Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یادگاری از یلدا - ننه سرما
فرهنگسرای عرفانی۱۷۰؛ دکتر سروش : قدرت روحانیان از بهر ما خیری نداشت
و اینک تمامی ابیاتی که در شب یلدا نازل شده بود و پیش از این بخشی از آن را آورده بودیم.
بخش اول – خواب
دوش رفتم مخفیانه جانب مُلک وطن
دیدم آنجا بِهتر از اینجاست بالا غیرتاً!
رانت خواران روسیاه و مفسدان بالای دار
اختلاس از بیش و کم گردیده یکسر ریشه کن
خائنان در کنج غم، خدمتگزاران محترم
مردمان در ناز و نعمت، خنده بر لب مرد و زن
صحن دانشگاه پر بود از جوانان دلیر
صحن ورزشگاه پر از دختران سیمتن
جانب بازار رفتم از پی داد و ستد
کم فروشی و گرانی من ندیدم مطلقاً!
اعتیاد از مملکت گردیده یکسر ناپدید
مردمان چابک سوار و قهرمان و مشت زن
گرچه میگفتند محصوران فزونند از هزار
من ندیدم هیچ محصوری بغیر از آن سه تن
گوئیا در دورهٔ دیرینتر از توفان نوح
داشت جمهوری رئیسی گنده لات و بد دهن
شاهدان گفتند این باشد دروغی شاخدار
بود او چون شاهدان شیرین دهن سیمین ذقن
آب و نان و نفت و گاز و هیزم و بنزین و سوخت
جملگی ارزانتر از ریگ بیابان در یمن
حوزهٔ علمیه را هم درنوردیدم به شوق
از فقیهان بانگ روشنفکری آمد در عَلَن
گوهر دین از عرَض ها پاک و پالایش شده
قبض و بسط افتاده اندر فقه و آداب و سُنَن
پارسایان، هادیانِ خلق بی حرص و طمع
ارتزاق از راه دین گردیده منسوخ و کهن
هر کجا رفتم به پای منبر روحانیان
حرف حق دیدم، ندیدم قصّهٔ خر در چمن!
نه خرافه، نه گزافه، نه حکایات سخیف
واعظان بر صدر منبر همچو شمع انجمن
جمکران خالی شده یکسر ز جمع بیکران
زائران رو در مساجد، پشت کرده بر وثن
عالمی من را به نرمی نهی از منکر نمود
چون ندیدم منکری گفتم که سمعاً طاعتاً!
شرعتان بادا نگهبان ای نگهبانان شرع
گرچه از رندان نگهبانی نیاید ظاهراً!
چون به مطبوعات کشور آخر افتادم گذار
مزرع سبز فلک دیدم پر از سرو و سمن
غرق حیرت گشتم از بس دیدم اخبار درست
غرق بهجت گشتم از بس خواندم اقوال حسن!
نه دروغ و افترا، نه شنعت و بیحرمتی
نه خس و خاشاک و تیغ و خنجر و لای و لجن
همچو بارانی که بارد پاک از بالا به خاک
بارد اخبار حقایق پاک بر خاک وطن
بانگ و رنگ آن صدا سیما چو ساطع میشود
نه روان میماند اندر تن، نه جان اندر بدن
روح در پرواز آید چون ببنید آن جمال
پای از رفتار ماند چون نیوشد آن سخن
عندلیباناند و طاووسان روان در باغ حُسن
نه کلاغ و کژدم و بوزینه و زاغ و زغن
دوستان گویند کانجا بیت علم و حکمت است
دشمنان خوانندش از روی حسد بیت الحزن!
چونکه دیدم حال مردم را چنین نیکو و خوش
سجدهها بردم به درگاه خدای ذوالمنن
گفتم ای دادار خلّاق ودود مقتدر
رحم کن بر مردم ما وضعشان برهم مزن
در کجا باشد چنین بازار و نظم و اقتصاد
بیربا، بیاختلاس و بیگرانی، بیثمن؟
در کجا باشد حقوق خلق چندین محترم؟
زندگانی کی بود این گونه بی رنج و محن؟
حوزهٔ علمیّه، مطبوعات و دانشگاه ما
خود تو دانی نیست مثلش در زمین و در زمن!
عالمانی باصفا و باوفا و بیریا
حاکمانی بیگزند و بیفساد و بیفتن
کشوری پرآب و سبزه، رشک فردوس برین
شهرتهران با هوایی روح پرور چون عدن
آن قدر اکسیژن خالص فرو بردم به حلق
کز فراوانی در افتادم به حال سوختن
بنگر آن دارالقضا بیرشوت و بیاختلاس
بر سرش قاضی القضاتی همچو شاخ کرگدن
رو به مجلس تا ببینی مجمع افرشتگان
اندر آتش بهر مردم چون خلیل بت شکن
کشتی کابینه را بنگر که چون خوش میبرد
بر سر آب سیاست ناخدایی چون حسن!
کافران بر ما مسلمانان حسدها میبرند
چشمشان را کور گردان ریشههاشان را بکَن!
من چه گویم هر چه دیدم خوب و عالی بود و پاک
مردمان بودند از اوضاع راضی کاملاً!
کس نمیرنجید اگر پیراهنی پر وصله داشت
کس نمیگنجید از خوشحالی اندر پیرهن
از وطن چون بازگشتم سوی غربتگاه خویش
ماجرا را برنوشتم مو به مو چون اهل فن!
چون فقیری کو درافتد ناگهان پایش به گنج
در میان بنهادم آن را با رفیقی مؤتمن!
خواند و خندید و سر اندر گوش من بنهاد و گفت
خواب دیدی خیر باشد ای عزیز جان من
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8817
https://youtu.be/ce4w3rA4PGA
و اینک تمامی ابیاتی که در شب یلدا نازل شده بود و پیش از این بخشی از آن را آورده بودیم.
بخش اول – خواب
دوش رفتم مخفیانه جانب مُلک وطن
دیدم آنجا بِهتر از اینجاست بالا غیرتاً!
رانت خواران روسیاه و مفسدان بالای دار
اختلاس از بیش و کم گردیده یکسر ریشه کن
خائنان در کنج غم، خدمتگزاران محترم
مردمان در ناز و نعمت، خنده بر لب مرد و زن
صحن دانشگاه پر بود از جوانان دلیر
صحن ورزشگاه پر از دختران سیمتن
جانب بازار رفتم از پی داد و ستد
کم فروشی و گرانی من ندیدم مطلقاً!
اعتیاد از مملکت گردیده یکسر ناپدید
مردمان چابک سوار و قهرمان و مشت زن
گرچه میگفتند محصوران فزونند از هزار
من ندیدم هیچ محصوری بغیر از آن سه تن
گوئیا در دورهٔ دیرینتر از توفان نوح
داشت جمهوری رئیسی گنده لات و بد دهن
شاهدان گفتند این باشد دروغی شاخدار
بود او چون شاهدان شیرین دهن سیمین ذقن
آب و نان و نفت و گاز و هیزم و بنزین و سوخت
جملگی ارزانتر از ریگ بیابان در یمن
حوزهٔ علمیه را هم درنوردیدم به شوق
از فقیهان بانگ روشنفکری آمد در عَلَن
گوهر دین از عرَض ها پاک و پالایش شده
قبض و بسط افتاده اندر فقه و آداب و سُنَن
پارسایان، هادیانِ خلق بی حرص و طمع
ارتزاق از راه دین گردیده منسوخ و کهن
هر کجا رفتم به پای منبر روحانیان
حرف حق دیدم، ندیدم قصّهٔ خر در چمن!
نه خرافه، نه گزافه، نه حکایات سخیف
واعظان بر صدر منبر همچو شمع انجمن
جمکران خالی شده یکسر ز جمع بیکران
زائران رو در مساجد، پشت کرده بر وثن
عالمی من را به نرمی نهی از منکر نمود
چون ندیدم منکری گفتم که سمعاً طاعتاً!
شرعتان بادا نگهبان ای نگهبانان شرع
گرچه از رندان نگهبانی نیاید ظاهراً!
چون به مطبوعات کشور آخر افتادم گذار
مزرع سبز فلک دیدم پر از سرو و سمن
غرق حیرت گشتم از بس دیدم اخبار درست
غرق بهجت گشتم از بس خواندم اقوال حسن!
نه دروغ و افترا، نه شنعت و بیحرمتی
نه خس و خاشاک و تیغ و خنجر و لای و لجن
همچو بارانی که بارد پاک از بالا به خاک
بارد اخبار حقایق پاک بر خاک وطن
بانگ و رنگ آن صدا سیما چو ساطع میشود
نه روان میماند اندر تن، نه جان اندر بدن
روح در پرواز آید چون ببنید آن جمال
پای از رفتار ماند چون نیوشد آن سخن
عندلیباناند و طاووسان روان در باغ حُسن
نه کلاغ و کژدم و بوزینه و زاغ و زغن
دوستان گویند کانجا بیت علم و حکمت است
دشمنان خوانندش از روی حسد بیت الحزن!
چونکه دیدم حال مردم را چنین نیکو و خوش
سجدهها بردم به درگاه خدای ذوالمنن
گفتم ای دادار خلّاق ودود مقتدر
رحم کن بر مردم ما وضعشان برهم مزن
در کجا باشد چنین بازار و نظم و اقتصاد
بیربا، بیاختلاس و بیگرانی، بیثمن؟
در کجا باشد حقوق خلق چندین محترم؟
زندگانی کی بود این گونه بی رنج و محن؟
حوزهٔ علمیّه، مطبوعات و دانشگاه ما
خود تو دانی نیست مثلش در زمین و در زمن!
عالمانی باصفا و باوفا و بیریا
حاکمانی بیگزند و بیفساد و بیفتن
کشوری پرآب و سبزه، رشک فردوس برین
شهرتهران با هوایی روح پرور چون عدن
آن قدر اکسیژن خالص فرو بردم به حلق
کز فراوانی در افتادم به حال سوختن
بنگر آن دارالقضا بیرشوت و بیاختلاس
بر سرش قاضی القضاتی همچو شاخ کرگدن
رو به مجلس تا ببینی مجمع افرشتگان
اندر آتش بهر مردم چون خلیل بت شکن
کشتی کابینه را بنگر که چون خوش میبرد
بر سر آب سیاست ناخدایی چون حسن!
کافران بر ما مسلمانان حسدها میبرند
چشمشان را کور گردان ریشههاشان را بکَن!
من چه گویم هر چه دیدم خوب و عالی بود و پاک
مردمان بودند از اوضاع راضی کاملاً!
کس نمیرنجید اگر پیراهنی پر وصله داشت
کس نمیگنجید از خوشحالی اندر پیرهن
از وطن چون بازگشتم سوی غربتگاه خویش
ماجرا را برنوشتم مو به مو چون اهل فن!
چون فقیری کو درافتد ناگهان پایش به گنج
در میان بنهادم آن را با رفیقی مؤتمن!
خواند و خندید و سر اندر گوش من بنهاد و گفت
خواب دیدی خیر باشد ای عزیز جان من
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8817
https://youtu.be/ce4w3rA4PGA
Telegram
فرهنگ سرای اشعار عرفانی/ cultural center of Mystical poems
فرهنگسرای عرفانی۱۷۰؛ دکتر سروش : قدرت روحانیان از بهر ما خیری نداشت!
و اینک تمامی ابیاتی که در شب یلدا نازل شده بود و پیش از این بخشی از آن را آورده بودیم.
بخش دوم – حقیقت
آنکه تو پاکیزه دیدی بود سر تاپا پلید
وانکه تو افرشته دیدی دیو بود و اهرمن
قدرت روحانیان از بهر ما خیری نداشت
غیر حکم سنگساران کردن و گردن زدن
افترا و کذب را آسان و ارزان کردهاند
این فقیهان بلند آوازه کوته فطن
اعتراض خلق مسکین خفته اندر سینهها
بانگ وعاظ السلاطین رفته تا چین و ختن
گر برآری اعتراضی زود از ره میرسند
عده یی چاقو کش گردن کلفت گاوتن
آن قدر کشتند و بردند و زدند و سوختند
تا بر ایشان شد حکومت مستقرّ و مُستکن
انقلاب ما چهل سالهست لیکن همچنان
طفل نوزادیست نا شسته لبان را از لبن
کند ذهن و کم خرد، نا کاردان و ناتوان
مست مالیخولیای رهبر دنیا شدن
بهمنی آمد علیه انقلاب بهمنی
در زباله دان فکندش، اولاً تا آخراً
نیکنامان یا به زنداناند یا در زیر خاک
جای و جاه نابکاران سفت و محکم چون چدن
ضربهها خوردیم ازدست جفای ظالمان
صبر باید تا درآید نوبت ضربت زدن
گر حسین از کربلا آید قیام از نو کند
ور حسن آید بریزد لخت خون اندر لگن
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
نعل بندانند اندر نعل وارونه زدن
ای محمّد ای حبیب قلب آئین باوران
دین خود را بین بدست دین فروشان ممتحن
سر بر آر ای رحمةُ لّلعالمین تا بنگری
واژه اسلام با واژه توحّش مقترَن
داعشان، بیدانشان و سفلگان سلطه جو
خشک مغز و دیو خوی و ریش پهن و راهزن
در کمین آدمیّت، تیغ غدّاری بدست
بر فقاهت تکیه کرده بهر قتل و کوفتن
بیمروّت، بیمدارا، بیصفا، بیمعرفت
قلبها پر جزم و جهل و مغزها پر شکّ و ظنّ
پر خصومت، پر شقاوت، پر شرارت، پر شرر
پر خشونت، پر خباثت، پر لجاجت، پر لجن
دشمنان شادی و آزادی نوع بشر
وارثان و جیره خواران خرافات کهن
جاهلان سرور شدستند و زبیم جورشان
عاقلان سر درگلیم و پوز بندی بر دهن
گرچه پایانی ندارد جبر و جهل و جورشان
تو بده پایان بدین نامردمیها و محن
داعش خارج کنار داعش داخل نشست
با مسلمانان چه کردند این دو داعش.وای من
هردوان با حجّت شرعی شکنجه میکنند
این یکی در ظلمت زندان و آن یک درعَلَن
حمدُ لِلّه کان یکی را ریشه کن کردند خلق
ریشه این دیگری را هم تو با قوّت بکن
انقلاب خلق را ازحلقشان بیرون بکش
دست و پای مستبدّان را ببند اندر رسن
چونکه استبداد دینی مادر این فتنههاست
دیو استبداد را گُرز گران بر سر بزن
تا شوند ایرانیان بار دگر آزاد و شاد
تا گلستانها بروید جای اطلال و دِمن
دین که شد عین سیاست ،زاد تزویر و نفاق
چون سیاست عین دین شد زاد سستی و عنن
مر منافق را چه باک از اختلاس و استراق؟
فقه حیلت ساز نندیشد ز رشوت استدن
تجربت کردیم مرگ علم در این نکته بود:
از شریعت واز سیاست سقف بر دانش زدن
اشتلمها با علوم خاص انسان میکنند
اشتلم کردن چه سود ای قوم بیفرهنگ و فن؟
خنده میآید خدا را از مسلمانیّ ما:
قشریان غالیان اشکریز سینه زن
زان همی ترسم که روزی جنبش آرام خلق
خیزشی گردد کلان یا شورشی بنیان فکن
ما که خسرانها کشیدیم از تبار خسروان
خواب شیرین کی رود در چشممان؟بئس الوسن
تا به کی باشیم اسیران ولایت این چنین
تلخکام و زهر خوار وخسته دل بسته دهن؟
حبّذا فرخنده روزی کز سر شادیّ و عشق
مرد و زن رقصان شویم اندر میان انجمن
هر یکی شمعی بدستی از پی روشنگری
دست دیگر چوبکی بر طبل آزادی زدن
چون ظفر در صبر و صبر اندر ظفر پیچیده است
پس ظفر را با صبوری می توانی ساختن
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است ای دریغ
ای که دستت میرسد کاری بکن اندر وطن.
عبدالکریم سروش
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8818
https://youtu.be/mOywmmOChZM
و اینک تمامی ابیاتی که در شب یلدا نازل شده بود و پیش از این بخشی از آن را آورده بودیم.
بخش دوم – حقیقت
آنکه تو پاکیزه دیدی بود سر تاپا پلید
وانکه تو افرشته دیدی دیو بود و اهرمن
قدرت روحانیان از بهر ما خیری نداشت
غیر حکم سنگساران کردن و گردن زدن
افترا و کذب را آسان و ارزان کردهاند
این فقیهان بلند آوازه کوته فطن
اعتراض خلق مسکین خفته اندر سینهها
بانگ وعاظ السلاطین رفته تا چین و ختن
گر برآری اعتراضی زود از ره میرسند
عده یی چاقو کش گردن کلفت گاوتن
آن قدر کشتند و بردند و زدند و سوختند
تا بر ایشان شد حکومت مستقرّ و مُستکن
انقلاب ما چهل سالهست لیکن همچنان
طفل نوزادیست نا شسته لبان را از لبن
کند ذهن و کم خرد، نا کاردان و ناتوان
مست مالیخولیای رهبر دنیا شدن
بهمنی آمد علیه انقلاب بهمنی
در زباله دان فکندش، اولاً تا آخراً
نیکنامان یا به زنداناند یا در زیر خاک
جای و جاه نابکاران سفت و محکم چون چدن
ضربهها خوردیم ازدست جفای ظالمان
صبر باید تا درآید نوبت ضربت زدن
گر حسین از کربلا آید قیام از نو کند
ور حسن آید بریزد لخت خون اندر لگن
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
نعل بندانند اندر نعل وارونه زدن
ای محمّد ای حبیب قلب آئین باوران
دین خود را بین بدست دین فروشان ممتحن
سر بر آر ای رحمةُ لّلعالمین تا بنگری
واژه اسلام با واژه توحّش مقترَن
داعشان، بیدانشان و سفلگان سلطه جو
خشک مغز و دیو خوی و ریش پهن و راهزن
در کمین آدمیّت، تیغ غدّاری بدست
بر فقاهت تکیه کرده بهر قتل و کوفتن
بیمروّت، بیمدارا، بیصفا، بیمعرفت
قلبها پر جزم و جهل و مغزها پر شکّ و ظنّ
پر خصومت، پر شقاوت، پر شرارت، پر شرر
پر خشونت، پر خباثت، پر لجاجت، پر لجن
دشمنان شادی و آزادی نوع بشر
وارثان و جیره خواران خرافات کهن
جاهلان سرور شدستند و زبیم جورشان
عاقلان سر درگلیم و پوز بندی بر دهن
گرچه پایانی ندارد جبر و جهل و جورشان
تو بده پایان بدین نامردمیها و محن
داعش خارج کنار داعش داخل نشست
با مسلمانان چه کردند این دو داعش.وای من
هردوان با حجّت شرعی شکنجه میکنند
این یکی در ظلمت زندان و آن یک درعَلَن
حمدُ لِلّه کان یکی را ریشه کن کردند خلق
ریشه این دیگری را هم تو با قوّت بکن
انقلاب خلق را ازحلقشان بیرون بکش
دست و پای مستبدّان را ببند اندر رسن
چونکه استبداد دینی مادر این فتنههاست
دیو استبداد را گُرز گران بر سر بزن
تا شوند ایرانیان بار دگر آزاد و شاد
تا گلستانها بروید جای اطلال و دِمن
دین که شد عین سیاست ،زاد تزویر و نفاق
چون سیاست عین دین شد زاد سستی و عنن
مر منافق را چه باک از اختلاس و استراق؟
فقه حیلت ساز نندیشد ز رشوت استدن
تجربت کردیم مرگ علم در این نکته بود:
از شریعت واز سیاست سقف بر دانش زدن
اشتلمها با علوم خاص انسان میکنند
اشتلم کردن چه سود ای قوم بیفرهنگ و فن؟
خنده میآید خدا را از مسلمانیّ ما:
قشریان غالیان اشکریز سینه زن
زان همی ترسم که روزی جنبش آرام خلق
خیزشی گردد کلان یا شورشی بنیان فکن
ما که خسرانها کشیدیم از تبار خسروان
خواب شیرین کی رود در چشممان؟بئس الوسن
تا به کی باشیم اسیران ولایت این چنین
تلخکام و زهر خوار وخسته دل بسته دهن؟
حبّذا فرخنده روزی کز سر شادیّ و عشق
مرد و زن رقصان شویم اندر میان انجمن
هر یکی شمعی بدستی از پی روشنگری
دست دیگر چوبکی بر طبل آزادی زدن
چون ظفر در صبر و صبر اندر ظفر پیچیده است
پس ظفر را با صبوری می توانی ساختن
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است ای دریغ
ای که دستت میرسد کاری بکن اندر وطن.
عبدالکریم سروش
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8818
https://youtu.be/mOywmmOChZM
Telegram
فرهنگ سرای اشعار عرفانی/ cultural center of Mystical poems
فرهنگسرای عرفانی۱۷۱؛ یلدای قدیم و جدید
یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی می نشستیم
به غیر از تخمه، فندق می شکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر می خواند با لپهای قرمز
« مرا عهدی ست با جانانِ » حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال می بافت
برای سردی آنسال می بافت!
تمام خوردنی ها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و « یلدا » حسابی شاد بودیم
ز بند غصه ها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم...
یلدای جدید!:
پیامی داد بابا در تلگرام
که « امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید »
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشه ای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود « هاپ هاپ »
و « یلدا » خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِ جنازه
برادر شاکی از یک باجناغ و ...
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و ...
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمی خواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8821
https://youtu.be/6orrjyETx8Y
یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی می نشستیم
به غیر از تخمه، فندق می شکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر می خواند با لپهای قرمز
« مرا عهدی ست با جانانِ » حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال می بافت
برای سردی آنسال می بافت!
تمام خوردنی ها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و « یلدا » حسابی شاد بودیم
ز بند غصه ها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم...
یلدای جدید!:
پیامی داد بابا در تلگرام
که « امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید »
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشه ای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود « هاپ هاپ »
و « یلدا » خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِ جنازه
برادر شاکی از یک باجناغ و ...
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و ...
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمی خواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://t.me/farhangsraye_ashare_erfani/8821
https://youtu.be/6orrjyETx8Y
Telegram
فرهنگ سرای اشعار عرفانی/ cultural center of Mystical poems
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی ؛ زورو با شعرخوانی شب چله
و باز هم شب چلّه و یکی از آداب و رسومِ کهنِ این شب! ؛ یعنی گوشِ جان سپردن به "شعر شبِ چلّه زورو "
امّید که این شعر اثر داشته باشد
همسایه ز همسایه خبر داشته باشد
زورو
@Tahgigat_Erfani
https://youtu.be/-hk82F-9GSA
و باز هم شب چلّه و یکی از آداب و رسومِ کهنِ این شب! ؛ یعنی گوشِ جان سپردن به "شعر شبِ چلّه زورو "
امّید که این شعر اثر داشته باشد
همسایه ز همسایه خبر داشته باشد
زورو
@Tahgigat_Erfani
https://youtu.be/-hk82F-9GSA
Forwarded from تحقیقات عرفانی
تفسیرو شرح ابیات مثنوی دفتر ۶ بخش ۴ – ۴
بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار که سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند....
از بیت ۲۱۷ الی ۲۱۹
تعبیر داستان اصحاب کهف
۲۱۷همچو آن اصحاب کهف از باغ جود
میچرم اَیقاظ نی بل هم رقود
مفهوم و تمثیل این بیت برگرفته شده از سورهٔ کهف ، آیهٔ ۱۸ گرفته شده است ، که در آن گفته میشود:
«« وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ.... : اصحاب کهف فکر میکنند بیدارند در حالی که آنها خوابند . »»
در حکایتی اسطوره ای در زمان قدیم در عهد دریانوس پادشاهی بود بنام مثلاً به اسم دریا ، این داستان کاملاً نمادین است . در پادشاهی این سلطان عده ای مأمور بودند که هر کسی برعلیه شاه حرفی بزند ، اورا میگرفتند می انداختند توی غار( کهف ) و این افراد هم برای اینکه باا آنها طرف نشوند ، سالها در این غار خودشان را به خواب بزدند، در حالیکه بیدار بودند . در این آیه گفته میشود ، آنها فکر میکردند بیدار هستند در حالیکه خواب بودند . حالا مولانا از این داستان کاملاً نمادین چه بهره ای میخواهد ببرد ؟ این مهم است .
صحبت از مسئولیت اختیار، حمل ناهموار است که این ناهمواری با تردید و شک انتخاب در اختیار کردن دو راه پیش میاید . آدم در حالت خواب و مرده ، همانند آدمی است که آمپول بیهوشی زدند ، اختیار از او سلب شده ، ولی بیهوش زنده و اختیار را دارد نه مرده است که آنرا از دست بدهد . مولانا با استناد به داستان اصحاب کهف ، و با توجه به ناهواری این حمل (اختیار) ، در این بیت مناجات درخواست میکند ؛ بگذار من هم همانند اصحاب کهف در باغ لطف و احسانت به چرا مشغول شوم ، یعنی همانند آدم بیهوش شده ویا به خواب رفته ضمن داشتن اختیار از آن خلاص شوم . حالت خواب در اینجا یعنی آدم اختیار خودش را کاملاً به دست معشوق سپرده است . معشوق با اختیار کامل به عاشقِ بی اختیار مسلط است ، و معشوق فرمان را به هر راهی به چرخاند ، عاشق همان راه را میرود، درنتیجه او ناهمواریهای تردد ،شک و گمان در انتخاب بکلی آزاد است.
۲۱۸خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز، چو گو بیاختیار
مثل اصحاب کهف در باغ احسانت ، خواه پهلوی چپ و خواه پهلوی راست ؛ خوابیده باشم ، منتها پهلو به پلو شدن هم همانند توپ ( گو = گوی) مثلاً چوگان بی اختیار اینکار را بکنم .
۲۱۹هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
حرکت ویا دگرگونی خوابیدن در پهلوی چپ ویا راست هم با اختیار تو انجام میشود ، ای راهنما و رانندهٔ مرکب که فرمانش در اختیار تو است. مفهوم و تعبیر این بیت هم ، همانند ابیات قبلی ، به مفهوم آیهٔ سورهٔ کهف استناد نموده است که این اصحاب چیزی در حدود ۴۰۰ سال در غار خوابیده بودند ، زنده بودند در حالیکه هیچگونه اختیار از خود نداشتند . مولانا در چند بیت اخیر از مقام فنا فی الله و در حضور خدابودن سخن میگوید ، سالک تا هنگامیکه به این مقام نرسیده باشد ، در خود احساس داشتن اختیار میکند . اما همینکه به مقام فنا فی الله برسد ، یعنی به همراهی حق نائل شده است ، در اینصورت در خود هیچ اختیاری را نمی بیند . لازم است اینجا توضیح مختصری هم راجع به فنا فی الله که تفسیر دین آن به معنی ذوب شدن در حق نه کس ویا چیز دیگر است . در عرفان این فنا فی الله در حقیقت با بخش فیزیکی ویا خاکی انسان با بخش الهی است که ما آنرا پکیج هوشمند نامیدیم که شامل روح الهی و جان هم است. هر فردی میتواند با عمل باطنی توصیه های مولانا در مثنوی در اینباره ، میتواند ، احتمال متصل شدن به این بخش الهی ویا جان را ممکن نماید ، با این ارتباط شما همراه خداوند خواهید بود.
@Tahgigat_Erfani
https://t.me/Tahgigat_Erfani/16047
https://youtu.be/tir1-Zgz7Ic
بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار که سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند....
از بیت ۲۱۷ الی ۲۱۹
تعبیر داستان اصحاب کهف
۲۱۷همچو آن اصحاب کهف از باغ جود
میچرم اَیقاظ نی بل هم رقود
مفهوم و تمثیل این بیت برگرفته شده از سورهٔ کهف ، آیهٔ ۱۸ گرفته شده است ، که در آن گفته میشود:
«« وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ.... : اصحاب کهف فکر میکنند بیدارند در حالی که آنها خوابند . »»
در حکایتی اسطوره ای در زمان قدیم در عهد دریانوس پادشاهی بود بنام مثلاً به اسم دریا ، این داستان کاملاً نمادین است . در پادشاهی این سلطان عده ای مأمور بودند که هر کسی برعلیه شاه حرفی بزند ، اورا میگرفتند می انداختند توی غار( کهف ) و این افراد هم برای اینکه باا آنها طرف نشوند ، سالها در این غار خودشان را به خواب بزدند، در حالیکه بیدار بودند . در این آیه گفته میشود ، آنها فکر میکردند بیدار هستند در حالیکه خواب بودند . حالا مولانا از این داستان کاملاً نمادین چه بهره ای میخواهد ببرد ؟ این مهم است .
صحبت از مسئولیت اختیار، حمل ناهموار است که این ناهمواری با تردید و شک انتخاب در اختیار کردن دو راه پیش میاید . آدم در حالت خواب و مرده ، همانند آدمی است که آمپول بیهوشی زدند ، اختیار از او سلب شده ، ولی بیهوش زنده و اختیار را دارد نه مرده است که آنرا از دست بدهد . مولانا با استناد به داستان اصحاب کهف ، و با توجه به ناهواری این حمل (اختیار) ، در این بیت مناجات درخواست میکند ؛ بگذار من هم همانند اصحاب کهف در باغ لطف و احسانت به چرا مشغول شوم ، یعنی همانند آدم بیهوش شده ویا به خواب رفته ضمن داشتن اختیار از آن خلاص شوم . حالت خواب در اینجا یعنی آدم اختیار خودش را کاملاً به دست معشوق سپرده است . معشوق با اختیار کامل به عاشقِ بی اختیار مسلط است ، و معشوق فرمان را به هر راهی به چرخاند ، عاشق همان راه را میرود، درنتیجه او ناهمواریهای تردد ،شک و گمان در انتخاب بکلی آزاد است.
۲۱۸خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز، چو گو بیاختیار
مثل اصحاب کهف در باغ احسانت ، خواه پهلوی چپ و خواه پهلوی راست ؛ خوابیده باشم ، منتها پهلو به پلو شدن هم همانند توپ ( گو = گوی) مثلاً چوگان بی اختیار اینکار را بکنم .
۲۱۹هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
حرکت ویا دگرگونی خوابیدن در پهلوی چپ ویا راست هم با اختیار تو انجام میشود ، ای راهنما و رانندهٔ مرکب که فرمانش در اختیار تو است. مفهوم و تعبیر این بیت هم ، همانند ابیات قبلی ، به مفهوم آیهٔ سورهٔ کهف استناد نموده است که این اصحاب چیزی در حدود ۴۰۰ سال در غار خوابیده بودند ، زنده بودند در حالیکه هیچگونه اختیار از خود نداشتند . مولانا در چند بیت اخیر از مقام فنا فی الله و در حضور خدابودن سخن میگوید ، سالک تا هنگامیکه به این مقام نرسیده باشد ، در خود احساس داشتن اختیار میکند . اما همینکه به مقام فنا فی الله برسد ، یعنی به همراهی حق نائل شده است ، در اینصورت در خود هیچ اختیاری را نمی بیند . لازم است اینجا توضیح مختصری هم راجع به فنا فی الله که تفسیر دین آن به معنی ذوب شدن در حق نه کس ویا چیز دیگر است . در عرفان این فنا فی الله در حقیقت با بخش فیزیکی ویا خاکی انسان با بخش الهی است که ما آنرا پکیج هوشمند نامیدیم که شامل روح الهی و جان هم است. هر فردی میتواند با عمل باطنی توصیه های مولانا در مثنوی در اینباره ، میتواند ، احتمال متصل شدن به این بخش الهی ویا جان را ممکن نماید ، با این ارتباط شما همراه خداوند خواهید بود.
@Tahgigat_Erfani
https://t.me/Tahgigat_Erfani/16047
https://youtu.be/tir1-Zgz7Ic
Telegram
تحقیقات عرفانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرهنگسرای عرفانی۱۷۲؛ شب "و" شعر ۳۰ آذرماه ۹۹ زورو
...چه یلدایی!؟ چه یلدایی!؟
وطن شد غرق اشک و خون... چه غوغایی! چه غوغایی!
چه پُخته شیخ، ایندفعه... چه حلوایی! چهحلوایی!
بپرس از اعتقاد و مذهب و حرف حسابش... های!
چه زیبا مکتبی بَهبَه! چه مُلّایی! چه مُلّایی!
"دَمَش گرم و سرش خوش باد!" کَز الطاف او داریم
چه دیروزی! چه امروزی! چه فردایی! چه فردایی!
چه "دنیایی" برای مردم ما ساخت اِیوَالله!
بوَد در انتظار او چه "عُقبایی"! چه "عُقبایی"!
ببین چشمان خُشکِ مادران منتظر را ... آه
عجب غمگینغروبی، وَه! چه دریایی! چه دریایی!
ببین افتاده در خون باز هم در راه آزادی،
عجب سرهای پُرشوری چه تنهایی! چه تنهایی!
" کُجای این شب تیره بیاویزم (چراغم ) را ؟ "
سُرور از من مخواه امشب... چه یلدایی!؟ چه یلدایی!؟
پینوشت:
۱. اخوان ثالث : .... دمت گرم و سرت خوش باد
۲. نیما یوشیج : .... کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
با یادی از ملکالشعرای بهار :
همهْ سیاهی همهْ تباهی
مگر شب ما سحر ندارد!؟
زورو
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://youtu.be/Jf46-wNYwWA
...چه یلدایی!؟ چه یلدایی!؟
وطن شد غرق اشک و خون... چه غوغایی! چه غوغایی!
چه پُخته شیخ، ایندفعه... چه حلوایی! چهحلوایی!
بپرس از اعتقاد و مذهب و حرف حسابش... های!
چه زیبا مکتبی بَهبَه! چه مُلّایی! چه مُلّایی!
"دَمَش گرم و سرش خوش باد!" کَز الطاف او داریم
چه دیروزی! چه امروزی! چه فردایی! چه فردایی!
چه "دنیایی" برای مردم ما ساخت اِیوَالله!
بوَد در انتظار او چه "عُقبایی"! چه "عُقبایی"!
ببین چشمان خُشکِ مادران منتظر را ... آه
عجب غمگینغروبی، وَه! چه دریایی! چه دریایی!
ببین افتاده در خون باز هم در راه آزادی،
عجب سرهای پُرشوری چه تنهایی! چه تنهایی!
" کُجای این شب تیره بیاویزم (چراغم ) را ؟ "
سُرور از من مخواه امشب... چه یلدایی!؟ چه یلدایی!؟
پینوشت:
۱. اخوان ثالث : .... دمت گرم و سرت خوش باد
۲. نیما یوشیج : .... کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
با یادی از ملکالشعرای بهار :
همهْ سیاهی همهْ تباهی
مگر شب ما سحر ندارد!؟
زورو
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
https://youtu.be/Jf46-wNYwWA
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی ؛ ایوان مدائن
هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
ایوان ِ مدائن را آیینهی عبرت دان!
یکره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کاز گرمی ِ خوناباش آتش چکد از مژگان
بینی که لب ِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهاش لب آبله زد چندان
از آتش ِ حسرت بین بریان جگر ِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَد اَش بریان
خاقانی – از قصیدهٔ ۱۶۸
@Tahgigat_Erfani
هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
ایوان ِ مدائن را آیینهی عبرت دان!
یکره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کاز گرمی ِ خوناباش آتش چکد از مژگان
بینی که لب ِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهاش لب آبله زد چندان
از آتش ِ حسرت بین بریان جگر ِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَد اَش بریان
خاقانی – از قصیدهٔ ۱۶۸
@Tahgigat_Erfani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی؛ تفکر باارزش ترین عامل عنایت به انسان است
کنسرت واجهه شبیه ؛ با زیرنویس فارسی
قدرت سرنگون میشود ؛ اگر رو در روی اندیشه بایستد...
@Tahgigat_Erfani
کنسرت واجهه شبیه ؛ با زیرنویس فارسی
قدرت سرنگون میشود ؛ اگر رو در روی اندیشه بایستد...
@Tahgigat_Erfani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی ؛ ام کلثوم و خیام
احمد رامی ، شاعر شعر آهنگ های ام الکلثوم خوانندهٔ نامدار عرب ، مدت ٦ سال به ايران و به نيشابور مزار خيام سفر و رفت و آمد داشت تا بتواند اشعار خيام را از فارسى به زبان عربى ترجمه كند .
@Tahgigat_Erfani
احمد رامی ، شاعر شعر آهنگ های ام الکلثوم خوانندهٔ نامدار عرب ، مدت ٦ سال به ايران و به نيشابور مزار خيام سفر و رفت و آمد داشت تا بتواند اشعار خيام را از فارسى به زبان عربى ترجمه كند .
@Tahgigat_Erfani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی؛ موزیک شب یلدا
این هم آهنگی از خانم بهار محمدی در حقیقت اکستر زنانهٔ موزیک شب یلدا
@Tahgigat_Erfani
این هم آهنگی از خانم بهار محمدی در حقیقت اکستر زنانهٔ موزیک شب یلدا
@Tahgigat_Erfani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تحقیقات عرفانی ؛ بیمارستان خمینی و موسیقی
بیمارستان امام خمینی در آخرین یلدای قرن ۱۴ شمسی
یواش یواش دارند به نقش موسیقی در زندگی بهتر، پی میبرند.
@Tahgigat_Erfani
بیمارستان امام خمینی در آخرین یلدای قرن ۱۴ شمسی
یواش یواش دارند به نقش موسیقی در زندگی بهتر، پی میبرند.
@Tahgigat_Erfani
Forwarded from تحقیقات عرفانی
تفسیرو شرح ابیات مثنوی دفتر۶ بخش ۱۰۳ شرح حکایت ۴
عالم لاهوت و ملکوت
حکیم سبزواری ، فیلسوف ؛ عارف؛ شاعر و فقیه قرن ۱۸ میلادی در تفسیر و تأویل این داستان چنین میگوید ؛ مراد از شاهی که سه پسر داشت ، عقل جهان خلقت است که ضمن بودن مخلوق خداوند ، حکمیت و عقلانیت کل عالم خلقت را نیز در اختیار خود دارد. مراد از سه پسر او ضمن بودن مخلوق خداند در قبضهٔ عقل کل هستند و پسر ها به ترتیب سن نفس ، عقل نظری و عقل عملی هستند. نفس بوسیلهٔ قوهٔ عقل نظری و عملی میتواند باشد ، و مراحل و طریقت تعالی و کمال انسانی را بترتیب عالم مادی و صورت ( لاهوت ) ، عالم غیر مادی و لامکان ( ملکوت ) و عالم عظمت الهی ( عالم مجرد ویا جبروت ) طی بکند و به مکان اصلی خود که نیزار بهشت الهی است برسد . بخش اول مثنوی هم ، مولانا در وصف این نیستان که مارا از آنجا بریده وبرای کسب تجارب تعالی در این مسیر قرار داده اند، توضیح فراوانی دارد.
مُلک چین ، به نظر سبزواری اشاره به عالم محسوس ، جسمانی ، مادی و فیزیکی است . مقصود از دختر شاه چین ، کالبد فیزیکی است که همهٔ صور در آن مندرج و تعریف شده است . در این داستان نشان داده میشود که اگر نفس که اشاره ای به برادر بزرگین است ، علاقه و خواستش از حد متعارف و عاقلانه جلوتر برود خودرا در چاه بلا گرفتار خواهد کرد. چون روح دختر شاه را همراهی میکند ، لذا هماند کالبد فیزیکی این قصه به همان دختر پادشاه تعبیر میشود.
استاد زرین کوب ، در تفسیر این حکایت می نویسد ، مسئلهٔ سیر سالک و رهائی از خویشتن را شرط نیل به مقصد که رسیدن به سر زمین اصلی آدم است ، مولانا یک بار دیگر در این داستان پیش میکشد ، در عین حال او. اینکار را به راهنمائی و هدایت مرشد موقوف نموده است. این نکته پایان مثنوی دوباره به مضمون آغاز آن که در قصهٔ پادشاه و کنیزک مطرح کرده بود بر میگرداند. برادر کوچک را شاه قلعه مورد تفقد و محبت قرار داده بود ، ولی آن دو شاهزادهٔ بزرگتر ها چون از عنایت مرشد خارج شده بودند ، نتوانستند به وصال برسند ، اما کوچکین با هدایت مرشد به مقصد رسید.
به نظر گروه تحقیقات عرفانی ؛ عمیق ترین تفسیر این حکایت از طرف استاد جلال الدین همائی شارح مثنوی ، ادیب ، شاعر، ریاضیدان و تاریخ نگار معاصر است. او در این باره چنین میگوید ؛ مهاجرت شاهزادگان از وطن موروثی اشارت دارد ، بطریقی که در موطن خود به عقاید تقلیدی بسنده نکرده ، و خود در جهت تحقیق حقیقت برمیایند. بزرگترین خطری که متوجه این جماعت است ، همان شقاوت و خسران ابدی است که پدر شاهزادگان ، یعنی عقل مصلحت بین و دور اندیش که مدبر امور دنیوی هم هست ، ایشان را نصیحت کرده و از رفتن به دژ هوش ربابرحذر داشته است . چرا که چنین مهاجران آرامش و آسایشی که از آن نیز بیخبر هستند با از دست دادنش با خبر میشوند ، ناگهان خودرا آواره و سرگردان در بیابانی وحشت زا می بینند ، که هر قدمش هزاران هول و خطر در کمین آنها است . آنها نمیدانند که آیا در این بیابان سر به نیست میشوند ، یا اینکه به تصادف و برخوردی که مایهٔ مشیت خاص الهی باشد ،ممکن است بوسیلهٔ پیری روشن ضمیر هدایت شوند. با این عنایت نهایتاً به سر منزل مراد که همانا حصول معرفت و سکینهٔ قلبی است برسند وسعادت دو سرای را صاحب بشوند.
قلعهٔ ذاتُ الصُّوَر ، یا دژ هوش ربا کنایه از همین جهان مادی است که هر نقشی از آن فریبندهٔ عقل و دام راه جماعتی از اصناف بشر است . یکی به نقش مال و ثروت ، یکی به نقش جاه و مقام و دوات ، یکی با نام و نسب ، یکی بصورت علم و هنر مکسب راه را منحرف میکنند. به هرحال گروهی را صورتی از این نقوش فریبنده ، راهزن عقل و هوش گردیده است.
@Tahgigat_Erfani
https://t.me/Tahgigat_Erfani/16072
عالم لاهوت و ملکوت
حکیم سبزواری ، فیلسوف ؛ عارف؛ شاعر و فقیه قرن ۱۸ میلادی در تفسیر و تأویل این داستان چنین میگوید ؛ مراد از شاهی که سه پسر داشت ، عقل جهان خلقت است که ضمن بودن مخلوق خداوند ، حکمیت و عقلانیت کل عالم خلقت را نیز در اختیار خود دارد. مراد از سه پسر او ضمن بودن مخلوق خداند در قبضهٔ عقل کل هستند و پسر ها به ترتیب سن نفس ، عقل نظری و عقل عملی هستند. نفس بوسیلهٔ قوهٔ عقل نظری و عملی میتواند باشد ، و مراحل و طریقت تعالی و کمال انسانی را بترتیب عالم مادی و صورت ( لاهوت ) ، عالم غیر مادی و لامکان ( ملکوت ) و عالم عظمت الهی ( عالم مجرد ویا جبروت ) طی بکند و به مکان اصلی خود که نیزار بهشت الهی است برسد . بخش اول مثنوی هم ، مولانا در وصف این نیستان که مارا از آنجا بریده وبرای کسب تجارب تعالی در این مسیر قرار داده اند، توضیح فراوانی دارد.
مُلک چین ، به نظر سبزواری اشاره به عالم محسوس ، جسمانی ، مادی و فیزیکی است . مقصود از دختر شاه چین ، کالبد فیزیکی است که همهٔ صور در آن مندرج و تعریف شده است . در این داستان نشان داده میشود که اگر نفس که اشاره ای به برادر بزرگین است ، علاقه و خواستش از حد متعارف و عاقلانه جلوتر برود خودرا در چاه بلا گرفتار خواهد کرد. چون روح دختر شاه را همراهی میکند ، لذا هماند کالبد فیزیکی این قصه به همان دختر پادشاه تعبیر میشود.
استاد زرین کوب ، در تفسیر این حکایت می نویسد ، مسئلهٔ سیر سالک و رهائی از خویشتن را شرط نیل به مقصد که رسیدن به سر زمین اصلی آدم است ، مولانا یک بار دیگر در این داستان پیش میکشد ، در عین حال او. اینکار را به راهنمائی و هدایت مرشد موقوف نموده است. این نکته پایان مثنوی دوباره به مضمون آغاز آن که در قصهٔ پادشاه و کنیزک مطرح کرده بود بر میگرداند. برادر کوچک را شاه قلعه مورد تفقد و محبت قرار داده بود ، ولی آن دو شاهزادهٔ بزرگتر ها چون از عنایت مرشد خارج شده بودند ، نتوانستند به وصال برسند ، اما کوچکین با هدایت مرشد به مقصد رسید.
به نظر گروه تحقیقات عرفانی ؛ عمیق ترین تفسیر این حکایت از طرف استاد جلال الدین همائی شارح مثنوی ، ادیب ، شاعر، ریاضیدان و تاریخ نگار معاصر است. او در این باره چنین میگوید ؛ مهاجرت شاهزادگان از وطن موروثی اشارت دارد ، بطریقی که در موطن خود به عقاید تقلیدی بسنده نکرده ، و خود در جهت تحقیق حقیقت برمیایند. بزرگترین خطری که متوجه این جماعت است ، همان شقاوت و خسران ابدی است که پدر شاهزادگان ، یعنی عقل مصلحت بین و دور اندیش که مدبر امور دنیوی هم هست ، ایشان را نصیحت کرده و از رفتن به دژ هوش ربابرحذر داشته است . چرا که چنین مهاجران آرامش و آسایشی که از آن نیز بیخبر هستند با از دست دادنش با خبر میشوند ، ناگهان خودرا آواره و سرگردان در بیابانی وحشت زا می بینند ، که هر قدمش هزاران هول و خطر در کمین آنها است . آنها نمیدانند که آیا در این بیابان سر به نیست میشوند ، یا اینکه به تصادف و برخوردی که مایهٔ مشیت خاص الهی باشد ،ممکن است بوسیلهٔ پیری روشن ضمیر هدایت شوند. با این عنایت نهایتاً به سر منزل مراد که همانا حصول معرفت و سکینهٔ قلبی است برسند وسعادت دو سرای را صاحب بشوند.
قلعهٔ ذاتُ الصُّوَر ، یا دژ هوش ربا کنایه از همین جهان مادی است که هر نقشی از آن فریبندهٔ عقل و دام راه جماعتی از اصناف بشر است . یکی به نقش مال و ثروت ، یکی به نقش جاه و مقام و دوات ، یکی با نام و نسب ، یکی بصورت علم و هنر مکسب راه را منحرف میکنند. به هرحال گروهی را صورتی از این نقوش فریبنده ، راهزن عقل و هوش گردیده است.
@Tahgigat_Erfani
https://t.me/Tahgigat_Erfani/16072
Telegram
تحقیقات عرفانی