سرای فرزندان ایران.
5.06K subscribers
4.95K photos
1.52K videos
57 files
569 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۹۷)



داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۲۱) برگ (۱)

چو با گیو کیخسرو آمد به زم
جهان چند ازو شاد و چندی دژم

نوندی به هر سو برافگند گیو
یکی نامه از شاه وز گیو نیو

که آمد ز توران جهاندار شاد
سر تخمهٔ نامور کیقباد

فرستاده‌ی بختیار و سوار
خردمند و بینادل و دوستدار

گزین کرد ازان نامداران زم
بگفت آنچ بشنید از بیش و کم

بدو گفت ایدر برو به اصفهان
بر نیو گودرز کشوادگان

بگویش که کیخسرو آمد به زم
که بادی نجست از بر او دژم

یکی نامه نزدیک کاووس شاه
فرستاده‌ای چست بگرفت راه

هیونان کفک افگن بادپای
بجستند برسان آتش ز جای

فرستاده‌ی گیو روشن روان
نخستین بیامد بر پهلوان

پیامش همی گفت و نامه بداد
جهان پهلوان نامه بر سر نهاد

ز بهر سیاووش ببارید آب
همی کرد نفرین بر افراسیاب

فرستاده شد نزد کاووس کی
ز یال هیونان بپالود خوی

چو آمد به نزدیک کاووس شاه
ز شادی خروش آمد از بارگاه

خبر شد به گیتی که فرزند شاه
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه

سپهبد فرستاده را پیش خواند
بران نامهٔ گیو گوهر فشاند

جهانی به شادی بیاراستند
بهر جای رامشگران خواستند

ازان پس ز کشور مهان جهان
برفتند یکسر سوی اصفهان

بیاراست گودرز کاخ بلند
همه دیبهٔ خسروانی فگند

یکی تخت بنهاد پیکر به زر
بدو اندرون چند گونه گهر

یکی تاج با یاره و گوشوار
یکی تُوق پر گوهر شاهوار

به زر و به گوهر بیاراست گاه
چنان چون بباید سزاوار شاه

سراسر همه شهر آیین ببست
بیاراست میدان و جای نشست

مهان سرافراز برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند

برفتند هشتاد فرسنگ پیش
پذیره شدندش به آیین خویش

چو چشم سپهبد برآمد به شاه
همان گیو را دید با او به راه

چو آمد پدیدار با شاه گیو
پیاده شدند آن سواران نیو

فرو ریخت از دیدگان آب زرد
ز درد سیاووش بسی یاد کرد

ستودش فراوان و کرد آفرین
چنین گفت کای شهریار زمین

ز تو چشم بدخواه تو دور باد
روان سیاووش پر از نور باد

جهاندار یزدان گوای منست
که دیدار تو رهنمای منست

سیاووش را زنده گر دیدمی
بدین گونه از دل نخندیدمی

بزرگان ایران همه پیش اوی
یکایک نهادند بر خاک روی

وزان جایگه شاد گشتند باز
فروزنده شد بخت گردن فراز

ببوسید چشم و سر گیو گفت
که بیرون کشیدی سپهر از نهفت

گزارندهٔ خواب و جنگی توی
گه چاره مرد درنگی توی

سوی خانهٔ پهلوان آمدند
همه شاد و روشن روان آمدند

ببودند یک هفته با می بدست
بیاراسته بزمگاه و نشست

به هشتم سوی شهر کاووس شاه
همه شاددل برگرفتند راه

چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار

بر آیین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته

نشسته به هر جای رامشگران
گلاب و می و مُشک با زعفران

همه یال اسپان پر از مُشک و مِی
درم با شکر ریخته زیر پی

چو کاووس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید

فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
بمالید بر چشم او چشم و روی

جوان جهانجوی بردش نماز
گرازان سوی تخت رفتند باز

فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه

چنین پاسخ آورد کان کم خرد
به بد روی گیتی همی بسپرد

مرا چند ببسود و چندی بگفت
خرد با هنر کردم اندر نهفت

بترسیدم از کار و کردار او
بپیچیدم از رنج و تیمار او

اگر ویژه ابری شود در بار
کشنده پدر چون بود دوستدار

نخواند مرا موبد از آب پاک
که بپرستم او را پدر زیر خاک

کنون گیو چندی به سختی ببود
به توران مرا جست و رنج آزمود

اگر نیز رنجی نبودی جزین
که با من بیامد ز توران زمین

سرافراز دو پهلوان با سپاه
پس ما بیامد چو آتش به راه

من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند به هندوستان بت پرست

گمانی نبردم که هرگز نهنگ
ز دریا بران سان برآید به جنگ

ازان پس که پیران بیامد چو شیر
میان بسته و بادپایی به زیر

به آب اندر آمد بسان نهنگ
که گفتی زمین را بسوزد به جنگ

بینداخت بر یال او بر کمند
سر پهلوان اندر آمد به بند

بخواهشگری رفتم ای شهریار
وگرنه به کندی سرش را ز بار

بدان کاو ز درد پدر خسته بود
ز بد گفتن ما زبان بسته بود

چنین تا لب رود جیحون به جنگ
نیاسود با گرزه‌ی گاو رنگ

سرانجام بگذاشت جیحون به خشم
به آب و کشتی نیفگند چشم

کسی را که چون او بود پهلوان
بود جاودان شاد و روشن روان

یکی کاخ کشواد بُد در استخر
که آزادگان را بدو بود فخر

چو از تخت کاووس برخاستند
به ایوان نو رفتن آراستند

همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار

بر اورنگ زرینش بنشاندند
برو بر بسی آفرین خواندند

ببستند گردان ایران کمر
بجز توس نوذر که پیچید سر

که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش.


بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌


#شاهنامه_شاهکارگر_انسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۹۸)



داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۲۱) برگ (۲)



از آن کار گودرز شد تیز مغز
بر او پیامی فرستاده نغز

پیمبر سرافراز گیو دلیر
که چنگ یلان داشت و بازوی شیر

بدو گفت با توس نوذر بگوی
که هنگام شادی بهانه مجوی

بزرگان گردان ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین

چرا سر کشی تو به فرمان دیو
نبینی همی فر گیهان خدیو

اگر تو بپیچی ز فرمان شاه
مرا با تو کین خیزد و رزمگاه

فرستاده گیوست پیغام من
به دستوری نامدار انجمن

ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت

بیامد به توس سپهبد بگفت
که این رای را با تو دیو ست جفت

چو بشنید پاسخ چنین داد توس
که بر ما نه خوب ست کردن فسوس

به ایران پس از رستم پیلتن
سرافرازتر کس منم ز انجمن

نبیره منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر

همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ

همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید

نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان

جهاندار کز تخم افراسیاب
نشانیم بخت اندر آید به خواب

نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ

تو این رنجها را که بردی برست
که خسرو جوان ست و کندآورست

کسی کاو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین

فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاه

بهرسو ز دشمن ندارد نژاد
همش فر و برزست و هم نام و داد

دژم گیو برخاست از پیش او
که خام آمدش دانش و کیش او

بیامد به گودرز کشواد گفت
که فر و خرد نیست با توس جفت

دو چشمش تو گویی نبیند همی
فریبرز را برگزیند همی

برآشفت گودرز و گفت از مهان
همی وس کم باد اندر جهان

نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت

سواران جنگی ده و دو هزار
برون رفت بر گستوان‌ور سوار

وزان رو بیامد سپهدار توس
ببستند بر کوهه‌ی پیل کوس

ببستند گردان ایران میان
به پیش سپاه اختر کاویان

چو گودرز را دید و چندان سپاه
کزو تیره شد روی خورشید و ماه

یکی تخت بر کوهه‌ی ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل

جهانجوی کیسخرو تاج ور
نشسته بران تخت و بسته کمر

به گرد اندرش ژنده‌پیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست

همی تافت زان تخت خسرو چو ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه

غمی شد دل توس و اندیشه کرد
که امروز اگر من بسازم نبرد

بسی کشته آید ز هر دو سپاه
ز ایران نه برخیزد این کینه‌گاه

نباشد جز از کام افراسیاب
سر بخت ترکان برآید ز خواب

بدیشان رسد تخت شاهنشهی
سرآید به ما روزگار مهی

خردمند مردی و جوینده راه
فرستاد نزدیک کاووس شاه

که از ما یکی گر برین دشت جنگ
نهد بر کمان پر تیر خدنگ

یکی کینه خیزد که افراسیاب
هم امشب همی آن ببیند به خواب

چو بشنید زین‌گونه گفتار شاه
بفرمود تا بازگردد به راه

بر توس و گودرز کشوادگان
گزیده سرافراز آزادگان

که بر درگه آیند بی‌انجمن
چنان چون بباید به نزدیک من

بشد توس و گودرز نزدیک شاه
زبان برگشادند بر پیش گاه

بدو گفت شاه ای خردمند پیر
منه زهر برنده بر جام شیر

بنه تیغ و بگشای ز آهن میان
نباید کزین سود دارد زیان

چنین گفت توس سپهبد به شاه
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه

به فرزند باید که ماند جهان
بزرگی و دیهیم و تخت مهان

چو فرزند باشد نبیره کلاه
چرا برنهد برنشیند به گاه

بدو گفت گودرز کای کم خرد
ترا بخرد از مردمان نشمرد

به گیتی کسی چون سیاووش نبود
چنو راد و آزاد و خامش نبود

کنون این جهانجوی فرزند اوست
هموی ست گویی به چهر و به پوست

گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد

به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست

دو چشمت نبیند همی چهر او
چنان برز و بالا و آن مهر او

به جیحون گذر کرد و کشتی نجست
به فر کیانی و رای درست

بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود

ز مردی و از فره‌ی ایزدی
ازو دور شد چشم و دست بدی

تو نوذر نژادی نه بیگانه‌ای
پدر تیز بود و تو دیوانه‌ای

سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون

بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
سخن گوی لیکن همه دلپذیر

اگر تیغ تو هست سندان شکاف
سنانم به درد دل کوه قاف

وگر گرز تو هست با سنگ و تاب
خدنگم بدوزد دل آفتاب

و گر تو ز کشواد داری نژاد
منم توس نوذر مه و شاهزاد

بدو گفت گودرز چندین مگوی
که چندین نبینم تو را آب روی

به کاووس گفت ای جهاندار شاه
تو دل را مگردان ز آیین و راه

دو فرزند پرمایه را پیش خوان
سزاوار گاهند و هر دو جوان

ببین تا ز هر دو سزاوار کیست
که با برز و با فره‌ی ایزدی ست

بدو تاج بسپار و دل شاد دار
چو فرزند بینی همی شهریار.


بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾


📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌


#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۹۹)



داستان #سیاووش:بخش:
(۲۱) برگ (۳)



بدو گفت کاووس کاین رای نیست
که فرزند هردو به دل بر یکیست

یکی را چو من کرد باشم گزین
دل دیگر از من شود پر ز کین

یکی کار سازم که هر دو ز من
نگیرند کین اندرین انجمن

دو فرزند من را کنون بر دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل

به مرزی که آنجا دژ بهمن ست
همه ساله پرخاش آهرمن ست

برنجست ز آهرمن آتش پرست
نباشد بران مرز کس را نشست

ازایشان یکی کان بگیرد به تیغ
ندارم ازو تخت شاهی دریغ

چو بشنید گودرز و توس این سخن
که افگند سالار هشیار بن

برین هر دو گشتند همداستان
ندانست ازین به کسی داستان

برین یک سخن دل بیاراستند
ز پیش جهاندار برخاستند

چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندر آورد شب را به زیر

فریبرز با توس نوذر دمان
به نزدیک شاه آمدند آن زمان

چنین گفت با شاه هشیار توس
که من با سپهبد برم پیل و کوس

همان من کشم کاویانی درفش
رخ لعل دشمن کنم چون بنفش

کنون همچنین من ز درگاه شاه
بنه برنهم برنشانم سپاه

پس اندر فریبرز و کوس و درفش
هوا کرده از سم اسپان بنفش

چو فرزند را فر و برز کیان
بباشد نبیره نبندد میان

بدو گفت شاه ار تو رانی ز پیش
زمانه نگردد ز آیین خویش

برای خداوند خورشید و ماه
توان ساخت پیروزی و دستگاه

فریبرز را گر چنین است رای
تو لشکر بیارای و منشین ز پای

بشد توس با کاویانی درفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش

فریبرز کاووس در قلبگاه
به پیش اندرون توس و پیل و سپاه

چو نزدیک بهمن دژ اندر رسید
زمین همچو آتش همی بردمید

بشد توس با لشکری جنگجوی
به تندی سوی دژ نهادند روی

سر بارهٔ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا کس روا

سنانها ز گرمی همی برفروخت
میان زره مرد جنگی بسوخت

جهان سر به سر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکش است

سپهبد فریبرز را گفت مرد
به چیزی چو آید به دشت نبرد

به گرز گران و به تیغ و کمند
بکوشد که آرد به چیزی گزند

به پیرامن دژ یکی راه نیست
ز آتش کسی را دل ای شاه نیست

میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی

بگشتند یک هفته گرد اندرش
بدیده ندیدند جای درش

به نومیدی از جنگ گشتند باز
نیامد بر از رنج راه دراز.



📝بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیاه_منصور.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾


📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۰۰)



داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۲۲) برگ (۱)



چو آگاهی آمد به آزادگان
بر پیر گودرز کشوادگان

که توس و فریبرز گشتند باز
نیارست رفتن بر دژ فراز

بیاراست پیلان و برخاست غو
بیامد سپاه جهاندار نو

یکی تخت زرین زبرجدنگار
نهاد از بر پیل و بستند بار

به گرد اندرش با درفش بنفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش

جهانجوی بر تخت زرین نشست
به سر برش تاجی و گرزی به دست

دو یاره ز یاقوت و توقی به زر
به زر اندرون نقش کرده گهر

همی رفت لشکر گروها گروه
که از سم اسپان زمین شد چو کوه

چو نزدیک دژ شد همی برنشست
بپوشید درع و میان را ببست

نویسنده‌ای خواست بر پشت زین
یکی نامه فرمود با آفرین

ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامه‌ی خسروی

که این نامه از بنده‌ی کردگار
جهانجوی کیخسرو نامدار

که از بند آهرمن بد بجست
به یزدان زد از هر بدی پاک دست

که اوی ست جاوید برتر خدای
خداوند نیکی ده و رهنمای

خداوند بهرام و کیوان و هور
خداوند فر و خداوند زور

مرا داد اورند و فر کیان
تن پیل و چنگال شیر ژیان

جهانی سراسر به شاهی مراست
در گاو تا برج ماهی مراست

گر این دژ بر و بوم آهرمن ست
جهان آفرین را به دل دشمن ست

به فر و به فرمان یزدان پاک
سراسر به گرز اندر آرم به خاک

و گر جاودان راست این دستگاه
مرا خود به جادو نباید سپاه

چو خم دوال کمند آورم
سر جاودان را به بند آورم

وگر خود خجسته سروش اندرست
به فرمان یزدان یکی لشکرست

همان من نه از دست آهرمنم
که از فر و برزست جان و تنم

به فرمان یزدان کند این تهی
که اینست پیمان شاهنشهی

یکی نیزه بگرفت خسرو به دست
همان نامه را بر سر نیزه بست

بسان درفشی برآورد راست
به گیتی بجز فر یزدان نخواست

بفرمود تا گیو با نیزه تفت
به نزدیک آن بر شده باره رفت

بدو گفت کاین نامه‌ی پندمند
ببر سوی دیوار هَسَن بلند

بنه نامه و نام یزدان بخوان
بگردان عنان تیز و لختی ممان

بشد گیو نیزه گرفته به دست
پر از آفرین جان یزدان پرست

چو نامه به دیوار دژ برنهاد
به نام جهانجوی خسرو نژاد

ز دادار نیکی دهش یاد کرد
پس آن چرمه‌ی تیزرو باد کرد

شد آن نامه‌ی نامور ناپدید
خروش آمد و خاک دژ بردمید

همانگه به فرمان یزدان پاک
ازان باره‌ی دژ برآمد تراک

تو گفتی که رعدست وقت بهار
خروش آمد از دشت و ز کوهسار

جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چه از باره دژ چه گرد سپاه

تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
هوا شد به کردار کام هژبر

برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه
چنین گفت با پهلوان سپاه

که بر دژ یکی تیر باران کنید
هوا را چو ابر بهاران کنید

برآمد یکی میغ بارش تگرگ
تگرگی که بردارد از ابر مرگ

ز دیوان بسی شد به پیکان هلاک
بسی زهره کفته فتاده به خاک

از آن پس یکی روشنی بردمید
شد آن تیرگی سر به سر ناپدید

جهان شد به کردار تابنده ماه
به نام جهاندار پیروز شاه

برآمد یکی باد با آفرین
هوا گشت خندان و روی زمین

برفتند دیوان به فرمان شاه
در دژ پدید آمد از جایگاه

به دژ در شد آن شاه آزادگان
ابا پیر گودرز کشوادگان

یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ
پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ

بدانجای کان روشنی بردمید
سر بارهٔ دژ بشد ناپدید

بفرمود خسرو بدان جایگاه
یکی گنبدی تا به ابر سیاه

درازی و پهنای او ده کمند
به گرد اندرش تاقهای بلند

ز بیرون دو نیمی تگ تازی اسپ
برآورد و بنهاد آذرگشسپ

نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان

دران شارستان کرد چندان درنگ
که آتشکده گشت با بوی و رنگ

چو یک سال بگذشت لشکر براند
بنه بر نهاد و سپه برنشاند

چو آگاهی آمد به ایران ز شاه
ازان ایزدی فر و آن دستگاه

جهانی فرو ماند اندر شگفت
که کیخسرو آن فر و بالا گرفت

همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار

فریبرز پیش آمدش با گروه
از ایران سپاهی بکردار کوه

چو دیدش فرود آمد از تخت زر
ببوسید روی برادر پدر

نشاندش بر تخت زر شهریار
که بود از در یاره و گوشوار

همان توس با کاویانی درفش
همی رفت با کوس و زرینه کفش

بیاورد و پیش جهاندار برد
زمین را ببوسید و او را سپرد

بدو گفت کاین کوس و زرینه کفش
به نیک اختری کاویانی درفش

ز لشکر ببین تا سزاوار کیست
یکی پهلوان از در کار کیست

ز گفتارها پوزش آورد پیش
بپیچید زان بیهده رای خویش

جهاندار پیروز بنواختش
بخندید و بر تخت بنشاختش

بدو گفت کین کاویانی درفش
هم آن پهلوانی و زرینه کفش

نبینم سزای کسی در سپاه
ترا زیبد این کار و این دستگاه

ترا پوزش اکنون نیاید به کار
نه بیگانه‌ای خواستی شهریار

چو پیروز برگشت شیر از نبرد
دل و دیدهٔ دشمنان تیره کرد

سوی پهلو پارس بنهاد روی
جوان بود و بیدار و دیهیم جوی.



بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾


📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌



#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش(۲۰۱)



داستان #سیاووش:
بخش: (۲۲) برگ (۲)

چو زو آگهی یافت کاووس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی

پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان

چو از دود خسرو نیا را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید

پیاده شد و برد پیشش نماز
به دیدار او بد نیا را نیاز

بخندید و او را به بر در گرفت
نیایش سزاوار او برگرفت

وزانجا سوی کاخ رفتند باز
به تخت جهاندار دیهیم ساز

چو کاووس بر تخت زرین نشست
گرفت آن زمان دست خسرو به دست

بیاورد و بنشاند بر جای خویش
ز گنجور تاج کیان خواست پیش

ببوسید و بنهاد بر سرش تاج
به کرسی شد از نامور تخت عاج

ز گنجش زبرجد نسار آورید
بسی گوهر شاهوار آورید

بسی آفرین بر سیاووش بخواند
که خسرو به چهره جز او را نماند

ز پهلو برفتند آزادگان
سپهبد سران و گرانمایگان

به شاهی برو آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند

جهان را چنین است ساز و نهاد
ز یک دست بستد به دیگر بداد

بدردیم ازین رفتن اندر فریب
زمانی فراز و زمانی نشیب

اگر دل توان داشتن شادمان
به شادی چرا نگذرانی زمان

به خوشی بناز و به خوبی ببخش
مکن روز را بر دل خویش رخش

ترا داد و فرزند را هم دهد
درختی که از بیخ تو برجهد

نبینی که گنجش پر از خواست ست
جهانی به خوبی بیاراست ست

کمی نیست در بخشش دادگر
فزونی بخوردست انده مخور.


بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 داستان #سیاووش: (سیاووش و سودابه)
💠 بخش نخست:

📺 سیاوش و سودابه: ساخت سال ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 از تاجیک فیلم.

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش: (سیاووش و سودابه)
بخش: سوم

📺 سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶

🎞 کارگردان: #بوریس_کیمیاگرف

📼 از تاجیک فیلم

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۹)


گفتار اندر داستان #فرود_سیا#سیاووش:
برگ(۱۵)


فرود سیاووش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز

اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان

اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید ز پارسی سپاه

نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در سَف کارزار

فزاید بر این ننگها نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز

چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو

برآمد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار

فراوان ز هر سو سپه گشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد

برآمیخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد

بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو ماند اندر شگفت

همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت

چنین هرزمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند

ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افکنده بود

هم از تخمهء گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج

هم از تخم کاووس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد

جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار

چو سیسد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب

ز خویشان پیران چو نُهسَد سوار
کم آمد بری روز در کارزار

همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتی‌افروز اوی

نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان

از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند

بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان باره‌ی گستهم کشته بود

پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست

چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد

بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامی‌تر از تو نباشد کسم

نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی

همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار

سواران ترکان همه شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل

بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند

ز گردان ایران برآمد خرووش
همی کر شد از ناله‌ی کووس گوش

دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سربسر

بدانگه که آن تاج برداشتم
بنیزه بابراندر افراشتم

یکی تازیانه ز من گم شدست
چو گیرند بی‌مایه ترکان بدست

ببهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس

نبشته بران چرم نام من ست
سپهدار پیران بگیرد بدست

شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم

مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم بخاک اندر آید همی

بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بسر

ز بهر یکی چوب بسته دوال
شوی در دم اختر شوم فال

چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن

بجایی توان مرد کاید زمان
بکژی چرا برد باید گمان

بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانه‌ست نو

یکی شوشه‌ی زر بسیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست

فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر

من آن درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم

یکی نیز بخشید کاووس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه

دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار

ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو

چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد

شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت

گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم

بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود

هرانگه که بخت اندر آید بخواب
ترا گفت دانا نیاید سواب

بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه

همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بخت‌برگشتگان

تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک

همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر

چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان بایوان تو اندر مغاک

بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهن‌دشت

ازان نامداران یکی خسته بود
بشمشیر ازیشان بجان رسته بود

همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را

بدو گفت کای شیر من زنده‌ام
بر کشتگان خوار افگنده‌ام

سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست

بشد تیز بهرام تا پیش اوی
بدل مهربان و بتن خویش اوی

برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست

بدو گفت مندیش کز خستگی ست
تبه بودن این ز نابستگی ست

چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی

یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدست از پی تاج شاه

چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم بزودی سوی لشکرت

وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت

میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون

فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت

خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ

سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت.



بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾


📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش(سیاووش و سودابه):
بخش: چهارم

📺سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶.

🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.

📼 از: تاجیک فیلم.

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 داستان #سیاووش و سودابه:

📺 داستان: (#سیاووش و سودابه)
🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 از تاجیک: فیلم.
(بخش پنجم)


#باشگاه_فیلم_شاهنامه.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان: #سیاووش(سیاووش و سودابه)
بخش ششم

📺سیاوش و سودابه: ساخت سال ۱۹۷۶
🎞کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 از باشگاه: تاجیک فیلم.

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش (سیاووش و سودابه)
بخش هفتم(۷)

📺 سیاووش و سودابه،
ساخت سال (۱۹۷۶)
🎞کارگردان : بوریس کیمیاگرف
📼از تاجیک فیلم

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش: (سیاوش و سودابه)
بخش هشتم: (۸)

📺 سیاووش و سودابه.
ساخت سال (۱۹۷۶)
🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 ازتاجیک فیلم.

#باشگاه_فیلم_شاهنامه.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
              🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾