🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۱۱ 🦁 امرداد ماه= #خور_آفتاب؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۱ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۱۱ 🦁 امرداد ماه= #خور_آفتاب؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۱ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 داستان #سیاووش: (سیاووش و سودابه)
💠 بخش نخست:
📺 سیاوش و سودابه: ساخت سال ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 از تاجیک فیلم.
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
💠 بخش نخست:
📺 سیاوش و سودابه: ساخت سال ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: بوریس کیمیاگرف.
📼 از تاجیک فیلم.
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔍#نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی:
قبل از ظهر= پیش نیمروز، پیش از نیمروز، چاشت، چاشتگاه.
💥نمونه:
این کار تا قبل از ظهر به اتمام میرسد= این کار تا پیش از نیمروز به پایان میرسد.
تا قبل از ظهر برگردید= تا چاشتگاه برگردید.
#مجید_دری؛
#پارسی_پاک.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی:
قبل از ظهر= پیش نیمروز، پیش از نیمروز، چاشت، چاشتگاه.
💥نمونه:
این کار تا قبل از ظهر به اتمام میرسد= این کار تا پیش از نیمروز به پایان میرسد.
تا قبل از ظهر برگردید= تا چاشتگاه برگردید.
#مجید_دری؛
#پارسی_پاک.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#تلنگر:
چرا انسانهای ابله، اعتماد بهنفس بالایی دارند؟
«اغلب با اعتماد بهنفس گفته میشود که خاستگاه انسان هرگز شناخته نمیشود!
باید بگویم که نادانی از دانش، اعتماد بهنفس بیشتری به انسان میبخشد.
آن کسانی که کم میدانند(نه کسانی که زیاد میدانند) هستند که ادعا میکنند این یا آن مساله هرگز توسط علم حل نخواهد شد.
#چارلز_داروین.✨📕🖋✨
گفتارهای ارزنده را پارسی بنویسیم و پارسی بخوانیم:
✨📕🖋✨
چرا آدمهای نابخرد، خودباوری بالایی دارند؟
«بیشتر با خودباوری گفته میشود که خاستگاه آدمی هرگز شناخته نمیشود!
باید بگویم که نادانی از دانش، خودباوری بیشتری به آدمی میبخشد.
آن کسانی که کم میدانند (نه کسانی که بسیار میدانند) هستند که داومندند این یا آن پرسمان هرگز بهدست دانش گشوده نخواهد شد»
برگردان به #پارسی_پاک
#مهدی_اسماعیلی
ویرایش و پینوشت: ✨📕🖋✨
پینوشت:
ادعا میکنند= داومند هستند، داومندند
(از کارواژهی«داویدن» است و در«داوطلب» هم بهکار رفته است)
آدم= نام دگرگون شدهی ایودامَن است.
ایودامَن به چم (معنی) نخستین آفریده است.
بر پایه آنچه در اوستا آمده،
ایودامَن، نخستین کسی است که آفریده شده است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
چرا انسانهای ابله، اعتماد بهنفس بالایی دارند؟
«اغلب با اعتماد بهنفس گفته میشود که خاستگاه انسان هرگز شناخته نمیشود!
باید بگویم که نادانی از دانش، اعتماد بهنفس بیشتری به انسان میبخشد.
آن کسانی که کم میدانند(نه کسانی که زیاد میدانند) هستند که ادعا میکنند این یا آن مساله هرگز توسط علم حل نخواهد شد.
#چارلز_داروین.✨📕🖋✨
گفتارهای ارزنده را پارسی بنویسیم و پارسی بخوانیم:
✨📕🖋✨
چرا آدمهای نابخرد، خودباوری بالایی دارند؟
«بیشتر با خودباوری گفته میشود که خاستگاه آدمی هرگز شناخته نمیشود!
باید بگویم که نادانی از دانش، خودباوری بیشتری به آدمی میبخشد.
آن کسانی که کم میدانند (نه کسانی که بسیار میدانند) هستند که داومندند این یا آن پرسمان هرگز بهدست دانش گشوده نخواهد شد»
برگردان به #پارسی_پاک
#مهدی_اسماعیلی
ویرایش و پینوشت: ✨📕🖋✨
پینوشت:
ادعا میکنند= داومند هستند، داومندند
(از کارواژهی«داویدن» است و در«داوطلب» هم بهکار رفته است)
آدم= نام دگرگون شدهی ایودامَن است.
ایودامَن به چم (معنی) نخستین آفریده است.
بر پایه آنچه در اوستا آمده،
ایودامَن، نخستین کسی است که آفریده شده است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی
بخش: (۲۱۷)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۳)
بیاورد تووس آن گرامی درفش
ابا کوس و پیلان و زرینه کفش
بنزد فریبرز بردند و گفت
که آمد سزا را سزاوار جفت
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
برفت و ببرد آنک بد نوذری
سواران جنگ اور و لشکری
بنزدیک شاه آمد از دشت جنگ
برهبر نکرد ایچ گونه درنگ
زمین را ببوسید در پیش شاه
نکرد ایچ خسرو بدو در نگاه
بدشنام بگشاد لب شهریار
بران انجمن تووس را کرد خوار
ازان پس بدو گفت کای بدنشان
که کمباد نامت ز گردنکشان
نترسی همی از جهاندار پاک
ز گردان نیامد ترا شرم و باک
نگفتم مرو سوی راه چرم
برفتی و دادی دل من به غم
نخستین بکین من آراستی
نژاد سیاووش را کاستی
برادر سرافراز جنگی فرود
کجا هم چنو در زمانه نبود
بکشتی کسی را که در کارزار
چو تو لشکری خواستی روزگار
وزان پس که رفتی بران رزمگاه
نبودت بجز رامش و بزمگاه
تو را جایگاه نیست در شارستان
بزیبد ترا بند و بیمارستان
تو را پیش آزادگان کار نیست
کجا مر ترا رای هشیار نیست
سزاوار مسماری و بند و غل
نه اندر خور تاج و دیهیم و مل
نژاد منوچهر و ریش سپید
تو را داد بر زندگانی امید
وگرنه بفرمودمی تا سرت
بداندیش کردی جدا از برت
برو جاودان خانه زندان توست
همان گوهر بد نگهبان توست
ز پیشش براند و بفرمود بند
به بند از دلش بیخ شادی بکند
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
از آن پس بفرمود رهام را
که پیدا کند با گهر نام را
بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
بگویش که کردار گردان سپهر
همیشه چنین بود پر درد و مهر
یکی را برآرد بچرخ بلند
یکی را کند زار و خوار و نژند
کسی کو بلاجست گرد آن بود
شبیخون نه کردار مردان بود
شبیخون نسازند کنداوران
کسی کو گراید بگرز گران
تو گر با درنگی درنگ آوریم
گرت رای جنگ ست جنگ آوریم
ز پیش فریبرز رهام گرد
برون رفت و پیغام و نامه ببرد
بیامد تلایه بدیدش براه
بپرسیدش از نام وز جایگاه
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم
پیام فریبرز کاووس شاه
به پیران رسانم بدین رزمگاه
ز پیش تلایه سواری چو گرد
بیامد سخنها همه یاد کرد
که رهام گودرز زان رزمگاه
بیامد سوی پهلوان سپاه
بفرمود تا پیش اوی آورند
گشادهدل و تازهروی آورند
سراینده رهام شد پیش اوی
بترس از نهان بداندیش اوی
چو پیران ورا دید بنواختش
بپرسید و بر تخت بنشاختش
برآورد رهام راز از نهفت
پیام فریبرز با او بگفت
چنین گفت پیران برهام گرد
که این جنگ را خرد نتوان شمرد
شما را بد این پیش دستی بجنگ
ندیدیم با تووس رای و درنگ
بمرز اندر آمد چو گرگ سترگ
همی کشت بیباک خرد و بزرگ
چه مایه بکشت و چه مایه ببرد
بدو نیک این مرز یکسان شمرد
مکافات این بد کنون یافتند
اگر چند با کینه بشتافتند
کنون گر تویی پهلوان سپاه
چنانچون ترا باید از من بخواه
گر ایدونک یک ماه خواهی درنگ
ز لشکر نیاید سواری بجنگ
وگر جنگ جویی منم برکنار
بیارای و برکش صف کارزار
چو یک مه بدین آرزو بشمرید
که از مرز تورانزمین بگذرید
برانید لشکر سوی مرز خویش
ببینید یکسر همه ارز خویش
وگرنه بجنگ اندر آرید چنگ
مخواهید زین پس زمان و درنگ
یکی خلعت آراست رهام را
چنانچون بود درخور نام را
بنزد فریبرز رهام گرد
بیاورد نامه چنانچون ببرد
فریبرز چون یافت روز درنگ
بهر سو بیازید چون شیرچنگ
سر بدرهها را گشادن گرفت
نهاده همه رای دادن گرفت
کشیدند و لشکر بیاراستند
ز هر چیز لختی بپیراستند
چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هم از یال اسپان و دست و عنان
ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
تو گفتی جهان دام نر اژدهاست
وگر آسمان بر زمین گشت راست
نبد پشه را روزگار گذر
ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر
سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاووس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه
فریبرز با لشکر خویش گفت
که ما را هنرها شد اندر نهفت
یک امروز چون شیر جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
کزین ننگ تا جاودان بر سپاه
بخندند همی گرز و رومی کلاه
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزانی که ریزد درخت
تو گفتی هوا پر کرگس شدست
زمین از پی پیل پامس شدست
نبد بر هوا مرغ را جایگاه
ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه
درفشیدن تیغ الماسگون
بکردار آتش بگرد اندرون
تو گفتی زمین روی زنگی شدست
ستاره دل پیل جنگی شدست
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز
برآمد همی از جهان رستخیز
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف.
🖍📜بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی
بخش: (۲۱۷)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۳)
بیاورد تووس آن گرامی درفش
ابا کوس و پیلان و زرینه کفش
بنزد فریبرز بردند و گفت
که آمد سزا را سزاوار جفت
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
برفت و ببرد آنک بد نوذری
سواران جنگ اور و لشکری
بنزدیک شاه آمد از دشت جنگ
برهبر نکرد ایچ گونه درنگ
زمین را ببوسید در پیش شاه
نکرد ایچ خسرو بدو در نگاه
بدشنام بگشاد لب شهریار
بران انجمن تووس را کرد خوار
ازان پس بدو گفت کای بدنشان
که کمباد نامت ز گردنکشان
نترسی همی از جهاندار پاک
ز گردان نیامد ترا شرم و باک
نگفتم مرو سوی راه چرم
برفتی و دادی دل من به غم
نخستین بکین من آراستی
نژاد سیاووش را کاستی
برادر سرافراز جنگی فرود
کجا هم چنو در زمانه نبود
بکشتی کسی را که در کارزار
چو تو لشکری خواستی روزگار
وزان پس که رفتی بران رزمگاه
نبودت بجز رامش و بزمگاه
تو را جایگاه نیست در شارستان
بزیبد ترا بند و بیمارستان
تو را پیش آزادگان کار نیست
کجا مر ترا رای هشیار نیست
سزاوار مسماری و بند و غل
نه اندر خور تاج و دیهیم و مل
نژاد منوچهر و ریش سپید
تو را داد بر زندگانی امید
وگرنه بفرمودمی تا سرت
بداندیش کردی جدا از برت
برو جاودان خانه زندان توست
همان گوهر بد نگهبان توست
ز پیشش براند و بفرمود بند
به بند از دلش بیخ شادی بکند
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
از آن پس بفرمود رهام را
که پیدا کند با گهر نام را
بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
بگویش که کردار گردان سپهر
همیشه چنین بود پر درد و مهر
یکی را برآرد بچرخ بلند
یکی را کند زار و خوار و نژند
کسی کو بلاجست گرد آن بود
شبیخون نه کردار مردان بود
شبیخون نسازند کنداوران
کسی کو گراید بگرز گران
تو گر با درنگی درنگ آوریم
گرت رای جنگ ست جنگ آوریم
ز پیش فریبرز رهام گرد
برون رفت و پیغام و نامه ببرد
بیامد تلایه بدیدش براه
بپرسیدش از نام وز جایگاه
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم
پیام فریبرز کاووس شاه
به پیران رسانم بدین رزمگاه
ز پیش تلایه سواری چو گرد
بیامد سخنها همه یاد کرد
که رهام گودرز زان رزمگاه
بیامد سوی پهلوان سپاه
بفرمود تا پیش اوی آورند
گشادهدل و تازهروی آورند
سراینده رهام شد پیش اوی
بترس از نهان بداندیش اوی
چو پیران ورا دید بنواختش
بپرسید و بر تخت بنشاختش
برآورد رهام راز از نهفت
پیام فریبرز با او بگفت
چنین گفت پیران برهام گرد
که این جنگ را خرد نتوان شمرد
شما را بد این پیش دستی بجنگ
ندیدیم با تووس رای و درنگ
بمرز اندر آمد چو گرگ سترگ
همی کشت بیباک خرد و بزرگ
چه مایه بکشت و چه مایه ببرد
بدو نیک این مرز یکسان شمرد
مکافات این بد کنون یافتند
اگر چند با کینه بشتافتند
کنون گر تویی پهلوان سپاه
چنانچون ترا باید از من بخواه
گر ایدونک یک ماه خواهی درنگ
ز لشکر نیاید سواری بجنگ
وگر جنگ جویی منم برکنار
بیارای و برکش صف کارزار
چو یک مه بدین آرزو بشمرید
که از مرز تورانزمین بگذرید
برانید لشکر سوی مرز خویش
ببینید یکسر همه ارز خویش
وگرنه بجنگ اندر آرید چنگ
مخواهید زین پس زمان و درنگ
یکی خلعت آراست رهام را
چنانچون بود درخور نام را
بنزد فریبرز رهام گرد
بیاورد نامه چنانچون ببرد
فریبرز چون یافت روز درنگ
بهر سو بیازید چون شیرچنگ
سر بدرهها را گشادن گرفت
نهاده همه رای دادن گرفت
کشیدند و لشکر بیاراستند
ز هر چیز لختی بپیراستند
چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هم از یال اسپان و دست و عنان
ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
تو گفتی جهان دام نر اژدهاست
وگر آسمان بر زمین گشت راست
نبد پشه را روزگار گذر
ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر
سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاووس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه
فریبرز با لشکر خویش گفت
که ما را هنرها شد اندر نهفت
یک امروز چون شیر جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
کزین ننگ تا جاودان بر سپاه
بخندند همی گرز و رومی کلاه
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزانی که ریزد درخت
تو گفتی هوا پر کرگس شدست
زمین از پی پیل پامس شدست
نبد بر هوا مرغ را جایگاه
ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه
درفشیدن تیغ الماسگون
بکردار آتش بگرد اندرون
تو گفتی زمین روی زنگی شدست
ستاره دل پیل جنگی شدست
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز
برآمد همی از جهان رستخیز
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف.
🖍📜بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز چهارشنبه= #تیر_شید؛
۱۲ 🦁 امرداد ماه= #مهتاب_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۲ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز چهارشنبه= #تیر_شید؛
۱۲ 🦁 امرداد ماه= #مهتاب_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۲ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۲
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در بامدادان چشماندازهای آسمان،
پهنه آبی بیکران با رگههای خاکستری
و پرتو زرین خورشید به چشم میآید.
نگاه را به آسمان میدوزد که بالهایش را
در هوای آزاد رها میکند.
سپس با چشمانی تیزبین سرگرم بازدید و جابجایی رفتن ستارگان و آمدنِ خورشید ست.
چه رفت و آمد زیبایی ست که با یک خیزش
خورشید یالهایش را به روی کوههای همیشگی
زمین شیرجه میزند و نگاهی به پشت سر
میاندازد که تاریکی شب بسر شده است،
و با شتاب از دیدهها نهان میگردد.
ناگهان بامداد برمیدمد.!
آنگاه آفتاب جایگزین مهتاب شده است.
و آسمان بالهایش را به هم میسایَد
تا تراز شب وُ روز وَ زمین و آسمان را یکنواخت سازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۲
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در بامدادان چشماندازهای آسمان،
پهنه آبی بیکران با رگههای خاکستری
و پرتو زرین خورشید به چشم میآید.
نگاه را به آسمان میدوزد که بالهایش را
در هوای آزاد رها میکند.
سپس با چشمانی تیزبین سرگرم بازدید و جابجایی رفتن ستارگان و آمدنِ خورشید ست.
چه رفت و آمد زیبایی ست که با یک خیزش
خورشید یالهایش را به روی کوههای همیشگی
زمین شیرجه میزند و نگاهی به پشت سر
میاندازد که تاریکی شب بسر شده است،
و با شتاب از دیدهها نهان میگردد.
ناگهان بامداد برمیدمد.!
آنگاه آفتاب جایگزین مهتاب شده است.
و آسمان بالهایش را به هم میسایَد
تا تراز شب وُ روز وَ زمین و آسمان را یکنواخت سازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
#زیباییهای_زبان_پارسی؛
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
🔷زَرّاد= از پارسی زرِه، جامهی نبرد در پهلوی Zreh و ودر پازند zereh برگرفته شده از واژهی اوستایی zradha ،زره ساز،زره گر.
💠زَرادُشتی= از پارسی زردُشتی
🔷زرّاق= از پارسی زرّاق، فریبکار، درغگویی که خود را اخترشناس می نمایاند.
💠زراوَند، زراوَندیات= از پارسی زراوند، زراوندیان از گیاهان دارویی برای درمان بندآماس(نقرس)
🔷زِرباب= از پارسی آب رَز، رَز (درخت انگور)
💠زربَطانه،سبطانه به مانک نیزه ای از نی برای شکار مرغان. برگرفته از همین واژه.
🔷زَربول= از پارسی زر پول، گونه ای کفش.
💠زرجون= از پارسی زرگون، نی زرد، تلایی رنگ.
🔷زَرَد= از پارسی زره.
💠زرد، زردی،،زردیّه= از پارسی زرد، در پارسی باستان zarta و در اوستا zareta= زرگونه، گل زرد آمده است.
🔷زرداب= از پارسی زرداب(صفرا) ،آب زرد، زرد روشن ،آب= روشن ، آبزخم
💠زِردار= از پارسی زردار،پول دار، برنام بزرگان دربار پادشاهی رومی، کنسانتین یکم.
🔷زردَج= از پارسی زردک
💠زردمه= از پارسی زردمه، سرِدَم (سر جای دَم و یا نفس) ،گلوی خشک، خفه کردن.
🔷زَرده= از پارسی شُله زرد
💠زرشک= از پارسی زرشک
🔷زَرَفکند= از پارسی زیرافکند، از آهنگ های خنیا.
دنباله دارد.
💥✍بزرگمهرصالحی؛
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
🔷زَرّاد= از پارسی زرِه، جامهی نبرد در پهلوی Zreh و ودر پازند zereh برگرفته شده از واژهی اوستایی zradha ،زره ساز،زره گر.
💠زَرادُشتی= از پارسی زردُشتی
🔷زرّاق= از پارسی زرّاق، فریبکار، درغگویی که خود را اخترشناس می نمایاند.
💠زراوَند، زراوَندیات= از پارسی زراوند، زراوندیان از گیاهان دارویی برای درمان بندآماس(نقرس)
🔷زِرباب= از پارسی آب رَز، رَز (درخت انگور)
💠زربَطانه،سبطانه به مانک نیزه ای از نی برای شکار مرغان. برگرفته از همین واژه.
🔷زَربول= از پارسی زر پول، گونه ای کفش.
💠زرجون= از پارسی زرگون، نی زرد، تلایی رنگ.
🔷زَرَد= از پارسی زره.
💠زرد، زردی،،زردیّه= از پارسی زرد، در پارسی باستان zarta و در اوستا zareta= زرگونه، گل زرد آمده است.
🔷زرداب= از پارسی زرداب(صفرا) ،آب زرد، زرد روشن ،آب= روشن ، آبزخم
💠زِردار= از پارسی زردار،پول دار، برنام بزرگان دربار پادشاهی رومی، کنسانتین یکم.
🔷زردَج= از پارسی زردک
💠زردمه= از پارسی زردمه، سرِدَم (سر جای دَم و یا نفس) ،گلوی خشک، خفه کردن.
🔷زَرده= از پارسی شُله زرد
💠زرشک= از پارسی زرشک
🔷زَرَفکند= از پارسی زیرافکند، از آهنگ های خنیا.
دنباله دارد.
💥✍بزرگمهرصالحی؛
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻آمین= ایدون باد، چُنین باد، بِشباش، بِشباد، بَرآوَر، بپذیر.
🔴آمین ثم آمین= چنین باد و چنینتر باد، همچنین باد و همچنینتر باد.
🔴آمین یا ربالعالمین= چُنین باد ایپروردگار دو جهان.
🚩 برخی«آمین» را واژهای«اِبری»(عبری)
و برگرفته از«آمُن» نام خدای مِسریان(مصریان) دانستهاند.
برخی نیز آن را پارسی و برگرفته از«همین» میدانند.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
💠با ما در #سرای_فرزندان_ایران؛ همراه باشید.!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻آمین= ایدون باد، چُنین باد، بِشباش، بِشباد، بَرآوَر، بپذیر.
🔴آمین ثم آمین= چنین باد و چنینتر باد، همچنین باد و همچنینتر باد.
🔴آمین یا ربالعالمین= چُنین باد ایپروردگار دو جهان.
🚩 برخی«آمین» را واژهای«اِبری»(عبری)
و برگرفته از«آمُن» نام خدای مِسریان(مصریان) دانستهاند.
برخی نیز آن را پارسی و برگرفته از«همین» میدانند.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
💠با ما در #سرای_فرزندان_ایران؛ همراه باشید.!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۸)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۴)
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختن
همی ز آهن آتش فرو ریختن
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
یکی حمله بردند برسوی گیو
بران گرزداران و شیران نیو
ببارید تیر از کمان سران
بران نامداران جوشن وران
چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنشست
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد
فریبرز باید کزان قلبگاه
گریزان بیاید ز پشت سپاه
پس آسان بود جنگ با میمنه
بچنگ آید آن رزمگاه و بنه
برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاووس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان پارسی نبد کس بپای
بماندند بر جای کووس و درفش
ز پیکارشان دیده ها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد به مشت
نگون گشته کووس و درفش و سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست
همی بود بر جای گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاووس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
ز مردن مرا و تو را چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ
ز دانا تو نشنیدی آن داستان
که برگوید از گفتهی باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند به مشت
تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ بیدار نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشارد بر جایگه پای خویش
گرازه برون آمد و گستهم
ابا برته و زنگهٔ یل بهم
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندران
کزین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید بجوی
وزان جایگه ران بیفشاردند
برزم اندرون گرز بگذاردند
ز هر سو سپه بیکران کشته شد
زمانه همی بر بدی گشته شد
به بیژن چنین گفت گودرز پیر
کز ایدر برو زود برسان تیر
بسوی فریبرز برکش عنان
به پیش من آر اختر کاویان
مگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی دشمن بنفش
چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ
بیامد بکردار آذرگشسپ
بنزد فریبرز و با او بگفت
که ایدر چه داری سپه در نهفت
عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر بر فزون زین مپای
اگر تو نیایی مرا ده درفش
سواران و این تیغهای بنفش
چو بیژن سخن با فریبرز گفت
نکرد او خرد با دل خویش جفت
یکی بانگ برزد به بیژن که رو
که در کار تندی و در جنگ نو
مرا شاه داد این درفش و سپاه
همین پهلوانی و تخت و کلاه
درفش از در بیژن گیو نیست
نه اندر جهان سربسر نیو نیست
یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش
بزد ناگهان بر میان درفش
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه برداشت گرد از میان
بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی
کشیدند گوپال و تیغ بنفش
به پیکار آن کاویانی درفش
چنین گفت هومان که آن اخترست
که نیروی ایران بدو اندر است
درفش بنفش ار بچنگ آوریم
جهان جمله بر شاه تنگ آوریم
کمان را بزه کرد بیژن چو گرد
بریشان یکی تیرباران بکرد
سپه یکسر از تیر او دور شد
همی گرگ درنده را سور شد
بگفتند با گیو و با گستهم
سواران که بودند با او بهم
که مان رفت باید بتوران سپاه
ربودن ازیشان همی تاج و گاه
ز گردان ایران دلاور سران
برفتند بسیار نیزهوران
بکشتند زیشان فراوان سوار
بیامد ز ره بیژن نامدار
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش
دگر باره از جای برخاستند
برآن دشت رزمی نو آراستند
به پیش سپه کشته شد ریونیز
که کاووس را بد چو جان عزیز
یکی تاجور شاه کهتر پسر
نیاز فریبرز و جان پدر
سر و تاج او اندر آمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک
ازان پس خروشی برآورد گیو
که ای نامداران و گردان نیو
چنویی نبود اندرین رزمگاه
جوان و سرافراز و فرزند شاه
نبیره جهاندار کاووس پیر
سه تن کشته شد زار بر خیره خیر.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۸)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۱۴)
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختن
همی ز آهن آتش فرو ریختن
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
یکی حمله بردند برسوی گیو
بران گرزداران و شیران نیو
ببارید تیر از کمان سران
بران نامداران جوشن وران
چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنشست
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد
فریبرز باید کزان قلبگاه
گریزان بیاید ز پشت سپاه
پس آسان بود جنگ با میمنه
بچنگ آید آن رزمگاه و بنه
برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاووس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان پارسی نبد کس بپای
بماندند بر جای کووس و درفش
ز پیکارشان دیده ها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد به مشت
نگون گشته کووس و درفش و سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست
همی بود بر جای گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاووس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
ز مردن مرا و تو را چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ
ز دانا تو نشنیدی آن داستان
که برگوید از گفتهی باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند به مشت
تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ بیدار نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشارد بر جایگه پای خویش
گرازه برون آمد و گستهم
ابا برته و زنگهٔ یل بهم
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندران
کزین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید بجوی
وزان جایگه ران بیفشاردند
برزم اندرون گرز بگذاردند
ز هر سو سپه بیکران کشته شد
زمانه همی بر بدی گشته شد
به بیژن چنین گفت گودرز پیر
کز ایدر برو زود برسان تیر
بسوی فریبرز برکش عنان
به پیش من آر اختر کاویان
مگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی دشمن بنفش
چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ
بیامد بکردار آذرگشسپ
بنزد فریبرز و با او بگفت
که ایدر چه داری سپه در نهفت
عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر بر فزون زین مپای
اگر تو نیایی مرا ده درفش
سواران و این تیغهای بنفش
چو بیژن سخن با فریبرز گفت
نکرد او خرد با دل خویش جفت
یکی بانگ برزد به بیژن که رو
که در کار تندی و در جنگ نو
مرا شاه داد این درفش و سپاه
همین پهلوانی و تخت و کلاه
درفش از در بیژن گیو نیست
نه اندر جهان سربسر نیو نیست
یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش
بزد ناگهان بر میان درفش
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه برداشت گرد از میان
بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی
کشیدند گوپال و تیغ بنفش
به پیکار آن کاویانی درفش
چنین گفت هومان که آن اخترست
که نیروی ایران بدو اندر است
درفش بنفش ار بچنگ آوریم
جهان جمله بر شاه تنگ آوریم
کمان را بزه کرد بیژن چو گرد
بریشان یکی تیرباران بکرد
سپه یکسر از تیر او دور شد
همی گرگ درنده را سور شد
بگفتند با گیو و با گستهم
سواران که بودند با او بهم
که مان رفت باید بتوران سپاه
ربودن ازیشان همی تاج و گاه
ز گردان ایران دلاور سران
برفتند بسیار نیزهوران
بکشتند زیشان فراوان سوار
بیامد ز ره بیژن نامدار
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش
دگر باره از جای برخاستند
برآن دشت رزمی نو آراستند
به پیش سپه کشته شد ریونیز
که کاووس را بد چو جان عزیز
یکی تاجور شاه کهتر پسر
نیاز فریبرز و جان پدر
سر و تاج او اندر آمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک
ازان پس خروشی برآورد گیو
که ای نامداران و گردان نیو
چنویی نبود اندرین رزمگاه
جوان و سرافراز و فرزند شاه
نبیره جهاندار کاووس پیر
سه تن کشته شد زار بر خیره خیر.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#سرووش_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۱۳ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۱۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 04 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 04
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون،ندای وژدان
🪔نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#سرووش_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۱۳ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۱۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 04 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 04
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون،ندای وژدان
🪔نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
هنگامی که سپیدهدمان برمیدمد.!
خورشید آرام آرام از آن سوی آسمان،
از آشیانهی خود بیرون میآید و تیکه پارههای
شناور تاریکی شب را در چالهچولههای آبی آسمان
را نابود میکند و همچون تندبادی خورشید را در
میانه آسمان مینشاند و نگرانی همه را برآورده
میسازد که مبادا؛ جایی از سرزمین خاکی جهان،
در تاریکی شب بماند و پُرسان پُرسان
به ژرفای آسمان میرسد
و در نیمهی روز پوستهی زمین را داغ میگرداند.
ناگفته نماند که دیرگاهی است که؛
جهان ساخته شده است از چهار ☆آخشیج:
مانند؛
خاک، آتش، آب و هوا. ....!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
☆آخشیج= عنصر سازنده.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
هنگامی که سپیدهدمان برمیدمد.!
خورشید آرام آرام از آن سوی آسمان،
از آشیانهی خود بیرون میآید و تیکه پارههای
شناور تاریکی شب را در چالهچولههای آبی آسمان
را نابود میکند و همچون تندبادی خورشید را در
میانه آسمان مینشاند و نگرانی همه را برآورده
میسازد که مبادا؛ جایی از سرزمین خاکی جهان،
در تاریکی شب بماند و پُرسان پُرسان
به ژرفای آسمان میرسد
و در نیمهی روز پوستهی زمین را داغ میگرداند.
ناگفته نماند که دیرگاهی است که؛
جهان ساخته شده است از چهار ☆آخشیج:
مانند؛
خاک، آتش، آب و هوا. ....!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
☆آخشیج= عنصر سازنده.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۱۳ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۱۳ 🦁 امرداد ماه= #تیر_تیشتر؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۱۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥داستان #سیاووش: (سیاووش و سودابه)
بخش: سوم
📺 سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: #بوریس_کیمیاگرف
📼 از تاجیک فیلم
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
بخش: سوم
📺 سیاوش و سودابه: سال ساخت؛ ۱۹۷۶
🎞 کارگردان: #بوریس_کیمیاگرف
📼 از تاجیک فیلم
#باشگاه_فیلم_شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 پویانمایی داستان های: #شاهنامه:
۲- بخش: دوم #هوشنگ.
💠 تازه ترین پویانمایی پخش شده دربارهی:
#شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Www.shahnamehpajohan.ir
۲- بخش: دوم #هوشنگ.
💠 تازه ترین پویانمایی پخش شده دربارهی:
#شاهنامه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Www.shahnamehpajohan.ir
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
این همه از 🌑 تاریکی بد نگویید
شما که فروش 💡چراغتان
از بالای همین 🌚 تاریکی است. ...!!!!
#شمس_لنگرودی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
شما که فروش 💡چراغتان
از بالای همین 🌚 تاریکی است. ...!!!!
#شمس_لنگرودی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔍 #نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻یا= ای
🔻یاالله= ای خدا، روی بپوشانید، زودباش(یالّا)، جان بکن(بالّا).
🔻یا اولیالابصار= ای چشم دارندگان
🔻یا حق= ای خدا.
🔻یا رب= پروردگارا.
🔻یا رحیم= ای مهربان، ای دَهِشمند.
🔻یا غفور= ای آمرزنده.
🔻یا لَلعَجَب= ای شگفتا، شگفتا.
🔻یالَیت= ای کاشکی، کاشکی.
🔻یا نصیب= بخت، بختآزمایی.
🔻یا هو= ای او، ای خدا.
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#یا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛
🔻یا= ای
🔻یاالله= ای خدا، روی بپوشانید، زودباش(یالّا)، جان بکن(بالّا).
🔻یا اولیالابصار= ای چشم دارندگان
🔻یا حق= ای خدا.
🔻یا رب= پروردگارا.
🔻یا رحیم= ای مهربان، ای دَهِشمند.
🔻یا غفور= ای آمرزنده.
🔻یا لَلعَجَب= ای شگفتا، شگفتا.
🔻یالَیت= ای کاشکی، کاشکی.
🔻یا نصیب= بخت، بختآزمایی.
🔻یا هو= ای او، ای خدا.
#مجید_دری
#پارسی_پاک
#یا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۹)
گفتار اندر داستان #فرود_سیا#سیاووش:
برگ(۱۵)
فرود سیاووش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز
اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان
اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید ز پارسی سپاه
نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در سَف کارزار
فزاید بر این ننگها نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز
چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو
برآمد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار
فراوان ز هر سو سپه گشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد
برآمیخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد
بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو ماند اندر شگفت
همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت
چنین هرزمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افکنده بود
هم از تخمهء گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج
هم از تخم کاووس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد
جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار
چو سیسد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب
ز خویشان پیران چو نُهسَد سوار
کم آمد بری روز در کارزار
همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتیافروز اوی
نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان
از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان بارهی گستهم کشته بود
پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست
چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد
بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامیتر از تو نباشد کسم
نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی
همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار
سواران ترکان همه شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند
ز گردان ایران برآمد خرووش
همی کر شد از نالهی کووس گوش
دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سربسر
بدانگه که آن تاج برداشتم
بنیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدست
چو گیرند بیمایه ترکان بدست
ببهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام من ست
سپهدار پیران بگیرد بدست
شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم بخاک اندر آید همی
بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بسر
ز بهر یکی چوب بسته دوال
شوی در دم اختر شوم فال
چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن
بجایی توان مرد کاید زمان
بکژی چرا برد باید گمان
بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانهست نو
یکی شوشهی زر بسیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاووس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم
بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود
هرانگه که بخت اندر آید بخواب
ترا گفت دانا نیاید سواب
بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه
همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بختبرگشتگان
تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک
همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان بایوان تو اندر مغاک
بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهندشت
ازان نامداران یکی خسته بود
بشمشیر ازیشان بجان رسته بود
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را
بدو گفت کای شیر من زندهام
بر کشتگان خوار افگندهام
سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
بشد تیز بهرام تا پیش اوی
بدل مهربان و بتن خویش اوی
برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگی ست
تبه بودن این ز نابستگی ست
چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی
یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدست از پی تاج شاه
چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم بزودی سوی لشکرت
وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت
میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون
فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت
خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ
سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۹)
گفتار اندر داستان #فرود_سیا#سیاووش:
برگ(۱۵)
فرود سیاووش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز
اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان
اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید ز پارسی سپاه
نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در سَف کارزار
فزاید بر این ننگها نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز
چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو
برآمد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار
فراوان ز هر سو سپه گشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد
برآمیخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد
بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو ماند اندر شگفت
همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت
چنین هرزمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افکنده بود
هم از تخمهء گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج
هم از تخم کاووس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد
جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار
چو سیسد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب
ز خویشان پیران چو نُهسَد سوار
کم آمد بری روز در کارزار
همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتیافروز اوی
نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان
از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان بارهی گستهم کشته بود
پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست
چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد
بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامیتر از تو نباشد کسم
نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی
همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار
سواران ترکان همه شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند
ز گردان ایران برآمد خرووش
همی کر شد از نالهی کووس گوش
دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سربسر
بدانگه که آن تاج برداشتم
بنیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدست
چو گیرند بیمایه ترکان بدست
ببهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام من ست
سپهدار پیران بگیرد بدست
شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم بخاک اندر آید همی
بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بسر
ز بهر یکی چوب بسته دوال
شوی در دم اختر شوم فال
چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن
بجایی توان مرد کاید زمان
بکژی چرا برد باید گمان
بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانهست نو
یکی شوشهی زر بسیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاووس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم
بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود
هرانگه که بخت اندر آید بخواب
ترا گفت دانا نیاید سواب
بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه
همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بختبرگشتگان
تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک
همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان بایوان تو اندر مغاک
بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهندشت
ازان نامداران یکی خسته بود
بشمشیر ازیشان بجان رسته بود
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را
بدو گفت کای شیر من زندهام
بر کشتگان خوار افگندهام
سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
بشد تیز بهرام تا پیش اوی
بدل مهربان و بتن خویش اوی
برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگی ست
تبه بودن این ز نابستگی ست
چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی
یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدست از پی تاج شاه
چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم بزودی سوی لشکرت
وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت
میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون
فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت
خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ
سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#رشن_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز آدینه: #ناهید_شید:
به☀️روز ۱۴ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #ناهید_شید:
۱۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Friday 🌖ماه:
برابر با روز 05 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 05
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون، ندای وژدان
نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#رشن_ایزد) از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز آدینه: #ناهید_شید:
به☀️روز ۱۴ 🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر باروز پنجشنبه: #ناهید_شید:
۱۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞Friday 🌖ماه:
برابر با روز 05 #AUGUST
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 08 / 05
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
دیدار پیرنارکی.
#سروش، فرمانبرداری.
شنیدن آوای درون، ندای وژدان
نگاهبان جان در تاریکی ها.
🏝🎖🏝
تو هم جوشنِ پاک و نیکو بپوش
به جان، سِدره از بالهای سروش
به بهرامی و رامش این جهان
چنان غاسدک باش، آزاده جان.
🖌#داتیس_مهرابیان
🥀 گل #خیری_سرخ نماد سروش ایزد است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در پگاهان، شب بی خویش میگردد.
در تاریکی سیاهگُوُوُن بر آب میدود
و پشت بر باد ایستاده است.
مهتاب که به جنگ با آفتاب نیامد
تیکههای ابر را راهنمای خود گرداند که بامداد
به راه خود نیفتد او راهی فرسنگهایی گردد
و از هزاران تپه و کوهستانهای بسیار گذر کند،
سپس از مارپیچ رودها راه را بپیماید آنگاه
بر دوش بِکِشَد روشنای خورشید را و بر دوش
بگیرد بخشی از پرتو آفتاب را و بر شانههایش
بگذارد و تا مرز توان پخش نماید این روشنی را
تا سرزمینهای دور دست برساند و رو به گُستره زمین بنهد تا به آرامی بخرامد،
به کوه وُ جنگل وُ دشتها پس بنشیند میان گُلها و چمنها.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۱۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
در پگاهان، شب بی خویش میگردد.
در تاریکی سیاهگُوُوُن بر آب میدود
و پشت بر باد ایستاده است.
مهتاب که به جنگ با آفتاب نیامد
تیکههای ابر را راهنمای خود گرداند که بامداد
به راه خود نیفتد او راهی فرسنگهایی گردد
و از هزاران تپه و کوهستانهای بسیار گذر کند،
سپس از مارپیچ رودها راه را بپیماید آنگاه
بر دوش بِکِشَد روشنای خورشید را و بر دوش
بگیرد بخشی از پرتو آفتاب را و بر شانههایش
بگذارد و تا مرز توان پخش نماید این روشنی را
تا سرزمینهای دور دست برساند و رو به گُستره زمین بنهد تا به آرامی بخرامد،
به کوه وُ جنگل وُ دشتها پس بنشیند میان گُلها و چمنها.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾