Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به روز پیروز و فرخ،
روز: (#خورداد_امشاسپندان)🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با 🌞روز یکشنبه: 🦀#مهر_شید:
به☀️روز ۰۲🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز یکشنبه: #مهر_شید:
۰۲ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با روز sun24 ماه#ژوییه {ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 24
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#هئوروتات، #خورداد.
رسایی یافتن، درستی تن و روان.
#به_پارسایی_و_رسایی_بیاندیشیم.
گلِ آتش از قلبِ زرتشت، رُست
که مزدا! از افروزه ی نام توست
خِرَد، شادگاهِ جهان و روان
برافروز، افروزهات را به جان.!
🖌#داتیس_مهرابیان
#راه_درجهان_یکیست_و_آن_راه_راستیست.
🔥اشو زرتشت اسپنتمان.
🌸 گل #سوسن (لیلیوم)
نماد خورداد امشاسپندان است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به روز پیروز و فرخ،
روز: (#خورداد_امشاسپندان)🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با 🌞روز یکشنبه: 🦀#مهر_شید:
به☀️روز ۰۲🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز یکشنبه: #مهر_شید:
۰۲ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۲
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با روز sun24 ماه#ژوییه {ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 24
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#هئوروتات، #خورداد.
رسایی یافتن، درستی تن و روان.
#به_پارسایی_و_رسایی_بیاندیشیم.
گلِ آتش از قلبِ زرتشت، رُست
که مزدا! از افروزه ی نام توست
خِرَد، شادگاهِ جهان و روان
برافروز، افروزهات را به جان.!
🖌#داتیس_مهرابیان
#راه_درجهان_یکیست_و_آن_راه_راستیست.
🔥اشو زرتشت اسپنتمان.
🌸 گل #سوسن (لیلیوم)
نماد خورداد امشاسپندان است.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۲
شکفتن خورشید
بر چشمتان فَرُخ بادا.
دلخوش میشود آفتاب،
هنگامی که به دیدار آسمان میآید.
تا کار خودش را به خوبی و خوشی انجام بدهد.!
او بر هر کوچه و خیابان دشت و هامون میتابد.
چشم بر جاهای دور دست میاندازد،
مبادا هنگام تابش خورشید،
جایی در تاریکی و سایه بماند.!
خورشید پرتوافشانی میکند،
پرتو خویش را با آلالههای سُرخ رنگ میزند.
و رامشکنان بر کوهسار و درختان میپیچد.
زندگیتان باشکوه و
آکنده از شادیهای بیپایان.
به ✍:
#سیاه_منصور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲
🍂
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۲
شکفتن خورشید
بر چشمتان فَرُخ بادا.
دلخوش میشود آفتاب،
هنگامی که به دیدار آسمان میآید.
تا کار خودش را به خوبی و خوشی انجام بدهد.!
او بر هر کوچه و خیابان دشت و هامون میتابد.
چشم بر جاهای دور دست میاندازد،
مبادا هنگام تابش خورشید،
جایی در تاریکی و سایه بماند.!
خورشید پرتوافشانی میکند،
پرتو خویش را با آلالههای سُرخ رنگ میزند.
و رامشکنان بر کوهسار و درختان میپیچد.
زندگیتان باشکوه و
آکنده از شادیهای بیپایان.
به ✍:
#سیاه_منصور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲
🍂
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
✔️ نکته ای درباره چامه آشنایی که همیشه بازگو میشود:
«دریغ است ایران که ویران شود.»
همه این چامه نامآشنا و ارجمند شاهنامه را شنیده ایم:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
این بیت در بخش جنگ هاماوران شاهنامه است. زمانی که کی کاووس به هاماوران رفته و با دختر شاه هاماوران، سودابه، ازدواج کرده و سپس به دسیسه پدر دختر ناجوانمردانه گرفتار شده و ایران گرفتار آشوب شده است.
از یک سو افراسیاب فزونخواهی به ایران تاخته و از سوی دیگر تازی ها. ایران میدان نبرد بیگانه شده و نیز از هر سویی فردی به ادعای تاج و تخت برخاسته است.
به جنگ اندرون بود لشکر سه ماه
بدادند سرها ز بهر کلاه
چنین است رسم سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
شکست آمد از ترک بر تازیان
ز بهر فزونی سرآمد زیان
سپاه اندر ایران پراگنده شد
زن و مرد و کودک همه بنده شد
همه در گرفتند ز ایران پناه
به ایرانیان گشت گیتی سیاه
استاد فردوسی چامه معروف شاهنامه را در اینجا گفته است. اما نکته مهمی درباره آن هست وابسته به گوینده است.
دریغ است ایران که ویران شود را ملت ایران می گویند.
نه شاه و نه پهلوان و نه هیچ صاحب منصب دیگری.
در داستان می خوانیم که ایرانیان که از آشوب به تنگ آمده بودند به سراغ رستم در زابل می روند.
دو بهره سوی زاولستان شدند
به خواهش بر پور دستان شدند
که ما را ز بدها تو باشی پناه
چو گم شد سر تاج کاووس شاه
در شاهنامه متاثر از فرهنگ و اندیشه ایرانی پهلوان یار و یاور شاه و ملت است. هر گاه شاه دچار نابخردی می شود و یا آشوب ایران را فرامی گیرد پهلوان در قامت منجی وارد میدان می شود. در اینجا نیز در زمان اسارت کی کاووس رستم مسوولیت نجات ملی را بر دوش دارد.
ملت به او روی می آورند و آن سخن جاودانه را بر زبان که:
دریغست ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
و ادامه می دهند:
همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر
کنون چارهای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن
این چند بیت افزون بر جنبه های ملی و غرور آمیز نشانه آگاهی ژرف ایرانیان از سرنوشت و تاریخ و راهکارهاست. نه تنها حسرت حال را می خورند بلکه از گذشته آگاه هستند و می دانند که این تقدیر ناگزیر آن ها نیست.
بنابراین در تکرار آن بیت جاودان باید به یاد داشت که دریغاگوی نخستین و اصیل و مهم ایران ملت ایران هستند.
✏️✏️✏️جواد رنجبر درخشی لر
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
«دریغ است ایران که ویران شود.»
همه این چامه نامآشنا و ارجمند شاهنامه را شنیده ایم:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
این بیت در بخش جنگ هاماوران شاهنامه است. زمانی که کی کاووس به هاماوران رفته و با دختر شاه هاماوران، سودابه، ازدواج کرده و سپس به دسیسه پدر دختر ناجوانمردانه گرفتار شده و ایران گرفتار آشوب شده است.
از یک سو افراسیاب فزونخواهی به ایران تاخته و از سوی دیگر تازی ها. ایران میدان نبرد بیگانه شده و نیز از هر سویی فردی به ادعای تاج و تخت برخاسته است.
به جنگ اندرون بود لشکر سه ماه
بدادند سرها ز بهر کلاه
چنین است رسم سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
شکست آمد از ترک بر تازیان
ز بهر فزونی سرآمد زیان
سپاه اندر ایران پراگنده شد
زن و مرد و کودک همه بنده شد
همه در گرفتند ز ایران پناه
به ایرانیان گشت گیتی سیاه
استاد فردوسی چامه معروف شاهنامه را در اینجا گفته است. اما نکته مهمی درباره آن هست وابسته به گوینده است.
دریغ است ایران که ویران شود را ملت ایران می گویند.
نه شاه و نه پهلوان و نه هیچ صاحب منصب دیگری.
در داستان می خوانیم که ایرانیان که از آشوب به تنگ آمده بودند به سراغ رستم در زابل می روند.
دو بهره سوی زاولستان شدند
به خواهش بر پور دستان شدند
که ما را ز بدها تو باشی پناه
چو گم شد سر تاج کاووس شاه
در شاهنامه متاثر از فرهنگ و اندیشه ایرانی پهلوان یار و یاور شاه و ملت است. هر گاه شاه دچار نابخردی می شود و یا آشوب ایران را فرامی گیرد پهلوان در قامت منجی وارد میدان می شود. در اینجا نیز در زمان اسارت کی کاووس رستم مسوولیت نجات ملی را بر دوش دارد.
ملت به او روی می آورند و آن سخن جاودانه را بر زبان که:
دریغست ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
و ادامه می دهند:
همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر
کنون چارهای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن
این چند بیت افزون بر جنبه های ملی و غرور آمیز نشانه آگاهی ژرف ایرانیان از سرنوشت و تاریخ و راهکارهاست. نه تنها حسرت حال را می خورند بلکه از گذشته آگاه هستند و می دانند که این تقدیر ناگزیر آن ها نیست.
بنابراین در تکرار آن بیت جاودان باید به یاد داشت که دریغاگوی نخستین و اصیل و مهم ایران ملت ایران هستند.
✏️✏️✏️جواد رنجبر درخشی لر
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز یکشنبه= #مهر_شید؛
۰۲ 🦀 امرداد ماه= #بهمن_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۲ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز یکشنبه= #مهر_شید؛
۰۲ 🦀 امرداد ماه= #بهمن_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۲ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۰۹)
گفتار اندر داستان #فرود سیاووش:
برگ (۵)
سلیح سواران جنگی بپوش
بجان و تن خویشتن دار گوش
تو خواهی مگر کین آن نامدار
وگرنه نبینم کسی خواستار
زرسپ آمد و ترگ بر سر نهاد
دلی پر ز کین و لبی پر ز باد
خروشان باسپ اندر آورد پای
بکردار آتش درآمد ز جای
چنین گفت شیر ژیان با تخوار
که آمد دگرگون یکی نامدار
ببین تا شناسی که این مرد کیست
یکی شهریار است اگر لشکریست
چنین گفت با شاه جنگی تخوار
که آمد گه گردش روزگار
که این پور تووس ست نامش زرسپ
که از پیل جنگی نگرداند اسپ
که جفت ست با خواهر ریونیز
بکین آمدست این جهانجوی نیز
چو بیند بر و بازوی و مغفرت
خدنگی بباید گشاد از برت
بدان تا بخاک اندر آید سرش
نگون اندر آید ز باره برش
بداند سپهدار دیوانه تووس
که ایدر نبودیم ما بر فسوس
فرود دلاور برانگیخت اسپ
یکی تیر زد بر میان زرسپ
که با کوهی زین تنش را بدوخت
روانش ز پیکان او برفروخت
بیفتاد و برگشت ازو بادپای
همی شد دمان و دنان باز جای
خروشی برآمد ز ایران سپاه
زسر برگرفتند گردان کلاه
دل تووس پرخون و دیده پراب
بپوشید جوشن هم اندر شتاب
ز گردان جنگی بنالید سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر زین چو کوهی بزرگ
که بنهند بر پشت پیلی سترگ
عنان را بپیچید سوی فرود
دلش پر ز کین و سرش پر ز دو
تخوار سراینده گفت آن زمان
که آمد بر کوه کوهی دمان
سپهدار تووس ست کامد بجنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ
برو تا در دژ ببندیم سخت
ببینیم تا چیست فرجام بخت
چو فرزند و داماد او را برزم
تبه کردی اکنون میندیش بزم
فرود جوان تیز شد با تخوار
که چون رزم پیش آید و کارزار
چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان
چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان
بجنگ اندرون مرد را دل دهند
نه بر آتش تیز بر گل نهند
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که شاهان سخن را ندارند خوار
تو هم یک سواری اگر ز آهنی
همی کوه خارا ز بن برکنی
از ایرانیان نامور سی هزار
برزم تو آیند بر کوهسار
نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک
سراسر ز جا اندر آرند پاک
وگر تووس را زین گزندی رسد
به خسرو ز دردش نژندی رسد
بکین پدرت اندر آید شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
بگردان عنان و مینداز تیر
بدژ شو مبر رنج بر خیرهخیر
سخن هرچ از پیش بایست گفت
نگفت و همی داشت اندر نهفت
ز بیمایه دستور ناکاردان
ورا جنگ سود آمد و جان زیان
فرود جوان را دژ آباد بود
بدژ درپرستنده هفتاد بود
همه ماهرویان بباره بدند
چو دیبای چینی نظاره بدند
ازان بازگشتن فرود جوان
ازیشان همی بود تیرهروان
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که گر جست خواهی همی کارزار
نگر نامور تووس را نشکنی
ترا آن به آید که اسپ افگنی
و دیگر که باشد مر او را زمان
نیاید به یک چوبه تیر از کمان
چو آمد سپهبد بر این تیغ کوه
بیاید کنون لشکرش همگروه
ترا نیست در جنگ پایاب اوی
ندیدی براوهای پرتاب اوی
فرود از تخوار این سخنها شنید
کمان را بزه کرد و اندر کشید
خدنگی بر اسپ سپهبد بزد
چنان کز کمان سواران سزد
نگون شد سر تازی و جان بداد
دل تووس پرکین و سر پر ز باد
بلشکر گه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر
گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود
که ایدون ستوه آمد از یک سوار
چگونه چمد در سف کارزار
پرستندگان خنده برداشتند
همی از چرم نعره برداشتند
که پیش جوانی یکی مرد پیر
ز افراز غلتان شد از بیم تیر
سپهبد فرود آمد از کوه سر
برفتند گردان پر اندوه سر
که اکنون تو بازآمدی تندرست
بب مژه رخ نبایست شست
بپیچید زان کار پرمایه گیو
که آمد پیاده سپهدار نیو
چنین گفت کین را خود اندازه نیست
رخ نامداران برین تازه نیست
اگر شهریارست با گوشوار
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار
نباید که باشیم همداستان
به هر گونهی کو زند داستان
اگر تووس یک بار تندی نمود
زمانه پرآزار گشت از فرود
همه جان فدای سیاووش کنیم
نباید که این بد فرامش کنیم
زرسپ گرانمایه زو شد بباد
سواری سرافراز نوذرنژاد
بخونست غرقه تن ریونیز
ازین بیش خواری چه بینیم نیز
گرو پور جمست و مغز قباد
بنادانی این جنگ را برگشاد
همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
نشست از بر اژدهای دژم
خرامان بیامد براه چرم
فرود سیاووش چو او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
همی گفت کین لشکر رزمساز
ندانند راه نشیب و فراز
همه یک ز دیگر دلاورترند
چو خورشید تابان بدو پیکرند
ولیکن خرد نیست با پهلوان
سر بیخرد چون تن بیروان
نباشند پیروز ترسم بکین
مگر خسرو آید بتوران زمین
بکین پدر جمله پشت آوریم
مگر دشمنان را به مشت آوریم
بگوکین سوار سرافراز کیست
که بر دست و تیغش بباید گریست
نگه کرد ز افراز بالا تخوار
ببی دانشی بر چمن رست خار
بدو گفت کین اژدهای دژم
که مرغ از هوا اندر آرد بدم.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۰۹)
گفتار اندر داستان #فرود سیاووش:
برگ (۵)
سلیح سواران جنگی بپوش
بجان و تن خویشتن دار گوش
تو خواهی مگر کین آن نامدار
وگرنه نبینم کسی خواستار
زرسپ آمد و ترگ بر سر نهاد
دلی پر ز کین و لبی پر ز باد
خروشان باسپ اندر آورد پای
بکردار آتش درآمد ز جای
چنین گفت شیر ژیان با تخوار
که آمد دگرگون یکی نامدار
ببین تا شناسی که این مرد کیست
یکی شهریار است اگر لشکریست
چنین گفت با شاه جنگی تخوار
که آمد گه گردش روزگار
که این پور تووس ست نامش زرسپ
که از پیل جنگی نگرداند اسپ
که جفت ست با خواهر ریونیز
بکین آمدست این جهانجوی نیز
چو بیند بر و بازوی و مغفرت
خدنگی بباید گشاد از برت
بدان تا بخاک اندر آید سرش
نگون اندر آید ز باره برش
بداند سپهدار دیوانه تووس
که ایدر نبودیم ما بر فسوس
فرود دلاور برانگیخت اسپ
یکی تیر زد بر میان زرسپ
که با کوهی زین تنش را بدوخت
روانش ز پیکان او برفروخت
بیفتاد و برگشت ازو بادپای
همی شد دمان و دنان باز جای
خروشی برآمد ز ایران سپاه
زسر برگرفتند گردان کلاه
دل تووس پرخون و دیده پراب
بپوشید جوشن هم اندر شتاب
ز گردان جنگی بنالید سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر زین چو کوهی بزرگ
که بنهند بر پشت پیلی سترگ
عنان را بپیچید سوی فرود
دلش پر ز کین و سرش پر ز دو
تخوار سراینده گفت آن زمان
که آمد بر کوه کوهی دمان
سپهدار تووس ست کامد بجنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ
برو تا در دژ ببندیم سخت
ببینیم تا چیست فرجام بخت
چو فرزند و داماد او را برزم
تبه کردی اکنون میندیش بزم
فرود جوان تیز شد با تخوار
که چون رزم پیش آید و کارزار
چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان
چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان
بجنگ اندرون مرد را دل دهند
نه بر آتش تیز بر گل نهند
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که شاهان سخن را ندارند خوار
تو هم یک سواری اگر ز آهنی
همی کوه خارا ز بن برکنی
از ایرانیان نامور سی هزار
برزم تو آیند بر کوهسار
نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک
سراسر ز جا اندر آرند پاک
وگر تووس را زین گزندی رسد
به خسرو ز دردش نژندی رسد
بکین پدرت اندر آید شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
بگردان عنان و مینداز تیر
بدژ شو مبر رنج بر خیرهخیر
سخن هرچ از پیش بایست گفت
نگفت و همی داشت اندر نهفت
ز بیمایه دستور ناکاردان
ورا جنگ سود آمد و جان زیان
فرود جوان را دژ آباد بود
بدژ درپرستنده هفتاد بود
همه ماهرویان بباره بدند
چو دیبای چینی نظاره بدند
ازان بازگشتن فرود جوان
ازیشان همی بود تیرهروان
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که گر جست خواهی همی کارزار
نگر نامور تووس را نشکنی
ترا آن به آید که اسپ افگنی
و دیگر که باشد مر او را زمان
نیاید به یک چوبه تیر از کمان
چو آمد سپهبد بر این تیغ کوه
بیاید کنون لشکرش همگروه
ترا نیست در جنگ پایاب اوی
ندیدی براوهای پرتاب اوی
فرود از تخوار این سخنها شنید
کمان را بزه کرد و اندر کشید
خدنگی بر اسپ سپهبد بزد
چنان کز کمان سواران سزد
نگون شد سر تازی و جان بداد
دل تووس پرکین و سر پر ز باد
بلشکر گه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر
گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود
که ایدون ستوه آمد از یک سوار
چگونه چمد در سف کارزار
پرستندگان خنده برداشتند
همی از چرم نعره برداشتند
که پیش جوانی یکی مرد پیر
ز افراز غلتان شد از بیم تیر
سپهبد فرود آمد از کوه سر
برفتند گردان پر اندوه سر
که اکنون تو بازآمدی تندرست
بب مژه رخ نبایست شست
بپیچید زان کار پرمایه گیو
که آمد پیاده سپهدار نیو
چنین گفت کین را خود اندازه نیست
رخ نامداران برین تازه نیست
اگر شهریارست با گوشوار
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار
نباید که باشیم همداستان
به هر گونهی کو زند داستان
اگر تووس یک بار تندی نمود
زمانه پرآزار گشت از فرود
همه جان فدای سیاووش کنیم
نباید که این بد فرامش کنیم
زرسپ گرانمایه زو شد بباد
سواری سرافراز نوذرنژاد
بخونست غرقه تن ریونیز
ازین بیش خواری چه بینیم نیز
گرو پور جمست و مغز قباد
بنادانی این جنگ را برگشاد
همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
نشست از بر اژدهای دژم
خرامان بیامد براه چرم
فرود سیاووش چو او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
همی گفت کین لشکر رزمساز
ندانند راه نشیب و فراز
همه یک ز دیگر دلاورترند
چو خورشید تابان بدو پیکرند
ولیکن خرد نیست با پهلوان
سر بیخرد چون تن بیروان
نباشند پیروز ترسم بکین
مگر خسرو آید بتوران زمین
بکین پدر جمله پشت آوریم
مگر دشمنان را به مشت آوریم
بگوکین سوار سرافراز کیست
که بر دست و تیغش بباید گریست
نگه کرد ز افراز بالا تخوار
ببی دانشی بر چمن رست خار
بدو گفت کین اژدهای دژم
که مرغ از هوا اندر آرد بدم.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
🔍 #نکتههای_ویرایشی:
🔅پالایش زبان پارسی:
🔻مَثَلا= نمونهوار، چُنانکه، برای نمونه، نمونه، همانند، چون، انگار، انگاری.
✍نمونه:
🔺این مدرسهها مثلا غیرانتفاعیاند=
این آموزشگاهها انگاری ناسودبَر اند.
🔺همه موافق نبودند، مثلا من یکی از مخالفین بودم= همه یکدل نبودند، چنانچه من یکی از ناهمدلان بودم.
همه همداستان نبودند، برای نمونه من یکی از پادوَرزان بودم.
🔺اسمهای قشنگی با پسوند«شید» داریم،
مثلا:
آفشید، بهشید، مهشید، جمشید، فرشید=
نامهای زیبایی با پسوند "«شید»" داریم، نمونه:
آفشید، بهشید، مهشید، جمشید، فرشید....
آرمان «هر ایرانی نژاده اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی:
🔻مَثَلا= نمونهوار، چُنانکه، برای نمونه، نمونه، همانند، چون، انگار، انگاری.
✍نمونه:
🔺این مدرسهها مثلا غیرانتفاعیاند=
این آموزشگاهها انگاری ناسودبَر اند.
🔺همه موافق نبودند، مثلا من یکی از مخالفین بودم= همه یکدل نبودند، چنانچه من یکی از ناهمدلان بودم.
همه همداستان نبودند، برای نمونه من یکی از پادوَرزان بودم.
🔺اسمهای قشنگی با پسوند«شید» داریم،
مثلا:
آفشید، بهشید، مهشید، جمشید، فرشید=
نامهای زیبایی با پسوند "«شید»" داریم، نمونه:
آفشید، بهشید، مهشید، جمشید، فرشید....
آرمان «هر ایرانی نژاده اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#امرداد_امشاسپندان)🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز دوشنبه: 🦀#مه_شید:
به☀️روز ۰۳🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز دوشنبه: #مه_شید:
۰۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌖روزmon 25 ماه#ژوییه{ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 25
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🕺💃جشن امردادگان.
#امرتات، #امرداد
رسایی یافتن، درستی تن و روان
🌿گیاهان و رستنیهای 🌍زمین
🏝🌍🏝
در این روز و این جشن باشندگی
به شادی بپیوند با زندگی
دمد زندگی، پشت مرداد ها
امردادی اندیشه کن مرگ را.
🖌#داتیس_مهرابیان.
#به_پارسایی_و_رسایی_بیاندیشیم
گل #چمبک نماد امرداد امشاسپندان است🥀
🗓 روز #خانواده و بزرگ شُمردن #بازنشستگان گرامی باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#امرداد_امشاسپندان)🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز دوشنبه: 🦀#مه_شید:
به☀️روز ۰۳🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز دوشنبه: #مه_شید:
۰۳ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۳
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌖روزmon 25 ماه#ژوییه{ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 25
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🕺💃جشن امردادگان.
#امرتات، #امرداد
رسایی یافتن، درستی تن و روان
🌿گیاهان و رستنیهای 🌍زمین
🏝🌍🏝
در این روز و این جشن باشندگی
به شادی بپیوند با زندگی
دمد زندگی، پشت مرداد ها
امردادی اندیشه کن مرگ را.
🖌#داتیس_مهرابیان.
#به_پارسایی_و_رسایی_بیاندیشیم
گل #چمبک نماد امرداد امشاسپندان است🥀
🗓 روز #خانواده و بزرگ شُمردن #بازنشستگان گرامی باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید برای آمدن و تابش خیز برداشته ست.
زیرا با پرتو ریزانِ خود از زمین را روشن میسازد. رودها با تازش نرم در دلِ بیکران زمین فرو میرَوَند.
آسمان آفتاب را فرستاده ست
تا با پرتو زرنگار خود کوهها و تنگهها را در آغوش بگیرد.
خورشید با چشم خود دیده است
پرواز بیهمتای شهباز را.
نازش، رامش و تنازی آهوان را در دشت و هامون ببیند.
زمین در گیرایی هماهنگ به گِردِ آسمان،
بر چرخش آهسته خود مینازد.
چون زمان را همانند شهبانوی با اندیشهای،
که فروپاشی مردمان را به هیچ میرساند.
کاری که هرگز انجام نمیگیرد
و کارهایی که خودش میداند.
گذر جهان را بر مرزهای هستی:
رخدادی همیشگی مینماید.! ...
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۳
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید برای آمدن و تابش خیز برداشته ست.
زیرا با پرتو ریزانِ خود از زمین را روشن میسازد. رودها با تازش نرم در دلِ بیکران زمین فرو میرَوَند.
آسمان آفتاب را فرستاده ست
تا با پرتو زرنگار خود کوهها و تنگهها را در آغوش بگیرد.
خورشید با چشم خود دیده است
پرواز بیهمتای شهباز را.
نازش، رامش و تنازی آهوان را در دشت و هامون ببیند.
زمین در گیرایی هماهنگ به گِردِ آسمان،
بر چرخش آهسته خود مینازد.
چون زمان را همانند شهبانوی با اندیشهای،
که فروپاشی مردمان را به هیچ میرساند.
کاری که هرگز انجام نمیگیرد
و کارهایی که خودش میداند.
گذر جهان را بر مرزهای هستی:
رخدادی همیشگی مینماید.! ...
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز دوشنبه= #مه_شید؛
۰۳ 🦀 امرداد ماه= #اردیبهشت_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز دوشنبه= #مه_شید؛
۰۳ 🦀 امرداد ماه= #اردیبهشت_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
#گنجینهی_و_زبانزدهای_پارسی_و_ریشهیابی_آنان
این بخش: (در خونه باز)
🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹
قانون نوازی در "بیات اصفهان"
#سیمین_آقارضی
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼
گردآوری و خوانش: #محمود_دهقانی
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#گنجینهی_و_زبانزدهای_پارسی_و_ریشهیابی_آنان
این بخش: (در خونه باز)
🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹
قانون نوازی در "بیات اصفهان"
#سیمین_آقارضی
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼
گردآوری و خوانش: #محمود_دهقانی
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Telegram
attach 📎
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی؛
بخش: (۲۱۰)
گفتار اندر داستان: #فرود__سیاووش
برگ: (۶)
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
بسی بیپدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
پدر نیز ازو شد بسی بیپسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
سلیح سیاووش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
بزد تیر بر سینهی اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
که اسپ است خسته تو خسته نهای
توان شد دگر بار بسته نهای
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
چرا دید پشت تو را یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
کز اسپان تو بارهای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
یکی ترک رفت ست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه موی پر از گوهر شاهوار
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند بر گستوان
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
فرستاد درع سیاووش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترست ز گنج و ز چیز
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
ازآن تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهی دژ پرآواز گشت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی؛
بخش: (۲۱۰)
گفتار اندر داستان: #فرود__سیاووش
برگ: (۶)
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
بسی بیپدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
پدر نیز ازو شد بسی بیپسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
سلیح سیاووش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
بزد تیر بر سینهی اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
که اسپ است خسته تو خسته نهای
توان شد دگر بار بسته نهای
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
چرا دید پشت تو را یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
کز اسپان تو بارهای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
یکی ترک رفت ست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه موی پر از گوهر شاهوار
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند بر گستوان
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
فرستاد درع سیاووش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترست ز گنج و ز چیز
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
ازآن تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهی دژ پرآواز گشت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#دی_به_آذر )🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #بهرام_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز سهشنبه: #بهرام_شید:
۰۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Thursday 26: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 26
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#دی_به_آذر.
آفریدگار
🔥فروغ و روشنایی.
شکوفایی و امید را برای همگان آرزو داریم.
🔥باشد که آذرِ مزدا.
همه اهریمنی را بسوزد و نابود گرداند.
باشد که
ایرانزمین و جهان را#شهریاریاهورایی،
آرامش،شادی و مهر جاودان فرا گیرد.
#ایدون_باد.
🔥#افروخته_باد_پیوسته_دراین_خانه.
🌺 گل #بادرنگ نماد دی به آذر است
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#دی_به_آذر )🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #بهرام_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز سهشنبه: #بهرام_شید:
۰۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Thursday 26: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 26
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#دی_به_آذر.
آفریدگار
🔥فروغ و روشنایی.
شکوفایی و امید را برای همگان آرزو داریم.
🔥باشد که آذرِ مزدا.
همه اهریمنی را بسوزد و نابود گرداند.
باشد که
ایرانزمین و جهان را#شهریاریاهورایی،
آرامش،شادی و مهر جاودان فرا گیرد.
#ایدون_باد.
🔥#افروخته_باد_پیوسته_دراین_خانه.
🌺 گل #بادرنگ نماد دی به آذر است
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید زیباترین چشمی ست،
که آسمان تا کنون بخود دیده است.
چشمی که به دیدار آسمان میآید
و از آمدنش گُلها از خوابی نوشین
چشم میگشایند.
آمدن آفتاب بامدادان را مینوازد.!
و خواب از چشم آسمان میرُباید.
بدینسان بامداد گوشهای از بهشت میشود.
در پایان شب،
مهتاب که میرود
آسمان چراغِ بیداری بر دیوارهای شبزدهِ جهان میآویزد.
آفتاب به تکاپوی چارهای میافتد برای آمدن.
آفتاب که بر میآید زمین و دریا را روشن میسازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید زیباترین چشمی ست،
که آسمان تا کنون بخود دیده است.
چشمی که به دیدار آسمان میآید
و از آمدنش گُلها از خوابی نوشین
چشم میگشایند.
آمدن آفتاب بامدادان را مینوازد.!
و خواب از چشم آسمان میرُباید.
بدینسان بامداد گوشهای از بهشت میشود.
در پایان شب،
مهتاب که میرود
آسمان چراغِ بیداری بر دیوارهای شبزدهِ جهان میآویزد.
آفتاب به تکاپوی چارهای میافتد برای آمدن.
آفتاب که بر میآید زمین و دریا را روشن میسازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#میر_جلال_الدین_کزازی
🔸شیفتگی از نگاهی بسیار فراخ دوگونه میتواند داشت اول شیفتگی نکوهیده که مایه گمراهی است و دوم شیفتگی پیشینی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد. من اگر بر ایران شیفتهام، اگر آن را سرزمین فر و فروغ میدانم برپایه شیفتگی پیشینی است.
اگر من ایرانی نبودم و در این سرزمین سپند اهورایی چشم به جهان نگشوده بودم همچنان بر ایران میشیفتم.
ایران به راستی دلرباست هرکس که ایران را بشناسد خواه، ناخواه بر او خواهد شیفت.
🔸روزگار ما روزگار دروغهای بزرگ است روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست. به همین دلیل باید از وابستگیهایمان به فرهنگهای رسانهای بکاهیم تا ایرانی بمانیم.
🔸افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که بنیاد اندیشهورزانه خود را از جهان ایرانی گرفته است.
اگر به آلمان سری بزنیم در آنجا هگل اعتقاد دارد که تاریخ با ایران آغاز گرفته است.
سزار در یادداشتهای خود میخواهد تا مانند کوروش باشد. نیچه اندیشمند آلمانی کتاب «چنین گفت زرتشت» را مینویسد با این تفاسیر باید بدانیم ایرانی بودن به شناسنامه نیست.
ایرانی بودن برهان قاطعی در اندیشه گفتار و کردار میخواهد..
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔸شیفتگی از نگاهی بسیار فراخ دوگونه میتواند داشت اول شیفتگی نکوهیده که مایه گمراهی است و دوم شیفتگی پیشینی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد. من اگر بر ایران شیفتهام، اگر آن را سرزمین فر و فروغ میدانم برپایه شیفتگی پیشینی است.
اگر من ایرانی نبودم و در این سرزمین سپند اهورایی چشم به جهان نگشوده بودم همچنان بر ایران میشیفتم.
ایران به راستی دلرباست هرکس که ایران را بشناسد خواه، ناخواه بر او خواهد شیفت.
🔸روزگار ما روزگار دروغهای بزرگ است روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست. به همین دلیل باید از وابستگیهایمان به فرهنگهای رسانهای بکاهیم تا ایرانی بمانیم.
🔸افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که بنیاد اندیشهورزانه خود را از جهان ایرانی گرفته است.
اگر به آلمان سری بزنیم در آنجا هگل اعتقاد دارد که تاریخ با ایران آغاز گرفته است.
سزار در یادداشتهای خود میخواهد تا مانند کوروش باشد. نیچه اندیشمند آلمانی کتاب «چنین گفت زرتشت» را مینویسد با این تفاسیر باید بدانیم ایرانی بودن به شناسنامه نیست.
ایرانی بودن برهان قاطعی در اندیشه گفتار و کردار میخواهد..
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍃#زیباییهای_زبان_پارسی:
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی؛
زبانه= از پارسی زبانه، در (درودگری)برای چفت و در.
زبانیه، تک، زابن= از پارسی زبانه، زبانه کشیدن آتش، فرشتگان و یا پاسبانان سختگیر و درشت دوزخ.
زبَدانی= از پارسی سیب دانی، نام گردشگری پر آوازه در دمشق.
زَبتَر= از پارسی زیباتر، برتنی(تکبر.)
زِبرج= از پارسی زیبا رگ(رگ= نژاد) و زیبا روی، در تازی، زیوَر،گوهر.
زبرَج، زبَرجَد= از پارسی زبرجَد، زُمُرُّد(گوهری سبز رنگ)
زبرَق= از پارسی زرآب ، زر آب شده که نگارگران بکار برند،رنگی سرخ و زرد.
زبعَر،زَبغر= از پارسی زغبَر گونه ای از درختان سرو، مرو سفید.مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و روشن و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است باشکوه و نآم آور که از آن آوند «ظر» می سازند.
زبون= از پارسی زبون، ناتوان به تازی کودن.
زبّیل= از پارسی زنبیل.
زُخرُف= از پارسی زیور، زیبایی والا.
زُخن= از پارسی زُهم، بَد بُو ، بوی ماهی و گوشت نَه پُخته.
زَخم= از پارسی زخم، در پهلوی zaxm در زبان تازی پلید بد بو مانک میدهد.
زرابی= از پارسی زیرپایی، بالشچه و گستردنی ها(قالی)، بسیارگرانبها و زیبا.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی؛
زبانه= از پارسی زبانه، در (درودگری)برای چفت و در.
زبانیه، تک، زابن= از پارسی زبانه، زبانه کشیدن آتش، فرشتگان و یا پاسبانان سختگیر و درشت دوزخ.
زبَدانی= از پارسی سیب دانی، نام گردشگری پر آوازه در دمشق.
زَبتَر= از پارسی زیباتر، برتنی(تکبر.)
زِبرج= از پارسی زیبا رگ(رگ= نژاد) و زیبا روی، در تازی، زیوَر،گوهر.
زبرَج، زبَرجَد= از پارسی زبرجَد، زُمُرُّد(گوهری سبز رنگ)
زبرَق= از پارسی زرآب ، زر آب شده که نگارگران بکار برند،رنگی سرخ و زرد.
زبعَر،زَبغر= از پارسی زغبَر گونه ای از درختان سرو، مرو سفید.مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و روشن و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است باشکوه و نآم آور که از آن آوند «ظر» می سازند.
زبون= از پارسی زبون، ناتوان به تازی کودن.
زبّیل= از پارسی زنبیل.
زُخرُف= از پارسی زیور، زیبایی والا.
زُخن= از پارسی زُهم، بَد بُو ، بوی ماهی و گوشت نَه پُخته.
زَخم= از پارسی زخم، در پهلوی zaxm در زبان تازی پلید بد بو مانک میدهد.
زرابی= از پارسی زیرپایی، بالشچه و گستردنی ها(قالی)، بسیارگرانبها و زیبا.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۰۴ 🦀 امرداد ماه= #شهریور_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۰۴ 🦀 امرداد ماه= #شهریور_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۱)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۷)
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
به دربند حسن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
بیامد بر تووس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید
دلیران دژدار مردی هزار
ز سوی کلات اندر آمد سوار
در دژ ببستند زین روی تنگ
خروش جرس خاست و آوای زنگ
جریره بتخت گرامی بخفت
شب تیره با درد و غم بود جفت
بخواب آتشی دید کز دژ بلند
برافروختی پیش آن ارجمند
سراسر سپد کوه بفروختی
پرستنده و دژ همی سوختی
دلش گشت پر درد و بیدار گشت
روانش پر از درد و تیمار گشت
بباره برآمد جهان بنگرید
همه کوه پرجوشن و نیزه دید
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد به بالین فرخ فرود
بدو گفت بیدار گرد ای پسر
که ما را بد آمد ز اختر بسر
سراسر همه کوه پر دشمن ست
در دژ پر از نیزه و جوشن ست
بمادر چنین گفت جنگی فرود
که از غم چه داری دلت پر ز دود
مرا گر زمانه شدست اسپری
زمانه ز بخشش فزون نشمری
بروز جوانی پدر کشته شد
مرا روز چون روز او گشته شد
بدست گروی آمد او را زمان
سوی جان من بیژن آمد دمان
بکوشم نمیرم مگر غرموار
نخواهم ز ایرانیان زینهار
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
یکی ترگ رومی بسر برنهاد
میان را بخفتان رومی ببست
بیامد کمان کیانی بدست
چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
غو کوس با نالهی کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
برون آمد از بارهی دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهی او برید
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
بدژ در شد و در به بستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حسن رود
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
سرانجام خاک ست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را بتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان به بست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۱)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۷)
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
به دربند حسن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
بیامد بر تووس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید
دلیران دژدار مردی هزار
ز سوی کلات اندر آمد سوار
در دژ ببستند زین روی تنگ
خروش جرس خاست و آوای زنگ
جریره بتخت گرامی بخفت
شب تیره با درد و غم بود جفت
بخواب آتشی دید کز دژ بلند
برافروختی پیش آن ارجمند
سراسر سپد کوه بفروختی
پرستنده و دژ همی سوختی
دلش گشت پر درد و بیدار گشت
روانش پر از درد و تیمار گشت
بباره برآمد جهان بنگرید
همه کوه پرجوشن و نیزه دید
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد به بالین فرخ فرود
بدو گفت بیدار گرد ای پسر
که ما را بد آمد ز اختر بسر
سراسر همه کوه پر دشمن ست
در دژ پر از نیزه و جوشن ست
بمادر چنین گفت جنگی فرود
که از غم چه داری دلت پر ز دود
مرا گر زمانه شدست اسپری
زمانه ز بخشش فزون نشمری
بروز جوانی پدر کشته شد
مرا روز چون روز او گشته شد
بدست گروی آمد او را زمان
سوی جان من بیژن آمد دمان
بکوشم نمیرم مگر غرموار
نخواهم ز ایرانیان زینهار
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
یکی ترگ رومی بسر برنهاد
میان را بخفتان رومی ببست
بیامد کمان کیانی بدست
چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
غو کوس با نالهی کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
برون آمد از بارهی دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهی او برید
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
بدژ در شد و در به بستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حسن رود
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
سرانجام خاک ست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را بتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان به بست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
تِے بہ ره...الهہ صالحے...پخش از ڪانال وارگہ بختیارے
@WargeBakhtiyari
"تہ بہ ره"
🎤بالهہ صالحے
#بختیارے
🌴🌴اندکی از فرهنگ بلند ایرانیان،
«واژه شناسی»
ایرانیان را گمان بر این است که واژگان«آیه» و «عباس» اَرَبی هستند.
اکنون ببینیم ریشهی این واژگان چیست.؟
١- «آیه»: این واژهی ایرانی که کوچکترین پیکره ی نپی (قرآن) را در بر می گیرد از واژهی«آمده» «میآید» (آنچه از آسمان یا از سوی خدا میآید و یا فَرتاب (وحی) میشود گفته میشود.)
۲- واژهی«عباس» چیست،؟
این واژه از «اَبوس» ایرانی (پهلوی) گرفته شده است.
اَ+ بوس
اَ= نه، نوچ، نا (منفی)
بو = مهر، ماچ، نوازش.
اَبوس= نبوس، بی مهر، بی نوازش.
«عبوس زهد به وَجه خمار ننشیند،
مرید خرقهی دُردی کشان خوش خویم.!!»
(حافظ)
اَباس، عباس= اَبوسیده، ابوسیدار، اَبوسنده، تلخ روی
اَباسی، عباسی= ابوسیداری، ابوسیدگی، ابوسش.
اربها بجای واج «اَ»، واک«ع» گذاردند و آن را اربی کردند.
«ما روشنای زیبای سپیده دَم تاریخیم»
پاینده ایران سرافراز 🌷
«خاک پای فرهنگ سُتوار ایران»
«#آرتاباز.»
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🎤بالهہ صالحے
#بختیارے
🌴🌴اندکی از فرهنگ بلند ایرانیان،
«واژه شناسی»
ایرانیان را گمان بر این است که واژگان«آیه» و «عباس» اَرَبی هستند.
اکنون ببینیم ریشهی این واژگان چیست.؟
١- «آیه»: این واژهی ایرانی که کوچکترین پیکره ی نپی (قرآن) را در بر می گیرد از واژهی«آمده» «میآید» (آنچه از آسمان یا از سوی خدا میآید و یا فَرتاب (وحی) میشود گفته میشود.)
۲- واژهی«عباس» چیست،؟
این واژه از «اَبوس» ایرانی (پهلوی) گرفته شده است.
اَ+ بوس
اَ= نه، نوچ، نا (منفی)
بو = مهر، ماچ، نوازش.
اَبوس= نبوس، بی مهر، بی نوازش.
«عبوس زهد به وَجه خمار ننشیند،
مرید خرقهی دُردی کشان خوش خویم.!!»
(حافظ)
اَباس، عباس= اَبوسیده، ابوسیدار، اَبوسنده، تلخ روی
اَباسی، عباسی= ابوسیداری، ابوسیدگی، ابوسش.
اربها بجای واج «اَ»، واک«ع» گذاردند و آن را اربی کردند.
«ما روشنای زیبای سپیده دَم تاریخیم»
پاینده ایران سرافراز 🌷
«خاک پای فرهنگ سُتوار ایران»
«#آرتاباز.»
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آذر_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #تیر_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز چهارشنبه: #تیر_شید:
۰۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Wednesday 27: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 27
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🔥#آذر_ایزد، #نماداشه
فروغ و روشنایی
نیرو و انرژی
گرمای جانبخش.
#آترش_پوتره_اهورهه_مزداو.
آتش ای پرتوی نیک اهورایی.
این آتش گرم و روشن و پاک
وین بال گشوده سوی افلاک
گه اوج گرفت و گاه بنشست
بنشست ولی نرفت از دست.!
🖌#توران_شهریاری
🌻گل #آفتابگردان
(آذرگون) نماد آذر ایزد است 🌻
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آذر_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #تیر_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز چهارشنبه: #تیر_شید:
۰۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Wednesday 27: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 27
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🔥#آذر_ایزد، #نماداشه
فروغ و روشنایی
نیرو و انرژی
گرمای جانبخش.
#آترش_پوتره_اهورهه_مزداو.
آتش ای پرتوی نیک اهورایی.
این آتش گرم و روشن و پاک
وین بال گشوده سوی افلاک
گه اوج گرفت و گاه بنشست
بنشست ولی نرفت از دست.!
🖌#توران_شهریاری
🌻گل #آفتابگردان
(آذرگون) نماد آذر ایزد است 🌻
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
به آسمان، به درختان و رودخانهها
نگاه کنید و بامداد را با دلخوشی آغاز نمایید.
آدمیان در هر کجای این زمین خاکی،
و در هر مرز و بوم که باشند در یک جای
به هم میرسند و پیوندهایی با هم دارند.!
همه به سوی شهر خوشبختی و امیدواری میروند.
چه خوب است که؛
آدمی به روانی و آسانی دریافته باشد،
تا در میان نامردمیها و آشوبِ توفانها بتواند
به پناهگاهی آرام بگیرد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
به آسمان، به درختان و رودخانهها
نگاه کنید و بامداد را با دلخوشی آغاز نمایید.
آدمیان در هر کجای این زمین خاکی،
و در هر مرز و بوم که باشند در یک جای
به هم میرسند و پیوندهایی با هم دارند.!
همه به سوی شهر خوشبختی و امیدواری میروند.
چه خوب است که؛
آدمی به روانی و آسانی دریافته باشد،
تا در میان نامردمیها و آشوبِ توفانها بتواند
به پناهگاهی آرام بگیرد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾