كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.28K subscribers
213 photos
126 videos
182 links
Download Telegram
«تلخند ۳۱»
(در باب آقازادگان)

دولتمردی را دیدم که پسر را همی گفت یا بنيّ‌َ اِنَّکَ مشغول ٌبه حالٌ و حول ٌ و کارِ بی محصولٌ و برداشت ِ پولٌ به سببِ اَبِکَ مسئولٌ فی دولتٌ که مقابل ‌ِ امّتٌ فاعلٌ و فی محضرِ ولایتٌ مفعولٌ

یعنی اي پسر! تو شاغلی در کاشتی بی محصول و برداشتی مقبول از خزانه ی امت به سببِ این نَسَبِ تَنی، چون حاصل خاك برسریِ منی.
نپرسند هنرت چیست؟ بگویند پدرت کیست.

ای پسر! گر به شکل، عینِ عنی
دل مکن بد که نورِ چشم منی

مثل پروانه دور تو چرخند
هر کجا شمع بزم و انجمنی

عَرعَرَت چَهْ چَهْ است و بَه بَه گوی
جمع گوید چه خواندنِ خفنی!

یاوه گویی و شعر خوانندش
وه عجب شاعری! عجب سخنی!

بی هنر میشوی سلبریتی
لایک ها میخوری به زِر زدنی

فکر و ذکرِ تمامِ فالوران
با که فردا بناست رل بزنی

ژنِ خوبت تو را نگه دارد
از جمیعِ بلای اهرمنی

حق تو شادی است و آزادی
دور از این ولایتِ لجنی

زین جهنم که ساختیم از خاک
دور شو! گر به فکر زیستنی

رو فرنگ و به فکر عیش ات باش
فارغ از این مصائب وطنی

که اگر ماندی و ورق برگشت
گورمان کنده است بی کفنی
——————
#گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»
«تلخند ۳۲»
(در باب زوجگان شیوخ)

فقیهی به خانه اندر آمد
یکی از طُلّابش را دید با زن او بر هم نشسته، پیمانه ریخته و سبوی شکسته.
طلبه را کشت و زن را که به سببِ تندیِ ذائقه مسبوق بود به سابقه، حواله داد لنگه کفشی و زان پس مشتی دشنامِ درشت و چندی مشت.

صاحبدلی که بر این واقف بود گفت:

ای فضولِ زنانِ ایرانی
که شب و روز در خیابانی

تار مویی اگر زند بیرون
می زنی بر سر از مسلمانی

از زنت غافلی که در خانه
گِردِ خود جمع کرده گُردانی

شده مهمانسرای اهل محل
می دهد دم به دیقه مهمانی

حاج خانم ز جنگِ نرم گذشت
شده اهلِ جهادِ میدانی

داخل خانه رفت و کرد دخول
هر که گفتی دهد نگهبانی

نسخه پیچی برای خلق و خودت
مرضی بی دوا و درمانی!

دینِ تو شد بلا و شرِ بشر
با خدایی شرور و شیطانی

نکته ای گویمت: مشو زین پس
غافل از این عیال طوفانی

که در آن صف که رو ُبه خانه ی توست
می شوی مشتری پایانی!

——————

«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۳»
(در حکمتِ اسلام آوردنِ مغولان)

حکایت کنند قوم مغول که به وحشیگری و خونریزی شُهره بودند، چون کیشی ستیزه خوتر از خویش دیدند، مات شدند و به اسلام گرویدند.
از یکی از آنان پرسیدند
که حکمت اسلام آوردنِ غازان خان در چه بود؟
گفت:
مرغِ این دین را سیاست، غاز کرد
چون که با نام خدا آغاز کرد!

پیشوایان ما هر دو کشتند و خوردند و بردند و در نهایت مردند
لکن یکی را تف و لعنت فرستادند و دیگری را صلوات و رحمت.
یکی زاده ی شیطان رجیم شد و دیگری فرستاده ی خدای رحیم.
چون اندیشه کردیم، به حماقت خود ایمان آوردیم و به اسلام گرویدیم وز این گرویدن خیرها دیدیم

ما ندانستیم توفیرش کجاست
کاین یکی شیطان و آن عبدِ خداست

هر دو یک مقصودِ واحد داشتند
سهم این نفرینِ خلق و آن دعاست

هر دو با غارت پیِ قدرت شدند
راه این مکروه‌ و راه آن رواست

جنگ نامش شد جهاد و بعد از این
شغل ما شغلِ شریف انبیاست

ظلم ما در سایه ی دین مبین
در خورِ تشویق و حُبّ و مرحباست

پیش از این نامش هلاکت بود مرگ
شد شهادت، فرق را بین تا کجاست!

فرقِ یاسا نیست با یاسین جز این
کاین نوشت از ماست، او گفت از
خداست!
——
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پدر عزیزم این شعر رو برای آخرین سالروز تولدت نوشتم و الان در ششمین سالروز رفتنت دوباره تقدیمش میکنم به تو که بهترین رفیق و بزرگترین پناه و عزیزترین و صبورترین و مهربانترین همدل و همراهم بودی و هستی و خواهی بود.

آسمان من ، زمین من، جهان من تویی
قهرمان ِ بی رقیبِ داستانِ من تویی

از اوان کودکی ،در جستجوی عشق و شعر
اولین حرفی که آمد بر زبانِ من تویی


لفظِ “بابا” اولین شعر جهان کودکی ست
بهترین شعری که گفتم در گمانِ من ،تویی

تا نیفتادم ز پا،برخیز و دستم را بگیر
در عبور از هر تبی ،تاب و توان من تویی


بره ات از دره ی تاریکِ شب، خواهد گذشت
نیست از شب هیچ باکی چون شبانِ من تویی

بر سرت چون قله ای در اوج ،برفی گر نشست
باز می دانی ،بهارِ بی خزان من تویی

🖤❤️😭🥀💔
———
ممنونم از دوست ناشناخته ی عزیزی که بسیار محبت کرد و با ملودی و صدای زیباش این کار رو اجرا کرد و برام فرستاد
🙏🌹
«تلخند ۳۴»

نه هر که رَوَد به خانه ی عفاف، رضا گردد و رسد به زفاف.

یا اَیُّهَا الشُیوخْ قُلْ اَزواجَکُم و بَناتِکُم إذاٰ شاٰغِلوا في بيتِ العِفٰافٌ و دُخولٌ رَجُلَکُم لِعِیشَ وَ زَفٰافٌ، مَخفي صورَتَکُم في تَحْتِ لَحاٰفٌ
إنَّ رؤيَتَ مَخْرَجَکُم و مَدْخَلَکُم لِشُیوخٌ کَفاٰفٌ

فرزندِ ذکور شیخِ با تقوایی
مِن بابِ ذَکَر نمود عزمِ جایی

چون چار عیال کم بُد از بهرِ کفاف
روُ کرد بسوی خانه ی عیش و عفاف

در خانه شد و رئیس را پیدا کرد
وان جاکشِ اعظم آلبومی را وا کرد

گفت از قد و سن و رنگ و روُیِ آنان
فرزند بگفت: بس کن اِی خانم جان!

در پشتِ حجاب، جملگی یکسانند
دارند نقاب و از نظر پنهانند

لطفا تو بگو کدامشان خبره تر است؟
در جلبِ رضای مشتری ها قَدَر است؟

آنکس که به کارِ خویش وارد باشد
راضی به تمامیِ موارد باشد

هم پایه و کارکُشته و هم حشری
خود پیشقدم ز هر جهت بی تشری

اینگونه کسی تو در بساطت داری؟
گفتا دو نفر چنین که گفتی آری

از بَهرِ جهاد در نکاح آمده اند
گویی که به عزمِ رزمگاه آمده اند

از بس که به دستِ علما افتادند
در فنّ جماع، خبره و استادند

بس پیرِ خمیده زین دو زن قائم شد
از فرطِ رضا، مشتریِ دائم شد

این خانه و کسب و کار رونق دارد
زین رو که دو قحبه ی موفق دارد

فرزند بگفت هر دو را خواهانم
تا خواندنِ صیغه منتظر می مانم

چون صیغه ی خویش با دو زن جاری کرد
از بند حجاب هر دو را عاری کرد

انداخت نظر در آرزوی دو پری
کز جای پرید و خوابِ خوش شد سپری!

بس فاحشگان که زیر چادَر باشند
چون باز کنی: خواهر و مادر باشند!
——————

«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۵»

مطربی را گفتند طرب از که آموختی؟
گفت از مداحان اهل بیت !
شبی به نیت عزاداری به دسته ای رفتم و رسته ای را دیدم که چنان با آن ساز و دهل و ‌صدای "اوپس اوپس" از خود بیخود شده بودند که دست می فشاندند و پای می کوبیدند. من نیز به آنان گرویدم و این حال، مرا خوش آمد و چون در آن اندیشه كردم،مطربی پیشه کردم.
گفتند گر تو را اندیشه ای بود، در مملکت فقیهان مداح می شدی که هم بی غضبِ شحنه گان به طرب بپردازی و هم به منصبی رسی که تو را غم نان و جان نباشد وگر جانِ کس گیری، جان به در بری و بر تو هیچ تاوان نباشد.

در محرّم گر پیِ کاباره ای
جز حسینیه نداری چاره ای !

دست افشان، پایکوبی می کند
با نوایی خوش در آن بدکاره ای

از عزای کربلا گوید، بلا!
آنچنان کز عیشِ خود پتیاره ای

دیسکویی غرقِ نشاط و جنب و جوش
گویی افتاده در آن خمپاره ای!

دسته های سینه زن هی می زنند
چشم چرخان در پی مهپاره ای

تا کند جلبِ توجه بیشتر
می زند بر سر یکی قدّاره ای

قیمه قیمه پشت خیمه عده ای
در هوای قیمه چون آواره ای

گوسپندان از دو سر قربانی اند
نیست بر نادان جز این کفّاره ای

گر تو در در سوگ حسین آنجا رَوی
واقعا بدبختی و بیچاره ای!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«پسر ایران»
تقدیم به “توماج “صدای نسل روشن عشق ❤️
خواننده : یارا @yara.official.music
آهنگساز: کورش درستکار
تنظیم : علی زبردست
ترانه: فریبا صفری نژاد
#توماج #پسر_ایران #سوراخ_موش_بخر
@toomajofficial
«تلخند ۳۶»

تن آدمی مهم است، نه جانِ آدمیت
که همین لباس زیباست نشان آدمیت!

به ژن است و ملک و مکنت، به مقام و پُست و ثروت
شده فضله ها فضیلت به جهان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت،
تبِ غارت است و قدرت
چو به دستِ دین فتاده ست عنانِ آدمیت

اگر آدمی به نطق است، هزار شيخ و ملا
بِنِگَر سخن بگويد به زبان آدميت

رسد آدمی بجایی كه به جز فلان نبيند
بنِگر كه تا چه حد است فلانِ آدميت!

چو نرفت سمت ادیان، حَیَوان بُوَد گریزان
ز شکارِ همنوعِ خویش‌ به سانِ آدمیت

نشده ست بسته هرگز چو دَد از پیِ شکاری
چو به حرص و آز باز است دهان آدمیت

چه هراس از شبیخون؟ که ندیده ایم جز خون
به شبی که گرگ گشته ست شبانِ آدمیت

طَیَرانِ مرغ دیدیم به خوانِ خان و ملا
به گرسنه چند گویی طیرانِ آدمیت!؟

تو بگوی‌ دینِ رحمت، چو نداشت غیرِ زحمت
شده از اساس خیرش به زیان آدمیت

نه بیانِ فضل کردم که نصیحت تو گفتم
ز شیوخ دیدم این شرح و بیانِ آدمیت


——————

«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از غزلی از سعدی

https://t.me/faribasafarinejad
«به کاسبان دین »

کوری مگر که ظلم و بیداد را ندیدی!؟
بر طبلشان زدی و در نایِ شان دمیدی


غیر از صدای حاکم در گوش خود چه کردی؟
فریاد مادران را در خلوتت شنیدی!؟


هم دیدی و شنیدی ! اما از آن نگفتی
گوش تو بر اذان است در مسجدِ پلیدی


یک عمر سجده کردی، اما به مسندِ ظلم
در انتظار مزدی، با وعده ی وعیدی!


سود تو نیست عصیان، بر کار و بارِ شیطان
آنقدر بنده ماندی تا از خدا بریدی!


پشتِ تبارِ خود را با آن تبر شکستی
تا روُ کنی به قدرت، این پشت را خمیدی


دین شد دکانِ داغی تا کاسب اش تو باشی
وقتی به قیمت خون، این ننگ را خریدی


آیینه را شکستی تا خویش را نبینی
تا در میانِ کوران، گویی که روسپیدی!

یک عمر گریه کردی در ماتمِ حسین ات
اکنون به پاسِ آن اشک در لشکر یزیدی!


خود را زدی به خواب و بیداری ات محال است
از مردگان نباشد بر زندگان امیدی

—————-

https://t.me/faribasafarinejad

#کاسبان_خون #محرم #حسین #یزید #ریاکاران_مذهبی
«تلخند ۳۷»
(در باب لواطِ آمرانِ دین)

روایت کنند که قوم لوط که به حکایتِ قرآن، جملگي جان باختند چون به عذاب الهی گرفتار آمدند ، از این بلا جَسته و با دسته ی حیوانات در کشتی نوح نشسته و بعد از گذشتِ دوران در دیار ایران لنگر انداختند و بر سرکار آمدند.
بر لب، نامِ الله و در كف، قرآن که این است صراطِ نجات؛ و دل و جان همچنان در گروِ لواط.

إنَّ الشُیوخٌ يُحِبّونَ كانَ في هَرْ مَکٰانَ
إنَّهُمْ كونوُا وَ تَکونوُا وَ يَکونوُا وَ لاٰ سُکونوُا وَ دینَهُمْ فَقَطْ لَهُمْ دُکونوُا

قومِ لوطی که از بلا جَستند
فقها و شیوخِ ما هستند

هر كه پشتش به خير پيش تر است
پس، نفوذش ز غير بيش تر است

شده والی ولیّ ِ آزاده
چون که بیش از بقیه کون داده
——————

«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۸»

پیرمردی حریص، بَهرِ مراد
دختر خویش را به ملا داد

شیخ دستی کشید بر سرِ زن
رفت آنگه پیِ برادر زن

بُرد او را به حجله گاهِ عروس
تا صدای اذان و بانگ خروس

دخترک ماند در پسِ حجله
با دو چشمِ روان تر از دجله

بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش

من چه خاکی کنم کنون به سرم؟
جای دختم عروس شد پسرم!

شیخ گفت : ای پدر! مکن مویه
چون نبود این لواط یکسویه

بود او هم عروس و هم داماد
از دو سو گشت باغمان آباد

پسرت چون ز جمع طلاب است
گه غلام است و گاه ارباب است

وز غم ِ دخترت مشو نگران
که بسی بوده با من و دگران

چون که مامورِ گشتِ ارشاد است
خود عروسِ هزار داماد است

از جماعش جماعتی راضی
شیخ و قاری و شحنه و قاضی

شکر کن چون نظام اسلامی ست
سهم ما حال و مال و خوشنامی ست

مستقیما طیِ صراط کنیم
چون فقیهان اگر لواط کنیم

باش خوشحال و بعد از این خندان
که بلند است بخت فرزندان
——————

«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۹»
(در مدحِ شیوخ!
)

حکایت کنند که پس از حمله ی اعراب به دیار عجم، تا هزار و چهارصد سال، آیین این قوم خونریز را پارسیان پاس داشتند و با شکر و سپاس به این دین گرویدند و زان پس، روی آسودگی ندیدند
تا حکمرانی به دست اولاد پيغمبر افتاد و پرده بر افتاد.



عیبِ مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو
شیخ آمد که به سر آورَد این آیین را

که بسی شاه پیِ سازشِ با عمامه
تاج کردند به فرقِ همگان این دین را

شیخ آمد که بدانیم اصول دین چیست
صیغه و وطی و لواط و طلب و تمکین را

آنچه گفتیم ز بالاست و والا خواندیم
دیدگاهی ست که دیده ست فقط پایین را

شیخ آمد که بسوزد بُنِ اجدادش را
ریشه ی جهل و یقینی عبث و دیرین را

ذوالفقارانه اگر زخم بر این خاک زدند
باز کردند ولی این دملِ چرکین را

باغ آفت زده بودیم و دعاگوی تبر
عاشق آنچه که آموخت به دلها کین را

چارده قرن شکستیم و بدان دل بستیم
بست خودباختگی چشمِ حقیقت بین را

شیخ آمد که شود آخر این فصلِ عذاب
که گرفته ست ز ما زندگیِ شیرین را
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«آنچه در انقلاب مهسا گذشت…»

شیخ ها در رأسِ کارند و صدارت میکنند
می خورند و می بَرند و قتل و غارت میکنند

روُ بر این دین مُبین با پشتگرمیِ لواط
کرده و اثباتِ ایمان و دیانت میکنند


سرنوشت قوم لوط اند و پی الواطی اند
قاریان این سوره را هر شب تلاوت میکنند!

مدح گویان در مجیز و مبتلای این بلا
زین مرض با شوق ابرازِ رضایت میکنند

علت این وضع و این حالند و میمالند چون
تشنه ی مال اند و از حامی حمایت میکنند

حال در این حال، وضع و حالِ مردم را ببین
می رسد جان بر لب و عزمِ شکایت می کنند

می بُرند از جان و دل را چون به دریا میزنند
شرحِ معنای عمیقی از شجاعت می کنند

عشقِ خاک و اتحاد و مهر در شور قیام
یکصدا چون جمع می گردد قیامت می کنند

نیست راهی تا ظفر در این سفر اما دریغ
عده ای محضِ صلاحِ خود خیانت می کنند

ابرهای تیره بر ماه اند و سدّ ِ راه مهر
دلخوشِ برقِ شهابی که عبادت میکنند!

هر که در این راه با آنان نباشد خائن است
پا به پای والی و قاضی قضاوت میکنند!

رویگردان از هدف، تیرند در قلبِ
خودی
غافل از مقصود با یاران عداوت میکنند

ائتلافِ حاکمان در اختلافِ مردم است
سنگری که از بلا خود را حفاظت می کنند


#اتحاد
«تلخند ۴۰»

حکایت کنند زوجی ملازاده ای را به فرزندی گرفتند.
خویشان در دفعِ مضرّتِ وی هشدار دادندی و مشاورت کردندی
که:
پرتو نیکان نگیرد هر که آلِ احمد است
تربیت این اهل را چون گِردکان بر گنبدست

زوج بر نتافتند و گفتند امید است که این طفل در صحبتِ عاقلان، تربیت پذیرد و خویِ حرامیان نگیرد.

پسر نوح رفت و فلسفه خواند
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحابِ کهف هِی خوابید
آنچنان که شبیهِ مردم شد!

فی الجمله پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیت او گماردند.

سالی چند برین برآمد تا پسر بالغ شد و به بستر مادر به قصد تمتُّع دخول کرد و زان پس خونِ هر دو بریخت و با مال ایشان گریخت.
خویشان چو این ماجرا شنیدند، دستِ تحسُّر به دندان گزیدند
که:

عاقبت شیخ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
____

کِی شود شیخ زاده ای آدم؟!
پیِ کج می رود پیِ ریزش
تو پیِ راه و رسمِ آموزش
او فقط در هوای آمیزش
____

نطفه ی شیخ هر کجا ریزد
با هر آنچه رسد در آمیزد
هر کجا ریخت، منتظر باشید
تا بسی فتنه و بلا خیزد

——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به سدعلی خامنه ای»

لعن و نفرینِ جهان، هدیه به قبرِ پدرت
آن که انداخت پس و بر تو و زان پس
پسرت !


مرگ بر نطفه ی بی مایه ی شیخی که سپوخت
مادرت را و‌ نمود آفتِ نسل بشرت


ننگ بر حاصل آن شیر ،که شد شیره کِشی
طالبِ شیرکُشی، آنچه کند مفتخرت !


آن كه زایید تو را رید به دنیای بشر
اژدهایی! که شرر می دمد از هفت سرت


از کدامین علفِ هرز تو را رویاندند
که چنین بر تن این باغ بیفتد تبرت ؟


جز غم و داغ و بجز دار شدن، کو اثری؟
غیر این خار شدن بر تن گل، کو ثمرت؟


قصه ی کودکی ات را همگی می دانیم
حوزه و حوض علی، قصه ی نعشِ
دمرت!


زیر و رو می کِشی از عقده ی خُردی، که شیوخ
همه کردند در آن علمیه زیر و زبرت


لعن بر آن که شدی گربه ی دست آموزَش
رهبرِ گور به گوری که بشد راهبرت


ننگ بر آن که تو را کرد به ملت غالب
گرچه جان داد هم او در رهِ خوف و
خطرت!


مرگ بر سایه ی اسلام اگر این باشد
ننگ بر دین که شده یکه سلاح و سپرت


جز ورق پاره سرِ نیزه ی خونریزی نیست
آن که خوانی ش تو قرآن و نزَد بر کمرت!


مرگ بر آن که هنوز از تو جهت میگیرد
تا به سلبِ همگان جلب نماید نظرت !


ننگ بر هر که بر این گورِ تهی می گرید
آن که خر شد که خودآگاه شود کور و کَرَت !


آن که در شورِ مواجب به شرر گشته مجاب
کِی بَرَد سود، که حرفی بزند بر ضررت !؟


طعمه ات چیست که اینسان همگی جمع شدند
کرکسان در طمع لاشه ی آن ، دور و برت !؟


مرهمی نیست بر این داغ به جز سوختن ات
باخبر باش از این مژده که آید خبرت !

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
(خان اول: مهسا امینی- تهمینه)
«دادنامه» مجموعه ای است که با الهام از شاهنامه در هفت خان به یاد کشته شدگان راه آزادی سرودم .
با اجرایی زیبا از استاد فریدون فرح اندوز
و بر اساس طرحی از رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی
✌️
«برای مهسا»

در شبِ عصیان، طلوعِ آفتابت را ببین
ننگِ ابرِ تیره را، مرگِ حجابت را ببین

ای گلِ پژمرده! شهری مست شد از بوی تو
انتشار ِعطر خوشبوی گلابت را ببین

وقتِ رفتن یک سوالِ تلخ در جانِ تو بود
ای چرای پر طپش! اکنون جوابت را ببین

پاسخِ چشمی که موی نازکی را سخت دید
پاسخ اندوه و درد و اضطرابت را ببین

در تمام کوچه ها و در تمام خانه ها
طرح لبخند صریح و بی نقابت را ببین

در شب کابوسمان آغاز رؤیایی شدی
خفته ی زیبا! بیا تعبیر خوابت را ببین

اسمهایی که کنار اسمِ تو حک می شوند
تا ابد در متن ِزیبای کتابت را ببین

جام آزادی به دست ماست در این شامِ سرخ
مست های بی خود از جامِ شرابت را ببین

قافله سالار عشق! ای مادر آزادگی!
کاروانِ دخترانِ در رکابت را ببین

یک کبوتر رفت و از یک بال، بازی زاده شد
بر فرازِ قله، پروازِ عقابت را ببین

نامِ مهسا معنی ِ زن - زندگی - آزادی است
پاسخ کوبنده ی عمری عذابت را ببین

ای که اسمت رمز ما شد در قیامی بی شکست
رهبر راه رهایی! انقلابت را ببین!
——

https://t.me/faribasafarinejad

#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی