كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.3K subscribers
202 photos
113 videos
181 links
Download Telegram
«تلخند ۴۶»

شیخی بر سرِ منبر از سجایای امام اول شیعیان که وی را مولای متقیان خواندی ، سخن راندی.
فی الجمله می گفت چون تیری به پای حضرت اصابت کرد، نماز را که اقامت کرد از ساق مبارک در آوردند و نفهمید؛ و چون در وقت نماز، گدایی به محضرش رسید، انگشتر قیمتی اش از انگشت به در کشید و به او بخشید.

صاحبدلی (از شیخ) پرسید:
چون باشد که دردِ خروجِ تیر به وقتِ مناجات را نکشید، لکن دخولِ آن گدا به حال حاجات را دید و لابه هایش شنید!؟
شیخ، انگشتِ تحیّر به دندان گزید
و لاجرم گریبان وی درید و فرمود
آن که شک کند در امر ولایت، ریختن خونش بر زمین فرض است چون مفسد فی الارض است.

فی آدابِ الْشیعه اللهْ عَلیٌ و تنها نایِبَهُ وَلیٌ که فی الْهٰذِهِ اَلْزَمٰانْ معَ الْاَسَفْ سِیِّد علیٌ
هُوَ مفعولٌ و لٰکِن مَقْبولٌ بِیْنَ الْعِظٰامُ الْآیاتٌ وَ الْمَقاماتٌ وَ الْقٰاریاتٌ ٌ وَ الْقومِ الْبِیْضِهْ مٰالَهُ که هُمْ دَلیلِ پِرُوستٰاتٌ بِه سَبَبِ الْحاجاتٌ
—-
علی ای همای زحمت! تو چه آیتی اَحَد را
که به ما سوا فکندی همه سایه های بد را

دل اگر ریا شناسی، همه در رخِ علی بین!
به علی شناختم من بخدا قسم مَمَد را

بخدا که در دو عالم، اثر از بقا نمانَد
چو علی گرفته باشد سرِ چشمه ی خِرَد را

برو ای گدای مسکین! درِ خانه ی علی زن
که پیِ نگین نباشی چو خوری چَک و لگد را !

به جز از علی، که گوید به پسر که قاتلِ من
چو اسیرِ توست محکم بزنش به سر لحد را؟

بجز از علی، که آرد پسری ابوالعجایب
که به جنگ بُرده طفلان و زنانِ نابلد را؟

نه فتٰی توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
که به خاک ما کشانده ست قدومِ دیو و دد را
——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان»
____

دختر، جهیزیه نه، ولی رنگ و رو که داشت
گیریم آس و پاس، ولی آبرو که داشت!

زنجیر و سینه ریز و گلوبند...نه ولی
بغضی به وزنِ این همه را در گلو که داشت!

لبخند می زد از ته دل... نه، مگو که بود
حسِ غرورِ جشنِ شما را، مگو که داشت

در خانه ی مجللِ بخت احتیاج ...نه!
اما هوایی از خفقان، از هَووو که داشت!

او را به جرم هیچ، به جرمِ نداشتن
بی دستبند بُرد به دنبال، او که داشت!

دامادِ پیرتر ز پدر، این چه صیغه ای ست؟!
دختر پدر نداشت، ولی آرزو که داشت!

———

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاهرخ عزيز،
چقدر سر این آهنگ “میترسم” کلنجار رفتیم و در نهایت با تغییر نامش به “ناخدا “ منتشرش كرديم.
تو همیشه شجاع و نترس بودی و از اين را با منش و هنر و زندگی ت ثابت کردی
كه قیدِ دیده شدن در برنامه های تلويزيون های لس آنجلسی "همه چی آرومه" و کنسرت های شاد “بشکن و بالا بندازِ پولساز” را زدی و تنها دغدغه ت فقط آزادی وطن و روشنگری بود و تاوانش را هم با خانه نشینی و طرد شدن و شرایط سخت دادی.
با اینکه این آهنگ رو دوست داشتی،نمیخواستی فقط از ترس بگی و اصرار به تغییر این “میترسم” داشتی.
اما من میترسیدم!
هنوز هم میترسم.
از خرافات میترسم؛ از جهلی که ما مردم را به جان هم انداخته تا عده ای احمق بر ما حکومت کنند میترسم. از ‌کشته شدن و زندانی شدن جوانان مملکتمان به پای مردمی که فقط به فکر عافیت خودشان هستند میترسم.
از الله و محمد و دینش که می‌کشد و سر می بُرَد و اعدام میکند ولی همچنان پرستیده میشود و بخاطرش جان میدهند و جان میگیرند میترسم!
شاهرخ خوش صدا و مهربان،
بسیار میترسیدم که قبل از دیدن آزادی وطنت که تنها امید و آرزو و هدفت بود بروی و متاسفانه چنین شد.
در این غم سنگین تنها تسکینم اینه که دیگه درد نمیکشی!
🖤💔
در آرزوی والا، اما همیشه پستیم
هر دَم بُتی عَلَم شد ما خویش را شکستیم

ما راهیان فردا در جاده های‌ دیروز
سرمستِ جامِ پوچی از باده ی الستیم

هر روز با امیدی از ساقیِ جدیدی
با کوزه های خالی کز آن نخورده مستیم

غرقِ غرور و راضی ، از فخرِ دورِ ماضی
سرخوردگانِ سرخوش با این گذشته هستیم

یک روز بَرده ی شیخ، یک روز بنده ی شاه
لب تشنه بر سرابی دل بسته و گسستیم

از چاله چون در آمد، چیزی ندید جز چاه
چشمی که باز چون شد، نادیده باز بستیم

شوق‌ مُرید بودن در سایه ی مرادیم
مغلوبِ اعتقادیم از بس که بت پرستیم

این باغ، بی خبر بود، هر ساقه اش تبر بود
وقتی به جای بُت ها ما خویش را شکستیم


———


https://t.me/faribasafarinejad
« تلخند ۴۷»

کسی در به روی از جهان بسته بود
بُتی را به خدمت میان بسته بود

به تخمِ بُت اندر گلاویز شد
چو آونگ و از فخر لبریز شد

بپرسید از بُت، چطو بُت شدی؟!
بگفتا: همینطوری و بیخودی

ژنم خوب بود و پدر نامدار
بشد نطفه ام بسته با اقتدار

ز بَدوِ ورودم هزاران لقب
گرفتم همی چون قطار از عقب

چو بودم من از نسلِ فرمانروا
پرستیدنم شد به مردم روا

کنند افتخار از پرستیدنم
سر و دست افشان پی دیدنم

که در محضرم چاپلوسی کنند
به شوق و شعف دستبوسی کنند

رسیدم به این شأن بی حرص و جوش
نه با سعیِ علم و عمل یا به هوش

بپرسید عبد از بتِ خودپرست
به جز تو بُتِ دیگری نیز هست؟

بفرمود: آری خود بنده نیز
ببندم دخیل و بگویم مجیز

بَرَم سر به دیوار بَهرِ دعا
که شاید کنم حاجتِ خود روا

بتی اهل ایمان و خوش باورم
مسلمانم و عبدِ پیغمبرم

بتِ خاندانم امامِ رضاست
اگرچه ز نسلش دلم نارضاست

از این تخمه سر زد بتی بدسرشت
به صوتِ کریه و به سیمای زشت

چنان کرد بر مُلک و ملت جفا
که جویند از درگهِ من شفا

شده قسمت من درود و سپاس
ازین بدتر و بد، به لطف قیاس

به هر عضوِ من بسته امّت دخيل
به اميدِ خُرماست از اين نخيل

خدا گر بخواهد خدايی كنم
بر این مُلک فرمانروایی كنم

شود دردِ من بی دوایی علاج
از این قهرِ عمامه و مِهرِ تاج

به بت گفت آن بنده ی بینوا
به راهت روا باد هر ناروا!

از این خیل مُشرک در آرم دمار
کنم منکران تو را تار و مار

چه دارم که ریزم به پایت صنم!
فدای ره تو بابا و‌ ننه م

——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«دادنامه»
(خان پنجم: محمد حسینی_فرامرز)

اجرا: فریدون فرح اندوز
با طرحی از : رضا نجات
شاعر : فریبا صفری نژاد

#محمد_حسینی
#محمد_مهدی_کرمی
#دادنامه #شاهنامه
@fereidounfarahandouz
Forwarded from Hadigram
عاشقی بی دست و پا هستم

———————
میان عاشقان من عاشقی بی دست و پا هستم
بنابراین بطور کلی از دلبر جدا هستم

اگر از کوچه معشوقه من رد شود شخصی
من آنجا پشت دیواری بحال اختفا هستم

گهی مانند یک فرهاد هستم فکر یک شیرین
ولی از ترس یک خسرو به او بی اعتنا هستم

که عشق آسان نِمود اول؟ خدا او را نیامرزد!
بیا حافظ که من دنبال یک مشکل گشا هستم

نمی‌دانم اصول مخ-زنی را و سیاست را
قَر و قاطی، پریشان، ساده، یُخلا، بی ریا هستم

هرآنچه دلبر نازم ز من پرسیده، سه کردم
برای اینکه از قید زبانبازی رها هستم

ز من پرسید دلبر خوانده‌ای اشعار لامارتین
بگفتم من طرفدار الکساندِر دوما هستم

بگفتا شعر سهراب سپهری دوست می‌داری؟
بگفتم دوستدار شعر ایرج میرزا هستم

ز من پرسید دلبر می‌شناسی «چه گوارا» را؟
بگفتم من ز عشّاق شهید کربلا هستم

بگفتا کیست ورزشکار محبوبت در این دنیا؟
بگفتم عاشق یک گاو در اسپانیا هستم

به او گفتم که یک شب در هتل مهمان من باشد
قمیش آمد: فقط اهل تآتر و سینما هستم

بگفتا روز جمعه می‌روم پیک نیک، میآئی؟
بگفتم جمعه‌ها درگیر خانم بچه‌ها هستم

بگفتا پس تو همسر داری و فرزند هم بعله؟
بگفتم بعله اما یک کمی اهل صفا هستم

بگفتا خاک عالم بر سرت، لطفاً برو گمشو
بگفتم حیف من که اینهمه فکر شما هستم!
***
به شعر عاشقانه کرده‌ام رو آخر عمری
برای اینکه با وضع جهان ناآشنا هستم

منِ «پنجاه و هفتی» در جوانی بر خطا رفتم
و حالا سخت در وحشت ز تکرار خطا هستم

نه بودم بین چپ‌ها و نه بین راست‌ها بودم
ولی فرزند دردم، مستقلاً چپگرا هستم

و حالا با دمکراسی خردمندانه همراهم
وزان نابخردی‌های جوانانه جدا هستم

فوراگزامپل: به هرکس می‌دهم حق سخن گفتن
به همراه مبارزهای بی عور و ادا هستم

ز هر سو دوست می‌دارم صداهای مخالف را
اگرچه واقف از فرق صدائی با صدا هستم

نه نفی تاجزاده می‌کنم نه نفی شهزاده
طرفدار تز ضد رژیم هر دو تا هستم

براندازم، براندازم، براندازم، براندازم
گریزان از رژیم نکبت آل عبا هستم

دلم تنگ است و خلقم تنگ و جانم خسته، البته
همینطوری ولی زنده بَلا، مرده بَلا، هستم

وطن را و زبان فارسی را دوست می‌دارم
بله هم-میهنان در خدمتم، البته تا هستم!
---------------
هادی - لندن
نوروزتان پيروز!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«زنان زندانی»
با صدای : استاد فریدون فرح اندوز
شعر: فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از : رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«مأموران سرکوب»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«دختران دانش آموز»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
« معترضان آسیب دیده چشمی»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
« ضحاک»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«معترضان اعدام شده»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
هشتاد و پنج سال ز عمر شپش گذشت
زان شهوتی که شد سببِ آن کُنش گذشت

گفتا پدر به مادرِ وی: وا کن ای *خدیج!
هشتاد و پنج سال از آن واکنش گذشت

ای کاش خفته بود و به او نفس سرکش اش
می گفت بهتر است که از این کشش گذشت

می گفت تا ابد همه بدنام میشویم
باید ز خیرِ نطفه ی این ددمنش گذشت

ای کاش خانه خالی و جای طرب نبود
می شد ز کِشتِ تخمه ی این جایْ کش گذشت

بعد از کِش و مکِش که بر آن زوج چیره شد
هشتاد و پنج سال پر از کشمکش گذشت

آن طفل شد معظّم و حمامِ موطنش
گفتا ز شرحِ آنچه به خُردی بهِش گذشت:

ذکر مصیبتی که ز دلاک ها کشید
زانچه بر او ز سِفتیِ هر کیسه کِش گذشت

آن تن تنیده گشت و به شیطان سپرد روح
هشتاد و پنج سال به جنگ و تنش گذشت

هشتاد و پنج سال ز خون ارتزاق کرد
زالو صفت که زندگی اش با گزش گذشت

یارب روا مدار که گوییم سال بعد
زین عمرِ پُر مقاتله هشتاد و شش گذشت!
———

*خدیج:
مخفف خدیجه نام مادر علی خامنه ای

https://t.me/faribasafarinejad
«تقدیم به شیخ اجل»

در من نفسی زنده کن آن روح روان را
تا مرده شمارم نفحاتِ دگران را !

جان و تن و چشم و دل من در دل این دشت
یک گله نیاز است که گم کرده شبان را

یک دم بفکن پرده از آن روی زمینی
تا هیچ ببینم همه ی کون ومکان را

در هیبت شیراز و جهانی که در او هست
حق دارم اگر خوار کنم نصف جهان را!

من با توام از قرن کنون تا سده ی هفت
این قدرت عشق است که پیموده زمان را !

*در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته ست زبان را

زخمی که من از عشق تو دارم ازلی بود
زخمی که برد تا به ابد تاب و توان را

ور جای جراحت به دوا باز هم آید*
از جای جراحت نتوان برد نشان را!

❤️

*پ ن : بیتی از سعدی

https://t.me/faribasafarinejad
«اندر حکایت خایه مالان»

از برای لقمه نانی، خایه مالی می کنند
در عجب مانی کزین مالِش چه حالی می کنند!

قاریان و والیان این دسته ی پاکار را
دوست می دارند و دائم دستمالی میکنند

کون گشادی شد دلیلی که در این شغل شریف
با فروشِ خویشتن،خودْاِشتغالی میکنند

همرهِ بزم اند و تقسیم غنائم، غالبا
قالبِ خود را به وقتِ رزم خالی میکنند

چون کلاغان، قار قارِ خویش، چهچه دیده اند
شرحِ عالی از شبِ آشفته حالی میکنند

از وفور نعمت و از حالِ خوش دم میزنند
حرفهای مفت خرجِ بیتِ والی میکنند

از گل و بلبل، وَز اوضاعی که شد وفقِ مراد
گفته و تطهیرِ ننگ و خشکسالی میکنند

دَم زدن از دین و آن را صَرفِ دنیا کردن اش
کار‌ِ پر خیری که با شغلِ شغالی میکنند

اندر این راهِ عبث در حسرتِ مال و جلال
رهبرِ بی مایه یی را ذوالجلالی میکنند

چون رسد از خوانِ آن خان، استخوانی، دُم تکان
بنده می گردند و وی را حق تعالي میکنند

کوله باری که برای آخرت اندوختند
در همین دنيای دونِ خویش خالی میکنند

اینچنین انسان ز راهِ دین به شیطان میرسد
آنچه این خیلِ زبون و لاابالی میکنند