سرای فرزندان ایران.
5.04K subscribers
5.02K photos
1.55K videos
57 files
575 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#میر_جلال_الدین_کزازی
🔸شیفتگی از نگاهی بسیار فراخ دوگونه می‌تواند داشت اول شیفتگی نکوهیده که مایه گمراهی است و دوم شیفتگی پیشینی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد. من اگر بر ایران شیفته‌ام، اگر آن را سرزمین فر و فروغ می‌دانم برپایه شیفتگی پیشینی است.
اگر من ایرانی نبودم و در این سرزمین سپند اهورایی چشم به جهان نگشوده بودم همچنان بر ایران می‌شیفتم.
ایران به راستی دلرباست هرکس که ایران را بشناسد خواه، ناخواه بر او خواهد شیفت.
🔸روزگار ما روزگار دروغ‌های بزرگ است روزگار گسستن‌ها و از خود بیگانگی‌هاست. به همین دلیل باید از وابستگی‌هایمان به فرهنگ‌های رسانه‌ای بکاهیم تا ایرانی بمانیم.
🔸افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که بنیاد اندیشه‌ورزانه خود را از جهان ایرانی گرفته است.
اگر به آلمان سری بزنیم در آنجا هگل اعتقاد دارد که تاریخ با ایران آغاز گرفته است.
سزار در یادداشت‌های خود می‌خواهد تا مانند کوروش باشد. نیچه اندیشمند آلمانی کتاب «چنین گفت زرتشت» را می‌نویسد با این تفاسیر باید بدانیم ایرانی بودن به شناسنامه نیست.
ایرانی بودن برهان قاطعی در اندیشه گفتار و کردار می‌خواهد..

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍃#زیبایی‌های_زبان_پارسی:

🌺 واژگان پارسی در زبان تازی؛
زبانه= از پارسی زبانه، در (درودگری)برای چفت و در.
زبانیه، تک، زابن= از پارسی زبانه، زبانه کشیدن آتش، فرشتگان و یا پاسبانان سختگیر و درشت دوزخ.
زبَدانی= از پارسی سیب دانی، نام گردشگری پر آوازه در دمشق.
زَبتَر= از پارسی زیباتر، برتنی(تکبر.)
زِبرج= از پارسی زیبا رگ(رگ= نژاد) و زیبا روی، در تازی، زیو‌َر،گوهر.
زبرَج، زبَرجَد= از پارسی زبرجَد، زُمُرُّد(گوهری سبز رنگ)
زبرَق= از پارسی زرآب ، زر آب شده که نگارگران بکار برند،رنگی سرخ و زرد.
زبعَر،زَبغر= از پارسی زغبَر گونه ای از درختان سرو، مرو سفید.مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و روشن و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است باشکوه و نآم آور که از آن آوند «ظر» می سازند.
زبون= از پارسی زبون، ناتوان به تازی کودن.
زبّیل= از پارسی زنبیل.
زُخرُف= از پارسی زیور، زیبایی والا.
زُخن= از پارسی زُهم، بَد بُو ، بوی ماهی و گوشت نَه پُخته.
زَخم= از پارسی زخم، در پهلوی zaxm در زبان تازی پلید بد بو مانک می‌دهد.
زرابی= از پارسی زیرپایی، بالشچه و گستردنی ها(قالی)، بسیارگرانبها و زیبا.


دنباله دارد
💥بزرگمهرصالحی
📚 بازخن‌ها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشته‌ی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژه‌نامه‌ی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:

☀️ روز سه‌شنبه= #بهرام_شید؛
۰۴ 🦀 امرداد ماه= #شهریور_روز؛

🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ۰۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.

📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۱)



گفتار اندر داستان‌ #فرود_سیاووش:
برگ (۷)


دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی

به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک

به دربند حسن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود

ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ

خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار

چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود

بیامد بر تووس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه

سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر

اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی

سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت

سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد

بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه

تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم

چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید

دلیران دژدار مردی هزار
ز سوی کلات اندر آمد سوار

در دژ ببستند زین روی تنگ
خروش جرس خاست و آوای زنگ

جریره بتخت گرامی بخفت
شب تیره با درد و غم بود جفت

بخواب آتشی دید کز دژ بلند
برافروختی پیش آن ارجمند

سراسر سپد کوه بفروختی
پرستنده و دژ همی سوختی

دلش گشت پر درد و بیدار گشت
روانش پر از درد و تیمار گشت

بباره برآمد جهان بنگرید
همه کوه پرجوشن و نیزه دید

رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد به بالین فرخ فرود

بدو گفت بیدار گرد ای پسر
که ما را بد آمد ز اختر بسر

سراسر همه کوه پر دشمن ست
در دژ پر از نیزه و جوشن ست

بمادر چنین گفت جنگی فرود
که از غم چه داری دلت پر ز دود

مرا گر زمانه شدست اسپری
زمانه ز بخشش فزون نشمری

بروز جوانی پدر کشته شد
مرا روز چون روز او گشته شد

بدست گروی آمد او را زمان
سوی جان من بیژن آمد دمان

بکوشم نمیرم مگر غرم‌وار
نخواهم ز ایرانیان زینهار

سپه را همه ترگ و جوشن بداد
یکی ترگ رومی بسر برنهاد

میان را بخفتان رومی ببست
بیامد کمان کیانی بدست

چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر

ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران

غو کوس با ناله‌ی کرنای
دم نای سرغین و هندی درای

برون آمد از باره‌ی دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود

ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر

نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد

ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست

فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد

بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان

ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار

عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت

چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند

چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب

فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید

چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت

بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر

چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش

بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی باره‌ی او برید

پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران

بدژ در شد و در به بستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود

بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش

بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج

همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند

همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حسن رود

چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت

کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان

پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند

دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی

همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن

کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی

کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست

بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد

ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست

زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ

زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها

زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه

همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست

اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد

بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست

سرانجام خاک ست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی

پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند

یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را بتش بسوخت

یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان به بست.




بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
تِے بہ ره...الهہ صالحے...پخش از ڪانال وارگہ بختیارے
@WargeBakhtiyari
"تہ بہ ره"

🎤بالهہ صالحے
#بختیارے



🌴🌴اندکی از فرهنگ بلند ایرانیان،


«واژه شناسی»
ایرانیان را گمان بر این است که واژگان«آیه» و «عباس» اَرَبی هستند.

اکنون ببینیم ریشه‌ی این واژگان چیست.؟
١- «آیه»: این واژه‌ی ایرانی که کوچکترین پیکره ی نپی (قرآن) را در بر می گیرد از واژه‌ی«آمده» «می‌آید» (آنچه از آسمان یا از سوی خدا می‌آید و یا فَرتاب (وحی) می‌شود گفته می‌شود.)

۲- واژه‌ی«عباس» چیست،؟
این واژه از «اَبوس» ایرانی (پهلوی) گرفته شده است.
اَ+ بوس
اَ= نه، نوچ، نا (منفی)
بو = مهر، ماچ، نوازش.

اَبوس= نبوس، بی مهر، بی نوازش.
«عبوس زهد به وَجه خمار ننشیند،
مرید خرقه‌ی دُردی کشان خوش خویم.!!»
(حافظ)


اَباس، عباس= اَبوسیده، ابوسیدار، اَبوسنده، تلخ روی
اَباسی، عباسی= ابوسیداری، ابوسیدگی، ابوسش.

اربها بجای واج «اَ»، واک«ع» گذاردند و آن را اربی کردند.

«ما روشنای زیبای سپیده دَم تاریخیم»
پاینده ایران سرافراز 🌷

«خاک پای فرهنگ سُتوار ایران»
«#آرتاباز


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻


🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆

🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آذر_ایزد)🧜‍♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.

۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️


🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #تیر_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.

۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️

⚪️ برابر با روز چهارشنبه: #تیر_شید:
۰۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️

🔴 برابر با🌞روز Wednesday 27: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲

2022 / 07 / 27
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝


🔥#آذر_ایزد، #نماداشه

فروغ و روشنایی
نیرو و انرژی
گرمای جانبخش.

#آترش_پوتره_اهورهه_مزداو.
آتش ای پرتوی نیک اهورایی.

این آتش گرم و روشن و پاک
وین بال گشوده سوی افلاک

گه اوج گرفت و گاه بنشست
بنشست ولی نرفت از دست.!
🖌#توران_شهریاری

🌻گل #آفتابگردان
(آذرگون) نماد آذر ایزد است 🌻


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵

شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشم‌تان فَرُخ بادا.


به آسمان، به درختان و رودخانه‌ها
نگاه کنید و بامداد را با دلخوشی آغاز نمایید.
آدمیان در هر کجای این زمین خاکی،
و در هر مرز و بوم که باشند در یک جای
به هم می‌رسند و پیوندهایی با هم دارند.!
همه به سوی شهر خوشبختی و امیدواری می‌روند.
چه خوب است که؛
آدمی به روانی و آسانی دریافته باشد،
تا در میان نامردمی‌ها و آشوبِ توفان‌ها بتواند
به پناهگاهی آرام بگیرد.

زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.

* امرداد= نامیرا، بی‌مَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.

به
#سیــاه_منـصـور. ...

🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Donyam
Hamid Hiraad
🎙 حمید هیراد
🎵 دنیام | #آهنگ_تازه.
‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌‌‌
‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌‌
🗓 #روزشمار_ایرانی:

☀️ روز چهارشنبه= #تیر_شید؛
۰۵ 🦁 امرداد ماه= #فروتنی_پاک؛

🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ۰۵ / ۰۵ / ۱۴۰۱
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.

📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۲)


گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۸)


شکمشان بدرید و ببرید پی
همی ریخت از دیده خوناب و خوی

بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود

دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد

در دژ بکندند پارسیان
بغارت ببستند یکسر میان

چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد

بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر

کشنده سیاووش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود

همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته

بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار

ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر

زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با تووس نرم

بکین سیاووش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان

ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آذرم کوته شود

ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز

هماننگه بیامد سپهدار تووس
براه کلات اندر آورد کووس

چو گودرز و چون گیو کندآوران
ز گردان ایران سپاهی گران

سپهبد بسوی سپدکوه شد
وزانجا بنزدیکی انبوه شد

چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار

بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم

بدست دگر زنگه‌ی شاوران
برو انجمن گشته کنداوران

گوی چون درختی بران تخت عاج
بدیدار ماه و ببالای ساج

سیاووش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر

برو زار بگریست گودرز و گیو
بزرگان چو گرگین و بهرام نیو

رخ تووس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر

که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار

چنین گفت گودرز با تووس و گیو
همان نامداران و گردان نیو

که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود

جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان

بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد

ز تیزی گرفتار شد ریونیز
نبود از بد بخت ما مانده چیز

هنر بی‌خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند

چو چندین بگفتند آب از دو چشم
ببارید و آمد ز تندی بخشم

چنین پاسخ آورد کز بخت بد
بسی رنج وسختی بمردم رسد

بفرمود تا دخمه‌ی شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار

نهادند زیراندرش تخت زر
بدیبای زربفت و زرین کمر

تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند

سرش را بکافور کردند خشک
رخش را بعطر و گلاب و بمشک

نهادند بر تخت و گشتند باز
شد آن شیردل شاه گردن‌فراز

زراسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز

سپهبد بران ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون

چنین ست هرچند مانیم دیر
نه پیل سرافراز ماند نه شیر

دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ

سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم

سپه برگرفت و بزد نای و کووس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس

هرآنکس که دیدی ز توران سپاه
بکشتی تنش را فگندی براه

همه مرزها کرد بی‌تار و پود
همی رفت پیروز تا کاسه‌رود

بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین گشت زان خیمه‌ها ناپدید

خبر شد بترکان کز ایران سپاه
سوس کاسه رود اندر آمد براه

ز تران بیامد دلیری جوان
پلاشان بیداردل پهلوان

بیامد که لشکر همی بنگرد
درفش سران را همی بشمرد

بلشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و بیکسو ز انبوه بود

نشسته برو گیو و بیژن بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم

درفش پلاشان ز توران سپاه
بدیدار ایشان برآمد ز راه

چو از دور گیو دلاور بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید

چنین گفت کامد پلاشان شیر
یکی نامداری سواری دلیر

شوم گر سرش را ببرم ز تن
گرش بسته آرم بدین انجمن

بدو گفت بیژن که گر شهریار
مرا داد خلعت بدین کارزار

بفرمان مرا بست باید کمر
برزم پلاشان پرخاشخر

به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در چنگ این نره شیر

نباید که با او نتابی بجنگ
کنی روز بر من برین جنگ تنگ

پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار

بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن

سلیح سیاووش مرا ده بجنگ
پس آنگه نگه کن شکار پلنگ

بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن زره را گره

یکی باره ی تیزرو برنشست
بهامون خرامید نیزه بدست

پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود

همی خورد و اسپش چران و چمان
پلاشان نشسته به بازو کمان

چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید
خروشی برآورد و اندر دمید

پلاشان بدانست کامد سوار
بیامد بسیچیده‌ی کارزار

یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن و و دیوبند

بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست

دلاور بدو گفت من بیژنم
برزم اندرون پیل و رویین‌تنم

نیا شیر جنگی پدر گیو گرد
هم اکنون ببینی ز من دستبرد

بروز بلا در دم کارزار
تو بر کوه چون گرگ مردار خواه

همی دود و خاکستر و خون خوری
گه آمد که لشکر بهامون بَری.



بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.




📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻


🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆

🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آبان_ایزد)🧜‍♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.

۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️


🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۰۶🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.

۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️

⚪️ برابر با روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۰۶ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️

🔴 برابر با🌞روز TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 28#ژوییه{ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲

2022 / 07 / 28
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝


💦 #آبان_ایزد

آب را گل نکنیم💧
پاسدار آب باشیم💦


ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آذر همان آب پاک

به هستی یزدان گواهی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
🖌#فردوسی_بزرگ.

🌻گل #نیلوفر نماد آبان ایزد است.


🗓 روز #کارآفرینی و آموزش‌های #فنی‌ و‌ #پیشه‌وری.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶

شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشم‌تان فَرُخ بادا.

بامداد هم‌چون شهبازی شب‌زده--
و سرکش سینه‌ی آسمان را می‌شکافد
و خویشتن را به رگه‌های روشن پگاهان می‌رساند.
خورشید نیز هم‌چون اَسپی آزاد و لگام گُسیخته--
شیهه‌کُنان از کوه‌های بلند و دشت‌های پهناور
و تَنگه‌ها می‌گُذَرَد و خویش را مهمان آسمان می‌گرداند
و زمین و هوا را روشن می‌سازد.
سُود این مهمانی و میزبانی به زمین و هوا می‌رسد.
در این هنگام کبوتران دسته دسته در هوا
پرواز می‌کنند و پس از گذشتن از کنار باغ‌ها
و کوه‌ها،
آزاد و رها می‌گذرند و خودشان را به دانه‌های
گندم اُفتاده در کشتزارهای گندمزار می‌رسانند
و همیشه ترسی دهشتناک در دل دارند
مبادا سنگی و یا تیر کینه‌ی شکار کنندگان،
بال و پَرِ آنان را بشکند که زخم‌هایشان،
هرگز بهبود پیدا نکند.!!!!

زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.

* امرداد= نامیرا، بی‌مَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.

به
#سیــاه_منـصـور. ...

🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
دیدنی‌ها:

یکی از کارهای ارزشمند در گردش‌های تابستانی، گذشته بر زیبایی و آسانی شهر با دید شونده، شناختن آب‌وهوای آن است.
 خنکترین شهرهای ایران در تابستان بسیار پر رفت و آمد می‌شوند؛ چون برخی از شهرهادر تابستان بسیار گرم و خشک بوده و ایستادن در هوای آن برای برخی از سخت است.

#ماسوله:
این شهر تاریخی در گیلان ست و با ساختاری شگفت‌انگیزی از گیرایی‌های مهم دریای کاسپین کشور به شمار می‌آید. خانه‌های پلکانی ساخت این روستا در کنار آب‌وهوای خنک، مه‌آلود، جنگل و درختان برافراشته‌اش چشم هر بیننده‌ای را بدیدن خود فرامی‌خواند.

#فیروزکوه:
اگر پایتخت‌نشین هستید، پیشنهاد ما به شما شهرستان «فیروزکوه» است. فیروزکوه برای کوهستانی بودن یکی از خنک ترین جاهای ایران در تابستان است.

#چالدران:
بودن رشته‌کوه زاگرس در دل این شهر آب‌وهوای خنکی را پدید می‌آورد. چالدران به شهر بی ابزارهای خنک کننده نام‌آور ست. هیچ‌یک از خانه‌های این شهر کولر یا پنکه ندارند.

#دهکده_جهان‌نما:
این شهر گردشگری در استان گلستان است. این جای سبز ویژگی‌هایی دارد و برای همین به گونه جای ویژه‌ای شده از آن نگهداری می‌شود.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:

☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۰۶ 🦁 امرداد ماه= #خورداد_تندرستی؛

🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ۰۶ / ۰۵ / ۱۴۰۱
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.

📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.

🗓 روز #کارآفرینی و آموزش‌های #فنی‌ و‌ #پیشه‌وری.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
#برای_بچه‌های_خودمان_نام‌های_پارسی_برگزینیم:

🔅آشنایی با نام‌های ایرانی:
«بهنیا» یا «وهنیا»

⬅️ نام پسرانه‌ی «بهنیا» یا «وهنیا» به مانی(معنی) نیک‌نژاد، از نیای نیکان، والاتبار و نیکوتبار است.

⬅️ «بهنیا» نام آمیخته از «به+نیا»«وُه+نیاک»
(گونه‌ی پهلوی نام بهنیا) است.

⬅️ «بِـه» به چم(معنی) خوب و نیکو است.
«وُهو» یا «وُهیه» در پارسی باستان← به «وُه» در پارسی پهلوی← و «بِه» در پارسی امروز دگرگون شده است.
برای نمونه«بهمن» نیز از واژه‌ی وُهومَنَه و از همین ریشه است.
«نیا»نیز به چم تبار و دگرگون شده‌ی«نیاک» در پارسی پهلوی است.

این نام در ایران بسیار کم‌شمار است.

🇮🇷برخی از نام‌های ایرانی دخترانه و پسرانه‌ی هم‌آوا:
👧🏻 «بهین، بهناز، مهنیا، فرنیا، بهسا» و...
👦🏻 «بهنود، مهرنیا، بهشاد، بردیا، بهیاد، بهروش» و...


#نام_پسرانه_ایرانی
#بهنیا

آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔍#نکته‌های_ویرایشی:

🔅پالایش زبان پارسی:
طرز تفکر= بینش، دیدگاه، شیوه پندار، روش اندیشه.

💥نمونه:
انسان‌های موفق چه طرز تفکری دارند.؟=
آدم‌های کامیاب چه بینشی دارند.؟

طرز تفکرت در این مورد اشتباه است.=
دیدگاهت در این باره نادرست است.

#مجید_دری
#پارسی_پاک

آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔍#پالایش_زبان_مادری:

🔅پالایش زبان پارسی؛
💠 روز به‌ خیر= روز خوش، روزگارتان شاد، نیک روز، نیک روز(در دوره ساسانی پیش از تازش تازیان به ایران به جای «سلام» به کار برده می‌شد.)

💠 شب به‌خیر= شب خوش، شبانگاهتان شاد.


#پارسی_پاک

آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.

ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
از آن پس خبر شد به افراسیاب
که شد مرز توران چو دریای آب

سوی کاسه رود اندر آمد سپاه
زمین شد ز کین سیاووش سیاه.



📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۳)



گفتار اندر داستان #فروود_سیاووش:
برگ (۹)



پلاشان به پاسخ نکرد ایچ یاد
برانگیخت آن پیل‌تن را چو باد

سواران به نیزه برآویختند
یکی گرد تیره برانگیختند

سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست

بزخم اندرون تیغ شد لخت لخت
ببودند لرزان چو شاخ درخت

بب اندرون غرقه شد بارگی
سرانشان غمی گشت یکبارگی

عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزمساز

چنین تا برآورد بیژن خروش
عمودگران برنهاده بدوش

بزد بر میان پلاشان گرد
همه مهره‌ی پشت بشکست خرد

ز بالای اسپ اندر آمد تنش
نگون شد بر و مغفر و جوشنش

فرود آمد از باره بیژن چو گرد
سر مرد جنگی ز تن دور کرد

سلیح و سر و اسپ آن نامجوی
بیاورد و سوی پدر کرد روی

دل گیو بد زان سخن پر ز درد
که چون گردد آن باد روز نبرد

خروشان و جوشان بدان دیده‌گاه
که تا گرد بیژن کی آید ز راه

همی آمد از راه پور جوان
سر و جوشن و اسپ آن پهلوان

بیاورد و بنهاد پیش پدر
بدو گفت پیروز باش ای پسر

برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پرده‌سرای

بیاورد پیش سپهبد سرش
همان اسپ با جوشن و مغفرش

چنان شاد شد زان سخن پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان

بدو گفت کای پور پشت سپاه
سر نامداران و دیهیم شاه

همیشه بزی شاد و برترمنش
ز تو دور بادا بد بدکنش

از آن پس خبر شد بافراسیاب
که شد مرز توران چو دریای آب

سوی کاسه‌رود اندر آمد سپاه
زمین شد ز کین سیاووش سیاه

سپهبد به پیران سالار گفت
که خسرو سخن برگشاد از نهفت

مگر کین سخن را پذیره شویم
همه با درفش و تبیره شویم

وگرنه ز ایران بیاید سپاه
نه خورشید بینیم روشن نه ماه

برو لشکر آور ز هر سو فراز
سخنها نباید که گردد دراز

وزین رو برآمد یکی تندباد
که کس را ز ایران نبد رزم یاد

یکی ابر تند اندر آمد چو گرد
ز سرما همی لب بدندان فسرد

سراپرده و خیمه‌ها گشت یخ
کشید از بر کوه بر برف نخ

بیک هفته کس روی هامون ندید
همه کشور از برف شد ناپدید

خور و خواب و آرامگه تنگ شد
تو گفتی که روی زمین سنگ شد

کسی را نبد یاد روز نبرد
همی اسپ جنگی بکشت و بخورد

تبه شد بسی مردم و چارپای
یکی را نبد چنگ و بازو بجای

بهشتم برآمد بلند آفتاب
جهان شد سراسر چو دریای آب

سپهبد سپه را همی گرد کرد
سخن رفت چندی ز روز نبرد

که ایدر سپه شد ز تنگی تباه
سزد گر برانیم ازین رزمگاه

مبادا برین بوم و برها درود
کلات و سپدکوه گر کاسه رود

ز گردان سرافراز بهرام گفت
که این از سپهبد نشاید نهفت

تو ما را بگفتار خامش کنی
همی رزم پور سیاووش کنی

مکن کژ ابر خیره بر کار راست
بیک جان نگه کن که چندین بکاست

هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش

سپهبد چنین گفت کاذرگشسپ
نبد نامورتر ز جنگی زرسپ

بلشکر نگه کن که چون ریونیز
که بینی بمردی و دیدار نیز

نه بر بی‌گنه کشته آمد فرود
نوشته چنین بود بود آنچ بود

مرا جام ازو پر می و شیر بود
جوان را ز بالا سخن تیر بود

کنون از گذشته نیاریم یاد
به بیداد شد کشته او گر بداد

چو خلعت ستد گیو گودرز ز شاه
که آن کوه هیزم بسوزد براه

کنونست هنگام آن سوختن
به آتش سپهری برافروختن

گشاده شود راه لشکر مگر
بباشد سپه را بروبر گذر

بدو گفت گیو این سخن رنج نیست
وگر هست هم رنج بی‌گنج نیست

غمی گشت بیژن بدین داستان
نباشم بدین گفت همداستان

مرا با جوانی نباید نشست
بپیری کمر بر میان تو بست

برنج و بسختی بپروردیم
بگفتار هرگز نیازردیم

مرا برد باید بدین کار دست
نشاید تو با رنج و من با نشست

بدو گفت گیو آنک من ساختم
بدین کار گردن برافراختم

کنون ای پسر گاه آرایش ست
نه هنگام پیری و بخشایش ست

ازین رفتن من ندار ایچ غم
که من کوه خارا بسوزم به دم

بسختی گذشت از در کاسه‌رود
جهان را همه رنج برف آب بود

چو آمد برران کوه هیزم فراز
ندانست بالا و پهناش باز

ز پیکان تیر آتشی برفروخت
بکوه اندر افگند و هیزم بسوخت

ز آتش سه هفته گذرشان نبود
ز تف زبانه ز باد و ز دود

چهارم سپه برگذشتن گرفت
همان آب و آتش نشستن گرفت

سپهبد چو لشکر برو گرد شد
ز آتش براه گروگرد شد

سپاه اندر آمد چنانچون سزد
همه کوه و هامون سراپرده زد

چنانچه ببایست برساختند
ز هر سو تلایه برون تاختند

گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو

فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی

خبر شد که آمد ز ایران سپاه
گله برد باید به یکسو ز راه

فرستاد گردی هم اندر شتاب
بنزدیک چوپان افراسیاب

کبوده بدش نام و شایسته بود
بشایستگی نیز بایسته بود

بدو گفت چون تیره گردد سپهر
تو ز ایدر برو هیچ منمای چهر

نگه کن که چندست ز ایران سپاه
ز گردان که دارد درفش و کلاه

ازیدر بر ایشان شبیخون کنیم
همه کوه در جنگ هامون کنیم.



بازنویسی و ویرایش به پارسی:
ب‌ه :
#سیــاه_منـصـور.




📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾


📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
You Reject!
Total-Empty @SoulofDream
روزی می آیی
روزی می آیی که بهار از شاخه های دلم
بیرون زده است

قندیل های بغض
و تمام زمستان های نبودنت.
#داتیس_مهرابیان

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
         🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾