شد؟ یادداشت «چگونه آسوده می‌خوابی مهندس؟!!!» لحن گزنده‌ای دارد، اما توهین نیست. من اساساً توهین به یک صنف را به رسمیت نمی‌شناسم. «مهندسی»، «پزشکی»، «جامعه‌شناسی»، «معلمی» و سایر اصناف و مشاغل، هویت جمعی مشخصی نیستند که به آن توهین بشود. نقد وضعیت هر یک از این اصناف و مشاغل، به معنای توهین به فرد فرد مهندسان، پزشکان یا جامعه‌شناسان نیست؛ هر چند در ایران ما متداول است که اگر یک سریال تلویزیونی چهره ناخوشایندی از یک جامعه‌شناس، مهندس یا پزشک به تصویر بکشد، صدای صاحبان این مشاغل بلند شود. مهندسان، پزشکان، جامعه‌شناسان، معلمان و ... درست‌کار بسیارند اما می‌توان هر رسته از مشاغل را نقد کرد، بی‌محابا.
سوم، تلگرام جایی برای بحث علمی یا نگاشتن مقالات کارشناسی دقیق نیست. قرار نیست تلگرام ما را از خواندن متون سنگین و عمیق بی‌نیاز سازد. تلگرام در بسیاری موارد فقط ما را به امور مهمی توجه می‌دهد، ایده‌هایی در اختیار ما می‌گذارد، چشم‌اندازهایی را معرفی می‌کند یا انرژی وارد شدن به مباحثه‌ای را برمی‌انگیزد. نوشته‌های من در تلگرام ارزش علمی به معنای آکادمیک ندارند، حتی اگر داده‌های مورد تأیید علم هم در آن‌ها به‌کار رفته باشند. من در تلگرام مقاله یا کتاب علمی نمی‌نویسم. متن‌های تلگرامی مختصر نوشته می‌شوند، با هدف نهایت جلب توجه مخاطب به نکته‌ای مهم، برانگیختن گفت‌وگویی عمیق‌تر در فضایی بیرون از تلگرام، یا پیشبرد ایده‌هایی که باید در جای دیگری پیگیری شوند.
چهارم، آیا نقد مهندسی به معنای تبرئه کردن جامعه‌شناسان از کاستی‌ها و کوتاهی‌های ایشان در کشور است؟ ابداً. کشوری که در آن زندگی می‌کنیم با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش ساخته دست همه ماست. مهندسان مسئول همه کاستی‌های ایمنی ساختمان نیستند، و جامعه‌شناسان نیز مسئول همه آسیب‌های اجتماعی یا زوال اعتماد نیستند، اما از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنیم و در تحلیل و تعیین سهم خودمان کوشا باشیم. مسئولیت فردی را نباید زیر پای نقائص سیستم، قربانی کرد.
پنجم، تعداد زیادی از منتقدان، متن را دقیق نخواندند. اشاره متن به «مسکن مهر» در فضای جاری، خیلی پررنگ شد، اما متن به تخریب بیمارستانی که هیچ ارتباطی به مسکن مهر ندارد اشاره می‌کند؛ و فقط مهندسان ناظر ساختمان‌هایی که مهندس ناظر دارند مد نظر نیست، بلکه نظارت توسط دستگاه‌های ناظر بر ساختمان‌های دولتی نیز در متن هست. این یعنی فقط دولت نهم و دهم هدف نیست، کل نظام ساخت‌وساز هدف است صرف‌نظر از دولت‌ها. بند آخر هم می‌پرسد «مهندس! پای اسناد چند خانه، جاده، بیمارستان، مرکز خرید، پل، راه و سازه را امضا کرده‌ای؟» ننوشتم «اسناد نظارت» تا فقط مهندسان ناظر هدف باشند. یک ساختمان «اسناد» زیادی دارد – از اسناد پیشنهاد ساخت تا طراحی، محاسبات، تأیید کیفیت مصالح، نقشه‌ها، مجوزهای شهرداری و دستگاه‌های دولتی تا اسناد نظارت – که اغلب آن‌ها را مهندسان امضا کرده‌اند. من این سؤال را فقط از مهندسان ناظر نپرسیدم.
ششم، تقریباً هیچ کس دقت نکرد و حتی یک کلمه در میان پانزده هزار کلمه یادداشت درباره این متن، به معنای دیگر «مهندس» توجه نداشت. «مهندس» هویت بسیاری از سیاست‌گذارانی است که فکر می‌کنند به شأن «مهندس بودن» شایسته است سیاست‌گذار باشند. یادتان باشد، مهم‌ترین اسناد ساخت خانه‌ها، پل‌ها، راه‌ها، سدها، مرکز خریدها و سایر تأسیسات، توسط سیاست‌گذارانی امضا می‌شوند که شوربختانه، در بهترین حالت «فقط» می‌توانند ادعا کنند مهندس‌اند.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
مهندس، می‌توانی آسوده بخوابی زیرا
(محمد فاضلی)
مهندس!! پرسیده بودم «چگونه آسوده می‌خوابی؟!!» و اکنون می‌توانم همدلانه‌تر، بخشی از علت آسوده بودن تو – و بسیاری از ما – را مرور کنم. تو حتماً همه این داستان را از حفظی، اما یادآوری آن برای همه ما، می‌تواند به گفت‌وگو درباره دردهای بی‌درمان مانده‌مان کمک کند.
تو می‌دانی که مناقصه بی‌توجه به قیمت کارشناسی برآورد اجرای کار پیمانکاری، به کمترین قیمت پیشنهادی واگذار شده؛ و می‌دانی که همین پروژه با کمترین قیمت نیز بخشی از پروژه بزرگ‌تری است که به شرکت واسطی واگذار شده و این شرکت واسط نیز به دنبال پیمانکاری است که با قیمت کمتری آن‌را اجرا کند. تو این فساد در قیمت‌گذاری و واگذاری، و واسطه‌گری شرکت‌ها بزرگ‌تر را دیده‌ای.
تو می‌دانستی که دست نظام مهندسی را در نظارت بر پروژه بسته‌اند. یکی بود مثل تو مهندس که خودش را سیاست‌گذار جا زده بود، تعیین تکلیف می‌کرد، و همه نظام و دانش مهندسی را به سخره گرفته بود. هر قدر تو می‌خواهی به بلندمدت فکر کنی، او به کوتاه‌مدت فکر می‌کند؛ انتخابات نزدیک است و او رأی می‌خواهد. تو می‌دانستی که با این قیمت نمی‌شود خانه، بیمارستان، جاده یا پل استاندارد ساخت، اما او دنبال ساخت‌وساز مستحکم نیست، او رأی، محبوبیت و سوت و کف می‌خواهد.
مهندس اما همه ماجرا این نیست. همه پروژه‌ها را که مهندس-سیاستمداران طراحی و اجرا نمی‌کنند. تو در کشوری کار می‌کنی که هیچ کس اتومبیلش را خودش نمی‌سازد، اما آن‌که مالک زمین است، خانه می‌سازد، بی‌تخصص. تو در جایی کار می‌کنی که تراشیدن سر مردم هم مجوز و مهارت می‌خواهد، اما ساختن خانه و خالی کردن یک عمر پس‌انداز مردم، نیازمند تخصص نیست. خانه‌ها را فقط شرکت‌های بزرگ و تخصصی نمی‌سازند، بلکه مالکان سازنده‌اند. تو که بیشتر از من پزشک، دندانپزشک، تاجر و صد جور آدم غیرمتخصص ساختمان‌ساز می‌شناسی. تو هیچ وقت بابت حق ویزیت پزشک چانه نمی‌زنی، اما او برای حق نظارت تو بر ساختمانی که می‌سازد، جر می‌زند؛ کارت را به سخره می‌گیرد.
تو چرا باید مسئولیت بپذیری وقتی جوشکار، آرماتوربند، بتن‌ریز و کاشیکار اسم‌شان هیچ‌کجای شناسنامه بنا ثبت نمی‌شود، آموزش خاصی ندیده‌اند و به ازای آن‌چه تحویل می‌دهند هیچ مسئولیتی ندارند.
مهندس، خودت که بهتر می‌دانی، گاه امضای تو را فقط برای گرفتن انشعاب آب و برق می‌خواهند و کارکرد دیگری نداری. در ضمن، مگر حق‌الزحمه نظارت تو چقدر است؟ یادت هست حق‌الزحمه نظارتت را به چقدر کاهش دادند؟ قیمت ساخت‌وساز را نصف کردند، چه انتظاری داشتی که هزینه نظارت را کم نکنند؟ یادت هست هزینه حق نظارت تو کمتر از حق‌الزحمه کاشی‌کار، گچ‌کار یا نقاش تعیین شده بود؟
یادت هست که پرداخت حق‌الزحمه مهندس ناظر را به پیمانکار سپرده بودند؟ حق داری بپرسی در کجای دنیا پرداخت حقوق قاضی را به متهم می‌سپارند؟ و اگر سپردند چگونه انتظار اجرای عدالت دارید؟ تو حتماً فکر می‌کنی اگر من با پیمانکار کنار نیایم، آیا او ناظر دیگری پیدا نمی‌کند که تن به خواسته‌اش دهد؟
مهندس! راستی مگر سازمان نظام مهندسی خود را به آموزش، ارتقای دانش، آزمون‌های به‌روز برای سنجش دانش و تجربه تو، و تناسب میان کاری که انجام می‌دهی و آن‌چه می‌دانی متعهد کرده است؟ اصلاً مگر در بسیاری از دانشگاه‌هایی که این روزها به ما آموزش می‌دهد، دانش قابل اعتنایی منتقل می‌شود و مگر حسی از اخلاق حرفه‌ای در آن باقی مانده است؟ مگر تو در من استاد دانشگاه، استادان خودت، اسوه‌های اخلاق حرفه‌ای دیده‌ای که امروز پایبند اخلاق باشی؟
مهندس!! سیاست‌های اقتصادی، مسکن و شهرسازی و گسترش فقر باعث شده است تعداد زیادی از خانه‌ها اصلاً بدون پروانه، نظارت و غیرقانونی ساخته شوند؛ و تو حتما پیش خودت فکر می‌کنی چرا باید پایبند اخلاق حرفه‌ای باشی در شهری که آدم‌هاش به این راحتی قانون‌شکنی می‌کنند.
مهندس!! هیچ وقت پیش خودت نگفتی من چرا باید جبران‌کننده آموزش ناکافی مهندس طراح، تخصص‌ نداشته‌ مالِکِ سازنده‌، ایرادات مصالح ساختمانی بی‌کیفیت، ساختار معیوب نظام مهندسی، قیمت‌گذاری نامناسب پروژه، رویه نادرست رابطه پیمانکار و ناظر، اجبارهای سیاسی سیاستمداران، و فقدان قوانین مناسب برای مسئولیت‌پذیر کردن کل زنجیره شاغل در صنعت ساخت‌وساز باشم؟
آدمیان بسیار در زنجیره طولانی صنعت ساختمان ایستاده‌اند، از سیاست‌گذاران تا طراحان، مجریان و ناظران؛ و هر کس در پس و پیش خود چنان زنجیره‌ای از ناکارآمدی سراغ دارد که قصورهای خودش در برابر این همه کاستی را به هیچ می‌انگارد. ما همه قصورهای خود را بر بنیانی از قصورهای دیگران می‌نهیم، آجر به آجر، و بنایی می‌سازیم؛ در پناهش آسوده می‌خوابیم تا آن‌گاه که بر ما آوار شود.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
نتوانستیم شهری بسازیم و چنان زندگی کنیم که هوا پاک بماند، باد امروز به کمک‌مان آمد تا آبی آسمان را ببینیم. گویی «ما به بادی بندیم». @fazeli_mohammad
گام‌های کوچک به سوی تغییرات بزرگ
(محمد فاضلی)
من نمی‌دانم چند بار دیگر این اتفاق در ایران رخ داده و شاید برای اولین بار است؛ نوآورانه و حداقل برای من آرزو بود: آرزوی این‌که فرد شایسته برای یک سمت را با فراخوان و فراهم کردن شرایط برابر برای همه شایستگان انتخاب کنند.
رضا اردکانیان – وزیر نیرو – ابتدا در برنامه‌ ارائه‌شده به مجلس خود را متعهد به شایسته‌گزینی کرده از طریق انتشار شرایط احراز شغل کرد، و سپس در اولین سخنرانی‌اش در ساختمان وزارت نیرو و دیدار با کارکنان ستاد این وزارتخانه، به صراحت اعلام کرد تلاش می‌کند مدیران را با فراخوان و انتشار شرایط احراز شغل انتخاب کند.
رضا اردکانیان امروز اولین گام در این مسیر را برداشت. سایت وزارت نیرو «شرح وظايف و شرايط احراز سمت مديرکل روابط عمومي و اطلاعرسانی وزارت نيرو» را اعلام عمومی کرد. 22 وظیفه مدیر کل روابط عمومی و اطلاع‌رسانی به همراه 11 شرط احراز این سمت فراخوان عمومی شده است (https://goo.gl/QUMGqM). فرم ورود اطلاعات نیز در سایت وزارت نیرو قرار گرفته است (https://goo.gl/i6Sisp). وزیر نیرو اکنون تعهد خود به یک بند از برنامه‌اش را نشان داده است. این می‌تواند گام کوچکی باشد به سوی تغییرات بزرگی که او قصد دارد در نظام حکمرانی و مدیریت و منابع آب و انرژی کشور پدید آورد.
وزیر نیرو با فراخوان برای انتخاب مدیر کل روابط عمومی و اطلاع‌رسانی، نشان داد تا چه اندازه مسأله ارتباط‌گیری با همه ذینفعان حوزه آب و انرژی را جدی گرفته است. او بی‌گمان می‌داند در دورانی که هیچ مسأله پیچیده‌ای را نمی‌تواند بدون مشارکت همه ذینفعان و اطلاع‌رسانی دقیق به آن‌ها تعدیل و حل کرد، داشتن مدیر روابط عمومی و اطلاع‌رسانی شایسته و متخصص تا چه میزان ضروری است.
گزینش نیرو از طریق فراخوان، پیام مهم رضا اردکانیان است: او برای تغییر آمده است. تغییر را باید از تغییر قواعد شروع کرد؛ تغییر قاعده انتخاب مدیران اولین گام است. راه طولانی و دشواری پیش روی اوست، اما همان گونه که یک مقاله و مصاحبه وزیر نیرو پیش از کسب رأی اعتماد، و برنامه پیشنهادی او به مجلس پیش از این نشان داده بود، رضا اردکانیان نشان داده رو به سوی تغییرات بزرگ دارد.
#رضا_اردکانیان
#شایسته‌گزینی_با_فراخوان
#گام‌های_کوچک_تغییرات_بزرگ
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
چگونه به توسعه عاقلانه کشور کمک کنیم؟
(محمد فاضلی)
من در چند سال گذشته همواره با این سؤال مواجه شده‌ام که چگونه می‌توانیم به توسعه کشور و اصلاح مسیر آن کمک کنیم؟ افراد زیادی این سؤال را پرسیده‌اند و گاه ناامیدی در چشمان‌شان موج می‌زند. من با ایمان به این‌که هیچ تحول توسعه‌ای بزرگی به سرعت رخ نمی‌دهد، و بدون پایمردی برای ارتقای عقلانیت و ذره ذره اصلاح کردن سیاست‌ها، برنامه‌ها و اقدامات، راه‌حل در دسترس، کم‌هزینه و معجزه‌آسای دیگری وجود ندارد، سعی کرده‌ام حداقل فرصت‌ها برای تأثیرگذاری بر مسیر توسعه را معرفی کرده، راه‌های بهره‌گیری از آن‌ها را بررسی و خود نیز از آن‌ها استفاده کنم. یکی از این فرصت‌ها را امروز شناختم.
سند «جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین» در اوایل آبان‌ماه 1396 توسط ریاست سازمان برنامه و بودجه کشور به همه دستگاه‌های دولتی و استانداری‌ها ابلاغ شده است. این سند در شورای عالی آمایش سرزمین تدوین و تصویب؛ و جایگزین اولین سند ضوابط آمایش (مصوب سال 1383) شده است.
سند جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین، در چهار ماده در تاریخ دوم مرداد 1396 تصویب شده است. ماده 1 این سند شامل 88 بند است. این 88 بند در واقع در بر گیرنده بخش مهمی از همه آن عقلانیتی است که ما برای اداره کشور در بعد فضایی، برنامه‌ریزی جغرافیایی، توسعه پایدار و خلاصه آمایش سرزمین به آن‌ها نیازمندیم. این سند 3384 کلمه‌ای می‌تواند ابزار بسط عقلانیت در توسعه باشد.
آخرین بند از مقدمه این سند، کاربرد آن‌را تا اندازه زیادی مشخص می‌کند: «فرازهای این سند مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها است که الگوی اسکان جمعیت، ساختار فضایی فعالیت‌ها و چگونگی شکل‌بندی، بسط و گسترش شبکه‌های زیربنایی را متناسب با اهداف و الزامات اسناد پایه مذکور، تبیین می‌نماید. از این‌رو مراعات آن‌ها در تمامی مداخلات فضایی بخش دولتی و خصوصی الزامی می‌باشد.»
شما حتما خواهید گفت «مگر سند ضوابط آمایش سال 1383 در این کشور اجرا شد که تضمینی برای رعایت اصول راهنمای درج‌شده در سند جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین وجود داشته باشد؟» و من با همان رویکرد همیشگی‌ام برای استفاده کردن از حداقل فرصت‌ها برای بسط عقلانیت و اصلاح مسیرهای توسعه خدمت شما می‌نویسم:
ما در سال 1383 به اندازه امروز بر توسعه‌نیافتگی و تهدیدهایی از جنس محیط‌زیست، جغرافیا، برنامه‌ریزی فضایی و توسعه نامتوازن که کشور را تهدید می‌کنند آگاه نبودیم.
تلگرام و دسترسی گسترده به شبکه‌های اجتماعی در سال 1383 وجود نداشت تا کسی مثل من بنویسد که چنین سندی در شورای عالی آمایش سرزمین تصویب شده است و ما امروز می‌توانیم مستند به همین سند، خواستار رعایت آن توسط دستگاه‌های دولتی، نمایندگان مجلس، بخش خصوصی و دولتی شویم. ما در سال 1383 به اندازه امروز مطالبه‌گر نشده بودیم.
مسئولان در سال 1383 مسأله محیط‌زیست و تهدیدهای ناشی از آن را هنوز دغدغه رمانتیک عده‌ای عشق درخت و حیات وحش به حساب می‌آمد که توسعه نمی‌فهمیدند؛ اما مسأله محیط‌زیست – که مستقیماً متأثر از رعایت نشدن ملاحظات آمایش سرزمین در ایران است – دیگر دغدغه همه شده است. سیاستمداران حتی اگر به آن باور نداشته باشند، از مواجهه با آن گریزی ندارند.
من فکر نمی‌کنم با ابلاغ این سند، جایابی همه واحدهای صنعتی و هر اقدام توسعه‌ای دیگری بر اساس جهت‌گیری‌های تدوین‌شده در این سند صورت خواهد گرفت. اما اگر همه آن‌ها که نگران توسعه ایران هستند این سند را بخوانند، رسانه‌ها بر محور آن گفتمان‌سازی کنند، سمن‌ها بر محتوای آن مسلط شوند و مطالبات خود را از مدیران بر مبنای این سند مستندسازی کنند؛ استادان دانشگاه این سند را معیار ارزیابی‌های خود قرار دهند؛ و شمار دیگری از این گونه اقدامات انجام شود؛ این سند اثرگذار خواهد شد.
من معرفی این سند را آغاز کرده و تلاش می‌کنم به صورت مرتب – هر یکی دو روز یکبار – بندهای این سند را معرفی و در حد دانسته‌هایم، تشریح کرده و اهمیت آن‌ها را توضیح دهم. شما هم به گسترش آگاهی درباره «جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین» کمک کنید. متن این سند در قالب فایل ورد را نیز به زودی منتشر می‌کنم.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
Jahat_Giri_Melli_Amayesh_Sarzamin.pdf
266.4 KB
فایل «جهت گیریهای ملی آمایش سرزمین» برای استفاده علاقمندان. این سند ممکن است بندهایی داشته باشد که آنها را درست ندانیم، یا کافی نباشد. اما نقطه آغاز خوبی برای حرکت به سمت عقلانیت توسعه است.
عقلانیت بیشتر در توسعه - گام‌های اول تا سوم
(محمد فاضلی)
همان طور که پیش‌تر نوشتم سند «جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین» در ذیل ماده 1 خود دارای 84 بند است. این بندها از آن جهت مهم هستند که نخبگان استان‌ها، فعالان محیط‌زیست، کارشناسان و همه کسانی که معتقدند بسیاری از اقدامات توسعه‌ای در سراسر کشور در چند دهه گذشته بدون ملاحظه‌های عقلانی و رعایت استانداردهای محیط‌زیستی، اقتصادی و اجتماعی اجرا شده‌اند، می‌توانند با استناد به آن‌ها نقدهای خود بر اقدامات توسعه‌ای را ساماندهی کنند. روزنامه‌نگاران نیز قادرند با استناد به همین بندها از ماده 1 سند، گزارش‌های خود را سامان دهند، یا راهکارهای ایجابی برای بهبود وضعیت توسعه را بر مبنای عقلانیت برخاسته از این بندها، صورتبندی کنند. بندهای اول تا سوم این مجموعه به شرح زیر است. توضیحات من درباره هر بند ذیل هر کدام نوشته شده است.
1. رعایت تناسب بین نیازهای استقرار فعالیت در یک قلمرو با امکانات و قابلیت‌های آن و رعایت مقیاس مناسب اقتصادی برای فعالیت در یک مکان با توجه به ظرفیت و کشش بازارهای داخلی و خارجی.
توضیح: فعالیت‌های اقتصادی زیادی در کشور مستقر شده‌اند که تناسب میان توانمندی‌های محل و آن فعالیت‌ها لحاظ نشده است. ما در چند دهه گذشته شاهد استقرار صدها واحد صنعتی در مناطقی بوده‌ایم که آب کافی برای آن‌ها وجود نداشته؛ و استقرار گسترده فعالیت کشاورزی در حوضه‌های آبریز را دیده‌ایم که نهایتاً به خسارات گسترده محیط‌زیستی انجامیده است. رعایت مقیاس نیز صورت نگرفته است. کشور کره جنوبی با چند کارخانه محدود تولید فولاد – بنا به آخرین اطلاعات من چهار کارخانه - نزدیک به پنج برابر ایران فولاد تولید می‌کند و ده‌ها واحد کوچک فولادسازی در ایران بنا به ملاحظات غیراقتصادی ساخته شده‌اند (در فضایی رانتی) که نشان از نادیده گرفتن مقیاس مناسب اقتصادی است.
2. افزایش همگرایی و تقویت هویت ملی در طراحی و اجرای طرح‌های ملی و منطقه‌ای و تخصصی شدن عملکرد اقتصادی براساس قابلیت‌های و مزیت‌های نسبی مناطق برای تقویت وابستگی‌های متقابل منطقه‌ای و یکپارچگی ملی و پرهیز از تنوع و گسترش همه نوع فعالیت‌ها در یک قلمرو جغرافیایی.
توضیح: بعد اجتماعی توسعه همواره نادیده گرفته شده است. طرح‌های توسعه در ایران گاه به جای تقویت انسجام ملی، سبب رویارویی گروه‌های انسانی شده است (تجربه انتقال آب و تقابل‌های استانی، قومی و منطقه‌ای در این زمینه گویاست). وابستگی متقابل مناطق نیز بنا به ماهیت اقتصاد ایران، فقدان برنامه‌ریزی جامع‌نگر، نظام ناکارآمد و مداخلات سیاسی و بدون معیارهای فنی در بودجه‌ریزی و تعیین تکلیف پروژه‌ها، یکپارچگی و وابستگی متقابل مناطق به یکدیگر را از دستور کار خارج کرده است. ترکیب چند استان نسبتاً توسعه‌یافته و چند برابر آن‌ها استان‌های توسعه‌نیافته و محروم، محصول نهایی چنین رویکردی است.
3. هماهنگ‌سازی، انتظام‌بخشی و کنترل اقدامات و فرایندهای توسعه‌ای بخش‌های مختلف اقتصادی.
توضیح: تعدد مناطقی که در آن‌ها ناسازگاری فعالیت‌های اقتصادی، یا اثر هم‌افزای آن‌ها، فشار بر منابع طبیعی و اجتماعات محلی را افزایش داده و به کاهش کیفیت زندگی و حتی مخاطرات اجتماعی و محیط‌زیستی انجامیده است، نشان‌دهنده اهمیت هماهنگ‌سازی و انتظام‌بخشی است.
این سه بند سؤالات زیادی را پیش روی ما می‌نهند؟ آیا آن‌چه امروز انجام می‌شود – جایابی واحدهای صنعتی فولاد، پتروشیمی، پالایشگاه، شهرک‌های صنعتی، توسعه اراضی زیر کشت، ساخت کانال‌های آبیاری، انتقال بین‌حوضه‌ای آب و ... – با این سه بند سازگار هستند؟
آیا گزارش‌های ارزیابی اقتصادی، محیط‌زیستی و اجتماعی که برای پروژه‌های توسعه و توجیه آن‌ها تهیه می‌شوند به این سه بند توجه دارند؟ آیا ارزیابی رعایت این بندها جدی‌تر از گذشته در فهرست شرح خدمات شرکت‌های مشاور قرار خواهد گرفت؟
آیا آن‌چه امروز انجام می‌دهیم به نحوی سبب توسعه متوازن کشور می‌شود که در یک تا دو دهه آینده شاهد افزایش میزان توزان توسعه میان بخش‌های مختلف کشور باشیم و بتوانیم ادعا کنیم بخش‌های مختلف کشور چنان به هم وابسته‌اند که زمینه‌های ساختاری انسجام و هویت ملی افزایش یافته است؟
آیا می‌توانیم برای نقد سلبی و ارائه پیشنهادات ایجابی و جایگزین برخی اقدامات توسعه‌ای از این بندها استفاده کنیم؟ آیا این بندها استدلال‌های ما دغدغه‌مندان ایران را برای مقاومت در برابر عدم عقلانیت‌ها، اعمال نفوذهای سیاسی در طراحی و کلنگ‌زنی پروژه‌ها تقویت می‌کنند؟
این ما هستیم که تعیین می‌کنیم از اسنادی نظیر «جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین» چه استفاده‌ای خواهد شد؛ خاک خواهند خورد یا برای آبادانی این خاک به درد خواهند خورد.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
مسأله‌ها و زمان
(محمد فاضلی)
این فقط ما نیستیم که مسأله‌ها را حل می‌کنیم، مسأله‌هایی که حل نشوند ما را در خود حل می‌کنند. حل کردن مسأله‌ها یا حل شدن در مسأله‌ها، مسأله این است. متغیر کلیدی، زمان است. زمان گاه برای حل کردن، و گاه برای حل شدن سپری می‌شود. آستانه بحرانی زمان چنان است که پیش از آن زمان در دست شماست، و پس از آن شما در دستان زمان؛ دروغ بزرگ آن است که «ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است.» @fazeli_mohammad
ما با بزرگان دیده می‌شویم و اوج می‌گیریم
(محمد فاضلی)
عجب بدشانسی بزرگی!! قرار گرفتن در کنار اسپانیا، پرتغال و مراکش در جام جهانی؛ آیا آرزوها برای صعود بر باد می‌رود؟ پاسخ این سؤال به میزان آمادگی در یک سال آینده، بازی‌های تدارکاتی، و فراهم کردن اسباب بزرگی بستگی دارد. اما بیایید این قرعه را از زاویه دیگری ببینیم.
میلیون‌ها نفر در جهان احتمالاً به دنبال ویژگی‌های تیم‌های گروه مرگ می‌گردند، و ما در کنار اسپانیا و پرتغال دیده می‌شویم. مسابقات در تابستان سال بعد که فرا برسد، شاید میلیاردها نفر برای دیدن بازی اسپانیا و پرتغال به تلویزیون‌ها چشم می‌دوزند، اما ناگزیرند ما را هم ببینند، و اگر تا آن زمان خوب آماده شده باشیم، در حالی که آماده‌اند تا اسپانیا و پرتغال را ببینند، ما را تحسین خواهند کرد. اسپانیا و پرتغال، قرعه‌های بدشانسی نیستند، پرنده‌های خوشبختی‌اند اگر آن‌ها را فرصت بدانیم. بلیط بازی ما را تماشاگران زیادی نمی‌خرند، اما بازی اسپانیا-ایران و پرتغال-ایران، بی‌خریدار نمی‌ماند.
حال بیایید لحظاتی دنیای فوتبال را به دنیای اقتصاد و فرهنگ هم تعمیم بدهیم؛ مگر نه آن‌که می‌گویند فوتبال مثل زندگی است؟
ما سالیان سال است که یا از بزرگان هراسیده‌ایم یا آن‌ها را از خود هراسان کرده‌ایم. شرکت‌های تولیدی و تجاری ما در هراس از همکاری با شرکت‌های جهان، ترس‌هایی که مانع مشارکت‌های اقتصادی و تجاری شده‌اند، کوچک و نادیده باقی مانده‌اند. اقتصاد هم مثل فوتبال است:
خودروهای ما در جهان دیده و خریده نمی‌شوند، اما اگر کنار بزرگان خودروسازی جهان بایستیم، به شرط آن‌که به قواعد بازی‌های بزرگ تن دهیم – عین فوتبال – خودروهای تولید مشترک ما در جهان خریدار پیدا می‌کنند. عین بازی فوتبال، اول همه می‌آیند تا یک برند مشهور – مثل اسپانیای فوتبال – را بخرند، اما ما هم کنار آن‌ها سهم خودمان را می‌فروشیم. سایر کالاها و خدمات ما هم در کنار نام‌های بزرگ دیده خواهند شد.
اقتصاد هم مثل فوتبال قاعده بازی خودش را دارد. اولین بار که کنار اسپانیا بایستید، سهم‌تان از تسلط بر بازی، تشویق تماشاگران، تحسین گزارشگران، دوربین عکاس‌ها و حق پخش تلویزیونی مسابقات، و البته پاداش مادی مسابقه برابر نخواهد بود؛ اما این هزینه‌ای است که برای بزرگی باید بپردازید. شاید بخش مهم سهم شما آن است که در یک قاب با بزرگان دیده می‌شوید، و انگیزه‌های‌تان را برای هم‌آوردی با آن‌ها بسیج می‌کنید، و می‌فهمید که باید بجنگید و نمی‌توانید به زد و بندهای فوتبال وطنی دل خوش کنید. شما در زمین دیگری تعریف می‌شوید.
بگذارید یک نمونه دیگر را هم مرور کنیم. اصغر فرهادی، نمونه‌ای از بین‌المللی شده‌های فرهنگ این سرزمین است. فرهادی اگر در مرزهای این سرزمین باقی مانده بود، امروز دیده نمی‌شد، اما امروز جهانی شده است. او با سلبریتی‌های سینمای دنیا دیده شد، و امروز بسیاری می‌کوشند تا در قاب تصویری باشند که فرهادی سازنده آن است؛ او اسباب بزرگی آماده کرده بود، وارد عرصه جهانی شد، با بزرگان دیده شد و امروز بزرگان با او دیده می‌شوند. من در دنیای موسیقی نیز حسین علیزاده و کیهان کلهر را نیز از شمار این جهانی‌شده‌ها به حساب می‌آورم.
ما اگر از این زاویه به قرعه‌کشی امروز جام جهانی بنگریم، و فوتبال را درسی برای زندگی بدانیم، از بودن با بزرگان استقبال خواهیم کرد؛ و حتماً تلاش می‌کنیم تا در بقیه عرصه‌ها نیز کنار بزرگان بایستیم. ما با بزرگان دیده می‌شویم و اوج می‌گیریم. کافی است از بزرگان نهراسیم، و کاری نکنیم که از ما بهراسند. بیایید در کنار بزرگان دنیا بایستیم تا دیده شویم، تا خریدار داشته باشیم.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
ریزگردها و میزگردها
(محمد فاضلی)
ریزگرد پدیده خطرناکی است که همواره وجود داشته اما در یک دهه اخیر خطر آن برای ما آشکار شده است. ریزگردها بر اثر بی‌آبی و خشک شدن زمین، از بین رفتن پوشش گیاهی، خشک شدن تالاب‌ها و نهایتاً وزیدن باد در بیابان‌های خشک شده و تهی‌شده از گیاهان، پدید می‌آیند. هر دانه ریزگرد، بسیار کوچک و معلق در هواست، با هر بادی به هر سویی می‌رود؛ اما دانه‌های بسیار ریز ریزگردها، چون به پا خیزند، آسمان را تیره می‌کنند، نفس‌ها را می‌برند، دیدها را کوتاه، و پرواز هواپیماها را ناممکن می‌کنند. ریزگردها راه تنفس گیاهان را بسته و خفه می‌کنند. ریزگردها بر خانه و کاشانه مردم می‌نشینند و ایشان را به مهاجرت وامی‌دارند. ریزگردها اگرچه پدیده طبیعی به نظر می‌آیند اما محصول عمل انسانی هستند. آدمیان با کردارهای خویش، با بی‌توجهی به اصول و قوانین طبیعت، با منفعت‌جویی‌های بسیار، و گاه با مصلحت‌جویی‌های نابه‌جا، ریزگردها را بلای جان خویش ساخته‌اند.
درست به موازات ریزگردها، پدیده دیگری نیز هست که می‌توان آن‌را «میزگردها» خواند. ریزگرد در زمره اشیاء است، اما میزگرد در شمار افراد است. اگر می‌پرسیم «ریزگرد چیست؟» اما باید بپرسیم «میزگرد کیست؟» میزگرد، آدمی است از جنس بوروکرات‌های میانی و ارشد دولتی، که گاه در دولت است و به تناسب احوال راهی «سازمان عمومی غیردولتی» یا «خصولتی» نیز می‌شود. مهم‌ترین خصیصه میزگرد آن است که سخت به «میز» علاقه دارد و با جان و دل «دورش می‌گردد» و از این‌رو می‌شود او را «میزگرد» نامید.
می‌پرسید نسبت میزگرد و ریزگرد چیست؟ شباهت‌شان بسیار بیشتر از شباهت در چند حرف است. میزگردها عین ریزگردها، اگرچه تک تک، ریز هستند و به چشم نمی‌آیند، اما یک دسته «میزگرد» می‌توانند راه تنفس سازمان، دولت یا کل دستگاه تصمیم‌گیری را بند بیاورند. یک دسته از میزگرد، درست عین ریزگردها، افق را تیره می‌کنند و افق چشم‌انداز سازمان و بوروکراسی را کوتاه می‌سازند؛ هر میزگرد ظرفیت آن‌را دارد که به هر سویی که باد قدرت بوزد، متمایل شود، اما یک دسته میزگرد وقتی کنار هم باشند، دست و پای قدرت را هم می‌بندند تا هیچ کاری از آن ساخته نباشد.
خشکسالی و فقدان عقلانیت در بهره‌گیری از منابع طبیعی، ریزگرد می‌سازد؛ و خشک‌مغزی و بی‌عقلی در بهره‌گیری از نیروی انسانی، میزگرد به بار می‌آورد. ریزگردها محصول قطحی آب و عقل‌اند؛ و میزگردها محصول قطحی رجال و عقلا؛ ریزگردها زائیده زمانه و جغرافیایی هستند که در آن گیاهان ریشه‌دار خشکیده‌اند و خاک سست شده است، و میزگردها عصاره زمانه‌ای هستند که در آن مردان و زنان ریشه‌دار، آن‌ها که استوار در برابر بادهای قدرت بایستند، از پا افتاده‌اند.
میزگردها، دنبال میزی برای خودشان می‌گردند، یا دنبال آن‌ها که صاحب میز هستند می‌گردند. میزگردها درست عین ریزگردها مانع پروازها می‌شوند. میزگردها عین ریزگردها موسمی‌اند، و در موسم تقسیم غنائم قدرت، بیش از همیشه به هوا برمی‌خیزند. میزگردها عین ریزگردها زندگی را بر آدمیان سخت می‌کنند و فکر ترک دیار و وطن را در ذهن‌ها می‌پرورانند. ریزگردها گیاهان و گل‌های زیبا را خفه می‌کنند، و میزگردها استعدادها و خلاقیت‌ها را می‌کشند.
حدی از وجود ریزگردها احتمالاً طبیعی است و حدی از میزگردی نیز ذاتی دستگاه‌های اداری و بوروکراسی‌های دولتی است. اما وقتی غلظت ریزگردها نفس‌گیر می‌شود، یعنی در جایی تالابی خشکیده، سدی ساخته شده، جنگلی نابوده گشته، یا سرزمینی بیابان شده است. میزگردها نیز چون بسیار شوند، حتما سرچشمه‌ای از خِرَد خشکیده، استوانه‌های عقلانیت از پا افتاده‌اند، و زیبایی‌های اخلاق پژمرده‌اند. ریزگردها و میزگردها چون فزونی یابند، هر دو زندگی را بر مردمان هر سرزمینی تنگ می‌کنند. ریزگردها و میزگردها، هر دو محصول عمل انسانی‌اند؛ و هر دو ریشه در تاریخ دارند: یکی بیشتر از جنس تاریخ طبیعی و دیگر از جنس تاریخ انسانی.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
مُسلِم از شمشیر خود بِسمِل فتاد
(محمد فاضلی)
دونالد ترامپ پایتختی قدس برای اسرائیل را به رسمیت شناخت. رویداد مهمی است که تحلیل آن بماند برای متخصصان، اما توجه به چند نکته درباره آن اهمیت دارد.
اقدام دولت آمریکا محکوم است و این فقط ایران نیست که در قبال این اقدام موضع می‌گیرد. عقلانیت بشری امروز این کار را نابخردانه و غیرانسانی می‌داند. ما امروز می‌توانیم در کنار جهان بایستیم و محکومیت اقدام آمریکا را در چارچوبی بین‌المللی دنبال کنیم. فروکاستن مسأله به سیاست داخلی، مناقشات بین جناح‌ها و تسویه حساب‌های سیاسی، از دست دادن فرصت ایستادن در اتحاد جهانی علیه آمریکای ترامپ است.
ما اقدامات خودسرانه‌ای را در گذشته تجربه کرده‌ایم که فرصت‌ها را به تهدید بدل کرده‌اند. موضع‌گیری جهانی علیه اعدام یک روحانی سعودی با آتش زدن سفارت عربستان، فراموش شد و این کشور توانست ما را در موضع پاسخ‌گویی قرار دهد. این گونه اقدامات تکرار نشود به نفع فلسطینی‌ها و ماست.
مسأله فلسطین فرسایشی شده و هر تحول جدیدی در این مسأله نیز مشمول مرور زمان است. پیمان‌های صلح در موضوع فلسطین هیچ‌گاه به سرانجام نرسیده‌اند، و به همین نسبت مسأله انتقال پایتخت به قدس نیز در گذر زمان احتمالاً هرگز به نتیجه نمی‌رسد. وزارت امور خارجه آمریکا نیز اعلام کرده این فرایند چند سال زمان می‌برد. چند سال آبستن رخدادهای بسیار است.
ترامپ در سیاست داخلی مشکلات بسیار دارد. وی گفته تصمیم به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل، 20 سال پیش اخذ شده است. چرا رؤسای جمهور پیشین این تأخیر را ایجاد کرده‌اند؟ شاید آن‌ها نیز بر دشواری و ناممکن بودن آن آگاهی داشته‌اند، اما به اندازه ترامپ مسائلی در سیاست داخلی نداشتند تا با این اقدام، توجهات را به بیرون جلب کنند. مسأله سیاست داخلی آمریکا را مسأله سیاست داخلی خود نکنیم.
اقدامات ما نباید به گونه‌ای باشد که مسئولیت را از کشورهای عربی سلب کند. اعراب باید مسئولیت اشتباهات تاریخی خود در مسأله فلسطین و مسئولیت توسعه روابط سالیان اخیر خود با اسرائیل را بپذیرند. منطقه در سالیان گذشته شاهد رها شدن مسأله اسرائیل و مسأله‌سازی درباره ایران بوده است. زمان مناسبی است تا دیپلماسی هوشمندانه، شدت مسأله ایران در منطقه تضعیف شود.
نکته مهم‌تر اما می‌تواند کاملاً متفاوت از ملاحظات فوق باشد. اقبال لاهوری در شعری با نام «پس چه باید کرد ای اقوام شرق» سروده است: «یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد/زیر گردون رسم لادینی نهاد». اشاره اقبال به آن است که «رسم لادینی» (سکولاریسم، لائیک شدن و ...) غرب، اروپا (یورپ) را قربانی کرده است؛ و به همین ترتیب می‌توان گفت «مسلم از شمشیر خود بسمل فتاد.»
مسلمانان قربانی شمشیرهای خویشند. اروپا اگر از شمشیر لادینی بسمل افتاده، جهان اسلام را تیغ ایدئولوژی‌های دینی افراطی – از غالیان سنی و شیعه تا القاعده، داعش، و ... – به قربانگاه برده است. جهان اسلام بسمل‌افتاده ضعف‌های حکمرانی است (فسادهای گسترده، دولت‌های فرومانده، اقتصادهای فروپاشیده، انبوه جوانان بیکار، محیط‌زیست‌های تخریب‌شده، جنگ‌های داخلی، فقدان همکاری‌های منطقه‌ای، اختلافات فرقه‌ای و ...) که سبب می‌شود ده‌ها کشور مسلمان سرجمع به اندازه دو سه کشور متوسط جهان توسعه‌یافته سهمی در فناوری، قدرت اقتصادی و نظامی جهان نداشته باشند تا در محاسبات تصمیم درباره قدس، قدرت مسلمانان به حساب آید.
ده‌ها کشور مسلمان حتی قادر نیستند راهبرد سیاسی، امنیتی و نظامی واحدی اتخاذ کنند. مناقشه دیرپای خاورمیانه و بالاخص در سالیان گذشته جنگ‌های نیابتی میان عربستان، قطر، امارات، مصر، ترکیه و ایران آیا چیزی جز فرسایش تمدنی جهان اسلام به بار آورده است؟ هیچ همکاری اقتصادی، پیمان امنیتی، مذاکرات مداوم، همکاری محیط‌زیستی یا همکاری استواری برای توسعه بازارهای مشترک وجود ندارد. تنها ائتلاف منطقه، ائتلاف عربی برای جنگ علیه کشور فقیر و مصیبت‌زده یمن است.
ترامپ قدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت می‌شناسد زیرا در محاسباتش قدرت اقتصادی، نظامی و فناورانه مسلمین جایگاه تعیین‌کننده‌ای ندارد. مسلمانان فعلاً در زیر سایه دولت‌هایی که فسادشان فراگیر است و چند دهه است تن به اصلاحات نداده‌اند، به ریختن خون یکدیگر مشغول‌اند و فرصتی برای همکاری، ائتلاف یا شکل دادن به «منطقه قوی‌تر» ندارند و هر کدام می‌خواهند «قوی‌تر منطقه» باشند. مسلمانان باید به همان اندازه که به بیرون نگاه انتقادی دارند، به زخم‌های چرکین‌شده خود نیز منتقدانه بنگرند.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
تهران زیر پوشش اولین برف پاییز. @fazeli_mohammad
هر كسى از جاى خود برخيزد و يك گام فراتر آيد
(محمد فاضلی)
عدم تعهد سازمان‌ها به انتخاب برترین و شایسته‌ترین مدیران صدای مردم را درآورده است. انتخاب مدیران بر مبنای شایستگی‌ها البته ملزوماتی دارد و یکی از روش‌هایی که در جهان توسعه‌یافته برای به‌کار گماردن شایستگان استفاده می‌شود، فراخوان دادن و درخواست از شایستگان است تا خود را نامزد کسب پست‌های مدیریتی کنند. این روش بالاخص در سازمان‌های بین‌المللی، دانشگاه‌ها و شرکت‌های خصوصی متداول است.
فراخوان کردن برای استخدام نیروی انسانی کارآمد در جهان آزموده شده ولی به مانند سایر ابزارها، ملزومات فرهنگی و اجتماعی خاص خود را دارد. این روش در ایران دو تهدید جدی دارد: اول، شایستگان اعتماد نکرده و تصور کنند فراخوان روشی برای موجه ساختن انتخاب افرادی است که از پیش تعیین شده‌اند؛ دوم، شایستگان خود را فراتر و مهم‌تر از آن بدانند که مدارک لازم برای فراخوان را ارسال کنند و منتظر باشند تا با ایشان تماس گرفته و دعوت به‌کار شوند. این دو تهدید اگر واقع شود، باعث می‌شود در نهایت شایستگان اندکی در فراخوان شرکت کنند و انتخاب فرد مناسب دشوار شود.
وزارت نیرو پس از سال‌ها که انتظار داشته‌ایم کشور با شایسته‌گزینی اداره شود و از انتخاب ناشایستگان نالیده‌ایم، برای انتخاب «مدیر کل روابط عمومی و اطلاع‌رسانی» فراخوان داده است (http://moe.gov.ir). رضا اردکانیان، وزیر نیرو که از اولین مصاحبه‌اش درباره راهبردهای وزارت نیرو تا برنامه ارائه‌شده به مجلس، تغییرخواهی و رویکردهای متفاوت به مسائل آب و انرژی را نشان داده، با تجربه بیش از یک دهه فعالیت در بالاترین سطح سازمان‌های بین‌المللی، با فراخوان دادن برای استخدام «مدیر کل روابط عمومی و اطلاع‌رسانی» وزارت نیرو، یک گام دیگر به سوی تغییر رویکردها و شیوه‌ها برداشته است.
وزیر نیرو، فراتر از انتخاب «مدیر روابط عمومی و اطلاع‌رسانی»، پا در راه نهادینه کردن فرهنگ و شیوه فراخوان برای استخدام نیروی انسانی گذاشته است. او و همکارانش که گام در راه «تحقق ایده شایسته‌گزینی» نهاده‌اند از دشواری‌های کار آگاهند. ایشان می‌دانند که بسیاری خواهند گفت این کار به سرانجام نمی‌رسد، و دیوار بلند بی‌اعتمادی مشکلاتی درست می‌کند؛ و بدتر آن‌که بسیاری به انتظار نشسته‌اند تا این ابتکار ناکام بماند و همان شیوه‌های پیشین، که تأمین‌کننده منافع میزگردها (نگاه کنید به یادداشت «ریزگردها و میزگردها») هستند، بر سر جای خویش بمانند.
ما می‌توانیم در کنار رضا اردکانیان بایستیم و کشور را یک گام – هر چند کوچک – به جلو ببریم. اگر خودمان شایسته‌ایم – تجربه داریم، دانش روابط عمومی و اطلاع‌رسانی را می‌دانیم و می‌توانیم در این وضع نه چندان مساعد منابع آب و انرژی به کشور کمک کنیم – منتظر نمانیم تا کسی با ما تماس بگیرد و دعوت به‌کار کند؛ و اگر شایستگانی را می‌شناسیم که قادرند در این سمت به کشور خدمت کنند، از ایشان بخواهیم تا در این فراخوان شرکت کنند. انتظار زیادی نیست که شایستگان برای پیشبرد یک ابتکار صحیح و آزموده‌شده چند دقیقه وقت بگذارند و خود را به میدان رقابت با بقیه شایستگان وارد سازند. آخرین مهلت شرکت در این فراخوان (مندرج در سایت وزارت نیرو) 21 آذرماه است.
فراخوان کردن برای برگزیدن شایستگان به دموکراسی نیز نزدیک‌تر است. نظام‌های دموکراتیک بر این بنا شده‌اند که هر فردی خود را شایسته می‌داند، متقاضی بر عهده گرفتن سمت‌های نمایندگی و اجرایی شود. ماییم که می‌توانیم بر بی‌اعتمادی‌ها غلبه کنیم و پای در راه درست بگذاریم.
این نوشته را با قطعه‌ای از کتاب اسرارالتوحید درباره شيخ ابوسعيد ابوالخیر عارف قرن چهار و پنج هجری به پایان می‌برم، که سخت مناسب احوال این روزهای زندگی ایرانیان است.
«شیخ ابوسعید، يكبار به طوس رسيد، مردمان از شيخ خواستند كه بر منبر رود و وعظ گويد. شيخ پذيرفت. مجلس را آراستند و منبرى بزرگ ساختند. از هر سو مردم مى‌آمدند و در جايى مى‌نشستند .چون شيخ بر منبر شد، كسى قرآن خواند. جمعيت، هم‌چنان ازدحام مى‌كردند تا آن كه ديگر جايى براى نشستن نبود. شيخ همچنان بر منبر نشسته بود و آماده سخن .کسى برخاست و فرياد برآورد: خدايش بيامرزد هر كسى را كه از جاى خود برخيزد و يك گام فراتر آيد. شيخ چون اين بشنيد، گفت: و صلى الله على محمد و آله اجمعين و از منبر فرود آمد. گفتند: يا شيخ !جمعيت از دور و نزديك آمده‌اند تا سخن تو بشنوند؛ تو ترك منبر مى‌گويى؟ گفت: هر چه ما مى‌خواستيم كه بگوييم و آنچه پيامبران گفتند، همه را آن مرد به صداى بلند گفت. مگر جز اين است كه همه كتب آسمانى و رسالت پيامبران و سخن واعظان، براى اين است كه مردم، يك گام پيش نهند؟ آن روز، بيش از اين نگفت.»
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
عقلانیت بیشتر در توسعه - بندهای 28 تا 33 سند جهت گیری های ملی آمایش
(محمد فاضلی)
همان طور که پیش‌تر نوشتم سند «جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین» در ذیل ماده 1 خود دارای 84 بند است. بندهای 28 تا 56 این سند مشخصاً ناظر بر مسائل مرتبط با آب و خاک است. تأکید بر رعایت ملاحظات این سند در بخش آب و خاک، می‌تواند برای کشور و هم‌چنین دغدغه‌مندان محیط‌زیست و منابع طبیعی ثمربخش باشد.
بند 28. اعمال مدیریت یکپارچه بر منابع آب
منابع آب، امروز به صورت بخشی، با انواعی از تعارضات سازمانی و اهداف متناقض مدیریت می‌شوند. مسأله مهم تبیین کردن ملزومات و چگونگی مدیریت یکپارچه، و ایجاد اجماع سیاسی و فنی برای این نوع مدیریت منابع آب است.
بند 29. ممنوعیت برداشت بی‌رویه و ناپایدار از منابع آب‌های زیرزمینی و سطحی کشور
برداشت بی‌رویه و ناپایدار در گذشته نیز ممنوع بوده، اما مسأله اصلی شناسایی چگونگی رسیدن به این هدف است.
بند 31. رعایت نیازهای پایه زیست‌محیطی رودخانه‌ها، تالاب‌ها، دریاچه‌ها، براساس میزان تجدیدشوندگی آب و ظرفیت قابل تحمل حوضه‌های آبریز در مهار و کنترل آب‌های سطحی کشور.
متخصصان منابع آب، منتقدان محیط‌زیستی شیوه‌های پیشین و آن‌چه تفکر و مدیریت سازه‌ای خوانده می‌شود، همواره بر رعایت این بند اصرار داشته‌اند و تا امروز البته عمدتاً ناموفق بوده‌اند. مهار و کنترل منابع آب‌های سطحی در حد قابل تحمل حوضه‌های آبریز، کماکان چالشی است که ابلاغ این بند در سند جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین، تضمینی برای اجرای آن ایجاد نمی‌کند اما می‌توان با آگاهی و مطالبه‌گری بیشتری خواستار تحقق آن شد.
بند 32. تأمین آب مورد نیاز توسعه فعالیت‌های جدید در قلمروهای راهبردی با استفاده از روش‌های جدید از جمله از طریق نمک‌زدایی از آب دریا با اولویت سواحل دریای عمان (سواحل مکران) و نقاط واقع در پسکرانه سواحل جنوبی کشور با درنظرگیری ملاحظات اکولوژیکی لازم و حفاظت از اکوسیستم دریا
اگرچه تأکید بر روش‌های جدید تأمین منابع آب نظیر نمک‌زدایی می‌تواند در شرایط خاص اجرای پروژه‌های عمرانی در ایران، تهدید به حساب آید؛ اما تأکید بر رعایت ملاحظات اکولوژیک نقطه قوتی است که البته بدون مطالبه اجتماعی برای رعایت آن، فی‌نفسه تضمین اجرایی ندارد. بدیهی است سازمان حفاظت محیط‌زیست در تضمین اجرایی‌شدن این بندها وظیفه سنگینی خواهد داشت.
بند 33. توجه به محدودیت‌ منابع آب در جانمایی و استقرار فعالیت‌های اقتصادی آب‌بر در قلمروهای مختلف کشور.
کشور سال‌هاست زخم‌خورده از جایابی نامناسب صنایع آب‌بر در مناطقی است که ظرفیت تأمین آب برای آن‌ها وجود ندارد. ضعف در ارزیابی‌های محیط‌زیستی، اعمال نفوذهای سیاسی، فساد در طراحی و اجرای پروژه‌ها و پوپولیسم، به نفی الزامات بند 33 انجامیده است، اما امروز می‌توان برای اجرا کردن آن به همین سند استناد کرد.
ما نباید از ابلاغ سند جهت‌گیری‌های ملی آمایش سرزمین انتظار معجزه داشته باشیم، و به همان میزان نباید از تأثیرات مثبت آن ناامید باشیم. همه بندهای آن به یک میزان محتوای عقلانی ندارند؛ اما در مجموع می‌توان با اصرار ورزیدن بر رعایت اصول عقلانی آن، آینده توسعه کشور را امیدبخش‌تر ساخت.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
اقشار کم‌درآمد کلاه سرشان نرود
(محمد فاضلی)
هنرپیشه‌ها، فوتبالیست‌ها و مجری‌های تلویزیون دست به‌کار شده‌اند تا افزایش عوارض خروج از کشور را نقد کنند. عادل فردوسی‌پور و رضا رشیدپور هم حتی از فرصت استفاده کرده اند تا افزایش عوارض را نقد کنند. جامعه از وضع اقتصادی ناراضی است و دنبال بهانه می‌گردد تا خشم و ناراحتی‌اش را بروز دهد و اکنون فرصتی پیدا شده تا همه این ناراحتی بروز یابد. چند ده میلیون ایرانی گوشی‌های تلفن همراه دارند و از تلگرام استفاده می‌کنند و همین سبب شده است حرف هنرپیشه‌ها و فوتبالیست‌ها و مجری‌های تلویزیون خریدار پیدا کند و جایگزین نگاه دقیق‌تر به مسأله افزایش عوارض شود. عده‌ای از هم‌اکنون تکلیف مجلس را هم مشخص کرده‌اند و انتظار دارند مجلس جلوی افزایش عوارض خروج را بگیرد. اما گونه دیگری هم می‌توان نگاه کرد.
اول، قبل از آن‌که قضاوت کنید افزایش عوارض خروج از کشور بد یا خوب است، فکر کنید که چند درصد مردم برای مسافرت به خارج می‌روند، این گروه چه کسانی هستند و به چه اقشاری از جامعه تعلق دارند. اکثریت آن‌ها که برای تفریح یا کار به سفر خارجی می‌روند به ثروتمندترین اقشار جامعه تعلق دارند (از قشر همان‌هایی که با تمام توان گران شدن عوارض خروج را نقد می‌کنند.) منافع شما الزاماً با منافع این گروه‌ها یکسان نیست. آن‌ها اگر برای منافع خودشان این تصمیم دولت را نقد می‌کنند، شما که هرگز خارج نرفته‌اید و وضع اقتصادی‌تان به گونه‌ای نیست که در آینده هم احتمال رفتن شما زیاد باشد، از افزایش عوارض خروج زیان نمی‌بینید و شاید به نفع شماست.
دوم، آن‌ طبقات ثروتمندی که به خارج سفر می‌کنند (و البته بخشی از مدیران ارشد دولتی، نمایندگان مجلس، تجار، واردکنندگان، هنرپیشه‌ها، فوتبالیست‌ها، و ...) در هر سفر از یارانه‌ای که دولت بابت پایین نگه داشتن قیمت ارز به آن‌ها می‌دهد، بهره‌مند می‌شوند. بسیاری از فعالان اقتصادی سال‌هاست خواهان افزایش قیمت ارز هستند تا واردات کالا و حتی قاچاق در سازوکار طبیعی‌تری کنترل شود، اقتصاد ایران صادرات‌گراتر شود، و از تولید داخل حمایت بیشتری به عمل آید.
سوم، دلار امروز در بازار ایران حدود 4200 تومان فروخته می‌شود. فرض کنید عدم مداخله دولت در بازار ارز، باعث شود دلار به 5000 تومان برسد. مسافری که در یک سفر تفریحی یا تجاری خود فقط 1000 دلار خرج کند، 800 هزار تومان بابت مداخله دولت در بازار ارز، یارانه سفر دریافت می‌کند. فرد هر قدر ثروتمندتر باشد و بیشتر دلار خرج کند، یارانه بیشتری دریافت می‌کند. شما قبل از قضاوت کردن درباره عوارض خروج، از خودتان بپرسید آیا درست است ثروتمندان و اقشار خاص که مصرف‌کننده سفرهای خارجی هستند، بابت تفریح یا کسب‌وکارشان، از دولت یارانه سفر دریافت کنند؟ عوارض خروجی که مسافران می‌پردازند حتماً بسیار کمتر از یارانه‌ای که دولت با قیمت ارز پایین‌ نگه‌داشته‌شده در اختیار ایشان قرار می‌دهد.
چهارم، شما اگر خود را از فقرای جامعه ایران می‌دانید، یا جزء آن دسته‌ای هستید که در محاسبات زندگی‌تان احتمال آن‌که سفر خارجی داشته باشید بسیار کم است، مبادا در دام منافع قشری از جامعه قرار گیرید که با چنگ و دندان به همه منافع ناشی از اقتصاد ناسالم چسبیده است و برای نپرداختن عوارض خروج از کشور – به عنوان بخش کوچک یارانه‌ای که بابت ارز ارزان‌قیمت دریافت می‌کند – سخت دست و پا می‌زند.
پنجم، شما در ضمن اطمینان داشته باشید یارانه ارز ارزان‌قیمت بیش از آن‌چه تصور می‌کنید به زندگی ثروتمندان کمک کرده است. ثروتمندان و بخشی از طبقه متوسط، کالاهای لوکس و غیرلوکس خارجی را فقط با قیمت پایین‌ نگه‌داشته‌شده ارز می‌تواند خرید کند. همه کالاهای وارداتی که بخش عمده‌ای از آن‌ها را اقشار پردرآمد مصرف می‌کنند، با ارزی وارد می‌شود که اگر قیمتش با مداخله دولت پایین نگه‌داشته نشود، بازار واردات آن کم‌رونق‌تر خواهد شد و ثروتمندان باید هزینه بیشتری برای به دست آوردن آن‌ها بپردازند.
تصور نکنید اگر مجری تلویزیون، فوتبالیست، هنرپیشه یا تاجر بازار به افزایش عوارض خروج اعتراض می‌کند، منافع او با منافع شما هم‌راستاست. او تریبون دارد، تلویزیون را در اختیار گرفته، صفحه اینستاگرامش صدها هزار مخاطب دارد؛ و قادر است از ضربه خوردن چندصد هزار تومانی منافعش نیز حفاظت کند. فکر نکنید مهم‌ترین بخش بودجه همان چیزی است که صاحبان تریبون‌ها درباره آن سخن می‌گویند. آن‌چه آن‌ها برایش دست و پا می‌زنند، شاید فریبی بیش نباشد. کلاه سرتان نرود.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
سیاست‌گذاری کنیم نه سیاست‌پرانی
(محمد فاضلی)
من وقتی درباره افزایش عوارض خروج نوشتم (اقشار کم‌درآمد کلاه سرشان نرود)، منتظر این نقدها بودم:
عوارض خروج آسیبی به منافع ثروتمندان نمی‌زند و طبقه متوسط را دلخوش است تا چند روزی را بیرون از مرزهای کشور، تفریح یا سبک زندگی متفاوتی را تجربه کند، قربانی می‌نماید.
گرفتن عوارض خروج، اساساً اقتصادی نیست و سیاست فرهنگی دولت است. این اقدام برای ممانعت از مسافرت میلیون‌ها ایرانی به خارج از کشور و دیدن شرایط زندگی کشورهای دیگر و مقایسه آن با شرایط نامناسب داخلی است. در ضمن، دولت قادر نیست شرایط مناسب برای تفریح مردم – حتی سفر ارزان‌قیمت داخلی به کیش – را فراهم کند و با وضع عوارض خروج، قصد دارد این ناکارآمدی خود را جبران کند.
وضع عوارض ایرانیان زیادی را از سفرهای ارزان‌قیمت به سایر کشورها محروم کرده و فرایند رشد فرهنگی ایران را با مشکلات زیادی مواجه می‌کند. طبقه متوسط فرهنگی بر اثر چنین سیاستی تضعیف می‌شود.
استدلال دولت درخصوص وضع عوارض برای کمک به گردشگری داخلی نادرست است. شهرهای ایران به لحاظ جاذبه‌های توریستی قابل مقایسه با شهرهای کشورهای اطراف نیز نیستند و این کار سبب افزایش گرایش مردم به سفرهای داخلی نمی‌شود.
بسیاری از ایرانیان برای شرکت در کنسرت‌های موسیقی یا حتی برنامه‌های فرهنگی سازگار با فرهنگ ایرانی از کشور خارج می‌شوند. دولت نمی‌تواند نقص سیاست فرهنگی کشور را با وضع عوارض خروج جبران کرده و صورت مسأله را پاک کند.
آیا دولت به همان اندازه که در سیاست فرهنگی‌اش با سفرهای ایرانیان به مقاصد توریسم تفریحی سر ناسازگاری دارد و عوارض می‌گیرد، با توریسم زیارتی هم همین گونه مواجه می‌شود؟ در ضمن، چند میلیون نفر زائرانی هستند که با حداقل هزینه، سفر می‌کنند. آیا باید دلخوشی سفر را هم از ایشان گرفت؟
تعداد زیادی از مسافران را دانشجویان ایرانی خارج از کشور تشکیل می‌دهند که الزاماً ثروتمند نیستند و دو سه بار در سال رفت و آمد می‌کنند. چرا این عده باید عوارض سنگین بپردازند؟
دولت قادر نیست نظام مالیاتی را برای افزایش پایه مالیاتی اصلاح و منابع لازم را از اقشار ثروتمند جامعه دریافت کند. دولت هم‌چنین نمی‌تواند با اطلاعات اقتصادی کامل از اشخاص، آن‌ها را از گرفتن یارانه‌های نادرست محروم کند، و بنابراین دست به اقدامات نادرستی نظیر گرفتن عوارض خروج می‌شود.
سابقه افزایش قیمت‌ها و وضع عوارض مختلف نشان داده که به دلیل فساد گسترده و ناکارآمدی در تخصیص منابع دولت، در نهایت منجر به هیچ بهبود معناداری در کیفیت اداره کشور و خدماتی که مردم دریافت می‌کنند نمی‌شود. دولت هیچ محلی برای مصارف منابع حاصل از عوارض مشخص نکرده است.
دولت نمی‌خواهد به سیاست افزایش قیمت ارز تن بدهد، و به سیاست مشخصی در قبال قیمت ارز نرسیده است؛ و حق ندارد ناکارآمدی خود در مواجهه با قیمت ارز و در نتیجه توسعه واردات و عدم رشد صادرات را با عوارض خروج از کشور جبران کند.
سؤالات مهم این است: آیا به هنگام طرح ایده افزایش قیمت عوارض خروج از کشور، کسانی به این نقدها و سؤالات دیگری از همین جنس، فکر کرده‌اند؟ پاسخ‌های معقول را یافته‌اند و پی‌آمدهای اجتماعی و اقتصادی سیاست افزایش عوارض خروج را سنجیده‌اند؟ آیا داده‌های دقیقی برای پاسخ دادن به این نقدها و سؤالات تهیه کرده‌اند؟ آیا سیاست‌گذار به دقت محاسبه کرده است چه تعداد از مسافران، دانشجو، زائر، ثروتمند، طبقه متوسط، کم‌درآمد، تاجر و سایر گروه‌ها هستند؟
آیا نمی‌شد کل ایده افزایش عوارض را به بحث عمومی بگذاریم (همین کاری که من کردم، البته به شیوه‌ای نامتعارف)؟ آیا وقت آن نرسیده است که «ارزیابی پیامدهای قوانین» (Legal Impact Assessment) انجام دهیم؟ آیا در قرن 21 کماکان باید سیاست‌گذاری پشت درهای بسته و بدون گفت‌وگو با مردم صورت گیرد؟ آیا همواره باید از عنصر غافلگیری – که بیشتر تکنیکی جنگی است – برای سیاست‌گذاری استفاده کنیم؟
همه نقدها و سؤالات را می‌شد پیش‌بینی و با مردم درباره آن‌ها گفت‌وگو کرد، اما چنین نشده است. سیاست‌گذار تا وقتی این گونه تصمیم می‌گیرد، هیچ سیاستی قابل ارزیابی دقیق نیست؛ زیرا داده‌ای برای ارزیابی در دست نیست، روی هوا حرف می‌زنیم؛ و هیچ اجماعی حاصل نمی‌شود. میدان برای هر اظهارنظری باز می‌شود و هیچ ایده‌ای را نمی‌شود با اطمینان رد یا قبول کرد.
بوروکرات‌ها بدون درک الزامات عصر تلگرام، با ذهنیت‌هایی از عصر تلگراف، چیزهایی می‌نویسند که حتی نمی‌توانند محکم از آن‌ها دفاع کنند. این گونه سیاست وضع کردن، بیشتر سیاست‌پرانی است تا سیاست‌گذاری؛ ما هنوز از دوران سیاست‌پرانی به عصر سیاست‌گذاری گذر نکرده‌ایم.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
بیمار خونریزی داخلی دارد
(محمد فاضلی)
بیماری را تصور کنید که به دلیل ضربه، تصادف یا هر علت دیگری، دچار خونریزی در اندام‌های داخلی خود شده است؛ بیماری که کبدش پاره شده، معده‌اش خونریزی دارد، یا رگ‌هایی در حفره شکمی‌اش شکافته‌اند؛ بیمار خونریزی داخلی دارد.
بیمار احساس گیجی می‌کند، رنگ‌پریده می‌شود، بیقرار است و به تدریج ضعیف می‌گردد، نبضش تند و بی‌رمق می‌زند؛ مریض احساس تشنگی می‌کند؛ بیمار خونریزی داخلی دارد.
خونریزی‌های داخلی کم‌شدت به تدریج بیمار را ضعیف کرده، آثار خستگی را در چهره بیمار نمایان می‌کنند، و تنگی نفس و ضعف از راه می‌رسند. بیماری هم که خونریزی داخلی شدید دارد، نمی‌تواند با تزریق خون زنده بماند. بیمار خونریزی داخلی دارد و باید خونریزی از درون را متوقف کرد. اغلب چاره‌ای جز جراحی نیست، دشوار است اما چاره‌ای نیست.
حکایت انتقال آب بین‌حوضه‌ای در ایران نیز درست حکایت بیماری است که خونریزی داخلی دارد. ایران ما خونریزی داخلی دارد. آب در شبکه‌های شرب شهری نشت می‌کند، هدر می‌رود؛ فاضلاب‌های شهری، روستایی، صنعتی و کشاورزی تصفیه نشده و بازچرخانی نمی‌شوند تا دوباره از آن‌ها استفاده شود؛ آب در شبکه‌های کشاورزی هدر می‌رود؛ و مهم‌تر آن‌که آبی بیشتر از آن‌چه ظرفیت محیط‌زیستی کشور اجازه می‌دهد، در مصارف گوناگون از جمله کشاورزی دائماً رو به توسعه مصرف می‌شود. ایران دچار «بدمصرفی» آب است.
نشانه‌های خونریزی داخلی به تدریج بروز کرده‌اند: بیمار علائم تشنگی، بی‌قراری، ضعف، و نبض تنش‌های اجتماعی که تندتر می‌شوند را از خود بروز داده است. جالب این‌که درست مانند خونی که در جریان خونریزی داخلی وارد حفره‌های درونی بدن می‌شود و سبب تورم می‌شود، فاضلاب، آب ناشی از هدررفت شبکه‌ها و زه‌آب‌های کشاورزی، دردسر درست کرده‌اند؛ آلوده کردن منابع طبیعی.
نسبت انتقال آب با ایرانی که وضعیت مصرف آب در آن چنین مسرفانه است؛ درست مانند نسبت بیمار دارای خونریزی داخلی و تزریق کیسه‌های خون است. بیمار دارای خونریزی داخلی را نمی‌توان با تزریق خون زنده نگه داشت؛ و سرزمین نحیف‌شده از بدمصرفی و هدررفت منابع آب را نمی‌توان با کشیدن خطوط انتقال آب، سرزنده حفظ کرد. این بیمار هنوز فقط نشانه‌های اولیه‌ای از خونریزی داخلی را بروز داده است، به تزریق خون فکر نکنید. انتقال آب راهکار نجات این سرزمین بیمار نیست.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
خواندن کانال "دغدغه های محیط زیستی و دانش" دکتر حسین آخانی را از دست ندهید. این مرد، استاد گیاهشناسی دانشگاه تهران، ایران را دوست دارد و نگران وضع و حال محیط زیست آن است. @eviron_concerns
https://t.me/eviron_concerns
Forwarded from عکس نگار
دانشگاه از بزرگان خالی مباد
(محمد فاضلی)
من و مصطفی با لیسانس غیرمرتبط، از مهندسی و مترجمی زبان انگلیسی پا به دوره فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی گذاشته بودیم. ما آن روز برای پا نهادن به اولین کلاس درس نظریه‌های جامعه‌شناسی، طبقه‌ای از ساختمان آموزش دانشگاه را دنبال کلاس درس استاد می‌گشتیم. چند دقیقه‌ای دیر رسیدیم. وارد کلاس که شدیم استاد نشسته بود و از دانشجویان می‌خواست خودشان را معرفی کنند. دانشجویان مختصر می‌گفتند که از کدام دانشگاه آمده‌اند، همه دانشجوی لیسانس جامعه‌شناسی بودند. نوبت به من و مصطفی که رسید، خودمان را معرفی کردیم. استاد بی‌تعارف و خیلی صریح گفت شما دو نفر بروید درس‌تان را حذف کنید، لیسانس‌تان غیرمرتبط است و باید شماری از واحدهای دوره کارشناسی را بگذرانید. شوک‌آور بود. اصرار کردیم و اگرچه چند واحد پیش‌نیاز گرفتیم، اما درس استاد را هم حذف نکردیم.
مبارزه من شروع شد. من باید ثابت می‌کردم چیزی از بقیه که لیسانس جامعه‌شناسی گرفته‌اند کم ندارم. هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم چگونه قریب سه ماه بیش از 50 درصد وقتم به خواندن و نوشتن مدام درباره یورگن هابرماس گذشت، و اولین مهارت‌های جامعه‌شناختی نوشتن شکل گرفت. استاد هنوز به یاد دارد که تکلیف درسی‌ام نه در چند صفحه کاغذ، بلکه در قالب یک کتاب 90 صفحه‌ای با جلد گالینگور با عنوان «یک عمر دفاع از عقل» به ایشان تقدیم کردم.
اما تلاش من برای اثبات خود انگیزه پنهان و بزرگ‌تری داشت. کلاس استاد به‌واقع پربار بود، اندیشه‌های نو در کلاس مطرح می‌شد، و وقتی کلاس ساعت ده صبح برگزار می‌شد و از زبان استاد می‌شنیدم: «امروز صبح داشتم مطلبی می‌خواندم ...» متوجه می‌شدم دائم می‌خواند، و سر جای خودش نایستاده است. کتاب‌ها برایش خاطره نبودند، خاطره‌ای دور که بعد از نوشتن رساله دکتری، در افق محو شده باشند.
هر بار به تریبون نگاه می‌کردم، این احساس در من ایجاد می‌شد که «ارزش دارد آدم تلاش کند مثل استاد بشود.» کلاس‌هایش در ترم بعد را هم الهام‌بخش یافتم.
نوزده سال از آن لحظه‌ای که استاد به ما گفت «شما بروید درس‌تان را حذف کنید» می‌گذرد. نوزده سال گذشته است، از وقتی که او تصویری از یک «اهل علم» در ذهن من ترسیم کرد، ذهن و هویتم را به چالش کشید و تصویری از بایسته‌های علمی در من ساخت. نوزده سالی که او را فراتر از مناقشات کودکانه معمول دانشگاهی، مناقشه بر سر دو واحد درس یا حسادت‌ها و کوچک‌مردی‌های زمانه یافتم.
من فردا با افتخار در جلسه‌ای شرکت می‌کنم که موضوعش «تأملی بر آثار و اندیشه‌های مسعود چلبی» است. مسعود چلبی، یکی از بزرگان دانشگاه است؛ از شمار همان‌ها که چون دانشگاه از ایشان خالی شود، هیچ دانشجویی الهام نمی‌گیرد، به چالش کشیده نمی‌شود و الگو پیدا نمی‌کند. همان استادی که نوزده سال پیش، تصویری برایم ساخت که هنوز آن‌را دوست دارم.
نوشته‌های مسعود چلبی – استاد جامعه‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی – را می‌توان نقد کرد، می‌شود با چارچوب نظریش مخالف بود، می‌شود استدلال‌هایش را به چالش کشید، همان کاری که خودش با بقیه متفکران می‌کند؛ اما نمی‌شود مسعود چلبی را بزرگ ندانست، سهم تأثیرش بر شاگردانش را نادیده گرفت، و تأثیر دلبستگی‌اش به علم و منطق تحلیل جامعه‌شناختی بر دانشجویانش را قدر نشناخت.
دانشگاه بر استوانه‌ها، مسعود چلبی‌ها، استوار می‌ماند، الهام‌بخش و راهگشا می‌شود. دانشگاه ما را کمبود بودجه‌های تحقیقاتی، نبود سیاست درست علم و فناوری، کمیت‌زدگی، مقاله‌زدگی و بی‌توجهی به آموزش تهدید می‌کند؛ و بیم آن می‌رود که دانشگاه اندک اندک از بزرگان، استوانه‌ها و روح الهام‌بخش دانشگاه خالی شود. من به عمد او را «دکتر مسعود چلبی» نخواندم، زیرا می‌بینم که دانشگاه پر است از «دکترها» و آن‌چه دانشگاه کم دارد «مسعود چلبی»هاست.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad

زمان: پنج‌شنبه 30 آذر 96 ساعت 10:30 تا 13
مكان: تهران، اتوبان كردستان، خيابان آيينه‌وند (٦٤ غربى)، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.
ما در مدفوع شيطان غرق شده‌ايم
(محمد فاضلي)
خوان پابلو پرز آلفونسو، ديپلمات ونزوئلايي که او را بنيان‌گذار اوپک (سازمان کشورهاي توليدکننده نفت) مي‌خوانند، زماني درباره ونزوئلا گفته بود: «نفت مدفوع شيطان است، ما در مدفوع شيطان غرق خواهيم شد.» آيا اين سرنوشت محتوم دارندگان نفت است که در مدفوع شيطان غرق شوند؟ سرنوشت نروژ يا آن دسته از کشورهاي توسعه‌يافته صاحب نفت نظير آمريکا، کانادا و انگلستان صاحب نفت در درياي شمال نشان مي‌دهد نفت به تنهايي قادر نيست کشورها را در خود غرق کند.
سرنوشت ما چيست؟ آيا ما در مدفوع شيطان غرق خواهيم شد؟ آپارتمان ما در طبقه يازدهم و دفتر کارم در طبقه دهم امکان مي‌دهند شهري را ببينم که همين امروز نيز زير آلودگي هوايي که از سوختن مدفوع شيطان برخاسته، مغروق و مدفون است.
هيچ انديشيده‌ايد شيطان اسطوره‌اي چه مي‌کند؟ شيطان وسوسه مي‌کند و شايد بيش از همه در ضمير انسان مي‌خواند که «تو هنوز فرصت داري، تا لحظه موعود تا مرگ، بسيار مانده؛ و خدا بخشنده و مهربان است.» آدمي به اين زمزمه دل مي‌سپارد و تا به خود آيد، در کثافتي که شيطان تدارک ديده است فرو مي‌رود. آيا نفت جز اين را در گوش ما خوانده است؟
نفت همواره به سياست‌گذار توصيه کرده که به روزي بينديشد که گران خواهد شد و منابع از راه مي‌رسند؛ و آن‌گاه که گران شده و منابع در دسترس بوده‌اند توصيه کرده است خرج کند زيرا گران خواهد ماند. نفت، توهم فراواني خلق کرده است؛ و توهم آن‌که همه چيز خريدني است. نفت توهم تغييرپذيري هر چيزي را خلق مي‌کند؛ نفت و شيطان هر دو، مفهوم زمان را نابود مي‌کنند. زمان تجديدناپذيرترين منبع جهان است و نفت - هم‌چون شيطان - «توهم فراواني زمان» خلق مي‌کند.
ما ديرزماني است که اسير همه اين وسوسه‌هاييم. ما زمان را به فراموشي سپرده‌ايم. ما چون زمان را فراموش کرده‌ايم، زلزله، فناوري، آب، خاک، حقوق شهروندي، هوا و همه چيز را نيز به فراموشي سپرده‌ايم. سال و ماه «ما» بي‌معنا شده‌اند. اما «ما»، اين «ما» که زمان را به فراموشي سپرده کيست؟
«يان تري کارل» در کتاب «معماي فراواني» (ترجمه محمدجعفر خيرخواهان، نشر ني، 1388) - که مطالعه‌اي است درباره اثر نفت بر چند کشور نفتي از جمله ايران و مقايسه آن‌ها با نروژ - به تفصيل استدلال مي‌کند که «ماهيت دولت و اثر نفت بر شکل‌گيري دولت» در تعيين اثر نفت بر سرنوشت کشورها نقش تعيين‌کننده‌اي دارد. شرحش مفصل است اما خلاصه، آن‌ها که دولت باظرفيت ساختند و سپس گنج نفت يافتند؛ و آن‌ بي‌دولتاني که بر بنيان نفت، دولت ساختند، سرنوشت‌هاي متفاوت داشتند. دسته دوم در مدفوع شيطان غرق شدند. سخن کارل را مي‌شود معکوس هم خواند: آن‌گاه سر از مدفوع شيطان بيرون خواهيم آورد که «دولت باظرفيت» ساخته شود. «دولت باظرفيت» هم نه فقط قوه مجريه بلکه کل صاحبان قدرت را شامل مي‌شود، اهل تقنين و اصحاب قضا، صاحبان اسباب خشونت و هر آن‌که زمام کار مردم به طريقي به کف دارد.
يلداست، طولاني‌ترين شب؛ آن‌گاه که روشني به کوتاه‌ترين زمان رسيده است. ديشب را جان به در برديم از خشم زمين، به لطف خداوندگار زمين؛ اما همواره چنين نخواهد شد. زمان از زلزله منجيل و رودبار تا تلنبار خاک بر سر مردمان بم، آوار شدن خشت‌ها بر سر مردمان اهر و ورزقان، سرپل و کرمانشاه، به سرعت سه دهه شده است. ما اما در همه اين سي سال، هر روز بيشتر از ديروز از زلزله ترسيده‌ايم، و بيشتر سوخته مدفوع شيطان را نفس کشيده‌ايم.
ما در اين سي سال که از زلزله منجيل مي‌گذرد، خودروهاي سريع«تر»، خانه‌هاي لوکس«تر»، گوشي‌هاي تلفن همراه هوشمند«تر»، لوازم خانگي پيشرفته«تر»، سازه‌هاي بزرگ«‌تر» و يک دو جين «تر»ها را آزموده‌ايم اما مغروق‌تر و مدفون‌تر شده‌ايم. ما به «تر»هاي ديگري نيازمنديم. چاره کار – چنان که يان تري کارل نشان داده، دولت و سياست شفاف«تر»، شايسته‌گزين«تر»، قانونمند«تر»، با رسانه‌هاي آزاد«تر»، سياست‌گذاري مشارکتي«تر»، دانشگاه مستقل«تر»، و مداراي بيش«تر»، و در يک کلام حکمراني خوب«تر» است.
يلدا – بلندترين تاريکي - آن‌گاه رو به روشني مي‌نهد که حکمراني خوب‌تر اين زمزمه را از گوش سياست و سياست‌گذار بيرون کند که «هنوز فرصت داري، و زمان بخشنده و مهربان است.» ديشب، مي‌توانست مهلت به پايان برسد. ما از مدفوع شيطان سر بر خواهيم آورد آن‌گاه که حکمراني و سیاست‌گذاری خوب را آغاز کنيم.
(اين متن را اگر مي‌پسنديد، براي ديگران نيز ارسال کنيد.) @fazeli_mohammad