💫
ای دلبرِ ما، مباش بی دل بَرِ ما
یک دلبر ما بِه که دوصَد(سد) دل بَرِ ما
نه دل بَرِ ما، نه دلبر اَندَر بَرِ ما
یا دل بَرِ ما فرست یا دلبرِ ما
#ابوسعید_ابوالخیر
#چکامه_پارسی
ای دلبرِ ما، مباش بی دل بَرِ ما
یک دلبر ما بِه که دوصَد(سد) دل بَرِ ما
نه دل بَرِ ما، نه دلبر اَندَر بَرِ ما
یا دل بَرِ ما فرست یا دلبرِ ما
#ابوسعید_ابوالخیر
#چکامه_پارسی
✍🏼 جشن #سده
از دیگاه شاهنامه، جشن سده را هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی، نوادهٔ کیومرث، پایه گذاری نمود.
روزی هوشنگ بههمراه سواران خود به کوه رفته بود که ناگهان ماری بزرگ و سیاه و جست وخیزکنان از دور نمایان شد.
هوشنگ بیدرنگ نام خداوند را بر زبان آورد و سنگی بزرگ بهسوی مار پرتاب کرد. آن سنگ به سنگی دیگر خورد و از برخورد این دو سنگ اخگری (آتشی) پدیدار شد.
نه پادشاه و نه یارانش و نه هیچ کس دیگر چیزی را بنام آتش ندیده بودند
و چون گذشت روزگار ارزش آتش را برای زندگی مردم روشن ساخت و مردم به چگونگی کاربرد آن پی برد سپس پادشاه به همگان فرمان داد که آتش را پاس دارند.
وبرای نکوداشت این رخداد همایون جشنی بزرگ و باشکوه برپا شد و آن جشن را«سَده» نهادند.
«جشن سده» در دهم بهمن برگزار میشود و برخی بر این باورند که چون پنجاه روز و پنجاه شب مانده به نوروز این جشن برگزار میشود، نامِ آن سده است.
واژه«سده» واژه پارسی ست،
به چم*سَد(صد) سال است.
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
*چم=معنی
از دیگاه شاهنامه، جشن سده را هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی، نوادهٔ کیومرث، پایه گذاری نمود.
روزی هوشنگ بههمراه سواران خود به کوه رفته بود که ناگهان ماری بزرگ و سیاه و جست وخیزکنان از دور نمایان شد.
هوشنگ بیدرنگ نام خداوند را بر زبان آورد و سنگی بزرگ بهسوی مار پرتاب کرد. آن سنگ به سنگی دیگر خورد و از برخورد این دو سنگ اخگری (آتشی) پدیدار شد.
نه پادشاه و نه یارانش و نه هیچ کس دیگر چیزی را بنام آتش ندیده بودند
و چون گذشت روزگار ارزش آتش را برای زندگی مردم روشن ساخت و مردم به چگونگی کاربرد آن پی برد سپس پادشاه به همگان فرمان داد که آتش را پاس دارند.
وبرای نکوداشت این رخداد همایون جشنی بزرگ و باشکوه برپا شد و آن جشن را«سَده» نهادند.
«جشن سده» در دهم بهمن برگزار میشود و برخی بر این باورند که چون پنجاه روز و پنجاه شب مانده به نوروز این جشن برگزار میشود، نامِ آن سده است.
واژه«سده» واژه پارسی ست،
به چم*سَد(صد) سال است.
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
*چم=معنی
داستانهای شاهنامه
بخش هفتاد و دو؛
در داستان گذشته به اینجا رسید که
سهراب سپر بر سر آورد و به تاخت خود را به گردآفرید رسانید .گردآفرید به چالاکی کمان را به بازو افکند و با نیزه به سهراب تاخت.
نیزه بر سهراب کارگر نیامد.
سهراب با نیزه بر او زد و زره او را درید و خواست از زین بلندش کند و بر زمین افکند گردآفرید به چابکی شمشیر کشید و بر نیزه ی سهراب زد و آن رو به دو نیم کرد و بر زین آرام گرفت و دریافت که تاب پایداری با او را ندارد . پس لگام اسب برگردانید و رو به سوی دژ گریخت . سهراب از پس او تاخت و چون به او رسید دست دراز کرد و کلاه از سر او برداشت ، گیسوان گردآفرید از بند رها شد و بر گرد سر او فرو ریخت .
سهراب دریافت که هم نبرد او دخترست . شگفت زده شد . پس کمند از زین گشود و او را به کمند گرفت تا به لشگرگاه خود بَرد ، گردآفرید از در چاه تدبیر درآمد ، گفت سپاه دو لشگر از دو سو ناظر جنگ من و تو هستند خوشایند و شایسته ی پهلوانی چون تو نیست که ببینند با دختری نبرد می کنی ، بهتر آنست که بند از من برگیری و با من به دژ بیایی آیی تا دژ را گوش بفرمان تو کنم . سهراب که شیفته ی هنر رزمی و زیبایی گردآفرید شده بود پذیرفت.
و هر دو به سوی دژ هم سو و شانه بشانه باره افتادند.
چون به دژ رسیدند دژبان درب دژ را گشود و گردآفرید به چالاکی خود را به درون افکند و در بر روی سهراب بسته شد . گردآفرید به بالای دیوار دژ آمد و به سهراب گفت ، بیهوده در پای دژ درنگ مکن که هرگز به درون دژ دست توانی یافت هم چنین
هیچگاه بر من نیز دست نخواهید یافت.
سهراب که دریافت که گردآفرید او را فریب داده است خشمگین شد و گفت اگر این دژ به بلندی آسمان باشد آن را با گرزو گوپال از پای در خواهم آورد و ویران خواهم ساخت و تو را به چنگ خواهم آورد.
دنباله داستان درنگی دیگر
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
بخش هفتاد و دو؛
در داستان گذشته به اینجا رسید که
سهراب سپر بر سر آورد و به تاخت خود را به گردآفرید رسانید .گردآفرید به چالاکی کمان را به بازو افکند و با نیزه به سهراب تاخت.
نیزه بر سهراب کارگر نیامد.
سهراب با نیزه بر او زد و زره او را درید و خواست از زین بلندش کند و بر زمین افکند گردآفرید به چابکی شمشیر کشید و بر نیزه ی سهراب زد و آن رو به دو نیم کرد و بر زین آرام گرفت و دریافت که تاب پایداری با او را ندارد . پس لگام اسب برگردانید و رو به سوی دژ گریخت . سهراب از پس او تاخت و چون به او رسید دست دراز کرد و کلاه از سر او برداشت ، گیسوان گردآفرید از بند رها شد و بر گرد سر او فرو ریخت .
سهراب دریافت که هم نبرد او دخترست . شگفت زده شد . پس کمند از زین گشود و او را به کمند گرفت تا به لشگرگاه خود بَرد ، گردآفرید از در چاه تدبیر درآمد ، گفت سپاه دو لشگر از دو سو ناظر جنگ من و تو هستند خوشایند و شایسته ی پهلوانی چون تو نیست که ببینند با دختری نبرد می کنی ، بهتر آنست که بند از من برگیری و با من به دژ بیایی آیی تا دژ را گوش بفرمان تو کنم . سهراب که شیفته ی هنر رزمی و زیبایی گردآفرید شده بود پذیرفت.
و هر دو به سوی دژ هم سو و شانه بشانه باره افتادند.
چون به دژ رسیدند دژبان درب دژ را گشود و گردآفرید به چالاکی خود را به درون افکند و در بر روی سهراب بسته شد . گردآفرید به بالای دیوار دژ آمد و به سهراب گفت ، بیهوده در پای دژ درنگ مکن که هرگز به درون دژ دست توانی یافت هم چنین
هیچگاه بر من نیز دست نخواهید یافت.
سهراب که دریافت که گردآفرید او را فریب داده است خشمگین شد و گفت اگر این دژ به بلندی آسمان باشد آن را با گرزو گوپال از پای در خواهم آورد و ویران خواهم ساخت و تو را به چنگ خواهم آورد.
دنباله داستان درنگی دیگر
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
شکیبایی و رای و هوش و خرد
هژبر از بیابان به دام آورد
ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
ستودهتر آنکس بود در جهان
که نیکش بود آشکار و نهان
فردوسی بزرگ
@farzandan_parsi
چو گنجی بود پر زر و خواسته
شکیبایی و رای و هوش و خرد
هژبر از بیابان به دام آورد
ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
ستودهتر آنکس بود در جهان
که نیکش بود آشکار و نهان
فردوسی بزرگ
@farzandan_parsi
درختی که تلخ ست وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
و را زِ جوی خُلدش بهنگام آب
به بیخ انگبین ریزی وشهد ناب
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوه ی تلخ بار آورد
@farzandan_parsi
گرش برنشانی به باغ بهشت
و را زِ جوی خُلدش بهنگام آب
به بیخ انگبین ریزی وشهد ناب
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوه ی تلخ بار آورد
@farzandan_parsi
زبان وفرهنگ پارسی این زیبای سخت جان گنجینهای ارزنده و گرانبهایی کهن است،
وهم اینکه ابزاری
برای گفتگو آیین ها وهمزبانی با دیگر پارسی زبان هاست درسراسر گیتی.
این زیبای سخت جان را پاس بداریم؛
فرهنگ پارسی به اندازه ای قشنگ است و روش چگونه خوب نوشتن را به ما
می آموزد.
از این پس؛
واژگان پارسی "لغزش، کوتاهی"
بجای واژه تازی" تقصیر"
واژه پارسی "همایش"
بجای واژه بیگانه "کنگره"
واژه پارسی "فراوانی"
بجای واژه تازی "برکت"
واژه پارسی "خود پرداخت"
بجای واژگان بیگانه "فرانشیز، فرنشیز"
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
وهم اینکه ابزاری
برای گفتگو آیین ها وهمزبانی با دیگر پارسی زبان هاست درسراسر گیتی.
این زیبای سخت جان را پاس بداریم؛
فرهنگ پارسی به اندازه ای قشنگ است و روش چگونه خوب نوشتن را به ما
می آموزد.
از این پس؛
واژگان پارسی "لغزش، کوتاهی"
بجای واژه تازی" تقصیر"
واژه پارسی "همایش"
بجای واژه بیگانه "کنگره"
واژه پارسی "فراوانی"
بجای واژه تازی "برکت"
واژه پارسی "خود پرداخت"
بجای واژگان بیگانه "فرانشیز، فرنشیز"
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (🌲Siah mansoor🌲)
#جشن_سده در سالنمای رسمی #تاجیکستان ماندگار شد.
فرمانروای(رئیس جمهور) کشور تاجیکستان به مردم این کشور شاد باش گفت.
به همین رُوی در سرتاسر کشور جشن و شادی بر پاست.
شادباش به هم تباران تاجیک.
مهربانی
فرمانروای(رئیس جمهور) کشور تاجیکستان به مردم این کشور شاد باش گفت.
به همین رُوی در سرتاسر کشور جشن و شادی بر پاست.
شادباش به هم تباران تاجیک.
مهربانی
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (🌲Siah mansoor🌲)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
دهم بهمن ماه
جشن سده خجسته باد 🌹🍃
@farzandan_parsi
بسی باد چون او دگر شهریار
دهم بهمن ماه
جشن سده خجسته باد 🌹🍃
@farzandan_parsi
💫
نِی باغ به بستان، نه چمن میخواهم
نِی سَرو و نَه گل، نه یاسمن میخواهم
خواهم زخدای خویش کُنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من میخواهم
#ابوسعید_ابوالخیر
#چکامه_پارسی
نِی باغ به بستان، نه چمن میخواهم
نِی سَرو و نَه گل، نه یاسمن میخواهم
خواهم زخدای خویش کُنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من میخواهم
#ابوسعید_ابوالخیر
#چکامه_پارسی
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (🌲Siah mansoor🌲)
کیک جشن سده در انجمن وکانون سالمندان پارسایان تهران.
فرسته: بانو منیژه نیک مهر
🔥زرتشتیان ایران🔥
@farzandan_parsi
فرسته: بانو منیژه نیک مهر
🔥زرتشتیان ایران🔥
@farzandan_parsi
آیا تــا امــروز مــيدونــســتــين نــام جــغــد چــيســت؟
آیــا براستی جــغــد شــوم هســتــ؟
درنوشتههاے ڪــهن بــاســتــانــے،
جــغــد را "هو مــورو" مــے خــوانــدنــد.
یـــنیــ پــرنــده دانــا.
درڪــتــابــهاے داستان نــیــز ایــن پــرنــده چشمی(عــیــنــڪ) بــه چــشــم دارد و بــه دیگر جانوران پــنــد و انــدرز مــے دهد.
شــومــے جــغــد،پس از آمدن تازیان بــه ایــران بــر ســر زبــان ها افــتــاد؛
خوراک ایــن پــرنــده، ســوســمــار، بــزمــجــه، مــار، مــارمــولــڪ و مــوش بــود،
چون خوراک تازیان همین جانوران بود و جغد این جانوران را مــے خــورد؛ پــس تازیان،
آن را پــرنــده اے شــوم مــے دانــســتــنــد و مــیــدانــنــد.
درڪــتــاب اوســتــا از جــغــد بــا نــام "اشــوزشــت" یــاد شــده یــــنــیــ:
فــراریــ دهنــده دیــوها و پــلــیــدے ها"
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
آیــا براستی جــغــد شــوم هســتــ؟
درنوشتههاے ڪــهن بــاســتــانــے،
جــغــد را "هو مــورو" مــے خــوانــدنــد.
یـــنیــ پــرنــده دانــا.
درڪــتــابــهاے داستان نــیــز ایــن پــرنــده چشمی(عــیــنــڪ) بــه چــشــم دارد و بــه دیگر جانوران پــنــد و انــدرز مــے دهد.
شــومــے جــغــد،پس از آمدن تازیان بــه ایــران بــر ســر زبــان ها افــتــاد؛
خوراک ایــن پــرنــده، ســوســمــار، بــزمــجــه، مــار، مــارمــولــڪ و مــوش بــود،
چون خوراک تازیان همین جانوران بود و جغد این جانوران را مــے خــورد؛ پــس تازیان،
آن را پــرنــده اے شــوم مــے دانــســتــنــد و مــیــدانــنــد.
درڪــتــاب اوســتــا از جــغــد بــا نــام "اشــوزشــت" یــاد شــده یــــنــیــ:
فــراریــ دهنــده دیــوها و پــلــیــدے ها"
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
بادرود بیکران پیشگاهِ هموندانِ جان؛
گرانمایگان وبلند پایگانِ نشستِ
دانشورانه یِ دهلیزِ فرزندانِ پارسی ......
پیروِ پیامِ دریافتیِ یکی از هموندانِ
گرامی؛ من هم بر پایه یِ پاسداشتِ این
گوهرِ ارزنده ؛نوشتارِ پیشِ رو را به
پارسی بر گردان نمودم.....
پیشکشِ نگاهِ مهربانتان..........
آیاتا کنون می دانستید نامِ جُغد چیست؟
آیا براستی جُغد شوم و بدآغور است؟
در نوشتارِ کهنِ پارسی جُغد را هومورو می خواندند به چَمِ مرغِ دانا......
در نسکهایِ داستانی نیز این پرنده؛ بِه دید و چشم ابزار
به چشم دارد وبه دیگر حیوانات پند
واندرز می دهد.
پن؛شومی جُغد پس از تازشِ تازیان به ایران
بر سرِ زبانها افتاد؛ خوراکِ این پرنده؛
سوسمار؛ بزمجّه؛ مار ؛ مارمولک و
موش بود؛
که به درستی آنچه تازیان را
در زنده مانی ماندگاری می بخشید!!......
پس این دودمان برآن شدند که به شُوند به تاراج رفتنِ
روزی شان با شکارِ بی ایستاییِ جغدِ دانا
با این پرنده یِ سپند وآیینی
پاد ورزی کنند وآن را شوم بنامند.
در نسکِ اوستا از جُغد بنامِ اشوزشت که به چَمِ
گریزاننده یِ دیو ها وپلیدی هاست....
یاد شده است......
در اینجا نیاز است که به پاسِ ادب از بزرگان و نژادگان و
هم میهنانِ تازی زبانِ استانِ خوزستان ودیگر
گستره یِ مرزِ پرگُهرِ ایران زمین که گویشِ شان به
زبانِ تازی ست پوزش بخواهم؛ آماجِ من
سرزمینِ بیگانه بود. سپاس از گوشِ اندرز نیوش تان.
برگردانِ پارسی وبرافزایی__مرتضوی
@farzandan_parsi
گرانمایگان وبلند پایگانِ نشستِ
دانشورانه یِ دهلیزِ فرزندانِ پارسی ......
پیروِ پیامِ دریافتیِ یکی از هموندانِ
گرامی؛ من هم بر پایه یِ پاسداشتِ این
گوهرِ ارزنده ؛نوشتارِ پیشِ رو را به
پارسی بر گردان نمودم.....
پیشکشِ نگاهِ مهربانتان..........
آیاتا کنون می دانستید نامِ جُغد چیست؟
آیا براستی جُغد شوم و بدآغور است؟
در نوشتارِ کهنِ پارسی جُغد را هومورو می خواندند به چَمِ مرغِ دانا......
در نسکهایِ داستانی نیز این پرنده؛ بِه دید و چشم ابزار
به چشم دارد وبه دیگر حیوانات پند
واندرز می دهد.
پن؛شومی جُغد پس از تازشِ تازیان به ایران
بر سرِ زبانها افتاد؛ خوراکِ این پرنده؛
سوسمار؛ بزمجّه؛ مار ؛ مارمولک و
موش بود؛
که به درستی آنچه تازیان را
در زنده مانی ماندگاری می بخشید!!......
پس این دودمان برآن شدند که به شُوند به تاراج رفتنِ
روزی شان با شکارِ بی ایستاییِ جغدِ دانا
با این پرنده یِ سپند وآیینی
پاد ورزی کنند وآن را شوم بنامند.
در نسکِ اوستا از جُغد بنامِ اشوزشت که به چَمِ
گریزاننده یِ دیو ها وپلیدی هاست....
یاد شده است......
در اینجا نیاز است که به پاسِ ادب از بزرگان و نژادگان و
هم میهنانِ تازی زبانِ استانِ خوزستان ودیگر
گستره یِ مرزِ پرگُهرِ ایران زمین که گویشِ شان به
زبانِ تازی ست پوزش بخواهم؛ آماجِ من
سرزمینِ بیگانه بود. سپاس از گوشِ اندرز نیوش تان.
برگردانِ پارسی وبرافزایی__مرتضوی
@farzandan_parsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستانهای شاهنامه
بخش هفتاد و سیُم؛
در داستان گذشته به اینجا رسید:
سهراب که دریافت گردآفرید او را فریفته ست خشمگین شد و گفت اگر این دژ به بلندی آسمان باشد آن را با گرزو گوپال از پای در خواهم آورد
آن را ویران خواهم ساخت و تو را به چنگ خواهم آورد.
سپس به لشگرگاه بازگشت ،
تا بامداد بدستاوردن دژ و گردآفرید پردازد.
گژدهم خشنود از چاره جویی دختر و رزم او،
در دَم نامه ای به شاه کاووس نوشت و او را از آمدن سپاه توران به سرداری هومان و بارمان و نورسیده پهلوانی نیرومند به نام سهراب پیام داد و بازگو کرد که چگونه آن جوان هژیر پهلوان را به یک چشم بر هم زدن از زین به روی زمین افکند و گرفتار و گردآفرید چگونه با او نبرد کرد و با چاره اندیشی از چنگ او رها شد
و افزود که چون همه ی پهلوانان درگاه را می شناسد و می گوید که مگر رستم هیچ یک از آنان هماورد این دلاور نوجوان نخواهند شد .
بیدرنگ نامه ای با پیکی تیزرو فرستاد و خود با مردم دژ از راهی پنهان که در زیر دژ بود بیرون رفت و همگی راهی ایران شدند.
بامدادان سهراب برای بدست آوردن گردآفرید و دژ با لشگریان به دژ تاخت و دژ را از مردم تهی دید ، شبانگاه بیشتر مردم آنجا رفته بودند و آنان که مانده بودند از سهراب زینهارخواستند. سهراب که دل به مهر گردآفرید بسته و شیدای او شده بود،
از رفتن او سخت اندوهگین گشت ،
از این دلدادگی با کسی سخن نگفت.
دنباله داستان درنگی دیگر،
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
بخش هفتاد و سیُم؛
در داستان گذشته به اینجا رسید:
سهراب که دریافت گردآفرید او را فریفته ست خشمگین شد و گفت اگر این دژ به بلندی آسمان باشد آن را با گرزو گوپال از پای در خواهم آورد
آن را ویران خواهم ساخت و تو را به چنگ خواهم آورد.
سپس به لشگرگاه بازگشت ،
تا بامداد بدستاوردن دژ و گردآفرید پردازد.
گژدهم خشنود از چاره جویی دختر و رزم او،
در دَم نامه ای به شاه کاووس نوشت و او را از آمدن سپاه توران به سرداری هومان و بارمان و نورسیده پهلوانی نیرومند به نام سهراب پیام داد و بازگو کرد که چگونه آن جوان هژیر پهلوان را به یک چشم بر هم زدن از زین به روی زمین افکند و گرفتار و گردآفرید چگونه با او نبرد کرد و با چاره اندیشی از چنگ او رها شد
و افزود که چون همه ی پهلوانان درگاه را می شناسد و می گوید که مگر رستم هیچ یک از آنان هماورد این دلاور نوجوان نخواهند شد .
بیدرنگ نامه ای با پیکی تیزرو فرستاد و خود با مردم دژ از راهی پنهان که در زیر دژ بود بیرون رفت و همگی راهی ایران شدند.
بامدادان سهراب برای بدست آوردن گردآفرید و دژ با لشگریان به دژ تاخت و دژ را از مردم تهی دید ، شبانگاه بیشتر مردم آنجا رفته بودند و آنان که مانده بودند از سهراب زینهارخواستند. سهراب که دل به مهر گردآفرید بسته و شیدای او شده بود،
از رفتن او سخت اندوهگین گشت ،
از این دلدادگی با کسی سخن نگفت.
دنباله داستان درنگی دیگر،
✍سیاه منصور
@farzandan_parsi
بوقلمونی، گاوی بدید و گفت:
در آرزوی پروازم،
و چگونه، نمیدانم.
گاو پاسخ داد: گر ز تاپاله* من خوری، نیرو بر بالهایت فِتَد و پرواز کُنی.
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست! تیراندازی چیره دست، بوقلمون را بر درخت بدید، تیری بر آن نگون بخت بینداخت و او را کُشت...
شاید با خوردن هر گندی به بالا برسید، اما باور کنید که در بالا نخواهید ماند...!
@farzandan_parsi
در آرزوی پروازم،
و چگونه، نمیدانم.
گاو پاسخ داد: گر ز تاپاله* من خوری، نیرو بر بالهایت فِتَد و پرواز کُنی.
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست! تیراندازی چیره دست، بوقلمون را بر درخت بدید، تیری بر آن نگون بخت بینداخت و او را کُشت...
شاید با خوردن هر گندی به بالا برسید، اما باور کنید که در بالا نخواهید ماند...!
@farzandan_parsi