«تلخند۵۰»
(اندر احوالات طوسی و مجتبی)
در طوسی نامه آورده اند که یارِ غار ِ آقا در طوس - قاریِ منحوس - چون به مقام استادی رسید، برای خویشتن کلاس بگذاشت و شاگردان بسیار برگزید تا به سُنّتِ اسلامی، ایشان را بی تربیت کند!
حکایت کنند که روزی به دربِ بیت رفت به صرفِ چای و خرما و به سبب آموزشِ اصولِ قرابت در قرائت به فرزندِ ذکورِ مقامِ عظما.
دق الباب کرد؛
مجتبی گفت: کیستی؟
طوسی با کبکی که خروسی می خوانْد، زد زیر آواز که :
درُ وا کن عموجون
درُ وا کن عموجون
قربونِ حرف شنفتن ات
تا بشیم غرقِ دعا
بکنیم رو به خدا
قربونِ سجده رفتن ات!
مجتبی فِی الفور در را گشود و با گشاده پُشتی وی را به اندرونی دعوت نمود!
———
و مَکَرو عُظْما في طوسٌ وَ یَدخُلو ذَکَروُ في ماتحتِ الطّوسي*
الْسَعیدُ کاٰنَ پَکَرو*
وَ بَعدَ کُلّی فَکَرو *
یَقْرِبُ بالمجتبی به سببِ الانتقام ٌ والْكَسْبِ الْمَقامٌ *
ألا لَعْنَتُ اللّهِ عَلي الْقُومِ الْفاكِرین * و اللهُ خَيْرُ الْماكِرین*
_____________
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(اندر احوالات طوسی و مجتبی)
در طوسی نامه آورده اند که یارِ غار ِ آقا در طوس - قاریِ منحوس - چون به مقام استادی رسید، برای خویشتن کلاس بگذاشت و شاگردان بسیار برگزید تا به سُنّتِ اسلامی، ایشان را بی تربیت کند!
حکایت کنند که روزی به دربِ بیت رفت به صرفِ چای و خرما و به سبب آموزشِ اصولِ قرابت در قرائت به فرزندِ ذکورِ مقامِ عظما.
دق الباب کرد؛
مجتبی گفت: کیستی؟
طوسی با کبکی که خروسی می خوانْد، زد زیر آواز که :
درُ وا کن عموجون
درُ وا کن عموجون
قربونِ حرف شنفتن ات
تا بشیم غرقِ دعا
بکنیم رو به خدا
قربونِ سجده رفتن ات!
مجتبی فِی الفور در را گشود و با گشاده پُشتی وی را به اندرونی دعوت نمود!
———
و مَکَرو عُظْما في طوسٌ وَ یَدخُلو ذَکَروُ في ماتحتِ الطّوسي*
الْسَعیدُ کاٰنَ پَکَرو*
وَ بَعدَ کُلّی فَکَرو *
یَقْرِبُ بالمجتبی به سببِ الانتقام ٌ والْكَسْبِ الْمَقامٌ *
ألا لَعْنَتُ اللّهِ عَلي الْقُومِ الْفاكِرین * و اللهُ خَيْرُ الْماكِرین*
_____________
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
«در سالمرگ خمینی »
بنیانگذار، آخرِ نامش "کبیر" بود
بنیانِ پا گرفتنِ قومی صغیر بود
گفت از بهشت، آتش دوزخ، به رغم ِ خویش !
شیطان ؛ که جبرئیلِ خدایی شریر بود
در ادعای ارث به پیغمبری رسید
میراثِ وی به قیمتِ خون فقیر بود
دریا نبود آن که بر آن دل زدیم و سوخت
آن های و هو ز مستیِ جویی حقیر بود
با معجزاتِ مرگ و عدم، بی بدیل گشت
در انحطاطِ باورِ ما بی نظیر بود
ما اُمّتِ خرافه و جادو و هیأتیم
مولودیِ خری که نژادش “عفیر” بود !
دیگر نه بحث شرقی و غربی، که امّتی
در آرزوی راهِ رهایی، اسیر بود
در آن وطن که خادم و عالِم، غریبه اند
مُهرِ خودی بخورْد هر آنکس دبیر بود!
با حرصِ نان، چگونه توان پهلوان شدن؟
در بیشه ای که موش، قفس بانِ شیر بود!
————-
عفیر : الاغِ پیغمبر
بنیانگذار، آخرِ نامش "کبیر" بود
بنیانِ پا گرفتنِ قومی صغیر بود
گفت از بهشت، آتش دوزخ، به رغم ِ خویش !
شیطان ؛ که جبرئیلِ خدایی شریر بود
در ادعای ارث به پیغمبری رسید
میراثِ وی به قیمتِ خون فقیر بود
دریا نبود آن که بر آن دل زدیم و سوخت
آن های و هو ز مستیِ جویی حقیر بود
با معجزاتِ مرگ و عدم، بی بدیل گشت
در انحطاطِ باورِ ما بی نظیر بود
ما اُمّتِ خرافه و جادو و هیأتیم
مولودیِ خری که نژادش “عفیر” بود !
دیگر نه بحث شرقی و غربی، که امّتی
در آرزوی راهِ رهایی، اسیر بود
در آن وطن که خادم و عالِم، غریبه اند
مُهرِ خودی بخورْد هر آنکس دبیر بود!
با حرصِ نان، چگونه توان پهلوان شدن؟
در بیشه ای که موش، قفس بانِ شیر بود!
————-
عفیر : الاغِ پیغمبر
Forwarded from كانال اشعار فريبا صفري نژاد (Fariba)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«کیان»
تقدیم به خداوند زیبای رنگین کمان
تولدت مبارک!
خواننده : یارا
آهنگساز: هادی منافی
تنظیم کننده پوریا حسینی
شاعر: فریبا صفری نژاد
🌈💔🎂🖤🌈
#کیان_پیرفلک #خداوند_رنگین_کمان #تولدت_مبارک
تقدیم به خداوند زیبای رنگین کمان
تولدت مبارک!
خواننده : یارا
آهنگساز: هادی منافی
تنظیم کننده پوریا حسینی
شاعر: فریبا صفری نژاد
🌈💔🎂🖤🌈
#کیان_پیرفلک #خداوند_رنگین_کمان #تولدت_مبارک
«تلخند ۵۱»
(در باب مجلس خبرگان)
عالِمی را پرسيدند مجلس خبرگان را خبرگی در چیست؟
گفت: خور و خواب و خشم و شهوت.
و به شهادتِ شهود، تنها شرطِ ورود بدین مجلس، خواندنِ این أشْهَد بُوَد:
ای رهبر آزاده!
آماده ایم آماده!
آياٰتِ العِظامٌ کَمَثَلِ الْرَهبَرِ النِظاٰمٌ * طالِبونَ و راٰغِبونَ به ساٰکٌّ و امْساٰکٌ * وَ گَریباٰنَهُم هَمْچُون خِشتَكَهُم چاٰکٌ * و تكونوا کونوا به سَمْتِ الأفلاکٌ *وَ زانْ پَس يَكونوا في هَر کونوا چاٰبُکً و چاٰلاٰکٌ * و كُن فَيَكونوا کلَّ الْخاٰکٌ .*
_______
اين خران، پاک از خِرَد بَری اند
مجلسِ خبرگان رهبری اند
بلبلان خامش اند و کُرّه خران
درگروهِ کُری به عرعری اند
در پی گنجِ زر چو مارانند
مصلحت جویِ جنگِ زرگری اند
در جهان طالبِ پرستوها
مُؤمنِ دینِ حوری و پری اند
بعد از عمری به کارِ غِلْمانی
با غلامان به فعلِ مهتری اند
بر شعارِ نه این وَر و آن وَر
سخت گیرند زانکه هر وَری اند
جاکشِ جایِ این پدرخوانده
بر پسر، آن امیدِ آخری اند
خبرگانی که خبره در نرخ ِ
قیمتِ خونِ نانِ بربری اند
بر سر خوانِ خان، که را خوانند؟
ته نشینان که فکرِ سَروَری اند
دُم تکان، پاچه لیس، عوعو کُن
در پی استخوان به دلبری اند
خبرگان، خبره اند در اسلام
عاشقِ گفتنِ دَری وَری اند
“پرده ی آخر” اینکه بی پرده
وقتِ خلوت به پشتِ دیگری اند!
طفل بودند و خبره شان کردند
عاشقِ این مرامِ رهبری اند!
——-
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(در باب مجلس خبرگان)
عالِمی را پرسيدند مجلس خبرگان را خبرگی در چیست؟
گفت: خور و خواب و خشم و شهوت.
و به شهادتِ شهود، تنها شرطِ ورود بدین مجلس، خواندنِ این أشْهَد بُوَد:
ای رهبر آزاده!
آماده ایم آماده!
آياٰتِ العِظامٌ کَمَثَلِ الْرَهبَرِ النِظاٰمٌ * طالِبونَ و راٰغِبونَ به ساٰکٌّ و امْساٰکٌ * وَ گَریباٰنَهُم هَمْچُون خِشتَكَهُم چاٰکٌ * و تكونوا کونوا به سَمْتِ الأفلاکٌ *وَ زانْ پَس يَكونوا في هَر کونوا چاٰبُکً و چاٰلاٰکٌ * و كُن فَيَكونوا کلَّ الْخاٰکٌ .*
_______
اين خران، پاک از خِرَد بَری اند
مجلسِ خبرگان رهبری اند
بلبلان خامش اند و کُرّه خران
درگروهِ کُری به عرعری اند
در پی گنجِ زر چو مارانند
مصلحت جویِ جنگِ زرگری اند
در جهان طالبِ پرستوها
مُؤمنِ دینِ حوری و پری اند
بعد از عمری به کارِ غِلْمانی
با غلامان به فعلِ مهتری اند
بر شعارِ نه این وَر و آن وَر
سخت گیرند زانکه هر وَری اند
جاکشِ جایِ این پدرخوانده
بر پسر، آن امیدِ آخری اند
خبرگانی که خبره در نرخ ِ
قیمتِ خونِ نانِ بربری اند
بر سر خوانِ خان، که را خوانند؟
ته نشینان که فکرِ سَروَری اند
دُم تکان، پاچه لیس، عوعو کُن
در پی استخوان به دلبری اند
خبرگان، خبره اند در اسلام
عاشقِ گفتنِ دَری وَری اند
“پرده ی آخر” اینکه بی پرده
وقتِ خلوت به پشتِ دیگری اند!
طفل بودند و خبره شان کردند
عاشقِ این مرامِ رهبری اند!
——-
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(در باب انتخابات)
گودِ خوش رقصی و افاضات است
نام این سیرک، انتخابات است!
فضله ها ادعای فضل کنند
آنچه شد ارزشی، فضولات است!
لاف زن، کذب گوی، خالی باف
محفلِ کُرکُریِ الواط است!
چیست منظور از این مناظره ها؟
مجلسِ بحث یا مناجات است؟!
غرقِ بلغور کردن ِ عربی
عجمی ،در هوای خیرات است !
منطقِ قولِ وی شود قرآن
چونکه اهلِ دخیل و حاجات است!
تا که عهدِ برادری بندد
بهرِ ایمانِ خود به اثبات است!
مالَد آن خایه ی مبارک را
در پی دیدن کرامات است!
گرچه وی “جسم ناقصی دارد”
گرچه رنجور از “پروستات “ است
شد پدرخوانده ای که بی صیغه
شوهرِ مادرِ مقامات است !
امت ِ خوش خیال، سربازی ست
که بدین کیش، تا ابد مات است
هوکشان ، های های گریه کند
زین هیاهوی و جای هیهات است !
وی عزدار بر حسین و، علی
سور و سات اش از این خرافات است!
ذوالفقارش به ننگ و خون رنگین
باز هم سَمبلِ مساوات است!
این عدالت به شرط ِ چاقو بود
عدل و عقلی که در منافات است
دشنه ها تشنه اند و طالب خون
شهر در دستِ عده ای لات است
رای بی رای! لایقِ این قوم
تا ابد خواری و مکافات است
فارغ از هر مُجاز و غیرِمجاز
حکمِ اینان فقط مجازات است
گودِ خوش رقصی و افاضات است
نام این سیرک، انتخابات است!
فضله ها ادعای فضل کنند
آنچه شد ارزشی، فضولات است!
لاف زن، کذب گوی، خالی باف
محفلِ کُرکُریِ الواط است!
چیست منظور از این مناظره ها؟
مجلسِ بحث یا مناجات است؟!
غرقِ بلغور کردن ِ عربی
عجمی ،در هوای خیرات است !
منطقِ قولِ وی شود قرآن
چونکه اهلِ دخیل و حاجات است!
تا که عهدِ برادری بندد
بهرِ ایمانِ خود به اثبات است!
مالَد آن خایه ی مبارک را
در پی دیدن کرامات است!
گرچه وی “جسم ناقصی دارد”
گرچه رنجور از “پروستات “ است
شد پدرخوانده ای که بی صیغه
شوهرِ مادرِ مقامات است !
امت ِ خوش خیال، سربازی ست
که بدین کیش، تا ابد مات است
هوکشان ، های های گریه کند
زین هیاهوی و جای هیهات است !
وی عزدار بر حسین و، علی
سور و سات اش از این خرافات است!
ذوالفقارش به ننگ و خون رنگین
باز هم سَمبلِ مساوات است!
این عدالت به شرط ِ چاقو بود
عدل و عقلی که در منافات است
دشنه ها تشنه اند و طالب خون
شهر در دستِ عده ای لات است
رای بی رای! لایقِ این قوم
تا ابد خواری و مکافات است
فارغ از هر مُجاز و غیرِمجاز
حکمِ اینان فقط مجازات است
«تلخند ۵۲»
( در بابِ انتخابات)
۱
حکایت کنند که در حکومت ِ شیوخ ، مردم مُوظَّف به حفظِ شئونات بودند و مُكلَّف در عمل به طاعات و عبادات، مگر در دور انتخابات.
روسپیان را به صحنه می آوردند تا بی ترس از شحنه، خوشرقصی کنند؛ شياطینِ رجیم ، رحیم می شدند و حاكمانِ جاهل، عالِم؛ و دادخواهِ حقِ مظلوم، ظالم !
قاضیان، راضی به شنیدن استغاثهِ هر متقاضی.
فی الجمله، جملگی چون عروسکانِ نخی ،در دستِ ناقصِ صحنه گردانِ این بازی.
۲
وَ قُل لِلْمُؤمِناتٌ ،کَشْفُ الْحِجاٰبٌ مُجاٰزٌ و لاٰ مُجاٰزاٰتٌ *تَنْهاٰ فِی الدُّورِ الاِنْتِخاٰباٰتٌ *
لٰاإکراهَ فِي الدّین *
قَدْ تَبَیَّنَ الْمُشْتُ مِنَ الْپُشتْ *
۳
ای که هرگز گره نشد مُشتت
لااقل باش فکرِ انگشتت
گر به خون اش زنی هزار انگشت
می کُند روزگار در پُشتَت!
__________
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
( در بابِ انتخابات)
۱
حکایت کنند که در حکومت ِ شیوخ ، مردم مُوظَّف به حفظِ شئونات بودند و مُكلَّف در عمل به طاعات و عبادات، مگر در دور انتخابات.
روسپیان را به صحنه می آوردند تا بی ترس از شحنه، خوشرقصی کنند؛ شياطینِ رجیم ، رحیم می شدند و حاكمانِ جاهل، عالِم؛ و دادخواهِ حقِ مظلوم، ظالم !
قاضیان، راضی به شنیدن استغاثهِ هر متقاضی.
فی الجمله، جملگی چون عروسکانِ نخی ،در دستِ ناقصِ صحنه گردانِ این بازی.
۲
وَ قُل لِلْمُؤمِناتٌ ،کَشْفُ الْحِجاٰبٌ مُجاٰزٌ و لاٰ مُجاٰزاٰتٌ *تَنْهاٰ فِی الدُّورِ الاِنْتِخاٰباٰتٌ *
لٰاإکراهَ فِي الدّین *
قَدْ تَبَیَّنَ الْمُشْتُ مِنَ الْپُشتْ *
۳
ای که هرگز گره نشد مُشتت
لااقل باش فکرِ انگشتت
گر به خون اش زنی هزار انگشت
می کُند روزگار در پُشتَت!
__________
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«دادنامه»
(خان هفتم : مردم)
اجرا : فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد
@FereidounFarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
(خان هفتم : مردم)
اجرا : فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد
@FereidounFarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
«تلخند ۵۳»
(در باب حالاتِ پیری شیوخ)
___
شیخم و دائم دلم یادِ جوانی میکند
بلبلم، هر شب، هوای نغمه خوانی میکند
در پیِ کون و مکان، گاهی به آخور می رود
با خران هم آشتی و گل فشانی میکند
شهوتم تا میرود پای خری گیرد به دست
شیخکم اظهارِ شوق و دُم تکانی میکند!
جفتگیری با خرِ ماده کمی آسانتر است
نرّه خر، حینِ عمل، جفتک پرانی میکند !
پیرم و چون میّت،اما طفلِ بازیگوشِ من
با ویاگرا زنده است و زندگانی می کند
ما به داغِ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشمِ رهبر همچنان چشمک پرانی میکند
با همه نسیان، تو گویی کز پیِ آزارِ ما
خاطرم با خاطراتِ وی تبانی میکند!
یاد آن دلاک در حمام منصوری بخیر
آنکه دیدم ؛ رهبرم را آنچنانی می کند!
برّه ای که زیر دست ِگرگها پروار شد
با همان کون و کپل دارد شبانی میکند
نای ما خامش ولی این رهبر شیطان،هنوز
با همان شور و نوا، هی روضه خوانی میکند
گر زمین دودِ هوا گردد همانا این “ولی”
با همین نخوت که دارد حکمرانی میکند
طفل بود و دزدکی هی کارِ او را ساختند
آنچه ملّا می کند قطعا نهانی میکند
می رسد دوری به پایان و به عبرت، نسل بعد
دفترِ دوران ما هم بایگانی می کند
__
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(در باب حالاتِ پیری شیوخ)
___
شیخم و دائم دلم یادِ جوانی میکند
بلبلم، هر شب، هوای نغمه خوانی میکند
در پیِ کون و مکان، گاهی به آخور می رود
با خران هم آشتی و گل فشانی میکند
شهوتم تا میرود پای خری گیرد به دست
شیخکم اظهارِ شوق و دُم تکانی میکند!
جفتگیری با خرِ ماده کمی آسانتر است
نرّه خر، حینِ عمل، جفتک پرانی میکند !
پیرم و چون میّت،اما طفلِ بازیگوشِ من
با ویاگرا زنده است و زندگانی می کند
ما به داغِ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشمِ رهبر همچنان چشمک پرانی میکند
با همه نسیان، تو گویی کز پیِ آزارِ ما
خاطرم با خاطراتِ وی تبانی میکند!
یاد آن دلاک در حمام منصوری بخیر
آنکه دیدم ؛ رهبرم را آنچنانی می کند!
برّه ای که زیر دست ِگرگها پروار شد
با همان کون و کپل دارد شبانی میکند
نای ما خامش ولی این رهبر شیطان،هنوز
با همان شور و نوا، هی روضه خوانی میکند
گر زمین دودِ هوا گردد همانا این “ولی”
با همین نخوت که دارد حکمرانی میکند
طفل بود و دزدکی هی کارِ او را ساختند
آنچه ملّا می کند قطعا نهانی میکند
می رسد دوری به پایان و به عبرت، نسل بعد
دفترِ دوران ما هم بایگانی می کند
__
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«مقصود ِ پزشکیان!»
مرا عهدی ست با آقا که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ بیتش را چو جانِ خویشتن دارم
صَلاحِ دین و دولت را به دستِ رهبری بینم
فریبِ خلق را زین دلق، از آن بیوطن دارم
به دستور و صلاح وی ،چو حاصل شد صلاحیت
چه ترس از خُبثِ بدگویان میانِ انجمن دارم ؟
مرا در بیت، سَروی هست کاندر سایه ی لطفش
فراغ از حزبِ روحانی و یارانِ کهن دارم
به جز وی بر همه نشتر ، زنم چون مالک اشتر
من این نهج البلاغه،حفظ از خون وطن دارم
به کام حیدر ثانی، برینم بر سلیمانی
در این اوضاع بحرانی، افاضاتی خفن دارم
به لطف ذوالفقار و سایه ی اسلام در این خاک
برای ملّت ایران ،نویدِ یک کفن دارم!
کشم این امت خر را، به پای صَندُق ِ آرا
اگرچه در عمل هیچم ، تبَحُّر در سخن دارم
به زیرِ پرچمِ الله، با شیطان شدم همراه
که نقشِ ماه در این چاه، از آن چاه کن دارم
گَرَم این اپوزیسیون …، بُوَد دشمن، خوشا بر من!
به لطفِ تفرقه زآنان، چه یارانی که من دارم!
بترس از دژمنِ فرضی ! ندارم بیش از این عرضی
که من رازِ بقا ،زین دُژمنی با اهرمن دارم !
الا ای پیرِ فرزانه! مکن طردم از آن خانه
که من جز پای عهدِ تو ، سری پیمان شکن دارم!
مرا عهدی ست با آقا که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ بیتش را چو جانِ خویشتن دارم
صَلاحِ دین و دولت را به دستِ رهبری بینم
فریبِ خلق را زین دلق، از آن بیوطن دارم
به دستور و صلاح وی ،چو حاصل شد صلاحیت
چه ترس از خُبثِ بدگویان میانِ انجمن دارم ؟
مرا در بیت، سَروی هست کاندر سایه ی لطفش
فراغ از حزبِ روحانی و یارانِ کهن دارم
به جز وی بر همه نشتر ، زنم چون مالک اشتر
من این نهج البلاغه،حفظ از خون وطن دارم
به کام حیدر ثانی، برینم بر سلیمانی
در این اوضاع بحرانی، افاضاتی خفن دارم
به لطف ذوالفقار و سایه ی اسلام در این خاک
برای ملّت ایران ،نویدِ یک کفن دارم!
کشم این امت خر را، به پای صَندُق ِ آرا
اگرچه در عمل هیچم ، تبَحُّر در سخن دارم
به زیرِ پرچمِ الله، با شیطان شدم همراه
که نقشِ ماه در این چاه، از آن چاه کن دارم
گَرَم این اپوزیسیون …، بُوَد دشمن، خوشا بر من!
به لطفِ تفرقه زآنان، چه یارانی که من دارم!
بترس از دژمنِ فرضی ! ندارم بیش از این عرضی
که من رازِ بقا ،زین دُژمنی با اهرمن دارم !
الا ای پیرِ فرزانه! مکن طردم از آن خانه
که من جز پای عهدِ تو ، سری پیمان شکن دارم!
نه فکرِ من و تو ، نه به فکرِ دگران است
رهبر، پیِ مشروعیتِ خود نگران است!
هر رایِ من و توست به وی؛ هر چه که باشد…!
ارزان نفروشیم ،که این بار، گران است !
______
#رای_بی_رای #انگشت_در_خون #رفراندوم #نه_به_جمهوری_اسلامی
رهبر، پیِ مشروعیتِ خود نگران است!
هر رایِ من و توست به وی؛ هر چه که باشد…!
ارزان نفروشیم ،که این بار، گران است !
______
#رای_بی_رای #انگشت_در_خون #رفراندوم #نه_به_جمهوری_اسلامی
مطربی را گفتند طرب از که آموختی؟
گفت از مداحان اهل بیت !
شبی به نیت عزاداری به دسته ای رفتم و رسته ای را دیدم که چنان با آن ساز و دهل و صدای "اوپس اوپس" از خود بیخود شده بودند که دست می فشاندند و پای می کوبیدند. من نیز به آنان گرویدم و این حال، مرا خوش آمد و چون در آن اندیشه كردم،مطربی پیشه کردم.
گفتند گر تو را اندیشه ای بود، در مملکت فقیهان مداح می شدی که هم بی غضبِ شحنه گان به طرب بپردازی و هم به منصبی رسی که تو را غم نان و جان نباشد وگر جانِ کس گیری، جان به در بری و بر تو هیچ تاوان نباشد.
در محرّم گر پیِ کاباره ای
جز حسینیه نداری چاره ای !
دست افشان، پایکوبی می کند
با نوایی خوش در آن بدکاره ای
از عزای کربلا گوید، بلا!
آنچنان کز عیشِ خود پتیاره ای
دیسکویی غرقِ نشاط و جنب و جوش
گویی افتاده در آن خمپاره ای!
دسته های سینه زن هی می زنند
چشم چرخان در پی مهپاره ای
تا کند جلبِ توجه بیشتر
می زند بر سر یکی قدّاره ای
قیمه قیمه پشت خیمه عده ای
در هوای قیمه چون آواره ای
گوسپندان از دو سر قربانی اند
نیست بر نادان جز این کفّاره ای
گر تو در در سوگ حسین آنجا رَوی
واقعا بدبختی و بیچاره ای!
#گلستان_بعدی
گفت از مداحان اهل بیت !
شبی به نیت عزاداری به دسته ای رفتم و رسته ای را دیدم که چنان با آن ساز و دهل و صدای "اوپس اوپس" از خود بیخود شده بودند که دست می فشاندند و پای می کوبیدند. من نیز به آنان گرویدم و این حال، مرا خوش آمد و چون در آن اندیشه كردم،مطربی پیشه کردم.
گفتند گر تو را اندیشه ای بود، در مملکت فقیهان مداح می شدی که هم بی غضبِ شحنه گان به طرب بپردازی و هم به منصبی رسی که تو را غم نان و جان نباشد وگر جانِ کس گیری، جان به در بری و بر تو هیچ تاوان نباشد.
در محرّم گر پیِ کاباره ای
جز حسینیه نداری چاره ای !
دست افشان، پایکوبی می کند
با نوایی خوش در آن بدکاره ای
از عزای کربلا گوید، بلا!
آنچنان کز عیشِ خود پتیاره ای
دیسکویی غرقِ نشاط و جنب و جوش
گویی افتاده در آن خمپاره ای!
دسته های سینه زن هی می زنند
چشم چرخان در پی مهپاره ای
تا کند جلبِ توجه بیشتر
می زند بر سر یکی قدّاره ای
قیمه قیمه پشت خیمه عده ای
در هوای قیمه چون آواره ای
گوسپندان از دو سر قربانی اند
نیست بر نادان جز این کفّاره ای
گر تو در در سوگ حسین آنجا رَوی
واقعا بدبختی و بیچاره ای!
#گلستان_بعدی
(غزل ِ خداحافظیِ پدر 🖤)
انگار آسمان به درِ بسته خورده بود
ایمانِ بی چرای مرا، باد بُرده بود
این روزگار و روزشمار، این شباب را
عمری حساب کرده که با شب شمرده بود
من،کودکی که بی تو فقط گریه میکند
گرگی سیاه دیدم و جانم که خورده بود!
وقتی خدا به هیئتِ شیطان، ظهور کرد،
خورشید، پشتِ ابر در آن شب ، فسرده بود
کوهی که ریخت در خود و بر ریگِ دوره گرد
آن بارِ باشکوهِ گران را سپرده بود
آنَک زمین گشود دهانی به عمقِ گور
وانگه زمان به ساعت ِ مرگِ تو مرده بود
داغ ِ تو، روزِ دخترک ات را سیاه کرد
در آن غروب، پیرزنی سالخورده بود!
لبخند را پس از تو فراموش کرده ام
بُغضی شدم که راهِ نفس را فشرده بود
افتاده ام ز پای، قلمدوش کُن مرا!
تنها نشانِ اَمن بر آن دوش و گُرده بود
———---------------
در هفتمین سالروزِ ِ رفتنت
#پدر 🖤💔
انگار آسمان به درِ بسته خورده بود
ایمانِ بی چرای مرا، باد بُرده بود
این روزگار و روزشمار، این شباب را
عمری حساب کرده که با شب شمرده بود
من،کودکی که بی تو فقط گریه میکند
گرگی سیاه دیدم و جانم که خورده بود!
وقتی خدا به هیئتِ شیطان، ظهور کرد،
خورشید، پشتِ ابر در آن شب ، فسرده بود
کوهی که ریخت در خود و بر ریگِ دوره گرد
آن بارِ باشکوهِ گران را سپرده بود
آنَک زمین گشود دهانی به عمقِ گور
وانگه زمان به ساعت ِ مرگِ تو مرده بود
داغ ِ تو، روزِ دخترک ات را سیاه کرد
در آن غروب، پیرزنی سالخورده بود!
لبخند را پس از تو فراموش کرده ام
بُغضی شدم که راهِ نفس را فشرده بود
افتاده ام ز پای، قلمدوش کُن مرا!
تنها نشانِ اَمن بر آن دوش و گُرده بود
———---------------
در هفتمین سالروزِ ِ رفتنت
#پدر 🖤💔
«تلخند ۵۴»
(چارده معصوم پس از چارده قرن )
چارده قرن انقراض و ابتذال:
چارده معصوم با اهل و عیال!
ذوالفقاری بر سرِ شیران شدند
حاکمانِ ملت ایران شدند
رفته در جلدِ علی، سیدعلی
بلکه برتر از امام اولی
کاش ابن ملجمی پیدا شود
این طلسمِ بسته روزی وا شود!
غالبا طلاب، مانندِ حسن
طالبِ صلح اند و تنها فکرِ زن
نیست فرقی آنچنان در دیدشان
هر که باشد مرجعِ تقلید شان
گاه غِلمان، گاه حوری میشوند
گاه کتری، گاه قوری میشوند
در رساله، پیش و پس، حکمش یکی ست
چون که از آموزه های کودکی ست!
--------
دسته ی دیگر، حسینی میشوند
جنگجو، همچون خمینی می شوند
در پی قدرت از این سیلِ بلا
باغ ایران گشته دشت کربلا
بزم عاشوراست و عیش یزید
خان که سرمست است از خون شهید
شام ، سردارِسپیدی می شود
با حسینی که یزیدی می شود
دل در آرد از عزا او از قضا
ظهرِ عاشوراست و کلّی غذا!
هر که زیر پرچمِ الله بود
گَه علی، گاهی عبیدالله بود!
---------
هر که داخل شد، دخیلی بسته است
حضرت معصومه از قم خسته است
دلخور از این خاک در رؤیای خویش
در پی ویزای کانادای خویش
------
گویمت اما ز دشت کربلا
از رقیّه، دخترِ شرّ و بلا
کرده ساکت درد و داغ خویش را
چون عمل کرده دماغ خویش را
با پروتِز، کون خود برجسته کرد
حَرمَله اغوا شد و تا دسته کرد
با سکینه، هر دو، در طرح عفاف
هر شبی با یک سپاهی در زفاف
هر بسیجی چون علی اکبر شود
مسجدش پُر از علی اصغر شود
در عزایی که عروسی میشود
قاری اش استاد طوسی میشود
شمر اکنون گشته سردارِ حسین
در هوای خود، هوادارِ حسین
حُر، شنیدم، یک سحر اعدام شد
ماه، صیدِ جغدِ شومِ شام شد
رنگ و ننگ و جنگِ خون و قدرت است
هرکه سرسختی ندارد، راحت است
ای مریضی که طبیب ات گشته دین
چون شفا گیری ز زین العابدین!؟
امتی مثل ِعفیر، از دَم، الاغ
دلخوشِ پالانِ رنج و درد و داغ
خسته ایم از ذوالفقار مرتضا
عهدِ مأمون و ولیعهدش رضا
زد بر این فرهنگ، مُهرِ خاتمه
مِهرِ اولاد علی و فاطمه
تا وطن را غرق ویرانی کند
خون به قلب هر چه ایرانی کند
چارده قرن است جوید کام خویش
ملتی از یاد برده نام ِ خویش
مانده در چاهِ امام غایبش
چون نموده حفر، آن را نایبش
——---------
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(چارده معصوم پس از چارده قرن )
چارده قرن انقراض و ابتذال:
چارده معصوم با اهل و عیال!
ذوالفقاری بر سرِ شیران شدند
حاکمانِ ملت ایران شدند
رفته در جلدِ علی، سیدعلی
بلکه برتر از امام اولی
کاش ابن ملجمی پیدا شود
این طلسمِ بسته روزی وا شود!
غالبا طلاب، مانندِ حسن
طالبِ صلح اند و تنها فکرِ زن
نیست فرقی آنچنان در دیدشان
هر که باشد مرجعِ تقلید شان
گاه غِلمان، گاه حوری میشوند
گاه کتری، گاه قوری میشوند
در رساله، پیش و پس، حکمش یکی ست
چون که از آموزه های کودکی ست!
--------
دسته ی دیگر، حسینی میشوند
جنگجو، همچون خمینی می شوند
در پی قدرت از این سیلِ بلا
باغ ایران گشته دشت کربلا
بزم عاشوراست و عیش یزید
خان که سرمست است از خون شهید
شام ، سردارِسپیدی می شود
با حسینی که یزیدی می شود
دل در آرد از عزا او از قضا
ظهرِ عاشوراست و کلّی غذا!
هر که زیر پرچمِ الله بود
گَه علی، گاهی عبیدالله بود!
---------
هر که داخل شد، دخیلی بسته است
حضرت معصومه از قم خسته است
دلخور از این خاک در رؤیای خویش
در پی ویزای کانادای خویش
------
گویمت اما ز دشت کربلا
از رقیّه، دخترِ شرّ و بلا
کرده ساکت درد و داغ خویش را
چون عمل کرده دماغ خویش را
با پروتِز، کون خود برجسته کرد
حَرمَله اغوا شد و تا دسته کرد
با سکینه، هر دو، در طرح عفاف
هر شبی با یک سپاهی در زفاف
هر بسیجی چون علی اکبر شود
مسجدش پُر از علی اصغر شود
در عزایی که عروسی میشود
قاری اش استاد طوسی میشود
شمر اکنون گشته سردارِ حسین
در هوای خود، هوادارِ حسین
حُر، شنیدم، یک سحر اعدام شد
ماه، صیدِ جغدِ شومِ شام شد
رنگ و ننگ و جنگِ خون و قدرت است
هرکه سرسختی ندارد، راحت است
ای مریضی که طبیب ات گشته دین
چون شفا گیری ز زین العابدین!؟
امتی مثل ِعفیر، از دَم، الاغ
دلخوشِ پالانِ رنج و درد و داغ
خسته ایم از ذوالفقار مرتضا
عهدِ مأمون و ولیعهدش رضا
زد بر این فرهنگ، مُهرِ خاتمه
مِهرِ اولاد علی و فاطمه
تا وطن را غرق ویرانی کند
خون به قلب هر چه ایرانی کند
چارده قرن است جوید کام خویش
ملتی از یاد برده نام ِ خویش
مانده در چاهِ امام غایبش
چون نموده حفر، آن را نایبش
——---------
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
«غزل»
____
کشتی شکست و ریخت آن جوهر از دوات
شد غرقه در خودش، گرداب انحطاط!
از های و هوی موج، در هم شکسته شد
هر زورق تلاش، هر قایق نجات
اعدام شد امید در انتهای شب
خورشید کشته شد در سایه ی صلات
در جزر و مد شب، این ماه، شکل کیست؟
موجی به اوج رفت، بی پایه، بی ثبات
در راه چاره ای، بر تخته پاره ای
داغ دوباره ای در هیأت ِحیات!
آن اشکِ خون چکید ، خشکید روی برگ
شد “خون نویس ِ”مرگ، ماسیده بر برات
در جام شوکران، حل شد، مگر شود
شیرین به کام خویش، آن شاخه ی نبات!
وقتی قلم شکست در اضطرابِ دست
پیمان گسست و ریخت آن جوهر از دوات
_____
https://t.me/faribasafarinejad
____
کشتی شکست و ریخت آن جوهر از دوات
شد غرقه در خودش، گرداب انحطاط!
از های و هوی موج، در هم شکسته شد
هر زورق تلاش، هر قایق نجات
اعدام شد امید در انتهای شب
خورشید کشته شد در سایه ی صلات
در جزر و مد شب، این ماه، شکل کیست؟
موجی به اوج رفت، بی پایه، بی ثبات
در راه چاره ای، بر تخته پاره ای
داغ دوباره ای در هیأت ِحیات!
آن اشکِ خون چکید ، خشکید روی برگ
شد “خون نویس ِ”مرگ، ماسیده بر برات
در جام شوکران، حل شد، مگر شود
شیرین به کام خویش، آن شاخه ی نبات!
وقتی قلم شکست در اضطرابِ دست
پیمان گسست و ریخت آن جوهر از دوات
_____
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۵۵»
(زبانِ حالِ آخوند )
____
گاهی خودم را با خودم سرگرم و راضی میکنم
یا با یکی مثلِ خودم همجنس بازی میکنم
پِیجی زدم در اینْستا، فالُوِرانِ خویش را
با صیغه ی از راه دور، از دَم، مَجازی میکنم
گردم به هر خطی مماس، از نقطه چینی پر ز لاس
من تُف به گورِ رَسمِ هر خطِ موازی میکنم
چون میزبانم بر کسی که زیر میزی می دهد
یکباره بر می خیزم و مهمان نوازی میکنم
وقتی که سرگرمِ نماز و سجده ای طولانی اَست
با ذکرِ الله از عقب، او را نمازی میکنم
وقتی نمازش شد تمام، آید به شوقِ انتقام
بُرجِ خرابی را چنین من بازسازی میکنم!
تا خانه ی بختم شود، هر قدر هم سختم شود
با قیمتِ کون و کپَل، خود را جهازی میکنم
گه راست و گاهی کجم، در هر دو صورت، مخرجم
گر کامِ خود حاصل کند، من پاکبازی میکنم
با امتیازِ سیّدی، آقای قومِ لوط را
در گوشه ی گرمابه ای با سرفرازی میکنم
گاهی اگر بد میشوم، همچون محمد میشوم
در شوقِ کودک همسری، حالی حجازی میکنم
چون کوه در این دره ها، گُرگم به شوق برّه ها
در روزِ روشن با شبانی بچه بازی میکنم
چون جبرئیلم دیده چیز، آیه به آیه شد مجیز
چون بی هوا نازل شود، او را هوازی میکنم
وقتی که شیطان می رسد، می بیندَم بر کارِ وی
در گوش او خوابانده، زان پس، صحنه سازی میکنم
ختم کلام، این را بگویم: من به هنگام خطر
با آبروی هر کسی جز خویش، بازی میکنم!
______
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
(زبانِ حالِ آخوند )
____
گاهی خودم را با خودم سرگرم و راضی میکنم
یا با یکی مثلِ خودم همجنس بازی میکنم
پِیجی زدم در اینْستا، فالُوِرانِ خویش را
با صیغه ی از راه دور، از دَم، مَجازی میکنم
گردم به هر خطی مماس، از نقطه چینی پر ز لاس
من تُف به گورِ رَسمِ هر خطِ موازی میکنم
چون میزبانم بر کسی که زیر میزی می دهد
یکباره بر می خیزم و مهمان نوازی میکنم
وقتی که سرگرمِ نماز و سجده ای طولانی اَست
با ذکرِ الله از عقب، او را نمازی میکنم
وقتی نمازش شد تمام، آید به شوقِ انتقام
بُرجِ خرابی را چنین من بازسازی میکنم!
تا خانه ی بختم شود، هر قدر هم سختم شود
با قیمتِ کون و کپَل، خود را جهازی میکنم
گه راست و گاهی کجم، در هر دو صورت، مخرجم
گر کامِ خود حاصل کند، من پاکبازی میکنم
با امتیازِ سیّدی، آقای قومِ لوط را
در گوشه ی گرمابه ای با سرفرازی میکنم
گاهی اگر بد میشوم، همچون محمد میشوم
در شوقِ کودک همسری، حالی حجازی میکنم
چون کوه در این دره ها، گُرگم به شوق برّه ها
در روزِ روشن با شبانی بچه بازی میکنم
چون جبرئیلم دیده چیز، آیه به آیه شد مجیز
چون بی هوا نازل شود، او را هوازی میکنم
وقتی که شیطان می رسد، می بیندَم بر کارِ وی
در گوش او خوابانده، زان پس، صحنه سازی میکنم
ختم کلام، این را بگویم: من به هنگام خطر
با آبروی هر کسی جز خویش، بازی میکنم!
______
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوم مرداد، سالروز چشم فروبستن شاملو بر جهانی بود که اوباش و دیوانگان اداره و هدایتش میکنند. شعر، اگر تعهد نیافریند، به قول شاملو یک پول سیاه ارزش ندارد. مانیفست شاملو را بشنوید در بریده ی کوتاهی از سخنش در این باره