📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۸۱)
داستان #سیاووش:
بخش: (۱ برگ: (۴)
سخن گفت من شود بی فروغ
شود پیش او چاره من دروغ
یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
زمانی همی بود و خامش بماند
دو چشمش بروی سیاووش بماند
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد
سیاووش ورا دید پرآب چهر
بسان کسی کاو بپیچد به مهر
بدو گفت نرم ای برادر چه بود
غمی هست کان را بشاید شنود
گر از شاه ترکان شدستی دژم
به دیده درآوردی از درد نم
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
بدان تا ز بهر چه آزاردت
چرا کهتر از خویشتن داردت
و گر دشمنی تو را آمده است پدید
که تیمار و رنجش بباید کشید
من اینک به هر کار یار توام
چو جنگ آوری مایه دار توام
ور ایدونک نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشت ست بر خیره آب
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی برتر از تو گرفته ست جای
بدو گفت گرسیوز نامدار
مرا این سخن نیست با شهریار
نه از دشمنی آمدستم به رنج
نه از چاره دورم به مردی و گنج
ز گوهر مرا با دل اندیشه خاست
که یاد آمدم زان سخنهای راست
نخستین ز تور ایدر آمد بدی
که برخاست زو فرهٔ ایزدی
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افگند بن
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
به یک جای هرگز نیامیختند
ز پند و خرد هر دو بگریختند
سپهدار ترکان ازان بترست
کنون گاو پیسه به چرم اندرست
ندانی تو خوی بدش بیگمان
بمان تا بیاید بدی را زمان
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
برادر بد از کالبد هم ز پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت
ازان پس بسی نامور بیگناه
شدستند بر دست او بر تباه
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
که بیدار دل بادی و تن درست
تو تا آمدستی بدین بوم و بر
کسی را نیامد بد از تو به سر
همه مردمی جستی و راستی
جهانی به دانش بیاراستی
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کردست آزردهدل
دلی دارد از تو پر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
تو دانی که من دوستدار توام
به هر نیک و بد ویژه یار توام
نباید که فردا گمانی بری
که من بودم آگاه زین داوری
سیاووش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
سپهبد جزین کرد ما را امید
که بر من شب آرد به روز سپید
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم برنیفراختی ز انجمن
ندادی به من کشور و تاج و گاه
بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
کنون با تو آیم به درگاه او
درخشان کنم تیرهگون ماه او
هر آنجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
نمایم دلم را بر افراسیاب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار
کسی کاو دم اژدها بسپرد
ز رای جهان آفرین نگذرد
بدو گفت گرسیوز ای مهربان
تو او را بدان سان که دیدی مدان
و دیگر بجایی که گردان سپهر
شود تند و چین اندرآرد به چهر
خردمند دانا نداند فسون
که از چنبر او سر آرد برون
بدین دانش و این دل هوشمند
بدین سرو بالا و رای بلند
ندانی همی چاره از مهر باز
بباید که بخت بد آید فراز
همی مر تو را بند و تنبل فروخت
به اورند چشم خرد را بدوخت
نخست آنک داماد کردت به دام
بخیره شدی زان سخن شادکام
و دیگر کت از خویشتن دور کرد
به روی بزرگان یکی سور کرد
بدان تا تو گستاخ باشی بدوی
فروماند اندر جهان گفتوگوی
تو را هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند
میانش به خنجر بدو نیم کرد
سپه را به کردار او بیم کرد
نهانش ببین آشکارا کنون
چنین دان و ایمن مشو زو به خون
مرا هرچ اندر دل اندیشه بود
خرد بود وز هر دری پیشه بود
همان آزمایش بد از روزگار
ازین کینه ور تیزدل شهریار
همه پیش تو یک به یک راندم
چو خورشد تابنده برخواندم
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
چنین دل بدادی به گفتار او
بگشتی همی گرد تیمار او
درختی بد این برنشانده به دست
کجا بار او زهر و بیخش کبست
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
پر افسون دل و لب پر از باد سرد
سیاووش نگه کرد خیره بدوی
ز دیده نهاده به رخ بر دو جوی
چو یاد آمدش روزگار گزند
کزو بگسلد مهر چرخ بلند
نماند برو بر بسی روزگار
به روز جوانی سرآیدش کار
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم دل و لب پر از باد سرد
بدو گفت هرچونک می بنگرم
به بادافرهٔ بد نه اندرخورم
ز گفتار و کردار بر پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس
چو گستاخ شد دست با گنج او
بپیچید همانا تن از رنج او
اگرچه بد آید همی بر سرم
هم از رای و فرمان او نگذرم.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۸۱)
داستان #سیاووش:
بخش: (۱ برگ: (۴)
سخن گفت من شود بی فروغ
شود پیش او چاره من دروغ
یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
زمانی همی بود و خامش بماند
دو چشمش بروی سیاووش بماند
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد
سیاووش ورا دید پرآب چهر
بسان کسی کاو بپیچد به مهر
بدو گفت نرم ای برادر چه بود
غمی هست کان را بشاید شنود
گر از شاه ترکان شدستی دژم
به دیده درآوردی از درد نم
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
بدان تا ز بهر چه آزاردت
چرا کهتر از خویشتن داردت
و گر دشمنی تو را آمده است پدید
که تیمار و رنجش بباید کشید
من اینک به هر کار یار توام
چو جنگ آوری مایه دار توام
ور ایدونک نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشت ست بر خیره آب
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی برتر از تو گرفته ست جای
بدو گفت گرسیوز نامدار
مرا این سخن نیست با شهریار
نه از دشمنی آمدستم به رنج
نه از چاره دورم به مردی و گنج
ز گوهر مرا با دل اندیشه خاست
که یاد آمدم زان سخنهای راست
نخستین ز تور ایدر آمد بدی
که برخاست زو فرهٔ ایزدی
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افگند بن
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
به یک جای هرگز نیامیختند
ز پند و خرد هر دو بگریختند
سپهدار ترکان ازان بترست
کنون گاو پیسه به چرم اندرست
ندانی تو خوی بدش بیگمان
بمان تا بیاید بدی را زمان
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
برادر بد از کالبد هم ز پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت
ازان پس بسی نامور بیگناه
شدستند بر دست او بر تباه
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
که بیدار دل بادی و تن درست
تو تا آمدستی بدین بوم و بر
کسی را نیامد بد از تو به سر
همه مردمی جستی و راستی
جهانی به دانش بیاراستی
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کردست آزردهدل
دلی دارد از تو پر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
تو دانی که من دوستدار توام
به هر نیک و بد ویژه یار توام
نباید که فردا گمانی بری
که من بودم آگاه زین داوری
سیاووش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
سپهبد جزین کرد ما را امید
که بر من شب آرد به روز سپید
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم برنیفراختی ز انجمن
ندادی به من کشور و تاج و گاه
بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
کنون با تو آیم به درگاه او
درخشان کنم تیرهگون ماه او
هر آنجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
نمایم دلم را بر افراسیاب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار
کسی کاو دم اژدها بسپرد
ز رای جهان آفرین نگذرد
بدو گفت گرسیوز ای مهربان
تو او را بدان سان که دیدی مدان
و دیگر بجایی که گردان سپهر
شود تند و چین اندرآرد به چهر
خردمند دانا نداند فسون
که از چنبر او سر آرد برون
بدین دانش و این دل هوشمند
بدین سرو بالا و رای بلند
ندانی همی چاره از مهر باز
بباید که بخت بد آید فراز
همی مر تو را بند و تنبل فروخت
به اورند چشم خرد را بدوخت
نخست آنک داماد کردت به دام
بخیره شدی زان سخن شادکام
و دیگر کت از خویشتن دور کرد
به روی بزرگان یکی سور کرد
بدان تا تو گستاخ باشی بدوی
فروماند اندر جهان گفتوگوی
تو را هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند
میانش به خنجر بدو نیم کرد
سپه را به کردار او بیم کرد
نهانش ببین آشکارا کنون
چنین دان و ایمن مشو زو به خون
مرا هرچ اندر دل اندیشه بود
خرد بود وز هر دری پیشه بود
همان آزمایش بد از روزگار
ازین کینه ور تیزدل شهریار
همه پیش تو یک به یک راندم
چو خورشد تابنده برخواندم
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
چنین دل بدادی به گفتار او
بگشتی همی گرد تیمار او
درختی بد این برنشانده به دست
کجا بار او زهر و بیخش کبست
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
پر افسون دل و لب پر از باد سرد
سیاووش نگه کرد خیره بدوی
ز دیده نهاده به رخ بر دو جوی
چو یاد آمدش روزگار گزند
کزو بگسلد مهر چرخ بلند
نماند برو بر بسی روزگار
به روز جوانی سرآیدش کار
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم دل و لب پر از باد سرد
بدو گفت هرچونک می بنگرم
به بادافرهٔ بد نه اندرخورم
ز گفتار و کردار بر پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس
چو گستاخ شد دست با گنج او
بپیچید همانا تن از رنج او
اگرچه بد آید همی بر سرم
هم از رای و فرمان او نگذرم.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۸۲)
داستان #سیاووش:
بخش: (۱۰) برگ (۵)
بیابم برش هم کنون بیسپاه
ببینم که از چیست آزار شاه
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
تو را آمدن پیش او نیست روی
به پا اندر آتش نشاید شدن
نه بر موج دریا بر ایمن بدن
همی خیره بر بد شتاب آوری
سر بخت خندان به خواب آوری
تو را من همانا بسم پایمرد
بر آتش یکی برزنم آب سرد
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
ز کین گر ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی
سواری فرستم به نزدیک تو
درفشان کنم رای تاریک تو
امیدستم از کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
که او بازگردد سوی راستی
شود دور ازو کژی و کاستی
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب
هیونی فرستم هم اندر شتاب
تو زان سان که باید به زودی بساز
مکن کار بر خویشتن بر دراز
برون ران از ایدر به هر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
سد و بیست فرسنگ ز ایدر به چین
همان سیسد و سی به ایران زمین
ازین سو همه دوستدار تواند
پرستنده و غمگسار تواند
وزان سو پدر آرزومند تست
جهان بندهی خویش و پیوند تست
بهر کس یکی نامهای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
سیاووش به گفتار او بگروید
چنان جان بیدار او بغنوید
بدو گفت ازان در که رانی سخن
ز پیمان و رایت نگردم ز بن
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۸۲)
داستان #سیاووش:
بخش: (۱۰) برگ (۵)
بیابم برش هم کنون بیسپاه
ببینم که از چیست آزار شاه
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
تو را آمدن پیش او نیست روی
به پا اندر آتش نشاید شدن
نه بر موج دریا بر ایمن بدن
همی خیره بر بد شتاب آوری
سر بخت خندان به خواب آوری
تو را من همانا بسم پایمرد
بر آتش یکی برزنم آب سرد
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
ز کین گر ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی
سواری فرستم به نزدیک تو
درفشان کنم رای تاریک تو
امیدستم از کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
که او بازگردد سوی راستی
شود دور ازو کژی و کاستی
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب
هیونی فرستم هم اندر شتاب
تو زان سان که باید به زودی بساز
مکن کار بر خویشتن بر دراز
برون ران از ایدر به هر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
سد و بیست فرسنگ ز ایدر به چین
همان سیسد و سی به ایران زمین
ازین سو همه دوستدار تواند
پرستنده و غمگسار تواند
وزان سو پدر آرزومند تست
جهان بندهی خویش و پیوند تست
بهر کس یکی نامهای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
سیاووش به گفتار او بگروید
چنان جان بیدار او بغنوید
بدو گفت ازان در که رانی سخن
ز پیمان و رایت نگردم ز بن
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🧙♀️ 🍀 🧙♂️ ☁️ 🌞
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
«#رام_ایزد» نبر#از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز پنجشنبه: #اورمزد_شید.
به 🌞روز ۱۹👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز پنجشنبه: #تیر_شید
به 🌞روز ۱۹👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 09 TUESDAY🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 09
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
# #رام_ایزد، (رامش،شادمانی)
تنآسایی و آرامش روان.
یکی از نمادهای سپنتایی بودن
جان و زندگی.
#نبر
پرهیز از خوردن گوشت و
آسیب به جانوران سودمند زاستار.
🐄 🐏 🐃 🐑 🐂 🐓 🦌 🦢 🐐 🐪 🐫
تورا روز #رام از جهان رام باد
همان باد را با تو آرام باد.🕊
🌼گل #شب_بوی_زرد نماد #رام ایزد است
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
«#رام_ایزد» نبر#از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز پنجشنبه: #اورمزد_شید.
به 🌞روز ۱۹👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز پنجشنبه: #تیر_شید
به 🌞روز ۱۹👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۱۹
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 09 TUESDAY🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 09
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
# #رام_ایزد، (رامش،شادمانی)
تنآسایی و آرامش روان.
یکی از نمادهای سپنتایی بودن
جان و زندگی.
#نبر
پرهیز از خوردن گوشت و
آسیب به جانوران سودمند زاستار.
🐄 🐏 🐃 🐑 🐂 🐓 🦌 🦢 🐐 🐪 🐫
تورا روز #رام از جهان رام باد
همان باد را با تو آرام باد.🕊
🌼گل #شب_بوی_زرد نماد #رام ایزد است
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🐆💐🌿🍒🍃🌸🍏🌼🐏🪴🍓🍀🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۱۹
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
پیش از این که خورشید بشکفد،
رنگ آسمان بهگونهای دیگر است.
گاهی به سُرخی میزَنَد.!
بیشتر از همیشه دل بامداد،
برای گرمای آفتاب پَر میکِشَد.
همآنجا که هنوز آسمان روشن نشده است.!
در رستاخیز زمین،
از پستی و بلندیهای کوهها رنگ آبی آسمان
آشکارا میگردد و بامداد را همچون لبخندی
بر گوشه آسمان میچسباند.
آنگاه آفتاب را مهمانِ دلِ زمین میکند.
سپس کلید آمدن بامداد را
در دستان پُر از مهر آسمان میگذارد.
و بامداد آغاز میگردد
و ترانهای از اِشغ،
در سرزمین زیباییها نواخته میشود.
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۱۹
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
پیش از این که خورشید بشکفد،
رنگ آسمان بهگونهای دیگر است.
گاهی به سُرخی میزَنَد.!
بیشتر از همیشه دل بامداد،
برای گرمای آفتاب پَر میکِشَد.
همآنجا که هنوز آسمان روشن نشده است.!
در رستاخیز زمین،
از پستی و بلندیهای کوهها رنگ آبی آسمان
آشکارا میگردد و بامداد را همچون لبخندی
بر گوشه آسمان میچسباند.
آنگاه آفتاب را مهمانِ دلِ زمین میکند.
سپس کلید آمدن بامداد را
در دستان پُر از مهر آسمان میگذارد.
و بامداد آغاز میگردد
و ترانهای از اِشغ،
در سرزمین زیباییها نواخته میشود.
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#داستان_ملا:
روزی ملا به میدان دستفروشان رفته بود،
تا خر بخرد.
گروهی از دهاتیها آن جا بودند
و بازار خر فروشی رواج داشت.
در این میان مردی که خود را نکته سنج میدانست با خری که بار میوه داشت از آن جا میگذشت خواست کمی سر به سر ملا بگذارد پس گفت:
در این میدان به جز دهاتی و خر چیز دیگری پیدا نمی شود.
ملا پرسید:
شما دهاتی هستید.؟
مرد گفت:
نه.
ملا گفت: پس پیداست که تو چه هستی. !
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
روزی ملا به میدان دستفروشان رفته بود،
تا خر بخرد.
گروهی از دهاتیها آن جا بودند
و بازار خر فروشی رواج داشت.
در این میان مردی که خود را نکته سنج میدانست با خری که بار میوه داشت از آن جا میگذشت خواست کمی سر به سر ملا بگذارد پس گفت:
در این میدان به جز دهاتی و خر چیز دیگری پیدا نمی شود.
ملا پرسید:
شما دهاتی هستید.؟
مرد گفت:
نه.
ملا گفت: پس پیداست که تو چه هستی. !
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش(۱۸۳)
داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۱۱) برگ (۱)
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
از آن پس خرد را ستایش گرفت
ابر شاه ترکان نیایش گرفت
که ای شاه پیروز و به روزگار
زمانه مبادا ز تو یادگار
مرا خواستی شاد گشتم بدان
که بادا نشست تو با موبدان
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
مرا دل پر از رای و دیدار تست
دو کشور پر از رنج و آزار تست
ز نالندگی چون سبکتر شود
فدای تن شاه کشور شود
بهانه مرا نیز آزار اوست
نهانم پر از درد و تیمار اوست
چو نامه به مهر اندر آمد به داد
به زودی به گرسیوز بدنژاد
دلاور سه اسپ تگاور بخواست
همی تاخت یکسر شب و روز راست
چهارم بیامد به درگاه شاه
پر از بد روان و زبان پرگناه
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب
چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
بدو گفت چون تیره شد روی کار
نشاید شمردن به بد روزگار
سیاووش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان برخروشد زمین
تو در کار او گر درنگ آوری
مگر باد زان پس به چنگ آوری
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
دو کشور به مردی به چنگ آورد
و گر سوی ایران براند سپاه
که یارد شدن پیش او کینهخواه
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد روزگار کهن.
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
بدانگه که گرسیوز بدفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب
سیاووش به پرده درآمد به درد
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
بدین سان که گفتار گرسیوزست
ز پرگار بهره مرا مرکزست
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
پر از خون شد آن بسد مشکبوی
پر از آب چشم و پر از گرد روی
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
همی کند موی و همی ریخت آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
بدو گفت کای شاه گردن فراز
چه سازی کنون زود بگشای راز
پدر خود دلی دارد از تو به درد
از ایران نیاری سخن یاد کرد
سوی روم ره با درنگ آیدت
نپویی سوی چین که تنگ آیدت
ز گیتی کراگیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه
ستم باد بر جان او ماه و سال
کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه
چهارم شب اندر بر ماهروی
بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست
همی داشت اندر برش خوب چهر
بدو گفت شاها چبودت ز مهر
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
بپرسید زو دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
سیاووش بدو گفت کز خواب من
لبت هیچ مگشای بر انجمن
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب
که بودی یکی بیکران رود آب
یکی کوه آتش به دیگر کران
گرفته لب آب نیزه وران
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
ز یک دست آتش ز یک دست آب
به پیش اندرون پیل و افراسیاب
بدیدی مرا روی کرده دژم
دمیدی بران آتش تیزدم
چو گرسیوز آن آتش افروختی
از افروختن مر مرا سوختی
فرنگیس گفت این بجز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
به گرسیوز آید همی بخت شوم
شود کشته بر دست سالار روم
سیاووش سپه را سراسر بخواند
به درگاه ایوان زمانی بماند
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ
طلایه فرستاد بر سوی گنگ
دو بهره چو از تیره شب در گذشت
طلایه هم آنگه بیامد ز دشت
که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند
که بر چارهی جان میان را ببند
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز از تیره دود
نگر تا چه باید کنون ساختن
سپه را کجا باید انداختن
سیاووش ندانست زان کار او
همی راست آمدش گفتار او
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
یکی بارهٔ گامزن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویش گیر و کسی را مپای
سیاوش بدو گفت کان خواب من
بجا آمد و تیره شد آب من
مرا زندگانی سرآید همی
غم و درد و انده درآید همی
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش(۱۸۳)
داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۱۱) برگ (۱)
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
از آن پس خرد را ستایش گرفت
ابر شاه ترکان نیایش گرفت
که ای شاه پیروز و به روزگار
زمانه مبادا ز تو یادگار
مرا خواستی شاد گشتم بدان
که بادا نشست تو با موبدان
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
مرا دل پر از رای و دیدار تست
دو کشور پر از رنج و آزار تست
ز نالندگی چون سبکتر شود
فدای تن شاه کشور شود
بهانه مرا نیز آزار اوست
نهانم پر از درد و تیمار اوست
چو نامه به مهر اندر آمد به داد
به زودی به گرسیوز بدنژاد
دلاور سه اسپ تگاور بخواست
همی تاخت یکسر شب و روز راست
چهارم بیامد به درگاه شاه
پر از بد روان و زبان پرگناه
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب
چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
بدو گفت چون تیره شد روی کار
نشاید شمردن به بد روزگار
سیاووش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان برخروشد زمین
تو در کار او گر درنگ آوری
مگر باد زان پس به چنگ آوری
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
دو کشور به مردی به چنگ آورد
و گر سوی ایران براند سپاه
که یارد شدن پیش او کینهخواه
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد روزگار کهن.
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
بدانگه که گرسیوز بدفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب
سیاووش به پرده درآمد به درد
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
بدین سان که گفتار گرسیوزست
ز پرگار بهره مرا مرکزست
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
پر از خون شد آن بسد مشکبوی
پر از آب چشم و پر از گرد روی
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
همی کند موی و همی ریخت آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
بدو گفت کای شاه گردن فراز
چه سازی کنون زود بگشای راز
پدر خود دلی دارد از تو به درد
از ایران نیاری سخن یاد کرد
سوی روم ره با درنگ آیدت
نپویی سوی چین که تنگ آیدت
ز گیتی کراگیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه
ستم باد بر جان او ماه و سال
کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه
چهارم شب اندر بر ماهروی
بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست
همی داشت اندر برش خوب چهر
بدو گفت شاها چبودت ز مهر
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
بپرسید زو دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
سیاووش بدو گفت کز خواب من
لبت هیچ مگشای بر انجمن
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب
که بودی یکی بیکران رود آب
یکی کوه آتش به دیگر کران
گرفته لب آب نیزه وران
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
ز یک دست آتش ز یک دست آب
به پیش اندرون پیل و افراسیاب
بدیدی مرا روی کرده دژم
دمیدی بران آتش تیزدم
چو گرسیوز آن آتش افروختی
از افروختن مر مرا سوختی
فرنگیس گفت این بجز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
به گرسیوز آید همی بخت شوم
شود کشته بر دست سالار روم
سیاووش سپه را سراسر بخواند
به درگاه ایوان زمانی بماند
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ
طلایه فرستاد بر سوی گنگ
دو بهره چو از تیره شب در گذشت
طلایه هم آنگه بیامد ز دشت
که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند
که بر چارهی جان میان را ببند
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز از تیره دود
نگر تا چه باید کنون ساختن
سپه را کجا باید انداختن
سیاووش ندانست زان کار او
همی راست آمدش گفتار او
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
یکی بارهٔ گامزن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویش گیر و کسی را مپای
سیاوش بدو گفت کان خواب من
بجا آمد و تیره شد آب من
مرا زندگانی سرآید همی
غم و درد و انده درآید همی
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🧙♀️ 🍀 🧙♂️ ☁️ 🌞
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
🌪 «#باد_واتا» از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز آدینه: #اورمزد_شید.
به 🌞روز ۲۹👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز آدینه: #تیر_شید
به 🌞روز ۲۰👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 09 Friday🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 10
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
🌪#باد / 💨#هوا
مایه بنیادین زندگی. 🌬💨💨
بکوشید تا گوهران هر چهار
بدارید پاکیزه و بی غبار
ز #باد لطیف و ز #آب روان
ز رخشنده #آتش، ز #خاک گران.
پروردگارا🔥
راستی و مهر، آب و آبادانی و سرسبزی را
به سرزمین من بازگردان.🌿
گل #بادرنگ_بویه نماد باد ایزد است.
🗓 روز جهانی #هنرهای_دستی.
🗓 روز نفانی(ملی) فَرش.
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
🌪 «#باد_واتا» از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز آدینه: #اورمزد_شید.
به 🌞روز ۲۹👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز آدینه: #تیر_شید
به 🌞روز ۲۰👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۲۰
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 09 Friday🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 10
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
🌪#باد / 💨#هوا
مایه بنیادین زندگی. 🌬💨💨
بکوشید تا گوهران هر چهار
بدارید پاکیزه و بی غبار
ز #باد لطیف و ز #آب روان
ز رخشنده #آتش، ز #خاک گران.
پروردگارا🔥
راستی و مهر، آب و آبادانی و سرسبزی را
به سرزمین من بازگردان.🌿
گل #بادرنگ_بویه نماد باد ایزد است.
🗓 روز جهانی #هنرهای_دستی.
🗓 روز نفانی(ملی) فَرش.
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🐆💐🌿🍒🍃🌸🍏🌼🐏🪴🍓🍀🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۲۰
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
چند سالی است که گَرد و خاک برخی کشورهای همسایه آسمان پاک، آبی و روشن کشور ما ایران را چرکین و دچار دگرگونی ساختهاند.
به هر گوشهای از این کشور که نگاه میکنیم.
تنها رهآوردِ همسایگی ما از این کشورها گَرد و خاک است.
آسمان آبی، پاک و روشن کشور ایران را به
هوایی آلوده دگرگون ساختهاست.
از دریچه پنجرههای نیمه باز خانه که نگاه میکنیم
از هوای خانه تا آن سوی شهر را آلوده کردهاند
در گلوی جانداران و برگهای سبز گیاهان
و درختان از گَرد و خاک پُر شده است.
در خانههای کرانهی رودها و دریاهای تبآلوده.!!
آسمان ما بیفروغ گَشتهِ و در میان پنجههای سیاهی خاکآلود هوای خاکستری تَنِ شهرهای زیبای ما را بیجان نموده است.
بررَمیدگیِ ریزگردهای آلوده
و در فراز و نشیب بَرگِردیِ مینای آسمان،
غمگینترین رُخدادهای زندگی ما رُخ میدهد
و استخوانی ست بَر زخمهای چرکین و کهنه.!!
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۲۰
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
چند سالی است که گَرد و خاک برخی کشورهای همسایه آسمان پاک، آبی و روشن کشور ما ایران را چرکین و دچار دگرگونی ساختهاند.
به هر گوشهای از این کشور که نگاه میکنیم.
تنها رهآوردِ همسایگی ما از این کشورها گَرد و خاک است.
آسمان آبی، پاک و روشن کشور ایران را به
هوایی آلوده دگرگون ساختهاست.
از دریچه پنجرههای نیمه باز خانه که نگاه میکنیم
از هوای خانه تا آن سوی شهر را آلوده کردهاند
در گلوی جانداران و برگهای سبز گیاهان
و درختان از گَرد و خاک پُر شده است.
در خانههای کرانهی رودها و دریاهای تبآلوده.!!
آسمان ما بیفروغ گَشتهِ و در میان پنجههای سیاهی خاکآلود هوای خاکستری تَنِ شهرهای زیبای ما را بیجان نموده است.
بررَمیدگیِ ریزگردهای آلوده
و در فراز و نشیب بَرگِردیِ مینای آسمان،
غمگینترین رُخدادهای زندگی ما رُخ میدهد
و استخوانی ست بَر زخمهای چرکین و کهنه.!!
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
*سنگ نبشتهی بند ۲۲۹# قانون_حمورابی،
سر برآورده از میان ویرانههای شوش باستان بند «۲۲۹» #قانون_حمورابی
در چهارهزار سال پیش:*
👈 *هرگاه مهرازی(معماری) برای کسی خانهای بسازد و آن را خوب و استوار نسازد و خانه فرو ریزد و کدیور(مالک) خانه را بکشد. ...
آن مهراز بایست کشته شود.!!*
🏛️انجمن کنشگران ارگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
سر برآورده از میان ویرانههای شوش باستان بند «۲۲۹» #قانون_حمورابی
در چهارهزار سال پیش:*
👈 *هرگاه مهرازی(معماری) برای کسی خانهای بسازد و آن را خوب و استوار نسازد و خانه فرو ریزد و کدیور(مالک) خانه را بکشد. ...
آن مهراز بایست کشته شود.!!*
🏛️انجمن کنشگران ارگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
روزی ملا از زنش پرسید:
از کجا بایستی بدانیم که کسی مرده است.؟
زنش پاسخ داد:
نخستین نشانه این است که دست و پای او سرد میشود.
چند روز که گذشت مُلا برای آوردن هیزم
به جنگل رفته بود هوا خیلی سرد بود،
دست و پایش یخ کرد.
ناگهان به یاد گفته زنش افتاد و با خود گفت:
نکند که من مرده باشم و خودم نمیدانم.
برای این اندیشه خودش را به زمین انداخت
و مانند مردگان دراز به دراز خوابید.
از بخت بد یک دسته گرگ گرسنه از راه رسیدند
و نخست به دنبال خَر رفته و آن جانور زبان بسته
را از هم دریده و سرگرم خوردن شدند.
ملا آهسته سر خود را بلند کرد و گفت:
دریغ که مردهام و گر نه به شما نشان میدادم
که خوردن خر مردم این اندازه هم ناجوانمرداه نیست.!!!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
از کجا بایستی بدانیم که کسی مرده است.؟
زنش پاسخ داد:
نخستین نشانه این است که دست و پای او سرد میشود.
چند روز که گذشت مُلا برای آوردن هیزم
به جنگل رفته بود هوا خیلی سرد بود،
دست و پایش یخ کرد.
ناگهان به یاد گفته زنش افتاد و با خود گفت:
نکند که من مرده باشم و خودم نمیدانم.
برای این اندیشه خودش را به زمین انداخت
و مانند مردگان دراز به دراز خوابید.
از بخت بد یک دسته گرگ گرسنه از راه رسیدند
و نخست به دنبال خَر رفته و آن جانور زبان بسته
را از هم دریده و سرگرم خوردن شدند.
ملا آهسته سر خود را بلند کرد و گفت:
دریغ که مردهام و گر نه به شما نشان میدادم
که خوردن خر مردم این اندازه هم ناجوانمرداه نیست.!!!!
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۷۴)
داستان رزم #سیاوش:
بخش: (۱۱) برگ: (۲)
چنین است کار سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره مرا جای نیست
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
ترا پنج ماهست ز آبستنی
ازین نامور گر بود رستنی
درخت تو گر نر به بار آورد
یکی نامور شهریار آورد
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
ازین پس به فرمان افراسیاب
مرا تیرهبخت اندرآید به خواب
ببرند بر بیگنه بر سرم
ز خون جگر برنهند افسرم
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی ز انجمن
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
برین گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با من به مهر
ز خورشید تابنده تا تیرهخاک
گذر نیست از داد یزدان پاک
به خواری تو را روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
بیاید سپهدار پیران به در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
به جان بیگنه خواهدت زینهار
به ایوان خویشش برد زار و خوار
وز ایران بیاید یکی چارهگر
به فرمان دادار بسته کمر
از ایدر تو را با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
نشانند بر تخت شاهی ورا
به فرمان بود مرغ و ماهی ورا
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
ز ایران یکی لشکر آرد به کین
پرآشوب گردد سراسر زمین
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی جز از گرز و شمشیر تیز
برین گفتها بر تو دل سخت کن
تن از ناز و آرام پردخت کن
سیاووش چو با جفت غمها بگفت
خروشان بدو اندر آویخت جفت
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسپان گذشت
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را
خروشان سرش را به بر در گرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
چنان چون سر مار افعی به چوب
از آخر ببر دل به یکبارگی
که او را تو باشی به کین بارگی
دگر مرکبان را همه کرد پی
برافروخت برسان آتش ز نی
خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شده ناپدید
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
سپه دید با خود و تیغ و زره
سیاووش زده بر زره بر گره
به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بود در نهفت
سیاووش بترسید از بیم جان
مگر گفت بدخواه گردد نهان
همی بنگرید این بدان آن بدین
که کینه نبُدشان به دل پیش ازین
ز بیم سیاووش سواران جنگ
گرفتند آرام و هوش و درنگ
چه گفت آن خردمند بسیار هوش
که با اختر بد به مردی مکوش
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بیگناه
سپاه دو کشور پر از کین کنی
زمان و زمین پر ز نفرین کنی
چنین گفت گرسیوز کم خرد
کزین در سخن خود کی اندر خورد
گر ایدر چنین بیگناه آمدی
چرا با زره نزد شاه آمدی
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیهی شاه نیست
سیاوش بدانست کان کار اوست
برآشفتن شه ز بازار اوست
چو گفتار گرسیوز افراسیاب
شنید و برآمد بلند آفتاب
به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
از ایران سپه بود مردی هزار
همه نامدار از در کارزار
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
همه با سیاووش گرفتند جنگ
ندیدند جای فسون و درنگ
کنون خیره گفتند ما را کشند
بباید که تنها به خون در کشند
بمان تا ز ایرانیان دست برد
ببینند و مشمر چنین کار خرد
سیاووش چنین گفت کین رای نیست
همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بیگناه
به دست بدان کرد خواهد تباه.
به مردی کنون زور و آهنگ نیست
که با کردگار جهان جنگ نیست
سرآمد بریشان بر آن روزگار
همه کشته گشتند و برگشته کار
ز تیر و ز ژوپین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سپاه
همی گشت بر خاک و نیزه به دست
گروی زره دست او را ببست
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دوان خون بران چهرهی ارغوان
چنان روز نادیده چشم جوان
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخی که هرگز نروید گیا
بریزید خونش بران گرم خاک
ممانید دیر و مَدارید باک
چنین گفت با شاه یکسر سپاه
کزو شهریارا چه دیدی گناه
چرا کشت خواهی کسی را که تاج
بگرید برو زار با تخت عاج
سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه
به هنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار او روزگار.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۷۴)
داستان رزم #سیاوش:
بخش: (۱۱) برگ: (۲)
چنین است کار سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره مرا جای نیست
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
ترا پنج ماهست ز آبستنی
ازین نامور گر بود رستنی
درخت تو گر نر به بار آورد
یکی نامور شهریار آورد
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
ازین پس به فرمان افراسیاب
مرا تیرهبخت اندرآید به خواب
ببرند بر بیگنه بر سرم
ز خون جگر برنهند افسرم
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی ز انجمن
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
برین گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با من به مهر
ز خورشید تابنده تا تیرهخاک
گذر نیست از داد یزدان پاک
به خواری تو را روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
بیاید سپهدار پیران به در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
به جان بیگنه خواهدت زینهار
به ایوان خویشش برد زار و خوار
وز ایران بیاید یکی چارهگر
به فرمان دادار بسته کمر
از ایدر تو را با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
نشانند بر تخت شاهی ورا
به فرمان بود مرغ و ماهی ورا
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
ز ایران یکی لشکر آرد به کین
پرآشوب گردد سراسر زمین
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی جز از گرز و شمشیر تیز
برین گفتها بر تو دل سخت کن
تن از ناز و آرام پردخت کن
سیاووش چو با جفت غمها بگفت
خروشان بدو اندر آویخت جفت
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسپان گذشت
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را
خروشان سرش را به بر در گرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
چنان چون سر مار افعی به چوب
از آخر ببر دل به یکبارگی
که او را تو باشی به کین بارگی
دگر مرکبان را همه کرد پی
برافروخت برسان آتش ز نی
خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شده ناپدید
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
سپه دید با خود و تیغ و زره
سیاووش زده بر زره بر گره
به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بود در نهفت
سیاووش بترسید از بیم جان
مگر گفت بدخواه گردد نهان
همی بنگرید این بدان آن بدین
که کینه نبُدشان به دل پیش ازین
ز بیم سیاووش سواران جنگ
گرفتند آرام و هوش و درنگ
چه گفت آن خردمند بسیار هوش
که با اختر بد به مردی مکوش
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بیگناه
سپاه دو کشور پر از کین کنی
زمان و زمین پر ز نفرین کنی
چنین گفت گرسیوز کم خرد
کزین در سخن خود کی اندر خورد
گر ایدر چنین بیگناه آمدی
چرا با زره نزد شاه آمدی
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیهی شاه نیست
سیاوش بدانست کان کار اوست
برآشفتن شه ز بازار اوست
چو گفتار گرسیوز افراسیاب
شنید و برآمد بلند آفتاب
به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
از ایران سپه بود مردی هزار
همه نامدار از در کارزار
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
همه با سیاووش گرفتند جنگ
ندیدند جای فسون و درنگ
کنون خیره گفتند ما را کشند
بباید که تنها به خون در کشند
بمان تا ز ایرانیان دست برد
ببینند و مشمر چنین کار خرد
سیاووش چنین گفت کین رای نیست
همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بیگناه
به دست بدان کرد خواهد تباه.
به مردی کنون زور و آهنگ نیست
که با کردگار جهان جنگ نیست
سرآمد بریشان بر آن روزگار
همه کشته گشتند و برگشته کار
ز تیر و ز ژوپین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سپاه
همی گشت بر خاک و نیزه به دست
گروی زره دست او را ببست
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دوان خون بران چهرهی ارغوان
چنان روز نادیده چشم جوان
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخی که هرگز نروید گیا
بریزید خونش بران گرم خاک
ممانید دیر و مَدارید باک
چنین گفت با شاه یکسر سپاه
کزو شهریارا چه دیدی گناه
چرا کشت خواهی کسی را که تاج
بگرید برو زار با تخت عاج
سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه
به هنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار او روزگار.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#روزشمار_ایرانی:
آدینه= ناهیدشید.
۲۰ خرداد ماه= بهرام وهرام پیروزی.
۲۵۸۱= هخامنشی.
۱۴۱۰۱= اهورایی.
۷۰۴۴= میترایی اریایی.
۳۷۶۰= زرتشتی.
۱۴۰۱= خورشیدی.
۱۳۹۰= یزدگردی.
۱۵۹۲= دیلمی.
۲۷۲۱= کُوردی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
آدینه= ناهیدشید.
۲۰ خرداد ماه= بهرام وهرام پیروزی.
۲۵۸۱= هخامنشی.
۱۴۱۰۱= اهورایی.
۷۰۴۴= میترایی اریایی.
۳۷۶۰= زرتشتی.
۱۴۰۱= خورشیدی.
۱۳۹۰= یزدگردی.
۱۵۹۲= دیلمی.
۲۷۲۱= کُوردی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#صواب و #ثواب؛
اگر چه واژگان؛ صواب، و ثواب،
هر دوتا تازی هستند
و بکارگیری آنان در زبان پارسی درست نیست.!!!
ثواب و صواب
یکی دیگر از آن واژگانِ همآوای مهند هستند:
به یاد داشته باشید:
💠ثواب: مزد، پاداش.
💠صواب: درست.
زبان و فرهنگ پارسی این؛
💎 زیبای سخت جان.
را پاس بداریم و بکار ببریم.
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
اگر چه واژگان؛ صواب، و ثواب،
هر دوتا تازی هستند
و بکارگیری آنان در زبان پارسی درست نیست.!!!
ثواب و صواب
یکی دیگر از آن واژگانِ همآوای مهند هستند:
به یاد داشته باشید:
💠ثواب: مزد، پاداش.
💠صواب: درست.
زبان و فرهنگ پارسی این؛
💎 زیبای سخت جان.
را پاس بداریم و بکار ببریم.
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🧙♀️ 🍀 🧙♂️ ☁️ 🌞
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
«#دی_به_دین» از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز شنبه: #کیوان_شید.
به 🌞روز ۲۱👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز شنبه: #تیر_شید
به 🌞روز ۲۱👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 11 Saturday 🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 11
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
🔥#دی_به_دین.
(سرآغاز پیدایش)« بینش، وژدان»
🦋سرچشمه دین و دینداری
دانش و آگاهی ست.
آفریدگار دین (وجدان آگاه)را پاس بداریم.
_🏝🎖🏝_
بهشتِ روان ست وژدانِ پاک
هزارانِ آواز خوان، بر ستاک
ندای درون را هرآنکس شنید
میِ عشقِ جاوید را سر کشید.
🖌#داتیس_مهرابیان.
🥀 گل #شنبلیله نماد دی بدین ایزد است.
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔷 #امروز؛ ☀️ 🕊 ☀️
🟢 به روز فرخ روز و پیروز:
«#دی_به_دین» از 🌖ماه #خورداد:
از 🌖ماه خورداد سال ۳۷۶۰🔥زرتشتی.
۳۷۶۰ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓🍀🍇🌱🌻🥒☘🍉🍃🍒
🟡 برابر با روز شنبه: #کیوان_شید.
به 🌞روز ۲۱👫#خورداد 🌖ماه
به سال ۲۵۸۱👑شاهنشاهی کشور🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍓☘🍇🍀🌻🥒🥦🍉🍃🍒🌱🌹
⚪️ برابر با 🌞روز شنبه: #تیر_شید
به 🌞روز ۲۱👫خرداد 🌖ماه
به سال ۱۴۰۱🌞خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۳ / ۲۱
🌳🌹🌿🍎🥬🍓🍇🥒🌱🍉🍃🍒🌹🥦🍉🍃🍏
🔴 برابر با☀️روز 11 Saturday 🌖ماه👫june.
با سال 2022 ⛪️ زایشی.
2022 / 06 / 11
🌳🌹🌿🍎🥬🍑🥦🍓☘🍇🌱🌻🥒🍀🍉🍃🍒
🔥#دی_به_دین.
(سرآغاز پیدایش)« بینش، وژدان»
🦋سرچشمه دین و دینداری
دانش و آگاهی ست.
آفریدگار دین (وجدان آگاه)را پاس بداریم.
_🏝🎖🏝_
بهشتِ روان ست وژدانِ پاک
هزارانِ آواز خوان، بر ستاک
ندای درون را هرآنکس شنید
میِ عشقِ جاوید را سر کشید.
🖌#داتیس_مهرابیان.
🥀 گل #شنبلیله نماد دی بدین ایزد است.
#زندگی_تان_گلافشان_باد.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🐆💐🌿🍒🍃🌸🍏🌼🐏🪴🍓🍀🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۲۱
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
سیاهی شب همه چیزها را
گُنگ و درهم نشان میدهد.
پس همین که خورشید میآید،
سیاهی شب رَخت بَرمیبَندَد،
آسمان پُر از سپیدی بامداد میشود
و بامداد از دل آسمان بَرمیدَمَد
سپس آسمان میزبان خورشید میگردد.
در بامدادان آفتابِ،
سپید پیراهن مهمان آسمان میگردد
و روزی دیگر آغاز میشود.
آسمان لبخند میزند،
تا بشکفد خورشید و بر پیشانی آسمان بچسبد.
بامداد همان گشوده شدن چشم آسمان است.
آنگاه آفتاب جهانتاب بر زمین بتابد
و خورشید با فروغ همیشگی خویش
سیاهی شب را از چهره پرنگار آسمان بِزُداید
و پیراهنی گُلدار را بر تَنِ زیبای زمین بپوشاند.
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
🌻🌞🌺☁️🐆🫑☀️🍀🍈🌾
🍃🌼🍎🌱🌩🌹🌶🌾
🌺⛅️🌻🍇🌿🍅🌾
🍃🌸🍀🍑🌷🌾
🌼🍎🫐🥬🌾
🌿🥕🌴🌾
🌻🥦🌾
🐏🌾
🌾
۱۴۰۱ / ۰۳/ ۲۱
#بر_آفتاب_نگاهتان_بیکران_درود:
سیاهی شب همه چیزها را
گُنگ و درهم نشان میدهد.
پس همین که خورشید میآید،
سیاهی شب رَخت بَرمیبَندَد،
آسمان پُر از سپیدی بامداد میشود
و بامداد از دل آسمان بَرمیدَمَد
سپس آسمان میزبان خورشید میگردد.
در بامدادان آفتابِ،
سپید پیراهن مهمان آسمان میگردد
و روزی دیگر آغاز میشود.
آسمان لبخند میزند،
تا بشکفد خورشید و بر پیشانی آسمان بچسبد.
بامداد همان گشوده شدن چشم آسمان است.
آنگاه آفتاب جهانتاب بر زمین بتابد
و خورشید با فروغ همیشگی خویش
سیاهی شب را از چهره پرنگار آسمان بِزُداید
و پیراهنی گُلدار را بر تَنِ زیبای زمین بپوشاند.
🍀بامداد تان نیکو
چهرههای خورشیدگُونتان همواره تابان.
به: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾
🌹🌾
🍃🌸🌾
🐏🥬🍏🌾
🌿🌺🍅🍇🌾
🐆🌞🍃🍑🥦🌾
🌼 🪴🌻🌱🐏🌳🌾
🍃🌷🌿🐏🥬🌶🍒🌾
🌺🐆🌹💨🍇☁️🌻🐏🌾
🌞🌷🍃🌥🍒🐏🍄🍑🍀🌾
🌿☁️🍎🐏🌺☀️🍑🐆🥬🌷🍒🌾
🌻🍏🐆💐🌿🐏🍃🌺🍎🌻🍀⛅️🍃🌼🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
با درود و بهترین آرزوها،
هفته نو،
را سراسر شادی و دهش ایزدی برای همگان آرزو
دارم.
مهرورزتان: #سیرووس_حامی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
هفته نو،
را سراسر شادی و دهش ایزدی برای همگان آرزو
دارم.
مهرورزتان: #سیرووس_حامی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🍀🌸🍃
🌸🍃
🍃
جَهان را چُنینست ساز و نهاد
ز یک دست بسْتَد به دیگر بداد
بدردیم ازین رفتن اندر وُریب
زمانی فراز و زمانی نشیب
اگر دل توان داشتن شادْمان
نمانیهمی رنجت ایدر ممان
به خوردن بیارای و بیشی ببخش
مکن روزْ پیشِ دلِ خویش رخش.
#فردوسی_بزرگ.
و برای این هفته:
دلم خواهد اکنون ز رنجِ دراز
تو را بَر دهد بختْ آرام و ناز
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍃
🌸🍃
🍀🌸🍃
🌸🍃
🍃
جَهان را چُنینست ساز و نهاد
ز یک دست بسْتَد به دیگر بداد
بدردیم ازین رفتن اندر وُریب
زمانی فراز و زمانی نشیب
اگر دل توان داشتن شادْمان
نمانیهمی رنجت ایدر ممان
به خوردن بیارای و بیشی ببخش
مکن روزْ پیشِ دلِ خویش رخش.
#فردوسی_بزرگ.
و برای این هفته:
دلم خواهد اکنون ز رنجِ دراز
تو را بَر دهد بختْ آرام و ناز
گزینش: #جعفر_جعفرزاده.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍃
🌸🍃
🍀🌸🍃
گونههای «ک» در زبان فارسی:
💠 - ک: کوچک شمردن: پسرک، دخترک.
🔸۱- ک کوچک شُمُردن:
مردک، زنک «پس زنیکه (زَنَک)
دیوونه شده که این جوری داره خودشو لت و پار می کنه.؟»
🔸۲- ک دوست داشتنی: تُوتیَک، گُلک
«پس از آنش از قفس بیرون فکند
توتیَک پَرید تا شاخ بلند..»
🔸۳- ک بزرگشُمردن: مامک، بابک.
«پسر گفتش ای بابک نام جوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.»
🔸۴- ک تشبیه: خروسک، خرک (اسبابی در ورزش ژیمناستیک) لواشک، صورتک، ماهک.
🔸۵- ک همراهی: آلونک پفک، عینک، نان سنگک، بادکنک.
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
💠 - ک: کوچک شمردن: پسرک، دخترک.
🔸۱- ک کوچک شُمُردن:
مردک، زنک «پس زنیکه (زَنَک)
دیوونه شده که این جوری داره خودشو لت و پار می کنه.؟»
🔸۲- ک دوست داشتنی: تُوتیَک، گُلک
«پس از آنش از قفس بیرون فکند
توتیَک پَرید تا شاخ بلند..»
🔸۳- ک بزرگشُمردن: مامک، بابک.
«پسر گفتش ای بابک نام جوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.»
🔸۴- ک تشبیه: خروسک، خرک (اسبابی در ورزش ژیمناستیک) لواشک، صورتک، ماهک.
🔸۵- ک همراهی: آلونک پفک، عینک، نان سنگک، بادکنک.
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۷۵)
داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۱۱) برگ (۳)
همی بود گرسیوز بدنشان
ز بیهودگی یار مردم کشان
که خون سیاووش بریزد به درد
کزو داشت درد دل اندر نبرد
ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را فرخ همال
کجا پیلسم بود نام جوان
یوی پرهنر بود و روشن روان
چنین گفت مر شاه را پیلسم
که این شاخ را بار دردست و غم
ز دانا شنیدم یکی داستان
خرد شد بران نیز همداستان
که آهسته دل کم پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود
شتاب و بدی کار آهرمن ست
پشیمانی جان و رنج تن ست
سری را که باشی بدو پادشا
به تیزی بریدن نبینم روا
ببندش همی دار تا روزگار
برین بد تو را باشد آموزگار
چو باد خرد بر دلت بروزد
از ان پس ورا سربریدن سزد
بفرمای بند و تو تندی مکن
که تندی پشیمانی آرد به بن
چه بری سری را همی بیگناه
که کاووس و رستم بود کینه خواه
پدر شاه و رستمش پروردگار
بپیچی به فرجام زین روزگار
چو گودرز و چون گیو و برزین و توس
ببندند بر کوههی پیل کوس
دمنده سپهبد گو پیلتن
که خوارند بر چشم او انجمن
فریبرز کاووس درنده شیر
که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر
برین کینه بندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از کینهور
نه من پای دارم نه پیوند من
نه گردی ز گردان این انجمن
همانا که پیران بیاید پگاه
ازو بشنود داستان نیز شاه
مگر خود نیازت نیاید بدین
مگستر یکی تا جهانست کین
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند
بگفت جوانان هوا را مبند
از ایرانیان دشت پر کرگس است
گر از کین بترسی تو را این بس است
همین بد که کردی تو را خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس
سیاووش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
بریدی دم مار و خستی سرش
به دیبا بپوشید خواهی برش
گر ایدونک او را به جان زینهار
دهی من نباشم بر شهریار
به بیغولهای خیزم از بیم جان
مگر خود به زودی سرآید زمان
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه ترکان پر از رنگ و بوی
که چندین به خون سیاووش مپیچ
که آرام خوار آید اندر بسیچ
به گفتار گرسیوز رهنمای
برآرای و بردار دشمن ز جای
زدی دام و دشمن گرفتی بدوی
ز ایران برآید یکی های و هوی
سزا نیست این را گرفتن به دست
دل بدسگالان بباید شکست
سپاهی بدین گونه کردی تباه
نگر تا چگونه بود رای شاه
اگر خود نیازردتی از نخست
به آب این گنه را توانست شست
کنون آن به آید که اندر جهان
نباشد پدید آشکار و نهان
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
کزو من ندیدم به دیده گناه
و لیکن ز گفت ستاره شمر
به فرجام زو سختی آید به سر
گر ایدونک خونش بریزم به کین
یکی گرد خیزد ز ایران زمین
رها کردنش بتر از کشتن است
همان کشتنش رنج و درد م انست
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
خردمند گر مردم بدگمان
نداند کسی چارهی آسمان
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین به بست
پیاده بیامد به نزدیک شاه
به خون رنگ داده دو رخساره ماه
به پیش پدر شد پر از درد و باک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار
دلت را چرا بستی اندر فریب
همی از بلندی نبینی نشیب
سر تاجداران مبر بیگناه
که نپسندد این داور هور و ماه
سیاووش که بگذاشت ایران زمین
همی از جهان بر تو کرد آفرین
بیازرد از بهر تو شاه را
چنان افسر و تخت و آن گاه را
بیامد تو را کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
نبرد سر تاجداران کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی
مکن بیگنه بر تن من ستم
که گیتی سپنج است با باد و دم
یکی را به چاه افگند بیگناه
یکی با کله برشناند به گاه
سرانجام هر دو به خاک اندرند
ز اختر به چنگ مغاک اندرند
شنیدی که از آفریدون گرد
ستمگاره آژیدهاک تازی چه برد
همان از منوچهر شاه بزرگ
چه آمد به سلم و به تور سترگ
کنون زنده بر گاه کاووس شاه
چو دستان و چون رستم کینه خواه
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
چو بهرام و چون زنگهی شاوران
که نندیشد از گرز کنداوران
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
درختی نشانی همی بر زمین
کجا برگ خون آورد بار کین
به کین سیاووش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب
ستمگارهای بر تن خویشتن
بسی یادت آید ز گفتار من
نه اندر شکاری که گور افگنی
دگر آهوان را به شور افگنی
همی شهریاری ربایی ز گاه
درین کار به زین نگه کن پگاه
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
بگفت این و روی سیاووش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
بدو گفت برگرد و ایدر مپای
چه دانی کزین بد مرا چیست رای
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
مر او را دران خانه انداختند
در خانه را بند برساختند.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۱۷۵)
داستان رزم #سیاووش:
بخش: (۱۱) برگ (۳)
همی بود گرسیوز بدنشان
ز بیهودگی یار مردم کشان
که خون سیاووش بریزد به درد
کزو داشت درد دل اندر نبرد
ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را فرخ همال
کجا پیلسم بود نام جوان
یوی پرهنر بود و روشن روان
چنین گفت مر شاه را پیلسم
که این شاخ را بار دردست و غم
ز دانا شنیدم یکی داستان
خرد شد بران نیز همداستان
که آهسته دل کم پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود
شتاب و بدی کار آهرمن ست
پشیمانی جان و رنج تن ست
سری را که باشی بدو پادشا
به تیزی بریدن نبینم روا
ببندش همی دار تا روزگار
برین بد تو را باشد آموزگار
چو باد خرد بر دلت بروزد
از ان پس ورا سربریدن سزد
بفرمای بند و تو تندی مکن
که تندی پشیمانی آرد به بن
چه بری سری را همی بیگناه
که کاووس و رستم بود کینه خواه
پدر شاه و رستمش پروردگار
بپیچی به فرجام زین روزگار
چو گودرز و چون گیو و برزین و توس
ببندند بر کوههی پیل کوس
دمنده سپهبد گو پیلتن
که خوارند بر چشم او انجمن
فریبرز کاووس درنده شیر
که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر
برین کینه بندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از کینهور
نه من پای دارم نه پیوند من
نه گردی ز گردان این انجمن
همانا که پیران بیاید پگاه
ازو بشنود داستان نیز شاه
مگر خود نیازت نیاید بدین
مگستر یکی تا جهانست کین
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند
بگفت جوانان هوا را مبند
از ایرانیان دشت پر کرگس است
گر از کین بترسی تو را این بس است
همین بد که کردی تو را خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس
سیاووش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
بریدی دم مار و خستی سرش
به دیبا بپوشید خواهی برش
گر ایدونک او را به جان زینهار
دهی من نباشم بر شهریار
به بیغولهای خیزم از بیم جان
مگر خود به زودی سرآید زمان
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه ترکان پر از رنگ و بوی
که چندین به خون سیاووش مپیچ
که آرام خوار آید اندر بسیچ
به گفتار گرسیوز رهنمای
برآرای و بردار دشمن ز جای
زدی دام و دشمن گرفتی بدوی
ز ایران برآید یکی های و هوی
سزا نیست این را گرفتن به دست
دل بدسگالان بباید شکست
سپاهی بدین گونه کردی تباه
نگر تا چگونه بود رای شاه
اگر خود نیازردتی از نخست
به آب این گنه را توانست شست
کنون آن به آید که اندر جهان
نباشد پدید آشکار و نهان
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
کزو من ندیدم به دیده گناه
و لیکن ز گفت ستاره شمر
به فرجام زو سختی آید به سر
گر ایدونک خونش بریزم به کین
یکی گرد خیزد ز ایران زمین
رها کردنش بتر از کشتن است
همان کشتنش رنج و درد م انست
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
خردمند گر مردم بدگمان
نداند کسی چارهی آسمان
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین به بست
پیاده بیامد به نزدیک شاه
به خون رنگ داده دو رخساره ماه
به پیش پدر شد پر از درد و باک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار
دلت را چرا بستی اندر فریب
همی از بلندی نبینی نشیب
سر تاجداران مبر بیگناه
که نپسندد این داور هور و ماه
سیاووش که بگذاشت ایران زمین
همی از جهان بر تو کرد آفرین
بیازرد از بهر تو شاه را
چنان افسر و تخت و آن گاه را
بیامد تو را کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
نبرد سر تاجداران کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی
مکن بیگنه بر تن من ستم
که گیتی سپنج است با باد و دم
یکی را به چاه افگند بیگناه
یکی با کله برشناند به گاه
سرانجام هر دو به خاک اندرند
ز اختر به چنگ مغاک اندرند
شنیدی که از آفریدون گرد
ستمگاره آژیدهاک تازی چه برد
همان از منوچهر شاه بزرگ
چه آمد به سلم و به تور سترگ
کنون زنده بر گاه کاووس شاه
چو دستان و چون رستم کینه خواه
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
چو بهرام و چون زنگهی شاوران
که نندیشد از گرز کنداوران
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
درختی نشانی همی بر زمین
کجا برگ خون آورد بار کین
به کین سیاووش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب
ستمگارهای بر تن خویشتن
بسی یادت آید ز گفتار من
نه اندر شکاری که گور افگنی
دگر آهوان را به شور افگنی
همی شهریاری ربایی ز گاه
درین کار به زین نگه کن پگاه
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
بگفت این و روی سیاووش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
بدو گفت برگرد و ایدر مپای
چه دانی کزین بد مرا چیست رای
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
مر او را دران خانه انداختند
در خانه را بند برساختند.
بازنویسی و ویرایش به پارسی پاک:
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Audio
🎼 ترانه زیبای: «ببار اي بارون»
🎤با آواز استاد: #محمدرضا_شجريان.
🪕آهنگساز: #كيهان_كلهر.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🎤با آواز استاد: #محمدرضا_شجريان.
🪕آهنگساز: #كيهان_كلهر.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#واژگان_پارسی؛
#بخش_سیسد_و_نود_و_هفتم:
۳۹۷
⚠️#فرزندان_ایران؛
پارسی گویی بکاربردن واژگان زیبا و شیوای پارسی بجای واژگان تازی و بیگانه ست.
#زبان
آدمی، برای پیچیدگیهای مغز آن و برای همین که دارای اندیشه و خرَد است،
پدیدهای شگفتانگیزی در پیدایش زبان ست
تا بتواند مانند یک ابزاری که به چشم نمیآید،
و برای پیوند در جابجایی پیام از آن بهرهبرداری کند.
این پیدایش و دریافتی، که دانشمندانِ پیوندسازی گفتهاند با هیچ یک از کارهای دیگرش درخور سنجه نیست، همان «زبان» است؛ چیزی که ما روزانه به سادگی از آن بهرهبرداری میکنیم.
پس پارسی گویی دشمنی با زبان های دیگر نیست تازه اینکه کوششی خردمندانه برای پاسداری از زبان میهن مان است.
⚠️ از این پس؛
۱- واژه پارسی «جستجوی»
بجای واژه تازی «تجسس»
۲- واژگان پارسی «انگارش، نمایان»
بجای واژه تازی «تجسم»
۳- واژه پارسی «نمود»
بجای واژه تازی «تجلی»
۴- واژه پارسی «گردهمایی»
بجای واژه «تجمع»
۵- واژه پارسی «گردآمدگان»
بجای واژه درهم آمیخته تازی، پارسی «تجمع کنندگان»
۶- واژگان پارسی «روا داری»
بجای واژه تازی «تجویز»
۷- واژگان پارسی «ساز و برگ»
بجای واژه تازی «تجهیز»
۸- واژه پارسی «زیر»
بجای واژه تازی «تحت»
۹- واژه پارسی «واژه به واژه»
بجای واژه تازی «تحت الفظی»
۱۰- واژگان پارسی «زیر نام، به نام»
بجای واژه تازی «تحت عنوان»
۱۱- واژگان پارسی «زیر فشار»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «تحت فشار»
۱۲- واژه پارسی «زیر پرچم، زیر درفش»
بجای واژه درهم آمیخته تازی، پارسی «تحت لوای.»
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#بخش_سیسد_و_نود_و_هفتم:
۳۹۷
⚠️#فرزندان_ایران؛
پارسی گویی بکاربردن واژگان زیبا و شیوای پارسی بجای واژگان تازی و بیگانه ست.
#زبان
آدمی، برای پیچیدگیهای مغز آن و برای همین که دارای اندیشه و خرَد است،
پدیدهای شگفتانگیزی در پیدایش زبان ست
تا بتواند مانند یک ابزاری که به چشم نمیآید،
و برای پیوند در جابجایی پیام از آن بهرهبرداری کند.
این پیدایش و دریافتی، که دانشمندانِ پیوندسازی گفتهاند با هیچ یک از کارهای دیگرش درخور سنجه نیست، همان «زبان» است؛ چیزی که ما روزانه به سادگی از آن بهرهبرداری میکنیم.
پس پارسی گویی دشمنی با زبان های دیگر نیست تازه اینکه کوششی خردمندانه برای پاسداری از زبان میهن مان است.
⚠️ از این پس؛
۱- واژه پارسی «جستجوی»
بجای واژه تازی «تجسس»
۲- واژگان پارسی «انگارش، نمایان»
بجای واژه تازی «تجسم»
۳- واژه پارسی «نمود»
بجای واژه تازی «تجلی»
۴- واژه پارسی «گردهمایی»
بجای واژه «تجمع»
۵- واژه پارسی «گردآمدگان»
بجای واژه درهم آمیخته تازی، پارسی «تجمع کنندگان»
۶- واژگان پارسی «روا داری»
بجای واژه تازی «تجویز»
۷- واژگان پارسی «ساز و برگ»
بجای واژه تازی «تجهیز»
۸- واژه پارسی «زیر»
بجای واژه تازی «تحت»
۹- واژه پارسی «واژه به واژه»
بجای واژه تازی «تحت الفظی»
۱۰- واژگان پارسی «زیر نام، به نام»
بجای واژه تازی «تحت عنوان»
۱۱- واژگان پارسی «زیر فشار»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «تحت فشار»
۱۲- واژه پارسی «زیر پرچم، زیر درفش»
بجای واژه درهم آمیخته تازی، پارسی «تحت لوای.»
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅