كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.3K subscribers
202 photos
113 videos
181 links
Download Telegram
«برای مهسا»

در شبِ عصیان، طلوعِ آفتابت را ببین
ننگِ ابرِ تیره را، مرگِ حجابت را ببین

ای گلِ پژمرده! شهری مست شد از بوی تو
انتشار ِعطر خوشبوی گلابت را ببین

وقتِ رفتن یک سوالِ تلخ در جانِ تو بود
ای چرای پر طپش! اکنون جوابت را ببین

پاسخِ چشمی که موی نازکی را سخت دید
پاسخ اندوه و درد و اضطرابت را ببین

در تمام کوچه ها و در تمام خانه ها
طرح لبخند صریح و بی نقابت را ببین

در شب کابوسمان آغاز رؤیایی شدی
خفته ی زیبا! بیا تعبیر خوابت را ببین

اسمهایی که کنار اسمِ تو حک می شوند
تا ابد در متن ِزیبای کتابت را ببین

جام آزادی به دست ماست در این شامِ سرخ
مست های بی خود از جامِ شرابت را ببین

قافله سالار عشق! ای مادر آزادگی!
کاروانِ دخترانِ در رکابت را ببین

یک کبوتر رفت و از یک بال، بازی زاده شد
بر فرازِ قله، پروازِ عقابت را ببین

نامِ مهسا معنی ِ زن - زندگی - آزادی است
پاسخ کوبنده ی عمری عذابت را ببین

ای که اسمت رمز ما شد در قیامی بی شکست
رهبر راه رهایی! انقلابت را ببین!
——

https://t.me/faribasafarinejad

#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سرود «ایران»

خواننده : مرتضی برجسته
شاعر :فریبا صفری نژاد

❤️🤍💚

# ایران #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۱»

فقیهی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا بیتِ خویش آباد کند؛
بی خبر از قول ناصحان که گفته اند:

آنکه کند خانه ی مردم خراب
خانه ی خود کرده بنا رویِ آب

تشنه ی خون را سرِ سیراب نیست
بادیه پیماست به شوقِ سراب

 
مافوقِ رعیت گویند که ولی فقیه است و مادون آدمیان، امت سفیه. و در قیاس، فقیهِ آدمکش بهْ زِ امتِ خامُش.

گاوان و خرانِ بارگیرند
امّت چو به عزم خود اسیرند
راضی به قضا و حکم قاضی
خفت بكِشند تا بمیرند

یک عده به فكرِ خودنمایی
در بندِ خود و پُزِ رهایی
فیگور مبارزه گرفته
با عکس ز پیروان گدایی

یک جمع پی وکالت خویش
بازیچه ی دستِ آلت خویش
با تفرقه و نفاق و نفرت
راویِ خود و حماقتِ خویش


یک عده سگانِ پاچه لیسند
از بس که گرسنه و حریصند
بر درگه و دُم تکان به شوقِ
ته مانده ی سفره ی رییسند


یک دسته به راهِ مشهد و قم
دلخوش به خرافه و توهّم
سرگرمِ دخیل یا دخول اند
بیچاره در این میانه مردم

▪️ با صخره و سنگ می ستیزد
موجی که اگر به پای خیزد
سِیلی ست که خوابِ خفتگان را
چون کاخ ستم به هم بریزد
___
گلستان بعدی
#گلستان_سعدی
«تلخند ۴۲»
(مباحثه ی مسلمان و کافر)

یکی لاییک و مسلمان نزاع میکردند
چنان که گریه گرفت از حدیث ایشانم !

بگفت مردِ مسلمان که فخر من این است
که عبدِ ختمِ رُسُل، آن رسولِ فتّانم

که راهِ رحمت و خیر است و هر چه خواهی کن
!
به اَشهدی که شود شرط و ثبتِ ایمانم

همیشه تابعِ الله ام و اوامرِ او
که داده است به اَعمالِ خوب، فرمانم

حلالِ من بشود مال و همسرِ کافر
اگر که جانِ وی از تن به جنگ بستانم

تو غارتش بینی، ما غنیمتش خوانیم
دلیلِ منطقی اش را ولی نمی دانم!

مزیّتِ دگرش حُسنِ چند همسری اَست
و هر چه صیغه که آن را شمار ..نتوانم

ز طفلِ ناشده بالغ گرفته تا زن پیر
حلال باشد و جایز به حدِ امکانم

به سبکِ شخصِ پیمبر پیِ زنان هستم
اگرچه گاه بَرَد نفْس سوی مردانم

لواط نیز در این دین مباح و مطلوب است
به وعده ای که بهشتش دهد ز غِلمانم

کدام دین بجز این اینچنین پُر از خیر است
که حس کنم منِ بنده بسانِ سلطانم؟

که عبدم و به سرایم حرمسرا دارم
که مورم و چو به تختم رَوَم سلیمانم؟

که با نماز و به عکسی ز حاکمان زمان
گرفته کاسبی و کار و بارِ دکانم؟

هزار شکر از این افتخارِ مادرزاد
که بی پدر چو مسیحم ولی مسلمانم

یتیم بودم از اول، شبیه معجزه بود
که زاد مادرِ بیوه به لطفِ یزدانم

گرفت شیخِ بزرگی به زیرِ بال و پَرَم
نمود سرداری اهل رزم و میدانم

هزار شکر که در کودکی مرا آموخت
به سانِ جدّم قاری به غار، قرآنم

مرا مگوی که چون تو جهنمی باشم!
مرا مگوی که روُی از بهشت گردانم!

بگفت کافرِ بی دین: چه میتوانم گفت
از آدمی؟ چو مخاطب شده ست حیوانم!
——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای روزمان سیه شده در روزگارتان…

اجرا : استاد فریدون فرح اندوز
شعر:فریبا صفری نژاد
@fereidounfarahandouz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خان دوم : خدانور_سیاوش
اجرا: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر : فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از :رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#خدانور_لجعی #دادنامه #سیستان_بلوچستان #جمعه_خونین_زاهدان #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
🖤❤️

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۳»
(اندر حکایت قاسم سلیمانی)

در سن بلوغ، بس که عرفانی شد،
رو کرد به قاریان و قرآنی شد

در شوقِ زمام گشت سرباز امام
راحل شد امام و وضع بحرانی شد

چون دید مُخَنثی سرِ کار آمد
دلباخته ی یارِ خراسانی شد

دیدند که ساندیس خوری قهار است
پس مستحقِ کلوچه و رانی شد

یک شب که به بیت رفت با سیّدعلی
مشغول به بند و بستِ پنهانی شد

با تحفه ی کرمان به برِ آقا رفت
تا صبح فضای بیت نورانی شد

گویی که دو همزاد به هم پیوستند
ابلیس دچار ضعف و حیرانی شد!

چون بر سرِ دار بُرد سر از پسِ سر
تبدیل به سردار سلیمانی شد

چون سیر نشد ز کشتنِ ایرانی
قصّابِ بسی سوری و افغانی شد

با داعش و طالبان بشد هم پیمان
در منطقه گرمِ آتش افشانی شد

غربی که خودش عَلَم نمود اینان را
چون دید که وی اُسامه ی ثانی شد،

این موش چو قد کشید ،دُم در آورد
آنقدر که غرق ِ گربه رقصانی شد،

با موشکِ نقطه زن به جانش افتاد
آنگونه که لاشه اش چراغانی شد

وان نام که سردار سلیمانی بود
کتلت شد و شام ِناب ایرانی شد

قاسم که به گور بُرد عمری همه را
دیدی که چسان به گور، زندانی شد!؟

این قصه ولی ادامه دارد زیرا
این مرده نمادِ رهبرِ جانی شد

هر کس که به مدحِ حاج کتلت پرداخت
منصوب به صد سِمَت به آسانی شد

آن لاشه برای کرکسان شد فرصت
وین زَرق، فزون ز داغ پیشانی شد

یک عمر، تنِ لشی ،کنون تندیسی
اسباب شکست و ننگ و ویرانی شد
——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
الله به نامِ اصلی اش عزراییل
افتاده به جان غزه و اسراییل

اسلامِ همیشه زنده با خونریزی
با نفرت و نکبت و هراس انگیزی

در صدر به ظلم و شهوت ِکشتنِ غیر
دینی که نیامده ست با نیّتِ خیر

دینی که پیِ قدرت و غارت آمد
فكرِ نجسی که با طهارت آمد

الله که یهوه بود نامِ دگرش
خوش داشت که شر شود به جانِ بشرش

گفتند که دین راه نجات است، نبود
گفتند که مایه ی حیات است، نبود

شد اصل نفاق و کینه بر روی زمین
مرگ است سزای باورِ غیر ، همین!


بیتی که ز جهلتان مقدّس شده است
ویران بادا چنین که محبس شده است!

چون دلخوشِ سرزمین موعود شدید
“نابوده به کام خویش نابود شدید


ای قوم ستم که تشنه ی پیکارید!
دست از سر مردمِ زمین بردارید!


https://t.me/faribasafarinejad
هر لحظه برگی از دَمِ پاییز می‌افتد
گلدان سرخی از لبِ یک میز می افتد

یک زن برای زندگی یک عمر می میرد
مردی که صبرش می شود لبریز می افتد

هر شاخه ای که روُ بسوی نور راهی شد
محکومِ اوجِ خود به تیغی تیز می افتد


با ذوالفقاری که به جهل و خون مقدس شد
سرهای مستِ عاشقان یکریز می افتد


هر جا‌ که گنجی بود، ماری بر سرش خوابید
آفت به جان ِ خاکِ حاصلخیز می افتد


در این خرابه جغدِ شومآواز می مانَد
مرغی که بانگی می زند برخيز! می افتد

______

#داریوش_مهرجویی 🖤

https://t.me/faribasafarinejad
مرگِ مغزی چارده قرن است ما را کشته است
جهل، زهری شد که عقلِ بینوا ‌را کشته است


های و هویِ این هیاهو، عشق را خاموش کرد
این مرض مُسری شد، این آفت شفا را کشته است


پیش از آن شاید خودی بود و خدایی در خفا
سایه ی الله حتی آن خدا را کشته است


دین شد اسبابِ ریا و پُست و مال و منفعت
از اساس این زُهد، آن شور و صفا را کشته است


در هوای آخرت دنیای ما نابود شد
بس که تهدیدِ فنا، شوقِ بقا را کشته است


با یقینی کور شک را آفت ِ دین خوانده اند
دینِ بی رحمی که هر چون و چرا را کشته است


آنکه در زن هیچ جز امیال حیوانی ندید
چند زن را در دلِ تاریخ آیا کشته است؟!


مرگِ مغزی آرمیتا یا که مهسا را نکشت
مغزِ بیمارِ شما این غنچه ها را کشته است!


————-
#آرمیتا_گراوند
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
🖤💔
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۴»

ماه فرو مانَد از جمالِ محمد
سرو نباشد به اعتدالِ محمد

گشت "شوگِر مامی" اش خديجه و بگذشت
زآسمان جلال و جاه و مالِ محمد

نشرِ کتاب و تفکراتِ نبی را
کرد تَقبُّل شبی عیالِ محمد

مالِ فراوان به پای شویِ جوان ریخت
تا که شود صَرفِ اشتغالِ محمد

خرجِ سخنرانی و نگارش و تبلیغ
خرجِ نگهداری از بلالِ محمد!

تا که کُنَد ریشه در تمامی دنیا
تخمهای رُسته از نهالِ محمد

چون که سری شد میان سایر سرها
همسرِ وی گشت ضدّ ِحالِ محمد

پیرزنی سدّ ِ وصلِ دخترکان بود
بالِ قدیم و کنون وَبالِ محمد

بختِ نبی یار بود و یارِ کهن مُرد
گشت زین وفات، خوش بحالِ محمد

تا که زَنَد مرهمی بر آن دلِ مجروح
گفت خدا: هر چه زن حلالِ محمد!

آیه پس ِ آیه کرد نازل و فرمود:
وصلِ من است ای زنان! وصالِ
محمد

خرده مگیرید از این تَعدُدِ زوجات
یا ز همسرانِ خردسالِ محمد

رفت سراغِ عروسِ خویش به امرم
ایده ی من بود و ایده آلِ محمد

بود خلاصه به زن گرفتن و عشرت
آنچه که خواندیم از خصالِ محمد

سعدی! اگر عاشقی کنی همه ی عمر
نیست چو یک لحظه عشق و حالِ محمد


———
"گلستان بعدی"
#گلستان_سعدی

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«امام ناپیدا»
با صدای: یارا
ترانه:فریبا صفری نژاد
#امام_ناپیدا #امام_زمان #منجی
#خرافات
«خوشآمد به توماج»
هادی خرسندی

-------------------
بیا جان توماج، خوش آمدی
صفابخش و اندوه-کش آمدی
.
چه خوش آمدستی تبسّم به لب
که شد جشن ملّی ما شنبه شب
.
بیا که دل ملّتی تنگ بود
روان اشک غم از دل سنگ بود
.
بیا بار دیگر بشو نغمه-گر
بخوان بهر ما مثل مرغ سحر
.
بیا و دوباره به خنیاگری
به مردم بده درس خودباوری
.
بیفروز بر طرف ایوان چراغ
بده باز از روشنائی سراغ
.
بیا بهر این مردمان غمین
بخوان شعر تازه، رَپ پر طنین
.
بیا بهر این ملت غمزده
بخوان شعر از دل برون آمده
.
بیا بهر این ملت داغدار
بگو زانچه دیدی درین کارزار
.
بیا از شکنجه بگو با غرور
که دیدی و از خود نکردی عبور
.
ترا ذلّت و ترس همخانه نیست
سر «نرمش قهرمانانه» نیست
.
بیا نقل کن درد و اندوه را
بلرزان ز رَپ خواندنت کوه را
.
بگو با وطن دولت دین چه کرد
بگو با تو عظمای پر کین چه کرد
.
بیا درس آزادگی و فَتا
بده بر جوانان مشتاق ما
.
حماسه بیاموزشان در کلاس
که پیکار کردن ندارد هراس . . . .

***
و اما اگر ای همیشه عزیز
به روی تو بستند راه ستیز
.
خموشی اگر بر تو تحمیل شد
کلاس تو بالفرض تعطیل شد!
.
چه غم زانکه پژواک آواز تو؛
طنین صدای برانداز تو؛
.
به هر سوی این ملک باشد روان
نشسته ست بر جان نسل جوان
.
به هر یک سرودی که تو ساختی
به ظلمتکده پرتو انداختی
.
هرانکس چو تو روشن اندیش بود
خوشا او که از دیگران پیش بود
.
کلام تو شهبال پرواز توست
هزاران پرنده در آواز توست
.
صدای تو جوشیدن خون توست
به فوج تباهی شبیخون توست
.
تو فرمانده جبهه غیرتی
تو سردار بی باک حمّیتی
.
کلام تو اخطار هشیار باش
خروش تو شیپور بیدار باش
.
صدای تو پیوند دلهای ماست
توانبخش امروز و فردای ماست
.
که ما عضو هر جمع و هر دسته ایم
همه با تو همفکر و همبسته ایم
.
«کلاف نواهای از هم جدا»
«پی آفرین تو شد یکصدا»*
.
تهمتن جوانا مبادا غمت
گرامی ست بر چشم ما مقدمت
.
چه کردی سکوت و چه خواندی سرود
توئی آنکه بودی و برتر ز بود
.
وگر فرصت ات شد برآری خروش
بگو آخرین نرخ سوراخ ِ موش! **
-------------------------
*بیت از سیاوش کسرائی در منظومه ای برای غلامرضا تختی.
** اشاره به رَپ به یاد ماندنی «سوراخ موش» از توماج صالحی.
هادی - لندن - ۲۹ آبان - ۲۰ نوامبر

https://t.me/HadigramHadigram
«تلخند۴۵»

هر كه با شيخان بنشيند، اگر نيز رذیلت ايشان در او اثر نكند، به طريقتِ ايشان متهم شود.
وگر به حوزه رَوَد برای گزاردن صلات، منسوب شود به گذاشتن و  لواط.
اگر به مجمعی رَوَد به سبب مساعدت، منسوب شود به مجامعت.
اگر به فرنگ رَوَد جهت يافتنِ كارِ پُرمُزدی، منسوب شود به اختلاس و
دزدی.

  ۱
هر که با شیخ ها شود دمخور
میشود بی شعور و آدمخور


۲
رقم بر خود به مفعولی کشیدی
که شیخان را به صحبت برگزیدی


۳
اَلَّذینَ هُم حَشْرٌ مَعَ الْشُیوخُ مَثَلَهُم کونوا باجِناقٌ کَمَثَلُ فقیهٌ چُلاقٌ که کانَهُ عِیْنَهو اُجاقٌ و یَذْهَبُ فیها خالِدونَ حَتّٰی چُماقٌ

۴
طلب كردم ز دامادی يكي پند
مرا فرمود: با مُلّاٰ مپيوند!
 
ولی با دخترِ وی گر شوی جفت
به دست آری به سرعت ثروتی مفت

——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۶»

شیخی بر سرِ منبر از سجایای امام اول شیعیان که وی را مولای متقیان خواندی ، سخن راندی.
فی الجمله می گفت چون تیری به پای حضرت اصابت کرد، نماز را که اقامت کرد از ساق مبارک در آوردند و نفهمید؛ و چون در وقت نماز، گدایی به محضرش رسید، انگشتر قیمتی اش از انگشت به در کشید و به او بخشید.

صاحبدلی (از شیخ) پرسید:
چون باشد که دردِ خروجِ تیر به وقتِ مناجات را نکشید، لکن دخولِ آن گدا به حال حاجات را دید و لابه هایش شنید!؟
شیخ، انگشتِ تحیّر به دندان گزید
و لاجرم گریبان وی درید و فرمود
آن که شک کند در امر ولایت، ریختن خونش بر زمین فرض است چون مفسد فی الارض است.

فی آدابِ الْشیعه اللهْ عَلیٌ و تنها نایِبَهُ وَلیٌ که فی الْهٰذِهِ اَلْزَمٰانْ معَ الْاَسَفْ سِیِّد علیٌ
هُوَ مفعولٌ و لٰکِن مَقْبولٌ بِیْنَ الْعِظٰامُ الْآیاتٌ وَ الْمَقاماتٌ وَ الْقٰاریاتٌ ٌ وَ الْقومِ الْبِیْضِهْ مٰالَهُ که هُمْ دَلیلِ پِرُوستٰاتٌ بِه سَبَبِ الْحاجاتٌ
—-
علی ای همای زحمت! تو چه آیتی اَحَد را
که به ما سوا فکندی همه سایه های بد را

دل اگر ریا شناسی، همه در رخِ علی بین!
به علی شناختم من بخدا قسم مَمَد را

بخدا که در دو عالم، اثر از بقا نمانَد
چو علی گرفته باشد سرِ چشمه ی خِرَد را

برو ای گدای مسکین! درِ خانه ی علی زن
که پیِ نگین نباشی چو خوری چَک و لگد را !

به جز از علی، که گوید به پسر که قاتلِ من
چو اسیرِ توست محکم بزنش به سر لحد را؟

بجز از علی، که آرد پسری ابوالعجایب
که به جنگ بُرده طفلان و زنانِ نابلد را؟

نه فتٰی توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
که به خاک ما کشانده ست قدومِ دیو و دد را
——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان»
____

دختر، جهیزیه نه، ولی رنگ و رو که داشت
گیریم آس و پاس، ولی آبرو که داشت!

زنجیر و سینه ریز و گلوبند...نه ولی
بغضی به وزنِ این همه را در گلو که داشت!

لبخند می زد از ته دل... نه، مگو که بود
حسِ غرورِ جشنِ شما را، مگو که داشت

در خانه ی مجللِ بخت احتیاج ...نه!
اما هوایی از خفقان، از هَووو که داشت!

او را به جرم هیچ، به جرمِ نداشتن
بی دستبند بُرد به دنبال، او که داشت!

دامادِ پیرتر ز پدر، این چه صیغه ای ست؟!
دختر پدر نداشت، ولی آرزو که داشت!

———

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاهرخ عزيز،
چقدر سر این آهنگ “میترسم” کلنجار رفتیم و در نهایت با تغییر نامش به “ناخدا “ منتشرش كرديم.
تو همیشه شجاع و نترس بودی و از اين را با منش و هنر و زندگی ت ثابت کردی
كه قیدِ دیده شدن در برنامه های تلويزيون های لس آنجلسی "همه چی آرومه" و کنسرت های شاد “بشکن و بالا بندازِ پولساز” را زدی و تنها دغدغه ت فقط آزادی وطن و روشنگری بود و تاوانش را هم با خانه نشینی و طرد شدن و شرایط سخت دادی.
با اینکه این آهنگ رو دوست داشتی،نمیخواستی فقط از ترس بگی و اصرار به تغییر این “میترسم” داشتی.
اما من میترسیدم!
هنوز هم میترسم.
از خرافات میترسم؛ از جهلی که ما مردم را به جان هم انداخته تا عده ای احمق بر ما حکومت کنند میترسم. از ‌کشته شدن و زندانی شدن جوانان مملکتمان به پای مردمی که فقط به فکر عافیت خودشان هستند میترسم.
از الله و محمد و دینش که می‌کشد و سر می بُرَد و اعدام میکند ولی همچنان پرستیده میشود و بخاطرش جان میدهند و جان میگیرند میترسم!
شاهرخ خوش صدا و مهربان،
بسیار میترسیدم که قبل از دیدن آزادی وطنت که تنها امید و آرزو و هدفت بود بروی و متاسفانه چنین شد.
در این غم سنگین تنها تسکینم اینه که دیگه درد نمیکشی!
🖤💔
در آرزوی والا، اما همیشه پستیم
هر دَم بُتی عَلَم شد ما خویش را شکستیم

ما راهیان فردا در جاده های‌ دیروز
سرمستِ جامِ پوچی از باده ی الستیم

هر روز با امیدی از ساقیِ جدیدی
با کوزه های خالی کز آن نخورده مستیم

غرقِ غرور و راضی ، از فخرِ دورِ ماضی
سرخوردگانِ سرخوش با این گذشته هستیم

یک روز بَرده ی شیخ، یک روز بنده ی شاه
لب تشنه بر سرابی دل بسته و گسستیم

از چاله چون در آمد، چیزی ندید جز چاه
چشمی که باز چون شد، نادیده باز بستیم

شوق‌ مُرید بودن در سایه ی مرادیم
مغلوبِ اعتقادیم از بس که بت پرستیم

این باغ، بی خبر بود، هر ساقه اش تبر بود
وقتی به جای بُت ها ما خویش را شکستیم


———


https://t.me/faribasafarinejad