سرای فرزندان ایران.
5.04K subscribers
5.02K photos
1.55K videos
57 files
575 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۵)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۲۴

چو از جهن گفتار بشنید شاه
به فرموود زرین یکی پیشگاه

نهادند زیر خردمند مرد
نشست و پیام پدر یاد کرد

چنین گفت با شاه که افراسیاب
نشستست پر درد و مژگان پر آب

نخستین دروودی رسانم بشاه
ازآن داغ دل شاه توران سپاه

که یزدان سپاس و بدوویم پناه
که فرزند دیدم بدین پایگاه

که لشکر کشد شهریاری کند
به پیش سواران سواری کند

ز راه پدر شاه تا کیقباد
ز مادر سووی توور دارد نژاد

ز شاهان گیتی سرش برترست
بچین نام اوو تخت را افسرست

بابر اندروون تیز پران عقاب
نهنگ دلاور به دریای آب

همه پاسبانان تخت ویند
دد و دام شادان به بخت ویند

بزرگان که با تاج و با زیورند
برووی زمین مر تو را کهترند

شگفتی‌تر از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد بما جز گزند

بدان مهربانی و آن راستی
چرا شد دل من سووی کاستی

که بردست من پوور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شد بی گناه

جگر خسته‌ام زین سخن پر ز درد
نشسته به یک سو ز خواب و ز خورد

نه من کشتم اوو را که ناپاک دیو
ببرد از دلم ترس گیهان خدیو

زمانه ورا بد بهانه مرا
بچنگ اندروون بد فسانه مرا

تو اکنوون خردمندی و پادشا
پذیرنده‌ی مردم پارسا

نگه کن تا چند شهر فراخ
پر از باغ و ایوان و میدان و کاخ

شدست اندرین کینه جستن خراب
بهانه سیاووش و افراسیاب

همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزوور نهنگ

که جز کام شیران کفنشان نبوود
سری تیز نزدیک تنشان نبوود

یکی منزل اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند

جز از کینه و زخم شمشیر تیز
نماند ز ما نام تا رستخیز

نیاید جهان آفرین را پسند
به فرجام پیچان شویم از گزند

وگر جنگ جویی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان

نگه کن بدین گردش رووزگار
جز اوو را مکن بر دل آمووزگار

که ما در حصاریم و هاموون تراست
سری پر ز کین دل پر از خوون تر است

همی گنگ خوانم بهشت من ست
برآورده‌ی بووم و کشت من ست

هم ایدر مرا گنج و ایدر سپاه
هم ایدر نگین و هم ایدر کلاه

هم اینجام کشت و هم اینجام خورد
هم اینجام مردان رووز نبرد

تو را گاه گرمی و خوشی گذشت
گل و لاله و رنگ و شی گذشت

زمستان و سرما بپیش اندرست
که بر نیزه‌ها گردد افسرده دست

بدامن چو ابر اندرافگند چین
بر و بووم ما
سنگ گردد زمین

ز هر سوو که خوانم بیاید سپاه
نتابی تو با گردش هوور و ماه

ور ایدوون گمانی که هر کارزار
تو را بردهد اختر رووزگار

از اندیشه گردوون مگر بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد

گر ایدوونک گوویی که ترکان چین
بگیرم زنم آسمان بر زمین

بشمشیر بگذارم این انجمن
بدست تو آیم گرفتار من

مپندار کاین نیز نابوود نیست
نساید کسی کوو نفرسوود نیست

نبیره‌ی سر خسروان زادشم
ز پشت فریدون وز تخم جم

مرا دانش ایزدی هست و فر
همان یاورم ایزد دادگر

چو تنگ اندر آید بد رووزگار
نخواهد دلم پند آمووزگار

بفرمان یزدان بهنگام خواب
شوم چون ستاره برآفتاب

بدریای کیماک بر بگذرم
سپارم تو را لشکر و کشورم

مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شاه و سپاه

چو آید مرا رووز کین خواستن
ببین آن زمان لشکر آراستن

بیایم بخواهم ز تو کین خویش
بهرجای پیدا کنم دین خویش

و گر کینه از مغز بیروون کنی
بمهر اندرین کشور افسوون کنی

گشایم در گنج تاج و کمر
همان تخت و دینار و جام گهر

که تور فریدون به ایرج نداد
تو بردار وز کین مکن هیچ یاد.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۶)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۲۵


و گر چین و ماچین بگیری رواست
بدان رای ران دل همی کت هواست

خراسان و مکران زمین پیش تو ست
مرا شاد کامی کم و بیش تو ست

براهی که بگذشت کاووس شاه
فرستم چندانک باید سپاه

همه لشکرت را توان‌گر کنم
تو را تخت زرین و افسر کنم

همت یار باشم بهر کارزار
بهر انجمن خوانمت شهریار

گر از پند من سر بپیچی همی
و گر با نیاکین بسیچی همی

چو زین باز گردی بیارای جنگ
منم ساخته جنگ را چون پلنگ

چو از جهن پیغام بشنید شاه
همی کرد خندان بدوبر نگاه

به پاسخ چنین گفت کای رزمجووی
شنیدیم سر تا سر این گفت و گووی

نخست آنک کردی مرا آفرین
همان باد بر تخت و تاج و نگین

دروودی که دادی ز افراسیاب
بگفتی که اوو کرد مژگان پر آب

شنیدم همین باد بر تاج و تخت
مبادم مگر شاد و پیرووز بخت

دوم آنک گفتی ز یزدان سپاس
که بینم همی پوور یزدان شناس

زشاهان گیتی دل افرووزتر
پسندیده‌تر شاه و پیرووزتر

مرا داد یزدان همه هرچ گفت
که با این هنرها خرد باد جفت

تو را چند خواهی سخن چرب هست
بدل نیستی پاک و یزدان پرست

کسی کوو بدانش توانگر بوود
ز گفتار کردار بهتر بوود

فریدون فرخ ستاره نه گشت
نه از خاک تیره همی برگذشت

تو گوویی که من بر شوم بر سپهر
به شستی برین گوونه از شرم چهر

دلت جادوی را چو سرمایه گشت
سخن بر زبانت چو پیرایه گشت

زبان پر زگفتار و دل پر درووغ
بر مرد دانا نگیرد فرووغ

پدر کشته را شاه گیتی مخوان
کنوون کز سیاووش نماند استخوان

همان مادرم را ز پرده براه
کشیدی و گشتی چنین کینه خواه

مرا نوز نازاده از مادرم
همی آتش افرووختی برسرم

هر آنکس که اوو بد بدرگاه تو
بنفرید بر جان بی راه تو

که هرگز بگیتی کس آن بد نکرد
ز شاهان و گردان و مردان مرد

که بر انجمن مر زنی را کشان
سپارد بزرگی بمردم کشان

زننده همی تازیانه زند
که تا دخترش بچه را بفگند

خردمند پیران بدانجا رسید
بدید آنک هرگز ندید و شنید

چنین بوود فرمان یزدان که من
سرافراز گردم بهر انجمن

گزند و بلای تو از من بگاشت
که با من زمانه یکی راز داشت

ازان پس که گشتم ز مادر جدا
چنان چون بوود بچه‌ی بینوا

بپیش شبانان فرستادیم
بپرواز شیران نر دادیم

مرا دایه و پیشکاره شبان
نه آرام رووز و نه خواب شبان

چنین بود تا رووز من برگذشت
مرا اندر آورد پیران ز دشت

بپیش تو آورد و کردی نگاه
که هستم سزاوار تخت و کلاه

بسان سیاوش سرم را ز تن
ببری و تن هم نیابد کفن

زبان مرا پاک یزدان ببست
همان خیره ماندم بجای نشست

مرا بی دل و بی خرد یافتی
بکردار بد تیز نشتافتی

سیاوش نگه کن که از راستی
چه کرد و چه دید از بد و کاستی

ز گیتی بیامد تو را برگزید
چنان کز ره نامداران سزید

ز بهر تو پرداخت آیین و گاه
بیامد ز گیتی ترا خواند شاه

وفا جست و بگذاشت آن انجمن
بدان تا نخوانیش پیمان‌شکن

چو دیدی بر و گردگاه ورا
بزرگی و گردی و راه ورا

بجنبیدت آن گوهر بد ز جای
بیفگندی آن پاک دل را ز پای

سر تاجداری چنان ارجمند
بریدی بسان سر گووسفند

ز گاه منوچهر تا این زمان
نبوودی مگر بدتن و بدگمان

ز تور اندر آمد زیان از نخست
کجا با پدر دست بد را بشست

پسر بر پسر بگذرد همچنین
نه راه بزرگی نه آیین دین

زدی گردن نوذر نامدار
پدر شاه وز تخمه‌ی شهریار

برادرت اغریرث نیک خووی
کجا نیک‌نامی بدش آرزووی

بکشتی و تا بوده‌ای بدتنی
نه از آدم از تخم آهرمنی

کسی گر بدیهات گیرد شمار
فزوون آید از گردش رووزگار.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۷)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۲۶


نهالی بدووزخ فرستاده‌ای
نگوویی که از مردمان زاده‌ای

دگر آنک گفتی که دیو پلید
دل و رای من سووی زشتی کشید

همین گفت آژیدهاک و هم جمشید
چو شدشان دل از نیکوویی نا امید

که ما را دل ابلیس بی راه کرد
ز هر نیکوویی دست کووتاه کرد

نه برگشت ازیشان بد رووزگار
ز بد گوهر و گفت آمووزگار

کسی کوو بتابد سر از راستی
گزیند همی کژی و کاستی

بجنگ پشن نیز چندان سپاه
که پیران بکشت اندر آوردگاه

زمین گل شد از خون گودرزیان
نجوویی جز از رنج و راه زیان

کنوون آمدی با هزاران هزار
ز ترکان سوار از در کارزار

بمووی لشکر کشیدی بجنگ
وزیشان بپیش من آمد پشنگ

فرستادیش تا ببرد سرم
ازآن پس تو ویران کنی کشورم

جهاندار یزدان مرا یار گشت
سر بخت دشمن نگوونسار گشت

مرا گوویی اکنون که از تخت تو
دل‌افرووز و شادانم از بخت تو

نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم

ازین پس مرا جز بشمشیر تیز
نباشد سخن با تو تا رستخیز

بکوشم به نیرووی گنج و سپاه
به نیک اختر و گردش هوور و ماه

همان پیش یزدان بباشم بپای
نخواهم بگیتی جزو رهنمای

مگر گز بدان پاک گردد جهان
بداد و دهش من ببندم میان

بداندیش را از میان بر کنم
سر بدنشان را بی‌افسر کنم

سخن هرچ گفتم نیا را بگووی
که درجنگ چندین بهانه مجووی

یکی تاج دادش زبر جد نگار
یکی توق زرین و دو گوشوار

همانگه بشد جهن پیش پدر
بگفت آن سخنها همه دربدر

ز پاسخ برآشفت افراسیاب
سواری ز ترکان کجا یافت خواب

ببخشید گنج درم بر سپاه
همان ترگ و شمشیر و تخت و کلاه

شب تیره تا برزد از چرخ شید
بشد کووه چون پشت پیل سپید

همی لشکر آراست افراسیاب
دلش بود پردرد و سر پر شتاب

چو از گنگ برخاست آوای کوس
زمین آهنین شد هوا آب‌نوس

سر موبدان شاه نیکی گمان
نشست از بر زین سپیده‌دمان

بیامد بگردید گرد حصار
نگه کرد تا چون کند کارزار

برستم بفرموود تا همچو کووه
بیارد بیک سوود دریا گرووه

دگر سوش گستهم نوذر بپای
سه دیگر چو گودرز فرخنده رای

بسوی چهارم شه نامدار
ابا کوس و پیلان و چندی سوار

سپه را همه هرچ بایست ساز
بکرد و بیامد بر دژ فراز

بلشکر بفرموود پس شهریار
یکی کنده کردن بگرد حصار

بدان کار هر کس که دانا بدند
بجنگ دژ اندر توانا بدند

چه از چین وز روم وز هندوان
چه رزم آزمووده ز هر سوو گوان

همه گرد آن شارستان چون نوند
بگشتند و جستند هر گوونه بند

دو نیزه ببالا یکی کنده کرد
سپه را بگردش پراگنده کرد

بدان تا شب تیره بی ساختن
نیارد ترکان یکی تاختن

دو سد ساخت اراده بر هر دری
دو سد منجنیق از پس لشکری

دو سد چرخ بر هر دری با کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان

پدید آمدی منجینق از برش
چو ژاله همی کووفتی بر سرش

پس منجنیق اندروون رومیان
ابا چرخها تنگ بسته میان

دو صسد پیل فرموود پس شهریار
کشیدن ز هر سوو بگرد حصار

یکی کنده‌ای زیر باره دروون
بکند و نهادند زیرش ستون

بد آن منکری باره مانده بپای
بدان نیزه‌ها برگرفته ز جای

پس آلوود بر چوب نفط سیاه
بدین گونه فرموود بیدار شاه

بیک سو بر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان گشته همچون زریر

به‌زیر اندروون آتش و نفط و چووب
ز بر گرزهای
گران کووب کووب

بهر چارسوو ساخت آن کارزار
چنانچون بود ساز جنگ حصار.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۸)


اندر ستایش سلطان محمود:
برگ. ۲۷.

وز آن جایگه شهریار زمین
بیامد به پیش جهان‌ آفرین

ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت زار

ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین

همی گفت کام و بلندی ز تو ست
بهر سختی‌ای یارمندی ز تو ست

اگر داد بینی همی رای من
مرگدان ازین جایگه پای من

نگوون کن سر جاودان را ز تخت
مرا دار شادان‌ دل و نیک‌ بخت

چو برداشت از پیش یزدان سرش
به جووشن بپووشید روشن برش

کمر بر میان بست و برجست زوود
بجنگ اندر آمد به کردار دوود

به فرموود تا سخت بر هر دری
به جنگ اندر آید یکی لشکری

بدان چوب و نفت آتش اندر زدند
ز برشان همی
سنگ بر سر زدند

زبانگ کمانهای چرخ و ز دوود
شده رووی خوورشید تابان کبوود

ز اراده و منجنیق و ز گرد
زمین نیلگوون شد هوا لاژورد

خرووشیدن پیل و بانگ سران
درخشیدن تیغ و گرز
گران

تو گفتی برآویخت با شید ماه
ز باریدن تیر و گرد سیاه

ز نفت سیه چوب‌ها برفرووخت
به فرمان یزدان چو هیزم بسووخت

نگوون باره گفتی که برداشت پای
بکردار کووه اندر آمد ز جایه

وزان باره چندی ز ترکان دلیر
نگوون اندر آمد چو باران بزیر

که آید بدام اندروون ناگهان
سر آرد بران شووربختی جهان

به پیرووزی از لشکر شهریار
برآمد خرووشیدن کارزار

سووی رخنه‌ی دژ نهادند رووی
بیامد دمان رستم کینه‌جووی

خبر شد به نزدیک افراسیاب
کجا باره‌ی شارستان شد خراب

پس افراسیاب اندر آمد چو گرد
به جهن و بگرسیوز آواز کرد

که با باره‌ی دژ شما را چه کار
سپه را ز شمشیر باید حصار

ز بهر بر و بووم و پیوند خویش
همان از پی گنج و فرزند خویش

ببندیم دامن یک اندر دگر
نمانیم بر دشمنان بووم و بر

سپاهی ز ترکان گروها گرووه
بدان رخنه رفتند بر سان کووه

به کردار شیران برآویختند
خروش از دو روویه برانگیختند

سواران ترکان بکردار بید
شده لرزلرزان و دل ناامید

برستم به فرومود پس شهریار
پیاده هرآنکس که بد نامدار

که پیش اندر آید بدان رخنه گاه
همیدوون بی نیزه‌ور کینه‌خواه

ابا ترکش و تیغ و تیر و تبر
سوار ایستاده پس نیزه‌ور

سواران جنگی نگهدارشان
بدانگه که شد سخت پیکارشان

سوار و پیاده بهر سو گرووه
بجنگ اندر آمد بکردار کووه

برخنه در آورد یکسر سپاه
چو شیر ژیان رستم کینه‌خواه

پیاده بیامد بکردار گرد
درفش سیه را نگوون‌سار کرد

نشان سپهدار ایران بنفش
بران باره زد شیر پیکر درفش

بپیروزی شاه ایران سپاه
برآمد خرووشیدن از رزمگاه

فراوان ز توران سپه کشته شد
سر بخت تورانیان گشته شد

بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم آورد ازیشان بمشت

چو گرسیو و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران بدیشان بپای

برادر یکی بود و فرخ پسر
چنین آمد از شوربختی بسر

بدان شارستان اندر آمد سپاه
چنان داغ‌دل لشکری کینه‌خواه

به تاراج و کشتن نهادند رووی
برآمد خرووشیدن های هووی

زن و کوودکان بانگ برداشتند
به ایرانیان جای بگذاشتند

چه مایه زن و کوودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید

همه شهر توران گریزان چو باد
نیامد کسی را بر و بووم یاد

بشد بخت گردان ترکان نگوون
بزاری همه دیدگان پر ز خوون

زن و گنج و فرزند گشته اسیر
ز گردون روان خسته و تن بتیر

بایوان برآمد پس افراسیاب
پر از خون دل از درد و دیده پرآب

بران باره بر شد که بد کاخ اووی
بیامد سووی شارستان کرد رووی

دو بهره ز جنگاوران کشته دید
دگر یکسر از جنگ برگشته دید.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌