#نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻آمین= ایدون باد، چُنین باد، بِشباش، بِشباد، بَرآوَر، بپذیر.
🔴آمین ثم آمین= چنین باد و چنینتر باد، همچنین باد و همچنینتر باد.
🔴آمین یا ربالعالمین= چُنین باد ایپروردگار دو جهان.
🚩 برخی«آمین» را واژهای«اِبری»(عبری)
و برگرفته از«آمُن» نام خدای مِسریان(مصریان) دانستهاند.
برخی نیز آن را پارسی و برگرفته از«همین» میدانند.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
💠با ما در #سرای_فرزندان_ایران؛ همراه باشید.!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻آمین= ایدون باد، چُنین باد، بِشباش، بِشباد، بَرآوَر، بپذیر.
🔴آمین ثم آمین= چنین باد و چنینتر باد، همچنین باد و همچنینتر باد.
🔴آمین یا ربالعالمین= چُنین باد ایپروردگار دو جهان.
🚩 برخی«آمین» را واژهای«اِبری»(عبری)
و برگرفته از«آمُن» نام خدای مِسریان(مصریان) دانستهاند.
برخی نیز آن را پارسی و برگرفته از«همین» میدانند.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
💠با ما در #سرای_فرزندان_ایران؛ همراه باشید.!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۸)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۴)
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختن
همی ز آهن آتش فرو ریختن
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
یکی حمله بردند برسوی گیو
بران گرزداران و شیران نیو
ببارید تیر از کمان سران
بران نامداران جوشن وران
چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنشست
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد
فریبرز باید کزان قلبگاه
گریزان بیاید ز پشت سپاه
پس آسان بود جنگ با میمنه
بچنگ آید آن رزمگاه و بنه
برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاووس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان پارسی نبد کس بپای
بماندند بر جای کووس و درفش
ز پیکارشان دیده ها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد به مشت
نگون گشته کووس و درفش و سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست
همی بود بر جای گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاووس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
ز مردن مرا و تو را چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ
ز دانا تو نشنیدی آن داستان
که برگوید از گفتهی باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند به مشت
تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ بیدار نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشارد بر جایگه پای خویش
گرازه برون آمد و گستهم
ابا برته و زنگهٔ یل بهم
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندران
کزین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید بجوی
وزان جایگه ران بیفشاردند
برزم اندرون گرز بگذاردند
ز هر سو سپه بیکران کشته شد
زمانه همی بر بدی گشته شد
به بیژن چنین گفت گودرز پیر
کز ایدر برو زود برسان تیر
بسوی فریبرز برکش عنان
به پیش من آر اختر کاویان
مگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی دشمن بنفش
چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ
بیامد بکردار آذرگشسپ
بنزد فریبرز و با او بگفت
که ایدر چه داری سپه در نهفت
عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر بر فزون زین مپای
اگر تو نیایی مرا ده درفش
سواران و این تیغهای بنفش
چو بیژن سخن با فریبرز گفت
نکرد او خرد با دل خویش جفت
یکی بانگ برزد به بیژن که رو
که در کار تندی و در جنگ نو
مرا شاه داد این درفش و سپاه
همین پهلوانی و تخت و کلاه
درفش از در بیژن گیو نیست
نه اندر جهان سربسر نیو نیست
یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش
بزد ناگهان بر میان درفش
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه برداشت گرد از میان
بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی
کشیدند گوپال و تیغ بنفش
به پیکار آن کاویانی درفش
چنین گفت هومان که آن اخترست
که نیروی ایران بدو اندر است
درفش بنفش ار بچنگ آوریم
جهان جمله بر شاه تنگ آوریم
کمان را بزه کرد بیژن چو گرد
بریشان یکی تیرباران بکرد
سپه یکسر از تیر او دور شد
همی گرگ درنده را سور شد
بگفتند با گیو و با گستهم
سواران که بودند با او بهم
که مان رفت باید بتوران سپاه
ربودن ازیشان همی تاج و گاه
ز گردان ایران دلاور سران
برفتند بسیار نیزهوران
بکشتند زیشان فراوان سوار
بیامد ز ره بیژن نامدار
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش
دگر باره از جای برخاستند
برآن دشت رزمی نو آراستند
به پیش سپه کشته شد ریونیز
که کاووس را بد چو جان عزیز
یکی تاجور شاه کهتر پسر
نیاز فریبرز و جان پدر
سر و تاج او اندر آمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک
ازان پس خروشی برآورد گیو
که ای نامداران و گردان نیو
چنویی نبود اندرین رزمگاه
جوان و سرافراز و فرزند شاه
نبیره جهاندار کاووس پیر
سه تن کشته شد زار بر خیره خیر.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۸)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۴)
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختن
همی ز آهن آتش فرو ریختن
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
یکی حمله بردند برسوی گیو
بران گرزداران و شیران نیو
ببارید تیر از کمان سران
بران نامداران جوشن وران
چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنشست
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد
فریبرز باید کزان قلبگاه
گریزان بیاید ز پشت سپاه
پس آسان بود جنگ با میمنه
بچنگ آید آن رزمگاه و بنه
برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاووس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان پارسی نبد کس بپای
بماندند بر جای کووس و درفش
ز پیکارشان دیده ها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد به مشت
نگون گشته کووس و درفش و سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست
همی بود بر جای گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاووس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
ز مردن مرا و تو را چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ
ز دانا تو نشنیدی آن داستان
که برگوید از گفتهی باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند به مشت
تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ بیدار نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشارد بر جایگه پای خویش
گرازه برون آمد و گستهم
ابا برته و زنگهٔ یل بهم
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندران
کزین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید بجوی
وزان جایگه ران بیفشاردند
برزم اندرون گرز بگذاردند
ز هر سو سپه بیکران کشته شد
زمانه همی بر بدی گشته شد
به بیژن چنین گفت گودرز پیر
کز ایدر برو زود برسان تیر
بسوی فریبرز برکش عنان
به پیش من آر اختر کاویان
مگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی دشمن بنفش
چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ
بیامد بکردار آذرگشسپ
بنزد فریبرز و با او بگفت
که ایدر چه داری سپه در نهفت
عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر بر فزون زین مپای
اگر تو نیایی مرا ده درفش
سواران و این تیغهای بنفش
چو بیژن سخن با فریبرز گفت
نکرد او خرد با دل خویش جفت
یکی بانگ برزد به بیژن که رو
که در کار تندی و در جنگ نو
مرا شاه داد این درفش و سپاه
همین پهلوانی و تخت و کلاه
درفش از در بیژن گیو نیست
نه اندر جهان سربسر نیو نیست
یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش
بزد ناگهان بر میان درفش
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه برداشت گرد از میان
بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی
کشیدند گوپال و تیغ بنفش
به پیکار آن کاویانی درفش
چنین گفت هومان که آن اخترست
که نیروی ایران بدو اندر است
درفش بنفش ار بچنگ آوریم
جهان جمله بر شاه تنگ آوریم
کمان را بزه کرد بیژن چو گرد
بریشان یکی تیرباران بکرد
سپه یکسر از تیر او دور شد
همی گرگ درنده را سور شد
بگفتند با گیو و با گستهم
سواران که بودند با او بهم
که مان رفت باید بتوران سپاه
ربودن ازیشان همی تاج و گاه
ز گردان ایران دلاور سران
برفتند بسیار نیزهوران
بکشتند زیشان فراوان سوار
بیامد ز ره بیژن نامدار
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش
دگر باره از جای برخاستند
برآن دشت رزمی نو آراستند
به پیش سپه کشته شد ریونیز
که کاووس را بد چو جان عزیز
یکی تاجور شاه کهتر پسر
نیاز فریبرز و جان پدر
سر و تاج او اندر آمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک
ازان پس خروشی برآورد گیو
که ای نامداران و گردان نیو
چنویی نبود اندرین رزمگاه
جوان و سرافراز و فرزند شاه
نبیره جهاندار کاووس پیر
سه تن کشته شد زار بر خیره خیر.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#سرووش_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۱۳ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۱۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 04 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 04
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون،ندای وژدان
🪔نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#سرووش_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۱۳ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۱۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 04 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 04
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون،ندای وژدان
🪔نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
هنگامی که سپیدهدمان برمیدمد.!
خورشید آرام آرام از آن سوی آسمان،
از آشیانهی خود بیرون میآید و تیکه پارههای
شناور تاریکی شب را در چالهچولههای آبی آسمان
را نابود میکند و همچون تندبادی خورشید را در
میانه آسمان مینشاند و نگرانی همه را برآورده
میسازد که مبادا؛ جایی از سرزمین خاکی جهان،
در تاریکی شب بماند و پُرسان پُرسان
به ژرفای آسمان میرسد
و در نیمهی روز پوستهی زمین را داغ میگرداند.
ناگفته نماند که دیرگاهی است که؛
جهان ساخته شده است از چهار ☆آخشیج:
مانند؛
خاک، آتش، آب و هوا. ....!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
☆آخشیج= عنصر سازنده.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
هنگامی که سپیدهدمان برمیدمد.!
خورشید آرام آرام از آن سوی آسمان،
از آشیانهی خود بیرون میآید و تیکه پارههای
شناور تاریکی شب را در چالهچولههای آبی آسمان
را نابود میکند و همچون تندبادی خورشید را در
میانه آسمان مینشاند و نگرانی همه را برآورده
میسازد که مبادا؛ جایی از سرزمین خاکی جهان،
در تاریکی شب بماند و پُرسان پُرسان
به ژرفای آسمان میرسد
و در نیمهی روز پوستهی زمین را داغ میگرداند.
ناگفته نماند که دیرگاهی است که؛
جهان ساخته شده است از چهار ☆آخشیج:
مانند؛
خاک، آتش، آب و هوا. ....!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
☆آخشیج= عنصر سازنده.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۱۳ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۱۳ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش: (سیاووش و سودابه)
بخش: سوم
📺 سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: #بوریس_کیمیاگرف
📼 از تاجیک فیلم
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
بخش: سوم
📺 سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: #بوریس_کیمیاگرف
📼 از تاجیک فیلم
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 پویانمایی داستان های: #شاهنامه:
۲- بخش: دوم #هوشنگ.
💠 تازه ترین پویانمایی پخش شده دربارهی:
#شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Www.shahnamehpajohan.ir
۲- بخش: دوم #هوشنگ.
💠 تازه ترین پویانمایی پخش شده دربارهی:
#شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Www.shahnamehpajohan.ir
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
این همه از 🌑 تاریکی بد نگویید
شما که فروش 💡چراغتان
از بالای همین 🌚 تاریکی است. ...!!!!
#شمس_لنگرودی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
شما که فروش 💡چراغتان
از بالای همین 🌚 تاریکی است. ...!!!!
#شمس_لنگرودی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔍 #نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻یا= ای
🔻یاالله= ای خدا، روی بپوشانید، زودباش(یالّا)، جان بکن(بالّا).
🔻یا اولیالابصار= ای چشم دارندگان
🔻یا حق= ای خدا.
🔻یا رب= پروردگارا.
🔻یا رحیم= ای مهربان، ای دَهِشمند.
🔻یا غفور= ای آمرزنده.
🔻یا لَلعَجَب= ای شگفتا، شگفتا.
🔻یالَیت= ای کاشکی، کاشکی.
🔻یا نصیب= بخت، بختآزمایی.
🔻یا هو= ای او، ای خدا.
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#یا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻یا= ای
🔻یاالله= ای خدا، روی بپوشانید، زودباش(یالّا)، جان بکن(بالّا).
🔻یا اولیالابصار= ای چشم دارندگان
🔻یا حق= ای خدا.
🔻یا رب= پروردگارا.
🔻یا رحیم= ای مهربان، ای دَهِشمند.
🔻یا غفور= ای آمرزنده.
🔻یا لَلعَجَب= ای شگفتا، شگفتا.
🔻یالَیت= ای کاشکی، کاشکی.
🔻یا نصیب= بخت، بختآزمایی.
🔻یا هو= ای او، ای خدا.
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#یا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۹)
گفتار اندر داستان #فرود_سیا#سیاووش:
برگ(۱۵)
فرود سیاووش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز
اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان
اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید ز پارسی سپاه
نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در سَف کارزار
فزاید بر این ننگها نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز
چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو
برآمد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار
فراوان ز هر سو سپه گشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد
برآمیخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد
بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو ماند اندر شگفت
همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت
چنین هرزمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افکنده بود
هم از تخمهء گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج
هم از تخم کاووس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد
جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار
چو سیسد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب
ز خویشان پیران چو نُهسَد سوار
کم آمد بری روز در کارزار
همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتیافروز اوی
نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان
از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان بارهی گستهم کشته بود
پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست
چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد
بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامیتر از تو نباشد کسم
نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی
همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار
سواران ترکان همه شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند
ز گردان ایران برآمد خرووش
همی کر شد از نالهی کووس گوش
دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سربسر
بدانگه که آن تاج برداشتم
بنیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدست
چو گیرند بیمایه ترکان بدست
ببهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام من ست
سپهدار پیران بگیرد بدست
شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم بخاک اندر آید همی
بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بسر
ز بهر یکی چوب بسته دوال
شوی در دم اختر شوم فال
چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن
بجایی توان مرد کاید زمان
بکژی چرا برد باید گمان
بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانهست نو
یکی شوشهی زر بسیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاووس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم
بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود
هرانگه که بخت اندر آید بخواب
ترا گفت دانا نیاید سواب
بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه
همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بختبرگشتگان
تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک
همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان بایوان تو اندر مغاک
بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهندشت
ازان نامداران یکی خسته بود
بشمشیر ازیشان بجان رسته بود
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را
بدو گفت کای شیر من زندهام
بر کشتگان خوار افگندهام
سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
بشد تیز بهرام تا پیش اوی
بدل مهربان و بتن خویش اوی
برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگی ست
تبه بودن این ز نابستگی ست
چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی
یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدست از پی تاج شاه
چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم بزودی سوی لشکرت
وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت
میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون
فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت
خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ
سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۹)
گفتار اندر داستان #فرود_سیا#سیاووش:
برگ(۱۵)
فرود سیاووش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز
اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان
اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید ز پارسی سپاه
نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در سَف کارزار
فزاید بر این ننگها نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز
چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو
برآمد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار
فراوان ز هر سو سپه گشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد
برآمیخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد
بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو ماند اندر شگفت
همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت
چنین هرزمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افکنده بود
هم از تخمهء گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج
هم از تخم کاووس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد
جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار
چو سیسد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب
ز خویشان پیران چو نُهسَد سوار
کم آمد بری روز در کارزار
همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتیافروز اوی
نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان
از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان بارهی گستهم کشته بود
پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست
چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد
بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامیتر از تو نباشد کسم
نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی
همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار
سواران ترکان همه شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند
ز گردان ایران برآمد خرووش
همی کر شد از نالهی کووس گوش
دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سربسر
بدانگه که آن تاج برداشتم
بنیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدست
چو گیرند بیمایه ترکان بدست
ببهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام من ست
سپهدار پیران بگیرد بدست
شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم بخاک اندر آید همی
بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بسر
ز بهر یکی چوب بسته دوال
شوی در دم اختر شوم فال
چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن
بجایی توان مرد کاید زمان
بکژی چرا برد باید گمان
بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانهست نو
یکی شوشهی زر بسیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاووس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم
بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود
هرانگه که بخت اندر آید بخواب
ترا گفت دانا نیاید سواب
بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه
همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بختبرگشتگان
تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک
همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان بایوان تو اندر مغاک
بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهندشت
ازان نامداران یکی خسته بود
بشمشیر ازیشان بجان رسته بود
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را
بدو گفت کای شیر من زندهام
بر کشتگان خوار افگندهام
سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
بشد تیز بهرام تا پیش اوی
بدل مهربان و بتن خویش اوی
برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگی ست
تبه بودن این ز نابستگی ست
چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی
یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدست از پی تاج شاه
چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم بزودی سوی لشکرت
وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت
میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون
فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت
خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ
سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#رشن_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز آدینه: #ناهید_شید:
به☀️روز ۱۴ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #ناهید_شید:
۱۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Friday 🌖ماه:
برابر با روز 05 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 05
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون، ندای وژدان
نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#رشن_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز آدینه: #ناهید_شید:
به☀️روز ۱۴ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #ناهید_شید:
۱۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Friday 🌖ماه:
برابر با روز 05 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 05
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون، ندای وژدان
نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در پگاهان، شب بی خویش میگردد.
در تاریکی سیاهگُوُوُن بر آب میدود
و پشت بر باد ایستاده است.
مهتاب که به جنگ با آفتاب نیامد
تیکههای ابر را راهنمای خود گرداند که بامداد
به راه خود نیفتد او راهی فرسنگهایی گردد
و از هزاران تپه و کوهستانهای بسیار گذر کند،
سپس از مارپیچ رودها راه را بپیماید آنگاه
بر دوش بِکِشَد روشنای خورشید را و بر دوش
بگیرد بخشی از پرتو آفتاب را و بر شانههایش
بگذارد و تا مرز توان پخش نماید این روشنی را
تا سرزمینهای دور دست برساند و رو به گُستره زمین بنهد تا به آرامی بخرامد،
به کوه وُ جنگل وُ دشتها پس بنشیند میان گُلها و چمنها.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در پگاهان، شب بی خویش میگردد.
در تاریکی سیاهگُوُوُن بر آب میدود
و پشت بر باد ایستاده است.
مهتاب که به جنگ با آفتاب نیامد
تیکههای ابر را راهنمای خود گرداند که بامداد
به راه خود نیفتد او راهی فرسنگهایی گردد
و از هزاران تپه و کوهستانهای بسیار گذر کند،
سپس از مارپیچ رودها راه را بپیماید آنگاه
بر دوش بِکِشَد روشنای خورشید را و بر دوش
بگیرد بخشی از پرتو آفتاب را و بر شانههایش
بگذارد و تا مرز توان پخش نماید این روشنی را
تا سرزمینهای دور دست برساند و رو به گُستره زمین بنهد تا به آرامی بخرامد،
به کوه وُ جنگل وُ دشتها پس بنشیند میان گُلها و چمنها.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز آدینه= #ناهید_شید؛
۱۴ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓به آگاهی همگان رسانیدن فرمان مشروطیت.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز آدینه= #ناهید_شید؛
۱۴ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓به آگاهی همگان رسانیدن فرمان مشروطیت.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۲۰)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاوش
برگ ۱۶
همی شد دمان تا رسید اندروی
ز ترگ و ز خفتان پر از آب روی
چو بگرفت هم در زمان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
چو بفشارد ران هیچ نگذارد پی
سوار و تو باره پرخاک و خوی
چنان تنگدل شد بیکبارگی
که شمشیر زد بر پی بارگی
وزان جایگه تا بدین رزمگاه
پیاده بپیمود چون باد راه
سراسر همه دشت پرکشته دید
زمین چون گل ارغوان کشته دید
همی گفت کا کنون چه سازیم روی
برین دشت بی بارگی راه جوی
ازو سرکشان آگهی یافتند
سواری صد از قلب بشتافتند
که او را بگیرند زان رزمگاه
برندش بر پهلوان سپاه
کمان را بزه کرد بهرام شیر
ببارید تیر از کمان دلیر
چو تیری یکی در کمان راندی
بپیرامنش کس کجا ماندی
از ایشان فراوان بخست و بکشت
پیاده نپبچید و ننمود پشت
سواران همه بازگشتند ازوی
بنزدیک پیران نهادند روی
چو لشکر ز بهرام شد ناپدید
ز هر سو بسی تیر گرد آورید
چو لشکر بیامد بر پهلوان
بگفت با او سراسر گوان
فراوان سخن رفت زان رزمساز
ز پیکار او آشکارا و راز
بگفتند کاینت هژبر دلیر
پیاده نگردد خود از جنگ سیر
بپرسید پیران که این مرد کیست؟
ازآن نامداران ورانام چیست؟
یکی گفت بهرام شیراوژن است
که لشکر سراسر بدو روشن است
برویین چنین گفت پیران که خیز
که بهرام را نیست جای گریز
مگر زنده او را بچنگ آوری
زمانه براساید از داوری
ز لشکر کسی را که باید ببر
کجا نامدارست و پرخاشخر
چو بشنید رویین بیامد دمان
نبودش بس اندیشهی بدگمان
بر تیر بنشست بهرام شیر
نهاده سپر بر سر و چرخ زیر
یکی تیرباران برویین بکرد
که شد ماه تابنده چون لاژورد
چو رویین پیران ز تیرش بخست
یلان را همه کند شد پای و دست
بسستی بر پهلوان آمدند
پر از درد و تیرهروان آمدند
که هرگز چنین یک پیاده بجنگ
ز دریا ندیدیم جنگی نهنگ
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر بارهی تند تاز
همی رفت با او بسی رزمساز
بیامد بدو گفت کای نامدار
پیاده چرا ساختی کارزار
نه تو با سیاووش بتوران بدی
همانا بپرخاش و سوران بدی
مرا با تو نان و نمک خوردن است
نشستن همان مهر پروردن است
نباید که با این نژاد و گهر
بدین شیرمردی و چندین هنر
ز بالا بخاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
بیا تا بسازیم سوگند و بند
براهی که آید دلت را پسند
ازان پس یکی با تو خویشی کنیم
چو خویشی بود رای بیشی کنیم
پیاده تو با لشکری نامدار
نتابی مخور باتنت زینهار
بدو گفت بهرام کای پهلوان
خردمند و بیناو روشنروان
مرا حاجت از تو یکی بارگیست
وگر نه مرا جنگ یکبارگیست
بدو گفت پیران که ای نامجوی
ندانی که این رای را نیست روی
تو را این به آید که گفتم سخن
دلیری و بر خیره تندی مکن
ببین تا سواران آن انجمن
نهند این چنین ننگ بر خویشتن
که چندین تن از تخمهی مهتران
ز دیهیم داران و کنداوران
ز پیکار تو کشته و خسته شد
چنین رزم ناگاه پیوسته شد
که جوید گذر سوی ایران کنون
مگر آنک جوشد ورا مغز و خون
اگر نیستی رنج افراسیاب
که گردد سرش زین سخن پرشتاب
تو را بارگی دادمی ای جوان
بدان تات بردی بر پهلوان
برفت او و آمد ز لشکر تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو
ز پیران بپرسید و پیران بگفت
که بهرام را از یلان نیست جفت
بمهرش بدادم بسی پند خوب
نمودم بدو راه و پیوند خوب
سخن را نبد بر دلش هیچ راه
همی راه جوید بایران سپاه
بپیران چنین گفت جنگی تژاو
که با مهر جان تو را نیست تاو
شوم گر پیاده بچنگ آرمش
سر اندر زمان زیر سنگ آرمش
بیامد شتابان بدان رزمگاه
کجا بود بهرام یل بیسپاه
چو بهرام را دید نیزه بدست
یکی برخروشید چون پیل مست
بدو گفت ازین لشکر نامدار
پیاده یکی مرد و چندین سوار
بایران گرازید خواهی همی
سرت برفرازید خواهی همی
سران را سپردی سر اندر زمان
گه آمد که بر تو سرآید زمان
پس آنگه بفرمود کاندر نهید
بتیر و بگرز و بژوپین دهید
برو انجمن شد یکی لشکری
هرانکس که بد از دلیران سری
کمان را بزه کرد بهرام گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت
چو نیزه قلم شد بگرز و بتیغ
همی خون چکانید بر تیره میغ
چو رزمش برین گونه پیوسته شد
به تیرش دلاور بسی خسته شد
چو بهرام یل گشت بیتوش و تاو
پس پشت او اندر آمد تژاو
یکی تیغ زد بر سر کتف اوی
که شیر اندر آمد ز بالا بروی
جدا شد ز تن دست خنجرگزار
فروماند از رزم و برگشت کار
تژاو ستمگاره را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
بپیچید ازو روی پر درد و شرم
بجوش آمدش در جگر خون گرم
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل گیو گشت از برادر درشت
ببیژن چنین گفت کای رهنمای
برادر نیامد همی باز جای
بباید شدن تا وراکار چیست
نباید که بر رفته باید گریست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۲۰)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاوش
برگ ۱۶
همی شد دمان تا رسید اندروی
ز ترگ و ز خفتان پر از آب روی
چو بگرفت هم در زمان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
چو بفشارد ران هیچ نگذارد پی
سوار و تو باره پرخاک و خوی
چنان تنگدل شد بیکبارگی
که شمشیر زد بر پی بارگی
وزان جایگه تا بدین رزمگاه
پیاده بپیمود چون باد راه
سراسر همه دشت پرکشته دید
زمین چون گل ارغوان کشته دید
همی گفت کا کنون چه سازیم روی
برین دشت بی بارگی راه جوی
ازو سرکشان آگهی یافتند
سواری صد از قلب بشتافتند
که او را بگیرند زان رزمگاه
برندش بر پهلوان سپاه
کمان را بزه کرد بهرام شیر
ببارید تیر از کمان دلیر
چو تیری یکی در کمان راندی
بپیرامنش کس کجا ماندی
از ایشان فراوان بخست و بکشت
پیاده نپبچید و ننمود پشت
سواران همه بازگشتند ازوی
بنزدیک پیران نهادند روی
چو لشکر ز بهرام شد ناپدید
ز هر سو بسی تیر گرد آورید
چو لشکر بیامد بر پهلوان
بگفت با او سراسر گوان
فراوان سخن رفت زان رزمساز
ز پیکار او آشکارا و راز
بگفتند کاینت هژبر دلیر
پیاده نگردد خود از جنگ سیر
بپرسید پیران که این مرد کیست؟
ازآن نامداران ورانام چیست؟
یکی گفت بهرام شیراوژن است
که لشکر سراسر بدو روشن است
برویین چنین گفت پیران که خیز
که بهرام را نیست جای گریز
مگر زنده او را بچنگ آوری
زمانه براساید از داوری
ز لشکر کسی را که باید ببر
کجا نامدارست و پرخاشخر
چو بشنید رویین بیامد دمان
نبودش بس اندیشهی بدگمان
بر تیر بنشست بهرام شیر
نهاده سپر بر سر و چرخ زیر
یکی تیرباران برویین بکرد
که شد ماه تابنده چون لاژورد
چو رویین پیران ز تیرش بخست
یلان را همه کند شد پای و دست
بسستی بر پهلوان آمدند
پر از درد و تیرهروان آمدند
که هرگز چنین یک پیاده بجنگ
ز دریا ندیدیم جنگی نهنگ
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر بارهی تند تاز
همی رفت با او بسی رزمساز
بیامد بدو گفت کای نامدار
پیاده چرا ساختی کارزار
نه تو با سیاووش بتوران بدی
همانا بپرخاش و سوران بدی
مرا با تو نان و نمک خوردن است
نشستن همان مهر پروردن است
نباید که با این نژاد و گهر
بدین شیرمردی و چندین هنر
ز بالا بخاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
بیا تا بسازیم سوگند و بند
براهی که آید دلت را پسند
ازان پس یکی با تو خویشی کنیم
چو خویشی بود رای بیشی کنیم
پیاده تو با لشکری نامدار
نتابی مخور باتنت زینهار
بدو گفت بهرام کای پهلوان
خردمند و بیناو روشنروان
مرا حاجت از تو یکی بارگیست
وگر نه مرا جنگ یکبارگیست
بدو گفت پیران که ای نامجوی
ندانی که این رای را نیست روی
تو را این به آید که گفتم سخن
دلیری و بر خیره تندی مکن
ببین تا سواران آن انجمن
نهند این چنین ننگ بر خویشتن
که چندین تن از تخمهی مهتران
ز دیهیم داران و کنداوران
ز پیکار تو کشته و خسته شد
چنین رزم ناگاه پیوسته شد
که جوید گذر سوی ایران کنون
مگر آنک جوشد ورا مغز و خون
اگر نیستی رنج افراسیاب
که گردد سرش زین سخن پرشتاب
تو را بارگی دادمی ای جوان
بدان تات بردی بر پهلوان
برفت او و آمد ز لشکر تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو
ز پیران بپرسید و پیران بگفت
که بهرام را از یلان نیست جفت
بمهرش بدادم بسی پند خوب
نمودم بدو راه و پیوند خوب
سخن را نبد بر دلش هیچ راه
همی راه جوید بایران سپاه
بپیران چنین گفت جنگی تژاو
که با مهر جان تو را نیست تاو
شوم گر پیاده بچنگ آرمش
سر اندر زمان زیر سنگ آرمش
بیامد شتابان بدان رزمگاه
کجا بود بهرام یل بیسپاه
چو بهرام را دید نیزه بدست
یکی برخروشید چون پیل مست
بدو گفت ازین لشکر نامدار
پیاده یکی مرد و چندین سوار
بایران گرازید خواهی همی
سرت برفرازید خواهی همی
سران را سپردی سر اندر زمان
گه آمد که بر تو سرآید زمان
پس آنگه بفرمود کاندر نهید
بتیر و بگرز و بژوپین دهید
برو انجمن شد یکی لشکری
هرانکس که بد از دلیران سری
کمان را بزه کرد بهرام گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت
چو نیزه قلم شد بگرز و بتیغ
همی خون چکانید بر تیره میغ
چو رزمش برین گونه پیوسته شد
به تیرش دلاور بسی خسته شد
چو بهرام یل گشت بیتوش و تاو
پس پشت او اندر آمد تژاو
یکی تیغ زد بر سر کتف اوی
که شیر اندر آمد ز بالا بروی
جدا شد ز تن دست خنجرگزار
فروماند از رزم و برگشت کار
تژاو ستمگاره را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
بپیچید ازو روی پر درد و شرم
بجوش آمدش در جگر خون گرم
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل گیو گشت از برادر درشت
ببیژن چنین گفت کای رهنمای
برادر نیامد همی باز جای
بباید شدن تا وراکار چیست
نباید که بر رفته باید گریست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#فروردین_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز شنبه: #کیوان_شید:
به☀️روز ۱۵ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روزشنبه: #کیوان_شید:
۱۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Saturday🌖 ماه:
برابر با روز 06 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 06
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔥دیدار پیرنارکی
🔥#فروردین، #فروهر.
🪔 نیروی پیشرفت.
خِرَد گر کند شهریاری به جان
بسازد بهشتی به نفس و روان
شود جان و تن، همگرا با اَشا
خودِ فروَهر، جامِ گیتی نما.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #تاج_خروس،
نماد #فروردین_ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#فروردین_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز شنبه: #کیوان_شید:
به☀️روز ۱۵ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روزشنبه: #کیوان_شید:
۱۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Saturday🌖 ماه:
برابر با روز 06 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 06
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔥دیدار پیرنارکی
🔥#فروردین، #فروهر.
🪔 نیروی پیشرفت.
خِرَد گر کند شهریاری به جان
بسازد بهشتی به نفس و روان
شود جان و تن، همگرا با اَشا
خودِ فروَهر، جامِ گیتی نما.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #تاج_خروس،
نماد #فروردین_ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در بامدادان آسمان جامهای با رنگ روشن بَرتَن میپوشاند،
و با شتاب مرزهای تاریکِ شب را درمینوردد.
سپس پارگیهای زمین را که همچون بال و پَرهای
پرندهای توی لَک رفته میدوزد.
و با فرو فرستادنِ روشنایی آنان را میپوشد.
بامداد روشن که میآید تاریکی شب آواره میگردد
و در دشتِ آبی آسمان چراغی میافروزد،
در آتش تنورهی آتشینِ خورشید گاهی از فراز و نشیب کوهها و گاهی در میان دشتها و درهها
با گذشتن از رودخانههای تندآب به جستجوی
تاریکی میپردازد و با درختان سالخورده سرگرم گفتگو میگردد و زودتر زبان روشنای بامداد را به سخن گفتن میگشاید....!!!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در بامدادان آسمان جامهای با رنگ روشن بَرتَن میپوشاند،
و با شتاب مرزهای تاریکِ شب را درمینوردد.
سپس پارگیهای زمین را که همچون بال و پَرهای
پرندهای توی لَک رفته میدوزد.
و با فرو فرستادنِ روشنایی آنان را میپوشد.
بامداد روشن که میآید تاریکی شب آواره میگردد
و در دشتِ آبی آسمان چراغی میافروزد،
در آتش تنورهی آتشینِ خورشید گاهی از فراز و نشیب کوهها و گاهی در میان دشتها و درهها
با گذشتن از رودخانههای تندآب به جستجوی
تاریکی میپردازد و با درختان سالخورده سرگرم گفتگو میگردد و زودتر زبان روشنای بامداد را به سخن گفتن میگشاید....!!!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
پیشکش هفته:
فرازی دیگر از شاهنامه،
سخن سخته فرزانه توس.!
همراه با بهترین آرزوها،
برای همه هممیهنان، بویژه یاران همراه.!
مهرورزتان: #سیروس_حامی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
فرازی دیگر از شاهنامه،
سخن سخته فرزانه توس.!
همراه با بهترین آرزوها،
برای همه هممیهنان، بویژه یاران همراه.!
مهرورزتان: #سیروس_حامی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🌼🌸🍀
🌸🍀
🍀
چنینست رسمِ جهانِ جهان
که کردار خویش از تو دارد نهان
همی با تو در پرده بازی کند
ز پُرّی و از بینیازی کند
به رنجِ درازیم در چنگِ آز
چه دانیم باز آشکارا ز راز؟
ز باد آمدی، رفت خواهی به گَرد
چه دانی که با تو چه خواهند کرد؟
#فردوسی
و در این هفته امیدوارم:
که بر گاه
تا مشک بوید
ببوی.
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
#چکامه_پارسی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍀
🌸🍀
🌼🌸🍀
🌸🍀
🍀
چنینست رسمِ جهانِ جهان
که کردار خویش از تو دارد نهان
همی با تو در پرده بازی کند
ز پُرّی و از بینیازی کند
به رنجِ درازیم در چنگِ آز
چه دانیم باز آشکارا ز راز؟
ز باد آمدی، رفت خواهی به گَرد
چه دانی که با تو چه خواهند کرد؟
#فردوسی
و در این هفته امیدوارم:
که بر گاه
تا مشک بوید
ببوی.
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
#چکامه_پارسی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍀
🌸🍀
🌼🌸🍀
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز شنبه= #کیوان_شید؛
۱۵ 🦁 امرداد ماه= #دی_به_دیبامهر_روزآفریدگار؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۵ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓 گاهنبار میدیوشِم، جشن میانهی تابستان.!
🗓 پرتاب بمب اتمی آمریکا در هیروشیما با بیش از ۱۶۰ هزار کشته و زخمی. (۱۹۴۵ زایشی.)
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز شنبه= #کیوان_شید؛
۱۵ 🦁 امرداد ماه= #دی_به_دیبامهر_روزآفریدگار؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۵ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓 گاهنبار میدیوشِم، جشن میانهی تابستان.!
🗓 پرتاب بمب اتمی آمریکا در هیروشیما با بیش از ۱۶۰ هزار کشته و زخمی. (۱۹۴۵ زایشی.)
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🔍#نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻تعداد= شمار، شماره، شمار شمارگان، شمارگان، شمارش.
🔻به تعداد= به شماره.
🔻پر تعداد= پرشمار.
🔻تعداد محدودی= شمار اندکی.
🔻تعدادی= شماری، چندی.
🔻تَعدُد= بسیاری، بیشماری، بیشمارشدن، بَسماری.
🔻تَعدُد زوجات= چندهمسری، چند زنی.
🔻متعدد= انبوه، فراوان، بیشمار، پُرشمار، بسیار، چندین، گوناگون، رنگارنگ.
🔻معدود= شُمُرده، اندکشمار، انگشتشمار، اندک، اند، نایافته.
🔻معدودات= شُمُردگان، اندکان.
🔻معدوده= شُمُرده، اند، اندک.
🔻معدودی= شماری.
💥✍نمونه:
🔺به تعداد آدما راه برای رسیدن به خدا هست.= به شُمار آدمها راه برای رسیدن به خدا است.
🔺تعدادشان بیشتر از ما بود.= شمارشان بیشتر از ما بود.
🔺تعداد تلفات و مجروحین زلزله، بالغ بر صد نفر بود.= شمارِ کشتگان و زخمیان زمینلرزه، به سد تن رسید.
شمارِ جانباختگان و زخمدیدگان بومَهَن، در مرز سد تن بود.
🔺تعدادی دایره متحدالمرکز در شکل داریم =
چند پرهونِ همآژگاه در نگاره داریم
🔺محرومین دنیا متعددند =
بیبهرگان جهان پُرشمارند
🔺مـُحـَسَنات متعددی در این عمل خیر هست= خوبیهای فراوانی در این کار نیک است.
🔺در چه تعداد چاپ شده؟= در چه شمارگانی چاپ شده است.؟
🔺معنی معدودی از کلمات را نفهمیدم.= چمار شماری از واژهها را درنیافتم.
🔺آیا با تعدد زوجات موافقید.؟= آیا با چند زنی هَمداستانید.؟
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#تعداد #تعدد #متعدد #معدود
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻تعداد= شمار، شماره، شمار شمارگان، شمارگان، شمارش.
🔻به تعداد= به شماره.
🔻پر تعداد= پرشمار.
🔻تعداد محدودی= شمار اندکی.
🔻تعدادی= شماری، چندی.
🔻تَعدُد= بسیاری، بیشماری، بیشمارشدن، بَسماری.
🔻تَعدُد زوجات= چندهمسری، چند زنی.
🔻متعدد= انبوه، فراوان، بیشمار، پُرشمار، بسیار، چندین، گوناگون، رنگارنگ.
🔻معدود= شُمُرده، اندکشمار، انگشتشمار، اندک، اند، نایافته.
🔻معدودات= شُمُردگان، اندکان.
🔻معدوده= شُمُرده، اند، اندک.
🔻معدودی= شماری.
💥✍نمونه:
🔺به تعداد آدما راه برای رسیدن به خدا هست.= به شُمار آدمها راه برای رسیدن به خدا است.
🔺تعدادشان بیشتر از ما بود.= شمارشان بیشتر از ما بود.
🔺تعداد تلفات و مجروحین زلزله، بالغ بر صد نفر بود.= شمارِ کشتگان و زخمیان زمینلرزه، به سد تن رسید.
شمارِ جانباختگان و زخمدیدگان بومَهَن، در مرز سد تن بود.
🔺تعدادی دایره متحدالمرکز در شکل داریم =
چند پرهونِ همآژگاه در نگاره داریم
🔺محرومین دنیا متعددند =
بیبهرگان جهان پُرشمارند
🔺مـُحـَسَنات متعددی در این عمل خیر هست= خوبیهای فراوانی در این کار نیک است.
🔺در چه تعداد چاپ شده؟= در چه شمارگانی چاپ شده است.؟
🔺معنی معدودی از کلمات را نفهمیدم.= چمار شماری از واژهها را درنیافتم.
🔺آیا با تعدد زوجات موافقید.؟= آیا با چند زنی هَمداستانید.؟
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#تعداد #تعدد #متعدد #معدود
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾